تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
تاریخچه دوبلاژ درایران
نظرات
تاریخچه‌ دوبله‌ در ایران‌
Image result for ‫عکس تاریخ دوبله در ایران‬‎
 
 
اول:آغاز دوبلاژ در دنیا

در اوایل‌ سال‌ 1931 م‌ (1309 ش‌) برای‌ناطق‌ كردن‌ فیلم‌های‌ صامت‌، دوبلاژ اختراع‌ شد.اولین‌ كشور كه‌ در این‌ راه‌ پیشگام‌ شد، فرانسه‌ بود وسپس‌ ایتالیا و انگلستان‌ بودند كه‌ از هنر دوبلاژبرای‌ فیلم‌هایشان‌ استفاده‌ كردند. بعدها تلاش‌برای‌ دوبله‌ فیلم‌های‌ خارجی‌ صورت‌ گرفت‌. امادر كشورهایی‌ مانند ایتالیا به‌ علت‌ تعدد لهجه‌های‌مختلف‌، فیلم‌های‌ داخلی‌ نیز حتما باید دوبله‌می‌شد. علاوه‌ بر این‌ علت‌، ایتالیایی‌ها عاشق‌دوبله‌ بودند و حتی‌ فیلمساز معروف‌ فلینی‌ تحت‌هیچ‌ شرایطی‌ دوست‌ نداشت‌ از صدای‌ سرصحنه‌استفاده‌ كند. او معتقد بود صداها در دوبله‌ خیلی‌بهتر حس‌ و نقش‌ واقعی‌ را به‌ بیننده‌ منتقل‌ می‌كنند.همین‌ امر باعث‌ پیشرفت‌ دوبله‌ در این‌ كشور شد وبعدا مفصلا شرح‌ خواهیم‌ داد كه‌ بخشی‌ از بهترین‌فیلم‌های‌ اولیه‌ دوبله‌ شده‌ به‌ فارسی‌، در این‌ كشورتهیه‌ می‌شد.
************************************************************************************************************************************

دوم:شروع‌ دوبلاژ در ایران‌
 
دکتر اسماعیل کوشان    
      دکتراسماعیل کوشان

حدود پانزده‌ سال‌ پس‌ از آغاز دوبلاژ در دنیا،این‌ هنر در سال‌ 1325 به‌ ایران‌ رسید. گرچه‌همه‌ كارهای‌ فنی‌ آن‌ در كشورهای‌ دیگر انجام‌می‌شد اما در روز پنج‌شنبه‌، 5 اردیبهشت‌ 1325ایرانیان‌ شاهد اولین‌ فیلم‌ فرانسوی‌ دوبله‌ شده‌ به‌فارسی‌ به‌ نام‌ «دختر فراری‌» در سینما كریستال‌بودند. گرچه‌ قبل‌ از آن‌، در اوایل‌ دهه‌ 1320 ودر جریان‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌، مردم‌ اخبار جنگی‌را با توضیح‌ فارسی‌ می‌دیدند اما دیدن‌ فیلم‌های‌سینمایی‌ خارجی‌ آن‌ هم‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ امری‌اعجاب‌انگیز و خارق‌العاده‌ بود. در ضمن‌ تا قبل‌ ازاین‌ زمان‌، همه‌ فیلم‌ها به‌ زبان‌ اصلی‌ با میان‌نویس‌فارسی‌ به‌ نمایش‌ درمی‌آمد. صحنه‌های‌ مختلف‌فیلم‌ را می‌بریدند، ترجمه‌ صحنه‌ها را روی‌كاغذی‌ می‌نوشتند، از نوشته‌ فیلم‌برداری‌می‌كردند و پس‌ از پخش‌ فیلم‌، وسط صحنه‌های‌آن‌ نوشته‌ها را پخش‌ می‌كردند.
نمایش‌ فیلم‌ «دختر فراری‌» با استقبال‌ بسیارخوب‌ مردم‌ روبه‌رو شد. این‌ كار به‌ دست‌ دكتراسماعیل‌ كوشان‌ انجام‌ شد. در حقیقت‌ او بانی‌دوبله‌ اولین‌ فیلم‌ خارجی‌ به‌ فارسی‌ بود. دكتركوشان‌ پس‌ از پایان‌ تحصیلاتش‌ در رشته‌ اقتصاد(درآلمان‌)، رشته‌ تازه‌ای‌ را برای‌ ادامه‌ تحصیل‌پیدا می‌كند و به‌ لحاظ جاذبه‌ای‌ كه‌ سینما برایش‌داشت‌، در رشته‌ ارتباط جمعی‌ كه‌ شامل‌ روزنامه‌،رادیو و سینما می‌شد، ادامه‌ تحصیل‌ می‌دهد. پس‌از مدتی‌، قصد برگشت‌ به‌ ایران‌ را می‌كند كه‌ به‌علت‌ پاره‌ای‌ از مسائل‌ (جنگ‌) مجبور می‌شودمدتی‌ را در استانبول‌ اقامت‌ كند. در طول‌ اقامت‌اجباری‌اش‌، در آنجا به‌ طور جدی‌ پیگیر كار دوبله‌می‌شود و طرح‌ اولیه‌ شركت‌ «میترا فیلم‌» را بامشاركت‌ خودش‌، همسرش‌ دیانا و جهانگیر تفضلی‌(دانشجوی‌ رشته‌ حقوق‌ در دانشگاه‌ استانبول‌)شكل‌ می‌دهد. سپس‌ با خرید 2 فیلم‌ فرانسوی‌ واسپانیولی‌ كارش‌ را آغاز می‌كند. به‌ كمك‌ تفضلی‌برای‌ انجام‌ این‌ كار برخی‌ از دانشجویان‌ علاقه‌مندجذب‌ كار شدند. نام‌ «دختر فراری‌» را خودكوشان‌ برای‌ فیلم‌ فرانسوی‌ انتخاب‌ می‌كند اما نام‌اصلی‌ فیلم‌ «نخستین‌ وعده‌ دیدار» محصول‌ سال‌1944 فرانسه‌ بود. وی‌ در آن‌ زمان‌ به‌ سختی‌می‌تواند برای‌ هنرپیشگان‌ خارجی‌ زن‌، زنی‌ایرانی‌ را بیابد; زیرا كمتر بانوی‌ ایرانی‌ حاضرمی‌شد كه‌ به‌ جای‌ ستاره‌های‌ این‌ فیلم‌ها حرف‌بزند.
 
اما سرانجام‌ «نوریله‌ قوانلو» به‌ جای‌ هنرپیشه‌فرانسوی‌ «دانیل‌ داریو» حرف‌ می‌زند و بقیه‌نقش‌های‌ زن‌ را دختران‌ یا زنان‌ ترك‌ یا یونانی‌دوبله‌ كردند كه‌ كاری‌ بس‌ مشكل‌ بود; زیرا بایدزبان‌ فارسی‌ را تا حدودی‌ به‌ آنها آموزش‌ می‌داد،تمرین‌ می‌كرد و بالاخره‌ ضبط برروی‌ فیلم‌ بود.نتیجه‌ كار به‌ عنوان‌ اولین‌ دوبله‌ بد نبود و او خود رابرای‌ پخش‌ فیلم‌ دوبله‌ شده‌ دیگرش‌ به‌ نام‌ «دختركولی‌» كه‌ اسپانیولی‌ بود، آماده‌ كرد. این‌ دو فیلم‌هر دو در تركیه‌ دوبله‌ فارسی‌ می‌شوند و در سال‌1325 كه‌ وی‌ به‌ ایران‌ بازمی‌گردد، هر دو را به‌نمایش‌ درمی‌آورد و شركت‌ میترا در تهران‌ مستقرمی‌شود.


ایران‌ نو فیلم‌

هجده‌ ماه‌ قبل‌ از این‌ زمان‌ (1323)،استودیویی‌ برای‌ تولید دوبله‌ فیلم‌ اعلام‌موجودیت‌ می‌كند كه‌ نام‌ آن‌ را «ایران‌ نوفیلم‌»گذاشتند.
بنیانگذاران‌ اولیه‌ آن‌ شاهپور مبینی‌، منصورمبینی‌، هوشنگ‌ كاوه‌ و امیرحسین‌ دهلوی‌ بودند.عده‌ای‌ دیگر نیز بعدا به‌ آنها می‌پیوندند. دكترمیرسپاسی‌ و فاضل‌ سرجویی‌ و چند تن‌ دیگر بااستفاده‌ از موقعیت‌ مالی‌ خوبی‌ كه‌ داشتند، در این‌راه‌ سرمایه‌گذاری‌ می‌كنند. اعضای‌ گروه‌ استودیوباید قبل‌ از فیلم‌سازی‌ دو مرحله‌ را می‌گذراندند:
ساخت‌ وسایل‌ لازم‌ برای‌ تاسیس‌ یك‌ استودیوو كار دوبله‌... آشنایی‌ به‌ الكترونیك‌، تراشكاری‌،ریخته‌گری‌، آهنگری‌، انرژی‌ و علاقه‌ فراوان‌،تمامی‌ سرمایه‌ای‌ بود كه‌ آنان‌ در اختیار داشتند.هدفشان‌ در ابتدا فیلم‌سازی‌ و سپس‌ دوبله‌ بود;درحالی‌ كه‌ در كشورهای‌ همسایه‌ مانند تركیه‌، هندو مصر كار فیلم‌سازی‌ و دوبله‌ رواج‌ كامل‌ داشت‌.در ایران‌ همه‌ مراحل‌، جنبه‌ جستجو، ابداع‌ واختراع‌ را داشت‌ و در این‌ شرایط، «ایران‌نوفیلم‌» زمانی‌ آمادگی‌ آن‌ را یافت‌ كه‌ به‌ دوبله‌فیلم‌ بپردازد كه‌ «دختر فراری‌» از راه‌ رسیده‌ بود.



بهترین‌ فیلم‌ دوبله‌

بهترین‌ فیلم‌ دوبله‌ شده‌ به‌ فارسی‌، پنجمین‌ فیلم‌دوبله‌ شده‌ای‌ بود كه‌ در پاریس‌ كار دوبله‌ آن‌انجام‌ شد. نامش‌ «بازگشت‌ جاودانی‌» بود. این‌فیلم‌ نسبت‌ به‌ فیلم‌های‌ قبلی‌ از نظر دوبله‌،محاسنی‌ داشت‌ كه‌ باعث‌ برتری‌ آن‌ می‌شد. مانندتطبیق‌ حركات‌ بازیكنان‌ با صدا و استفاده‌ از كلمات‌فارسی‌ سلیس‌ و آهنگ‌ صدای‌ بازیگران‌ ایرانی‌ كه‌انصافا خوب‌ هم‌ حرف‌ می‌زدند; مانند زرین‌ ملك‌حكیمی‌، آقای‌ نامدار، آقای‌ نبوی‌، خانم‌ فرمانفرماو حكمت‌ كه‌ هر كدام‌ جذابیت‌ خاص‌ خود راداشتند.
یادآور می‌شویم‌ چهار فیلم‌ دوبله‌ شده‌ قبل‌ از«بازگشت‌ جاودانی‌» در تركیه‌ دوبله‌ شده‌ بودند واین‌ فیلم‌ (بازگشت‌ جاودانی‌) توسط احمدوهاب‌زاده‌ دوبله‌ شد.
نام‌ چهار فیلم‌ قبلی‌ به‌ ترتیب‌: «دختر فراری‌»،«دختر كولی‌»، «زن‌ سنگدل‌» و «تاراس‌ بولبا» بودكه‌ این‌ چهار فیلم‌، مشكلات‌ عمده‌ای‌ مانند اندازه‌نبودن‌ جملات‌ با دهان‌ و لب‌ هنرپیشه‌، تاریك‌ وكمرنگ‌ بودن‌ فیلم‌ها (به‌ علت‌ پوزیتیو بودنشان‌)،از بین‌ رفتن‌ موزیك‌ متن‌ و افكت‌های‌ صحنه‌ راداشت‌.
 


دوبله‌ در ایتالیا


قبلا گفتیم‌، دوبله‌ در ایتالیا از كیفیت‌ بسیار خوبی‌برخوردار بود. «الكساندر آقابابیان‌» در خیابان‌نادری‌، كوچه‌ نوبهار، شماره‌ 11، منزل‌مسكونی‌شان‌ كه‌ از قبل‌ محل‌ كار پدرش‌ نیز بود،«داریوش‌ فیلم‌» را تاسیس‌ می‌كند. وی‌ تا قبل‌ ازسال‌ 1328 تعدادی‌ فیلم‌ كوتاه‌ تبلیغاتی‌ هم‌ تهیه‌می‌كند اما علاقه‌ او پیگیری‌ امر دوبله‌ بود. تا این‌ كه‌از طریق‌ دوستش‌ محمود خسروی‌ كه‌ در سفارت‌ایران‌ در رم‌ كار می‌كرد، اطمینان‌ حاصل‌ كرد كه‌دوبله‌ به‌ فارسی‌ در ایتالیا از هر جهت‌ ممكن‌ است‌.سریعا عازم‌ رم‌ می‌شود، در آنجا تحصیلاتش‌ را دررشته‌ كارگردانی‌ (به‌ شكل‌ آزاد) به‌ پایان‌ می‌برد وبعد شروع‌ به‌ كار دوبله‌ می‌كند.
«آلكس‌ آقابابیان‌» بنیانگذار دوبله‌ به‌ فارسی‌در ایتالیا می‌باشد و فیلم‌ «سرگذشت‌ فریدون‌بینوا» را دوبله‌ می‌كند كه‌ 12 مهر 1331 در سالن‌سینما دیانا و در هفته‌ دوم‌ در سینما پارك‌ به‌ علت‌استقبال‌ مردم‌، به‌ نمایش‌ درمی‌آید. وی‌ از جمله‌مدیران‌ دوبلاژی‌ بود كه‌ باهوش‌ و سلیقه‌، مراحل‌انتخاب‌ دوبله‌ تا عرضه‌ فیلم‌هایش‌ را به‌ خوبی‌ طی‌می‌كرد و مطمئنا موسسه‌ داریوش‌ فیلم‌ ازخوش‌نام‌ترین‌ موسسات‌ دوبلاژ در آن‌ زمان‌ بود.
 


اولین‌ فیلم‌ خارجی‌ دوبله‌ شده‌ در ایران‌

بالاخره‌ در ایران‌، اولین‌ فیلم‌ خارجی‌ دوبله‌می‌شود. فیلم‌ فرانسوی‌ «جای‌ پا در برف‌» كه‌ با نام‌«مرا ببخش‌» به‌ نمایش‌ درمی‌آید، در استودیوی‌«ایران‌ نوفیلم‌» دوبله‌ می‌شود و در سال‌ 1327در سینما دیانا و سینما پارك‌ فیلم‌ به‌ نمایش‌ عمومی‌درمی‌آید.
هوشنگ‌ كاوه‌ از پایه‌گذاران‌ این‌ استودیو بود.عطاءا... در فیلم‌ «مرا ببخش‌» نقش‌ «پی‌یر لانژا»را گویندگی‌ می‌كند و مهری‌ عقیلی‌ به‌ عنوان‌گوینده‌ زن‌ فیلم‌ انتخاب‌ می‌شود. در این‌ مرحله‌،ایرج‌ دوستدار به‌ جمع‌ اعضای‌ ایران‌ نو فیلم‌ اضافه‌می‌شود و نقشی‌ را در فیلم‌ می‌گوید و بعد اسدا...پیمان‌ كه‌ توانست‌ در شش‌ نقش‌ حرف‌ بزند، یك‌نقش‌ كوچك‌ را هم‌ هوشنگ‌ كاوه‌ و نقش‌ دختركوچك‌ را خواهرش‌ می‌گوید. گفتنی‌ است‌ دوبله‌این‌ فیلم‌ نزدیك‌ به‌ یك‌ سال‌ طول‌ می‌كشد.
 
 
Image result for ‫عکس تاریخ دوبله در ایران‬‎

اولین‌ دوبلورها

تقریبا بیشتر كسانی‌ كه‌ در امر تهیه‌ و ایجاداستودیو بودند، خودشان‌ نیز گویندگی‌ فیلم‌ها راانجام‌ می‌دادند. كم‌ یا زیاد فرقی‌ نمی‌كند; مهم‌این‌ است‌ كه‌ به‌ طور مشخص‌ نمی‌توان‌ گفت‌ كه‌مثلا آقای‌ فلانی‌ فقط گویندگی‌ یا فقط مدیردوبلاژ بوده‌اند. آنان‌ با استعداد و توانایی‌ و علاقه‌انسان‌ كارهای‌ مختلف‌ دوبله‌ را به‌طور توامان‌انجام‌ می‌دادند. برای‌ همین‌ بسیار مشكل‌ است‌اولین‌ افراد دوبلور را معرفی‌ كرد اما دربخش‌های‌ بعدی‌ دوبلورهای‌ شاخص‌ را معرفی‌خواهیم‌ كرد.

 
Image result for ‫عکس تاریخ دوبله در ایران‬‎
لزوم‌ دوبله‌ و هنر دوبلور

خلاصه‌ای‌ از سخنان‌ پورنگ‌ بهارلو را كه‌ در امردوبله‌ در ایتالیا از اواسط دهه‌ 30 تا اواسط دهه‌40 و سپس‌ در ایران‌ تا اواخر دهه‌ 40 در سمت‌مدیر دوبلاژ و گوینده‌ فعالیت‌ داشت‌ و ازسرشناسان‌ دوبلاژ در ایتالیا بود، برایتان‌ نقل‌قول‌می‌كنیم‌:
«حدود چهار سال‌ از تاریخ‌ دوبله‌ اولین‌ فیلم‌می‌گذرد ولی‌ هنوز صاحبان‌ فیلم‌ و سینما در لزوم‌دوبله‌ و ادامه‌ پیداكردن‌ آن‌ مشكوك‌ هستند، كه‌پس‌ از نمایش‌ فیلم‌ «حیف‌ كه‌ خیلی‌ حقه‌ای‌» و«آسیابان‌ عشوه‌گر» كه‌ هر دو با موفقیت‌ بی‌نظیری‌مواجه‌ شدند، به‌ همه‌ ثابت‌ شد كه‌ از نظر تجاری‌دوبله‌ به‌ فارسی‌ دارای‌ استفاده‌ بیشتری‌ است‌ وچون‌ دوبله‌ فیلم‌ها در تهران‌ مقرون‌ به‌ صرفه‌ بود،ورود دستگاه‌های‌ بزرگ‌ صدابرداری‌ و میكساژ وغیره‌، از آمریكا، انگلستان‌، فرانسه‌، آلمان‌ و ایتالیابه‌ ایران‌ رواج‌ پیدا می‌كند.
اما نكته‌ مهم‌، كارگردانان‌ دوبله‌ و گویندگان‌هستند. هنر یك‌ گوینده‌ در این‌ است‌ كه‌ نقش‌مربوط به‌ خود را واقعا درك‌ و خود را در قالب‌هنرپیشه‌ حس‌ كند; و گرنه‌ مساله‌ تطبیق‌ جملات‌ بادهان‌ هنرپیشه‌ پس‌ از چند جلسه‌ تمرین‌ قابل‌یادگیری‌ است‌ و اشكال‌ دیگر كار دوبله‌كنندگان‌ایرانی‌ مقیم‌ رم‌، سانسور كلمات‌ بود كه‌ نمی‌شد باحس‌ بازیگر به‌ خود القا كنند.
به‌ رغم‌ نظرهای‌ موافق‌ و مخالف‌ در ارتباط بادوبله‌، تعداد سینماها و استودیو و مراكز دوبله‌ ودوبلورها روز به‌ روز افزایش‌ می‌یابد كه‌ همگی‌آنها سهمی‌ در رشد و تكامل‌ سینما و دوبلاژ دارند.

 
Image result for ‫عکس تاریخ دوبله در ایران‬‎
ایجاد انجمن‌ گویندگان‌ فیلم‌

در سال‌ 1336 بیش‌ از دو برابر سال‌ 35فیلم‌ دوبله‌ عرضه‌ می‌شود و این‌ روند سریع‌ تاسال‌ها ادامه‌ پیدا می‌كند; به‌طوری‌ كه‌ تا سال‌ 40كمتر فیلمی‌ را در سینماها به‌ زبان‌ اصلی‌ می‌توان‌یافت‌. دوبله‌ باعث‌ افزایش‌ تماشاگران‌ و سالن‌های‌سینمایی‌ و موسسات‌ دوبلاژ و دوبلورها می‌شود.
در سال‌ 1353 جامعه‌ دوبلاژ به‌ عنوان‌انجمن‌ پذیرفته‌ و دارای‌ بنیادنامه‌ مصوب‌ می‌شود.
پس‌ از شكل‌گیری‌ رسمی‌ انجمن‌ گویندگان‌اتفاقاتی‌ می‌افتد كه‌ مهم‌ترین‌ آنها، اعتصاب‌ دراواخر سال‌ 1353 برای‌ افزایش‌ دستمزدهامی‌باشد كه‌ نزدیك‌ به‌ 9 ماه‌ به‌ طول‌ می‌انجامد.اما بالاخره‌ خسروشاهی‌ و منوچهر زمانی‌ به‌نمایندگی‌ انجمن‌ گویندگان‌ به‌ مذاكره‌ باواردكنندگان‌ فیلم‌ می‌پردازند و در فاصله‌ كوتاهی‌به‌ توافق‌ می‌رسند كه‌ اضافه‌ دستمزدها به‌ میزان‌چهل‌ درصد باشد و طلب‌های‌ معوقه‌ نیز پرداخت‌شود. بدین‌ ترتیب‌ مجددا فعالیت‌ انجمن‌گویندگان‌ فیلم‌ آغاز می‌شود.

 

عصر طلایی‌ دوبله‌

دوبله‌ ایران‌ در دهه‌ 40، نقاط اوج‌ درخشانی‌دارد كه‌ به‌ عصر طلایی‌ دوبله‌ معروف‌ است‌ اما ازاواخر این‌ دهه‌ به‌ خصوص‌ اوایل‌ دهه‌ 50، به‌دلایلی‌ شروع‌ به‌ افت‌ می‌كند. البته‌ گاهی‌ كارهای‌خوب‌ هم‌ می‌دیدیم‌ اما به‌ پیروی‌ از نزول‌ فیلم‌ها وعلل‌ دیگر كه‌ ذكر خواهد شد، دوبله‌ نیز رو به‌ افول‌می‌گذارد.
از دلایل‌ اصلی‌ این‌ افول‌، سرعت‌ در كار دوبله‌بود كه‌ باعث‌ از بین‌ رفتن‌ كیفیت‌ كار می‌شد. درآن‌ هنگام‌ هركس‌ می‌توانست‌ واردكننده‌ فیلم‌شود و با سلیقه‌ خودش‌ از مدیر دوبلاژ بخواهدفیلم‌ را كمدی‌ و... كند. علل‌ دیگر دستمزدهای‌ كم‌و گاهی‌ عدم‌ پرداخت‌ دستمزدها و نداشتن‌حمایت‌ قانونی‌ از این‌ حرفه‌، عدم‌ تامین‌ حرفه‌ای‌(مانند بیمه‌، بازنشستگی‌ و...) بود. پس‌ از انقلاب‌،تاثیر افول‌ دهه‌ قبل‌ باعث‌ بی‌توجهی‌ به‌ دوبله‌می‌شود اما دوبله‌ به‌ علت‌ نیاز جامعه‌ همچنان‌ به‌كار خود ادامه‌ می‌دهد. مشكلات‌ ذكر شده‌ برای‌دوبلورها به‌ قوت‌ خود باقی‌ می‌ماند و ناآگاهی‌ به‌مسائل‌ و امور دوبله‌ و بعضا فیلم‌های‌ نامناسب‌ واظهارنظرهای‌ سلیقه‌ای‌ اهل‌ سینما جمعا باعث‌واردآمدن‌ ضربات‌ جبران‌ناپذیری‌ به‌ پیكر دوبله‌شد.
مردان‌ و زنان‌ این‌ دوبله‌ همان‌ افراد عصرطلایی‌ دوبله‌اند. دوبله‌ای‌ كه‌ در دنیا حرف‌ اول‌ رامی‌زد و هنوز هم‌ به‌ تنهایی‌ با قدرت‌ عظیم‌ عشق‌ به‌حرفه‌ سعی‌ می‌كند بر روی‌ پاهای‌ ضعیفش‌ بایستد.بعضی‌ از دوبلورهای‌ ما به‌ جرات‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌اجرایی‌ جهانی‌ داشته‌اند اما آیا همین‌ جا، كنارگوشمان‌، در جشنواره‌ فجر جایزه‌ای‌ برای‌ این‌قشر پركار، مسئول‌ و مظلوم‌ در نظر گرفته‌ایم‌؟مطبوعات‌ چقدر نقش‌ دوبله‌ را پررنگ‌ كرده‌اند؟چقدر در افول‌ آنها نقش‌ داشته‌اند؟ به‌ راستی‌آنان‌ چقدر تشویق‌ شده‌اند؟ چقدر حمایت‌شده‌اند؟
مسئولان‌ و مطبوعات‌ باید سری‌ به‌ این‌اتاق‌های‌ تنگ‌ و تاریك‌ بزنند و گوشه‌ای‌ ازحنجره‌های‌ پاره‌شده‌ را ببینند. تلاش‌ عاشقانه‌ آنهاقابل‌ ستایش‌ است‌. ای‌ كاش‌ انصاف‌ رعایت‌ می‌شدو نقاط درخشان‌ كار دوبلورها در نظر گرفته‌می‌شد آیا خلق‌ این‌ همه‌ پرسوناژ جدی‌ در تاریخ‌سینمای‌ ما در دوبله‌، قابل‌ ستایش‌ نیست‌؟
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 6107
برچسب‌ها: دوبلاژ , دوبله ,
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 30 بهمن 1393 ساعت : 11:43 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چگونه دوبلور شدند؟(زهره شکوفنده)
نظرات
چگونه دوبلور شدند؟ ( زهره شكوفنده)
 
                       ( دوست دارم صدایم را با نقش‌هایم بشناسند )

********************************************************Image result for ‫زهره شکوفنده‬‎Image result for ‫زهره شکوفنده‬‎

زهره شکوفنده (زادهٔ ۱۳۲۹، تهران) صداپیشهٔ ایرانی است که تا کنون در بیش از ۲۰۰۰ اثر حضور داشته‌است. او علاوه بر صداپیشگی مدیر دوبلاژ نیز بوده‌است.

 او سال‌ها در دوبله همزمان در جشنواره کودک حضور داشته‌است. پدر وی حشمت الله شکوفنده (۱۳۰۵ تا ۱۳۶۳) گوینده بوده‌است. برادرش کامبیز شکوفنده نیز در کار دوبله مشغول است.

زندگی هنری

زهره شکوفنده اوایل انقلاب در بسیاری از فیلمهای ویدئویی که در مستر فیلم و تحت مدیریت ایرج ناظریان دوبله می‌شد در بسیاری از نقشهای ماندگار صحبت کرد که پس از سه دهه هنوز طراوت خود را حفظ کرده‌اند. در سالهای اخیر و پس از مرگ ژاله کاظمی، عزلت نشینی بانوی بی بدیل دوبله رفعت هاشم‌پور و همچنین انزوای ناخواسته شهلا ناظریان پس از بیماری سختش، بار دوبله بسیاری از نقشهای شاخص بر دوش خانم شکوفنده بوده‌است که به بهترین وجه گویندگی نموده‌است. او در بسیاری از فیلمها و مجموعه‌های تلویزیونیایرانی و خارجی به جای بازیگران مطرح گویندگی نموده و نیز در بسیاری از موارد سرپرست گویندگان بوده‌است.

فیلم‌ شناسی

Image result for ‫زهره شکوفنده‬‎

برخی از مجموعه‌ها و فیلم‌هایی که وی در آن‌ها به ایفای نقش پرداخته و یا گویندگان را سرپرستی کرده‌است به شرح زیر است:

فیلم‌های خارجی

  1. جاذبه (۲۰۱۴)
  2. آقا و خانم اسمیت (۲۰۰۵)
  3. اوج (۲۰۰۵)
  4. ترس روی شهر (۲۰۰۵)
  5. شوهر ایتالیایی (۲۰۰۴)
  6. طلاق با عشق (۲۰۰۳)
  7. جسارت (۲۰۰۳)
  8. شیاد (۲۰۰۲)
  9. اعترافات یک ذهن خطرناک (۲۰۰۲)
  10. گاهی خوشی گاهی غم (۲۰۰۲)
  11. بوسه اژدها (۲۰۰۱)
  12. کیت و لئوپولد (۲۰۰۱)
  13. خاطرات (۲۰۰۱)
  14. دزدان (۲۰۰۱)
  15. مرد شهر (۲۰۰۱)
  16. طراح ازدواج (۲۰۰۱)
  17. خاطرات (۲۰۰۱) به عنوان سرپرست گویندگان
  18. از وهم تا وحشت (۲۰۰۰)
  19. شکلات (۲۰۰۰)
  20. این کودک را دعا کنید (۲۰۰۰)
  21. به دل بگو چه کار کنه (۱۹۹۹)
  22. عروس فراری (۱۹۹۹)
  23. آوای قلب‌ها (۱۹۹۹)
  24. ناتینگ هیل (۱۹۹۹)
  25. نامه‌هایی از یک قاتل (۱۹۹۸)
  26. گلوریا (۱۹۹۸)
  27. از اعماق (۱۹۹۷)
  28. آزار (۱۹۹۷) به عنوان سرپرست گویندگان
  29. اتاق ماروین (۱۹۹۶)
  30. گناه (۱۹۹۲)
  31. بابا لنگ دراز(۱۹۹۰)
  32. کوه نشین (آخرین مرد) (۱۹۸۶)
  33. ضارب (۱۹۸۳)
  34. کینگ کونگ (۱۹۷۶)

مجموعه تلویزیونی

  1. افسانه دونگ یی (دونگ یی)
  2. گمشده (۲۰۰۴-۲۰۱۰)
  3. سرنوشت (۲۰۱۲)

فیلمهای ایرانی

و دهها گویندگی متفاوت دیگر...

Image result for ‫زهره شکوفنده‬‎

یک گپ کوتاه بااو.... 
    
    
    زهره شكوفنده با بیان این‌كه علاقه‌ای به مصاحبه‌ی تصویری ندارد، اظهار كرد: دوست دارم مردم صدایم با نقش‌هایی كه می‌گویم بشناسند تا نقش‌ها را بپذیرند و با شنیدن صدایم چهره‌ی خودم را به یاد نیاورند. 
 این مدیر دوبلاژ و صداپیشه درباره‌ی شروع به كار خود گفت: به واسطه‌ی خانم نورالهی از دوبلورهای خوب كه جای بچه‌ها هم در فیلم‌ها صحبت می‌كردند در سال 1334 در پنج سالگی وارد كار دوبله شدم. در آن زمان قرار شد كه جای بچه‌ها در آثار سینمایی حرف بزنم. من هم برای صحبت به جای بچه‌ها به دوبله آمدم و در سال 34 در یك فیلم به نام «ولگردها» و درسال 1335 در «دختر نمكزار» گویندگی كردم.
    وی افزود: در كل فیلم‌های زیادی در آن زمان دوبله نمی‌شد و گروه دوبله حدود 15 تن بود.
    این سرپرست گفتار درباره‌ی تغییر اندك صدایش در 30 سال اخیر اظهار كرد: معمولا صدای دوبلورها كمتر تغییر می‌كند.
    وی درباره‌ی چگونگی خواندن دیالوگ‌ها در شروع كار خود در دوبله گفت: هنگامی كه وارد دوبله شدم سه ماه بود كه مدرسه می‌رفتم. بنابراین به خوبی نمی‌توانستم بخوانم و بنویسم. استادم آقای هوشنگ لطیف‌پور دیالوگ‌ها را در گوش من می‌گفتند. سپس من ادا می‌كردم.
    شكوفنده با اشاره به حال و هوای خود هنگام ورود به دوبله اظهار كرد: من به عشق چلوكباب‌های ظهر به دوبله آمدم. دوست داشتم ساندویچ و چلوكباب بخورم. نمی‌دانستم دوبله چیست. حتی گاهی هنگام ضبط به جای گفتن نقش خودم، دیالوگ گفتن برخی دوبلورها را نگاه می‌كردم و این كار موجب خنده‌ی آنان می‌شد.
    وی در ادامه گفت: عاشق كارم هستم و هنوز هم كه پشت میز دوبله می‌نشینم با عشق به جای نقش‌ها صحبت می‌كنم و دستمزد برایم در مراحل بعدی اهمیت قرار دارد.
 
Image result for ‫زهره شکوفنده‬‎
    این مدیر دوبلاژ با بیان این‌كه در آثار فارسی با لهجه‌های مختلف صحبت كرده‌ام، اظهار كرد: به لهجه‌های لری و تركی صحبت كرده‌ام. به عنوان نمونه به جای خانم فخری خوروش در سریال «روشن‌تر از خاموشی» با لهجه حرف زده‌ام. علاوه بر آن به لهجه‌های جنوبی و شیرازی گویندگی كرده‌ام.
    وی درباره‌ی علت اعتراض به چگونگی دوبله‌ی لهجه‌ها اظهار كرد: در برخی موارد در بیان لهجه‌ها تنها متن را اعراب‌گذاری می‌كنیم.
    این صداپیشه درباره‌ی صحبت به جای بچه‌ها در آثار اخیر اظهار كرد: می‌توانم به جای هنرپیشه‌های بچه صحبت كنم، ولی در فیلم‌هایی كه خودم دوبله می‌كنم ترجیح می‌دهم این كار را به دوبلورهای بچه‌گو واگذار كنم.
    وی در زمینه‌ی استفاده از بچه‌ها در حال حاضر برای گویندگی به جای كودكان و نوجوانان تصریح كرد: در گذشته شاید در طول ماه دو فیلم دوبله می‌شد، ولی اكنون در هر روز یك فیلم دوبله می‌شود و همین امر موجب می‌شود كه بچه‌ها از درس‌های خود عقب بیفتند. از سوی دیگر شرایط كاری نسبت به گذشته تفاوت كرده است.
 
Image result for ‫زهره شکوفنده‬‎
    شكوفنده با اشاره به مقطع 16 سالگی خود یادآور شد: در آن زمان بازیگرانی بودند كه همیشه من به جای آن‌ها حرف می‌زدم اما پس از چند سال بازیگران بزرگ شده بودند، ولی صدایم بچه باقی مانده بود. بنابراین از دوبلورهای دیگر برای صحبت به جای آن بازیگران استفاده می‌كردند و این كار موجب گریه كردن من می‌شد.
    آقای لطیف‌پور در این زمان به من پیشنهاد كردند كه اگر می‌خواهی كه كار تو فقط به گویندگی به جای بچه‌ها منحصر نشود باید تلاش كنی كه از این به بعد به جای بچه‌ها صحبت نكنی تا صدایت شكل بگیرد. بنابراین شش ماه اصلا كار نكردم و با فیلم‌های «لیلی و مجنون» و «اشك و لبخندها» شروع به گویندگی به جای بازیگران بزرگسال كردم.
    شكوفنده در پاسخ به این پرسش كه آیا دوره‌ای را تجربه كرده‌اید كه بیكار باشید یا در مقطعی كارهایی كه در آن‌ها صحبت كرده‌اید پخش نشود؟ گفت: دو سال پیش نصف صورتم فلج شد. یكی از همكارانم یك دكتر طب سوزنی را به من معرفی كرد و این پزشك من را درمان كرد. البته علت این عارضه را هنوز دانشمندان متوجه نشده‌اند. به هر حال این بیماری موجب شد كه من حدود یك ماه نتوانم كار كنم.
    این سرپرست گفتار فیلم درباره‌ی نقش‌هایی كه به آن‌ها تعلق خاطر دارد، اظهار كرد: تقریبا تمام نقش‌هایی كه گفته‌ام را دوست دارم، ولی نقش‌هایی كه حسی‌تر است را بیشتر دوست دارم.
 

    وی در زمینه‌ی تعداد آثاری كه در آن گویندگی كرده است، گفت: از سال 63 تا سال 74 در حدود 1300 فیلم حرف زدم.
    شكوفنده درباره‌ی صحبت در آثار مستند اظهار كرد: قبل از واحد شدن دوبلاژ سیما، در مستندها هم گویندگی می‌كردم. البته آثاری را برای كار انتخاب می‌كردم كه از آن‌ها مطلبی بیاموزم، مثل كوآنتوم. اما پس از متمركز شدن دوبله، مدیر واحد دوبلاژ سیما كارهای من را به آثار سنگین و به اصطلاح بزرگانه مختص كرد.
    این گوینده در پاسخ به پرسشی مبنی بر وجود دوبله‌ی زیرزمینی تاكید كرد: ما متاسفم هستیم. البته نه به علت آن‌كه آنان كار می‌كنند، بلكه چون باید برای هر كاری ضوابطی وجود داشته باشد. من كه 51 سال وقت خود را صرف دوبله كرده‌ام و در دوبله‌ی گونه‌های مختلف برنامه چون مستند، سریال داستانی و صحبت به جای كودكان فعایلت حرفه‌ای داشته‌ام. اكنون دوست ندارم شاهد آن باشم كه كسانی بدون گذراندن هیچ كدام از این مراحل، آثاری را دوبله می‌كنند.
    وی اضافه كرد: تكثیر فیلم‌های قاچاق، كار ما را محدود كرده است؛ چرا كه بیش از انتظار سی‌دی‌هایی كه ما دوبله می‌كنیم این فیلم‌ها در بازار پخش می‌شود. این اقدام موجب ضرر كردن موسسات ویدئویی می‌شوند. بنابراین از ما می‌خواهند كه دوبله‌ی فیلم‌ها را ارزان‌تر تمام كنیم. در نتیجه كیفیت دوبله‌ی این آثار افت می‌كند. البته صاحبان موسسات هم حق دارند.
 

   
 این سرپرست گفتار فیلم درباره‌ی انجمن گویندگان و سرپرستان گفتار فیلم گفت: برخلاف شایعات موجود، هر سال از افراد علاقه‌مند دوبله امتحان گرفته می‌شود و افراد مستعد پذیرفته می‌شوند.
    وی افزود: بین افرادی كه به صورت زیرزمینی كار دوبله انجام می‌دهند، افراد با استعداد هم وجود دارند. بنابراین چرا آنان از طریق خود ما وارد دوبله نمی‌شوند. دو سه نفر از گروه اولی كه زیرزمینی كار كردند افرادی بودن كه پس از گذراندن دوره‌ها رد شده بودند. البته بین آنان هم افراد بااستعداد هست.
    شكوفنده اضافه كرد: ما پس از مدتی برای موسسات ویدئویی خانگی كارها را دوبله نمی‌كردیم، ولی بعد از گذشت زمانی تصمیم به دوبله گرفتیم. از همان افراد در سازمان صدا و سیما تست گرفتیم. اكنون از میان آنان چند نفر در حال دوره دیدن هستند. بنابراین صرف علاقه‌مندی به كار زیبایی چون دوبله نباید موجب شود كه افراد به فعالیت در آن حوزه بپردازند.
    وی درباره‌ی مدت زمانی كه یك دوبلور می‌تواند كار كند، اظهار كرد: از افرادی كه صدای خاصی دارند ولی به كهولت سن رسیده‌اند می‌توان به شكل دیگری استفاده كرد. به عنوان نمونه برای گفتن نقش‌هایی كه كوتاه اما چشمگیر هستند دعوت به كار كرد. من در آثاری كه دوبله می‌كنم معمولا از این گویندگان بهره می‌برم.
 

  
  این مدیر دوبلاژ درباره‌ی نگه داشتن نسخه‌ای از كارهایی كه در آن‌ها گویندگی و یا آنان را دوبله كرده است در نزد خود، گفت: برخی از تله تئاترهای شكسپیر، «اشك‌ها و لبخندها» و كاری به نام «خلیج ببر» كه مربوط به سال‌های ابتدایی شروع به كارم است را برای خود آرشیو كرده‌ایم.
    شكوفنده كه در برنامه‌ی «چایی برای دو نفر» رادیو گفت وگو سخن می‌گفت در پایان، نشست صداهای ماندگار و صحبت به لهجه‌های گوناگون از جمله به لهجه‌ی شیرازی در فیلم «سوته دلان» و حرف زدن به جای برندگان اسكار را اوج كار خود ذكر كرد.
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 8774
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 30 بهمن 1393 ساعت : 11:18 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آیاخلبان اردنی واقعاسوزانده شد؟(18+)
نظرات

آیا فیلم سوزاندن خلبان اردنی ساختگیست؟

اکران عمومی سوزاندن خلبان اردنی! +عکس

به گزارش پایگاه خبری شبکه العالم، گروه تروریستی داعش، با انتشار فیلمی از سوزاندنِ "معاذ الکساسبه" خلبان اردنی که به اسارت این گروه در آمده بود، موجی از نفرت را در کشورهای دنیا سبب شد و همگان بر مغایر بودن این عمل با آموزه های ادیان آسمانی و عرف انسانی، متفق القول شدند. اما در این میان، برخی کارشناسانِ تشخیص اصالت فیلم، در صحتِ ویدیوی منتشر شده درباره سوزاندن الکساسبه ابراز تردید کرده و آن را ساختگی دانستند.

"الیران ملکی" کارشناس صهیونیست در زمینه روابط عمومی و رسانه های نوین، به رسانه ها اعلام کرد که این ویدیو، ساختگی است.

وی تاکید کرد: الکساسبه، به سبب همکاری با کارگردانان داعش برای ساخت فیلمی قانع کننده درباره زنده سوزاندنش، تخفیفی از داعش گرفته بود، و در نهایت با شلیک گلوله به سرش، اعدام شد.
ملکی خاطر نشان کرد: زنجیره ای از اشکالات تولید، ثابت می کند که فیلم، سرشار از جلوه های ویژه است. به عنوان نمونه می توان به مشعلی اشاره کرد که شخصی داعشی، با آن الکساسبه را آتش می زند، این مشعل، در اصل خاموش است و شعلۀ آتش به وسیله جلوه های ویژه رایانه ای به آن افزوده شده است.

 

این متخصصِ رسانه های نوین، همچنین به مسیرِ حرکت آتشی که بر روی زمین درمی گیرد و به سمت قفس پیش می رود، اشاره کرد و گفت: این آتش، ساختگی است و واقعی نیست.
پیش از این نیز، "توماس ویکتور" وبلاگ نویس شهیر آمریکایی، از وجود اشکالات تصویری در فیلم پرده برداشت و گفت: این اشکالات ثابت می کند که این فیلم، همانند فیلم های هالیوودی، به وسیله جلوه های ویژه رایانه ای ساخته شده است.

با این حال، هم کارشناس صهیونیست و هم وبلاگ نویس آمریکایی بر این باورند که داعش، در تولید فیلمی ترسناک موفق شده است، فیلمی که توانست ذهن بینندگان را از اشکالات تصویری منحرف کند و توجه آن ها را به وحشیگری، که ابزار داعش است، جلب کند.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 3974
برچسب‌ها: داعش ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 20 بهمن 1393 ساعت : 1:37 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
فیلمسازان داعش چه کسانی هستند؟(18+)
نظرات
فیلمسازان داعش چه کسانی هستند؟
 
روزنامه بریتانیایی «ساندی تایمزˈ»در تحقیقاتی که انجام داده به این نتیجه رسیده است که پنج جوان پرتغالی تبار که به بریتانیا مهاجرت کرده اند، فیلم های سر بریدن و اعدام های توسط گروه داعش را تهیه و تولید می کنند.
به گزارش مشرق، پایگاه اینترنتی العربیه نوشت: کیفیت بالای فیلم ویدیویی اعدام ˈمعاذ الکساسبهˈ خلبان اردنی و تکنیک های به کار رفته در آن، این پرسش تحلیگران را برانگیخته که چه کسانی مسوول تولید ویدیوهای این گروه تندرو هستند. 

بر اساس گزارش ساندی تایمز، رئیس این «نیرو سرایوا» 28 ساله و پدر چهار کودک است. سرایوا از پرتغال به لندن مهاجرت کرده و در سال 2012 به سوریه رفت تا در کنار داعش بجنگد. 

ساندی تایمز می نویسد: سرایوا که همراه چهار نفر دیگر از همفکرانش در لندن زندگی می کرد، برای مدت طولانی تحت نظر نیروهای امنیتی بریتانیا بودند و آنان پس از مهاجرت اسلامگرایی تندرو شدند. 
 
مقصر واقعی قتل فجیع خلبان اردنی که بود؟

دست داشتن سرایوا در تصویربرداری فیلم های داعش، تقریبا حتمی است چرا که ماه جولای گذشته، 39 روز پیش از اعدام «جیمز فولی» روزنامه نگار آمریکایی، بر روی صفحه توییتر خود نوشته بود که داعش فیلم جدیدی را تولید می کند و از هنرپیشه های آن تشکر کرد. 

به گفته ساندی تایمز این پنج پرتغالی از هوادارن فوتبال هستند تا جائیکه «فابیو بوکاس» (22 ساله) یکی از اعضای این گروه، در سال 2012 به لندن مهاجرت کرد تا به یک بازیکن حرفه ای تبدیل شود. روزنامه بریتانیایی می گوید که او در آکادمی فوتبال ˈاسپورتینگ لیسبونˈ پرتغال آموزش دیده بود. 
 
چرا لباس گروگان های داعش نارنجی است؟

فابیو که نام «عبدالرحمان الاندلس» را برای خودش برگزیده است، بر روی صفحه توییتر، جنگ کنونی داعش را جنگ مقدس توصیف کرده و گفته که این جنگ تنها راه حل بشریت است. 

یکی دیگر از این پنج نفر «سالسو رودیگز کوستا» از هواداران فوتبال است. در گزارش روزنامه بریتانیایی آمده که رودریگز در باشگاه آرسنال تست شده بود تا به این باشگاه لندنی بپیوندد اما آرسنال این خبر را رد کرده است.
 
                                   منبع: ایرنا

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4783
برچسب‌ها: داعش ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 20 بهمن 1393 ساعت : 1:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مطلبی مفصل در باره (لئون-حرفه ای)
نظرات

همه چیز درباره (لئون)

گردآوری وویرایش:مهرداد میخبر

منبع:ویکیپدیا.ویکیگفتاورد.نقدفارسی.100فیلم.سینماتوگرافی.سینماسنتر.جام جم.تبیان

**********************************************************************

(لئون)یکی از معدود فیلمهائیست که آدمی را حتی پس از دیدن چندین و چند باره اش بشدت تحت تاثیر قرار میدهد

...اینتاثیر شگرف مطمئنا"از روح قدرتمندی بر میخیزد که فیلمساز بواسطه ی باورسترگش به اهمیت صیانت از پاکیها و حفظ لطافتهاومعصومیتهای انسانی تا پای جان، در تارو پود کار دمیده است .(لئون)را حتما"ببینید .این فیلم از جمله آثاریست که به سئوالی مشکل جوابی واضح میدهد:

                                  ( چگونه است که یک فیلم را اثری برجسته و ماندگار مینامند؟)

                                                                                                                                                         مدیر سایت 

 

Leon movie.jpg

 ********************************************************************************

Léon (که همچنین با عنوان "حرفه‌ای" یا "لئون: حرفه‌ای" نیز شناخته می‌شود) فیلمی فرانسوی و بزبان انگلیسی با کارگردانی لوک بسون محصول سال ۱۹۹۴ شرکت آمریکایی کلمبیا پیکچرز است. این فیلم از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما محسوب می‌شود.لئون در آمریکا با نام حرفه‌ای (The Professional) به روی پرده رفت.

مشخصات فیلم:

کارگردان لوک بسون
تهیه‌کننده پاتریک لدوکس
نویسنده لوک بسون
بازیگران ژان رنو
ناتالی پورتمن
گری الدمن
موسیقی اریک سرا
استینگ
فیلم‌برداری تیری آربوگست
تدوین سیلوی لاندرا
توزیع‌کننده کلمبیا پیکچرز
گامونت
تاریخ‌های انتشار
فرانسه ۱۴ سپتامبر، ۱۹۹۴
ایالات متحده ۱۸ نوامبر، ۱۹۹۴
بریتانیا ۳ فوریه، ۱۹۹۵
مدت زمان
۱۱۰ دقیقه
کشور  فرانسه
زبان انگلیسی
هزینهٔ فیلم ۱۶ میلیون
فروش گیشه ۴۵٫۲۸۴٫۹۷۴ دلار

لوک بسون

داستان فیلم:

(لئون) با نمائی از بالا شهر نیویورک شروع می‌شود وسپس دوربین واردکافه و مرکز کار تونی (دنی آیلو) می‌شود.

تونی در حالی که سیگار می‌کشد در مورد کار با شخصی صحبت می‌کند که چهره‌اش چندان پیدا نیست، وی با یک عینک دودی در مقابل تونی نشسته است، کار را می‌پذیرد و لیوان شیر جلویش را سر می‌کشد. وی همان لئون (ژان رنو) آدمکشی حرفه‌ای و خطرناک است (که خودش را بعداً «پاک کننده» معرفی می‌کند.) او در محله ایتالیای کوچک از شهر نیویورک زندگی می‌کند. کار سپرده شده را که تهدید و ترساندن یک قاچاقچی مواد مخدر است انجام می‌دهد. او که به خاطر شغلش مجبور است مرتباً مکان زندگیش را تغییر دهد؛ در صحنه‌ای از پله‌ها بالا می‌آید که دختر بچه‌ای دوازده ساله، در راهروی پله‌ها نشسته و مشغول سیگار کشیدن است که ماتیلدا لاندو (ناتالی پورتمن) یکی از نقش‌های اصلی فیلم می‌باشد. لئون و ماتیلدا آشنایی مختصری با یکدیگر پیدا می‌کنند. در صحنه بعد شاهد درگیری لفظی یکی از مأموران دی. ای. اِی با پدر ماتیلدا هستیم که به خاطر کسری در مواد مخدری است که توسط وی نگه داری می‌شده‌اند.

مأمور که از کلنجار رفتن با او به نتیجه‌ای نمی‌رسد موضوع را به اطلاع رئیس خود می‌رساند. در اینجا با نورمن «استن» استنفیلد (گری اولدمن) یکی دیگر از نقش‌های اصلی فیلم آشنا می‌شویم. وی که از رؤسای دی. ای. اِی است، خود در کار قاچاق مواد و مصرف آن نقش دارد. به پدر ماتیلدا توصیه می‌کند که تا فردا ظهر مواد را تحویل دهد. فردا ظهر استنفیلد به همراه چندین مأمور و همکار خود با اسلحه به منزلشان حمله می‌کنند و تمام اعضای خانواده را به غیر از ماتیلدا که به منظور خرید بیرون رفته، از جمله پسر چهار ساله خانواده را به قتل می‌رسانند. ماتیلدا از خرید بازگشته و متوجه قضیه می‌شود و برای نجات یافتن خود به در منزل لئون رفته و زنگ می‌زند. لئون که مردد در بازکردن در است بر اثر اصرار و التماس ماتیلدا در را باز می‌کند.

ماتیلدا متوجه شغل لئون می‌شود و تصمیم می‌گیرد از لئون بخواهد تا انتقام خون برادرش را بگیرد، لئون نمی‌پذیرد ولی بعد از اصرارهای فراوان ماتیلدا و گذشت زمان لئون می‌پذیرد تا به ماتیلدا اصول و شیوه «تمیز کردن» یا همان آدمکشی را یاد بدهد. ماتیلدا همچنان مصمم است تا انتقام خون برادرش را بگیرد. یک روز به منزل خودشان باز می‌گردد تا پول مخفی شده‌ای که در حدود دو هزار دلار است را بردارد که تصادفاً همان موقع استنفیلد و چند مأمور دیگر از راه می‌رسند و مأمورین ارشد از استنفیلد در مورد قتل‌عام خانواده بازجویی می‌کنند که استنفیلد پاسخگوی عملکرد خود نشده و با پاسخ مختصر و فریاد اینکه برای سؤال و جواب به دفتر من بیایید از آنجا خارج می‌شود. ماتیلدا وی را تعقیب می‌کند و نام و محل کارش را یاد می‌گیرد.

سرانجام در یک گفتگو بین لئون و ماتیلدا، ماتیلدا در ازای رفتارها سرد و خشک لئون تصمیم می‌گیرد تا خودش را بکشد، اسلحه‌ای را پر می‌کند و آن را روی شقیقه‌اش می‌گذارد و خود را آماده کشتن می‌کند که لئون اسلحه را کنار می‌زند و مانع از خودکشی‌اش می‌شود. از اینجا به بعد لئون گرم‌تر از قبل می‌شود و به ماتیلدا علاقه بیشتری پیدا می‌کند. و در جریان گفتگویی ماجرای زندگی خویش را بازگو می‌کند که در جوانی دختری را دوست داشته اما پدر دختر به او اجازه ملاقات با لئون را نمی‌داده و در نهایت دختر را با گلوله به قتل می‌رساند و لئون برای انتقام با یک اسلحه دوربین دار پدر دختر را می‌کشد و سپس فرار می‌کند و به پیش پدرش که نزد تونی کار می‌کند می‌آید و از آن به بعد وارد حرفه و شغل آدمکشی می‌شود.

لئون تصمیم می‌گیرد قاتلین خانواده ماتیلدا را از بین ببرد و برای این کار از کشتن مالکی، دستیار استنفیلد شروع می‌کند. از طرفی ماتیلدا برای کشتن استنفیلد شخصاً عمل می‌کند و چند اسلحه بر می‌دارد و به سمت دفتر کاریش روانه می‌شود و با بهانه آوردن غذا تصمیم به وارد شدن به ساختامن دی. ای. اِی می‌گیرد. استنفیلد به توالت مردان می‌رود و ماتیلدا به دنبال وی می‌رود اما اثری از وی پیدا نمی‌کند تا اینکه در توالت عمومی بسته می‌شود و استنفیلد از پشت در نمایان می‌گردد و کم‌کم جلو می‌آید. وی که فرد زرنگی می‌باشد حدس می‌زند که ماتیلدا برای کشتن وی آمده اما فکر می‌کند کسی او را فرستاده ولی بعد با گفته خود ماتیلدا متوجه می‌شود که قضیه شخصی است. در همین حال یکی از مأمورینش خبر کشته شدن مالکی را می‌آورد که باعث ناراحتیش می‌شود، ماتیلدا را توسط مأمور به اتاقش می‌فرستد. لئون باز می‌گردد و متوجه نبود ماتیلدا و نامه وی می‌شود که در آن گفته که خودش به سراغ استنفیلد رفته است. لئون به سمت ساختمان مذکور می‌رود و ماتیلدا را از دست مأمورین آزاد می‌کند. استنفیلد برای پیدا کردن لئون به کافه و محل کار تونی مراجعه می‌کند و اظهار می‌دارد که در منطقه تونی آدمکشی با تیپ ایتالیایی‌ها دست به قتل مأمورین وی زده است. استنفیلد بعد از گرفتن پاسخ خود و شناسایی لئون با تعداد زیادی مأمور راهی آپارتمانی که لئون در آن زندگی می‌کند می‌شود. ماتیلدا طبق معمول به خرید شیر رفته و باز می‌گردد که در جلوی درب منزل مأمورین از پشت وی را می‌گیرند و از او اطلاعاتی در مورد لئون می‌خواهند و کلید منزل را از او می‌گیرند.

مأمورین در را باز می‌کنند و وارد می‌شوند. در نمای دوربین، دستی دیده می‌شود که از بالا، در را می‌بندد و پی آمد آن شنیده شدن صدای شلیک چند گلوله است و با بازشدن در معلوم می‌شود که تمام نیروهای اعزامی کشته شده‌اند. با اعلام این خبر به استنفیلد، وی به یکی از مأموران خود دستور می‌دهد که هر چه نیرو وجود دارد فرستاده شود. باز هم تعدادی نیرو راهی منزل می‌شوند که لئون از بالای در یکی از آن‌ها را که داخل شده و سپس با آویزان شدن مابقی را که پشت در هستند می‌کشد. سپس پائین آمده و با تهدید یکی از نیروها ماتیلدا را آزاد می‌کند. بعد از داخل شدن به منزل، لئون گلدانش را که خیلی دوست دارد و همیشه مراقب آن است از طریق کانال هوا کش پائین می‌اندازد و ماتیلدا را نیز فراری می‌دهد.

بعد از انفجار جلوی منزل توسط نیروهای پلیس لئون با ماسک خود را قاطی پلیس‌ها می‌کند. استنفیلد متوجه موضوع می‌شود و حدس می‌زند که وی همان لئون و فرد مورد نظر اوست. همه نیروهای خود را بیرون می‌کند تا لئون را تنها گیر بیاورد. لئون در حالی که از در عقبی بیرون می‌رود می‌تواند فرار کند اما باز می‌گردد و از پله‌ها پائین می‌آید تا بعد از گذر از راهرو از در اصلی بیرون برود که استنفیلد وی را از پشت مورد اصابت گلوله قرار می‌دهد. لئون در هنگام مرگ دست استنفیلد را می‌گیرد و در آن چیزی قرار می‌دهد و اضافه می‌کند «این از طرف ماتیلداست» وقتی استنفیلد دست خود را باز می‌کند یک ضامن را می‌بیند که بعد از بازکردن لباس لئون متوجه می‌شود ضامن متعلق به بمبی است که لئون به خودش بسته است. بمب با قدرت زیادی منفجر می‌شود. ماتیلدا بعد از گرفتن پول اندکی که تونی به وصیت لئون به او می‌دهد و صحبت‌های تونی در کافه‌اش به مدرسه‌اش باز می‌گردد و گیاه گلدان لئون را در حیاط مدرسه خاک می‌کند تا به گفته قبلی‌اش «ریشه دار شود».

توضیحی کوتاه

این فیلم بهترین اثرلوک بسون کارگردان فرانسوی است.ا و سازنده فیلم‌هایی چون (قطار زیرزمینی)(عنصر پنجم)(نیکیتا)و(ژاندارک)میباشد.آخرین اثرش بانام(لوسی)بتازگی اکران شده است و در این سایت نیز مطلبی در مورد آن داریم.داستان (لئون) همچون اکثر فیلمهایش در منهتن نیویورک می‌گذرد.ظاهراً قصه رنگ و رو رفته‌ای است اما تسلط بسون بر حرفه اش، کارگردانی، بازیگری، لوکیشن و فیلمبرداری عالی است دست به دست هم می‌دهند و لئون را به فیلمی دیدنی بدل می‌کنند و تلفیقی هنرمندانه از سینمای اروپا و آمریکا در سبکی یگانه می‌باشد. در حقیقت ماتیلدا همان بچگی لئون است چون لئون هم این حالات و رفتارات را انجام داده و بهدهمین خاطر با ماتیلدا احساس همدردی پنهانی دارد این مسئله از صحبت های لئون با تونی در مورد خوکی که در مورد ان در بچگی صحبت کرده بود مشخص است به هر حال لئون یک فیلم تکرار نشدنی تاریخ سینماست نه بخاطر صحنه های اکشن بلکه بخاطر موج احساسی که ماتیلدا در طول فیلم به زندگی لئون وارد میکند.

 نمایش لئون در١٩٩٤ برای (ژان رنو ) بازیگر نقش اصلی نیز حادثه میمونی بود واورابه میانه جریان فیلمسازی هالیوود پرتاب کرد. رنو در این فیلم نقش آدمکشی کرایه ای، اما حساس را بازی کرد که که از دختری ١٢ ساله(ناتالی پورتمن) محافظت می کرد. ٢٣ دقیقه از فیلم برای نمایش در آمریکا حذف شد، تا خشونت آن تلطیف شود. منتقدان نیز به دلیل شباهت های فیلم با نیکیتا چندان روی خوشی به فیلم نشان ندادند، اما تماشاگران تلاش بسون و رنو را برای ساختن داستان عاشقانه ای غیر عادی پسندیدند. سرانجام با پخش نسخه کامل فیلم روی  دی.وی.دی  در ٢٠٠٠ نظر منتقدین نیز عوض شد.

  

  نقد شماره 1:

 (نگاهی به لئون (LEON) با نگاه به شخصیت ها )

 لوک بسون در نگاه اول کارگردان بسیار خوش سلیقه ای به نظرمی رسد و این مسئله را نه فقط از طریق انتخاب گروه بازیگران عالی و شخصیت پردازی های خیلی خوب که از همان اولین نمای فیلم ثابت می کند. نمای زیبایی که همراه با موسیقی عالی اش به مخاطب این وعده را می دهد که فیلمی که به تماشایش نشسته یک فیلم معمولی نیست. و البته این موضوع تا پایان به تماشاگر ثابت می شود: صحنه های اکشن هیجان انگیز و جذاب که خیلی خوب کارگردانی شده، موسیقی فوق العاده که با تصاویر و داستان هماهنگی زیادی دارد، شخصیت پردازی خیلی خوب و بازی های عالی بازیگران، همه در اثبات این موضوع نقش مهمی دارند.

 الف:لئون

 لئون قهرمان اصلی فیلم یکی از جالب ترین قهرمان های دنیای سینماست. دلیل این موضوع هم شخصیت پردازی دقیق و پرجزئیات و بازی عالی ژان رنو است.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/16-Leon-The-Professional.jpg

لئون مردی آدمکش است که به تنهایی زندگی می کند. وجه ی قهرمانانه ی او تنها در مأموریت هایش است که آشکار می شود و وقتی مأموریتش را بعنوان یک حرفه ای به پایان می رساند، زندگی اش را بعنوان یک فرد مطرود و جدا افتاده آغاز می کند. کسی که به تنهایی و به آرامی در گوشه ای از شهر در آپارتمانی کوچک زندگی می کند.

 ولی معلوم است که از زندگی اش چندان راضی نیست و این را می شود از صحنه ای فهمید که لئون پشت میزی درخانه اش نشسته و در حالیکه لیوان شیرش را در دست گرفته به نقطه ای خیره شده است. و انگار با خودش کلنجار می رود که آیا می تواند به همین ترتیب به زندگی ادامه دهد.

 این ناراضی بودن اش از زندگی، اینکه بعضی وقت ها به سینما می رود، اینکه خیلی به گلدانش علاقه دارد و هر روز با دقت از آن مراقبت می کند، اینکه در مأموریت هایش به زن ها و بچه ها رحم می کند، باعث می شوند تا شخصیت لئون یک وجه انسانی نیز پیدا کند و رابطه ی عاشقانه ی بین این آدمکش و ماتیلدا غیر منطقی بنظر نرسد.

ب:لئون و ماتیلدا

لئون و ماتیلدا یکی از بهترین زوج های سینمایی هستند. این دو نفر آنقدر در کنار هم فوق العاده اند که انگار برای هم ساخته شده اند. طوری که مرگ لئون در پایان فیلم حالت واقعا تراژیکی پیدا می کند و باعث می شود عمیقا با وضعیت ماتیلدا که قرار است بدون لئون به زندگی ادامه دهد همذات پنداری کنیم.

 این دو نفر هر دو در ابتدای فیلم وضعیتی مشابه هم دارند: هر دو تنها هستند. ماتیلدا در خانواده ای زندگی می کند که کسی به او اهمیت نمی دهد و او را درک نمی کند. پدر و مادری دارد که هیچ شباهتی با "پدر و مادر" ندارند و خواهری که از او متنفر است. او در این خانواده همانقدر تنهاست که لئون در آپارتمان خلوت و ساکتش. تنها برادر کوچکش است که زندگی را برایش قابل تحمل می کند. تقریباً همانکاری که گلدان لئون برای لئون انجام می دهد.

 این دو نفر که از زندگی شان راضی نیستند یک تفاوت عمده با هم دارند و آن این است که ماتیلدا، پس از قتل عام خانواده اش، یک زندگی متفاوت، زندگی با لئون را می پذیرد. ولی لئون که مدت هاست در تنهایی زندگی کرده و به این زندگی عادت کرده برایش سخت است که یک دختر بچه را به خانه اش راه دهد و همراه او زندگی کند. و حتی همان شب اول تصمیم می گیرد که به سبک آدمکش ها در حالی که ماتیلدا خواب است او را از زندگی اش حذف کند!

 هرچند منصرف می شود و این انصرافش به او این فرصت را می دهد تا زندگی جدیدی را تجربه کند. لئون و ماتیلدا رفته رفته به زندگی در کنار هم عادت می کنند و در آخر آنقدر به هم وابسته می شوند و همدیگر را دوست می دارند که لحظه ی جدا شدن آندو در پایان فیلم حکم یک وداع عاشقانه را پیدا می کند

 صحنه های پایانی فیلم در عین افسرده کننده بودن، بسیار قدرتمند هستند. صحنه هایی که ماتیلدا، پس از مرگ لئون تنها یادگار او گلدان کوچکش را در دست گرفته و به تنهایی در شهر پرسه می زند و جای خالی لئون کنار ماتیلدا بشدت احساس می شود.

 این صحنه ها علاوه بر اینکه تنهایی ماتیلدا را به خوبی نشان می دهد به گونه ای بزرگی قهرمان اصلی فیلم را نیز القا می کند. همانطور که ماتیلدا در هنگام ثبت نام در مدرسه ی شبانه روزی چنین می گوید :

 والدینم به دلیل مشکل مواد مخدر کشته شدند. من با بزرگترین مرد دنیا زندگی کردم. اون یه آدمکش بود. بهترین توی شهر. اما امروز صبح مرد. و اگه شما به من کمک نکنید من تا امشب مردم.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/15-Leon-The-Professional.jpg

یکی از صحنه های مورد علاقه ام در این فیلم و در مورد رابطه ی بین لئون و ماتیلدا آنجاست که آنها برای تنوع و به پیشنهاد ماتیلدا مشغول بازی می شوند و ادای شخصیت های مشهور را در می آورند. فیلم در این لحظات حالت رقت انگیزی پیدا می کند و این ذهنیت را بوجود می آورد که اصلا چرا این صحنه ها در فیلم قرار داده شده. تا اینکه کمی بعد فیلم، آندو را نشان می دهد که با یک آبپاش دنبال هم افتاده اند و حسابی بهشان خوش می گذرد. این صحنه ها که خیلی زیبا و لذت بخش از کار در آمده نشان می دهد که این دو نفر خودشان چه شخصیت های کاملی هستند و لذت واقعی را زمانی تجربه می کنند که خودشان باشند و در کنار هم.

 ج:لئون، گوست داگ

 هر چند به طور کلی مقایسه ی لئون با فیلمی مثل گوست داگ اشتباه است و ایندو فیلم از نظر فرم و خط داستانی مثل هم نیستند، اما قهرمان های این دو فیلم شباهت های زیادی با هم دارند. لئون و گوست داگ هر دو آدم های آرام و تنهایی هستند و در کارشان به بهترین شکل ممکن عمل می کنند. هر دو برای خود قواعدی وضع کرده اند و با توجه به آنها حرکت می کنند. و در ضمن هر دو کارشان را خیلی تمیز و بی سر و صدا انجام می دهند. در این بین هر دو شخصیت در طول داستان با یک دختر بچه آشنا می شوند. اگر بخواهیم ایندو فیلم را از منظر رابطه ی آدمکش و دختربچه مقایسه کنیم، مسلما لئون در جایگاه بالاتری قرار می گیرد.

 رابطه ی "گوست داگ" و"پیرلین" هر چند رابطه ی چندان عاطفی ای نیست و مثل لئون ناشی از یک وضعیت سخت (از دست دادن خانه و خانواده) نیست اما در حالت کلی هم خیلی سرد و خشک است. در حالیکه گرما و انرژی اصلی فیلم لئون از طریق رابطه ی بین لئون و ماتیلدا است که معنا پیدا می کند و هر چقدر آن دختر سیاه پوست با بازی و لحن حرف زدن سرد و بی تفاوت بازیگرش اعصاب خورد کن است، ماتیلدا با بازی فوق العاده گرم و پرشور ناتالی پورتمن و نشان دادن تصویری طبیعی و باور پذیر از یک دختر نوجوان پرانرژی عالیست.

 در حالت کلی، اگر بخواهیم "لئون" و "گوست داگ" را به صورت تنها در کنار هم قرار دهیم، هر چند کاراکتر گوست داگ جذابیت زیادی دارد، اما لئون بدلیل شخصیت باورپذیرش در جایگاه بالاتری قرار می گیرد.

  نقدشماره 2:

 نویسنده: احسان تحویلیان

  اسکوپ (حال و هوا):

 لئون: قاتل حرفه ایست و در کارش مسلط. ظاهرا بدون احساس. بر چشم به هم زدنی جان می گیرد گویی که تا ثانیه ای پیش آن جان وجود نداشته است. تنها و منزویست. مکانش جایی در دل نیویورک. در آپارتمان کوچکی در یک ساختمان قدیمی. کم حرف است و آرام با چهره ای معمولی مانند هر ایتالیایی دیگر. به کسی اعتماد ندارد مگر "تونی" پیر. تونی کسیست که در گذشته او را به آمریکا پناه داده و به او شغل داده است. تونی کسیست که دستور قتل ها و دستمزدش را به لئون می دهد. تونی عامل پلیس است که ماموریت های آنها را از طریق کارگذارانش(مثل لئون) انجام می دهد. رفتار لئون ضدونقیض است. هر روز ورزش می کند و شبها با اسلحه ای در دست نشسته روی مبل می خوابد(بقول خودش با یک چشم باز). اما گلدانی دارد که هر روز به او رسیدگی می کند. نوازشش می کند و با آن حرف می زند. لباس هایش را خود می شوید و خود اتو می زند(به یاد شخصیت های منفعل فیلم های "کا وای وانگ" افتادم). و مادامی که گرسنه می شود فقط شیر می نوشد. سهم روزانه او از زندگی دو پاکت شیر است.

 ماتیلدا:دختری هجده ساله(البته بقول خودش) که سنش بیشتر از دوازده سال بنظر نمی رسد. در خانواده ای با روابط نامنسجم گذران عمر می کند. خانواده ای که دائم او را مورد اذیت و اهانت قرار می دهند و تحقیر می کنند. تنها همزبانش برادر تنی کوچکش است. سهم روزانه او از زندگی چیزی نیست جز سنگینی دست پدرش و هرازگاهی پکی مخفیانه بر سیگار.

 استندسفیلد: پلیس فاسد اداره مبارزه با مواد مخدر(D.E.A) که در قاچاف مواد مخدر نیز دست داد. از یک طرف با تونی ارتباط دارد و از طرفی با قاچاقچیان مواد نیز کار می کند(یکی از آنها پدر ماتیلدا است). پلیسی با رفتار دوگانه و حالات عصبی خاص. سهم روزانه او از زندگی مواد مخدریست که بطور استثنایی و خاص خودش مصرف می کند.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/14-Leon-The-Professional.jpg

از همان اول که با لئون و ماتیلدا آشنا می شویم با هردویشان احساس همدردی می کنیم و یک جورهایی دلمان برایشان می سوزد. لئون با آن چهره سرد و بدون رفلکسش، نیمه شب، تنها درون مترو ایستاده و به دستگیره سقف آویزان شده که نوع ایستادنش پر از حرف های تنهاییست. ماتیلدا در طبقه بالای خانه ای قدیمی پاهایش را از لب نرده ها آویزان کرده و تکان تکان می دهد و دود نامحسوس سیگاری روشن در کنارش حکایت از پاشیدگی خانواده اش و خودسری او کند. این دو نمای فوق کافیست برای اینکه به شخصیتهای منفعل لئون و ماتیلدا بخوبی نزذیک شویم و با آنها احساس همدردی کنیم.

مدیوم شات(سکانس برتر):

لئون و ماتیلدا در آپارتمان هایی مجاور هم در ساختمانی قدیمی زندگی می کنند. پدر ماتیلدا به یکی از محموله های استندسفیلد ناخنک زده و استندسفیلد تا فردا ظهر به او محلت بازگردادنش را داده. لئون با آن بی احساسی و یله گی بی همتایش سیگار کشیدن ماتیلدا را در پله ها و بینی خون آمده اورا (که حکایت از کتک خوردن او از پدرش است) می بیند و نمیدانیم چگونه با آن بی احساسی مثال زدنیش با ماتیلدا همدردی می کند و ماتیلدا که خالی از عشق و محبت خانواده است وقتی صحبت های خشک لئون را می شنود در دلش قند آب می شود و اندکی حالش بهتر می شود و در سپاس به لئون می رود که از مغازه نزدیک خانه برایش شیر بخرد. در زمانی که ماتیلدا بیرون خانه است استندسفیلد و دوستانش به خانه ماتیلدا وارد می شوند و چون پدر ماتیلدا از پس دادن مواد ها طفره می رود و یک جور هایی قصد پیچاندن استندسفیلد را دارد، استنسفیلد تمام افراد خانه را قتل عام می کند و مواد ها را نیز پیدا می کند. وقتی چشم استندسفیلد و همکارانش به قاب عکس روی طاقچه اتاق می افتد متوجه عدم حظور دختر کوچک خانواده می شوند و چون می خواهند شاهدی باقی نمانده باشد دربه در به دنبال ماتیلدا می گردند و در همین حین ماتیلدا با پاکت های شیر وارد ساختمان می شود و با جنازه نیمه جان پدرش که دم در افتاده مواجه می شود و (چون دختر تیزی است) به راهش ادامه می دهد و یک راست به طرف درب آپارتمان لئون می رود. در این لحظه است که یکی از زیباترین و حسی ترین لحظه های تاریخ سینما شکل می گیرد. لئون که از سروصدا های اخیر کنجکاو شده و ازچشمی درب آپارتمانش به راهرو نگاه می کند، متوجه میشود که راهی جز باز کردن درب به روی ماتیلدا ندارد ولی از آنجایی که او نمادی از انسانی خشک و بدون احساس است و سالهاست که در شرایطی خاص و در تنهایی زندگی کرده و فقط جان آدم هارا گرفه اکنون نمی داند که چگونه از جان آدم ها محافظت کند. "ژان رنو" این سکانس را زیبا بازی می کند و بخوبی این حال و هوا را با خاراندن گوشش و تعللش در باز کردن درب نشان می دهد. بلاخره درب باز می‌شود و لئون، ماتیلدا را از مرگ می رهاند در این لحظه است که چهره ماتیلدا غرق در نور می شود و این اولین گام گذاشتنش است به مرحله جدیدی از زندگی که لئون ناخواسته به او هدیه داده است.

 این فیلم سرشار است از چنین سکانسهای زیبا و تاثیر گذاری که کمتر در سینمای هالیوود بچشم می خورد که این خود هدیه است از "لوک بسون" فرانسوی که با مخلوط کردن سینمای اروپا و تزریق کردن چیزهایی ناب به سینمای تجاری و تماشاگر پسند آمریکا چنین اثری خلق کرده.

 دلم نمی آید از سکانس پایانی فیلم چشم بپوشم آنجایی که لئون دیگر کشته شده است و ماتیلدا به مدد پولهایی که لئون برایش پیش تونی به ارث گداشته می تواند دوباره به مدرسه برود. آنجایی که ماتیلدا آن گلدان معروف لئون را در دست دارد و به روی چمن های پارک زانو می زند و با دستان کوچکش زمین را گود می کند و گلدان لئون را در خاک جا می دهد. این فقط یک گلدان معمولی نیست که لئون به ماتیلدا هدیه داده است. این استعاره ایست از جوانی و عشق ناکامل و کال لئون به زندگی (و حتی عشق به ماتیلدا). این کودک درون لئون است. این وجدان پاک انسانی هر فردیست که حتی در درون یک قاتل حرفه ای نیز وجود دارد. گل این گلدان اکنون درون خاک جا دارد و به آرامش رسیده است. ریشه های درد دیده اش اکنون آزاد شده و احساس نشاط می کند. اکنون می تواند به رشد واقعی و تکامل نهایی برسد. تکاملی که در دل این دنیای روزمره و کثیف عقیم مانده بود. این خاک اکنون حکم برزخ را برای لئون و زایش مجدد را برای هردویشان دارد.

 دیالوگ برتر:

 "لئون:این گلدون تنها دوستمه،همیشه سبزه، ساکته، مثله خودمه؛ ریشه نداره.

 ماتیلدا: اگه واقعاً دوستش داری تو زمین بکارش تا ریشه داشته باشه."

 کلوزآپ(دلنوشت):

 - نوع ایستادن لئون در مترو در نیمه شب و گرفتن دستگیره که بخوبی احساس تنهایی و سردی روح او را منتقل می کند.

 - آویزان بودن پاهای ماتیلدا از نرده های پله و تکان های پاهایش و آن ساق ها و ران های نحیفش با آن جوراب شلواری ایکه به پا دارد و پر است از طرح های کارتونی و تصاویر کودکانه.

 - سیگار کشیدن غیر حرفه ای ماتیلدا و لخته خونی که به زیر بینی اش خشک شده حکایتی ناگفته از نوع زندگی اش به ما می دهد.

 - عصبیت ها و حرکت های اکسکلوسیو(exclosive) پلیس استندسفیلد و نوع بیان دیالوگ هایش که در بعضی موارد انفجار گونه است.

 - لئون و بچه شدن ها و عکس الاعمل های ناخواسته کودک معابانه اش به محرک های خارجی (مانند خاراندن گوشش) که گویای کودکی سرکوب شده اش است و در تضاد است با شخصیت ظاهری او.

 - احساس نهفته و کمرنگ پدرانه لئون به ماتیلدا که فقط انگار بیننده از آن خبر دارد و حتی خود لئون نیز شاید از این احساس در درونش بی اطلاع است.

 -پیشنهاد کمرنگ رابطه جنسی از طرف ماتیلدا به لئون. ماتیدایی که بر اثر حوادث ایام حالا دیگر بزرگ شده فقط فرصت بزرگ شدن را نداشته و لئونی که در گذر ایام فرصت بزرگ شدن را داشته ولی هنوز بزرگ نشده است(کنایه از دیالوگ های خود فیلم). این پیشنهاد نامحسوس رابطه جنسی از طرف ماتیلدا به لئون همه استراکچر فکری لئون را در هم می ریزد به گونه ای که وقتی به ماتیلدا پرخاش می کند و از درب آپارتمان بیرون می آید به دیوار تکیه می دهد و به فکر فرو می رود.

 -خریدن یک لباس صورتی رنگ و هدیه دادن آن از طرف لئون به ماتیلدا زیباست. احساسی مخفی میاد حس پدر و فرزندی و یکجور حس یک جوان تازه به بلوغ رسید. زیباست. آری زیباست.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/13-Leon-The-Professional.jpg

- صورت باد کرده تونی و چشمان کبودش. تازه اینجاست که متوجه می شویم که اگر تونی، لئون را به استندسفیلد لو داده ولی حتما به این کار به سادگی رضایت نداده و این کبودی زیر چشمانش مزد دست همکاران استندسفیلد است به او. به سرسختی او. به سرباززدن او به آدم فروشی و دردناک تر اینکه اگر بیشتر به صورت تونی توجه کنیم به غم و احساسی مردانه پی میبریم که حاصل عذاب وجدانش است. آری او به اجبار نزدیک ترین دوستش را به کشتن داده.

 -و در پایان همان سکانس معروف کاشتن گل در پارک و جمله ماتیلدا به گیاه که می گوید "حالا هر دویمان ریشه داریم". این گل استعاره از روح لئون است که در دستان ماتیلدا در حیاطی جدید به حیاتی تازه رسیده است. و موسیقی سحر انگیز "اریک سرا" که در این لحظه نواختن می گیرد.

 نقدشماره3:

 (نویسنده: رضا مشتاق)

 «در فضای امروز سینمای جهان خشونت و روابط جنسی دو مؤلفه تضمین کننده فروش فیلم و به طبع آن موفقیت فیلم میباشند و با وجود آنکه سینما عصاره تمامی هنرهاست، بیش از هرچیز بقایش به سرمایه و بازگشت سرمایه وابسته است.

 لئون یا همان حرفه ایی در نگاه اول فیلمی است در قالب و رده بندی سینمای خشونت، هیجان (Crime & Thriller) و گیشه.( البته این دسته بندی برای حرفه ایی قابل انکار نیست).

 1- فیلم با قتل عام حرفه ایی و پایان حیات یک گروه قاچاقچی به دست لئون (Jean Reno) آغاز میشود، بر خلاف فیلم های صرفاً اکشن که گروه های تبهکار ریشه و مبنایی کاملاً رذیلانه و منفک از جامعه دارند... در این فیلم به مرور زمان متوجه می شویم که کارچاق کن لئو یا همان تونی خود رابط پلیس است و فساد به درون تشکیلات پلیس فدرال کشیده شده و یکی از افسران پلیس با نام استنس فیلد از سرکردگان شبکه قاچاق کوکائین در منتهتن نیویورک است.

 استنس فیلد نماد تشکیلات فاسدی است که به جای جلوگیری از اعتیاد خود به ایجاد بحران و اعتیاد کمک می کنند. افسر فاسد اداره فدرال و بقیه پلیس های فاسد گواهی است بر این مدعا که بحران هایی همچون اعتیاد و تروریسم ریشه در تشکیلات و ارگان هایی دارد که وظیفه آن ها جلوگیری از بحران و جرم است.

 2- فراموش نکنیم، نیویورک همواره محل اجتماع و زندگی طبقه تحصیل کرده، و دموکرات آمریکایی بوده و در جنوب جزیره منهتن محلی است که نهادها و تراست های بزرگ مالی متمرکز شده اند و در جنوب غرب همین نقطه محله ایی بزهکار خیز واقع شده است که ساکنانش بخشی از پیاده سوار و جاده صاف کن همان کارتل ها و تراست های بزرگ مالی هستند. به نظر من، انتخاب این لوکیشین توسط لوک بسون اتفاقی نبوده است.

 لئون آدم کشی است که در همین محله فقیر نشین منهتن و در یک آپارتمان کوچک زندگی میکند.

 3- لئون مردی ست که در ظاهر خشن نیست ولی به غایت درجه سرد و بی روح است و تمام زندگی او در کار و گلدانی که عاشقانه از آن مراقبت میکند خلاصه شده است. او مثل همه انسان ها خاکستری رنگ و ترکیبی از خوبی و بدی ست و جبر روزگار او را به سمت بدی ها سوق داده است.( همانگونه که جبر خانواده نابسمان، ماتیلدای 12 ساله را به فرار از مدرسه و کشیدن سیگار ترغیب می کند).

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/12-Leon-The-Professional.jpg

اما درست در لحظه ایی که زمان جدا کردن مرد از نامرد میباشد، لئون آدمکش، ماتیلدا را ازخطر مرگ حتمی به دست افسر پلیس حافظ جان و ناموس مردم نجات میدهد.

 در باز میشود و ماتیلدا به همراه حجمی بزرگ از نور وارد خانه لئون میشود.

 4- سر انجام لئون به خاطر حفظ جان ماتیلدا و گلدان (نمادی از حیات و زندگی) تا آخرین لحظه حیات در مقابل پلیس نیویورک مقاومت میکند.

 فراموش نکنیم که لئون یک حرفه ایی است و به دفعات از سخترین معرکه ها جان سالم به در برده... اما این بار خود را در مقابل جان یک کودک مسئول میداند و اگر این احساس مسئولیت نبود، به طور حتم در معرکه با استنس فیلد کشته نمی شد و ای بسا هرگز مجبور به جنگیدن با پلیس نمیشد.

 این حرکت آگاهانه لئون از نظر من... اوج و نقطه متعالی عشق است.

 لئون فردی است که در مقابل عشق های جنسی مقاوم و شکست ناپذیر است، اما برای حفظ جان یک کودک و گلدانی که حکایت حیات است تا پای جان می ایستد و سر انجام با مرگ خود انتقام برادر خردسال ماتیلدا را از استنس فیلد میگیرد.

 عشق به زندگی فصلی است که فیلم حرفه ایی را از دیگر فیلم های سبک اکشن و تریلر جدا کرده است.»

  نقدشماره4:

  فیلم با ماموریت لئون شروع می شود. او باید یک قاچاقچی مواد مخدر را بکشد. کارش را به بهترین نحو انجام می دهد وبه خانه اش بازمی گردد.

 لئون ( ژان رنو ) یک قاتل حرفه ای است. کار وی کشتن افرادی است که توسط واسطه اش تونی به وی معرفی می گردد. لئون عاری از هر گونه احساس و محبت و علاقه است، تنها غذای او شیر است. هرگاه که احساس گرسنگی می کند شیر می نوشد. شبها روی کاناپه و با عینک آفتابی به صورت نشسته می خوابد. تنها زندگی می کند و کارش قتل است. اما در عین گرفتن جان دیگران به مراقبت از جان یک گل علاقه دارد که این گلدان را هر روز در زیر نور آفتاب قرار داده و برگهایش را با آب نوازش می کند. این تنها سرگرمی و دلبستگی اوست.

 تمامی این مشخصات، ویژگی های لئون است که این نقش را ژان رنوی فرانسوی به بهترین شکل ممکن بازی می کند. شاید به غیر او تنها خود او بود که می توانست این نقش را بازی کند.

 در همسایگی لئون خانواده ای با 3 فرزند زندگی می کند. پدر و مادر قاچاقچی مواد مخدر هستند. دختر کوچک خانواده ماتیلدا نام دارد که مورد ضرب وشتم همیشگی پدر است. ماتیلدا از والدین خود متنفر است و تنها امید و عشق او به برادر 4 ساله اش است.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/11-Leon-The-Professional.jpg

پس از آن ماموریت ابتدایی لئون که با کشت و کشتار متعارف در فیلم های اکشن همراه است، داستان فیلم به کلی دگرگون می شود. در راه بازگشت به خانه لئون با ماتیلدا روبرو می شود و صحبت های رد و بدل شده بین آنها مسبب ایجاد رابطه بین آن دو می گردد. مواد مخدری که پدر ماتیلدا در رادیوی منزلش پنهان کرده بود توسط افراد رئیس باند قاچاق ( استنسفیلد ) که در اداره ی امنیتی پلیس هم مشغول به کار است و یک روانی به تمام عیار می باشد کشف می شود و او به همین دلیل تمامی اعضای خانواده را به رگبار می بندد، به غیر از ماتیلدا! زیرا او برای خرید شیر به فروشگاه رفته بود. در راه بازگشت به خانه ماتیلدا که با پیکر بی جان پدرش در جلوی درب منزل روبرو می شود مستقیما به سمت خانه ی لئون می رود و از او کمک می خواهد. در این صحنه ی بسیار زیبا، لئون از پشت درب به ماتیلدا نگاه می کند و صورت گریان و وحشت زده ی او را می بیند، اما او که هیچ احساسی ندارد و مدت هاست که عشق و عاطفه را فراموش کرده در تردید و بی تفاوتی برای باز کردن درب به سر می برد و این حالت را با خاراندان پشت گوش خود به بهترین صورت به بیننده منتقل می کند. اما روزنه ی امید پیدا می شود و لئون در را به روی ماتیلدا می گشاید و نور چهره ی ماتیلدا را فرا می گیرد.

 بعد از آرام شدن ماتیلدا، وی که به حرفه ی لئون پی برده است از او تقاضا می کند که قاتل برادرش را بکشد، اما لئون نمی پذیرد، بنابراین از او می خواهد که راه و رسم آدم کشی را به او بیاموزد تا خود انتقام برادرش را بگیرد. بعد از رد و بدل شدن مکالمات بین لئون و ماتیلدا بالاخره لئون قبول می کند و فیلم وارد مرحله ی تازه ای می شود. در این مکالمات جالب ترین جمله این بود که لئون به ماتیلدا می گوید که تو هنوز برای این کار کوچکی، اما ماتیلدا در جواب می گوید: «من بزرگ شدم، فقط باید کمی سنم بیشتر بشه. و لئون می خندد و می گوید: من سنم به اندازه کافی بزرگه، اما باید بزرگ بشم!»

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/10-Leon-The-Professional.jpg

لئون کسی که نمی داند باید پتو را باز کرده و روی ماتیلدا بکشد و کسی که شب بخیر گفتن بلد نیست، کسی که در شب اول ورود ماتیلدا تصمیم به قتل وی می گیرد و حتی اسلحه را تا بالای سر ماتیلدا برده بود، ناگهان روحی تازه در وی دمیده می شود و دوباره عشق در زندگی وی معنا می یابد. لئون در جوانی عاشق دختری شده بود، اما پدر دختر پس از مخالفت ازدواج آن دو دختر خود را به قتل می رساند و لئون از دیدن این صحنه شوکه می شود پدر دختر را می کشد و از آن به بعد به یک قاتل حرفه ای بدل می شود.

 بعد از گذشت فیلم قاتل برادر ماتیلدا ( استنسفیلد ) برای کشتن لئون به خانه ی او می آید. لئون ماتیلدا را از طریق هواکش خانه فراری می دهد و یکی از احساسی ترین صحنه های فیلم در این سکانس خلق می شود. سکانسی که یک قاتل حرفه ای و بی احساس، با تمام احساس، عشق و علاقه خود را به ماتیلدا با گفتن: دوستت دارم ماتیلدا، ابراز می کند و ماتیدا نیز با صورتی معصوم پاسخ می دهد: منم دوستت دارم لئون.

 لئون خود نیز در حال فرار است و به طرف درب خروجی ساختمان می رود. که در این صحنه کارگردان مجددا از نور استفاده می کند، نوری که نوید بخش آزادیست. اما استنسفیلد از راه می رسد و از پشت به لئون شلیک می کند. لئون که ضامن نازنجک های روی بدنش را درآورده است آن را به دست استنسفیلد می دهد و می گوید این هدیه ای از طرف ماتیلداست. و با هم به جایی می روند که باید بروند. در این سکانس کارگردان به نوعی لئون را به خاطر قتل هایی که انجام داده است تنبیه می کند و نمی گذارد وی به نور برسد.

 از سکانس های جذاب و تاثیر گذار دیگر فیلم می توان به موارد زیر اشاره کرد :

 - صحنه ای که ماتیلدا به خانه ی خود بازمی گردد تا عروسک و وسایل خود را بردارد و در هنگام خارج شدن از منزل ناگهان خود را در میان خط کشی جنازه ی بردار خود می یابد.و با حالتی وهم گونه به عقب می پرد.

 - و بهترین سکانس فیلم که در واقع آخرین سکانس نیز محسوب می شود وقتی است که ماتیلدا در مدرسه شبانه روزی گل لئون را از گلدان درآورده و در خاک می کارد و می گوید: اینجا دیگه در امانیم. و بعد از آن آهنگ فراموش نشدنی استینگ ( Shape Of My Heart ) شروع می شود. این گل که در خاک کاشته می شود را می توان نماد لئونی تازه که از گناه قتل های خود پاک شده است در نظر گرفت. نماد رشد و نمو و نماد پاکی.

 نقدشماره5 : 

 (نویسنده :فرجاد خوشبین)

 این فیلم با آن شروع ساده و تكراری ولی جالب، قصد دارد ما را به بطن قهرمانش كه یك آدمكش حرفه ای لطیف و خاص است، ببرد و با او آشنا كند؛ با شخصیتی كه نوشیدنی همیشگی اش شیر است و در خشونت، هوش و تیزی، رودست ندارد. به نظر می رسد كارگردان به هدف خود رسیده باشد چون ما همان آغاز فیلم، جذب او، رفتارش و شغلش می شویم. اما این همه ی ماجرا نیست. فیلم در جایی به خود می آید و مسیرش را به سوی پایان فیلم تغییر می دهد و از جایی می رود كه ما انتظارش را نداریم. او دلبسته ی دختر كوچكی در همسایگی اش می شود كه پدر، نامادری و برادر كوچكش توسط پلیس فاسدی كه در معاملات مواد مخدر خود را صاحب سهم می داند ( با بازی گری اولدمن ) كشته می شوند. دختر كوچك ( ناتالی پورتمن ) به حرفه ای پناهنده شده و آدمكش سنگدل و ویژه با بازی بسیار خوب و تازه ی ژان رنو، كه از ویژگی ها و اركان اصلی در جذب مخاطبان است، پس از درگیری های درونی، تسلیم حس كمك و برقراری ارتباط عاطفی ( كه در طول روزهای پس از آن، شكل محكم تری به خود می گیرد) می شود.

 هر چند شكل و چارچوب فیلم همچون دیگر آثار آمریكایی و هالیوودی، بشدت برنامه ریزی شده، محكم و غیر قابل تغییر است ( ویژگی هایی كه به نظر من عامل دفع بسیاری از مخاطبان جدی سینما و فیلم های سینمایی است ) اما شاید شخصیت اروپایی كارگردان و به كار گیری یك بازیگر فرانسوی و داستانی شاید رمانتیك، این فیلم را از نمونه های مشابه هالیوودی خود تا حدی جدا كرده و حساب دیگری برای آن بگشاید.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/1-Leon-The-Professional.jpg

این البته نخستین بار نیست كه یك كارگردان فرانسوی با یك داستان و موضوع آمریكایی فیلمی می سازد. این شیوه ای تقریباً معمول و مقبول است كه كارگردانان اروپایی ( پس از یك جدال نابرابر و همیشگی كه با سینمای قدرتمند هالیوود و آمریكا به سینماهای كشورهایشان دارند ) پس از آنكه به اسم و رسمی نسبی در عرصه ی بین المللی رسیدند،‌ بخت خود را با یك موضوع آمریكایی نیز بیازمایند تا علاوه بر سودهای مادی فراوان ناشی از پخش در سینماهای آمریكا، از اعتبار بین المللی شدن نیز برخوردار گردند. ( از دیگر نمونه ها كه اتفاقاً شباهت بسیاری هم به كارگردان فرانسوی دارد، كارگردان مكزیكی رابرت رودریگز است كه فیلم كم هزینه، كوچك و عامه پسند « ال ماریاچی » ( نوازنده ی خیابانی ) او منجر به شناخته شدن و پذیرفته شدنش در هالیوود و ساختن چند فیلم از جمله « دسپرادو »، « از شام تا بام »، « بچه های جاسوس » و... شد ) لوك بسون كارگردان جوان و خوش قریحه ی فرانسوی پس از ساختن چندین فیلم سینمایی موفق ( هم از نظر فرم و هم از نظر موضوع ) نخستین تجربه اش را در ساختن فیلمی با داستان، ‌موضوع و ساختی آمریكایی، با كارگردانی فیلم «نیكیتا»به دست آورد. این فیلم با بازی خوب بازیگر نقش نیكیتا، آن پاریلو ( كه از قضا در آن زمان همسر كارگردان نیز بود ) فیلمی جذاب و سرحال بود كه بویژه جوانان فرانسوی از آن استقبال كردند.

 لوك بسون كه تماشاگران ایرانی او را با فیلم خوب «آخرین نبرد » شناختند، پس از آن چندین فیلم موفق دیگر ساخت كه باعث كسب اعتبار فراوانی برای او شد. فیلم های « مترو »، «‌آبی بزرگ »، « نیكیتا » و... فیلم هایی بودند كه هم از نظر شكل بصری و هم از نظر موضوع و داستان قابل توجه اشان، تفاوتهای زیادی با ساخته های دیگر كارگردانان فرانسوی داشت. نگاه فلسفی و جوان و با نشاط او به موضوعات باب روز و انرژی فراوان و تازگی صحنه های فیلم هایش، او را بدل به استعداد جوانی كرد كه بازارهای جهانی فیلم، منتظر او بودند.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/19-Leon-The-Professional.jpg

نخستین فیلم بلند بسون «آخرین نبرد » موضوع جسورانه ای را دست مایه قرار داده بود. این فیلم با ساخت محكم و حرفه ای خود زمینه ساز ورود او به دنیای حرفه ای سینما بود. فیلم بعدی بسون « مترو» بود كه آن را در فرانسه ساخت. فیلم دیگر او «آبی بزرگ » ‌فیلم خاصی بود كه توسط كمپانی فوكس قرن بیستم ساخته شد. شكل دوگانه ی این فیلم ( این دوگانگی در بیشتر آثارش به چشم می خورد) برای شخص من قضاوت سهل و آسان را در مورد آن سخت و ناممكن می كند. نمی توانم با قاطعیت این فیلم را یك فیلم هنری خوب و قابل توجه یا یك فیلم حرفه ای با ساختی هالیوودی و در نهایت معمولی بدانم.

 با تكیه بر روش نوین او در فیلم سازی و تجارب به دست آمده، فیلم بعدی بسون یعنی فیلم « حرفه ای »كه یكی از موفق ترین كارهای اوست، در سال 1994 ساخته شد. این فیلم به ارتباط میان یك آدمكش حرفه ای و دختر بچه ای می پردازد كه خانواده اش را از دست داده است. اختلاف زیادی كه بین ظاهر و شخصیت یك آدمكش حرفه ای و یك دختربچه وجود دارد، عامل اصلی جذابیت فیلم بود كه با ساخت مناسب و ریتم متناسب با موضوع و بویژه بازی بسیار خوب ژان رنو در نقش لئون، فیلم را به یك فیلم خوب و جذاب تبدیل كرده بود. فیلم به یك موضوع بسیار ساده می پردازد. موضوعی كه در بسیاری از فیلم های دیگر نیز دیده می شود. اما شكل و نوع نگاه به موضوع در این فیلم، آن را از یك فیلم احساسی ساده كه صرفاً احساسات و عواطف مخاطب را مد نظر دارد، جدا كرده بود. موسیقی خوب « اریك سرا » نیز دراین میان، بی تأثیر نبود و همراه صحنه ها و موضوع فیلم جلو می رفت و آنها را تقویت می كرد.

 هر چند فیلم، دارای موضوعی آمریكایی است و در آمریكا می گذرد، اما فرانسوی بودن سازنده ی آن را براحتی می توان از فاصله گذاری های موجود در فیلم، ‌موسیقی و نوع بازی بازیگران بازشناخت. این فیلم هم در سینماهای فرانسه موفق بود و هم در بازارهای آمریكا. استفاده از چند بازیگر آمریكایی و داشتن موضوع آمریكایی، در این اقبال بی تأثیر نبود.

 دركل می توان این فیلم را رهگشای « لوك بسون » به بازارهای بین المللی و هالیوود دانست. بسون در فیلم بعدیش، كه فیلمی كاملاً آمریكایی بود، از فیلم های پیشین خود فاصله گرفت و به یك حادثه پرداز سرگرمی ساز معمولی بدل شد.

 نقدشماره6: 

  لئون حرفه ای زندگی مردی با نام لئون را با ظاهری جالب توجه نشان می دهد که شغلش پاک کننده یا بهتر است بگوییم آدم کش است. این اصطلاح پاک کننده از اصطلاحات زندگی حرفه ای یک قاتل است که در موقع از میان برداشتن مهره های مورد نظر خود به کار می برد. لئون قاتلی حرفه ای است که در پیشه اش رحم و مروت جایگاهی ندارد. تصور کنید چنین فردی با این موقعیت شغلی با دختر نوجوانی آشنا می شود که خانواده اش در یک عملیات به ظاهر پلیسی کشته می شوند و ماتیلدا شانس ادامه زندگی را به دلیل عدم حضور در منزل به دست می آورد. رویارویی و همراهی این دو شخصیت بستر فیلم لئون را فراهم می سازد. با ما همراه باشید.

 حکم مأموریت

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/2-Leon-The-Professional.jpeg

قرار ملاقات میان طرفین یک معامله، در پوشش یک کافه صورت می گیرد. از پشت عینک آفتابی لئون و دود سیگاری که فضا را مه آلود ساخته شاهد دریافت حکم ماموریت هستیم. ماموریتی که به لئون داده می شود در مورد فردی است به نام جونز که لئون می بایست با شیوه خود وارد عمل شده و احتمالا حق او را کف دستش بگذارد. جونز با تمام محافظان خود در دام می افتد و ماموریت لئون با دقت هرچه تمام تر انجام می شود. لئون جدی و جسورانه و البته کاملا خونسرد عمل می کند و اینگونه است که با یک حرفه ای آشنا می شویم.

 قد بلند است. پالتویی به بلندای قد بر تن دارد و کلاهی بر سر و البته عینک گردی بر چشم! زیاد صحبت نمی کند و نمی توان از نوع بیانش شخصیت مرموزش را کنکاش کرد. شیر نوشیدنی مورد علاقه اوست که طبق عادت از سوپرمارکتی در جوار منزل تهیه می نماید. با تنها موجود زنده منزلش، فقط یک گلدان، به طور محبت آمیزی انس گرفته است و شاید باورش آسان نباشد که بگوییم این موارد، خصوصیات لئون، یک قاتل حرفه ای است. نوع نگاه این مرد عاری از هرگونه گرماست و وجود احساس در او زمانی قابل درک می شود که همراه او و در سینما لبخندش را نظاره گر هستیم.

 اولین برخورد میان لئون و ماتیلدا در راهروی مجتمع صورت می پذیرد. لئون که شاید توجهش به سیگار ماتیلدا جلب شده است، به اختفای سیگار اشاره نموده و غضب پدر را به او خاطرنشان میسازد. خشم پدر و نوع کلام ماتیلدا در برابر کنجکاوی لئون پیرامون کبودی چشمش، علامت سوالی برای اوست. به راستی ماتیلدا، دختری با جثه کاملا کوچک و ظریف، چهره ای به غایت معصوم که هیچگونه ترسی نسبت به این مرد مرموز ندارد و مسیر بزرگ شدن را سریعتر از حد معمول طی می کند در پس نگاه آرامش چه رازی را پنهان می كند؟

 اتفاقی که باعث می شود میان این دو ارتباط و اشتراک ایجاد شود، با ورود او آغاز می شود. مردی که قد متوسطی دارد، موزیک گوش می کند، حس ششم قوی دارد و از دروغ بیزار است. استن تمام این خصوصیات را توسط مامورش به گوش پدر ماتیلدا می رساند. تهدید پدر ماتیلدا ابتدای داستان است. شاید چندان منتظر آشنایی با شرایط زندگی این دختر آرام نشدیم... خانواده ای با شرایط مادی و البته معنوی متوسط و حتی ضعیف که در آن رابطه ها بویی از احساس و عاطفه نبرده اند. کانون خانواده تا حدی متزلزل است که از تلفن مدیر مدرسه متوجه می شویم ماتیلدا مدرسه را ترک نموده و در این مورد شکی هم به خانه نشینی او وارد نیست.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/5-Leon-The-Professional.jpg

کم کم ظهر فرا می رسد و زمان اجرای تهدید استن نزدیک است. ماتیلدا به طور معجزه آسایی روانه خرید می شود و ورود استن و دارودسته اش لحظات غمگینی را رقم می زند. نوع رفتاری که استن و همراهانش با خانواده ماتیلدا دارند باعث می شود که حتی فکرش را هم نکنیم که با ماموران مبارزه با مواد مخدر مواجه هستیم. مامورانی این چنین سنگدل که همچون قاتلان بالفطره یک خانواده را نابود می کنند. لحظات طوفانی و نابود کننده فرا می رسند و لئون از پشت چشمی در ظلم را با تمام وجود لمس می کند. موسیقی فوق العاده ای بر فیلم جریان دارد. ماتیلدا در چنین شرایط حساسی وارد می شود. مشاهده اوضاع غیرعادی ساختمان و شیشه شکسته خبر از حادثه هولناکی می دهد و او با زیرکی تمام به لئون پناه می برد. جالب توجه است که پناهگاه یک آدم کش برای ماتیلدا از رویارویی با ماموران امن تر قلمداد می شود. بیننده در تمام ثانیه هایی که چشمان اشکبار ماتیلدا در پشت در اتاق لئون ملتمسانه اجازه ورود می خواهد از وضعیت پیش آمده متاثر می شود و آرامش دخترک پس از ورود، به ما هم سرایت میكند.

 تعلل لئون در پذیرفتن ماتیلدا، شک در برهم زدن قانون زندگی اوست. قانونی که با ورود این دختر خواهد شکست. به نظر می رسد این مرد و تنهایی رابطه ای دیرینه دارند که اکنون ماتیلدا برای تغییر آن آمده است.

 لئون قانون زندگی خویش را دارد و در این چهارچوب هر بیگانه ای دشمن محسوب می شود، حتی اگر این بیگانه دختربچه ای بی گناه باشد که پس از مرگ خانواده جایی هم برای ماندن ندارد. دختر بچه ای که بالغ تر از سنش است، به دروغ خود را هجده ساله معرفی می کند و میل بزرگ شدن و بزرگ جلوه دادنش از تک تک کلماتش قابل لمس است. واژه انتقام برای تمام انسان ها یک معنا دارد و انگیزه رسیدن به آن حتی کودکی همچون ماتیلدا را مسحور خود می سازد. پیشنهاد یک معامله نه چندان معمول لئون را متحیر نموده و گرچه با آن مخالفت می کند اما، ماتیلدا نه فقط برای انتقام که برای دفاع از زندگی بدون خانواده اش نزد لئون آموزش خواهد دید. آموزش کشتن انسان!

 حرفه ای باش

 در هر پیشه ای که هستی و در هر موقعیت شغلی، اینکه بتوانی بهترین باشی رمز موفقیت توست. آموزش ماتیلدا آغاز می شود. به نظر می رسد لئون سخت گیرانه و جدی با او رفتار می کند. نه زن و نه بچه ای مورد هدف قرار نخواهند گرفت. اولین آزمون ماتیلدا با موفقیت به پایان می رسد. اولین شلیک از طرف ماتیلدا معصومیتش را از بین می برد. روزها یکی پس از دیگری می گذرند. ماتیلدا آموزش می دهد و آموزش می بیند. به لئون درس می آموزد و خود روش گرفتن جان انسان را فرا می گیرد. هر دو مصمم و بااراده، تنهایی یکدیگر را پر می کنند. دنیای هر دو تغییر می کند. تغییراتی که از نظر ماتیلدای کوچک عشق نام دارد. عشق میان او و یک قاتل حرفه ای! احساسات پاکی که برای او درمان دردهایش است و آن عشق است. اعلام این احساسات تیشه به ریشه زندگی و باورهای لئون می زند. مرد همیشه تنها اکنون در مقابل کودکی های این دختر متزلزل می شود.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/7-Leon-The-Professional.jpg

مردی که با چشم باز و همیشه نشسته بر روی صندلی به خواب می رفت، یا ورود ماتیلدا با چشمانی بسته می خوابد. لئون به سادگی لبخند می زند. ماتیلدا دنیای هر دو را تغییر میدهد. اولین شلیک که از جانب ماتیلدا انجام میشود لئون به یاد اولین شلیک خود می افتد، به یاد انتقام از کسی که عشق را در زندگی او کشته است.

 ورود مجدد ماتیلدا به منزل سابق و برداشتن وسایل مورد نیاز و همچنین مقداری پول که خیری برای پدر نداشت، او را از دنیای کودکی و زندگی گذشته رها ساخته است و جای خالی برادر عزم او را برای ستاندن انتقام جزم می نماید. ماتیلدا با مشاهده دوباره قتلگاه برادرش اقدام علیه استن را آغاز می کند. استن به همراه تیم تجسس برای ارائه پاره ای از توضیحات وارد می شوند. ماتیلدا در گوشه ای پنهان شده و مکالمه آنها را می شنود. جالب است که استن حتی برای تیم پلیس هم احترام و ارزشی قائل نمی باشد و حتی حاضر به همکاری با آنان هم نیست. اما تنها نکته مثبت در این سکانس افشای محل کار او برای کسی است که تشنه انتقام است.

 همکاری میان لئون و ماتیلدا ادامه دارد. ماتیلدا به طور رسمی تبدیل به دستیار جوان لئون می شود و پروژه های آدم کشی یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته می شود. به نظر می رسد قوانین دنیا و تعادل آن قابل برهم زدن است. ماتیلدا به رئیس لئون، تونی هم معرفی می شود و لئون، این مرد تنهای داستان، تمام درآمد دوران حرفه ای خود را در صورت مرگ به ماتیلدا می بخشد. درآمدی که به طور امانت نزد تونی قرار گرفته و دریافت آن نیز به نظر پروسه ای است محال و ناممکن می رسد!

 انتقام به سبک لئون

 ماتیلدا پس از مشاهده خانه ای که تمام خانواده اش در آن کشته شدند، صبر برای رسیدن روز موعود انتقام را از دست می دهد. لئون که در تمام پروژه ها ماتیلدا را همراه می برد، به این نتیجه رسیده که وجود او در هدف اصلی رسیدن به استن و همراهانش با مشکل مواجه می شود و خود به تنهایی عازم این ماموریت می شود. ماموریت از معاون و همکار اصلی استن آغاز میشود. ماموریتی که می تواند با موفقیت به پایان برسد اما، او همه چیز را خراب کرد. ماتیلدا تاب انتظار را نیاورده و به ساختمان مبارزه با مواد عازم میشود. دختربچه ای که در ابتدا معصومیت و نگاه بی رمقش ترحم همگان را بر می انگیخت و حتی خانواده او هم به دید موجودی ناتوان به او می نگریستند، زیرکانه تا دل دشمن نفوذ کرده است. ماتیلدا به دفتر استن وارد میشود. استن که به اوضاع اطرافش كاملا مسلط است، در ابتدایی ترین لحظات ممکن وجود یک دختربچه را در ساختمان فدرال غیرطبیعی میداند و جالب توجه است که چقدر زود پی به نیت او می برد. در همان ابتدای ورود ماتیلدا به ساختمان، توجه استن جلب میشود و او موفق میشود به آسانی ماتیلدا را به دام اندازد. اما نکته ای که در مورد ساختمان فدرال به چشم می خورد، نفوذ راحت و آسان افراد متفرقه به داخل آن است که سبب میشود لئون نیز بدون جلب توجه برای نجات ماتیلدا بشتابد و بدون هیچ مانعی موفق شده و همراه او از ساختمان خارج شود. اقدام کودکانه ماتیلدا به خیر میگذرد و انتقام از استن و همراهانش با تاخیر مواجه میشود.

 استن پس از مرگ همکارانش در منطقه ای که خاص فعالیت تونی است، با خشم و غضب به تونی مراجعه كرده و دیدار با لئون را خواستار میشود. تونی اما در اقدامی ظالمانه و کاملا بزدلانه نشانی لئون را در اختیارشان قرار میدهد. همانطور که در فیلم مشاهده نمودیم، لئون هیچ موقع جایگاه و اقامتگاه ثابتی نداشته و محافظه کارانه محل سکونت خود را تغییر می داد، اینکه چگونه تونی به راحتی توانست او را ردیابی نماید از نکات قابل تامل است.

 استن که به راحتی هرچه تمام تر قدرت ناچیز خود را بر سر یک خانواده همچون آوار فرو می آورد، اکنون برای به دام انداختن لئون و دستیار کوچکش، ارتشی را روانه محل اقامتشان می کند و اینجاست که باید پی به ضعف او برد. خود استن هم می داند که لئون یک فرد نیست و برای مقابله با او ارتشی نیاز است.

 ارتشی که به سادگی هم نمی توانند در مقابل هوش و ذکاوت او قد علم كند.

 لئون اگر چه یک قاتل و آدم کش است، اما می توان گفت در پیشه خود، بهترین است.

 اولین نقطه ضعف لئون، ماتیلداست که به اسارت نیروهای استن در می آید. ماتیلدا که در همین مدت کم تحت تاثیر تفکرات لئون قرار دارد، با دادن رمزی نادرست به نیروها، لئون را از خطر پیش روی آگاه می سازد.

 و عملیات برای انتقام آغاز می شود:

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/8-Leon-The-Professional.jpg

نقشه نیروهای استن که لازم به ذکر است فرمانده خود را تنها در خیابان در اختیار دارند، در مورد گروگان گیری ماتیلدا به راحتی با شکست مواجه می شود و ماتیلدا توسط لئون نجات می یابد. لئون در اولین اقدام لازم ماتیلدا را با حرکتی زیبا و توسط یک کانال از صحنه خارج می کند. شاید در ابتدای فیلم چهره عبوس و خشمناک لئون در زمان ماموریت هایش چنان سرد و بی روح بود که کمتر کسی باور می کرد در وجود این مرد احساسی هم وجود داشته باشد. لئون، مرد تنهایی که معشوقه اش را ناچارا از دست داده بود و روزگار خود را با ظلم و قساوت سپری می کرد، اکنون با احساسات لطیف ماتیلدا دگرگون میشود و سرانجام آن مرد، خداحافظی تلخ او با ماتیلدا بود. ماتیلدا به زندگی بی روح لئون معنا داد و خود از شجاعت لئون استوار شد. لحظه خداحافظی لئون و ماتیلدا از تلخ ترین لحظات ممکن در فیلم است. التماس ماتیلدا برای همراهی لئون و اصرار او برای فرار ماتیلدا... گروه استن با رفتن ماتیلدا حمله به منزل لئون را آغاز می کنند. لئون اما با زیرکی و چابکی تمام و در سریع ترین حالت ممکن خود را بوسیله لباس یک مامور از مهلکه می رهاند. تصور و باور اینکه لئون شجاع از صحنه بگریزد زمانی ممکن می شود که فقط قول او به ماتیلدا را در خاطر بیاوریم و تلاش او را برای رسیدن به دخترک، ستایش کنیم.

 لحظات آخر نبرد میان لئون و نیروهای پلیس با فرماندهی استن فرا می رسد. لئون که برای رسیدن به ماتیلدا لحظه شماری می کند و موانع را پشت سر میگذارد، در قدم آخر با استن روبه رو می شود. هر دو تشنه انتقام، هر دو خشمگین و آماده مبارزه... استن بزدلانه از پشت سر حمله می کند و لئون بر زمین می افتد. شاید در این لحظه بیننده از مرگ حقیرانه و ساده لئون متحیر و البته اندوهگین شود، اما لذت انتقام انگیزه ای در وجود لئون بوجود آورده که به این سادگی چشم نمی بندد. شاید رسیدن به ماتیلدا زیباترین حسی بود که لئون در تمام زندگی خویش داشت اما انتقام از کسی که باعث آزار ماتیلدا شده زیباتر و مقدس تر خواهد بود.

 لئون جلیقه انفجاری خود را بر تن دارد، جلیقه ای پوشیده از مواد منفجره، جلیقه ای از جنس مرگ! با کشیدن ضامن مواد منفجره، لئون به ابدیت می پیوندد، استن به درک واصل می شود و انتقام ماتیلدا توسط بهترین قاتل روی زمین گرفته می شود.

 ماتیلدا پس از مرگ لئون، بهترین و دوست داشتنی ترین مرد روی زمین، همراه گلدان خاطراتش به آغوش مدرسه پناه می برد و مسیر زندگی را تغییر می دهد، آنهم با خاطره ای از مردی که تمام تکیه گاهش بود و صبح یک روز تلخ مرد.

 پایان نامه یک فیلم

 لئون حرفه ای فیلمی است از زندگی دو فرد با شرایط کاملا متفاوت که طی حادثه ای با هم آشنا می شوند و تقدیر سرنوشت را برایشان گره می زند. هر دو تنها، با زندگی خالی از احساس و زیبایی همراه می شوند. ورودشان به زندگی یکدیگر تنهایی را نابود می کند و دنیای آنها را تغییر می دهد.

 لئون اسیر احساسات پاک ماتیلدا شده و لبخند را به زندگی بی روحش هدیه می کند.

 لئون فیلمی است که باید دید و نه یک بار که هر بار از دیدنش لذت برد. بازی ها در فیلم زیبا بود. عدم وجود نقص در بازی بازیگران انتخاب بهترین را دشوار می کند.

 ناتالی پورتمن در ابتدای راه بازیگری، گام استوار و محکمی را برداشته و خود را به عنوان ستاره ای به صنعت سینما معرفی می کند. بازی او در کنار بازیگرانی همچون گری الدمن و ژان رنو ماندگار و فوق العاده بود. گری الدمن به قطعیت یکی از بهترین نقش آفرینی های خود را به نمایش گذاشت و در تمام لحظات حضورش بیننده را تحت تاثیر هنر والای خویش قرار داد.

 موسیقی زیبای فیلم چه در متن و چه در انتها لحظات ماندگاری را به ارمغان آورد.

 لئون زندگی یک قاتل را نشان می دهد که در نوع خود بهترین و شکست ناپذیر است و روند داستان او را از مرتبه یک قاتل بالفطره با قلب سنگی به مردی تبدیل می کند که احساسات پاک ماتیلدا را با تمام وجود لمس می کند و آخرین جمله را بر زبان می آورد: تو به زندگی من معنی دادی ماتیلدا!

 لوک بسون دراین فیلم تعریف دوباره ای ازقهرمان (یا ضد قهرمان) اسطوره ای راارائه می دهد. قهرمانی که مانند قهرمانان فیلم های وسترن تنهاست، به نهایت دراستفاده ازاسلحه حرفه ای است، تنها یک دلبستگی دارد (گلدانش که هرروز به آن آب می دهد)، پیرو اصولی است که توسط خودش وضع شده (نه زنها ونه بچه ها به آنها شلیک نمی کند)، متعلق به هیچ کجا نیست، زیرک وکم حرف است وفقط یکبار اشتباه می کند که منجر به مرگش می شود. مرگی که بهمراه دیزالو درخشان در نور سفید نوعی آرامش و رستگاری رابرایش بهمراه دارد.

 این فیلم درخشان بهمراه موسیقی تاثیرگذار و فیلمبرداری استاندارد و تدوین محکم برای من فصل الخطاب سینمای ناب است.

 دیالوگ برتر فیلم لئون:

 "ماتیلدا: زندگی همیشه اینقدر سخته یا فقط وقتی بچه هستیم؟

 لئون: همیشه همینطوره..."

 "لئون: وقتی یکی رو بکشی دیگه زندگی هیچوقت مثل قبل نیست برات، همیشه باید با چشم باز بخوابی"

 ...و دیالوگهائی منتخب از فیلم

 ماتیلدا : [ در حالی که با دست بینی خود را که در اثر کتک دچار خون ریزی شده پاک می کند ] زندگی همیشه انقدر سخته ، یا فقط وقتی بچه ای این طوریه ؟

لئون : همیشه همین جوریه.

ماتیلدا : من براش بیشتر یه مادر بودم تا اون چه که اون خوک لعنتی بود.
لئون : هی ، این طوری در مورد خوکا صحبت نکن ! اونا معمولاً خیلی بهتر از آدما هستن.
ماتیلدا : اما اونا بوی کثافت میدن.
لئون : درست نیست ! راستش من همین حالا یکی توی آشپزخونه دارم. اون خیلی تمیزه و بوی خیلی خوبی میده.

لئون : اگه ميخواي با من كار كني اينقدر نگو باشه‌ ، باشه؟.
ماتیلدا : باشه!.
لئون : خوبه !

تونی : خیلی وقت بود ندیده بودمت. چند تا کار خوبم از دست دادی.
لئون : دارم تمرین میدم.
تونی : تمرین خوبه ، اما زیاده روی نکن ، باشه ؟ میدونی که تمرین به اندازه کار درآمد نداره ، لئون.
لئون : تونی ، همه پولی که تا حالا درآوردم ... که برام نگرش داری ...
تونی : پول احتیاج داری ؟
لئون : فقط کنجکاو شدم. چون خیلی وقته دارم کار می کنم و تا حالا با پولام کاری نکردم ، فکر کردم شاید یه روز بتونم ... ازش استفاده کنم.
تونی : تو یه زنو دیدی.
لئون : نه.
تونی : لئون ... لئون باید مواظب زنا باشی. یادته اولش که رسیدی به این کشور ؟ وقتی من بهت پناه دادم که تا پشت اون گوشای لعنتیت خیس بود ، و تو به خاطر یه زن تا خرخره توی لجن بودی. فراموشش نکن ، لئون.
لئون : آرزو میکنم کاش یه روز می تونستم. میدونی ، پولامو میگم ، شاید بخوام ... شاید بخوام یه خورده به کسی بدم ، میدونی ... برای اینکه کمکش کنم.
تونی : هی ، اون پول توئه ، منظورم اینه که من فقط برات نگرش میدارم ، مثل یه بانک. حتی بهتر از یه بانک. چون میدونی که بانکا همیشه مورد دستبرد قرار می گیرن. اما هیچ کس به تونی پیر دستبرد نمی زنه. به غیر از این ، توی یه بانک کلی فرم هست که باید توش کلی مزخرف بنویسی. اما تونی پیر هیچی نداره که بخونه و بنویسه. همش توی مغزشه.
لئون : حالا من خوندنو بلدم.
تونی : خوبه لئون ، خوبه. پولت اینجاست ، هر وقت که بخوای ، فقط از من بخوا باشه ؟ اینم یه هزار دلار.
لئون : نه ، الان رو به راهم. بهش احتیاجی ندارم.
تونی : نه. بیا ، بیا بگیرش. کمی تفریح کن. مال توئه. بگیرش.
لئون : مرسی.

لئون : [ در حالی که به یک مجسمه خوک دست می زند ] بهتر از آدمان ، هان ؟
تونی : بهت که گفته بودم.

لئون : وقتی انتقام بگیری می فهمی اصلاً خوب نیست. باور کن. بهتره فراموش کنی. بعد از اینکه یه نفرو بکشی هیچ چی مثل قبل نمیمونه. زندگیت برای همیشه عوض میشه. باید بقیه زندگیت رو در حالی بخوابی که یک چشمت بازه...

استنسفيلد: جونتو دوست داری؟
ماتیلدا :آره
استنسفيلد:خوبه ، چون کشتن کسایی که برای زندگیشون ارزشی قائل نیستن برام لذتی نداره...

[ بعد از اينكه ماتيلدا به لئون پيشنهاد رابطه مي دهد ]

لئون : ماتيلدا ، نه
ماتیلدا : چرا نه ؟
لئون : فقط ... نمي تونم
ماتیلدا : كس ديگه اي رو دوست داري ؟
لئون : نه ... منظورم اينه كه ... يكي رو ، خيلي وقت پيش قبل از اينكه به ايالات ( متحده ) بيام . پدرش نمي خواست كه اون منو ببينه . اون از يه خانواده ي خيلي محترم بود . منم بودم ... ميدوني ... نه خيلي محترم . هر وقت ميومد منو ببينه پدزش ديوونه ميشد .
ماتیلدا : اما اون هنوز يواشكي مياد و مي بيندت ، درسته ؟
لئون : درسته
ماتیلدا : مي بيني ؟ هيچي نمي تونه جلوي عشقو بگيره
لئون : اون كشتش . با يه گلوله توي سرش . اونا دو روز توي بازداشتگاه نگهش داشتن ، بعد گذاشتن كه بره . گفتن كه يه اتفاق تصادفي بوده . براي همين ... يه شب منتظرش موندم . با يه اسلحه ي دوربين دار تو فاصله ي ۵۰۰ پايي . اونم يه اتفاق تصادفي داشت . همون شب يه قايق گرفتم و اومدم تا پدرمو كه براي توني كار مي كرد ببينم . نوزده سالم بود . بعد از اون ديگه هيچ وقت نمي خواستم شهرو ترك كنم و ... نبايد دوست دختر ديگه اي داشته باشم . مي بيني ماتيلدا ؟ من عاشق خوبي نخواهم بود
نگاهی به یک شخصیت ماندگار تاریخ سینما:(لئون)
تعداد بازدید از این مطلب: 7340
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 19 بهمن 1393 ساعت : 8:15 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چگونه بازیگر شدند؟(مهناز افشار)
نظرات

چگونه بازیگر شدند؟(مهناز افشار)

مهناز افشار(زاده 21 خرداد 1356درتهران) دیپلم اش را در رشته تجربی گرفت و برای ادامه تحصیل به مدت چهار سال در موسسه‌ای غیرانتفاعی به تحصیل در رشته تدوین پرداخت. خانواده اش ریشه مذهبی دارند، به همین دلیل هم در ابتدا مخالف بودند که دخترشان وارد بازیگری شود. اودر ابتدا برای آموختن کار مورد علاقه اش در کلاس‌های بازیگری استاد حمید سمندریان تعلیم دیدو...

*********************************************************************************************************************

مهناز افشار از طریق موقعیتی عجیب و پیچیده ‌به عرصه بازیگری سینمای ایران وارد شد.

 

در شرایطی خاص و به دلیل محدودیت‌های بخشی از چهره‌های قبل از انقلاب، با پشتوانه شباهت بسیارش به یکی از ستاره‌های بزرگ و محبوب موسیقی و سینما شروع به کار کرد. شاید این موقعیت به تصور عده‌ای شانس و اقبال بلند یک نفر باشد یا یک ویژگی خدادادی كه برایش نه تلاشی شده و نه نیازمند قریحه و توانایی خاصی بوده است. این فقط یک ور ماجراست.
بخش سخت‌ترش اما این جاست که تا مدت‌ها کسی حتی کنجکاو دانستن نام اصلی این بازیگر هم نبود و فردیت و هویت اختصاصی او زیر عنوان به ظاهر جذاب و مکفی «همون که خیلی شبیه فلانی‌یه» مدفون بود... و پیداست که مهناز افشار برای بیرون آمدن از زیر بار این عبارت معرف و این بهانه ورود چه زحمت و انرژی زیادی صرف کرده است.



شاید بشود این طور گفت که اگر ورودش به سینما به واسطه همین شباهت ظاهری آسان بود، مسیرش و امکان تداومش و از آن مهم‌تر به دست آوردن فردیت و شخصیت ویژه و منحصر به فرد برایش خیلی دشوارتر از دیگرانی بود که بدون این ماجراهای فرامتنی و حاشیه‌ای وارد دنیای بازیگری شدند.

به همین دلایل و با اتکا به همین انگیزه ابتدایی بود که خیلی ها تصور نمی‌کردند تشخصِ حضورِ مهناز افشار در سینما فراتر از این شباهت ظاهری برود و امیدی به پیشرفت و دست و پا کردن نام و اعتباری سوای خاطره و نوستالژی حضور یک ستاره خاموش روی پرده‌های سینما داشته باشد. حالا سال‌ها از غوغای «شور عشق» و چند فیلم گمنام و بی‌تاثیر دیگر گذشته و کسی خیلی یادش نیست که اين ستاره/ بازیگر خوب و مطمئن این روزهای سینمای ایران چه مسیری را تا رسیدن شهرت و اعتبار امروزی طی کرده است.

کسی نیازی نمی‌بیند که بپرسد این بحران و دغدغه ی هویتی که ناخودآگاه روی سال های اولیه حضور افشار در سینما سایه انداخته بود، تا چه حد خطرناک و کشنده بوده و خیلی محتمل بود که هر بازیگری را از پا بیندازد و بعد از چند فیلم بی حاصل به ناامیدی و افسردگی و کنار رفتن بکشاند.

به‌شخصه خیلی کنجکاو فهمیدن این مسیر دشوار و پروسه پیچیده ‌هستم که مهناز افشار در خودش و خلوتش طی کرد تا به این جا رسید. این جایی که موقعیتی منحصر به فرد برای بازیگری در حد و اندازه‌های سینمای محدود ایران است؛ این که همزمان هم در جدول پرفروش‌های سال صدرنشین گیشه باشی و عکس و خبرهایت نشریات و فضای مجازی را پر کند و هم در فهرست قابل توجهی از آثار مستقل و جریان متفاوت سینمای ایران بازی کنی و برای حضوری نظرگیر و شاخص در میان چند چهره شاخص بازیگری در یک فیلم به حق سیمرغ بلورین بازیگری نصیب ببری.

پوپک و مش ماشاالله (کمدی عامه پسند بفروش)، کلاغ پر (رمانس جوان پسند)، کارگران مشغول کارند (فیلم متفاوت منتسب به سینمای هنری و رکوردار حضور و جایزه در جشنواره های جهانی)، شبانه روز (فیلم تجربی درگیر با مسائل ممیزی و توقیفی)، قصه پریا (ملودرامی قراردادی و فیلم ژانر) و سعادت آباد (سینمای میانه فرهنگی با گوشه چشمی به مخاطب عام) نام های متنوع و بی ارتباطی هستند که تمام طیف ها و شاخه های متفاوت و متنوع فیلمسازی در ایران را در بر می گیرند که تنها فصل مشترکشان برای فهرست‌شدن در کنار هم حضور مهناز افشار در فهرست بازیگرانش است.
رسیدن به چنین موقعیتی با توجه به شیوه ورود به سینما می‌تواند امتیاز و اعتباری مضاعف برای بازیگر به همراه داشته باشد و از آن مهم‌تر این که می‌تواند امکان مقایسه مهم و راهگشایی بین وضعیت کنونی مهناز افشار با بازیگران و ستاره های زن دیگر این سینما پیش بیاورد که هر کدام‌شان برای رسیدن به فقط یکی از این موقعیت‌ها و شاخه‌های متنوع، خودشان و موقعیتی را که داشتند به باد سپردند و سر از ناکجاآبد درآوردند.

********************************************************************************************************************

مهناز افشار درباره بازیگر شدنش و همچنین روحیات و علائقش اینگونه میگوید:

پس از دیپلم، قرار بود معماری بخوانم ولی چون در تربیت بدنی دانشگاه سراسری پذیرفته شدم، تصمیم گرفتم ‌‌تدوین بخوانم. ۴ سال زیرنظر استاد مجید فخرایی‌نژاد، تدوین خواندم و پس از آن هم خانم فضل‌اللهی که یک کار ۹۰ دقیقه‌ای با هم انجام داده بودیم، مرا به آقای نوابی برای بازی در اولین و آخرین کار تلویزیونی‌ام «گمشده» معرفی کردند. آقای اسکندری طراح گریم بودند که من را به دفتر پویا فیلم و آقای فرح‌بخش معرفی کردند و از آنجا استارت کار سینمایی من زده شد. فکر می‌کنم در بازیگری، هم تحصیل و هم تجربه نقش مهمی دارند. درست است که تدوین خوانده بودم که به هرحال شاخه‌ای از هنر سینماست، اما پس از آن ‌‌مطالعات زیادی در زمینه بازیگری داشتم، با این حال به نظر من، هم تجربه، هم تحصیل، نه فقط در سینما، بلکه در همه رشته‌ها بسیار مهم و تاثیرگذار است.

به نظرم وقتی یک زوج سینمایی در یک فیلم‌ جواب می‌دهند (مثل زوج من و محمدرضا گلزار)، به این دلیل است که در جای خودشان قرار گرفته‌اند! ضمن اینکه من به کار گروهی اعتقاد دارم و به نظرم از گروه تدارکات گرفته تا کارگردان، همه در موفقیت یک پروژه موثر هستند و صرفا به این که حضور یک بازیگر به تنهایی می‌تواند موفقیت یک فیلم را تضمین کند، اعتقاد ندارم. اگر بازیگر به درستی سر جایش قرار نگیرد و کار گروهی درست نباشد، آن کار موفق نخواهد شد. نمونه این موضوع را حتی در سینمایی آمریکا هم می‌شود دید. بازیگرانی هستند که در یک فیلم زوج‌های موفقی هستند، اما همین زوج در فیلم بعدی موفق نیستند.

 به نظر من اشکالی ندارد یک بازیگر فیلم‌‌‌هایی در کارنامه‌‌اش داشته باشد که باعث رونق سینمای ایران شود‌، این یک حُسن است و کسی نمی‌‌تواند ایراد بگیرد چون اگر سینما رونق نداشته باشد‌، کسی فیلم نمی‌‌بیند تا بعدش فیلم‌‌های ارزشمند هم تولید شود. این را قبول دارم که منِ بازیگر‌، اگر فیلم پرفروشی دارم باید حتما اثر با ارزشی هم در کارنامه داشته باشم‌، با این حال قبول دارم اوایل کار شاید باید بیشتر دقت می‌‌کردم و وسواس بیشتری به خرج می‌‌دادم‌، شاید چون برایم ورود به این عرصه مهم بود در پذیرفتن کارها کمی عجله می‌‌کردم! اما الکی وارد سینما نشدم‌، با یک دیدگاه وارد شدم‌، بعد هم کلاس‌‌های بیان آقای سمندریان را پشت‌سر گذاشتم، کتاب خواندم، فیلم دیدم و تمرین کردم.

فعلا قصد ‌ندارم سراغ کارگردانی بروم؛ به نظرم ورود به هر رشته‌‌ای تخصص و تجربه می‌‌خواهد اما چون قبل از بازیگری‌، تدوین خوانده‌‌ام و کارهای فنی را هم دوست دارم‌، شاید یک روز با اجازه استادان به سمت فیلمبرداری بروم یا با اجازه تهیه‌ کنندگان‌، تهیه‌‌کننده شوم. کار تدوین برای آدم پرهیجانی مثل من خیلی سخت بود چون باید ساعت‌‌ها پشت میزی می‌‌نشستم و کار می‌‌کردم، ولی به من کمک کرد کادر را بشناسم و خیلی چیزهای دیگر.

‌هیچ‌وقت کار در تلویزیون را برگشت به عقب نمی‌دانم؛‌ حتی چند سال پیش قرار بود در سریال «شمس‌العماره» سامان مقدم کار کنم، ولی یک جراحی فک برای من پیش آمد و حدود ۲۰ روز نمی‌توانستم صحبت کنم، در واقع قسمت نبود ‌در تلویزیون کار کنم و بازیگر دیگری جایگزین من شد.

فکر می‌‌کنم روند بازی‌‌های گذشته من باعث شد‌ مازیار میری برای «سعادت‌آباد» به من اعتماد کند‌؛ من از ۱۸ سالگی وارد سینما شده‌‌ام و معتقدم کارهای خوب و بدم برای من تجربه و پله‌‌ای بود تا به امروز برسم‌، در واقع همه کارهایم در این‌که به اینجا برسم‌، نقش داشته‌‌اند و سعادت‌‌آباد هم از آن مستثنا نیست و می‌‌تواند یک شروع دوباره محسوب شود. با این وجود، هنوز ‌از جایگاه خودم راضی نیستم؛ این نه شعار است و نه ادا و اصول.

همیشه می‌گفتم بی‌انصاف‌ها! ۱۵ سال است دارم کار می‌کنم، حتی یک فیلم خوب نداشته‌ام که کاندیدایم کنید؟ وقتی به من گفتند امسال کاندید شده‌ای، سر صحنه فیلم «برف روی کاج‌ها» بودم. آن روزها حسابی خسته بودم. وقتی به من زنگ زدند و گفتند کاندید هستی، خیلی خوشحال شدم. ذکرهایم را گفتم و ۲ رکعت نماز شکر خواندم. اینها را می‌گویم که بدانید چه حالی داشتم. روز اهدای جوایز وقتی اسم من را خواندند، باور کنید نزدیک بود ۳ بار زمین بخورم. فقط می‌گفتم خدایا کمک کن زمین نخورم. از قبل هم روی کاغذ چیزهایی نوشته بودم که روی سن بخوانم. اول یاد خدا بود، بعد یاد خانواده‎ام و بعد هم می‌خواستم جایزه‌ام را به پدرم تقدیم کنم که عاشقانه دوستش دارم و در ادامه هم می‌خواستم جایزه را به عوامل «سعادت‌آباد» تقدیم کنم و آخر هم برای ایران آرزوی صلح و آبادی آرزو کنم. رفتم بالا و آنجا فقط از مادرم تشکر کردم؛ پدرم و سعادت‌آباد را یادم رفت!

متاسفانه در سینمای ایران، ‌یک بازیگر نمی‌تواند نقش‌های متعدد و متفاوتی را پس از یک سن مشخص بازی کند و نقش‌های ما به تکرار می‌رسد. البته هستند بازیگران میانسال و خوش‌ذوقی که بازیگران قابلی هستند و جزو افتخارات ما محسوب می‌شوند، اما باز هم به خاطر محدودیت‌های انتخاب نقش فکر می‌کنم‌ جای چندانی برای بازیگرانی از نسل ما باقی نماند! شاید هم روزی از بازیگری خداحافظی کنم، اما الان این را قطعی نمی‌گویم، وقتی خواستم این کار را انجام دهم، حتما آن را بیان خواهم کرد. من نقش‌های متفاوتی را تجربه کرده‌ام، باید فرصت به جوان‌ترها داده شود و آنها هم وارد بازی و عمل شوند. گرچه باید اشاره کنم دوست دارم در روزهای اوج، بازیگری را ترک کنم.

تاکنون طوری زندگی کرده‌ام که حاشیه نداشته باشم. این موضوع را غیر از نشریات زرد، آدم‌های اهل قلم و مطبوعاتی که کمی از حواشی دور هستند و همکارانم، همه می‌دانند که‌ جزو بازیگران بی‌حاشیه هستم. ولی به نظرم موضوع مطبوعات زرد در همه جای دنیا مرسوم است و هیچ اشکالی هم ندارد، ولی حرف من این‌ است که ای کاش حواشی که به آنها می‌پردازیم، کمی به واقعیت نزدیک باشد، نه حواشی که به زندگی خصوصی و حرفه افراد صدمه می‌زند.

اگر بخواهم از بازیگری خداحافظی کنم که خیلی هم نزدیک است، همیشگی خواهد بود. نمی‌توانم دوباره برگردم و دوباره خداحافظی کنم. بازیگری برای من مثل مجسمه‌ای است که در وجودم ساختمش، فکر می‌کنم اگر بعد از این‌که آن را ساختم بهش دست بزنم، کاملا خراب می‌شود. عکاسی بلد نیستم و کارگردانی هم نمی‌توانم بکنم. تدوین و فیلمبرداری نزدیک‌تر است به من. اما احتمال این‌که نویسنده شوم بیشتر است. مدتی است‌ نیمه‌شب‌ها ۴ خطی از ذهنم عبور می‌کند و یادداشت می‌کنم و حالا تصمیم گرفته‌ام دست‌نوشته‌هایم را به صورت کتاب چاپ کنم.

محبوبیت را بیشتر از شهرت دوست دارم، چون فکر می‌کنم دوامش بیشتر از شهرت است. خب، حُسن محبوبیت این است که وقتی از کنار یک نفر رد می‌شوی، حالا پیر یا جوان، زن یا مرد، بزرگ یا کوچک و… وقتی به من لبخند می‌زنند، حس می‌کنم‌ منِ مهناز افشار، در گوشه‌ای از ذهن او اثر مثبتی داشته‌ام و این برای من بسیار دلنشین است. ولی جنبه منفی این موضوع هم این است که فکر می‌کنند بازیگرها، آدم‌های عجیب و غریبی هستند و از کره دیگری آمدند که این، یک مقدار برایم آزاردهنده است.

                                                                   منبع:کافه سینما.ویکیپدیا.www.smsjoks.ir.نقدفارسی

تعداد بازدید از این مطلب: 5681
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 18 بهمن 1393 ساعت : 9:50 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نالیوود،یک رقیب بزرگ برای هالیوود در آفریقا
نظرات

  گزارش اشپیگل ازنالیوود

 (رونق سینما در کشوری مشهور به کلاهبرداری)

ترجمه و تنظیم: احمد پرهیزی

************************

 

دو سوم مردم کشور(نیجریه ) با درآمد روزانه کمتر از یک دلار زندگی می‌کنند، با این حال این صنعت بزرگ فیلم که دارای رتبه جهانیست  متعلق به چنین کشور یست. سینمای این کشور را( نالیوود ) نامیده‌اند!

                                                                              بله درست خواندید، نالیوود ...

*********************************************************************************************************************

حادثه عمدی برای یک کارگردان ساختارشکن

سینمای نیجریه با ساخت انبوهی فیلم اکشن و قصه‌های عاشقانه سراسر آفریقا را تحت پوشش دارد.روزی که دیکسون ایروگبو [تهیه‌کننده سینما] تصمیمی اساسی گرفت بالیوود نزدیک بود او را به کشتن دهد. او می‌توانست دهانش را ببندد، حرفی نزند و به سازندگان فیلم در نیجریه نگاه کند که مشغول ساخت آثاری بی‌مایه‌اند و پول پارو می‌کنند.

اماتصمیم گرفت که پیراهن راه‌راهش را بپوشد و به این گروه مافیایی بگوید از امروز راه من از راه شما جداست...

ماجرا چگونه رخ داد؟

صبح چهارشنبه بود و خورشید از لابه‌لای ابرهای آسمان لاگوس [پایتخت نیجریه] خانه‌ها را روشن می‌کرد. مهم‌ترین مردان نالیوود یعنی فیلمساز‌ها در ساختمان تئاتر ملی جمع شده بودند تا رئیس خود را انتخاب کنند. در همین زمان ایروگبو 32 ساله، فیلمساز و برنده جایزه فرهنگستان فیلم آفریقا(اسکار آفریقا) افسران پلیس تا بن دندان مسلح را کنار زد، نفس عمیقی کشید و با صدایی بلند سالن را متوجه خود کرد.مهمانان از زن و مرد جلو او ایستاده بودند، عینک آفتابی به چشم داشتند و با موبایل‌های خود ور می‌رفتند. ایروگبو این مرد لاغر ‌اندام با پوستی روشن و عینکی به چشم دست‌های آنان را فشار می‌داد و جملاتی از این قبیل به آنان می‌گفت:«بگذاریم نالیوود دوباره نالیوود شود. ما اینجا احتیاجی به سیاستمدار جماعت نداریم. چرا شماها کار خودتان را نمی‌کنید؟ حرص و آز کافی است. از بازی‌های سیاسی خسته نشدید؟» فیلمسازان سر تکان می‌دادند و نهایت تلاششان را می‌کردند تا این مرد را نادیده بگیرند؛ مردی که هیچ علاقه‌ای به او نداشتند. بعضی می‌گفتند او باید از اینجا برود.وقتی ایروگبو جلسه را ترک کرد و سوار خودروی مشکی‌رنگش شد، نفهمید که کسی پیچ‌های چرخ جلو را درآورده است. هنگامی که ماشین کمی سرعت گرفت چرخ جلو از جا درآمد و بخت یارش بود که اتفاقی نیفتاد جز مختصری خراش بر بدنه ماشین و روی پیشانی‌اش. ایروگبو را به‌تازگی کتک زده‌اند. او می‌‌گوید:«به نالیوود سرزمین عجایب خوش آمدید.»نفت و آدمخوارها!!

ماهیت نالیوود

نالیوود صنعت فیلمی عظیم و پولساز در نیجریه است که بنا به اعلام سازمان فرهنگی علمی آموزشی ملل متحد(یونسکو) دومین صنعت بزرگ سینمای جهانی پس از بالیوود هندوستان است. نالیوود این جایگاه را بابت‌ ساخت فیلم‌هایی درباره خانواده، عشق، افتخار، بیماری ایدز، نفت، ارواح و آدم‌‌خوارها کسب کرده است.

در یک کلام با ساخت فیلم‌هایی درباره آفریقا.امسال دست‌کم 900 فیلم در نیجریه تولید خواهد شد؛ رقمی دوبرابر هالیوود. نالیوود صنعتی 200 میلیون دلاری (148میلیون یورویی) است در کشوری که 70 درصد جمعیت آن همچنان با درآمد روزانه یک دلار زندگی می‌کنند و اگر دو ساعت در روز برق داشته باشند خود را خوشبخت می‌دانند و در خیابان‌ها گنداب در جوی‌ها روان است.این کشور در سراسر جهان به فساد، کلاهبرداری‌های اینترنتی، فحشا و نفت مشهور است و کسی از فرهنگ فیلم آن سخنی به میان نمی‌آورد.ایروگبو می‌خواهد این وضع را تغییر دهد. می‌خواهد دست فساد را از دامن نالیوود کوتاه کند و نگذارد آن را نابود کند، اتفاقی که کم و بیش در همه شاخه‌های صنعت نیجریه پیش آمده است. او می‌خواهد کیفیت و خلاقیت فیلم‌ها را افزایش دهد تا مردم جهان نالیوود را بشناسند. ایروگبو می‌خواهد یک اسکار برای کشورش کسب کند؛ این برنامه اوست.

مرکز نالیوود در خیابان‌های تنگ و تاریک منتهی به بازار آلابا در حومه شهر لاگوس است. صدها مغازه کوچک در این خیابان منقش به پوسترهای فیلم‌های عاشقانه و اکشن شده است. زنان و مردان در این پوسترها اغلب لباس‌های گران‌قیمت به‌تن دارند. در بازار آلاباما فیلم‌هایی که امثال ایروگبو می‌سازند بر روی سی‌دی رایت و بسته‌بندی می‌شوند و به فروش می‌رسند. مارتین اونیمابی یکی از سلاطین دنیای امروز است. دفتر او در آلابا چندان شباهتی به دفتر کار ندارد و بیشتر مثل یک انباری کوچک است. اطراف او پر است از دی‌وی‌دی‌های بسته‌بندی نشده که در جعبه‌های 100 تایی قرار دارد و با نوارهای پارچه‌ای به هم بسته شده است. اونیمابی شرح می‌دهد که شیوه کار تجاری‌اش چگونه است و به ماشین حسابش اشاره می‌کند:«اینجا جایی است که زندگی یک فیلم نیجریایی شروع می‌شود. اینجا با این ماشین‌حساب.»

یک فیلم نالیوودی به طور میانگین 20 هزار دلار هزینه دارد. یک فیلم هالیوودی به طور متوسط 100 میلیون دلار خرج دارد. اونیمابی می‌گوید:«فیلمنامه را می‌خوانم و اگر خوشم آمد شروع به حساب و کتاب می‌کنم.» او شلواری نقره‌ای به تن دارد، پیراهنی نقره‌ای پوشیده است و یک تاج طلایی کارت ویزیتش را زینت بخشیده است. تا به امروز اونیمابی در 50 فیلم سرمایه‌گذاری کرده است.یارانه دولتی فیلم در نیجریه کم و بیش وجود ندارد. بیشتر مردم معتقدند اگر چنین یارانه‌ای هم وجود داشته باشد پول از جیب افرادی که در رأس اتحادیه فیلمسازی قرار دارند خارج نمی‌شود. اونیمابی هم در ابتدا از بانک‌ها و تجار عادی وام گرفت اما حالا به گفته خودش سرمایه‌ کافی را به دست آورده است. او از هر فیلم حدود 300 هزار دی‌وی‌دی به قیمت 250 نیرا (معادل 20/1 یورو) می‌فروشد. عنوان پرفروش فعلی او «جنگ سلطنتی» نام دارد و درباره دختری است که باید با سلطان یک قبیله ازدواج کند. اونیمابی می‌گوید:«در شش ماه اول 50 هزار نسخه از این فیلم را فروختم.»تهیه‌کنندگانی مثل اونیمابی سالانه 20 فیلم با بودجه‌ای اندک که گاه به 60 هزار یورو می‌رسد تولید می‌کنند. اغلب فیلم‌ها با یک دوربین تنها و در مدت زمان یک هفته ساخته می‌شود، این فیلم‌ها پر است از سس‌گوجه به جای خون و انیمیشن‌های رایانه‌ای فاقد کیفیت. اونیمابی در صندلی خود فرو می‌رود. هوای اتاق دم کرده است و بوی گل و لای می‌دهد. اما هیچ کدام اینها اونیمابی را اذیت نمی‌کند. دستش را به روی

شکمش می‌گذارد و می‌گوید:«من در حال حاضر دارم پنج فیلم را همزمان می‌‌سازم.»

Image result for ‫عکس پوستر  سینمای نیجریه‬‎

آفریقا بازاری عظیم است و نیجریه به تنهایی 150 میلیون جمعیت دارد. فیلم‌های نیجریه به دیگر کشورهای آفریقایی مثل غنا، سیرالئون و آفریقای جنوبی صادر می‌شود، علاوه بر آن محصولات نالیوود حتی به ایالات متحده، انگلستان و آلمان نیز می‌‌رود تا در فروشگاه‌های آفریقایی به فروش رسند، این آثار مرهمی است بر غم غربت گروه بزرگی از آفریقایی‌های دور از وطن.قصه اغلب فیلم‌های نالیوودی در اتاق نشیمن اتفاق می‌افتد. اتاق نشیمن جای خوبی است. در این کشور هر شخصی که یک اتاق نشیمن داشته باشد به سطحی از خوشبختی دست پیدا کرده است.

وقتی نیجریه‌ای‌ها از موفقیت حرف می‌‌زنند منظورشان یک میز شیشه‌ای،‌ تلویزیون صفحه صاف و دیوارهای رنگی اتاق‌هاست شبیه همین چیزی که در فیلم‌ها می‌بینند. فروش بالای نالیوود از 1992 شروع شد؛ زمانی که فیلم «زندگی در اسارت» ساخته شد. در آن زمان پس از سال‌ها کودتای نظامی بالاخره کسی جرأت پیدا کرد به مردم معمولی بپردازد. فیلم درباره پول، جادوی سیاه و مردی است که تحت تأثیر فرقه‌‌های مذهبی قرار می‌گیرد. حرف فیلم آن بود که مال و منال نیجریه حاصل اعمال شیطانی است و منشأ بی‌عدالتی و رنج بیشتر مردم نیز همین است. «زندگی در اسارت» منادی آزادی مردم نیجریه بود، چون بالاخره صدای آن‌ها به گوش رسیده بود. امروز کمتر کسی را در نیجریه می‌توان یافت که این فیلم را ندیده باشد.تهیه‌کنندگان به جای آنکه فیلم‌های خود را در سینماهای گرانقیمت نمایش دهند آنها را در ویدئو‌های خانگی پخش کردند و بدین ترتیب به بازاری تازه دست پیدا کردند.یکباره جمع‌های خانوادگی تشکیل شد و همه همسایه‌ها دور یک تلویزیون برای تماشای فیلم جمع شدند.

کمی پس از پایان دیکتاتوری نظامی در 1999 نالیوود به اوج شکوفایی رسید و بازارهای آفریقا را با دو هزار فیلم سالانه قبضه کرد. منطقه‌ای که بیشتر تهیه‌کنندگان دفترهای خود را در آنجا برپا کرده‌اند وینیز نام دارد. در آنجا بر روی دیوارها چنین اعلان‌هایی فراوان به چشم می‌خورد:«اگر قدبلند و چاق هستید و چند زبان نیجریه‌ای را به سهولت صحبت می‌کنید ما را خبر کنید، داریم فیلم می‌سازیم.» عمله‌های روزمزدخیابان تنگ و تاریک بوی دود ماشین و عطر توت‌فرنگی بازیگران جوانی می‌دهد که آمده‌اند تا کشف شوند. هر صبح جوانانی که امید دارند بازیگر شوند مثل عمله‌های روزمزد صف می‌بندند و منتظرند تا تهیه‌کنندگانی مثل آقای دیوین آنها را به سر صحنه ببرند.آقای دیوین جلوی پارکینگ هتل ایستاده است، مینی‌بوس گرد و خاک گرفته به او نزدیک می‌شود، سرتاسر خودرو را پوستر‌های رنگی فیلم پوشانده است. مینی‌بوس یک مرسدس قدیمی است اما برای دیوین معنای دیگری دارد:«آنچه در این اتوبوس می‌بینید نالیوود است، همه فیلم‌های من آن داخل است.» در باز می‌شود: 15 بازیگر جوان و دستیاران سوار اتوبوس می‌شوند تا طی دو هفته یک فیلم بسازند. دیگر محتویات ماشین به این شرح است: یک دوربین HD، یک فیلمبردار، یک کارگردان، دوکاسه پلاستیکی پر از قطعات جوجه، سه‌ لامپ، یک میکروفن، یک ساک آدیداس پر از لباس و چند بطری نوشابه. آقای دیودن می‌گوید:«همه اینها در مجموع 38 هزار دلار خرج برداشته است.»

آقای دیوین مدیر شرکت تولید فیلم دیوین است و نام واقعی‌اش امکا اجوفور است. داشتن یک نام هنری در این تجارت کمک خوبی است.

بحران در نالیوود

دیکسون ایروگبو فیلمساز یک روز پس از تصادف ماشین در دفتر کارش نشسته است. دو تلفن همراهش مدام زنگ می‌خورد. تلفن‌کننده‌ها می‌خواهند بدانند چرا دیروز در نشست فیلمسازان سر و صدا به راه انداخته است. ایروگبو که مردی آرام و مؤدب است صدایش را بلند می‌‌کند و فریادش را در گوشی می‌ریزد:«نالیوود دچار بحران است. این طوری نمی‌شود ادامه داد.» تصویری از مارتین لوترکینگ روبه روی او بر دیوار به چشم می‌خورد. در یک کمد جایزه‌هایی به نمایش درآمده که وی بابت فیلم‌هایش برده است. او مدت زمان طولانی در این شغل بوده است و نخستین فیلمنامه‌‌اش را وقتی نوشت که نوجوانی بیش نبود.در نیجریه، سینما در کنار صنعت نفت دومین حرفه بزرگ کشور است. ستاره‌های خاص خود و فرش قرمزی مخصوص خود و حتی اسکار دارد: جایزه فرهنگستان فیلم آفریقا. در قفسه مغازه‌ها همه جا صدها هزار فیلم در قالب سی‌دی و دی‌وی‌دی به چشم می‌خورد. فیلم‌های هالیوودی در این کشور هیچ نقشی ندارند.ایروگبو مشتش را به کف دست چپش می‌کوبد و از تصمیم تازه‌اش می‌گوید:«یک فیلمنامه دارم که «سرباز کودک» نام دارد.» ایروگبو خواب موفقیت غیرمنتظره‌ای می‌بیند، شبیه اتفاقی که برای فیلم علمی تخیلی «منطقه 9» افتاد؛ طرحی کم بودجه از آفریقای جنوبی که طی دو ماه ساخته شد و در ایالات متحده پرفروش شد و حتی در چهار رشته نامزد اسکار شد. ایروگبو می‌گوید که می‌داند با طرز فکرش دشمنانی برای خود دست و پا کرده است.او می‌داند که ممکن است در ماشین او دوباره خرابکاری کنند یا شب هنگام در کمین او بنشینند. او می‌گوید:«‌می‌ترسم.» اما ادامه می‌دهد که می‌ارزد چون امیدوار است یک اسکار برای نالیوود به دست آورد.او می‌گوید:«اگر کارها درست پیش برود فیلم‌ من «میلیونر زاغه‌نشین» می‌شود.»

                                                                                                            منبع:جوان آنلاین

تعداد بازدید از این مطلب: 6789
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 18 بهمن 1393 ساعت : 7:48 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
پرتولید ترین سینماهای جهان کدامها هستند؟
نظرات

پرتولیدترین سینماهای جهان کدامند؟

***************************

آمار این گزارش بر اساس اعلام سایت یونسکو است که این تحقیق جامع را از سال 2005 تا 2009 انجام داده است و قاعدتا این آمار طی سال‌های اخیر با افزایش یا کاهش روبه‌رو بوده است.

 کشورهای عرب

 

در بین کشورهای عرب، مصر با بیشترین میانگین تولید بالغ بر 42 فیلم صدرنشین است.

 

سینمای مصر

این کشور در سال 2005، 23 فیلم، سال 2006، 59 فیلم، سال 2007، 37 فیلم، سال 2008، 44 فیلم و سال 2009، 46 فیلم تولید کرده است.

 

آسیای مرکزی

 

در این منطقه قزاقستان با 13 فیلم در صدر جدول تولید قرار دارد و پس از آن کشورهای گرجستان با 11 فیلم و آذربایجان با 10 فیلم در رتبه سوم قرار دارد.

 

سینمای قزاقستان

 

آسیای جنوبی و شرقی

 

بیشترین تولیدات سینمایی جهان به خاطر وجود کشورهای چون هند، ژاپن و چین در این منطقه جغرافیایی اتفاق می‌افتد.

کشور هند با میانگین تولید 1178 فیلم صدرنشین است که آماری قابل توجه است

 

سینمای بالیوود (هند)

این کشور در سال 2005، 1041 فیلم، در سال 2006، 1091 فیلم، در سال 2007، 1146 فیلم، در سال 2008، 1325 فیلم و در سال 2009 با کمی کاهش 1288 فیلم تولید کرده است.

 

بالیوود (سینمای هند)

همچنین کشورهای ژاپن با میانگین تولید 409 فیلم در سال، چین با 379 فیلم، کره جنوبی با 118 فیلم،فلیپین با 91 فیلم، بنگلادش با 88 فیلم بیشترین تولیدکنندگان فیلم در منطقه به شمار می‌آیند.

 

                                                                                                منطقه اقیانوسیه

به نظر می‌رسد این منطقه پس از منطقه کارائیب، کمترین تولید سینمایی جهان را داشته باشد.

در این محدوده، کشور استرالیا، با میانگین تولید 31 فیلم در سال، طی این سال‌ها پیشرو بوده است.

 

سینمای استرالیا

 

                                                                                              آمریکای لاتین

کشور برزیل با میانگین تولید 68 فیلم صدرنشین است و کشورهای مکزیک با 64 فیلم، آرژانتین با 52 فیلم و شیلی با 16 فیلم به ترتیب جایگاه دوم تا چهارم این رده را به خود اختصاص داده‌اند.

 

سینمای برزیل

 

                                                                                               آمریکای شمالی و اروپا

ایالات متحده آمریکا (هالیوود) با 555 فیلم نه تنها در این منطقه جغرافیایی بیشترین تولید سینمایی را به خود اختصاص داده بلکه در دنیا نیز پس از کشور هند (بالیوود) و نیجریه (نالیوود) پیشرو است.

 

هالیوود (سینمای آمریکا)

 

در این منطقه همچنین فرانسه با 228 فیلم، آلمان با 179 فیلم، اسپانیا با 164 فیلم، ایتالیا با 124 فیلم و بریتانیا با 117 فیلم به ترتیب جایگاه دوم تا ششم این فهرست را به خود اختصاص داده‌اند.

 

                                                                                  اروپای مرکزی و شرقی  

در این منطقه روسیه با 227 فیلم بیشترین تولید را دارد و پس از آن نیز کشور ترکیه با 44.6 درصد فیلم قرار دارد.

 

                                                                                                                آفریقا

در این منطقه سینمای کشور نیجریه مشهور به (نالیوود)، تنها کشوری است که بتوان از نظر تعداد تولیدات سینما به او اهمیت داد.

 

نالیوود (سینمای نیجریه)

صنعت سینمای نیجریه که از نظر کمی در دنیا دوم است، به طور میانگین در سال 1093 فیلم تولید داشته است و البته این مقام را تاکنون نیز همچنان حفظ کرده است.

ایران هم که در گذشته آمار تولید فیلم‌های سینمایی آن حدود 60-70 فیلم بود، در حال حاضر این آمار به حدود 90 تا 100 فیلم رسیده است.

 

 

* گران‌قیمت‌ترین بلیت‌های سینما مربوط به کدام کشورهاست؟

 

 

اسامی ده کشوری که گران‌قیمت‌ترین سینماهای جهان را دارند به شرح زیر است:(قیمت‌ها مربوط به سال 2009 میلادی است)

اتریش 20.33 دلار، سوئیس 13.83 دلار، نروژ 13.05، ژاپن 13.01 دلار، یونان  12.32 دلار، فنلاند 12.10 دلار، سوئد 11.61 دلار، دانمارک 11.09 دلار، قبرس 10.91 دلار و هلند 10.67 دلار.

 

سینمای ایران نیز با قیمت بلیت 1 دلار و 69 سنت در سال 2009 میلادی جزء ارزان‌قیمت‌ترین کشورهای جهان به لحاظ قیمت بلیت سینماهاست.

 

                     

گزارش از: نرگس محمدی(وبلاگ باران رحمت)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5000
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

شنبه 18 بهمن 1393 ساعت : 7:35 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
5 دوبلور برتر تاریخ سینمای ایران
نظرات

5دوبلور برتر تاریخ سینمای ایران

لینک مطلب: http:/moviemag.ir/cinema/top-5/1111

نویسنده:میثم کریمی

******************************************************************

بر کسی پوشیده نیست که اگر بسیاری از فیلمهای مطرح هالیوودی به زبان فارسی دوبله نمی شد، شاید آن فیلم هرگز در ایران محبوب نمی شد!. بدون اغراق باید گفت که هنر دوبلاژ در ایران در مقایسه با دیگر کشورهای جهان در جایگاه ممتازی قرار دارد و حتی به نوعی بهترین در جهان است. گویندگی عالی ، ترجمه کم نقص و بالاخره شناخت موقعیت کلی فیلم از جمله دلائلی است که هنر دوبلاژ  را در ایران به اوج رسانیده است. اما متاسفانه هنر دوبلاژ در ایران به مانند سینما، رفته رفته کیفیت خود را از دست داده و امروز تقریباً به به شکل معمولی دنبال می شود!. امروزه صداهای ماندگار کشورمان یا ترجیح می دهند که کار دوبلاژ انجام ندهند و به مدیریت آن اِکتفا کنند یا اینکه تنها در فیلمهای مهم و ماندگار به صداپیشگی بپردازند!. این رویه باعث شده تا کیفیت دوبله در ایران در سالهای اخیر به شدت کاهش پیدا کند و تماشاگران ایرانی هم که همواره فیلمهای خارجی را بصورت دوبله مشاهده می کردند، از آن رو برگردانند و به تماشای فیلم با زیرنویس فارسی بسنده کنند. در این مقاله تصمیم گرفتم تا 5 دوبلور یا 5 صدای ماندگار دوبلاژ ایرانی را معرفی کنم تا شاید تماشاگران این نسل بتوانند هرچه بیشتر با این اساتید آشنا شوند و قدیمی ها هم خاطراتی زنده کنند. قبل از شروع این مطلب باید این نکته را یادآوری کنم که تعداد صداهای ماندگار ایرانی بسیار زیاد است ولی سعی شده در این مقاله 5 نفر از آشناترین صداهای ایرانی به شما دوستان معرفی شود و به همین دلیل از کسانی که دوبلور مورد علاقه شان در این لیست نیست، پوزش می خواهم. این مقاله را با تقدیم احترامات فراوان به هنرمندان هنر دوبله نظیر جلال مقامی ، مریم شیرزاد، زهره شکوفنده ، شهلا ناظریان، منوچهر والی زاده ، ژرژ پطروسی ، کیکاووس یاکیده ، سعید مظفری ، منوچهر نوذری ، ژاله علو ، ایرج ناظریان ، حمید قنبری ، علی کسمائی ، شوکت حجت ، رفعت هاشم پور، مهین کسمائی ، مینو غزنوی و دیگر هنرمندان دوبلاژ ایران آغاز می کنم

 

IMAGE634102148092656250

 

شماره ی 5-  خسرو خسروشاهی (صدای همیشه جوان دوبله ایران):

امکان ندارد که شما علاقه مند به فیلمهای هندی باشید و صدای خسروشاهی را نشنیده باشید!. با قاطعیت می توانم بگویم که مهمترین دلیل علاقه ی ایرانیان به فیلمهای هندی ( حداقل در ابتدای پیدایش این سینما در ایران ) به دلیل صدای خسرو خسروشاهی بود که اغلب به جای قهرمان داستان قرار داده می شد. مطمئنا خود آمیتاب پاچان هم هرگز درک نخواهد کرد که دلیل محبوبیت اش در ایران بیشتر به صداپیشگی خسروشاهی به جای او بر می گردد نه بازی هایش!. خسروشاهی سالهاست که صدای آشنا در فیلمهای هندی است و باید اعتراف کرد که دوبله فیلمهای هندی در ایران با نام او گره خورده است. البته هنر صداپیشگی خسروشاهی تنها به فیلمهای هندی خلاصه نمی شود. وی صدای همیشگی آلن دلون در دوبله فارسی بود و در سالهای اخیر هم به دوبلور ثابت بازیگرانی نظیر آل پاچینو و نیکلاس کیج تبدیل شده است که تصور دوبله شدن فیلمهای این بازیگران بدون خسروشاهی امری محال است!. آخرین کار خسروشاهی هم مربوط می شود به فیلم « جرم » ساخته مسعود کیمیایی که در آنجا وی سرپرست گویندگان بود. خسروشاهی هم به مانند دیگر استادان قدیمی هنر دوبلاژ، امروزه بجای صداپیشگی ترجیح می دهد تا بیشتر وقتش را با زندگی شخصی اش سپری کند. او یکی از چند ده دوبلوری است که به دلیل فضای نا مهربان تلویزیون در سالهای اخیر ترجیح داده تا عرصه را به جوانان واگذار کند و خودش به پشت میز برود و از آنجا هدایت گر دوبلورها باشد. برای او آرزوی موفقیت می کنم.

kplizkzxqgck4v10ym1l

 

شماره ی4- چنگیز جلیلوند(صدای نوستالژیک قهرمانان ) :

یکی از توانمند ترین دوبلورهای ایران و کسی که فیلمفارسی را با او بخاطر می آورند!. چنگیز جلیلوند یکی از دلائل اصلی محبوبیت فیلمفارسی در نزد ایرانیان است . علاقه مندان به سینمای ایران، چنگیز جلیلوند را اغلب با صداپیشگی بازیگرانی نظیر بهروز وثوق ، محمدعلی فردین و ناصر ملک مطیعی بخاطر می آورند. یکی از نکات جالب درباره روش دوبله جلیلوند این است که او از دیالوگ های فی البداهه به میزان زیاد استفاده می کند و بیشترین این نوع فی البداهه را هم در فیلمهای ایرانی پیش از انقلاب انجام داده است. لازم به ذکر نیست که در اغلب فیلمهای ناصر ملک مطیعی زمانی که پشت او به دوربین بود ، چنگیز جلیلوند شروع به گفتن دیالوگ یا بهتر بگویم، متلک های خاص خودش می کرد!. اما صدای جلیلوند تنها مربوط به فیلمفارسی نبود. او در فیلمهای هالیوودی هم دوبله های ماندگاری از خود برجای گذاشته که مهمترین آنها صداپیشگی به جای مارلون براندو است. یکی از نکات ریز و هوشمندانه ایی که جلیلوند در دوبله آثار مارلون براندو بکار می برد، دیالوگ های فی البداهه ایی بود که استفاده می کرد. مارلون براندو خالق متدهای جدید بازیگری در هالیوود بود و جلیلوند هم در دوبلور آثار او سعی می کرد تا مانند بازی غیرقابل پیش بینی براندو، حرف های غیرقابل پیش بینی اش را در فیلم بگنجاند تا به این ترتیب مارلون براندو در دوبله فارسی کامل شود. چنگیز جلیلوند در آغاز انقلاب اسلامی ایران به خارج از کشور رفت و پس از 20 سال به ایران بازگشت و بار دیگر هنر دوبله را از سر گرفت. اینروزها جلیلوند پرکارتر از گذشته شده و البته یک دوست صمیمی پیدا کرده که همه جوره حاضر است جانش را فدای او کند و آن کسی نیست جز حامد بهداد!.

Zhaleh-Kazemi1

 

شماره ی3- ژاله کاظمی(صدای یک زن پر ابهت) :

« اُبهت زنانه » بهترین وصفی است که می تواند درباره صدای ژاله کاظمی گفت. صدای ژاله کاظمی فوق العاده ترین صدایی است که تاکنون در دوبله زنان شنیده شده و به نظرم هرگز نتوان بار دیگر صدایی به زیبایی صدای ژاله کاظمی در هنر دوبله ایران یافت. کاظمی صدای همیشگی سوفیا لورن در دوبله فارسی بود و بعلاوه او در تعدادی از بهترین فیلمهای دوبله شده تاریخ دوبلاژ ایران نظیر « اشک ها و لبخندها » ، « دکتر ژیواگو » و « چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد » صداپیشگی کرده بود. اگر قصد دارید تا با هنر دوبله و زیر و بم آن آشنا شوید پیشنهاد می کنم فیلم « چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد » با صداپیشگی ژاله کاظمی بجای الیزابت تیلور را تماشا کنید. در این فیلم به راستی ژاله کاظمی استادی اش در دوبله را نمایان می کند و حتی در بعضی از صحنه ها، چنگیز جلیلوند را که در نقش مقابل او بجای ریچارد برتون صداپیشگی کرده را به زانو در می آورد. از آخرین کارهای به یاد ماندنی کارهای ژاله کاظمی می توان به صداپیشگی به جای نیکول کیدمن در فیلم « دیگران » اشاره کرد. در این فیلم داد و فریادهای کاظمی به حدی واقع بینانه است که تماشاگر از خودِ نیکول کیدمن بیشتر می ترسد تا روح های خانه!. ژاله کاظمی در اخرین سالهای عمر خود به شدت مرموز شده بود و تقریباً دسترسی به وی امکانپذیر نبود. گفته می شود که کاظمی در اواخر عمر خود به سعید مظفری ( دوبلور ) گفته بود که :من هم مانند آن دختر فیلم « داستان عشق » به سرطان مبتلا شده ام و بزودی خواهم مرد!. اما هرگز مشخص نشد که چرا ژاله کاظمی به ناگاه گوشه گیری را پیشه کرد و بجای دوبله ، به نقاشی و هنرهای دیگر بیشتر بها داد. زندگی مرموز ژاله کاظمی ادامه داشت تا اینکه در 12 فروردین سال 1383خبردار شدیم که ژاله کاظمی به علت ابتلا به سرطان، در واشینگتنِ آمریکا جان به جان آفرین تقدیم کرده است. هنوز هم بعد از گذشت سالها از مرگ کاظمی ، کسی به درستی نمی داند که در سالهای آخر زندگی بانوی صدای ایران چه گذشت. روحش شاد و یادش گرامی باد

 شماره ی2- ناصر طهماسب(صدای تیپهای ماندگار ) :

زمانی که کوین اسپیسی در اواخر فیلم « هفت » به اداره پلیس می رود و فریاد میزند: بازرس! بازرس! بازرس!! ، یا زمانی که جک نیکلسون در فیلم « درخشش » با تبر به دنبال زنش در هتل می افتد و نهایتاً درِ دستشوئی را با تبر می شکافد و به زنش می گوید : جانی اومده!، از جمله

ماندگارترین صحنه های تاریخ سینمااست

ogat1262431379

که به لطف صداپیشگی ناصر طهماسب بجای این بازیگران رنگ و بوی دیگری گرفته است. ناصر طهماسب استاد بلامنازع تیپ سازی در هنر دوبلاژ ایران است و کسی را یارای رقابت با او نیست!.  صدای ناصر طهماسب را معمولاً در نقشهایی می شنویم که کاندید دریافت اسکار شده باشند یا اینکه اسکار را دریافت کرده باشند!. او قادر است تا با لحنهای متفاوت به جای شخصیت های گوناگون به راحتی صحبت کند. ناصر طهماسب جزو معدود دوبلورهای ایران است که می تواند صدایش همانقدر که ترسناک باشد، کمدی هم شود!. او صدای ثابت کمدین مشهور هالیوود، هارون لوید ، است و تقریباً در تمامی آثار این بازیگر بجای او صداپیشگی کرده و از طرفی صدای آشنای کوین اسپیسی در فیلمهای مشهورش یعنی « مظنونین همیشگی » و « هفت » بوده است که مو را بر تن هر تماشاگری سیخ می کند. به نظرم کمتر تماشاگر ایرانی پیدا می شود که کایزرشوزه در « مظنونین همیشگی » را فراموش کرده باشد .

 

 وعاقبت...شماره ی 1- منوچهر اسماعیلی (مرد هزار صدای دوبله ایران ):

 منوچهر اسماعیلی دوبلوری است که تا به امروز نمونه دومی از او مشاهده نشده و با توجه به روند نزولی هنر دوبلاژ در ایران  بنظر می رسد که او تنها دوبلوری باشد که چنین ویژگی ایی داشته!. منوچهر اسماعیلی دوبلوری است که به راحتی می تواند بجای چند شخصیت یک فیلم صحبت کند و هیچ تماشاگری هم متوجه یکی بودن صدای این شخصیت ها نشود. از منوچهر اسماعیلی دوبله های به یاد ماندنی زیادی برجای مانده. شاید مشهورترین بازیگری که شهرتش را مدیون اسماعیلی بود ، بیک ایمانوردی باشد. منوچهر اسماعیلی با آن لهجه عجیب و غریب و دیالوگ های فی البداهه ایی که به زبان می آورد سبب شد تا بیک ایمانوردی تبدیل به ستاره ایی مشهور شود که البته تمام شهرت اش بخاطر دوبلور بی نظیرش بود. منوچهر اسماعیلی در میان بازیگران خارجی بیشتر بجای آنتونی کوئین ،صداپیشگی کرده است ، مطمئنا دوبله حمزه در فیلم « محمد رسول الله » هرگز از خاطر ایرانیان نخواهد رفت. اینروزها استاد منوچهر اسماعیلی به مانند دیگر هم دوره هایش ترجیح داده تا کمتر در دوبلاژ حضور داشته باشد و با خاطرات خوش گذشته اش زندگی کند. گوشه اي از درددلهاي اين استاد بزرگ دوبله ايران :در جايي منوچهر اسماعيلي خود را پلنگ زخم خورده صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران مي نامد كه كاركنان بچه سالش حتي حرمت موي سپيد 

Manochehr_Esmaeili_

وي را نگه نداشتند و متكبرانه او را گفتند : زمان امثال شما سرآمده است برويد و براي خود گورهايتان را مهيا سازيد. و او ميگويد كه مگر آنزمان كه آب بشكل لوله كشي رايج گشت ميرابها را سربريدند!! سربريدند يا آنها را وانهادند كه با عزت و احترام سر بر گور نهند؟! و مگر سيماي ايران ميتواند فيلمي خارجي را بدون كلامي فارسي پخش كند كه براي من و ما مراسم ختم گرفته است؟! بروند و جيبهاي آن گويندگان بچه سالي را كه در پاي ايشان چند لا مي شوند تا مگر از راه كاسه ليسي و دوبله هايي نازل آب در جوي اين آسياب شكسته مي ريزند تل انباركنند. ... و براستي گاهي سيماي ايران فراموش كرد كه مرحوم سعيد شرافت(از مديران دوبله ارزنده تلويزيون و مدير دوبله فيلمي چون كازابلانكا و سنگام و ...) كه عمري را براي تلوزيون كار كرد چگونه وقتي مرد يك دستمال كاغذي مصرف شده قلمداد شد و حتي نامي از او نيز به ميان نيامد و يا چه كس در "مثلا جشنواره چهره هاي ماندگار" دست پيري چون هوشنگ لطيف پور(بزرگترين مدير دوبله ايران) و علي كسمايي(پدر دوبله ايران كه سريالهايي چون هزاردستان/كوچك جنگلي/سربداران/چنگ وصلح/ و ... صدها سريال سنگين را دوبله كرد و هزاران فيلم را از خود بيادگار گذاشت و حتي بازيگران ناميي چون بهروز وثوقي را وي از تئاتر به دوبله و بعد سينما كشاند و ده ها گوينده توانمند چون چنگيز جليلوند و حسين عرفاني و منوچهر والي زاده و بهرام زند و... را وي تربيت كرد و ...) را گرفته اند و از روي سن برده اند و از او تقدير كرده اند؟امیدواریم شرایطی محیا شود تا استادان دوبله ایران نظیر منوچهر اسماعیلی بار دیگر به عرصه دوبلاژ بازگردند و فیلمها را مزین به صدای ماندگارشان کنند. 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 6967
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 14 بهمن 1393 ساعت : 11:8 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چگونه دوبلور شدند؟(ناصر طهماسب)
نظرات
چگونه دوبلور شدند؟
 
منبع:www.mashreghnews.ir. mikaa.blogfa.com
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
این نوشتار در قالب گپی دوستانه شما را با دوتن ازدوبلوران ایرانی(یکی پیشکسوت و دیگری جوانتر)آشنا میسازد و ضمنا" اندکی با شرایط ورود به صنعت دوبلاژکشورمان وهمچنین فضای حاکم برآن آشنا می شویم.درادامه درباره ی ناصر طهماسب و زندگی وی چیزهائی اززبان خودش میخوانیم.
                                                                                          تدوین و دیزاین مطلب:مهرداد میخبر 
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
 
 
 
(ناصر طهماسب) كه به عنوان استاد تيپ‌سازي در دوبله‌ي ايران شناخته شده، متولد سال 1318 است و كار دوبله را به صورت حرفه‌يي از دهه‌ي 40 و مدير دوبلاژي را از اواخر دهه‌ي 40 آغاز كرده است.
 يكي از ماندگارترين و به يادماندني‌ترين نقش‌هايش، «فرمانده كسلر» در سريال «ارتش سري» است، اما خودش معتقد است: يكي از بهترين كارهايش كه در ذهنش ماندگار شده فيلم «كمال‌الملك» بود و مي‌گويد «كمال‌الملك» فيلمي بود كه دوبله آن را زنده كرد.
 طهماسب در راستاي بيشتر شناخته شدن دوبله در ايران، بر اين باور است كه اگر فيلم‌هاي خارجي در ايران اكران شوند، دوبله بيشتر در ميان مردم جا مي‌افتد در غير اين صورت دوبله مشتري زيادي نخواهد داشت.
 بر اين اساس پس از سال‌ها فعاليت اين هنرمند پيشكسوت را دعوت كردیم تا پاي صحبت‌هايش بنشينیم؛ ناصر طهماسب به همراه اميرعطرچي ـ يكي از دوبلورهاي جوان ـ درباره‌ي وضعيت دوبله در ايران و خصوصا دوبله در تلويزيون گفت‌وگويي با ايسنا داشتند كه در زير مي‌خوانيد:
 
 
 
 
 
 
 
آقای طهماسب درحال حاضر کیفیت دوبله را در ایران چطور ارزیابی میکنید؟
طهماسب:در كل دوبله‌ در ايران سريع‌تر انجام مي‌شود و با آمدن نسل جديد و پيشرفت تكنولوژي، افراد و دستگاه‌هاي نو وارد دوبله شدند ولي كليت دوبله اين است كه در حال حاضر فيلم‌هايي كه دوبله مي‌شوند بار دراماتیک ندارند؛ يا پليسي هستند و يا يكسري فيلم‌هاي كره‌اي كه خيلي هم جالب نيستند براي تلويزيون دوبله مي‌شوند كه به نظر من اصلا براي مخاطب جذابيت ندارند.
مثلا فيلم سينمايي «اينجا بدون من» بهرام توكلي را مشاهده كنيد كه چقدر جذاب بود به دليل اينكه درام است و خود به خود مخاطب را جذب مي‌كند.
طي اين سال‌هايي كه وارد حرفه دوبله شديد بيشتر گويندگي كرديد يا مدير دوبلاژي؟ 
طهماسب: من بيشتر سرپرستي كارها و مدير دوبلاژي آن‌ها را بر عهده داشتم تا گويندگي؛ گويندگي كمتر انجام دادم ولي گويندگي‌هايي هم كه داشتم خوب و دلنشين بود؛ البته با افرادي كه كار كردم اكثرشان ديگر حضور ندارند، يا فوت كرده‌اند و يا ديگر در دوبله كار نمي‌كنند. افرادي همچون رفعت هاشم‌پور، فهيمه راستكار، خانم كاظمي، خانم خردمند، آقاي نوذري، آقاي مقبلي، آقاي رسول‌زاده، علی کسمایی، سعید شرافت، حسن تهامی و نظير اينگونه افراد كه ديگر نمي‌توان كسي را جايگزين آنها كرد. اين تاسف‌ بار است كه اينگونه افراد ديگر در دوبله حضور ندارند.
 

اتاق دوبلاژ  مجموعه کارتونی(فوتبالیستها) 
 
كمي از شخصيت «فرمانده كسلر» در فيلم ارتش سري كه يكي از ماندگارترين كارهايتان شناخته شده است برايمان بگوييد؟
طهماسب: فرمانده كسلر مربوط به كارهاي بعد از انقلابم مي‌شود. اين فيلم ارتشی بود و خيلي هم جالب بود البته شايد برايتان جالب باشد که اصلا فكر نمي‌كردم اين قدر براي مردم جذاب باشد. اين فيلم دوبله‌ي خيلي خوبي داشت، البته فيلم‌هاي خوب ديگري هم مثل «خوشه‌هاي خشم»، «بيگانه» و ... داشتيم كه حضورشان در دنيا پرشور است.
از نظر مردم نقش فرمانده كسلر در فيلم «ارتش سري» ماندگارترين نقشتان بود ولي از نظر خودتان چه فيلم يا سريالي بهترين بود؟
طهماسب: به نظرم يكي از كارهايي كه در ذهنم ماندگار شد «كمال‌الملك» بود كه علاوه بر گويندگي مدير دوبلاژي آن هم بر عهده‌ي خودم بود، اين فيلم هم دوبله خوبي دارد و به عقيده من فيلمي بود كه دوبله آن را زنده كرد. «هزاردستان» هم از جمله فيلم‌هايي است كه دوبله‌ي خيلي موفق داشت، به همين خاطر دوبله فوق‌العاده‌اش، هميشه برايم ماندگار است.
فيلم«مادر» هم از جمله فيلم‌هايي است كه دوبله‌ي خوبي داشت و برايم خيلي خوب بود چرا كه بحث مادر در آن مطرح مي‌شد به همين خاطر هم از لحاظ داستاني و هم از لحاظ دوبله خيلي زيبا بود.
 

 
اولين فيلمي را كه در آن گويندگي كرديد را به ياد داريد؟ 
طهماسب: اولين فيلمي كه مي‌خواستم گويندگي كنم فيلم سينمايي «هملت» بود و رولي كه من بايد جاي او صحبت مي‌كردم مربوط به يك گوركن بود، يكي از افرادي كه از همان ابتداي گويندگي خيلي با او كار كردم و خيلي از او راضي هستم آقاي احمد رسول‌زاده است؛ چرا كه هميشه از همان ابتدا به حرف‌هايم گوش مي‌كرد و خيلي كمكم مي‌كرد.
به نظر شما مترجم چقدر مي‌تواند در كيفيت دوبله يك فيلم يا سريال تاثيرگذار باشد؟
طهماسب: مترجم در دوبله يك فيلم يا سريال تاثير زيادي مي‌گذارد، اگر تازه‌كار باشد و ترجمه بدي از متن ارائه دهد صد در صد تاثير بدي خواهد گذاشت. من هميشه معتقدم ما در دوبله يك زبان داريم كه با آن صحبت مي‌كنيم و يك زبان نوشتار هم داريم كه با آن مي‌نويسيم. در دوبله يك صداي زبان وجود دارد كه فقط ما دوبلورها آن را بلديم يعني به كمك آن مي‌توانيم به جمله طعمي دهيم تا آن را مثل گل باز كند؛ البته زماني هم كه يك فيلم دكوپاژ مي‌شود جمله‌ها جذاب‌تر مي‌شوند؛ به عنوان مثال زماني كه شخصیت فیلم به جایی می‌رسد که می‌گوید «کشتم» دوربین سريع به سمت صورت فرد مي‌رود و يك كلوزآپ رخ مي‌دهد.
گويندگان خوب اين جمله‌ها را به مفهوم اصلي تبديل مي‌كنند كه به اين مساله صداي زبان مي‌گوييم و متعلق به خود گوينده است و هيچ ربطي هم به معلومات و ... ندارد. اصل كار دوبله اين است كه نزديكي و دوري ارتباط ‌ها را نشان دهد و لغت‌ها بايد تبديل به جمله‌هاي جذاب شوند؛ يعني به محض اينكه به گوش ما مي‌رسد مقصود را متوجه شويم.
 


شما به عنوان پيشكسوتي كه سال‌هاست در عرصه‌ي دوبله فعاليت داريد چه انتظاري از دوبله ايران داريد و فكر مي‌كنيد چرا ضعيف شده است؟
طهماسب: به دليل اينكه ما سينمای خوب نداريم، با اين اوضاع و احوال دوبله ما هيچ پيشرفتي نمي‌كند به همين خاطر دوبله ديگر مشتري ندارد. اگر فيلم‌هاي خارجي در ايران اكران شوند دوبله در ميان مردم بيشتر جا باز می‌کند، بيشتر به زبان فیلم گوش مي‌دهند و كم كم آن را مي‌فهمند.
به عنوان مثال همين فيلم «جدايي نادر از سيمين» اصغر فرهادي اگر از تلويزيون پخش مي‌شد شايد اصلا به درد نمي‌خورد چون تصویر کوچک است، اين فيلم به دليل اينكه روي پرده بود و صداي اعلاء داشت توانست موفق شود. كليت ماجرا اين است كه زماني كه سينما نيست دوبله هم مشتري ندارد.
کمي از كيفيت فيلم هايي كه براي دوبله خريداري مي‌شوند برايمان بگوييد چطور هستند؟
طهماسب: فيلم‌هايي كه در حال حاضر خريداري مي‌شوند ديگر مثل گذشته نيستند و كيفيت آنچناني ندارند،‌ فكر مي‌كنم ديگر كسي دوبله را نمي‌خواهد و اصلا دنبال اين نيست كه پيشرفتي داشته باشد؛ متاسفانه مترجماني را كه آشنا به دنیای فیلم نیستند را وارد مي‌كنند و هر فيلمي را كه خودشان دلشان مي‌خواهد دوبله مي‌كنند.
 
فكر مي‌كنيد مميزي‌‌هايي كه در فيلم‌ها و سريال‌ها مي‌شود چقدر در دوبله و كيفيت آن تاثيرگذار باشد؟
طهماسب: زماني كه در يك فيلم از كلمه «عزيزم» استفاده مي شود به راحتي آن را خط مي‌زنند، عزیزم چه اشكالي دارد؟! كلمه عزيزم كلمه محترمانه‌اي است كه هر فردي مي‌تواند از آن استفاده كند. به نظر من اگر عشق و علاقه را از ميان برداشت كل ساختمان عالم بر هم مي‌ريزد.
زماني كه سانسورها بيش از حد باشد و رابطه‌ها كور شود، همه چيز فیلم نابود مي‌شود؛ به عنوان مثال فيلم «آخرين امپراطور» مدت پخش آن 135 دقيقه بود ولي تلويزيون آن را 75 دقيقه نشان داد. زماني كه ناشيانه فيلم‌ها را سانسور مي‌كنند موجب پايين آمدن كيفيت آن‌ها مي‌شوند، يكسري فيلم‌هاي بي‌مزه و لوس را خريداري و دوبله مي‌كنند و ديگر اصلا برايشان مهم نيست كه چطور از آب در مي‌آيد؛ به عنوان مثال الان شبكه كودك چه فيلم‌هاي خوبي دارد؟!
بهترين اين شبكه، سریال «بروسلي» است و ديگر فيلم‌هاي آن منسوخ و از رده‌ي سينما بيرون هستند. اگر بخواهيم منطقي فكر كنيم هيچكس مطابق فرهنگ كشورهاي ديگر فيلم نمي‌سازد، اگر فيلم‌هاي آلماني، فرانسوي، آمريكايي كه خوب هستند و اسكار مي‌گيرند براي دوبله خريداري شوند، بهتر است؛ ولي متاسفانه بيشتر يكسري فيلم‌هاي كره‌اي خريداري مي‌شود كه كيفيت ندارند.
 
فكر نمي‌كنيد فيلم و سريال‌هاي خارجي دوبله شده‌اي كه از تلويزيون پخش مي‌شوند تكراري شده‌اند و ديگر جذابيت آنچناني ندارند؟
طهماسب: بله؛ حتي همين سريال‌هاي تلويزيوني خودمان هم كه به روي آنتن مي روند تكراري شده‌اند و موضوع جديدي براي مخاطب ندارند. به نظر من اگر فيلم‌ها و سريال‌هاي خوب خريداري شوند، طبيعتا دوبله هم وضعيت بهتري پيدا مي‌كند و بيشتر ديده مي‌شوند.
 
با وجود تمام مشكلات آينده دوبله ايران را چطور تصور مي‌كنيد؟ 
طهماسب: اگر تلويزيون دوبله را از ميان بردارد و همه‌ي فيلم و سريال‌ها را با زيرنويس پخش كند زبان مخاطبان هم قوي مي‌شود و مجبورند نگاه كنند تا ياد بگيرند.
ضعف اصلي دوبله ايران را در چه مي‌بينيد؟ 
طهماسب: باز هم تكرار مي‌كنم اگر سينما باز باشد دوبله هم ديده مي‌شود و مردم آن را مي‌بينند و برايشان جالب مي‌شود. من فكر مي‌كنم اصل موضوع اين است كه دوبله را نمي‌خواهند. ما اکران سينما نداريم، چه اشكالي دارد همين فيلم‌هاي سه بعدي كودكان و ... به جاي جشنواره ها در سينما گذاشته شوند. راستش را بخواهيد من از سينما خيلي دور شدم و خيلي وقت است كه به سينما نرفتم البته شنيدم كه مي‌خواهند يكسري فيلم ها را كه به جشنواره مي‌روند در سينماها هم اكران كنند ولي نمي‌دانم چه زماني اين اتفاق بيفتد.
 
كمي از ابتداي ورودتان به حوزه دوبله برايمان تعريف كنيد؟
طهماسب: دوبله در آن زماني كه من وارد شدم اين طور نبود، اكثر گويندگان در آن زمان مي‌توانستند آواز بخوانند. در حال حاضر دوبله آشفته بازار شده است و سر و ساماني ندارد، البته دراين ميان جامعه هم بي‌تاثير نيست.
ورود نيروهاي جديد به دوبله را چطور مي‌بينيد؟
طهماسب: در حال حاضر ورود گويندگان آن قدر آسان شده كه با يك پارتی مي‌توانند وارد شوند. پيش از اين، ورود نيروهاي جديد به دوبله خيلي مشكل بود ولي الان هر فردي راحت مي‌تواند به دوبله بيايد. در آن زمان يك امتحاني از گويندگان گرفته مي‌شد ولي سن آن‌ها اجازه نمي‌داد همه آن‌ها وارد شوند ولي حالا خيلي‌ها وارد مي‌شوند اما نمي‌توانند بمانند و بعد از مدت كوتاهي متوجه مي‌شوند كه به درد اين حرفه نمي‌خورند.
 

به نظر شما در كار دوبله داشتن تحصيلات، بيشتر مي‌تواند كمك كند يا استعدادهايي كه هر فرد دارد؟
طهماسب: تحصيلات مسلما خوب است و راه افراد را مشخص مي‌كند و حتما هم بايد باشد. كلاس‌هاي زيادي براي دوبله وجود دارد ولي خيلي آكادميك نيست به همين خاطر خيلي به آن‌ها پرداخته نمي‌شود؛ اكثر بچه‌هاي سينما از طريق صداي فيلم به كارگرداني رسيده‌اند؛ به عنوان مثال در فيلم «سوته‌دلان» ما 15 روز كار كرديم تا دوبله آن به پايان برسد، آن قدر تمرين كرديم تا قوام بيايد و در نهايت يك كار آبرومندانه ارائه شود. 
در كل ما در آن دوره براي دوبله فيلم‌ها، كلي تمرين مي‌كرديم تا يك كار گرم و زنده درآوريم كه حتي اگر تلويزيون آن را 30 سال بعد هم پخش كرد تازگي داشته باشد نه اينكه صداي مرده روي شخصيت‌ها باشد ولي الان اين طور است و كسي نيست كه حوصله علي حاتمي را داشته باشد و از جان و دل مايه بگذارد، بلكه در حال حاضر شرايط به گونه‌اي شده است كه فقط مي‌خواهند با شتاب و عجله كارها را به انجام برسانند بدون اينكه به كيفيت توجه كنند؛‌ مثلا فيلم‌هايي همچون « هزاردستان» يا «سوته‌دلان» از جمله فيلم‌هايي بود كه واقعا روي آنها كار شد و مي‌توان گفت از بهترين فيلم‌هايي است كه در ويترين قرار دارند ولي در حال حاضر طي يك مدت خيلي كوتاه فيلم مي سازند، البته اين حرف‌هاي من اصلا انتقاد نيست بلكه مي‌خواهم بگويم متاسفانه ديالوگ در فيلم‌سازي ما از بين رفته است. فيلم هاي اصغر فرهادي كه جذابيت زيادي دارند دليلش اين است كه بازيگرانش از جانشان حرف مي‌زنند.
به عقيده من اگر اصغر فرهادي يك فيلم را دوبله كند طبيعتا اعلاء مي‌شود چرا كه او كارگرداني ريزبين است و سرشار از احساس انسانی.
عطر چي: من فكر مي‌كنم بچه‌هاي هنر در ايران در هيچ زمينه هنري به اندازه حالا آن قدر بي‌تلاش نبوده‌اند. به عقيده من اگر افراد موفق مي‌شوند يك اتفاق است، در سينما هم موفقيت افرادي چون اصغر فرهادي جزو همين اتفاقات است.
 

در دوبله هم افرادي مثل آقاي طهماسب به سينما كمك كردند، همه افراد موفق در هر حوزه يك اتفاق هستند، اتفاقي كه مابقي افراد نقش آنچناني نداشتند.
عطرچي خطاب به طهماسب: شما خودتان اين اتفاق را رخ داديد و از جمله افرادي بوديد كه با دوبله به سينما كمك كرديد تا موفق شود اگر من هم بخواهم تبديل به يك اتفاق شوم بايد روي خودم كار كنم و تلاشم را بيشتر كنم كه البته اگر من يك اتفاق شوم يك اتفاق جديد مي‌شوم.
ـ آقاي طهماسب شما به عنوان پيشكسوت عرصه دوبله و كسي كه به عنوان استاد تيپ‌سازي دوبله ايران شناخته شده‌ايد، فكر مي‌كنيد تخيل در دوبله چقدر مي‌تواند تاثيرگذار باشد؟
طهماسب: تخيل در هر كاري خيلي مهم است، متاسفانه نسل امروز ما دامنه تخيل ندارند. من به ياد دارم چندين سال پيش كه مي‌خواستم فيلم «گربه آوازه‌خوان» را دوبله كنم يك بچه‌اي را آورده بوديم تا در اين فيلم به عنوان صدايي نو صحبت كند، آن دختر بچه در آن زمان تخيل داشت و مي‌دانست كه چگونه بايد حرف بزند و از قدرت تخيلش كمك بگيرد.
 

در دوبله بايد چه كرد كه نسل جديد بتواند دوبله را بالا ببرد و موجب پيشرفت آن شود؟
طهماسب: ما نمي‌توانيم نسل جوان را تربيت كنيم بلكه افراد بايد خودشان استعداد لازم را داشته باشند. متاسفانه در حال حاضر اكثر گويندگاني كه وارد دوبله مي‌شوند در همان حدي كه هستند باقي مي‌مانند و هيچ خلاقيتي از خود نشان نمي‌دهند در نتيجه هيچ پيشرفتي هم نمي‌كنند. به عقيده من تربيت گوينده اصلا مهم نيست اين مهم است كه چگونه تبديل به يك ماده اساسي شود، يكسري مسائلي در دوبله وجود دارد كه ياددادني نيست بلكه در وجود افراد ذاتي است.
يكسري گويندگان خوبي هستند كه هم سريع مي‌بينند و هم سريع مي‌توانند صحبت كنند و كاملا با هم هماهنگ هستند ولي برخي گويندگان هم هستند كه خيلي خوب هستند ولي دير مي‌بينند و يا به عكس دير مي‌شنوند، در كل كمتر افرادي هستند كه از همه لحاظ هماهنگ باشند و به صورت دقيق زماني كه مي‌شنوند ببينند و سريع صحبت كنند البته به نظرمن يكي از دلايلي كه گويندگان حرفه‌يي نيستند اين است كه به زبان‌هاي مختلف دنيا تسلط ندارند و اصلا زبان نمي‌دانند.
 

به نظر شما وجود موسيقي چقدر مي‌تواند در دوبله موثر باشد و اصلا ربطي به جذابيت آن دارد؟
طهماسب: بخشي از كار دوبله، موسيقي است كه در حال حاضر فوت شده است. زبان يك موسيقي دارد كه حتما بايد باشد و يك فرهنگ محسوب مي‌شود، به عنوان مثال عزت الله انتظامي و امثال او صدايشان يك وزني دارد و يك موسيقي خاصي در گفتارشان است كه با همين موسيقي صحبت مي‌كنند ولي در حال حاضر ديگر اين طور نيست و تمام صداها بدون هويت شده و شناخته شده نيستند. به اعتقاد من اگر صدا فراگير شود و تبديل به يك عنصر هنري شود براي همه شناخته شده مي‌شود و همه را جذب خود مي‌كند. در حال حاضر بازيگران ما هم خيلي سرد و بي‌روح بازي مي‌كنند و اين بي‌روحي فقط در دوبله نيست كه به نظر من تمام اينها به خاطر نبود موسيقي است.
 

فكر نمي‌كنيد بخشي از مشكلاتي كه در حوزه دوبله وجود دارد به بها دادن اين هنر برمي‌گردد يعني اگر به دوبله بيشتر بها داده شود وضعيتش قطعا بهتر مي‌شود؟
طهماسب: درست است كه بخشي از اين مشكلات به بها دادن برمي‌گردد ولي در كار نبايد فردي، فردي را تحويل بگيرد ولي متاسفانه اين عادت بد ماست. به عنوان مثال شاگردي كه در مدرسه هميشه نمره 20 مي‌گيرد مي‌داند كه هميشه اين نمره را كسب مي‌كند و به بقيه شاگردان توجهي نمي‌كند كه چه نمره‌اي مي‌گيرند، در كار هم به همين شكل است و به جاي اينكه ديگران را نگاه كنيم بايد آن‌ها شما را نگاه كنند و غبطه بخورند، اگر اين روحيه وجود نداشته باشد در هر كاري كه برويم نمي‌توانيم موفق باشيم و اين فقط مختص دوبله نيست بلكه در همه كارها نيز بايد تلاش كرد، درست است كه در كار ما بايد به دستمزدها رسيدگي شود و بهاي بيشتري داده شود ولي اصل موضوع اين نيست.
نظرتان درباره مديريت حال حاضر واحد دوبلاژ سيما چيست؟ 
طهماسب: به نظر من در كل هر فردي كه به عنوان مديريت دوبله مي‌آيد بايد صدا را بشناسد و بافت و ديالوگ را بداند و زبان را بشناسد. آقاي ميلاني با توجه به سوابقي كه دارند فكر مي‌كنم بتوانند در كارشان موفق باشند، اميدوارم كه همين طور باشد.
عطرچي: اگر مديريت قريحه هنري داشته باشد و نظارت كامل بر كارها داشته باشد مي‌شود روي او حساب كرد.
طهماسب: زماني كه يك مدير فيلم را بشناسد مسلم است كه مابقي مسائل را هم به خوبي ميِ‌شناسد. در حال حاضر معبد مردم و پناهگاه عالم فيلم و سينماست؛ پس بنابراين اگر مدير فيلم را بشناسد قطعا كارهاي خوبي هم صورت مي‌گيرد ولي زماني كه ترجمه‌هاي غلط وارد شود كيفيت كارها پايين مي‌آيد برخي‌ها براي دوبله فيلم ها از خودشان يكسري تغييراتي انجام مي‌دهند كه اصلا درست نيست.
عطرچي: نظر من هم همين است و معتقدم استاد طهماسب حرف‌هايش كامل است و درست مي‌گويد. من فكر مي‌كنم فردي كه در مهره‌بازي قرار مي‌گيرد بايد براي مهره‌هاي ديگر مهم باشد تا مردم او را ببينند، به نظر مي‌رسد دوبله آنقدرها براي تلويزيون مهم نيست و آن قدري كه انرژي براي تهيه و پخش خبر گذاشته مي‌شود به دوبله اهميت چنداني داده نمي‌شود.
آقاي طهماسب دليل همكاري كم شما با تلويزيون چيست؟ خودتان دلتان نمي‌خواهد همكاري كنيد؟
طهماسب: زماني كه من يك كاري را به انجام مي رسانم مي‌دانم كه خوب است يا بد؛ ولي ديگران فكر مي‌كنند هر كاري كه انجام مي‌دهند صد در صد خوب است، من معتقدم در هر كاري بايد به قلب مخاطبان رسوخ كرد و بايد راست بگوييم نه دروغ ولي متاسفانه خيلي‌ها به اين مساله توجهي نمي‌كنند چرا كه فكر مي‌كنند افرادي كه پاي تلويزيون مي نشينند چيزي نمي‌فهمند به همين خاطر بي‌توجه هستيم.
در كل من با تلويزيون هم كار مي‌كنم، ولي بيرون هم فعاليت دارم ولي در كل خيلي زياد فعاليت ندارم وبيشتر در منزل فيلم تماشا مي‌كنم، كتاب مي‌خوانم.
من معتقدم يكي از مسائلي كه در كار هنري خيلي مهم است تعداد افراد هم وزن است يعني نمي‌شود يك مربي خيلي خوب بگذاريم ولي بقيه خوب نباشند، كار هنري يك كار عاشقانه است كه بايد در كنار كساني كه حالت را خوب مي‌كنند باشيم كه قطعا مي‌تواند در كيفيت آثار موثر باشد.
با توجه به سابقه چندين ساله اي كه در عرصه گويندگي و مدير دوبلاژي داريد، خودتان كدام كار را بيشتر دوست داريد؛ گويندگي يا مدير دوبلاژي؟
 طهماسب: راستش را بخواهيد زماني كه رل مي‌گويم حالم خوب مي‌شود و زماني كه در نقشي گويندگي مي‌كنم به خاطر اينكه خودم نيستم و وجود ندارم حالم خوب مي‌شود و احساس خوبي دارم. در كل بر اين باورم كه رل گفتن اين خاصيت را دارد كه افراد را دگرگون مي‌كند، چرا كه در آن لحظه گرفتار آن نقش مورد نظر هستي و خودت را فراموش می کنی.

با توجه به قابليت هاي خوبي كه در بازيگري داريد چرا به كار بازيگري ادامه نمي‌دهيد و حضورتان كمرنگ است؟
طهماسب: اولين كارم فيلم سينمايي «راه دوم» بود. از آن به بعد ديگر بازيگري را ادامه ندادم تا اينكه آقاي جيراني در سريال «مرگ تدريجي يك رويا» به من پيشنهاد داد تا نقش داريوش آريان را ايفا كنم و من پذيرفتم و از آن به بعد هم ديگر نقشي ايفا نكردم؛ البته در سريال «كلانتر» هم بازي كردم. در كل در بازيگري اين برايم جالب بود كه بتوانم ديالوگ‌ها را حفظ كنم، چرا كه در دوبله از روي صفحه مي‌خوانيم. در فيلم سينمايي «من مادرم» آقاي جيراني هم بازي كردم كه هنوز اكران نشده است. خودم احساس مي‌كنم در كار بازيگری چندان خبره نیستم به همين خاطر خيلي دوست ندارم بازي كنم ولي آن زمان كه سريال «مرگ تدريجي يك رويا» به روي آنتن رفت برايم جالب بود كه هم مرا بيشتر شناختند با وجود اينكه نيم ساعت بيشتر حضور نداشتم.
فكر مي‌كنيد بهترين راهي كه موجب پيشرفت دوبله ايران مي‌شود چيست؟ 
طهماسب:به زودي قرار است چند فيلم سينمايي خارجي در سينما اكران شود ولي اطلاعي ندارم كه دوبله شود و يا به صورت زيرنويس به روي پرده برود ولي به نظرم اگر دوبله شود بهتر است و دوبله كمي رونق پيدا مي‌كند و راه پيشرفتي برايش باز مي‌شود، افراد نو وارد مي شوند و خود زبان هم مي‌تواند يك شكل خوبي پيدا كند ولي در حال حاضر وضعيت دوبله آشفته است.
 

به عنوان پيشكسوت دوبله چه پيامي به جواناني كه در اين عرصه فعاليت دارند، داريد؟
طهماسب: جوانان بايد هر كاري را كه دوست دارند دنبال كنند؛ من معتقدم در هر كاري بايد سخت كوشي كرد؛ به عنوان مثال اصغر فرهادي كلي سناريو گفت تا كم كم توانست پخته شود و در حال حاضر در قله سينما است، جوانان عرصه دوبله هم در ابتدا بايد برسند و سپس به بالا بيايند چرا كه تمام افرادي كه اكنون موفق هستند به قدري تحقير شده‌اند تا به اين جا رسيده‌اند، اگر حس تحقير را نشناسند چطور مي‌توانند به بالا بيايند؟
در پي صحبت‌هاي ناصر طهماسب امير عطرچي به عنوان نماينده نسل جوان‌تر، آينده دوبله در ايران را چنين تصور كرد: من فكر مي‌كنم آينده هر پديده‌اي بستگي به اتفاقات اجتماعي حال حاضر دارد، اگر اتفاقات خوبي بيفتد كه براي مردم مهم باشد صد در صد نتيجه كار هم مي‌تواند خوب باشد. با وجود همه مشكلات و كمي‌ها و كاستي‌هايي كه در دوبله داريم هميشه درشت‌ها مي‌مانند و ريزها مي ريزند اگر به همين شكل باشد و افراد باتجربه در دوبله ماندني شوند دوبله ايران آينده خوبي خواهد داشت.
 

 
آقاي عطرچي شما از چه سالي وارد دوبله شديد؟ 
عطرچي: سال 79 يا 80 بود كه وارد اين عرصه شدم و در آن زمان من یکی از جمله كارآموزان آقاي طهماسب بودم ولي هميشه مشكل من اين بود كه هيچ وقت الگو نداشتم و اين موضوع خيلي سخت است. به نظر من آقاي طهماسب به عنوان يك هنرمند و دوبلور مانند يك در و پديده درخشان مي‌درخشند ولي اين الگوي من نيست چرا كه من معتقدم تقليد كردن از جنس صداي ايشان و سایرین اصلا درست نيست.
 آقاي طهماسب نظر شما درباره برگزاري جشنواره‌اي براي دوبله چيست؟ فكر مي‌كنيد در كيفيت آثار كمك كند؟
 طهماسب: برگزاري چنين جشنواره‌اي وظيفه ارشاد است،‌اين جشنواره دو سال برگزار شد ولي هميشگي نبود، من فكر مي‌كنم اگر به صورت مستمر هر سال برگزار شود خوب است ولي تاثير آنچناني به كيفيت آثار ندارد؛ چرا كه روزانه حداقل 30 الي 40 فيلم دوبله مي‌شود كه كيفيت خوبي هم از لحاظ صدا، ترجمه و ديگر مسائل ندارد البته فيلم‌هاي خوبي دوبله مي‌شود ولي كسي اين ذوق را ندارد كه به خاطر جايزه و تقدير شدن كار كند. مشكل ما اين است كه سر جايمان نيستيم و هميشه مي خواهيم يك پله بالاتر باشيم و سريع‌تر كارها را انجام دهيم و احساس مي‌كنيم جا مانده‌ايم،‌خود اين مساله مشكل ايجاد مي‌كند.
 

عطرچي: سال گذشته قرار بود چنين جشنواره‌اي براي دوبله برگزار شود و حتي تمام اسامي كه قرار بود از آن‌ها تقدير شود هم مشخص شده بودند ولي اين اتفاق بيفتاد، من احساس مي‌كنم دوست نداشتند چنين جشنواره‌اي براي دوبله برگزار شود؛ به عنوان مثال شاگرد اولي كه هميشه نمره 20 مي‌گيرد ديگر نمي‌خواهد كه به او جايزه بدهند چرا كه اگر جايزه هم نگيرد باز هم خوب درس مي‌خواند در دوبله هم همين طور است، افرادي كه كارشان خوب باشد هميشه خوب هستند و نيازي به تقدير و جايزه ندارند.
 
و...زندگی ناصر طهماسب اززبان خودش
 
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

این گفت‌وگو در صبح یکی از آخرین روزهای تابستان در دفتر هفته‌نامه‌ی سینما صورت گرفت. بر عکس اغلب گفت‌وگوها، این مصاحبه قبل و بعد نداشت. چند لحظه پس از ورود او دگمه‌ی ضبط زده شد و او بلافاصله پس از پایان گفت‌وگو، رفت. این هفته به دنیای صدا می‌رویم با... ناصر طهماسب.

 -هر وقت قرار است برای گفت‌وگو به سراغ یک شخص بسیار خوش لباس و شیک‌پوش بروم، سعی می‌کنم بهترین لباسم  را بپوشم و به بهترین شکل ممکن در مقابل او ظاهر شوم تا چیزی از او کم نداشته باشم، اما واقعاً نمی‌دانم وقتی قرار است با آدمی مثل شما که صدایی استثنایی دارد گفت‌وگو کنم، باید چه کار کنم ... صدای من پیش صدای شما کم می‌آورد.

  این لطف شماست. به هر حال هرکسی یک ویژگی ذاتی دارد و یک تخصص حرفه‌ای. من این شانس را داشته‌ام که این ویژگی و تخصص در صدایم باشد. لطف خدا و البته تکنیک ... همین.

 -مردم شما را از روی صدای‌تان می‌شناسند؟

 بله ... بعضی آدم‌ها به سرعت می‌شناسند. بیشتر کسانی که در سن و سالی هستند که مثلاً کارهای هارولدلوید را در بچگی دیده‌اند و این صدا در گوشش‌شان مانده. یک‌بار یک راننده‌ی تاکسی در یک شهر پرت مرا از روی صدایم شناخت و دقیقاً تصور کرده بود که هارولدلوید را سوار تاکسی‌اش کرده! از این دست برخوردهای غیر منتظره زیاد دیده‌ام. ولی کلاً برخورد با دوبلورهایی که از روی صدا شناخته می‌شوند، به نظرم خیلی محترمانه‌تر از برخورد با بازیگران است. انگار مردم این صداها را باوردارند. یقیین دارند چیزی که می‌گویند درست است.

- آیا شما از آن آدم‌هایی هستید که صداها را به دو دسته‌ی «قابل اعتماد» و «غیر قابل اعتماد» تقسیم می‌کنند؟

 این به خود شخص مربوط است. شما یک وقت توی خیابان از کسی آدرس می‌پرسید و آدرسی که آن آدم به شما می‌دهد را باور می‌کنید. اما ممکن است همان آدرس را یک نفر دیگر به شما بدهد و شما حرفش را باور نمی‌کنید و سعی می‌کنید به سراغ نفر دیگری بروید.

 -این به تونالیته‌ی صدا مربوط می‌شود یا به باور و حس درونی خود شخص؟

 تونالیته‌ی صدا فقط یک لحظه است، مثل یک عکس می‌ماند. اما این تداوم تونالیته و صداست که نشان می‌دهد این صدا باورپذیر هست یا نیست. خیلی وقت‌ها شما اخبار می‌شنوید و یا به تبلیغات تلویزیون گوش می‌دهید، می‌بینید صداها خوب است اما مطمئن هستید این چیزهایی که گفته می‌شود از بدن گوینده‌اش عبور نکرده است و شخص به آن باور ندارد. یک راه که می‌تواند آن را باورپذیر کند، این است که گوینده یا صداپیشه آن حرف‌ها را به زبان خودش و ادبیات متناسب با روحیه‌اش ترجمه و تقطیع کند. یک نمونه درخشان آن کاری بود که مرحوم منوچهر نوذری روی نقش جک لمون کرد. جملات را چنان خرد می‌کرد که آدم احساس می‌کرد این خود جک لمون است که این حرف‌ها را زده. یا مثلاً مرحوم خانم ژاله کاظمی.

- شما از «طهماسب» های کجا هستید؟

 پدرم کرد بود اما من در تهران متولد شدم و زندگی ده‌ها ساله‌ی خانواده در تهران رابطه‌ی ما را با آن ریشه‌ها قطع کرده و من درست نمی‌دانم که ریشه‌ی این «طهماسب» بودن در کجاست. تا حالا به این مسئله فکر نکرده بودم.

- شما را با «ت» باید نوشت یا با «ط»؟

 هر دو جور را می‌نویسند. آن‌هایی که می‌خواهند فارسی را درست رعایت کنند با «ت» می‌نوسند اما به نظرم با «ط» قشنگ‌تر است. یعنی به لحاظ گرافیکی «ط» زیباتر است. یک حفره دارد و یک دسته دارد که به آن شکل گرافیکی می‌دهد.

- و «ناصر» از کجا آمده؟

 خب ناصر که یک اسم عربی است.

 البته ... ولی چرا اسم شما «ناصر» شده؟ ربطی به اسم خواهر و برادرها دارد؟د      نه ... ما خیلی بودیم و اسم‌هایمان حساب و کتاب نداشت. حالا مردم یک بچه می‌آورند و می‌خواهند بهترین اسم را روی او بگذارند و همه‌ی آرزوهای‌شان را در همان اسم خلاصه می‌کنند یا مثلاً سعی می‌کنند که اسم و فامیل با هم هم‌خوان باشد. دوستی دارم که نام فامیلی‌اش «مستان» است و اسم دخترش را گذاشته «ساقی». ترکیب زیبایی به دست آمده.

- چند تا خواهر و برادر بودید؟

 هشت تا.

 -پس یک خانه‌ی شلوغ ...

 بله یک خانه‌ی قدیمی شلوغ در خیابان عباسی. یک طبقه پائین و یک طبقه بالا، یک حوض کوچک و ...

- زندگی هشت تا بچه توی آن خانه سخت نبود؟

چرا ... خیلی سخت بود. آن‌چه که در خانواده‌های پر بچه ظالمانه است، این است که مهر و عاطفه به اندازه‌ی کافی به این بچه‌ها نمی‌رسد. همه نارس بزرگ می‌شوند، طلب‌کار می‌شوند، بداخلاق می‌شوند. اصلاً آرایش کلام در این نوع بچه‌ها تفاوت می‌کند. چیزی از خانواده نمی‌گیرند. آن آخری‌ها که له هستند،‌ لهِ له ... حوصله‌ی پدر و مادرها کم می‌شود.

 -و تازه اگر خانواده متمول نباشد که دیگر حسابی دردسر است.

 بین ماها دنبال خانواده‌های متمول نگرد. متمول به سمت کار نمایش نمی‌آید. کسی که متمول است دنبال هنر نمی‌رود چون آدم دنبال هنر می‌رود که احترام داشته باشد و تو وقتی متمول هستی کمبودی از نظر احترام ندارد.

 -اما من باور نمی‌کنم شما فقط به این دلیل سراغ هنر رفته باشید که دنبال احترام بوده‌اید.

 نه ... واقعاً درباره‌ی خودم این طور نبود گرچه مسئله مهمی به نظر می‌رسید. شاید بهتر است بگویم کسانی که دنبال هنر می‌روند دچار نوعی جنوند یا مثلاً آدم‌های ناقصی هستند که می‌خواهند از این طریق خودشان را به کمال برسانند. می‌خواهند خودشان را دوباره خلق کنند. حتی در این راه ممکن است شرافت انسانی‌ات را از دست بدهی. این دیگر مربوط به جوهره‌ی آدم‌ها می‌شود و این‌که از چه بستری عبور کرده‌اند و در چه خانواده‌ای رشد پیدا کرده‌اند. یا حتی یک برخورد ساده. یک برخورد مهربانانه یا تند از طرف معلم. یک عموی خوب یا یک دایی دلسوز توی خانواده و ...

 -در خانواده‌ی شما چنین کسانی بودند؟ یک عموی خوب یا یک دایی دلسوز.

 نه، ما که اصلاً عمو نداشتیم.

 -شما جزو اولی‌ها بودید یا بچه‌های آخر که له می‌شوند؟

 من بچه‌ی دوم بودم. حالا تو چرا این قدر می‌روی آن پایین مایین‌ها؟ هیچ چیز معلوم نیست. اصلاً معلوم نیست که آدم‌ها چطور یک چیز دیگری می‌شوند. چطور می‌شود که جادوی نوشتن می‌آید توی دست‌های فاکنر یا مثلاً یک روزنامه‌نگار معمولی به جادوی نوشتن مارکز دست پیدا می‌کند.

 -اتفاقاً به نظرم کشف این جادو در همان پایین مایین‌ها صورت می‌گیرد.

 شاید ... شاید از یک صدای سقوط شروع شده باشد. آدم سقوط می‌کند و بعد یک لحظه تصمیم می‌گیرد بلند شود و بایستد و در این ایستادن می‌شود مارکز. ولی باز هم قطعی نیست چون شبیه آدم آرتیست زیاد است. هست و کار هم می‌کند اما تو آن جان مایه را در آن‌ها نمی‌بینی. کما این‌که فامیل‌های هنرمندان خیلی در کارهای هنری حضور دارند اما معمولاً چیزی نمی‌شوند. تیتراژ فیلم‌ها و سریال‌ها را نگاه کن! ده نفر را می‌توانی پیدا کنی که فامیل‌شان شبیه فامیل کارگردان یا تهیه‌کننده است. این مسیر تاریک و معصومی است. کسی نمی‌تواند به درستی کشف کند که چه جانوری به جانش افتاد که نگاهش را از دیگران متمایز کرد. مهارت‌های زیاد، خواندن‌های وحشتناک، هزاران کتاب بیهوده خواندن، رفتن به سراغ هر مقوله‌ای که کمی بوی آزادی می‌دهد و ...

- صدا در خانواده‌ی شما ارثی بود؟

 نه ... البته مادرم آدم استثنایی بود و هست. از آن دسته آدم‌های با استعداد که متأسفانه فرصت آموزش پیدا نکرد. او دریافت عجیب و غریبی داشت. فکر کن مثلاً غروب است و ما توی حیاط نشسته‌ایم. بدون این‌که صدای خاصی بیاید می‌گفت برو در را باز کن پدرت آمد. او می‌توانست صداها را از دور تشخیص دهد. او می‌فهمید دری که باز می‌شود را چه کسی باز می‌کند. او دقیقاً می‌فهمد که اگر صدای افتادن چیزی می‌آید آن چیز چیست و چه کسی آن را به زمین انداخته است. گوش خوبی داشت. آن موقع‌ها نمی‌فهمیدم ولی بعداً که بزرگ شدم و به دوبله آمدم، تازه فهمیدم که او چه آموزش عجیب و غریبی به ما داده است. احساسش بغل جیبش بود و می‌توانست همه چیز را به راحتی بفهمد و هنوز هم همین طور است.

- در گفت‌وگویی از شما که چند سال پیش چاپ شده بود به اصطلاحی برخورد کردم با عنوان «گوینده‌ی مؤلف». سال‌هاست که دوست دارم بدانم تلقی درست از این اصطلاح چیست؟

 بهتر است برایت مثال بزنم. گوینده‌ی مولف کسی است مثل مرحوم عزت الله مقبلی که شخصیت «لویی دوفونس» را دوباره خلق کرده است. لویی دوفونس در سینمای فرانسه یک بازیگر معمولی و پرجنب و جوش بود. مقبلی توانست در ایران شخصیتی خاص برای او خلق کند و همه‌ی آن جنب و جوشی را که لویی دوفونس در بازی‌اش دارد، به گفتارش انتقال دهد. تا جایی که شما احساس می‌کنید دارید فیلم را ایستاده تماشا می‌کنید. چون این حس را مقبلی به شما می‌دهد که انگار همه آدم‌ها در رفت و آمدند، همه بی‌قرارند و این بی‌قراری است که به شما منتقل می‌شود. در نقش «اولیورهاردی» هم مقبلی در نقش یک مولف ظاهر می‌شود. هاردی یک بغض است و شما این بغض همیشگی را احساس می‌کنید. نقش کمدی است اما بغض عمیقی دارد. یا فکر کن که چیچو و فرانکو هم دوباره در دوبله‌ی ما خلق شدند، آن‌ها این‌طور نبودند.

یا فرض کن در کارهای جدی‌تر، در همین سینمای خودمان کمال‌الملک را در نظر بگیر. نقش مظفرالدین شاه با دوبله دوباره خلق می‌شود. یک ولیعهد پیر که چند سالی فرصت شاه شدن پیدا می‌کند و حسرت پادشاهی در صدای او موج می‌زند و ضمناً چون در خانواده‌ی سلطنتی و فارغ از درد بوده، کمی هم حال عارفانه دارد. این همه‌اش توی صدای مظفرالدین شاه است.

اینکه تو وقتی فیلم را می‌بینی دلت مالش می‌رود، دقیقاً به همین دلیل است. البته من منکر بازی خوب آقای نصیریان هم نمی‌شوم.

فیلم‌های جان وین را نگاه کن و صدای استثنایی ایرج دوستدار را. دوستدار یک منش دارد که آن نقش را جذاب می‌کند. چیز بامزه‌ای نمی‌گوید اما نقش یک بامزگی پیدا می‌کند که هرکس فیلم را می‌بیند، شیفته‌اش می‌شود. به این می‌گویند «تألیف»؛ یعنی ورود ویژگی و خاصیت گوینده به آن نقش.

 -خب این یک اتفاقی ذاتی است که خود به خود رخ می‌دهد یا برای ورود این ویژگی باید چیزهای دیگری به دست آورد؟

 مطمئناً خود به خودی صورت نمی‌گیرد. چون در آن صورت هر کسی می‌توانست جای هرکسی صحبت کند. یک اشراف خاصی می‌خواهد، باید گزندگی زبان را بشناسد، مهربانی زبان را بشناسد، بداند که چطور می‌تواند باوقار صحبت کند یا با خشم و ... هزار یک چیز دیگر.

 -در فیلم های ایرانی وقتی می‌خواستید جای کسی صحبت کنید، آیا درباره‌ی‌ آن نقش با کارگردان مشورت می‌کردید یا موضوع شوخی‌تر از این حرف‌ها بود؟

 کارگردان معمولاً حرف آخر را می‌زد. البته این بستگی به کارگردان و حساسیتش نسبت به فیلم و آشنایی‌اش به زبان داشت. مثلاً کسی مثل علی حاتمی به این راحتی‌ها کوتاه نمی‌آمد.

 -بسیار خب، شخص علی حاتمی پیش از دوبله‌ی فیلم‌هایش با شما وارد چه دیالوگی می‌شد؟

 با هم فیلم را می‌دیدیدم و می‌نشستیم و درباره‌ی نقش‌ها با هم صحبت می‌کردیم. وقتی دیالوگ‌ها را پای دستگاه کامل می‌کردیم، اوج تعامل ما بود. باید دیالوگ‌ها را طوری تنظیم می‌کردیم که هم از حس نیفتد و هم چیزی از آن کم نشود.

- آقای نصیریان در کمال‌الملک همان‌طور ترکی – فارسی صحبت کرده بودند؟

 بله ... همان طوری بازی کرده بودند اما حاتمی خواست که با دوبله ذات شیطنت و مطرب مآبی را هم به او اضافه کنیم. حاتمی گوش حساسی داشت و کلمه‌ها را می‌شناخت و برایش مهم بود که چه کلمه‌ای با چه گویشی گفته می‌شود. گاهی برای یک کلمه یک روز وقت می‌گذاشت که بفهمد مثلاً با ضمه باید گفته شود یا با فتحه. بسیار پیش می‌آمد که کار را دوبله می‌کردیم و او شب می‌رفت خانه و با جمله‌ها درگیر می‌شد و فردا می‌آمد و می‌خواست که مثلاً فلان کلمه یا فلان جمله را دوباره بگوییم. در بسیاری موارد فیلم دوباره ساخته می‌شد. مثلاً سوته‌دلان که یکی از بهترین دوبله‌ها را دارد و یکی از بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران است، روی میز دوبله یک‌بار دیگر ساخته شد. در واقع قومیت‌ها و لهجه‌ها در دوبله بود که درآمد. این که مثلاً یک نفر شیرازی حرف بزند یا تهرانی غلیظ یا شمالی، و همین اتفاق است که آن دیالوگ‌ها را بعد از این همه سال در ذهن آدم‌ها ماندگار می‌کند. بخشی از این ماندگاری به متن مربوط می‌شود اما بخش دیگری به این دلیل است که آن دیالوگ‌ها به خوبی ادا شده است. دیالوگ جهانگیر فروهر پای تلفن اصلا یک چیز دیگر بود. چون سر صحنه شرایط خاصی بود که نمی‌شد آن دیالوگ‌ها گفته شود و بعداً سر دوبله بود که ما آن جملات بامزه و استثنایی را گفتیم.

این‌که در دوبله قهرمان و شخصیت را چه‌طور معرفی کنی بحث مهمی است. قیصر را ببین. کیمیایی یک در نشان می‌دهد. یک نفر در می‌زند. یکی می‌پرسد: کیه؟ و او می‌گوید: منم،  قیصر. تو این قیصر را با همین یک کلمه حس می‌کنی. می‌فهمی این صدا خود ذات سینماست. یعنی یک قهرمان است که دارد این حرف را می‌زند. می‌گوید منم قیصر و شما باور می‌کنید و این توی حافظه‌ی بیننده‌ات سال‌ها می‌ماند. یک کارگردان معروف را می‌شناسم که در سال‌های نوجوانی، دیالوگ‌های دایی‌جان ناپلئون را روی نوارکاست ضبط کرده بوده و آن‌ها را از حفظ برای دوستانش می‌گفته. دوبله‌ی آن کار هم درخشان بود.

 -شما در دایی‌جان ناپلئون جای چه کسانی صحبت می‌کردید؟

 جای خیلی‌ها. نصرت کریمی را گفته‌ام، هندی را گفته‌ام ... بالای ده، بیست تا نقش فرعی را گفته‌ام. تقریباً اکثر آدم‌ها را من و منوچهر اسماعیلی گفته‌ایم. اغلب آدم‌هایی که نصرت کریمی را می‌شناختند، باور نمی‌کردند که این صدای کریمی نیست و منم.

 -از چه چیز یا چه کسی بیشترین چیزها را یاد گرفتید؟

 فیلم‌های فرنگی بزرگ‌ترین دانشگاه جهان است. چه‌طور می‌شود مثلاً جک نیکلسون را بد گفت؟ یا فرضا در آن مجموعه‌ی ارتش سری، جای آن آدم‌ها، مگر می‌شود بد صحبت کرد؟ آن‌ها خودشان همه‌ی کار را کرده‌اند و فقط کافی است که شما آن‌ها را ببینید. آکتورهای بزرگ، بازی‌شان تایم دارد. می‌دانند کجا باید به سمت دوربین بروند. در چه لحظه‌ای توی کلوزآپ هستند، در چه صحنه‌ای در لانگ شات هستند و ... همه را می‌دانند. جیمز استوارت می‌داند که چه‌کار می‌کند. کاری گرانت و گری کوپر می‌دانند که بهترین جای وجودشان کجاست.

 -آیا درباره‌ی صدا هم این مسئله قابل انطباق است؟ یعنی دوبلور می‌داند که بهترین نقطه‌ی صدایش کجاست؟

 شاید ... شاید ... یکی از مسائل مهم این است که بیشتر فیلم‌هایی که دوبله شده آمریکایی است. آن‌ها صداهایشان بم است. درست مثل زندگی‌هایشان که پر است از اتوبان و کادیلاک. خیلی از دوبلورها فکر می‌کنند بهترین نقطه‌ی صدایشان در این انطباق، جایی‌ست که صدایشان بم‌تر و کلفت‌تر است. اما در آسیا این گونه نیست. صدا، صدای انسانی است و نیازی نیست وقتی داری در این نقطه‌ی دنیا دوبله می‌کنی بروی دنبال بم‌ترین نقطه‌ی صدایت. اگر نقشی که می‌گویی دلپذیر و باورکردنی بشود، کافی‌ست.

- بازیگران ایرانی که به جای آن‌ها صحبت می‌کردید، هیچ وقت از نوع گویش شما گله‌مند نبودند؟ فراموش نکنیم که این یک ویژگی ایرانی است که همیشه کار خودمان را بهترین می‌دانیم.

 چرا، اکثر این گله‌مندی بین بازیگران و دوبلورها بوده. مثلاً یادم است که آقای انتظامی همیشه دلخور بود که چرا در کمال‌الملک منوچهر اسماعیلی به جای او حرف می‌زند. حاتمی معتقد بود که نوع دیالوگ نقش انتظامی برای یک پادشاه مناسب نیست و این نقش را بالا نمی‌آورد، فرو می‌برد. اما خود آقای انتظامی این نکته را نمی‌پذیرفت. ناصرالدین شاه باید صدایی می‌داشت که شکوه آن تالار آئینه و آن زندگی سلطنتی و هفتصدتا زن را در خود می‌داشت. صدای این آدم می‌باید رنگ‌آمیزی می‌داشت و این در صدای اسماعیلی بیشتر بود تا در صدای انتظامی.هادی اسلامی هم فکر می کرد صدای خوبی دارد. او بازیگر خوبی بود اما صدایش به برجستگی بازی‌اش نبود. دوبله به خیلی از کارها کمک می‌کند تا بهتر دیده شود. همین سریال حضرت یوسف اگر دوبله می‌شد، درشت می‌شد، می‌آمد توی کلوزآپ. الان دیده نمی‌شود. خیلی از بازیگرها ممکن است جسارت گفتن خیلی چیزها را نداشته باشند. او باید طوری بگوید «دوستت دارم» که بیننده باور کند. در خیلی از موارد، بازیگر نمی‌تواند این کار را بکند، اما دوبلور می‌تواند. توی آن جمعیت و شلوغی و سیاهی لشگر تو یک آدم «پایین آمده» می‌شوی که نمی‌توانی دیالوگ‌هایت را به خوبی بگویی و دوبله این فرصت دوباره را به بازیگر می‌دهد که حالا با صدای کس دیگری که آن استرس‌ها را ندارد، نقشش را باورپذیرتر کند. آنقدر رفو می‌کنی که نقش باورپذیر می‌شود. متأسفانه کمی با دوبله عناد کردند. فکر کردند پول دور ریختن است و تیشه به ریشه‌ی صنعتی زدند که در ایران به خوبی رشد کرده بود.

 -چه کسی این کار را کرد؟

 خیلی از مطبوعات، فارابی، خود سینما و ...

- آیا بین بازیگران ایرانی کسانی هستند که وقتی شما صدایشان را می‌شنوید، به این نتیجه برسید که چقدر بهتر بود اگر دوبله می‌شدند؟

 بله ... خیلی‌ها ... شاید اسم بردن درست نباشد اما مثلاً همشه فکر می‌کنم آقای مهران رجبی که الان توی همه‌ی فیلم‌ها و سریال‌ها هست، اگر دوبله می‌شد، می‌توانست نقش‌های متفاوت‌تری داشته باشد و همه‌جا دیگر به یک شکل نبود. حتی درباره‌ی نقش‌های فرعی این مسئله خیلی مهم است. نقش گرجی در گوزن‌ها با دوبله آقای توکلی استثنایی است. کل فیلم را سر پا نگه می‌دارد. حساب کنی دو دقیقه هم توی فیلم نیست ولی الان تا بگویم گرجی در گوزن‌ها تو همه‌ی آن نقش و همه‌ی آن دیالوگ را به خاطر می‌آوری. پاسبآن‌های هزار دستان را به خاطر بیاور ... فراموش شدنی‌ست؟

- من یک نکته را نمی‌فهمم ... اگر دوبله به قول شما این‌قدر خوب است و به فیلم کمک می‌کند، چرا در هالیوود فیلم‌ها دوبله نمی‌شود. آن‌جا که مهد سینماست ...

 آن‌جا خیلی فرق می‌کند. آن‌جا زبان نمایش اول دنیا را دارند و از طرف دیگر هنرپیشه‌هایشان خیلی با ما فرق می‌کنند. آن‌ها هم البته این کار را می‌کنند ولی درحد رفع زخم‌های فیلم است. زبان انگلیسی شکل خاصی دارد. آن‌ها زبان معیار دارند. مهم‌ترین بازیگران هالیوود انگلیسی هستند و یا انگلیسی را با زبان معیار هالیوود صحبت می‌کنند. ما زبان مان مشکل دارد. سینمایمان هم زبان معیار ندارد برای همین هرکس هر چیزی و هر طوری که دلش می‌خواهد صحبت می‌کند. این نابهنجاری باید توی دوبله تصحیح شود. آن‌ها می‌دانند که تفاوت ادای دیالوگ‌های آرتور میلر با بیلی وایلدر چیست. ما یک درام نمی‌توانیم بسازیم. صنعت سریال‌سازی ما را با آن‌ها مقایسه کن. همه دارند توی پله‌ها با هم صحبت می‌کنند. این به آن می‌رسد، می‌گوید چطوری؟ می‌گوید: خوبم. عمو چطوره؟ زنگ زد؟ ... همه‌اش از همین دیالوگ‌ها. یا دارند چشم روشنی می‌خرند یا خواستگاری می‌روند. همه‌اش داریم وقت همدیگر را تلف می‌کنیم.

- در طی گفت‌وگویمان چند بار مجبور شدید که از عبارت «خدابیامرز» یا «مرحوم» استفاده کنید. برای منوچهر نوذری، عزت الله مقلبی، ژاله کاظمی و ... تعداد این خدابیامرزها دارد روز به روز زیادتر می‌شود. آیا بچه‌های این نسل می‌توانند جای آن‌ها را بگیرند؟

 فکر نمی‌کنم چون اصلا آن آدم‌ها دیگر نیستند. در هیچ حوزه‌ای نیستند. آیا نثری را به صلابت و صراحت نثر گلستان پیدا می‌کنی؟ هرکس دوروبر او بود نور گرفت. هر کس دوروبرش بود به آدم مهم‌تر و بهتری تبدیل شد. حالا برو روزنامه‌ها را بخوان. اصلاً نثرشان را نمی‌فهمی.

- ماجرای صحبت کردن به جای امام در فیلم فرزند صبح به کجا رسید؟ آیا تجربه‌ی خوبی بود؟

 من صحبت نکردم.

- جدی؟ ولی من توی خبرها خواندم که شما این کار را کردید.

 نه ... خبر درستی نبود. من نمی‌توانستم این کار را بکنم. نمی‌شود صدای آشنایی مثل صدای امام که خیلی واضح و نزدیک است را دوبله کرد. حتی به نظرم نمی‌شود آن را بازی کرد.

- صدای شما را جای بسیاری از شخصیت‌ها شنیده‌ام و باور می‌کنم. از هارولدلوید تا جک نیکلسون. ولی هیچ وقت نمی‌توانم تصور کنم که صدای یوگی خرسه، صدای شماست.

 من کارتون‌های زیادی کارکرده‌ام که معمولاً کسی از آن‌ها یاد نمی‌کند. از جمله همین یوگی و یا از آن مهم‌تر باگزبانی . باگزبانی تنها خرگوشی است که اسکار گرفته. راستش یوگی را خود من نمی‌پسندیدم اما خیلی‌ها آن را دوست دارند. به هر حال شخصیت مهربانی است که آدم دوستش دارد.

- در خانواده‌ی شما چند نفر به کار هنر روی آوردند؟

 دو نفر، من و ایرج.

- ایرج خان کوچک‌ترین بود؟

 بله، آخرین بچه بود. بقیه رفتند دنبال کارهای دیگر. ایرج وقتی کوچک بود پدرم فوت کرد و او این فرصت را داشت که بیشتر با مادرم مأنوس شود، و خیلی از ویژگی‌های او را به ارث برد و یاد گرفت.

 -اما جالب است که برعکس شما صدای خیلی خوبی ندارد.

 صدایش بد نیست اما ایرج به صدایش اعتماد ندارد. یک جاهای از صدایش شبیه صدای من می‌شود اما چون او فک و شکل بینی‌اش با من متفاوت است، این روی صدایش تأثیر می‌گذارد.

- شما هیچ وقت صدای سقوط خودتان را شنیده‌اید؟

 بارها ... هر روز ... اما چه کسی ممکن است بپذیرد که سقوطش نزدیک است؟ البته من آدم مهمی نیستم، کار مهمی نکرده‌ام که بعدش بخواهم تصور کنم که حالا سقوط کرده‌ام. من جاه‌طلب نبوده‌ام و نیستم. هیچ‌وقت شخصیتم مانع کارکردنم نبوده است. بالای نردبان بلندی نرفته‌ام که سقوط کردن از آن برایم دردناک باشد.

- آقای طهماسب! در این لحظه که ما داریم با هم گفت‌وگو می‌کنیم، چه چیزی شما را به ادامه‌ی زندگی امیدوار می‌کند؟

 خود زندگی. این یک چیز انتخابی نیست. یک مقدار جسمانیت است و بقیه‌اش روح.

اگر آدم بتواند این دوتا را با هم هماهنگ کند، زندگی چیز مخوفی به نظر نخواهد رسید. این که خوب بودن را بفهمیم، حتی اگر خوب نباشیم. روزنه‌ی امیدی برای ادامه‌ی زندگی است. زندگی را روان می‌کند. امروز صبح چیزی از رادیو شنیدم که برایم جالب بود. گوینده می‌گفت وقتی آدم نیازمندی به شما مراجعه کرد، حتماً به او کمک کنید. چون او می‌رود اما آنچه به جا می‌ماند یک آدم سخاوتمند در وجود شماست. حرف مبارکی به نظرم آمد.

                                                                  هفته‌نامه‌ی سینما(دوره‌ی جدید، شماره‌ی سوم) 

                                                                                 گفت‌و‌گو از منصور ضابطیان

    


 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 17685
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 14 بهمن 1393 ساعت : 9:10 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گزارشی از صنعت سریال سازی ترکیه
نظرات

گزارشی کامل از صنعت سریال سازی در ترکیه

منبع:ممتاز نیوز

*****************************************************************

(سریالهای ترکیه یی )این روزها به میهمان تازه سفره سرگرمی بینندگان شبکه های ماهواره یی تبدیل شده است. سریال هایی با حضور بازیگران جوان و خوش چهره، دکورهایی جذاب و رنگارنگ و داستان هایی که لحظه یی هوش و عقل مخاطب را به حال خود رها نمی کند و گاه چندین ماه بی وقفه مخاطب را در ساعتی مشخص پای صفحه تلویزیون می نشاند تا تصاویری دلربا از کشور ترکیه را مقابل چشمان او به نمایش بگذارد. موج فراگیر پخش این سریال ها در سال های اخیر و تاثیرات مخرب فرهنگی آنها و نیز تناقض محتوایی آنها با واقعیت های جامعه ترکیه موضوعی است که در این گزارش به آن پرداخته شده است.

از استانبول تهران تا استانبول ترکیه

«استانبول» نام چهارراهی در تهران است که با صرافی ها و دلارفروش هایش شهرت دارد. چند بوتیک فروش وسایل خارجی، سفارت انگلستان، سفارت ترکیه و چندین مرکز بزرگ خرید در اطراف این چهارراه برای همه مردمی که گهگاه از این محدوده تردد می کنند، مکان هایی آشناست اما «استانبول» واقعی شهری آسیایی- اروپایی در ترکیه است که برای سال هایی بسیار طولانی مقصد گردشگری ایرانیان بوده است. شهری که بسیاری ایرانیان خارج رفته حداقل یک بار در زندگی گذرشان به آنجا افتاده است و اغلب ایرانیان اروپارفته در مسیر خود به قاره سبز از آن عبور کرده اند.

استانبول سال هایی طولانی برای ایرانیان مکانی برای پرش به قاره اروپا بوده است. این موضوع آنقدر پررنگ بوده که در فیلم های مختلفی نیز به آن پرداخته شده است. «دیدار در استانبول»، «مزد ترس» و «آدم برفی»سه نمونه از آثار قدیمی در این زمینه است و سریال «مرگ تدریجی یک رویا» و فیلم سینمایی «بغض» دو نمونه از آثار جدیدتر در این عرصه هستند که البته در تمام آنها تصویری نه چندان مطلوب از این کشور و شهر ارائه می شود. با رونق گرفتن شیخ نشین دوبی برای مدتی بازار توریستی استانبول سرد شد. در فیلم سینمایی «نقاب» ساخته کاظم راست گفتار صحنه یی وجود دارد که در آن پارسا پیروزفر به امین حیایی پیشنهاد می کند به دوبی بروند. امین حیایی می پرسد: دوبی کجاست؟ و بعد دیالوگی میان آنها رد و بدل می شود که در آن دوبی با استانبول مقایسه می شود و پیروزفر خطاب به حیایی می گوید: «دوبی از استانبول هم بهتره»!

اما حالاچند سالی است استانبول در مسیری متفاوت از گذشته قرار گرفته است. این کشور با بهره گیری از ابزاری به نام «سریال» رسانه های دنیا را تسخیر کرده و موفقیت اقتصادی بی نظیری را برای خود رقم زده است. موفقیتی که در آن شبکه های ماهواره یی فارسی زبان نیز بی تاثیر نیستند.

 

بازاری برای فروش سریال های ترکیه یی

 

اسفندماه هر سال در کشور ترکیه بازاری با نام «دیسکوپ» برگزار می شود. این بازار بزرگ ترین بازار فروش محصولات تلویزیونی در منطقه و بزرگ ترین بازار آسیایی در این زمینه است. در کنار این بازار در جنوب شرقی آسیا هم بازاری با نام «atf» وجود دارد که اقبال کمتری نسبت به آن وجود دارد و با رونق گرفتن بازار ترکیه، موفقیت اقتصادی کمتری دارد. در بازار دیسکوپ هر سال یکی از پرفروش ترین اقلام فرهنگی «سریال های ترکیه یی» هستند. این وضعیت در بازار «میپ» هم وجود دارد. این بازار مهرماه و فروردین ماه هر سال در کشور فرانسه برگزار می شود و در این بازار اروپایی هم سریال های ترکیه یی یکی از پرفروش ترین محصولات فرهنگی هستند. یکی از ایرانیانی که هر سال در این بازارها شرکت می کند و تمایلی به بیان نام خود ندارد، در این خصوص می گوید: «در این بازارها علاقه خریداران به سریال های ترکیه یی را دیده ام. این واقعیتی است که مردم کشورهای مختلف دنیا اعم از عرب ها، آسیایی ها و بخشی از مردم اروپا این سریال ها را دوست دارند و فقط بازار امریکا از این سریال ها در امان مانده است.»

 

این فعال عرصه خرید و فروش فیلم در ادامه اضافه می کند: «بیشترین خریدار این سریال ها کشورهای عربی هستند. این سریال ها به جنس سریال سازی عرب ها بسیار نزدیک است. مثلادر سریال های ترکیه یی و عربی «بازی های اغراق شده» وجه مشترک است. البته در کارگردانی، سریال های ترکیه یی به سطح خوبی رسیده اند و فیلمنامه های آنها نیز حرفه یی تر شده است اما همچان بازی ها در کیفیت خوبی نیست.»

 

سریال های ترکیه یی چگونه ساخته می شوند؟

در کشور ترکیه سریال های ترکیه یی توسط شرکت ها تولید نمی شود بلکه این سریال ها توسط «شبکه های تلویزیونی» تولید می شوند. خصوصی سازی شبکه های تلویزیونی در این کشور باعث شده این شبکه ها به ثروتی افسانه یی دست پیدا کنند و به واسطه این سرمایه ها بتوانند سریال های خوب و سطح بالابسازند».

«آک بلوت»، خبرنگار ترکیه یی مقیم تهران درباره روند تولید این آثار در کشور ترکیه می گوید: «ساخت این سریال ها تقریبا از حدود ۱۰ سال قبل در ترکیه آغاز شد. در آن زمان ابتدا ساخت «نمایش های استودیویی» متداول بود که این سریال ها خیلی هم تاثیرگذار بود و با استقبال مواجه شد. مثلاسریال «کلید اسرار» یکی از این آثار بود که از سوی شبکه «stv» که شبکه یی اسلامی بود، تولید و بعدها توسط شبکه های دیگر هم تقلید شد.» جست وجویی در صنعت سریال سازی ترکیه نشان می دهد در حال حاضر شبکه «atv» یکی از مهم ترین تولیدکنندگان این سریال هاست. در کنار این شبکه «سامان یولو تی وی» هم شبکه دیگری است که گرایشی اسلامی دارد و بیشتر سریال های اسلامی تولید می کند اما از نظر توان مالی و ساخت سریال ضعیف تر از شبکه «atv» است. تولیدات «سامان یولو تی وی» تقریبا با معیارهای جامعه ایرانی هماهنگی بیشتری دارد. در این سریال ها زمینه های اخلاقی- اسلامی دیده می شود. «کلید اسرار» یکی از محصولات همین شبکه است که در ۵۰۰ تا ۸۰۰ قسمت تولید شده و صدا و سیما نیز آن را خریده و نمایش داده است. این شبکه به اهل تسنن ترکیه وابسته است و در آن سبک زندگی ترکیه یی ترویج می شود. طبق شنیده ها یک شبکه ایرانی هم اخیرا سریال دیگری را از این شبکه خریداری کرده که قصه آن در حال و هوای کلید اسرار است اما به لحاظ ساختار و قصه چند سر و گردن بالاتر از آن است.

 

جم تی وی از راه می رسد

شبکه ماهواره یی «جم تی وی» یکی از مهم ترین دلایل گرایش مخاطبان ماهواره به سریال های ترکیه یی است. این شبکه که تا چند سال قبل صرفا موسیقی پخش می کرد بعدهاگسترش پیدا نمود و در کنار کانال موسیقی شبکه یی هم برای پخش سریال های نمایشی تاسیس کرد.این کانال درمدتی کوتاه توسعه پیدا کرد و به چندین شبکه دیگر تبدیل شدو درحال حاضر (جم)پر تعداد ترین شبکه ها را در اختیار دارد. طبق اطلاعات یکی از دست اندرکاران این شبکه که مایل به ذکر نام خود نیست، بخش عمده یی از این توسعه مرهون پخش سریال های ترکیه یی  است. مدیر این شبکه یک ایرانی به نام «س. ک» است که سال ها در لندن زندگی می کرد و حالاچند سالی است در دوبی مستقر شده است. او تاجر است و در سال های گذشته قصد داشت در مالزی و ترکیه شبکه تلویزیونی راه اندازی کند اما حالادیگر در دوبی مستقر شده است. سریال های «نور و مهند»، «عشق ممنوع»، «عاصی»، «عشق و جزا» و… برخی از اولی آثار ترکیه یی است که این شبکه ماهواره یی پخش کرداما بدلیل اقبال گسترده بینندگان هم اکنون کل خوراک این شبکه را عموما" سریالهای ترکیه و در مرحله بعد آثار هندی و کره ای تشکیل میدهد. طبق اطلاعات به دست آمده مدیر این شبکه سریال «عشق ممنوع» را به قیمت یک میلیون دلار خرید و هنگام پخش این سریال چند برابر این رقم را از راه پخش تبلیغات به دست آورد. جالب است بدانید این سریال در رتبه بندی جهانی یکی از پربیننده ترین و پرفروش ترین سریال های دنیا بوده است.سریالهای دیگری که اخیرا"در این شبکه بااستقبال روبرو شده اند(حریم سلطان)،(برگ ریزان)،(روزی روزگاری) و....هستند.

 

تغییر سبک زندگی مردم کشورهای عربی

«نور و مهند» یکی از اولین سریال های ترکیه یی بود که پخش آن در دنیای عرب موج عجیبی از علاقه مندی مردم به سریال های ترکیه یی را به دنبال آورد. یکی از ایرانیانی که در سال ۱۳۸۸ در چند کشور عربی فعالیت داشته در توصیف این مساله می گوید: «در آن سال پخش سریال نور و مهند در چند کشور عربی باعث شد موج عظیمی از علاقه مردم نسبت به این اثر به راه بیفتد. پخش این سریال در میان خانواده های عربی مشکلات فراوانی را ایجاد کرده بود و حتی به جدایی زنان از همسران شان منجر شده بود. در یکی از کشورها مفتی اعظم فتوایی را درباره حرام بودن تماشای این سریال صادر کرد و در نقطه مقابل او، مردم علیه این مفتی و فتوای او تظاهرات کردند! کار به جایی رسید که پخش این سریال چنان علاقه یی در مردم چند کشور عربی نسبت به شخصیت «مهند» ایجاد کرد که در آن کشورها تورهایی به مقصد ترکیه برگزار شد که هدف نهایی آن دیدن بازیگر نقش اصلی این سریال یعنی «مهند» بود! البته کار به همین جا ختم نشد و انحراف های دیگری هم در ادامه پخش این سریال در این کشورها به وجود آمد.» شخصیت فرهنگی دیگری که در زمان پیش و پس از انقلاب تونس به این کشور سفر داشته، در خاطره یی جالب درباره توصیف تاثیر سریال های ترکیه یی بر مردم کشور تونس می گوید: « بعد از انقلاب تونس دو ماه در این کشور بودم. تونس کشوری دارای دیکتاتوری بود که از نظام سیاسی حاکم در آن به شدت ضربه خورده بود. در این کشور حتی مردمی که تمایل های مذهبی هم نداشتند از حکومت دل چرکین بودند. تونس کشوری بود که در آن حجاب ممنوع بود. در این کشور اگر فردی در طول هفته چند بار برای ادای نماز صبح به مسجد می رفت، در فهرست کنترل دولت قرار می گرفت. با چنین وضعیتی وقتی از آنها سوال کردم، دوست دارید بعد از تغییر نظام سیاسی چه سیستمی در کشور شما حاکم شود، اغلب آنها می گفتند: ما دوست داریم شبیه ترکیه شویم!

قاعدتا مردم یک کشور نمی توانند با شنیدن سخنرانی مسوولان کشوری مانند ترکیه آرزو کنند شبیه آن کشور شوند یا اینکه کشته شدن ترک ها در کشتی توسط صهیونیست ها نمی تواند مردم تونس را به چنین کشوری علاقه مند کند. نکته جالب این بود که آنها صرفا به واسطه تماشای سریال های ترکیه یی علاقه مند به سیستم حکومت چنین کشوری شده بودند. آنها با ذکر مثال هایی از این سریال ها می گفتند: این خیلی خوب است که در ترکیه همه آزادی دارند و هر کس می خواهد دین دارد و هر کس نمی خواهد هم مسائل دینی را رعایت نمی کند و این مساله نیز مشکل ساز نمی شود. این موضوع برایم جالب شد و به واسطه همین مساله به خانه های بسیاری از آنها رفتم و دیدم اغلب آنها سریال های ترکیه یی تماشا می کنند: به ویژه در ماه رمضان که زمان اوج پخش این سریال هاست، سایت های اینترنتی زیادی این سریال ها را ضبط می کنند و روز بعد برای دانلود می گذارند.»

 

 

سریال صادر کنید، پول بیاورید

سریال های ترکیه یی بیش از ۱۰ سال است که در صدر محصولات صادراتی این کشور قرار گرفته اند. این همان مسیری است که در حال حاضر شبکه ایرانی آی فیلم در پیش گرفته و تلاش می کند با پخش سریال های ایرانی، تصویر موجود از کشورمان در ذهن مردم عرب را تغییر دهد.

سریال های تلویزیونی این روزها به ابزار جدیدی در جنگ رسانه یی تبدیل شده اند و وقتی مخاطبان با چنین آثاری بمباران می شوند، به مرور زمینه بیشتری برای جذب فرهنگ آن کشور در آنها ایجاد می شود. فرقی هم نمی کند مخاطب ایرانی از کشور ترکیه سریالی مانند «عشق ممنوع» را که اثری کاملابی اخلاق است ببیند یا اثری مانند «عاصی» که سریالی با مضمون روستایی است. پخش هر سریالی می تواند در ذهن مخاطبان کنجکاوی ایجاد کند و آنها را به آن فرهنگ علاقه مند کند و حتما هم نباید این محصول سریالی فاخر باشد!

بر مبنای همین استدلال است که مسوولان کشور ترکیه به سازندگان چنین سریال هایی امکان و اجازه ساخت سریال هایی را می دهند که در آن تصویری بسیار منفی از کشور ترکیه ارائه می شود. ترکیه نیز مانند امریکا به این نتیجه رسیده است که اشکالی ندارد که مثلادر سریالی دختران جوان این کشور بی وفا، مردان خیانتکار و پلیس فاسد جلوه داده شود. فقط کافی است سریالی جذاب ساخته شود و پس از آن در سیستم فروش جهانی، بازاریابی خوبی برای این سریال ها شود و در دنیا به فروش برسد و سود کلانی نصیب سازندگان این سریال ها کند. نکته مهم درباره سازندگان این سریال ها هم این است که هیچ کدام تعلق خاطری به جامعه مسلمان و حتی شخصیت های ملی گرای ترکیه ندارند. آنها اصولاآدم های مذهبی نیستند و طبق اطلاعات به دست آمده افرادی کاملالاییک اند که اروپایی فکر می کنند و صرفا به دنبال کسب سود هستند.

 

بازاریابی: نقطه قوت سریال های ترکیه یی

به گفته یک کارشناس فروش فیلم و سریال، فروش فیلم و سریال در دنیای امروز یکی از تجارت های پرسود است. این فعالیت در مدت زمانی ۵ ساله با فعالیتی متمرکز می تواند به موفقیت منجر شود. برخلاف ایران که در فروش سریال هایی مانند مریم مقدس و یوسف پیامبر بر اساس یک موج عمل می کند، در ترکیه این روند با دقت زیادی پیگیری شده است. سازندگان این سریال ها با رعایت معیارهای جهانی موفق به عرضه جهانی این سریال ها شده اند.

درباره ارقام و هزینه های فروش این سریال ها نیز اطلاعات جالبی وجود دارد. معیار خرید سریال های خارجی در دنیا «ساعت تلویزیونی» است. ساعت تلویزیونی بین ۴۰ تا ۴۵ دقیقه و گاهی ۶۶ تا ۷۰ دقیقه است. یعنی یک سریال ممکن است ۴۰ تا ۷۰ دقیقه باشد و بر مبنای یک ساعت رقم مشخصی پرداخت شود. رقم پرداختی برای هر ساعت هزار دلار است که خریداران انگلیسی پرداخت می کنند. اما رایت عربی سریال های ترکیه یی بسیار بالاو گاهی از ساعتی ۷ تا ۱۰ هزار دلار در نوسان است. درباره برخی سریال ها نیز رایت آنها ساعتی تا ۱۵ هزار به کشورهای عربی فروخته شده است.

اما شبکه های ایرانی و به ویژه شبکه های ماهواره یی ایرانی رایت این سریال ها را بسیار ارزان تر تهیه می کنند. علت هم این است که این شبکه ها به جز ایران، افغانستان و تاجیکستان در کشورهای جهان مشتری دیگری ندارند و به همین دلیل رایت آنها گاهی ساعتی هزار دلار هم فروخته می شود. درباره شبکه های صدا و سیما نیز این رقم در همین حدود است. مثلاهر قسمت سریال جومونگ ۱۲۰۰ یورو خریداری شد که رقم نسبتا اندکی برای یک سریال خارجی است.

 

میزان تطبیق سریال های ترکیه یی با فرهنگ ترکیه یی

یک بررسی میدانی نشان می دهد تصویری که اغلب مخاطبان سریال های ترکیه یی با تماشای این سریال ها پیدا می کنند تصویری کاملافانتزی و تخیلی است. در اغلب این سریال ها بازیگران لحظه به لحظه لباس عوض می کنند، همه خانه ها مجلل و زیباست و با مبلمانی زیبا و متنوع شکل گرفته است.

در سریال های ترکیه یی عشق های پیچیده زیادی دیده می شود. مثلادر یکی از این سریال ها گروهی مافیایی با هم ارتباط دارند. همسر یکی از این چهره های مافیایی گروه را لو می دهد و در نهایت با مرد دیگری که عضو این گروه است، فرار می کند. در سریال دیگری مرد قهرمان قصه همزمان با زن عمو و دخترعموی خود ارتباط دارد و چند ارتباط دیگر هم با زنان دیگر دارد. اما آیا جامعه ترکیه چنین جامعه افسارگسیخته یی از نظر معیارهای اخلاقی است؟ آیا در چنین جامعه یی خیانت و ارتباط عشقی خارج از عرف تا این اندازه فراگیر است؟ آیا در جامعه لوکس و مدرن این کشور تا این اندازه بی اخلاقی وجود دارد

«آک بلوت» خبرنگار ترکیه یی مقیم تهران با رد هرگونه شباهت میان فضای این سریال ها با جامعه واقعی ترکیه می گوید: «در هر جامعه یی اتفاق هایی رخ می دهد که اساسا عمومیت ندارد و به همین دلیل هم نیازی به طرح آنها در ابعاد جهانی نیست. به عنوان یک خبرنگار بارها در خبرهای نشریات ایرانی اخبار تلخی را می خوانم که در حوزه حوادث رخ می دهد اما هیچ کدام از این اخبار در قالب فیلم و سریال به تصویر کشیده نمی شود. علتش هم این است که طرح چنین مواردی می تواند ضررهای مادی و معنوی مختلفی داشته باشد اما متاسفانه در ترکیه سریال هایی تولید شده که تصویری مغرضانه از جامعه ترکیه ارائه می کند و در آن غربگرایی، همجنس خواهی، اهانت به خانواده و… نمایش داده می دهد. همه این آثار توسط کارگردان ها و بازیگرانی ساخته می شود که به دنبال ترویج غربگرایی و لاییسم هستند. البته گاهی نیز تمایل دارند با نشان دادن این مسائل خود را روشنفکر و آزاداندیش معرفی کنند اما واقعا چنین مسائلی در جامعه ترکیه رواج ندارد و حتی جامعه ترکیه نیز نسبت به چنین تصویری معترض است ولی متاسفانه در این کشور کنترلی روی سریال ها و برنامه های ساخته شده وجود ندارد.»

 

این خبرنگار ترک در ادامه اضافه می کند: « اغلب افراد در جامعه ترکیه به ارزش های اسلامی، دینی و ملی احترام می گذارند اما متاسفانه رسانه های ترکیه مردم را به سمت غرب گرایش می دهند. به همین دلیل فعالیت های رسانه یی زیادی علیه این سریال ها در ترکیه در حال انجام است تا درباره این آثار به روشنگری پرداخته و مضرات تماشای آنها را به مخاطبان و خانواده ها یادآوری کنند.»

او در ادامه اضافه می کند: «حتی جامعه ملی گرایی ترکیه هم به محتوای برخی از این سریال ها اعتراض دارند و گاهی تماشای آنها را تحریم می کنند. مثلااخیرا سریالی در ترکیه ساخته شده که در آن یکی از پادشاهان عثمانی علاقه مند به زنان و دختران جوان نشان داده شده و چنین سریالی با اعتراض شدید ملی گرایان مواجه شده است. من شخصا به عنوان یک فرد اهل این کشور حتی از پخش بسیاری از این سریال ها اطلاعی ندارم اما گاهی در ایران از سوی مردم درباره این سریال ها و زمان پخش آنها مورد سوال واقع می شوم.»

«آک بلوت» در پایان اضافه می کند: «در ترکیه حدود ۳۰۰ شبکه تلویزیونی فعالیت می کند اما پخش فیلم و سریال دست اسلامگرا و ملی گرا نیست و عملاطیف متمایل به غرب در این زمینه فعالیت دارند. ترویج مُد، لباس، مبلمان و. . . هم از اهداف تجاری پنهان در پشت ساخت این سریال ها است اما شبکه های اسلامی نیز در این سال ها وارد عرصه فعالیت شده اند و مثلاشبکه یی به نام «هلال» توانسته در جمع ۳۰۰ کانال رتبه یی بین ۲۸ تا ۳۴ را به دست بیاورد». سریال عاصی نیز سریال دیگری بود که پخش آن در سال گذشته با اقبال فراوانی از سوی مخاطبان مواجهه شد. داستان این سریال در فضایی روستایی اتفاق می افتاد و روستاییان را بسیار مدرن به تصویر کشیده بودند اما آیا واقعا این تصویر در ترکیه عمومیت دارد؟ یک ایرانی ساکن در این کشور به خبرنگار ما می گوید: «روستاهای ترکیه خیلی شبیه به روستاهای ایران است و اساسا چنین چیزی نیست که اهالی روستایی با اتومبیل های مدل بالادر روستا تردد کنند». او در ادامه درباره شباهت فضای سریال های ترکیه یی با واقعیت این جامعه می گوید: «برخلاف تصویری که مثلااز استانبول در سریال های ترکیه یی ارائه می شود، این شهر، شهر غمگینی است. مردم هنوز بین اروپایی بودن و آسیایی بودن در نوسان هستند. البته خیلی متمدن شده اند و از دهه ۸۰ که این کشور به قدرت اقتصادی تبدیل شد، حتی مردم کوچه و بازار اعتماد به نفس پیدا کرده اند ولی این مردم به شدت مذهبی هستند و حتی در شهرهای بزرگی مثل ازمیر، استانبول و آنکارا مردم بسیار مذهبی هستند و این گرایش در شهرهای دیگر حتی شدیدتر است».

آنچه به نظر می رسد در این میان قطعیت دارد، این است که ترکیه مدل زندگی و سیاست مورد علاقه خود را از طریق سریال هایش به کشورهای دیگر و به ویژه کشورهای عربی صادر می کند. سکولارسیسم، تساهل و تسامح در رفتارهای اجتماعی، اولویت اقتصاد بر مسائل دینی و… برخی از این موارد است که نمایش پی در پی آن در سریال های ترکیه یی سبب شده تا این روزها شهری مثل استانبول به مقصد مورد علاقه تمامی توریست های عربی تبدیل شود. در همین زمان که این گزارش را می خوانید، شبکه های فارسی زبانی که سریال های ترکیه یی را پخش می کنند شروع به پخش تبلیغات مربوط به فروش آپارتمان در ترکیه کرده اند. مشتریان و خریداران این آپارتمان ها اقامت کشور ترکیه را دریافت می کنند و حتی هزینه بلیت رفت و برگشت آنها به ترکیه نیز از سوی این شرکت پرداخت خواهد شد. با کمی تامل می توان دریافت که ترکیه یی ها حالاپس از چند سال سرمایه گذاری، راه خالی کردن جیب های ایرانیان را پیدا کرده اند و برای فروختن آپارتمان های خود و جذب سرمایه های سرگردان ایرانی راهی تازه پیدا کرده اند. اما هرکس که آپارتمانی در ترکیه می خرد باید بداند این کشور شباهت زیادی به تصویری که در سریال ها دیده ندارد. شاید فیلم «بغض» ساخته رضا درمیشیان تصویری واقعی تر از استانبول باشد تا سریالی مانند عشق ممنوع!

 

تعداد بازدید از این مطلب: 8199
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت : 8:22 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
تیم برتون از (چشمان بزرگ)میگوید
نظرات

تیم برتون از «چشمان بزرگ»میگوید

 فیلم‌های اولم جزو لیست بدها بود

منبع:خبرگزاری مهر

**************************************************************************

تیم برتون و فیلم چشمان بزرگ
داستان فیلم جدید تیم برتون با عنوان «چشمان بزرگ» ماجرای حقیقی کلاهبرداری هنری بزرگی است که در دهه شصت میلادی در آمریکا روی داد و افشای آن سال ها بعد بسیاری را به حیرت واداشت.

 در دهه شصت میلادی تابلوهای نقاشی والتر کین از کودکان سرراهی با چشمان بزرگ و اشک آلودشان در میان منتقدان واکنش های منفی به دنبال داشت اما استقبال عمومی از آنها بسیار خوب بود و والتر کین از محل فروش آن تابلوها به ثروت کلانی رسید.

سال ها بعد برملا شد که این تابلوها را نه تنها والتر کین نکشیده بلکه همسرش مارگارت کشیده است و این زوج آنها را به اعتبار نام والتر کین فروخته اند.

اما چرا مارگارت حاضر شد در این کلاهبرداری شرکت کند؟ آیا بدون چرب زبانی های والتر کین و اگر حقیقت از ابتدا گفته می شد، این نقاشی ها تا این حد مشهور می شدند؟ تیم برتون در فیلم جدید خود به نام «چشمان بزرگ» به این سوال ها می پردازد.

تیم برتون و فیلم چشمان بزرگ

در این فیلم ایمی آدامز در نقش مارگارت و کریستوفر والتز در نقش والتر کین بازی می کنند و ترنس استمپ هم نقش یک منتقد هنری مشهور در شهر نیویورک به نام جان کانادی را ایفا می کند.

برای نوشتن فیلمنامه، اسکات الکساندر و لری کاراسنرویسکی با تیم برتون همکاری کرده اند که در فیلم اد وود محصول ۱۹۹۴ نیز سابقه همکاری داشته اند.

تیم برتون در مصاحبه ای با بی بی سی دلایل علاقه ویژه خود به تابلوهای نقاشی «چشمان بزرگ و اشک آلود» را توضیح می‌دهد و از واکنش خود به انتقادهای تند منتقدان می‌گوید.

*از چه زمانی به تابلوهای والتر کین این توجه ویژه را داشتید؟

- از دوران کودکی. همیشه به نظرم می رسید که آنها محصولات هنری محبوبی هستند چون تقریبا در خانه هر کسی یک نمونه آن پیدا می شد. از اتاق نشیمن خانه ها و دفاتر کار گرفته تا اتاق انتظار و مطب پزشکان و دندانپزشکان همه جا این تابلوها نصب شده بودند. معمولا خیلی از خاطرات دوران کودکی به مرور حذف می شوند ولی خاطره این تابلوها در ذهن من باقی ماند.

فیلم چشمان بزرگ

من به فرهنگ و پدیده های فرهنگی پاپ یا به اصطلاح مردم پسند علاقمندم و به همین خاطر همیشه این تابلوها در ذهن من بودند. تا اینکه اواسط دهه نود میلادی دوستی در نیویورک داستان تابلوهای کین را برایم تعریف کرد. من هم مثل همه تا آن موقع فکر می کردم که نقاش این تابلوها والتر کین است. وقتی فهمیدم که نقاشی ها کار همسرش مارگارت بوده به شدت حیرت کردم و با خودم گفتم چه داستان جالبی. بنابراین در یکی از سفرهایم به شهر سانفرانسیسکو به دیدار مارگارت کین رفتم که هنوز هم در آن شهر یک گالری نقاشی دارد و یک تابلوی نقاشی به او سفارش دادم. سال ها بعد متوجه شدم که اسکات الکساندر و لری کارازویسکی براساس این ماجرا یک فیلمنامه نوشته اند.

*به نظر شما بین مارگارت کین و اد وود، دو هنرمندی که مورد تحقیر برخی قرار گرفته اند، تشابهی وجود دارد؟

- با وجود اینکه خیلی ها سعی کردند این آثار را بی ارزش کنند ولی به نظرم خیلی ها هم سعی کرده اند از آن تقلید کنند. خیلی ها را می شناسم که از تابلوهای «چشمان بزرگ» الهام گرفته اند. باید پذیرفت و اذعان کرد که مردم به یک دلیل این تابلوها را در محل زندگی و کار خود نصب می کردند.

فیلم «چشمان بزرگ»

حتی اگر از آن متنفر باشید، باید بپذیرید که نکاتی جالب و یا نوعی گیرایی در این تصاویر وجود دارد. درست مثل اد وود، او بدترین فیلمساز دنیاست ولی در عین حال در آثارش حالت شعرگونه عجیبی وجود داشت و حتی فیلم های او نیز از بسیاری آثار سینمایی که جایزه اسکار را برده اند، به یاد ماندنی تر هستند.

من همیشه به این سوال که چه چیزی بد و چه چیزی خوب است علاقه ویژه ای داشته ام چون خود من شخصا آن را تجربه کرده ام. همچنین باید گفت که من با این شخصیت ها احساس نزدیکی می کنم چون داستان آنها همیشه این دو جنبه را دارد.

*«چشمان بزرگ» به نسبت آثار قبلی شما فیلم کم هزینه تری است و جلوه های ویژه در آن بسیار کم است. آیا این دلیلی می شود که برای شما فیلم شخصی تری باشد؟

- بعد از ساختن چندین فیلم بزرگ، ساختن یک فیلم کم خرج و تولید سریع آن تجربه جالبی بود. چنین پروژه هایی به من یادآوری می کنند که چرا به ساختن فیلم هایی در این سطح علاقمند هستم. در یک چنین پروژه های محدودی فشار شرکت های فیلمسازی و یا حامیان مالی وجود ندارد و فقدان این فشارها به نظر من بسیار خوب است.

فیلم چشمان بزرگ

*در این فیلم جان کانادی منتقد هنری می گوید «وجود افرادی مثل والتر کین ثابت می کند که وجود منتقدان هنری برای حفاظت از جامعه در یک چنین جنایاتی ضروری است.» رابطه خود شما با منتقدان هنری در دوران فعالیت سینمایی چطور بوده است؟

- برخورد منتقدان در آغاز کار و فیلم های اولیه ام بسیار منفی بود. فیلم های من را در فهرست 10 فیلم بد سال قرار می دادند. مثلا می گفتند که شخصیت بتمن را خیلی تیره و تار تصویر کرده ام و البته در مواردی هم برخی از منتقدان نظر مثبتی داشتند.

در مجموع من خوش شانس بودم چون فیلمسازانی را می شناسم که در آغاز کار و اولین فیلم خود نقدهای خیلی مثبتی داشتند ولی بعد دوران سقوط آنها شروع شد.

تیم برتون

به نظرم در مجموع موقعیت من در طول سال ها کارگردانی متعادل بوده است. من فیلم هایی ساخته ام که از نظر منتقدان بسیار بد بودند ولی موفقیت تجاری آنها خوب بوده و در مقابل فیلم هایی داشتم که نقدهای مثبتی داشته ولی از نظر تجاری ناموفق بودند.

به عنوان نمونه نمایش اخیر آثار من در موزه هنر مدرن شهر نیویورک از سوی منتقدان به شدت مورد انتقاد قرار گرفت شاید حتی بدتر از برخورد آنها با والتر کین بود. ولی در عین حال این نمایشگاه بیشترین تعداد بازدیدکنندگان را داشت. بنابراین همیشه ترکیبی از واکنش های خوب و بد را داشته ام و این به شکل غریبی باعث می شود که به یک حالت تعادل برسم.

*فکر می کنید که پس از سال ها تجربه و در این مرحله از زندگی هنری خود می توانید با انتقادها بهتر برخورد کنید؟

- حقیقت این است که من چندان نقدها را نمی خوانم و به این نظرات چه مثبت باشند و چه منفی، توجه زیادی نمی کنم چون از طریق صحبت با دیگران به حد کافی نظرات گوناگون را می شنوم. بنابراین در یک دنیای خیالی هم زندگی نمی کنم.

فیلم چشمان بزرگ

*پروژه سینمایی بعدی شما فیلم «خانه خانم پرگرین برای کودکان ویژه» است. آسا باترفیلد هنرپیشه فیلم هوگو هم جزو بازیگران آن است. دید کلی شما برای ساخت این فیلم چیست؟

- به نظر می رسد که زمان چندانی از ساخت فیلم «هوگو» نگذشته اما از آن زمان تاکنون آسا بزرگتر شده و امروزه یک جوان بالغ است. او هنوز هم جلوی دوربین حضور و بازی خیره کننده ای دارد و از کار مجدد با او خیلی خوشحالم.

وقتی من کتاب «خانه خانم پرگرین برای کودکان ویژه» را خواندم احساس کردم که فضا و حالت ویژه ای در خواننده ایجاد می کند. به نظرم نکته کلیدی درک و به تصویر کشیدن همین احساس ویژه موجود در کتاب است و به همین خاطر من از بازیگران ویژه ای استفاده خواهم کرد.

تعداد بازدید از این مطلب: 3980
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت : 1:14 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدجدیدترین اثر تیم برتون:(چشمان بزرگ)
نظرات

نقد فیلم (چشمان بزرگ)

   Big Eyes تیم برتون

Big-Eyes-Movie-640x360.
کارگردان: تیم برتون

بازیگران: امی آدامز - کریستف والتز

سال ساخت: 2014 - آمریکا

*****************************

 وقتی میخواهیم یک فیلم “رویایی” ببینیم چه کسی بهتر از تیم برتون؟ فیلم جدید برتون که تا حد زیادی به سکوی پرتاب خودش بعد از چند فیلم متوسط به سوی فیلمهای ماندگار خودش تبدیل شده توانایی های خوب تیم برتون رو بیش از پیش نشان میدهد. داستان فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده، یک نقاش و هنرمند زن که با سبک و سیاق خودش چشمان افراد نقاشی اش را بزرگ تر از حد معمول به تصویر میکشد که همین موجب شهرت نقاشیهای وی میشود. مارگارت با یک مرد نقاش ازدواج میکند و فامیلی او یعنی “کین” را برای خودش و نام هنری اش انتخاب میکند ولی کم کم شوهرش از نام او استفاده و نقاشی های زن را به جای نقاشی های خودش جا میزند و با فروش آنها پول زیادی کسب میکند و دائم اصرار بر این دارد که مارگارت این قضیه را لو ندهد وگرنه پولشان را از دست میدهند. کم کم مارگارت سرخورده میشود و میبیند به جای او والتر به این همه شهرت و ثروت رسیده سبک جدیدی در نقاشی برای خودش بر پایه ی “چشمان بزرگ” ایجاد میکند که موفق نمیشود (یا والتر نمیگذارد موفق شود) و بعد از اقامه دعوا در دادگاه تمام حقوق نقاشی های خودش را از والتر پس میگیرد و تا به امروز به ایجاد نقاشی های جدید تر میپردازد و آنها را به فروش میرساند.

big-eyes-5

اگر یک کارگردان رویاپرداز وجود داشته باشد که رویاهای کودکی خودش را رها نکرده و هرروز با آنها زندگی میکند و در اغلب فیلمهایش ما را به دنبال خودش و تصاویر رویاییش میکشاند اسمش “تیم برتون” است. حال چه کسی بهتر از او که تجربه بسیار زیادی در خلق این رویا ها دارد برای به تصویر کشیدن زندگی و رویاهای یک نقاش که ما را با تمام احساسات نقاش و درد و عشق و شور و شوقش آشنا کند و ما را لحظه لحظه با زندگی او بکشاند و در تمامی نقاشی هایش تا آنجا که زیاد هم غرق نشویم جاری کند و معنی آن چشمهای از حدقه زده بیرون را به ما نشان دهد.

big-eyes-movie

تیم برتون در این فیلم تمامی سعی خودش را کرده که آن شور و شوق معروف فیلمهایش و آن فضاسازی عجیب و غریبش را دوباره نمایش دهد ولی نه در خط داستانی و نه در اتفاقاتی که میافتد بلکه در نمایش نقاشی های مارگارت کین که همچین بی شباهت به کارهای خود تیم برتون هم نیست و به خاطر شباهت بسیار زیادی که شخصیتهای نقاشی های مارگارت به کاراکترهای خلق شده تیم برتون دارد اگر ما ندانیم که این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده و اسم کارگردان فیلم را هم ندانیم فوراً یاد برتون میافتیم.

big-eyes-movie-set

یکی از نقاط قوت فیلم بازی بسیار خوب و حساب شده امی آدامز (برنده گلدن گلوب ۲۰۱۵ برای بهترین بازیگر نقش اول زن در فیلمهای کمدی) در نقش مارگارت و کریستف والتز در نقش والتر میباشد. امی آدامز واقعاً از هیچ کوششی دریغ نکرده تا شخصیت مارگارت رو به زیبایی هر چه تمام تر ایفا کند و یک کاراکتر به یاد ماندنی از آن در ذهن ما بسازد. نوع حرف زدن آدامز و نوع حرکاتش کاملا حساب شده و کنترل شده است و در طول فیلم کاملا مشخصه که برتون و آدامز نگذاشتند شخصیت مارگارت از زیر دستشان در برود و از آنچیزی که در ذهنشان داشتنه اند خارج بشود و این کنترل خوب و به جای آدامز باعث شده که او یکی از بهترین بازی های خودش را در برابر دوربین برتون به نمایش بگذارد. هرچند این تمرکز برتون روی آدامز و شخصیت مارگارت باعث شده تا حدی نسبت به بقیه شخصیت ها کم لطفی بشه و آنطور که باید و شاید روی آنها کار نشه با اینحال والتز هم نقش والتر رو خیلی خوب بازی کرده هر چند آن بازیهای بی نقصی که در فیلم های تارانتینو از او شاهد بودیم را نمیبینیم ولی بازی بسیار قابل تقدیری دارد ولی اگر بخواهیم نگرش جشنواره ای به بازی والتز داشته باشیم در مقابل سایرین شاید کم بیاورد و باید منتظر بماند تا باز در سالهای بعد یک اسکار نقش مکمل بخاطر بازی در فیلم تارانتینو بگیرد! و همچنن به نظر می آید برتون با انتخاب کریستف والتز به عنوان بازیگر اصلی اش و با شناختی که از تواناییهای او داشته خیال خودش را راحت کرده برای اینکه خودش میتواند گلیم خودش را از آب بکشد و با خیال راحت برتون تمرکز خودش را روی دو شخصیت اول فیلم یعنی مارگارت و نقاشی های مارگارت گذاشته.

Screen-Shot-2014-09-19-at-12.08.06-PM

نقاشی ها در فیلم نقش قالب رو دارند، همه جا دیده میشوند، همه جا هشتند، هر طرف فیلم رو نگاه کنیم دو تا چشم گنده میبینیم که به ما به حالت معصومانه ای نگاه میکنند، کاور فیلم هم همینطوره و اون دو تا چشم بزرگ بیش از مارگرت و والتر به چشم می آیند. این یکی از جادو های تیم برتون هست که با نقش اول کردن شخصیتی که جز در تابلوهای نقاشی جای دیگری از او خبری نیست امضای خودش را پای فیلمش گذاشته و تمامی آن رویاها و اشتیاق ها را با نهایت ذوق و سلیقه به تصویر کشیده.

bigeyes5

بعد از آخرین فیلم برتون که زیاد فیلم موفقی نبود (هرچند فضا سازی خاص خودش را داشت) چشمان بزرگ (Big Eyes) که ترکیبی خلاقانه بود از تمامی کارهای پیشین کارگردان (از نقاشی ها که شدیداً شبیه به شخصیتهای “عروس مرده” هست تا فضایی که به شدت مانند ادوارد دست قیچی و “ماهی بزرگ” ساخته شده است) توانست تا حد زیادی توقع ما از کارگردان را برآورده کند و اشتیاق ما را برای دیدن فیلم بعدی اش بیشتر کند. چشمان بزرگ هر چند جز بازی امی آدامز چیز فوق العاده دیگری نداشت ولی فیلم مهمی است و به راحتی نمیتوان از کنار آن و بی توجه به آن گذشت.

۴۹۹۷۸

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6264
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت : 9:3 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
چگونه بازیگر شدند؟(شهاب حسینی)
نظرات

                  چگونه بازیگر شدند؟

                    (شهاب حسینی)

گردآورنده:مهرداد میخبر

منبع:www.bartarinha.ir-ویکیپدیا-نقد فارسی.نامه نیوز.شیرگاه نیوز

 چندیست که برای علاقه مندان به بازیگری سلسله مقالات(چگونه بازیگر شدند )را در این سایت قرارداده ام... امیدوارم مورد توجه قرار گیرد.

                                                                                                                                                                                                                                                                                     مدیر سایت

                   

نام کاملش(سید شهاب الدین حسینی تنکابنی)است و درسال ۱۳۵۲ در تهران متولد شده. او اولین فرزند خانواده‌اش است و یک برادر و دو خواهر دیگرهم دارد. تحصیلات دانشگاهی او دررشته روانشناسیدانشگاه تهران بود که آن را به قصد مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. شهاب در سال ۱۳۷۴ ازدواج کرد، فرزند اولشان به نام محمدامین در زمستان ۱۳۸۲ و فرزند دومشان به نام امیرعلی در تابستان ۱۳۹۰ به دنیا آمدند. او کار خود را با تئاتر دانشجویی و سپس گویندگی در رادیو آغاز کرد و سپس در برنامه‌ای به نام اکسیژن در تلویزیون ظاهر شد.

حسینی در چند برنامه دیگر هم مانند برپا برپا، به رنگ صبح، و سایه روشن به عنوان مجری حضورداشت و با سریال پس از باران پا به عرصه بازیگری گذاشت. او سالهای بعد هم به کار بازیگری و هم اجرا پرداخت. وی بخاطر بازی در فیلمهای سینمایی واکنش پنجم، شمعی در باد و محیا مورد توجه قرار گرفت. حسینی درسال ۱۳۸۶ برای فیلم محیا از جشنواره بین‌المللی فیلم فجر، موفق به کسب دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد، و در سال ۱۳۸۷ در جشنواره بین‌المللی فیلم فجر برای فیلم سوپر استار سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را دریافت کرد. همچنین وی به خاطر فیلمهای پرسه در مه به کارگردانی بهرام توکلی و درباره الی به کارگردانی اصغر فرهادی بازیگر مرد برگزیده چهاردهمین جشن بزرگ سینمای ایران نیز بود. جدایی نادر از سیمین از دیگر آآثار مورد توجه اخیر او در عرصه بازیگری است.

چند سال قبل حسینی به همراه چندی از دوستانش و همچنین برادرش سید مهدی حسینی، گروه موسیقی هفت را تاسیس کردند. تا کنون چهار مجموعه آهنگ از این گروه منتشر شده‌است که شهاب حسینی در آلبوم یک و دو)به دکلمه پرداخته و درآلبوم سه و چهار خوانندگی کرده‌است.

شهاب حسینی کارش را از یک گروه تئاتر دانشجویی شروع کرد. گروهی که به مدت يك سال همراه با هم به اجرای برنامه می‌پرداختند. شهاب حسینی از طریق دوستانش در این گروه، با دو نفر آشنا شد: کامران ملک‌مطیعی و نادر سلیمانی. ملک‌مطیعی او را برای گویندگی در رادیو معرفی کرد و نادر سلیمانی هم او را به یک گروه تئاتر دعوت کرد که با سفر به شهرهای مختلف از جمله کیش و اراک، به اجرای برنامه‌های شاد می‌پرداخت. برنامه‌هایی مثل مسابقه خوانندگی و... آشنایی با نادر سلیمانی و کار با این تیم که یوسف صیادی، نصرا... رادش و رضا شفیعی‌جم از اعضای آن بودند، زمینه‌ای شد که او برای برنامه اکسیژن تست مجری‌گری بدهد. شهاب حسینی که به قول خودش چندان هم مناسب کارهای طنز نبوده و بیشتر «شو من» گروه بوده، از خودش استعداد و توانایی نشان می‌دهد و در تست مجری‌گری قبول می‌شود. اجرای موفق برنامه اکسیژن هم زمینه‌ای می‌شود برای کارهای دیگر حسینی مانند «پلیس جوان» که او را به جایگاه امروزی می‌رساند.

مجله اینترنتی فرانشر

...واما داستان بازي شهاب در سریال پلیس جوان در نوع خود قابل توجه است.قصه را از زبان سيروس مقدم  کارگردان کارهایی نظير اغما، پايتخت و بچه هاي نسبتا بد،بخوانید:

ماجرا از اين قرار بود که براي کارگرداني پليس جوان به دنبال يک بازيگر خوش چهره مي گشتم اما با تست گرفتن از چند بازيگر جوان موفق نشدم به فرد ايده آل خود برسم.  روزي در يک دفتر سينمايي متوجه جوان خوش چهره اي شدم که روي صندلي نشسته و منتظر ديدن يکي از دوستانش است. با پرس وجو از همکاران متوجه شدم که او شهاب حسيني يکي از مجريان کم تجربه تلويزيون است که تا کنون سابقه بازي در سريال يا فيلم هاي سينمايي را نداشته است. در مورد او با تهيه کننده کار صحبت کردم اما تهيه کننده قبول نکرد. چرا که معتقد بود شهاب شبيه برادر شهيد اوست و واقعا تحمل نداشت که چهره برادر خود را 7 الي 8 ماه هر روز روبروي خودش ببيند. من هم به او حق ميدادم اما واقعا کارمان داشت عقب مي افتاد. تا اين که قرار شد يک روز يواشکي بدون حضور تهيه کننده مريلا زارعي را براي نقش مقابل او بياوريم و تست بگيريم.شهاب بي نظير بود. واقعا حيف مي شد اگر از او استفاده نمي کرديم. در نهايت تهيه کننده را راضي کرديم و نمنونه کار را براي صداوسيما فرستاديم. آنها تاييد کردند تا بازيگر اصلي اين فيلم جواني باشد که امروز به سوپر استار بي بديل سينما و تلويزيون نبديل شده است.

 

جالب است بدانید که شهاب حسینی برای موفقیت در عرصه سینما بازیگر سخت کوشی بوده است. او برای بازی در فیلم «جدایی نادر از سیمین» و برای درست درآمدن نقشی که به او ایفا شده چند ماهی به بازار کفاش‌ها رفته تا نقش کفاش فیلم را به خوبی ایفا کند. او همچنین چندین بار مستند «زیر صفر» درباره مشکلات کارگران را دیده. این مستند که شامل تصاویری از فعالیت‌های کفاشان و مصاحبه‌هایی شامل گلایه‌ها و شکایت‌های آنان از وضع جاری است گویا کمک خوبی برای شهاب حسینی برای رسیدن دقیق به شخصیت مورد نظرش در فیلم «جدایی نادر از سیمین» بوده است. البته همانطور که گفته شد اگرچه شهاب حسینی برای رسیدن به نقش مورد نظرش در فیلم «جدایی نادر از سیمین» چند ماهی را با کفاش‌ها گذرانده است. اما از این مستند نیز در جهت اطلاع کامل از جزئیات رفتار و حرکات دست و صورت و نوع کار کردن بروی کفش و نوع حرف زند و موارد دیگر بهره برده است.

 

 

همه چیز از زبان خودش

شاید بهتر باشد همه چیز را از زبان خودش هم بشنویم.شاید لطفش بیشتر باشد:

من كارم را از تلويزيون شروع كردم و اولين پله‌هاي ترقي را در آنجا پيمودم و به نوعي به آن دوره از كارم مديونم. دوره‌اي كه از تئاترهاي دانشجويي شروع شد. مدتي بعد بازي در نمايشنامه‌هاي راديويي و گويندگي به آن اضافه شد. ما با اغلب بچه‌هاي بازيگري كه كار طنز مي‌كنند، مثل نادر سليماني، نصرالله رادش، يوسف صيادي، يوسف تيموري و رضا شفيعي‌جم، تيمي داشتيم كه به شهرهاي مختلف مي‌رفتيم و برنامه‌هاي شاد اجرا مي‌كرديم. من آيتم روي صحنه بازي كردم و فهميدم كه كارم طنز نيست و در اين زمينه به شدت بي‌استعداد هستم. شايد در زندگي عادي خلاقيت خنداندن ديگران را داشته باشم ولي در بازي اينطور نيستم. زيبايي طنز اين است كه از يك عمق و ژرفا بيرون مي‌آيد. به اين ترتيب بچه‌ها كار طنز را ادامه دادند و من شومن بودم؛ سلام و عرض ادب و... سال 75 ،76 در فرهنگسراي شفق،كيش و اراك. اوايل كار كمي تپق مي‌زدم. بعد به تدريج با تماشاگر ارتباط برقرار كردم و توانستم ادامه دهم.


نكته مهم: شايد در زندگي عادي خلاقيت خنداندن ديگران را داشته باشم ولي در بازي اينطور نيستم. زيبايي طنز اين است كه از يك عمق و ژرفا بيرون مي‌آيد.

نادر سليماني مرابه تلويزيون برد

اينها همه پله بود. آن زمان من تئاتر دانشجويي كار مي‌كردم، يكي از بچه‌هايي كه در آن تئاتر كار مي‌كرد دستيار آقاي فردرو شد. ايشان مي‌خواستند مجموعه‌هايي به نام «جمعه‌ها با شبكه 2» تهيه كنند. آن دوست ما موظف شد براي آيتم در طنز بازيگر انتخاب كند، بديهي بود كه اول سراغ ما بيايد چون يك سال بود كه با هم تئاتر كار مي‌كرديم. آنجا بود كه من با 2 نفر آشنا شدم؛ كامران ملك‌مطيعي و نادر سليماني. از طريق كامران براي گويندگي در راديو دعوت شدم و از طريق نادر به آن تيم رفتم. در آن برنامه‌ها بين مردم مسابقه اجرا مي‌كرديم، مثل مسابقه خوانندگي و... خلاصه جوي شاد ايجاد مي‌كرديم و هرقدر انسان از كاري كه مي‌كند انرژي مثبت كسب كند اعتماد به نفسش براي ادامه كار بيشتر مي‌شود. در همين ايام يكي از دوستانم به من گفت: «آقاي رسول برنامه‌اي را براي شبكه 2 تهيه و توليد مي‌كند به اسم «اكسيژن» و براي انتخاب مجري آن تست مي‌گيرد.» بين 150 نفر در تست شركت كردم و لطف خدا كه همواره همراهم بوده انتخاب شدم. به اين ترتيب كار من در تلويزيون شروع شد. آن برنامه خيلي موفق بود. در آن زمان اميرحسين مدرس و كاميار اسماعيلي در برنامه «نيمرخ» اين راه را هموار كرده بودند و ما در برنامه اكسيژن يكسري موزيك‌هاي پاپ و رپ كار كرديم كه خيلي باعث جذابيت برنامه شد.

صرفا به خاطر خانم نيكول كيدمن

سينما يك هدف را دنبال مي‌كند. ما يك قصه تعريف مي‌كنيم كه در آن يكسري آدم وجود دارند. اين آدم‌ها مي‌توانند هر كدام از ما باشند. در داستاني كه اين افراد شكل مي‌دهند يك حرفي نهفته است كه تماشاگر، آخر ماجرا بايد آن را درك كند. خيلي از فيلم‌ها بوده‌اند كه در انسان‌ها دگرگوني‌هاي عميق ايجاد كردند مثل فيلم «ديگران». وقتي من اين فيلم را در «سينما فرهنگ» ديدم نمي‌دانستم  كه مرده‌ام يا زنده‌ام. روح‌ام يا جسم‌ام. اين فيلم را صرفا به خاطر خانم نيكول كيدمن دوست ندارم هرچند كه ايشان بازي حرفه‌اي و محشري داشتند ولي درواقع عضو موثر يك تيم بوده است چون من همان قدر كه لحظات برجسته بازي خانم كيدمن را به خاطر سپرده‌ام، لحظه‌هايي از بازي آن مستخدم را هم به ياد مي‌آورم. موسيقي فيلم، تدوين، دكوپاژ، همه و همه بسيار موثر بودند. يك دانه سنگ شايد به خودي خود ارزشي نداشته باشد ولي وقتي دانه‌هاي بيشتري در كنار هم قرار مي‌گيرند شكل يك تنديس يا يك فرم را ارائه مي‌دهند. بازيگر، آدم يك قصه است. در اين قصه مهم نيست كه من خوش بدرخشم يا نه. مهم اين است كه من آن قصه را باور كنم و كاري كنم كه تماشاگر هم آن را باور كند.


مقوله عشقبازي

 وقتي يك نفر در كارش سختي مي‌كشد يعني نسبت لذت بردنش به سختي كشيدنش يك به 10 است. كاري كه ارائه مي‌دهد خيلي ارزشمند است. هيچ بازيگري نيست كه از كار خودش لذت نبرد. بازيگر هنگام بازي در وهله اول خودش از كار خودش لذت مي‌برد. وقتي كات مي‌دهند ديگران به او مي‌گويند كه چه كرده است. به هر حال لحظه‌اي كه بازي صورت مي‌گيرد بازيگر لذت مي‌برد و وقتي بازيگر احساس لذت مي‌كند سهم خودش را از كار مي‌گيرد. حالا موظف است اين لذت را به ديگران هم منتقل كند. البته منظورم اين نيست كه نگاه‌هاي دلبرانه به تماشاگر بكند،گاهي اوقات وقتي نقش اقتضا مي‌كند تماشاگر بايد از من بدش بيايد. ما شخصيت‌هاي قصه هستيم و نمي‌توانيم كاري غير از اجراي قصه بكنيم.

تير خلاص آقاي رونالدينيو

همه بازيگران كار مي‌كنند كه بدرخشند ولي نتيجه كار بستگي دارد به نوع مانيفست و ديدگاهي كه در مورد كارشان دارند. بعضي‌ها مي‌آيند و معتقدند همه شرايط جمع شده تا من بدرخشم و به چشم بيايم. اين يعني تير خلاص. اگر آقاي رونالدينيو به اين حس برسد كه همه توجهات روي من متمركز است بازي خوب خودش را ارائه مي‌دهد. به من شهاب حسيني بازيگر، چه ربطي دارد كه كارگردان از من كلوزآپ بگيرد يا اكستريم كلوزآپ يا لانگشات يا اكستريم لانگشات. من در آن لحظه شخصيت يك قصه هستم كه از زاويه چشم كارگردان نشان داده شده‌ام. اگر بازيگر خوبي باشم از زاويه‌اي ديگر هم مورد توجه تماشاگر قرار مي‌گيرم. وقتي شما وارد مقوله عشق‌بازي با كارتان مي‌شويد به ماجراهاي ديگر فكر نمي‌كنيد. مجنون هيچ وقت فكر نمي‌كرد مردم پشت سرش چه مي‌گويند چون عاشق بود. در جهان اينطوري به كارشان نگاه مي‌كنند. ديشب من فيلمي ديدم به اسم (King) داستان آدمي بود كه مي‌توانست زندگي خودش را كنترل كند. اين فيلم كمدي بود ولي دقايقي شما بغض مي‌كردي و اشك مي‌ريختي. اين فقط حاصل عشق كردن با كار است. من وقتي تماشاگر از كارم راضي است لذت مي‌برم ولي هيچ وقت كاري كه انجام دادم به نظر خودم آرماني و ايده‌آل نيست. هميشه به نظرم مي‌توان بهتر بود.

نمي‌توانم بگويم خداحافظ تلويزيون و مخاطبان تلويزيون!

يكي از بدترين حرف‌هايي كه 2 نفر بعد از يك زمان طولاني به هم مي‌زنند اين است كه فلاني تو اصلا تغيير نكردي. فضاي آن برنامه مي‌طلبيد كه اجراي من انرژيك و شاداب باشد. من سال 74 ازدواج كردم و از همان ابتدا با مسئوليت‌هاي زندگي خانوادگي وارد اين حرفه شدم. كساني كه اين مسئوليت را دارند مي‌دانند چقدر دغدغه‌هاي خاص خودش را دارد ولي آن برنامه ايجاب مي‌كرد كه اين اتفاق‌ها بيفتد. بنابراين من يك دوره‌اي از كارم را به تلويزيون و جوابي كه مردم و مخاطبين به من داده‌اند مديون هستم و حالا كه در سينما هستم نمي‌توانم بگويم خداحافظ تلويزيون و مخاطبان تلويزيون! چون اگر اين كار را بكنم احساس مي‌كنم تمام استقبال و جواب مثبتي كه گرفته‌ام را تبديل به پلكان كرده‌ام و از آنها رد شده‌ام و بالا رفته‌ام. اينطور نيست. 


همه ما در اين جامعه مثل خانواده هستيم. همه هم از شرايط يكساني برخورداريم و مشكلات و نقاط قوت‌‌مان چنين است. اگر نانواي محلي شما نان خوبي به دست شما بدهد ارزش دارد. بازيگر اگر بازي خوب ارائه دهد ارزشمند است، شما اگر نشريه خوبي داشته باشيد، ارزش داريد. وقتي شما به عنوان مجري كار مي‌كنيد ناچاريد كه گويش‌ها را تقويت كنيد، اين موضوع براي بازيگر يك نقطه مثبت است. بازيگراني هستند كه تا وقتي دهان باز نكرده‌اند نمي‌توانيم با آنها ارتباط برقرار كنيم ولي وقتي با گويش خودش مي‌نوازد و خوش‌آهنگ حرف مي‌زند، انسان را جذب مي‌كند. من اگر در كار اجرا نمي‌رفتم به اين گويش نمي‌رسيدم.

شهاب و همسرش

داستان آشنایی شهاب حسینی و همسرش هم بسیار بامزه‌ است.بهتر است این یکی را هم  از زبان خودش بشنویم:‌

همسر شهاب

«۲۲ساله بودم که با بچه‌های تئاتر دانشگاه تهران کار می‌کردم؛ جوانی سرگشته از طبقه ‌متوسط جامعه که به امکانات تفریحی متمولانه دسترسی نداشت. تا قبل از این‌که همسرم را ببینم، قصد ازدواج نداشتم تا این‌که روزگار ما را در برابر هم قرار داد. به او پیشنهاد آشنایی دادم اما‌ همسرم هیچ اعتقادی به اینگونه دوستی‌ها و آشنایی‌ها نداشت و گفت: اگر کسی واقعا عاشق است و تمایل قلبی برای رسیدن به دختر مورد علاقه‌اش‌ دارد، باید در این راه صادقانه گام بردارد و بنابراین موضوع را با خانواده‌ام در میان گذاشتم‌ و مصمم به ازدواج شدم. دیگر تکه‌ دوم زندگی‌ام را پیدا کرده بودم. بعد از صحبت‌های اولیه و رسم و رسومی که در این رهگذر طی می‌شود، بعد از ۴-۳ ماه نامزدی، عقد کردیم ‌اما‌ شرایط برگزاری جشن عروسی را نداشتم، از طرفی مایل بودم استقلال در زندگی را با برگزاری جشن توسط خودم آغاز کنم؛ به همین دلیل ۳ سال طول کشید تا ما به جشن عروسی برسیم. ما هم مثل زن و شوهرهای دیگر در مواردی توافق نداشتیم؛ در گذرگاه‌هایی به بن‌بست برخوردیم و در جاهایی به «مو» می‌ر‌سیدیم اما در انتهای هر ماجرا وقتی می‌ایستادیم و به همدیگر نگاه می‌کردیم، احساس می‌کردیم ‌‌واقعا یکدیگر را دوست داریم.» امروز «شهاب حسینی» یا همان «حجت» فیلم اصغر فرهادی‌، صاحب ۲ پسر به نام‌های «محمد امین» و «امیر علی» است و در کنار همسرش، در کافه‌ای که در لواسان در اطراف تهران افتتاح کرده‌اند، زندگی آرام و لذت‌بخشی دارند.


پسر شهاب

                                                                                                                پایان

تعداد بازدید از این مطلب: 6956
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 11 بهمن 1393 ساعت : 10:42 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چگونه بازیگر شدند؟(حامدبهداد)
نظرات
                                 چگونه بازیگر شدند؟
 تدوین نوشتار:مهردادمیخبر                                                       (حامد بهداد)
منبع:ویکی پدیا.www.parsine.com
زین پس برای علاقه مندان به بازیگری سلسله مقالات(چگونه بازیگر شدند )را در این سایت قرارخواهم داد و امیدوارم مورد توجه قرار گیرد.
                                                                                                                                                                                                                    مدیر سایت
****************************************************
 

یک بیوگرافی کوتاه از او...

حامد بهداد زادهٔ مشهد است. او دوران کودکی و نوجوانی‌اش را به ترتیب در شهرهای مشهد، تهران و نیشابور زندگی کرده‌است و در دوران دبیرستان دوباره به همراه خانواده‌اش به مشهد بازگشته‌است. او دارای تحصیلات لیسانس بازیگری تئاتر از دانشگاه آزاد اسلامی تهران است. وی برای نخستین بار با فیلم آخر بازی به سینمای ایران معرفی شد و برای آن کاندیدای سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره فیلم فجر شد. وی بعدها در قالب نقشهای مکمل بازی‌های به‌یادماندنی در سینمای ایران ارائه کرد. او در فیلم «روز سوم» (محمدحسین لطیفی، ۱۳۸۵) در نقش یک افسر عراقی که در بحبوحه محاصره خرمشهر عاشق دختری خرمشهری می‌شود، ظاهر شد و برای دومین بار پس از «آخر بازی» کاندیدای سیمرغ بلورین از دوره بیست و پنجم جشنواره فیلم فجر شد. بازی او در روز سوم بسیار چشمگیر بود و نظر همه منتقدان و سینماگران را به خود جلب کرد. موفقیت بهداد در فیلم «کسی از گربه‌های ایرانی خبر نداره» به کارگردانی بهمن قبادی، موجب راه‌یابی او به جشنواره فیلم کن شد. او در سال ۸۹ با نقش‌آفرینی در فیلم «جرم» به کارگردانی مسعود کیمیایی، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مکمل را از بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر دریافت کرد. او در طول فعالیت هنری‌اش امکان همکاری با بسیاری از کارگردانان بنام سینمای ایران از جمله ناصر تقوایی، عباس کیارستمی، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و... را داشته‌است که ه برخی از این همکاریها به دلایل مختلف هیچ‌گاه به اکران نرسیده‌اند. او همچنین از شاگردان حمید سمندریان بوده‌است. وی به عنوان خواننده میهمان با گروه موسیقی دارکوب به سرپرستی همایون نصیری همکاری می‌کند و در چند آلبوم و کنسرت این گروه حضور داشته‌است.

...وچیزهائی از زبان خودش

باور کنید یا نه به آن آسانی که من و شما فکر می‌کنیم نیست؛ یعنی اصلا آسان نیست. خیلی هم سخت است. درخشیدن، مطرح شدن، ستاره بودن، محبوبیت، پرطرفدار بودن یا هر چیزی که شما اسمش را می‌گذارید یک شبه و یک روزه اتفاق نمی‌افتد. به قول آن دیالوگ معروف فیلم «شب یلدا»:« همه چی برمی‌گرده به قبل، قبل و قبل ترش.» قبل و قبل و قبل‌تر از آن روزی که ستاره‌ای برای اولین بار دیده می‌شود.

رامبد جوان من را به سینما آورد

رامبد از اول خلاق بوده است. عامیانه بخواهم بگویم این است که رامبد گوشت شیرین است و خلاقیتش فقط به بازیگری و کارگردانی برنمی‌گردد. او حقیقتا زندگی کردن را بلد است، او بلد است همراه باشد و همکاری کند، من الان خیلی چیزها از او یاد گرفته‌ام. واقعا رامبد به من یاد داد که در یک فضای حرفه‌ای با همکارانم چطور رفتار کنم؛ چطور برخورد کردن، چطور صدای‌شان زدن و چطور از یک راه درست و سالم دیگران را به خدمت گرفتن را از او یاد گرفتم. دوستی من و رامبد از آنجا شروع شد که من در آن ایام در شرکت تبلیغاتی رامبد به نام «زیتون» کار می‌کردم و کمک دستیارش شدم. رامبد من را به خانه‌اش می‌برد، خانه‌ای که او در کنار پدرومادرش زندگی می‌کرد. عکس من روی آینه اتاق رامبد بود و حتی آنجا جایی برای خوابیدن داشتم، غذا برای خوردن داشتم چون من آن زمان دانشجو بودم و رامبد در حق من برادری کرد.



او مرا به سینما آورد و دست مرا گرفت. به رامبد نقشی در فیلم «آخربازی» همایون اسعدیان پیشنهاد شده بود. او من را به جای خودش معرفی کرد. فیلمی که من به خاطرش کاندیدای دریافت سیمرغ بازیگری شدم. او مرا وارد سینما کرد یعنی دست مرا گرفت و گفت خانم‌ها و آقایان اینک حامد بهداد. همایون اسعدیان می‌گفت: «مفتخرم که حامد بهداد را ما به سینما معرفی کردیم.» بله این قشنگ است. تو باید حق مطلب را ادا کنی، تو باید این فرصت را به دیگران بدهی که به تو افتخار کنند، به تو تکیه کنند، اسم تو را بیاورند و خجالت نکشند.


بازیگر موجود بدبختی است

بازیگر موجود بدبختی است. شغل خودم بازیگری است، ببینید میل به بازیگری از چند عقده و دلیل به وجود می‌آید، من بزرگ‌ترین سؤالم در این مورد را از آقای سمندریان پرسیدم و بهترین جواب را گرفتم. به او گفتم که استاد، بازیگری چیه؟ ایشان جواب داد: «نمی‌دانم ولی انگار یک روح دیگری در تو فرود می‌آید و تو ارواح دیگری را تجربه می‌کنی، علت‌های مختلفی را می‌فهمی، یک آدم دیگر و شرایط دیگر را زندگی می‌کنی، تبدیل به آدم دیگری می‌شوی که هوای دیگری را نفس می کشد.» فقط حمید سمندریان می توانست این جواب قانع‌کننده را بدهد و من متوجه منظورش بشوم. من مدتی شعر نوشتم اما شعرها خوب از آب درنیامد. ساز یاد گرفتم و شروع کردم به مطالعه و در کنارش نقاشی و چند کار دیگر کردم. من زحمت زیادی کشیدم که به شرایط سالم‌تری درون خودم برسم. اگر شرایط اهانت‌آمیز نباشد حال من خوب می‌شود. فقط می‌ماند یک مقدار خودخواهی و سوءاستفاده که اصولا ما ناخودآگاه نسبت به هم داریم. آنجاست که ممکن است آن بخش بد ذهنم بخواهد شروع کند به خودنمایی یا هتک حرمت کردن و مشکل آنجاست که باید حل شود.
 
 
علائم حیاتی من

آدمی جدی هستم اما در فضاهای خاصی. درست در دل همان لحظه که جدی هستم خیلی راحت شوخی می‌کنم چون اگر شوخی نکنم و راحت نباشم سقوط می‌کنم و برای اینکه سقوط نکنم دست و پا می‌زنم و اینها کمک می‌کند که علائم حیاتم از بین نرود. من از اینکه ضربان قلبم پایین بیاید می‌ترسم، از این تنهایی و از آرامش بیش از حد میترسم. جدیت من در چیزهای دیگری است و شاید بیشترش تظاهر باشد. یک غلو یا یک جلد است که خودم انتخاب کرده‌ام وگرنه این جدیت و راحتی با هم همزمانی دارند، رفتارهای من همیشه به شدت مورد انتقاد قرار گرفته می‌شود شاید به این دلیل است که من در بعضی چیزها اعتماد به نفس کافی ندارم. مثلا اصلا نمی‌دانم چرا در بعضی از مراسم مرا صدا می‌زنند و می‌گویند بیا، به من چه؟! در چنین مواقعی بدن من شروع می‌کند از خودش عکس‌العمل نشان دادن؛ عکس‌العمل‌هایی که از قبل طراحی نشده.


 
دلم می‌خواهد به کما بروم

اصلا نمی‌دانم دارم چه کار می‌کنم، رشد من دیر دارد اتفاق می‌افتد، عضله‌های ذهن من هنوز قوی نشده‌اند، دلم می‌خواهد یک سطل زباله وجود داشت که یکسری از اطلاعات و داده‌های ذهنم را درون آن می‌ریختم. انباشته‌ها و خاطره‌های زشت و بدی را که فقط اذیتم می‌کنند، من اینها را کجا بریزم؟ چطوری پاک شان کنم؟ چیزی به نام « restart » وجود ندارد و هیچ فرصتی برنمی‌گردد. شاید باید به کما بروم. داستان‌ها و فیلم‌های زیادی را دیده‌ام که شخصیت آن در آستانه خودکشی دچار یک تحول عجیب شده و زمان برایش کند می‌شود و هویت ظاهری زمان رنگ می‌بازد و شخصیت با یک ریتم دیگری که در واقعیت وجود ندارد یکی می‌شود و دریچه‌های ذهنش باز می‌شوند و ناخودآگاهش به او یک فرصت جدید می‌دهد. زندگی شاید حقیقتش را در آستانه مرگ به آدم نشان بدهد.
 
 
می‌خواهم به این ویرانه رسیدگی کنم

جایی از وجود من ویران است؛ می‌خواهم به آن ویرانه رسیدگی کنم. بازیگری برای این بود که کمی شهرت، کاذب یا واقعی، از شغلی که اعتبار می‌دهد، داشته باشم و همیشه از صمیم قلب از خدای بزرگ به خاطر آن چه بهم داده و حتی آن چیزهایی که بهم نداده، شکرگزارم . الان باید بنشینم و عمیقا فکر کنم. هربار که در کارم اضطراب و استرس را به معرض نمایش می‌گذارم، بعدها می‌فهمم که همان مقدار هورمون در من ترشح شده که انگار آن استرس به صورت واقعی برمن وارد شده درصورتی که من آن را تخیل کرده‌ام و تصویر ساخته‌ام.
 


به رامبد گفتم دیگر بهترین دوست تو نیستم

همیشه خیلی از رفتارهایم را با رامبد بررسی می‌کنم، حتی همین چند روز پیش در مورد یک کار با او مشورت کردم. یک‌بار احساس کردم، دیگر مثل قبل با هم دوست و رفیق نیستیم و به او پیامک دادم که می‌دانم دیگر بهترین دوست و رفیق تو نیستم و می‌دانم که فلانی را از من بیشتر دوست داری. پس از این به بعد رفتارم را بر این اساس تنظیم می‌کنم. در جواب این پیامک من او جواب داد که احمقی اگر فکر کنی که بین دوست‌هایم کسی را به اندازه تو دوست داشته باشم و باز من جواب دادم: پس من رفتارم را براساس آخرین پیامک تو تنظیم می‌کنم.



شما رامبد را نمی‌شناسید، شما نمی‌دانید پشت این همه طنز و آیتم‌های هوشمندانه و شوخ‌مندانه و طنازی یک آدم جدی وجود دارد. توفیق الکی به دست نمی‌آید به خصوص در این مملکت؛ جدیت، پشتکار و همت می‌خواهد. او اگر به اینجایی که هست رسیده زحمت کشیده، توهین شنیده و هزاران مورد دیگر. من دیده‌ام که دیگران در برخورد با او چه احترامی می‌گذارند. او آدم عجیب و غریبی است، من اصلا مثل او نیستم. من حوصله این را ندارم که وقتم و رفاقتم را با آدمی بگذارنم که من دهنده باشم اما رامبد دهنده است؛ صرفا گیرنده نیست
 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5108
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 9 بهمن 1393 ساعت : 9:4 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چگونه بازیگر شدند؟(سیماتیرانداز)
نظرات
 
                                 چگونه بازیگر شدند؟
    تدوین نوشتار:مهرداد میخبر                                              (سیما تیرانداز)
منبع:biografiaka.akairan.com.ویکی پدیا
زین پس برای علاقه مندان به بازیگری سلسله مقالات(چگونه بازیگر شدند )را در این سایت قرارخواهم داد و امیدوارم مورد توجه قرار گیرد.
                                                                                                                                                                                                                    مدیر سایت
**************************************************************************************************************
 یک بیوگرافی کوچک از او
 
سیما تیرانداز (زاده ۱۳۴۹ در تهران) از بازیگران تئاتر و سینمای ایرانی است. وی کارشناسی‌ ارشد کارگردانی و بازیگری از دانشکدۀ سینما و تئاتر دارد.آغاز فعالیت سیما تیرانداز از سال ۱۳۶۷ با نمایش‌های آموزشی مدرسه هنر و ادبيات صدا و سيما زیر نظر جاری سابق خود -گلاب آدینه- بود. با بازی در نقش کوتاهی در فیلم هامونساخته داریوش مهرجویی به سینما آمد و سپس در فیلم بانو ساخته دیگر داریوش مهرجویی بازی کرد. اما سایه‌های هجوم فرصت مناسبی برای هنرنمایی او بود که برای بازی در همین فیلم نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از یازدهمین جشنواره فیلم فجر شد. ازدواج اول سیما تیرانداز با ناصر هاشمی بود ولی اکنون از هم جدا شده‌اند. درحال حاضر مجید جوزانی همسر اوست.
 
سیما چگونه بازیگر شد؟
 
 از روزی که دختر کوچولوبــرای رسیدن به آمال کودکی‌اش انگشت خود را برید و خونش را ریخت و با دختر عمویش هم قسم شدکه بازیگر شود سال‌های زیادی گذشته. اینکه خوب گذشته یا بد خیلی مهم نیست و البته اینکه سخت گذشته یا آسان هم چندان مهم نیست. مهم این است که او پای قسمش ایستاد و امروز یک بازیگر است. سیما تیر انداز از آن دست بازیگرانی نیست که شهرت نام و چهره‌اش با همدیگر متفاوت باشد. همانقدر که چهره‌اش برای همه آشناست نامش هم همانطور است. قابلیتش اما در خلق کاراکترهای مثبت و منفی کارهایش را وسعت می‌دهد و باعث می‌شود بهتر در حافظه سینمایی آدم ها جا خوش کند. آیا کسی را سراغ دارید که عروس و البته جاری بدجنس سریال ستایش را که جمعه شب‌ها همه را پای جعبه جادو میخکوب می‌کرد فراموش کرده باشد؟ گپ زدن با سیما تیرانداز درباره همه اولین‌های به یاد ماندنی زندگی‌اش خالی از لطف نبود. اولین‌هایی که جالب‌ترین آنها در رؤیای روزهای کودکی اش خلاصه می‌شود و البته هم قسم شدنش آن هم به شیوه‌ای منحصربه‌فرد با دختر عمویش. 

,سیما تیرانداز چگونه بازیگر شد؟ سیما تیرانداز,بازیگر,بازیگری,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها
 
قسم بازیگری با خون...اولین‌بار علاقه به بازیگری چه زمانی در وجودتان شکل گرفت؟
-من از کودکی رؤیای بازیگری داشتم حتی یادم می‌آید در دنیای بازی کودکانه‌‌مان همیشه با دخترعمویم دست می‌دادیم و قول می‌دادیم که در آینده بازیگر شویم. در حدی که حتی انگشت‌هایمان را خون‌آلود به هم آغشته کنیم و قسم بخوریم که بازیگر شویم!منظورم این است که رؤیای بازیگری از کودکی بامن بود در تمام بازی‌های بچگی‌مان در حال نقش‌بازی کردن بودیم.بعد از مدتی هم با دیدن یک تئاتر دوباره حس علاقه به بازیگری در من اوج گرفت. آن موقع به پدرم گفتم، حتما می‌خواهم بازیگر شوم. پدرم جواب داد پس باید در دوره‌های بازیگری شرکت کنی، اما گرفتار درس و مشق بودم و وقت این کار را نداشتم.این علاقه کم‌کم در حال از بین رفتن بود که یک روز در دبیرستان همکلاسی پشت سری من گفت: «خواهرم در کلاس بازیگری ثبت‌نام کرده است.» من هم پرسیدم: «آدرس کلاس را به من بگو. من هم می‌خواهم به آن کلاس بروم.» آدرس را که به من داد دقیقا در خیابان دریای‌نور بود که یک کوچه با منزل ما فاصله داشت. اینطور شد که رفتم در کلاس ثبت‌نام کردم.من آدم خوش شانسی هستم.
از گذراندن این دوره تا بازیگر شدن تو چقدر زمان برد؟
-خوشبختانه زمان خیلی کمی تا بازیگر شدن من سپری شد. فاصله 2 سال بعد از گذراندن دوره بازیگری‌ام، در «مرگ یزدگرد» و «هامون» بازی کردم. از خوش‌شانسی من بود که توانستم آنقدر سریع پیشرفت کنم.واکنش خانواده در مقابل تصمیم شما چه بود؟با مخالفت‌های زیاد خانواده و اشک‌ و آه! آنها روبه‌رو شدم. اما در نهایت خانواده مجبور شدند شرایط من را بپذیرند و از یک جایی به بعد متوجه شدند که نمی‌توانند جلودار من شوند. در واقع من راهم را انتخاب کرده بودم.اولین تلاش جدی‌ای که برای رسیدن به هدفت کردی چه بود؟بعد از اینکه در دوره‌های بازیگری ثبت‌نام کردم در2 تئاتر مشغول به کار شدم. یک تئاتر کودک بود و یک تئاتر ساده که با کارگردانی خانم گلاب آدینه.در اولین کار هم خودم را نباختم.
اولین باری که مقابل دوربین قرار گرفتی بازی در کدام کار بود؟
-بازی در «هامون» آقای مهرجویی بود خوشبختانه آن زمان آنقدر سنم کم بود که خیلی دلهره بازی نداشتم.با بازیگران آشنا نبودم البته آن موقع نه آقای خسرو شکیبایی آن‌قدر فوق ستاره بودند و نه خانم بیتا فرهی! در حقیقت نمی‌دانستم در چه کار مهمی بازی می‌کنم. خوشبختانه برخلاف نسل امروز که یک چیزهایی برایشان مهم‌تر از چیزهای دیگر است، ولی برای من خود بازیگری در اولویت است. هیچ‌‌وقت فکر نکردم کجا بازی کرده‌ام و با چه کسی بازی می‌کنم. همیشه و در هر جایی خود بازیگری برایم جلوتر از هر افتخار دیگری بوده و همین مسئله باعث می‌شد در نقش‌آفرینی‌هایم راحت باشم و با آرامش بیشتری کار کنم. حتی در مقابل مرحوم آقای خسرو شکیبایی و آقای انتظامی با آرامش بازی کردم. در واقع انگیزه بازیگری باعث شد که خودم را مقابل بزرگانی که با آنها بازی می‌کنم نبازم.
 
,سیما تیرانداز چگونه بازیگر شد؟ سیما تیرانداز,بازیگر,بازیگری,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها
 
آقای انتظامی مراتشویق کردواکنش بقیه افراد گروه بعد از بازی در اولین کارت چطور بود؟من خیلی جوان بودم و عوامل کار من را به چشم یک دختربچه نگاه می‌کردند اما هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که آقای انتظامی به من گفتند که آینده روشنی را برای تو می‌بینم و می‌دانم خیلی موفق می‌شوی. ایشان همیشه این لطف را به من داشتند و به من دلگرمی می‌دادند و به من می‌گفتند که تو دختر بااستعدادی هستی.فکر می‌کنم با اینکه کم‌سن بودم اما همیشه انتخاب‌های خوبی داشتم. در دوره دبیرستان پدرم درمورد تحصیل من هیچ تصوری جز رشته تجربی و ریاضی نداشت و من بعد از گذراندن سال اول با تمام مخالفت‌های پدرم تصمیم گرفتم به هنرستان بروم. این خودم  بودم که برای زندگی‌ام راه موردعلاقه‌ام را انتخاب کردم و وقتی در رشته موزه‌داری و نمایش در دانشگاه قبول شدم پدرم باز هم اصرار داشت که رشته موزه‌داری را دنبال کنم. اما خب انتخاب من تحصیل در رشته نمایش بود. باز هم می‌گویم خوشبختانه انتخاب‌های زندگی‌ام انتخاب‌های درستی بوده است. دلیل این اتفاقات خوب را نمی‌دانم شانس بدانم یا تقدیر خوب.
اولین دستمزدت چقدر بود و با آن چه کردی؟
-8هزار تومان در سال 68 گرفتم، یادم می‌آید با آن دستمزد یک انگشتر طلا و یک ضبط صوت خریدم.می​توانستم مهندس معمار شوم.
روند زندگی سیما تیرانداز بعد از بازیگر شدنش چه تغییراتی کرده است؟
-روند زندگی‌ام از خیلی جهات تغییر کرده است اگر تغییرات وجود نداشت که نمی‌توانستم خودم را فرد موفقی بدانم. هر کسی بعد از گذر زمان نگاه و رویکرد زندگی‌اش فرق می‌کند. طبیعی است آدم‌ها بعد از بالا رفتن سن‌شان انتخاب‌هایشان فرق خواهد کرد،‌ نگاه‌شان متفاوت و در کارشان حرفه‌ای‌ خواهند شد.در کل دنیای ما در حال تغییر است. نگاه من به زندگی و بازیگری در 18 سالگی‌ام با نگاه یک دختر 18 ساله این دوره خیلی تفاوت دارد. اگر به اطرافمان دقت کنیم، متوجه می‌شویم این روزها حتی کتاب خواندن‌ها هم الکترونیکی شده است.
سیما تیرانداز اگر بازیگر نمی‌شد چه شغلی را انتخاب می‌کرد؟
از قبل به معماری هم علاقه داشتم. شاید سعی می‌کردم شغل مهندس معماری را انتخاب کنم و یک زندگی کارمندی را انتخاب می‌کردم و زندگی‌ام کاملا متفاوت می‌شد.
,سیما تیرانداز چگونه بازیگر شد؟ سیما تیرانداز,بازیگر,بازیگری,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها
 
از ما حمایت نمی‌شود.
هیچ وقت پیش آمده از تصمیمی که گرفته‌ای ناامید شوی؟
-از انتخاب شغل بازیگری هیچ وقت پشیمان نشدم اما همیشه یک تاسف برای من وجود دارد و این تاسف از قبل برای من بوده است و همچنان هم وجود خواهد داشت. متاسفانه در کشور ما، هنرمند تامین مالی ندارد، یعنی تا زمانی که کار می‌کنی درآمد خواهی داشت و هنرمند ایرانی امنیت شغلی ندارد و این مسئله برای ما بازیگرها آزاردهنده است.یک هنرمند قطعا برای مملکتش فعالیت می‌کند و خیلی طبیعی است که انتظار داشته باشد از هر لحاظی تامین باشد. از یک کارگر ساختمانی هم از من بازیگر بیشتر حمایت می‌شود چون او بیمه بازنشستگی دارد، بیمه بیکاری دارد و وزارت کار از او حمایت می‌کند. اما برای من هنرمند هیچ کدام از این حمایت‌ها وجود ندارد. همین چند وقت پیش خانم نادیا دلدار گلچین،‌ بدون هیج حمایتی از دنیا رفت و خانم حمیده خیرآبادی هم همین‌طور. همه ما به نحوی در این شغل از نبود امنیت شغلی رنج می‌بریم و متاسفانه هیچ کس به فکر ما نیست که شرایط مناسبی را برای ما فراهم کند. اگر بنا به دلایلی یک کارگردان یا بازیگر کار نکند نابود خواهد شد و هیچ حمایتی از طرف دولت شکل نمی‌گیرد. تنها ناامیدی من از بازیگری همین مسئله است.بازیگری من را زنده می‌کند.
بزرگ‌ترین اتفاقی که از دوران بازیگری در ذهنت باقی مانده است چیست؟
-اینکه در تمام این سال‌ها عاشقانه بازی کرده‌ام، در تمام بازی‌هایم با تمام وجود و عشق بازی کردم و درباره هر نقشی که از من بپرسند چه خاطره‌ای از آن داری می‌گویم عشق به نقش و بازیگری‌ام همیشه جلوتر از هر چیزی در وجود من بوده است. بازیگری آنقدر از نظر روحی من را ارضا می‌کند که واقعا نمی‌توانم به چیزهای دیگری فکر کنم. وقتی در حال بازی در یک نقش هستم به هیچ چیز جز آن نقش فکر نمی‌کنم. بازیگری من را زنده می‌کند. همین دیروز از صحنه تئاتر که پایین آمدم وقتی در آینه خودم را دیدم آنقدر حالم خوب بود که در آن لحظه خدا را شکر کردم و وقتی بازی نمی‌کنم اصلا این حال خوب را ندارم.
تلخ‌ترین تصویری که از این سال‌ها در ذهنت باقی مانده است چه تصویری است؟
-خب تلخی‌های این رشته کم نیست اما تلخ‌ترین اتفاق در حرفه ما این است که خیلی‌ها در جایگاهی که حقشان است قرار نمی‌گیرند. خیلی از کسانی که شاید توانایی‌ها و انرژی‌های بیشتری دارند جایگاهشان پایین‌تر از افراد دیگر است و این اتفاق برای من تاسف‌برانگیز است.
رضایت از کار بازیگری چطور به دست می‌آید؟
-هر بازیگری می‌‌تواند این رضایت را برای خودش به وجود بیاورد. شما می‌توانی هر کاری را انتخاب نکنی. شاید در زندگی کاری من فقط دو مورد وجود داشته است که تاسف خورده‌‌ام و اذیت شده‌ام که چرا آن کار را پذیرفته‌ام.
 
,سیما تیرانداز چگونه بازیگر شد؟ سیما تیرانداز,بازیگر,بازیگری,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها
 
هم شانس می‌خواهد هم لیاقت.
به نظر شما برای بازیگر شدن شانس مهم‌تر است یا مهارت و سواد بازیگر؟
-شما ممکن است شانس بیاورید و به یک بازیگر مطرح تبدیل شوید اما وقتی سواد و دانش نداشته باشید به عنوان یک بازیگر کم‌دانش معرفی می‌شوید و متقابلا می‌توانید بازیگر باسوادی باشید که شانس بازی کردن نداشته باشید پس شانس و لیاقت هر دو مکمل یکدیگرند.یک بازیگر باید خیلی‌ چیزها را بداند و قطعا نباید فرد ناآگاهی باشد. در حقیقت دانش لازمه بازیگری است، چون وقتی دانش‌ نداری مطمئنا قدرت تجزیه و تحلیل هم نداری پس نمی‌توانی پیشرفت کنی. شانس برای مطرح شدن نیاز است ولی برای تداوم کاری داشتن دانش ضروری است.

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5120
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 9 بهمن 1393 ساعت : 8:41 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی و نقد فیلم(درزمان)
نظرات

کمی عمر برای فروش!

*****************************************************

نقد فیلم در زمان | In Time

کارگردان اندرو نیکول
تهیه‌کننده اندرو نیکول
مارک آبراهام
ایمی ایزرائیل
کریستل لیبین
اریک نیومن
نویسنده اندرو نیکول
بازیگران آماندا سایفرد
جاستین تیمبرلیک
کیلین مورفی
اولیویا وایلد
مت بامر
جانی گالکی
موسیقی کرگ آرمسترانگ
فیلم‌برداری راجر دیکینز
تدوین زاک استانبرگ
شرکت
تولید
توزیع‌کننده فاکس قرن بیستم
تاریخ‌های انتشار
  • ۲۸ اکتبر ۲۰۱۱
مدت زمان ۱۰۹ دقیقه
کشور آمریکا
زبان انگلیسی
هزینهٔ فیلم $۴۰ میلیون
فروش گیشه $۱۷۳٬۹۳۰٬۵۹۶

معرفی فیلم

(درزمان) یا(سر وقت) In Timeبا نام پیشین من فانی هستم؛ فیلمی در ژانر علمی–تخیلی و اکشن است که به دنیاییپادآرمان‌شهری می‌پردازد که در آن زمان واحد پول محسوب می‌شود و هر فرد مقداری زمان دارد و اگر این زمان به صفر برسد وی خواهد مرد.

این اثر با بودجه ۴۰ میلیون دلاری موفق شد ۳۷ میلیون دلار در آمریکا و ۱۳۶ میلیون دلار در بقیه جهان فروش کرده و با مجموع ۱۷۳٬۹۳۰٬۵۹۶ دلار، فروش موفقی در گیشه داشته باشد. میزان فروش این فیلم در هفته اول در آمریکا بیش از ۱۳ میلیون دلار بود.این فیلم به طور کلی از بررسی‌های مختلف منتقدان نمره متوسطی گرفت. در بررسی منتقدان وب‌گاه راتن تومیتوس نظر ۳۶ درصد از ۱۵۲ منتقد مثبت ارزیابی شده است و در مجموع نمره ۵٫۲ از ۱۰ را دریافت کرد. درزمان در ۳۶ بار بررسی توسط منتقدان اصلی متاکریتیک موفق به کسب نمره متوسط ۵۳ از ۱۰۰ شد اما در عین حال کاربران این وب‌گاه نمره خوب ۶٫۲ از ۱۰ را به این فیلم دادند. همچنین طبق اعلام مارکت سینمااسکور، علاقه‌مندان به سینما در بازه A+ تا F به این فیلم معدل B- دادند. راجر ایبرتنقد مثبتی نسبت به این فیلم داشته است واز ۴ ستاره ممکن به این فیلم ۳ ستاره داده است و اشاره کرد: «مقدمه فیلم بسیار جذاب است» اما «در استفاده عناصر استاندارد مونتاژ زیاده‌روی شده است.»(درزمان) در هفته اول اکران با ۱۲ میلیون دلار فروش پس از فیلم‌های گربه چکمه‌پوش و فعالیت فراطبیعی ۳ در رتبه سوم فیلم‌های پرفروش تازه‌اکران‌شده قرار گرفت. این فیلم با فروش ۱۷۳،۹۳۰،۵۹۶ دلاری در سراسر جهان که ۳۷٬۵۲۰٬۰۹۵ دلار آن حاصل فروش داخلی و باقی ۱۳۶٬۴۱۰٬۵۰۱ دلار آن، حاصل فروش خارجی بود موفق شد فروش موفقی در برابر بودجه ۴۰ میلیون دلاری خود کسب کند.

Intimefairuse.jpg

نقدمنفی

 

مفهوم زمان تغییر کرده و بدل همه چیز زمان است. مردم از بدو تولد صاحب ساعت هایی در مچ خود شده اند که عمر باقی مانده آنها را نشان می دهد و برای خرید و فروش بجای پول و واحد خاصی از این ساعت استفاده می کنند. 

در ضمن، این ساعت از بیست و پنج سالگی فعال می شود و بعد از آن باید مردم ، مخصوصا مردم فقیر ، برای بدست آوردن زمان با یکدیگر می جنگند.در این گیر و داد جوانی به نام " ویل سالاس " ( جاستین تیمبرلیک ) که هر نوع ضربه ای از این بدبختی دیده یک دفعه صاحب زمان زیادی می شود و به جنگ این سیستم بی عدالت می رود.
خلاصه داستان به طرز ساده ای همین بود فیلم شروع بسیار تند و سریعی از شرایط بحران زنده مردم عادی دارد، در حالی که ذهن تماشاگر هنوز آماده تجزیه و تحلیل اتفاقات و ربط آنها با منطق نیست فیلم از این شرایط استفاده می کند و نهایت تاثیر خود را در بیست دقیقه اول فیلم به تماشاگرش انتقال می دهد در یک سوم اوّل فیلم به خوبی مخاطب را احساساتی می کند و مخاطب نیز اهمیت شرایط را درک می کند اما این فقط یک سوم اول است چون از وقتی که کم کم داستان بکر فیلم از دور می افتد مخاطب متوجه نواقص فیلم می شود و هم زمان با این اتفاق فیلم هم شروع به نشان دادن انواع مسخره بازی از جمله عقده ای بازی در آوردن یک پسر فقیر در منطقه پولدار ها و رابین هود شدن قهرمان داستان و دزدی کردن به راحتی آب خوردن می کند.
همانطور که گفتیم فیلم پس از بازه ی مشخصی از دور می افتد و تماشاگر کم کم دنبال قطعات گم شده ی فیلمنامه می گردد مثلا اینکه فیلم علت بوجود آمدن چنین وضعیتی را چیزی در مایه های جهش ژنتیکی می خواند و با منطق جور در نمی آید، یا اینکه زمان مگر جسم است که در شیشه بکنند و بفروشند ( نمی دانم چرا این قسمت فیلم مرا یاد داستان های باستانی ایرانی می اندازد که غول ها، شیشه عمری در گردن داشتند و هر کس آن را می شکست دیو را نابود می کرد!)
با وجود اینکه فیلم نمی تواند این پرسش ها را جواب دهد شروع می کند به فلسفه بافی در باره ی نجات چینش اقتصادی که مثلا اگر فرد فقیری صاحب چنین عمری شود اقتصاد را از بین می برد هر چند که اصلا فیلمنامه نویس فکر نکرده در حالی که فقیر ها در محیط خود برای چند ثانیه از سرو کول هم بالا می روند و ثروتمندان آن قدر زمان دارند که از فکر کردن به آن بی نیازند چطور سیستم اقتصادی وابسته بر زمان از بین نرفته؟ چطور زمان که در بین غنی ها بی ارزش است پس چطور ارزش خود را حفظ کرده ولی عمر زیاد یک فقیر برای پلیس ها مشکل ایجاد کرده؟ بعد هم فیلم شروع به بافتن داستان های پارادوکسیکال سیاسی می کند که چندان اثری به جز مسخره تر کردن فیلم نمی کنند.
بعد از آن فیلم صحبت هایی درباره ی مناطق زمانی به میان می کشد، که ارتباطش با فیلم کلا نا معلوم است یا حداقل چرا اینقدر مهم است ؟
بعد از اینکه مخاطب از سوال پرسیدن از خود خسته شد به یاد محیط فیلم می افتد که الان اینجا آینده است یا دهه هشتاد میلادی؟ چون ماشین ها و دور و بر بوی دهه هشتاد آمریکا را می دهند تا یک آینده!
" جاستین تیمبرلیک " قهرمان رابین هودی داستان ما نقش " ویل سالاس " را ایفا می کندو امسال سومین فیلمش است که روانه اکران می کند.
کارگردانی و نویسندگی هم به عهده فیلمساز نسبتا شناخته شده " آندرو نیکول " است او را در مقام کارگردانی با فیلم های شناخته شده ای چون " ارباب جنگ "،" سیمونه" (با بازی آل پاچینو) و فیلم خوب علمی تخیلی "گاتاسا" می شناسیم همچنین فیلم های خوبی نظیر " ترمینال " و "ترومن شو " را تهیه و فیلم نامه نویسی کرده.
برای اینکه یک فیلم تبدیل به یک علمی تخیلی خوب شود باید تماشاگر را چنان به خیال ببرد که دیگر احساس کمبود در این دنیای ساختگی فیلم نکند. در پایان خطالب به کسانی که هنوز این فیلم را ندیده اند اینکه اگر قصد دیدن این فیلم را کردید سعی نکنید منطقی از آن استخراج کنید آن وقت می توانید لذّت ببرید.
 
                                                                                   منتقد: محمّد علیزاده (منبع:ویکیپدیا.جی تاک)

 

 

 

 نقد مثبت

این فیلم یکی از قوی ترین فیلم هایی است که نظام جهانی را با زیرکی خاص خود زیر سوال برده و نواقص و ناعدالتی موجود در آن را به خوبی نمایش می دهد.

در این فیلم بایستی به جای زمان پول را قرار داد، درواقع واحد معاملات در این فیلم زمان است، و این زمان است که عمر، طبقه اجتماعی و ... را مشخص می کند. در این فیلم به خوبی غول های اقتصادی و ظلم آن ها به بشریت نمایش داده می شود، و بازیچه بودن نظام جهانی برای سلطه بر بشریت شکافته شده و پوچ بودن شعار های جوامع غربی و خصوصا آمریکا باز می شود.

در این فیلم ثروتمندان ژنتیک انسان ها را دستکاری کرده و از این به بعد انسان ها همواره در سن 25 سالگی(از جهت جسمانی) می مانند و برای زندگی بایستی کار کرده و زمان به دست بیاورند و در غیر این صورت اگر زمانشان را از دست دهند، عمرشان هم به پایان رسیده و می میرند.

در این فیلم حرفی از خدا و مذهب نیست و همه چیز در سیطره اومانیسم است، این انسان ها هستند که آینده خود را مشخص می کنند و درواقع اصل بقای اصلح حکم فرما است. انسان های ضعیف شبانه روز کار کرده و با پرداخت مالیات(زمان) باعث افزایش و فناناپذیری انسان های ثروتمند و سیاست مداران می شوند.

هزینه های زندگی هرروز بیشتر، مالیات ها چند برابر و عمر انسان ها کمتر شده، در مقابل بانک های ثروتمندان بیش از پیش پرتر از زمان می شود.

در این فیلم راه نجات و غلبه بر طبقه قدرتمند و ثروتمند تنها انقلاب و قیام نشان داده می شود و دو شخصیت اصلی فیلم هم در انتها به قیام مسلحانه روی آورده و سعی در برقراری تعادل بین طبقات دارند.

البته در بسیاری از دیالوگ های فیلم بیان می شود که برهم زدن نظم بین طبقات کل جهان را با خطر و تهدید مواجه می کند و البته در چند جای فیلم این مساله به خوبی به تصویر کشیده می شود! به عنوان مثال وقتی که شخصیت مرد فیلم به رفیقش 10 سال زمان هدیه می دهد در بازگشت متوجه می شود که او آن 10 سال را خرج مستی کرده و درنتیجه جان خود را از دست داده است.

و یا نشان داده می شود که افراد معمولی و طبقه پایین نمی توانند از جان خود به خاطر در اختیار داشتن زمان زیاد محافظت کنند و ممکن است جان خود را از دست بدهند!

در هر صورت در انتها فیلم با شورش و انقلاب و به نوعی با پیشداوری در اینکه این انقلاب نتیجه بخش خواهد بود تمام می شود.

                                                                                                                                                منبع:راسخون

 

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4029
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 5 بهمن 1393 ساعت : 10:3 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
5 نقد برفیلم(آگورا)بابازی همایون ارشادی
نظرات

 

   5 نقدبر فیلم (آگورا)

منبع>مستغاثی دات کام(سعید مستقاثی).ویکیپدیا.کتابداری و اطلاع رسانی(دکتر فریدون آزاده).انسان شناسی و فرهنگ(آرمان شهرکی)

Agora  2.jpg

کارگردان: آلخاندرو آمنابار
نویسنده:  آلخاندرو آمنابار، ماتئو گیل
بازیگران: راشل وایس،مکس مینگلا، همایون ارشادی
محصول: اسپانیا، 2009

****************************************************

 آگورا ( Agora) یک فیلم درام تاریخی است . این فیلم نخستین بار در بخش خارج از مسابقه شصت و دومین جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد آگورا در لفظ یونان باستان به معنای مجلس یا مکان تجمع است.همایون ارشادی بازیگر ایرانی در دومین تجربه بین‌المللی خود در این فیلم در نقش آسپاسیوس (برده و همچنین همکار هیپاتیا در تبیین نظریات ستاره‌شناسی) بازی کرده‌است.

داستان فیلم

داستان این فیلم درباره هیپاتیا (ریچل وایس) بانوی ستاره‌شناس و فیلسوف در اسکندریه در دوران حکومت روم بر این سرزمین در قرن چهارم میلادی و رابطه او با دو رقیب عشقی، یکی برده‌اش داووس (مکس مینگلا) و دیگری اشراف‌زاده‌ای به‌نام اریستس (اسکار آیزاک) است. داووس از سویی عاشق بانوی خود شده و از سویی دیگر می‌تواند با پیوستن به طغیان مسیحیان به آزادی برسد. در کنار داستان رمانتیک فیلم، داستان تاریخی نیز روایت می‌شود. داستان قدرت‌گیری مسیحیان و تسلط تعصب و جهل مذهبی بر خردورزی و دانش، که تصویری نمادین از کشمش‌های ایدئولوژیک دوران معاصر را تداعی می‌کند.

http://upcity.ir/images2/98986736319299960445.jpg

 نقدشماره 1

( معامله باابلیس)

تقریبا می توان  آلخاندرو آمنابار و  ماتئو گیل را در سینمای امروز دارای پیشینه و کارنامه هنری مشابه دانست . زوجی که با فیلم "چشمانت را بازکن" در سال 1997 شناخته شدند. همان فیلمی که 4 سال بعد نسخه اصلی فیلم "آسمان وانیلی" ساخته کمرون کرو قرار گرفت تا تهیه کننده/بازیگر اصلی آن یعنی تام کروز در ازای دریافت حقوق تولیدش ، ساخت فیلم "دیگران" با بازی همسر سابقش ، نیکول کیدمن را برای آمنابار و گیل تضمین نماید.

اینکه واقعا کمپانی های هالیوودی در فیلم اسپانیایی  "چشمانت را باز کن" ، چه دیده بودند که برروی سازندگان گمنامش سرمایه گذاری کردند ، به نظر می آید از ساخت نسخه آمریکایی همان فیلم تحت عنوان "آسمان وانیلی" مشخص گردد. فیلمی که اگرچه ترکیبی از آثاری همچون "توت فرنگی های وحشی" ( اینگمار برگمان-1957) و "سولاریس" ( آندری تارکوفسکی – 1972) به نظر می آمد اما یک معامله فاوست گونه نیز در آن بارز بود که شخصیت اصلی به نام سزار انجام می دهد تا از زندگی عذاب آورش برهد. در "آسمان وانیلی" این معامله فاوست گونه برجسته تر شده و یک نوع زندگی جدید(اگرچه تکان دهنده) برای کاراکتر اصلی به نام دیوید ( بابازی تام کروز) رقم می خورد.

شاید همین معامله با مفیستو فیلیس بود که سردمداران هالیوود را راغب ساخت تا این دو سینماگر اسپانیولی زبان را به آمریکا بکشانند و بنا بر دکترین سینمای غرب از اواخر دهه 90 ، در استودیوهای به ظاهر مستقلی که در کنار کمپانی های اصلی به وجود آمده بود ، از فکر و طرح هایشان بهره گرفته و همچنین متقابلا آنها را به مسیرهایی که می خواهند بکشانند. مسیرهایی که نمی توان در بخش اصلی کمپانی های هالیوود و توسط فیلمسازان معروف جریان اصلی سینمای آمریکا طی کرد. از همین رو فیلمسازانی مانند والتر سالس ، ژانگ ییمو ، آنگ لی ، گیلرمو دل تورو ، آلخاندرو گونزالس ایناریتو ، شکار کاپور و ...از طرق مختلف همچون جشنواره ظاهرا مستقل ساندنس و شخص رابرت ردفورد به هالیوود کشانده شدند و از فیلم هایی مثل "ایستگاه مرکزی" ، " نه یکی کمتر" ، "بخور بنوش ، زن ، مرد" ، "جئو متریا" و "آمروس پروس" یا " سگ های دوست داشتنی" به آثار دست چندم و سفارشی مانند "آب تیره" ، "یک زن، یک تفنگ و یک مغازه ماکارونی" ، " کوهستان بروکبک" ، " هل بوی" و "بابل" رسیدند.

آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل هم پس از فیلم "چشمانت را بازکن"به واسطه تام کروز و از طریق  کمپانی هایی همچون برادران وارنر و لاینز گیت جذب شدند و با فیلم "دیگران" ، زیر چتر حمایت کمپانی های میراماکس و دایمنشن و یونیورسال به شهرت رسیدند.

فیلم "دیگران" نیز حکایتی دیگر از معامله با فاوست بود و جاودانگی عذاب آور به علاوه نگاهی   تعصب آمیز نسبت به اعتقادات و باورهای مذهبی که سرنوشتی دهشتناک می یابد. در فیلم بعدی آمنابار و گیل ، کمپانی فاکس قرن بیستم نیز به میدان آمد تا روایت ضد انسانی و ضد دینی دیگری از این دو سینماگر تحت عنوان "دریای درون" در سال 2004 روی پرده سینماها رفته و در جشنواره ها و مراسم مختلف سینمایی آمریکا از جمله اسکار نیز مورد تجلیل و تقدیس قرار گیرد . حکایت معلولی که پس از 27 سال زندگی رقت انگیز با نگرشی قهرمانانه و دلاورانه به خودکشی روی می آورد تا رستگار شود!! او در این مسیر و برای قانع نمودن مخاطب ، تمامی استدلال های اخلاقی و مذهبی حتی از سوی مردان خدا را شکسته و در نهایت با ادله ای اومانیستی روی به خود ویرانگری می آورد.

مقوله خودکشی و خود ویرانگری برای دستیابی به زندگی بهتر ، از موتیف های اساسی آثار آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل ( لااقل در این چند فیلم معروفشان) بوده است. از همان فیلم "چشمانت را بازکن" که سزار دوبار دچار این اقدام ضد انسانی می شود ( یک بار توسط دوست دخترش ، ناریا در یک سانحه اتومبیل عمدا به دیوار کوبیده می شود و بار دوم خود تصمیم به خودکشی می گیرد ) تا فیلم "دیگران" که در همان نمای آغازینش با فریاد تکان دهنده گریس استوارت ( با بازی نیکول کیدمن) مواجه می شویم که پس از قتل بچه هایش و سپس خودکشی گویی در عالم برزخ ، به خود می آید و تا فیلم "دریای درون" که قصه فیلم  درباره معلولی به نام رامون سامپدرو ( با بازی خاویر باردم) است که 27 سال قبل در اثر حادثه ای از گردن به پایین کاملا فلج شده و زندگی اش را وبال گردن پدر و بعد برادر و زن برادرش می داند. از همین رو در طول این 27 سال همواره تلاش بر خودکشی داشته و حتی سعی نموده این امر را از طریق مراجع قانونی عملی ساخته تا جرمش متوجه هیچیک از اطرافیانش نشود. در طول این فیلم ، تمامی سعی فیلمنامه نویسان یعنی آمنابار و گیل بر موجه نمایاندن خودکشی و مثبت جلوه دادن آن متمرکز بوده و همه تلاش اطرافیان رامون سامپدور برای دادن انگیزه زندگی به وی ، حتی از سوی کشیشی که خود نیز به همان اندازه معلولیت دارد ، با شکست روبرو می گردد. چراکه از کوچکترین بار معنوی و دینی تهی نشان داده می شود. در جایی از فیلم که کشیش مورد بحث سعی دارد به رامون سامپدور بفهماند، زندگی وی متعلق به خودش نیست که بخواهد به آن پایان دهد و بخشی از هستی الهی تلقی شده و در اختیار قادر مطلق است ، از زبان یکی از کاراکترهای فیلم به تمسخر و مضحکه با این سخن برخورد می شود و سرانجام رامون در نهایت شعف و شادی و رضایت ، خودکشی می کند و در آخر فیلم فرد دیگری هم که شبیه وی بوده ، اما به هر دلیل خودکشی نکرده را می بینیم که در شرایط بسیار رقت باری حتی حافظه اش را از دست داده تا اینگونه به ذهن مخاطب باورانده شود که ای کاش او نیز خودکشی می کرد!!

در فیلم "آگورا" (تازه ترین محصول مشترک آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل که در سال جاری بسیاری از جوایز گویا یا همان اسکار اسپانیا را به خود اختصاص داد) نیز همین تم همیشگی تکرار می شود.

 قصه فیلم "آگورا" در بندر اسکندریه و سال 391 پس از میلاد می گذرد . زمانی که مصر تحت تسلط امپراتوری روم است و در حالی که از یک سو این شهر به عنوان مهد علم و دانش به ما نمایانده   می شود ، در دل بت پرستی باقیمانده از مصر باستان ، مسیحیت به آرامی ریشه می دواند و گسترده می گردد. فیلم با نمایی از کلاس تدریس فلسفه در کتابخانه بزرگ اسکندریه آغاز می شود که یک معلم زن به نام  هپایشیا (ریچل وایز) و پدرش تئون مدیریت آن را برعهده دارند.

آنچه از همان ابتدا در فیلم نمایان می شود ، رشد علم و دانش در کنار بت پرستی است و توسط  بت پرستانی که بسیار آراسته هستند و سرنخ امپراطوری حاکم  را نیز در دست دارند . اما در این میان مسیحیتی که در حال گسترش تصویر می شود ، مخالف علم می نمایاند و هواخواهانش با سر و وضعی آشفته و خشونت طلب مقابل آن بت پرستی می ایستد.

و همین مسیحیت خشن و بی منطق(البته در تصویری که آمنابار و گیل برایمان به نمایش می گذارند) است که با بت پرستان درگیر می شود ، به یهودآزاری می پردازد ، بت پرستان و یهودیان را با یک تیغ قلع و قمع می نماید و کتابخانه اسکندریه را با همه جلال و شکوه علمی اش به آتش می کشد. (قابل توجه تاریخ پردازان کذاب و مدعیانی که هنوز توسعه اسلام و ورود مسلمانان به کشورهای دیگر از جمله ایران و مصر و همین اسکندریه را موجب از میان رفتن علم و دانش دانسته و حمله سپاه اسلام را باعث کتابسوزی در ایران و اسکندریه می دانند. نکته مهم این است که در هیچ یک از کتب معتبر تاریخی مانند تاریخ ویل دورانت یا گوستاو لوبون ، سخن از کتابسوزی مسلمانان در ایران و مصر نیست و حتی در اینکه در ایران ساسانی اساسا کتابخانه ای وجود داشته است ، شک و تردید قوی به چشم می خورد. چراکه بر طبق اسناد و شواهد موجود ، اصلا موبدان زرتشتی دوران ساسانی که سرنخ امور به اصطلاح فرهنگی را دردست داشتند ، به طور کلی با هرگونه نوشتار و کتابت و نشر مخالف بوده اند. چنانچه از مهمترین کتب آن زمان یعنی اوستا ، تنها دو نسخه ، یکی در مدائن پایتخت و دیگری در استخر یعنی همان پارسه یا پرسپولیس موجود بوده است).

ضد خدا و بت پرست بودن هپایشیا و پدرش حتی در دوران تسلط مسیحیت بر امپراطوری ، همچنان تداوم دارد وهپایشیا در برابر در خواست نامزدش اورستس (حاکم اسکندریه) و دوست او سینیسیوس (که شاگرد سابقش بوده و اینک به کسوت یک کشیش مسیحی درآمده) برای ایمان آوردن به خدا و مسیح چنین می گوید :

"... تو درباره چیزی که اعتقاد داری ، پرسش نمی کنی  یا نمی توانی سوالی بپرسی ولی من باید همواره درمورد پدیده های عالم سوال مطرح کنم..."

این جمله هپایشیا ، لب کلام آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل در فیلم "آگورا" به نظر می رسد. جمله ای که اساس اعتقادات سکولاریستی محسوب می شود. همان اعتقاد کهنه و پوسیده تقابل علم و دین که اساسا در اسلام معنا و مفهومی ندارد. چراکه اسلام اصلا با خواندن آغاز شد ، با نوشتن تداوم یافت و با آموزش و یاد دادن و تعقل و تفکر ، گسترش یافت. از همین رو بود که با ورود اسلام به ایران و دیگر سرزمین ها در دوران تاریک و سیاه قرون وسطی ، اندیشه و علم شکوفا شده و صدها اندیشمند و فیلسوف و دانشمند و عالم و فرهیخته و هنرمند حاصل حاکمیت اسلام در طی بیش از 10 قرن بر ممالک فتح شده بود. به نوشته جرج سارتون در "تاریخ علم" در طول بیش از 1000 سال ، 95 درصد از دانشمندان برجسته جهان از ایران اسلامی برخاستند درحالی که برای دوران پیش از اسلام در این سرزمین هیچ دانشمند و متفکر و عالمی به ثبت نرسیده است.

واقعیات تاریخی حکایت از آن دارد ، در زمانی که در غرب و بیدادگاههای تفتیش عقاید آن ، اندیشمندان و دانشمندان را فقط به خاطر یک ابراز نظر علمی (مثلا گردش زمین به دور خورشید) در آتش می سوزاندند تا به اصطلاح شیطان از بدنش بیرون رود ، در مدارس اسلامی مباحث علمی مورد بحث و فحص محصلان و طلاب علوم دینی و تجربی بود. براساس آنچه امروز در اسناد و منابع تاریخی موجود است ، قرن ها پیش از کشف جاذبه زمین توسط نیوتن و اعلام گردش زمین به دور خورشید از سوی گالیله ، دانشمندان اسلامی به آن پی برده و این مباحث در نظامیه های اسلامی تدریس می گردید. نکته حائز اهمیتی که امروزه از اسناد معتبر تاریخی، فاش گردیده ، این است که در همان دوران انگیزاسیون ، این مسلمانان بودند که مورد آزار و اذیت و قتل و غارت و آوارگی قرار گرفتند و تعداد یهودیان قربانی تفتیش عقاید مثلا در اسپانیا حتی به اندازه یک هزارم مسلمانان هم نبود که آن هم یهودیانی بودند که نسبت به حضور اشراف یهود و برخی خاخام ها گرداگرد پاپ مسیحیان ، معترض بودند! و به اصطلاح "مرتد" یا "قرائی" خوانده می شدند . در تواریخ مختلف مانند تاریخ ویل دورانت ، به طور متوسط یهودیانی که در جریان انگیزاسیون مورد آزار و اذیت قرار گرفتند ، 3 تا 4 هزار نفر ذکر شده اما تعداد مسلمانانی که قربانی دادگاههای تفتیش عقاید و عواقب آن شدند ،3 میلیون نفر نوشته اند. طرفه آنکه در زمانی از نیمه اول هزاره دوم میلادی دوران سیاه انگیزاسیون شکل گرفت که برخلاف سنت تاریخی ، اشراف یهود و برخی خاخام های آنها زیر پوشش یهودی مخفی یا "مارانو" ، در دربار واتیکان نفوذ کردند! و نوشته شده که در به راه اندازی بیدادگاههای تفتیش عقاید نقش اصلی را داشتند!! چنانچه طراح و نظریه پرداز و بنیانگذار فکری انگیزاسیون ، کشیشی یهودی الاصل و از "مارانو"ها به نام آلفونسو اسپینا بود. در حالی که در همان زمان کشیشان اصیل مسیحی مانند آلفونسو کارتاژنا به سختی با دادگاههای تفتیش عقاید مخالف بودند. پاپ سیکستوس چهارم که فرمان تاسیس انگیزاسیون را صادر کرد ، به تعبیر دایره المعارف یهود ، "پاپ عصر رنسانس" به شمار می رفت و در دوران وی رابطه دستگاه کلیسا با اشراف یهود بسیار دوستانه بود به گونه ای که شخص پاپ دوستان صمیمی یهودی داشت و آنها را در کتابخانه واتیکان و همچنین به عنوان کشیش شخصی به کار گرفت. این همکاری کلیسای واتیکان با اشراف یهودی در قرون وسطی و از دوران لئوی دهم از خاندان مدیچی اوج گرفت  و از این میان پاپ کلمنت هفتم به هوادار یهودیان شهرت یافت . وی همان پاپی بود که خشن ترین دادگاههای انگیزاسیون را بوجود آورد و این دادگاهها را در کانون های مهم مسلمان نشین اروپا برپا نمود. "توماس تورکوئه مدا" دادستان کل انگیزاسیون در سراسر اسپانیا و "دیه گو دزا" ، دادستان بعدی ، هر دو یهودی الاصل بودند. خشن ترین دادستان انگیزاسیون یعنی "فرانسیسکو خیمنس" که در غرناطه ، کتابسوزان و کشتار عظیمی به راه انداخت و نوشته شده بیش از 2500 نفر در زمان او ، سوزانیده شدند ، پیوند نزدیکی با اشراف یهود داشت و نام خاندان وی مکررا به عنوان شرکای اصلی خاندان یهودی / مارانوی "مندس" به ثبت رسیده است.

اما همچنان که بیش از 4 قرن است ( از زمان عصر روشنگری ) غرب صلیبی در صدد است تا جهان را از ادیان الهی خالی نموده و با افکار اومانیستی از یک سو دین گریز و دنیا طلب و از سوی دیگر به اندیشه های صهیونی نزدیک سازد ، فیلم "آگورا" نیز در همین جهت برچنین تفکر سکولاریستی و اومانیستی تاکید می نماید. و نکته جالب اینجاست که در میان این ضدیت با دین ، جماعت یهود در فیلم همچنان مظلوم و آواره نشان داده می شوند. در یکی از سکانس های فیلم شاهد فتوای قتل عام آنها توسط اسقف اعظم مسیحیان اسکندریه هستیم که پس از آن ، بی رحمانه به کشتار یهودیان دست می زنند تا آنها را از شهر اخراج کرده و آواره سازند.(همان تئوری معروف و تاریخی صهیونی برای مظلوم نمایاندن قوم یهود)!

همراه با تصویر کردن این وحشی گری ها و انگیزاسیونی که در فیلم "آگورا" به تدریج بر اسکندریه حاکم می شود اما هپایشیا و تنها همکارش آسپیسیوس ( با بازی همایون ارشادی) همچنان به دنبال کشفیات جدید علمی در میان سیارات و درباره نوع گردش زمین به دور خورشید یا برگرد مداری دیگر در مخالفت با تئوری های بطلمیوسی هستند! این درحالی است که هپایشیا همچنان بر باورهای غیر الهی خود پای می فشرد و آنها را در پیشبرد علم موثر می داند! ( این همان تفکری است که در عصر روشنگری پایه و بنیاد تکوین علم جدید قرار می گیرد. علمی که از مهمترین بنیان گذارانش ، اصحاب دایره المعارف فرانسه و امثال دنی دیدرو  به شمار آمده اند. طرفه آنکه ویل دورانت ، مورخ مشهور تاریخ تمدن در مجلد انقلاب فرانسه خود ، صراحتا عنوان می کند که اصحاب دایره المعارف فرانسه به دلیل فقدان شعور تاریخی و عدم درک درست از هستی و جهان ، به نحو مبتذلی خدا ستیز و دین گریز بودند. ویل دورانت سپس مدخل های دایره المعارف فرانسه را به عنوان مبنای علم مدرن بررسی کرده و نشان می دهد که چگونه نه تنها این مدخل ها از منابع غیر معتبر کپی شده  بلکه با مفروضات غلط ، نتایج نادرست گرفته شده است. از طرف دیگر برخی از منابع معتبر تاریخی از جمله همین تاریخ تمدن ویل دورانت به ارتباط وسیع اصحاب دایره المعارف فرانسه مانند جان لاک با لژهای فراماسونری اشاره داشته اند . یکی از مهمترین منابع یاد شده، کتاب "سنت روشنفکری در غرب" اثر برونفسکی و مازلیش است که امروزه از کتب بالینی اندیشمندان و روشنفکران غرب به شمار می آید. ضمن اینکه نشریه معروف "علم و پژوهش" چاپ استامبول نیز به عنوان یکی از مراجع افشای فراماسونری بر تولد علم مدرن از درون لژهای ماسونی تاکید داشته است.)

اما به جز این ، فیلم جدید آمنابار/گیل از سطح فیلم های عظیم تاریخی که از آثار دیرین هالیوود به شمار رفته و از دیرباز در زمره فیلم های تفاخر آمیز کمپانی های لس آنجلسی محسوب شده اند ، فراتر نمی رود. چنانچه در همان نگاه نخست ، کپی دست چندم از فیلم هایی مانند "سقوط امپراطوری رم" و "باراباس" و "خرقه" و امثال آن به نظر می رسد با این تفاوت که از شخصیت پردازی قابل قبول آن آثار نیز بی بهره است. تاسف بارتر اینکه دیگر نشانی از آن شخصیت های چندلایه و پرکش و قوس آثار قبلی آمنابار/گیل به هیچوجه  نشانی رویت نمی شود. نه از آن فراز و نشیب های شخصیتی سزار در فیلم "چشمانت را باز کن" ، نه از درگیری های روحی و ذهنی گریس در "دیگران " و نه از پیچیدگی های رامون سامپدور فیلم "دریای درون" اثری به چشم می خورد.

 کاراکتر اصلی یعنی هپایشیا که از همان لحظات نخست ، شخصیت مثبت و لایتغیر قصه به سبک و سیاق آثار کلاسیک تصویر می شود ، به هیچ روی دچار تغییر و تحول ولو در حد تردید نظری هم    نمی شود و بدون کوچکترین پرداختی تا آخرین نماهای فیلم ، به سبک و سیاق یک تیپ کلیشه ای پیش می رود. حتی خود ویرانگری وی درپایان فیلم (که در سمت و سوی همان خودکشی رایج قهرمانان فیلم های آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل است) به نوعی قهرمانانه و ایثارگرانه تصویر می شود و نشانی از سرخوردگی یا ناامیدی و حتی یاس در آن به چشم نمی خورد. او ساده ترین پیشنهاد دوستانش برای ایمان به خداوند را رد می کند تا به عقاید غیر الهی اش پایبند بماند و به اصطلاح خیانت نکند!!

سایرکاراکترها نیزبه همین سبک و سیاق از حدتیپ های معمول فیلم های هالیوودی عبور نمی کنند؛ از پدر هپایشیا یعنی تئون گرفته  تا آمونیوس که متعصبانه و افراطی برای عقایدش خشونت می ورزد تا تئوفیلوس کشیش و حتی دو شخصیتی که پیرامون هپایشیا ، قاعدتا بایستی ابعاد مختلف کاراکتر وی بوده و حتی به نوعی آن را کامل سازند یعنی دیووس و اورستس که سیر الاکلنگی عقایدشان  مابین ایمان و کفر هم قابل حدس و برگرفته از فیلم های مشابه بوده و ظاهرا قرار است بخش عاشقانه داستان را پوشش دهد تا اثر از خشکی یک فیلم تاریخی درآید. همچنانکه چنین چاشنی های هالیوودی حتی در "بن هور" و " ده فرمان" و "اسپارتاکوس" نیز فراموش نشد. حتی آن عمل دیووس در خفه کردن هپایشیا برای آنکه از عذاب سنگسار برهد بی شباهت به قتل آنتونینوس توسط اسپارتاکوس نیست تا از رنج تصلیب رهایی یابد.

به هر حال فیلم "آگورا" را می توان تلاش دیگری از سوی هالیوود و سینمای امروز غرب برای ارائه ایدئولوژی های دیرین شان و تحقیر و تکذیب باورهای الهی و ادیان توحیدی دانست که این بار نه از طریق فیلمسازان کهنه کار کارخانه به اصطلاح رویا سازی آمریکا بلکه بوسیله سینماگران به خدمت گرفته شده از دیگر نقاط جهان انجام گرفته است.

http://upcity.ir/images2/06974978978270846961.jpg

*****************************************************************************************************************

  نقد شماره 2
 

(گریز از بنیاد گرایی)

اول

بنیادگرایی 
اصطلاح بنیادگرایی برای نخستین بار در قرن بیستم در ایالات متحده وضع شد برای اطلاق به گروهی از پروتستانها. پروتستان هایی که جزواتی تحت عنوان fundamental: a testimony of – the truth فاندامنتال- گواه حقیقت- منتشر می کردند. رد پای بنیادگرایی را چه به عنوان یک باور و چه به عنوان یک جنبش می تواندر هر سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام در طول تاریخ تا زمان کنونی سراغ گرفت. بنیادگرایی در آیین یهود از جنبشی تحت عنوان " گوش آمونیم" در دهه 1970 و در اورشلیم نشان دارد که متشکل از دسته ای جوانان ریشو و عرقچین بر سر اسراییلی بود که ضمن ایجاد بلوا و آشوب از شکستن درو پنجره خانه ها گرفته تا پنچر کردن لاستیکها، به موعظه های اخلاقی پرداخته؛ سخنان خاخام کوک را در حالت های خلسه مانند و رقص های حسیدی(hasidic) تکرار می کردند؛ آنها درصدد بوده- و هستند؛ از این رو میگویم هستند چراکه هیچکس یعنی هیچ تحلیلگر منصفی نمی تواند حمله وحشیانه کماندوهای اسراییلی به کشتی صلحطلبانی را که جهت رساندن مواد غذایی عازم نوار غزه بود را جز در قالب مفروض دانستن رگه هایی از بنیادگرایی در رژیم حاکم بر اسراییل، تحلیل کند- تا به آرزوی متبلور در عهد عتیق- سرزمین موعود از رود فرات در عراق تا رود نیل در مصر- جامه عمل پوشانده و هیکل سلیمان را بار دیگر بنا نمایند. اوج بنیادگرایی در آیین مسیحیت در جنگ " البیگنسیان" albigensian) ) (1229-1209( محقق می شود؛ جنگی به سردمداری مسیحیان ارتدکس فرانسوی که می خواستند مذهب باستانی( (catharism را به ضرب شمشیر و آتش و شکنجه نابود کنند. کشتار بیست ساله البیگنسیان به قتل عام بیش از یک میلیون مسیحی کاتولیک انجامید که تمایزشان با کاتارها از سوی مهاجمین چندان روشن و آشکار نبود. بطور کل بنیادگرایی در مسیحیت بلاواسطه بر زخم پذیری مومنان متکی است؛ ابتلای آنها به بیماری و آنگاه تجویز جنبش بنیادگرا بعنوان دارو. قائل بودن به جامعه ای که سرتاپا در غرقاب گناه و آلودگی مستغرق است و راه نجاتش تنها چنگ زدن به دستورالعملهایی است که از سوی رهبران جنبش ارایه میشود. بنیادگرایی در اسلام نیز سابقه و صبغه ای طولانی دارد. بنیادگرایی در این دین بیشتر حول و حوش آرزوی دیرینه مسلمانان به استقرار حکومتی دور میزند که باید احکام اسلامی را مو به مو و بدون هیچگونه انحرافی در چهارچوب قرائتی جزم گرایانه از دین به اجرا درآورد. حکومتی که از مشروعیتی الهی برخوردار باشد. رگه هایی از بنیادگرایی را میتوان در دوران عباسیان مراکش(909-761م) الحراوید در مراکش و اسپانیا (1147-1056( و سلسله شیعی فاطمیان در بخشهایی از شمال آفریقا سراغ گرفت. حرکت ناصرالدین در موریتانی (1977-1673(، جنبش جهادی موسوم به سوکوتوکالیپت به رهبری عثمان دان فودی در نوار مرکزی سودان (1817-1754( را نیز در چهارچوب ینیادگرایی زیسته اند. اگرچه جنبشهای بنیادگرای اسلامی در دوران استعماری جنبش هایی محسوب می شدند که با احیای اسلام درصدد شورش علیه حکام استعماری و نظام های سلطنتی-فئودالی و کسب استقلال  بودند؛ لیکن در دوران پسا- استعمار و پس از جنگ جهانی دوم به جنبشهایی ارتجاعی بدل شدند که با خدعه حکومتهای بورژوایی و در جهت تضمین منافع آنها به دنبال حذف و سرکوب جنبشهای ترقی خواه بودند. این جنبشها در واقع سپربلای حکام فاسدی بودند که از فقر و درماندگی همه گیر در کشورهاشان استفاده کرده و از طریق همدستی با امپریالیسم به چپاول انگلوار توده های عقب مانده میپرداختند. آخرین ورژن بنیادگرایی اسلامی را میتوان در شکلگیری گروه القاعده در عربستان و افغانستان جستجو نمود.

بطور کل بنیادگرایی بر روابطی اجتماعی متکی است که خودشان را در معارضه بی چون و چرا با لیبرالیسم و مدرنیته، آزادیهای سیاسی و اجتماعی، فمینیسم، خردگرایی، علمگرایی و......بازتولید میکنند و صدالبته این معارضه به رفع بحرانهای دوره ای نظام سرمایه داری و تحکیم بیشترش در رژیم های سرمایه داری حاکم بر غرب می انجامد. اگرچه بنیادگراها در عرصه مذهبی به حیات خویش ادامه داده و از آن ارتزاق میکنند اما هیچگاه بنیادگرایی به معنای مذهبی بودن نبوده و مذهبی بودن شرط بنیادگرا یی نیست.

دوم
آگورا، در رد بنیادگرایی در ستایش خرد

اسکندریه، مصر، قرن چهارم میلادی. هیپاتیا ( haypatia) ( Rachel Weisz)، فیلسوف، منجم و ریاضیدانی یونانی است که سعی دارد تا اگرنه خود اسکندریه حتی المقدور کتابخانه و موزه اسکندریه که به ریاست پدرش، ثیون (theon) Michael Lonsdale اداره می شود را در وانفسای آشوب ها و اغتشاشات اجتماعی و مذهبی برآمده از امپراطوری رو به زوال رم، حفظ کند. هیپاتیا کلاس "آکادمیک" خویش را در کتابخانه برپا می دارد و در باب نظریه های زمین- مرکزی و خورشید- مرکزی- منتسب به بطلمیوس و آریستاکوس- با شاگردانش به بحث میپردازد. اُریستیس ( Orestes) (Oscar Isaac) یکی از این شاگردان است که عشقش را به هیپاتیا ابراز می کند و شاگرد دیگری دیووس (Davus) ( Max Minghella) برده ایست که عشقش را به معلم خویش پنهان می دارد. آشوب های اجتماعی با تحریک چندخدایان(Pagans) که حال خشمگینانه به مسیحیان حمله ور می شوند؛ آغاز می شود. مسیحیان که در تب انتقام می سوزند و تعدادشان روزبروز بیشتر میشود به کتابخانه یورش می برند؛ هیپاتیا، پدر، شاگردان و چندخدایان به کتابخانه پناهنده می شوند. قاصد امپراطوری دستور می دهد که جان پناهندگان در امان است اما مسیحیان حق ورود به کتابخانه را دارند. کتابخانه توسط مسیحیان بنیادگرا چپاول شده و کشتار آغاز می شود؛ داووس که برق خنجرها در چشمانش منعکس است به مسیحیان می گرود. سالها بعد، اُریستیس که او نیز مسیحی شده بر اسکندریه حکم می راند این درحالیست که هیپاتیا که حال از تدریس در کتابخانه منع شده- کتابخانه ای که بدل به لانه مرغ ها و خروس ها شده است- در خلوت و در مشورت با اسپیسیوس( همایون ارشادی) دل مشغول فرضیه هایی پیرامون مخروط ها، بیضوی ها ، هذلولی ها، مرکزیت خورشید، و تعیین مسیر حرکت زمین به دور آن است. مسیحیان و یهودیان علیه همدیگر اعلان جنگ کرده و به کشتار هم می پردازند. سیریل ( Cyril) ( Sami Samir) رهبر مسیحیان برای جلوگیری از تاثیر هیپاتیا بر اُریستیس، و با نقل قول از کتاب مقدس، اُریستیس را به گردن نهادن به متن کتاب مقدس و تکفیر هیپاتیا به جرم الحاد، ارتداد، و جادوگری فرمان می دهد؛ اُریستیس امتناع کرده و در نتیجه سیریل با ترغیب و تحریک توده ها، مردم خشمگین را برای دستگیری هیپاتیا روانه می کند. هیپاتیا توصیه یکی از شاگردانش که حال کشیش شده را نمی پذیرد و از گرویدن به مسیحیت سرباز می زند؛ دیووس برای اطلاع هیپاتیا از دستگیری قریب الوقوعش سراسیمه عازم اقامتگاه او می شود اما دیر می رسد. درحالیکه جماعت خشمگین به دنبال سنگ برای سنگسار کردن هیپاتیا میگردند؛ دیووس، معلم خویش را که به دریچه بیضی وار سقف چشم دوخته؛ خفه می کند.
آگورا با این نام با مسمی و زیبایش- آگورا مکانی بود که دولتمردان و بزرگان دولتشهرهای یونانی در آنجا گردآمده و به تصمیم¬گیری های سیاسی و نظامی می پرداختند- تجلیل و ستایش بی نظیر و رسای آمنابار است از علم و خرد در کشاکش آن با بنیادگرایی برآمده از مذهب مسیحیت و یهودیت بالاخص مسیحیت. اگر هیپاتیا- با بازی درخشان و جاودانه راشل وایز با آن چهره معصومش که نشان از تواضع آکادمیستی دارد- در چنبره مثلث عشقی میان خود و دو شاگردش گرفتار آمده- هرچند که نابغه ای چون او گرفتارتر از آن است که به عشق مجالی دهد- اسکندریه نیز در مثلثی از خون و آشوب و کشتار روبیده میشود. مثلثی که یکی از دو ضلعش توسط مسیحیان و یهودیان بنیادگرا ترسیم شده و ضلع سومش در آغوش علم و خرد برخاسته از قفسه های کتابخانه اسکندریه آرام گرفته است. آگورا آنچنانکه از این واژه برمی آید؛ درگیری ها و کنش های واقع شده در اسکندریه را از طریق دکورها و طراحی صحنه باشکوهش و با القای حسی از مکانمندی، نقطه گذاری می کند. هرچقدر فضا و جو کلاس هیپاتیا آرام و دلنشین و سرشار از مباحثه و گفتگو است؛ در خارج از کتابخانه آنچه به گوش می رسد؛ عربده های خشمگنانه مبلغین مذهبی بنیادگراست که بر فراز منابر به تحریک و تلقین افکار روان رنجورانه خویش به جماعت فقیر و ساده دل مشغولند. آگورا در صحنه های آرام نخستینش چنان غم انگیز و دردناک در انتها به نظر نمی رسد. فضای آرام علمی چنان با هجوم توده های اغفال شده درهم می پیچد که به یکباره لحن فیلم تغییر می کند. آگورا نزاع را در چندین سطح مطرح می کند: نزاع میان مذاهب، نزاع میان علم و هنر از یک سو  و مذهب از سوی دیگر، و نزاع میان زن و مرد- فراموش نکنیم که هیپاتیا نه به دلیل چندخدا بودن(paganism) یا فیلسوف بودن بلکه به دلیل زن بودن است که مورد خشم و کینه سیریل قرار می گیرد- سرسپردگی هیپاتیا به علم یا بهتر است بگوییم حقیقت، در تقابلی جدی با ادعای بنیادگرایی مذهبی قرار می گیرد که قرائت قشری و دگماتیستی خویش از دین را تنها منبع حقیقت می داند. ابزارهای بنیادگرایی همچون تبلیغ، تلقین, ارعاب، کشتار، دستکاری ذهنی و بهره گیری های مهوع از فقر و فلاکت مردم به خوبی در فیلم به تصویر کشیده می شود. حالت های هیستریک چهره سیریل و پیروانش بخصوص در لحظه ای که بر صورت اریستیس سنگ پرتاب می کنند در تقابلی زیبا و اثرگذار با چهره معصومانه هیپاتیا و رخسار آرام و سرشار از متانت مشاورش با نقش آفرینی همایون ارشادی است. هر اندازه که مسیحیان و یهودیان بنیادگرا از خدعه و نیرنگ برای پیشبرد مقاصد شوم خویش بهره میبرند؛ هیپاتیا سرشار از صداقت و راستی و رهایی است؛ اوست که درحالیکه دیووس قصد تعدی به او را دارد- چه چیز برای یک زن می تواند دردناکتر ازاین لحظه باشد؟- طوق اسارت را از گردنش برمی دارد اما افسوس که این شاگرد خام و ناپخته از اسارتی – اسارت بردگی- به اسارت دیگر- اسارت مذهبی- می غلتد و از همین روست که در انتهای فیلم قصد دارد تا با مطلع ساختن هیپاتیا از خطر جبران مافات کند اما مسلما خیلی دیر شده است. و باز هم هیپاتیا است که با تن زدن از گرویدن به مسیحیت حریم مقدس علم را از شائبه ها و آلودگی های مذهب مصون میدارد- او به فلسفه ایمان دارد- اما این حریم امن با مصلحت اندیشی اُریستیس- حاکم- که در برابر بنیادگرایی زانو می زند به یغما می رود. اُریستیس تا آنجا که شاگرد است و عاشق، خوب است و همدردی تماشاگر را بر می انگیزد اما آنجا که حاکم میشود و حکومتش در برابر مذهب سیریل زانو می زند؛ افسوس می خوریم که چرا تا به انتها در برابر سیریل از قرائت متعادل و مهربانانه خویش از دین- به یاد بیاوریم که اُریستیس چه شجاعانه در برابر سیریل که تحت فشار جمع از او میخواهد تا هیپاتیا را طرد کند؛ مقاومت نموده و در برابر سیل خروشان جماعت که او را تکفیر می کنند و سنگ بر سرش می کوبند فریاد می زند که من یک مسیحی مومنم- دفاع نمی کند. اگر هیپاتیا آنچنان در عشق به علم و حقیقت ذوب شده که چندان دلمشغول چالشی نظری با بنیادگرایان مذهبی نیست و اصولا اقلیم علم و اخلاق را فراتر از دین می شمارد- روشنفکران سکولار- لیکن اُریستیس نماینده آن دسته از روشنفکران دینی- هرچند که بر طبق گفته هیپاتیا خیلیها او را مسیحی نمی دانند- است که طالب و خواهان تعبیرو تفسیری علم مدار از دین است او می خواهد تا میان مسیحیان و یهودیان و چندخدایان اتحاد ایجاد کند و بر همین اساس مدام از اشتراکات سخن می گوید اما خب خواستن همیشه توانستن نیست آن هم در آن فضای غضب آلود اسکندریه. نماهای هوایی از شهر و کتابخانه اسکندریه بسیار زیبا و چشم نواز و البته در جهان فیلم واجد معنایی خاص: آمنابار سکانس های کلیدی فیلم را با تصویری ماهواره ای از کره زمین که از ارتفاعی بسیار زیاد با سرعت بر روی اسکندریه زوم می کند؛ برش می زند؛ تصاویری که یادآور تصاویر سایت گوگل ارث است. این تصاویر در بستر معنایی فیلم تاکیدی است بر تسلط بی چون و چرای علم نه تنها بر جهان اسکندریه بلکه بر کل عالم. فراموش نکنیم که در این نماهای هوایی تاکید زیادی بر دریچه ها و سقف هایی دایره ای و یا هذلولی شکلی است که دوربین کرارا از میان آنها به مردم می نگرد. درواقع در این نماها نظاره گر انطباق چشم دوربین آمنابار بر چشم هیپاتیا هستیم که مدام در تصورات خویش از ارتفاعی چنین بالا و بلند به جهان و فضای اسکندریه مینگرد. در صحنه پایانی فیلم نیز درحالیکه دیووس دست بر دهان هیپاتیا گذشته و او نفسهای آخرش را می کشد؛ چشمانش بر بیضی سقف خیره مانده؛ هیپاتیا حتی در لحظه مرگ نیز در گیرودار فرضیه های علمی خویش است. هیپاتیا به قتل می رسد و این هذلولی ها و سهمی ها هستند که حسرتخوارانه به کشتارها می نگرند. و در پایان باید خاطر نشان شود که در سطوحی عمیق تر، آگورا روایتی است از تضادی بنیانی که میان سنت هلنی از یک سو و سنت عبرانی/مسیحی از سوی دیگر وجود دارد. پایان تراژیک زندگی هیپاتیا نمودی است از تصادم دردناک نفس هلنی با تقدیر. گسست هیپاتیا از جهان ایزدان به بهای تنهایی او در برابر تقدیر تمام می شود اما به هر حال این در ذات هر تراژدی است: رنج انسانی به بهای قرار دادن فرهنگ بجای دین در مرکز آگاهی. هیپاتیا از اطاعت در برابر سیریل تن میزند چراکه سرکشی و نه گفتن در ذات نفس تراژیک است؛ نفس سرکش مدفون در خویش.
فیلم در سال 2010برنده 7 جایزه از سری جوایزGoya Awards شد. از جمله بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی لباس، بهترین جلوه های ویژه، بهترین فیلمنامه اریژینال و......
فیلم در جزیره مالت فیلمبرداری شده است.
برخی از گاف¬های فیلم:
-در حین کشتار یهودیان، تصاویری از انجیر آمریکایی می بینیم. گیاهی که پس از کشف قاره آمریکا وارد مناطق مدیترانه ای شد.
- تصاویر ماهواره¬ای از اسکندریه حاوی برخی تاسیسات مدرن از جمله کانال سوئز، سد آشوآن (Assuan) و دریاچه ناصر است.
- هیپاتیا در زمان مرگ، بین 45 تا 60 سال سن داشته است.
برخی از نقل قولها:
هیپاتیا به شاگردش: تو نباید بپرسی که به چه اعتقاد داری یا نمیتوانی. من باید چنین کنم.
هیپاتیا: [ با نگاه به آسمان شبانه] اگر می توانستم ذره ای بیشتر این سر را آشکار سازم؛ اگر می توانستم ذره ای بیشتر به پاسخ نزدیک شوم؛ آنگاه همچون زنی شاد به گور می رفتم.

 

*******************************************************************************************************************

نقد شماره 3

(زیباو متفاوت)

 موضوع فيلم آگورامربوط است به مطالعات و تحقيقات يك زن به نام "هيپاتيا " در 400 ميلادي و دوره اسكندراني در مصر كه با استفاده از منابع عظيم كتابخانه اسكندريه به تحقيقات خود در نجوم و رياضيات مي پردازد و لي با جرياني متعصب از مسيحيت مواجه مي شود كه منجر به تكفير و در نهايت سنگسار اين زن شجاع اهل علم ميشود. جرياني كه با تفسير غلط از كتاب مقدس مسيحيان متعصب را بر عليه اين زن مي شورانند. به هر حال نام اين زن آزادانديش و تا حدودي گمنام در تاريخ فلسفه و علم ماندگار است. زني كه افكار خرافه زمان خود را نپذيرفت و شجاعانه از تلاش علمي خود دفاع كرد و از ديدن آسمانها و دنياي كشف نشده در آسمانها حسرت مي خورد ولي درآنسو نيز متعصباني بودند كه مي گفتند كه كتاب مقدس ما را كافي است. اين تعصب كور فقط محدوديت براي اين بانوي اهل علم ايجاد نكرد كه منجر به سرانجام تلخ تار يخي شود. بلكه آثار عظيم به جا مانده از تلاش هاي علمي دانشمندان در كتابخانه اسكندريه كه تا پانصد هزار و به  قولي هفتصد هزار جلد تومار پاپيروس در موضوعات مختلف را در خود جاي داده بود در طول تاریخ از طرف متعصبان غارت شده و ازبين ميروند و كتابخانه به فضاي متروكه اي شبيه ميشود كه به جاي نگهداري دانش و علم محل زندگي حيوانات و پرندگان ميشود- كه در فيلم اين فضا به خوبي نمايش داده شده است. به هر حال زني كه تحقيقات و كشفياتش زمينه ساز مطالعات جدي تر دانشمندان در قرون بعد شد.

از ويژه گيهاي فيلم آگورا، استفاده كارگردان از بازيگر ايراني به نام "همايون ارشادي" است كه در كنار هيپاتيا ايفاي نقش مي كند. وي نقش اول فيلم طعم گيلاس به كارگرداني عباس كيارستمي در سال 1378 را داشت. فيلمي ايراني كه با بازيگري همايون ارشادي، جايزه نخل طلايي كن را براي كارگردان فيلم، عباس كيارستمي به ارمغان آورد. سينماي ايران با اين فيلم و ساير فيلمهاي مطرح كارگردانان ايراني، جايگاه خود را در سطح جهاني مطرح كرد.

فردريك كاپلستون در كتاب تاريخ فلسفه ج1 در مورد يونان و رم ترجمه جلال الدين مجتبوي ص 553 چنين مي گويد:

"... حوزه اسكندراني، مذهب نو افلاطوني براي شرح و تفسير به آثار افلاطون و ارسطو بود. بدين ترتيب هيپاتيا(Hypatia) كه به علت قتلش در415 ميلادي توسط گروه متعصي از مسيحيان مشهود است در رياضيات و اختر شناسي كتاب نوشت و گفته شده است كه در باره افلاطون و ارسطو درس داده است "

كه شروع فيلم با نمايش جالبي از اين شيوه تعاملي درس مشهود است.

در كتاب فلسفه كتابداري و اطلاع رساني استاد بزرگوار خانم رهادوست شرح  كوتاهي از اين كتابخانه در صفحات 35 تا 40 مشاهده ميشود. مناسب است كه در درس مباني كتابداري و اطلاع رساني كه به نظر اينجانب از دروس پايه و مهم كتابداري است به اينگونه مباحث اشاره شود و تاريخ كتابداري و جايگاه آن را در آگاهي رساني با مطالعه متون تاريخي مكمل و ديدن اينگونه فيلمها تقويت كنيم.

دركتاب كنيز ملكه مصر نوشته ميكل پيرامو و ترجمه ذبيح ا…منصوري  درباره توصيف كتابخانه اسكندريه درزمان باستان چنين آمده است: 
"درمصر،مؤسسه اي وجود دارد كه درسراسرجهان، منحصربه فرداست و نظيرندارد. نام اين مؤسسه، كتابخانه است. براثر وجود كتابخانه، علوم ازبين نمي رود و نسلهاي جوان ازعلوم و صنايع برخوردارمي شوند. ملتي كه كتابخانه داشته باشد،نمي ميرد و ممالكي كه ازبين رفته اند كتابخانه نداشتند. اكثر كتابهاي اين كتابخانه منحصر به فرد هستند و دويست كتابدار عهده دار نگهداري ازكتابها هستند و بايد طوري كتابهارا نگاه دارند كه غبار روي آنها ننشيند. بطلميوس اول كه ملقب به نجات دهنده بود و پس از اسكندر پادشاه مصرشد دردوره حكومت 20ساله خود اين كتابخانه را به وجود آورد.
عمارت اين كتابخانه همانند يك ستاره هشت شاخه است و بين هر دوشاخه يك باغ كوچك و محوطه فضاي سبز وجود دارد. هرشاخه هم داراي سه طبقه پر از كتاب است. تمام اتاقهاي كتابخانه به هنگام روز داراي روشنايي كامل هستند و شبها نيز روشن هستند چون مردم كتابخوان فراوان هستند. درسرسراي كتابخانه، هشت دهليز وسيع روشن به هشت جهت اصلي و فرعي مي رود. مقابل هريك ازآنها يك كتيبه بزرگ سنگي با خط سياه نصب شده بود و روي اين كتيبه ها اين كلمات ديده مي شد: مصري - يوناني- رومي - عربي- هندي - عبري- فارسي- دارالترجمه. معلوم مي شود كه هريك از دهليزهاي هشت گانه، مخزن كتابهاي يك زبان است و يكي ازآنها هم دارالترجمه است. كتابداران اين كتابخانه كارمندان دولت و همگي دانشمند هستند و به زبانهاي معروف دنيا آشنا هستند…"

**************************************************************************************************************************

  نقد شماره 4 

(اثری جسورانه)


برای شروعِ نقد، شايسته نيست كه آگورا را با دیگر کارهای آمنابار مقایسه کنم، به چند دلیل، یکی اینکه این فیلم تا حد زیادی با کارهای دیگرش متفاوت است و نحوه ی ساخت و ژانر آن نیز با دیگر کارهای او قابل قیاس نیست. پس برای شروع  آگورا را با خودش آغاز می کنم . فیلم با فضایی نه چندان غریبه هم از نظر بصری و هم از نظر تاریخی آغاز می شود . ولی این بار قهرمانی که به ما معرفی می شود، یک مرد تنومند یا یک حاکم شجاع یا یک مسیح رنج کشیده نیست. این بار یک زن، قهرمان ماست زنی که نامش در تاریخ ثبت شده و ریاضیات و نجوم تا به امروز نیز مدیون تحقیقات اوست . "هیپاتیا " دانشمند یونانی، زني که برای من به شخصه قبل از اینکه نماد علم نجوم یا ریاضیات باشد، نماد آزاده اندیشی و مبارزه با خرافه پرستی است.

حقیقتا براي ساخت اين فيلم هم جسارت می خواهد و هم قدرت، که هر دو را از آمنابار سراغ داریم. بهترین بازه ی تاریخی برای روایت غلط از انديشه و پيام  مسیح و باب دندان آمنابار همین دوران است. دورانی که مسیحیون افراطی با سوء استفاده از نام خداوند و عیسی بر علم و تمدن و فرهنگ بی بدیل روم و یونان تاختند و اسکندریه را که مرکز علوم آن دوران به حساب می آمد- به اصطلاح در آتش خشم خدای خود سوزاندند. روایت تاریخی این دوران که به یمن حضور امپراطوری روم دارای تاریخ تقریباً قابل اعتمادی است، به تنهایی چشم و قلب هر خواننده ای را رو به حقیقت مسیحیت و مذهب روشن می کند. ولی پرداخت و باز سازی این دوران نیز هر چه ماهرانه تر و هنرمندانه تر صورت بگیرد این تأثیر را صد چندان می کند. آمنابار هنرمندانه از علم و تمدن به مذهب می رسد و در نهایت ویرانی حاصل از رویارویی جهل و خرافه با حقیقت و تمدن را روایت می کند. آگورا درست است که به خوش ساختی و منظمی کار های تاریخی ریدلی اسکات در نیامده و مشکل فیلمنامه، روایت و مهمتر از آن ریتم روایی دارد اما حرفی را در پس پرده ی این قصه گویی ها می زند که حتی اگر با نصف این امکانات و هزینه ها و تجارب ساخته می شد، باز هم قابل تأمل بود. حرف های تاریخی که کمتر کسی جرئت بازگویی اش را دارد. تاریخی دردناک و تلخ که هنوز هم که هنوز است، بشر از بازگو کردنش خجل و شرمنده می گردد .
پلان کره ی زمین برای شروع فیلم فوق العاده با شکوه در آمده، پلان های دیگری هم که از این گوی آبی به نمایش در می آیند فوق العاده نو آورانه و تأثیر گذارند. فیلم سرشار از پلان های خیره کننده و فني است که ترکیبی از هنر و فناوري روز است، که در کارهای آمنابار همیشه در نهایت خوش ساختی به چشم می خورند. فیلمنامه و بهانه ی دراماتیک و عاشقانه اش، دست فیلمساز را برای یک روایت حماسی و رمانتیک باز کرده و در پرداخت زنانگی قهرمان داستان موثر بوده است. ریتم فیلم در کل متوسط است، در بعضی سکانس ها ریتم دستخوش مشکلاتی است و در صحنه هایی روایت به سمت کسالت و بیهودگی می رود. روایت موازی تلاش هیپاتیا برای پرده برداشتن از راز مدار سیارات و شیوع خرافه گرایی در مردم و مسیحیت خوب در نیامده و در پایان احساس می شود عجولانه و دستپاچه هیپاتیا را به نتیجه ی تحقیقش می رساند و در ادامه، مرگ هیپاتیا بعد از تنها یک روز از به ثمر رسیدن تلاش های علمي اش، او را بیش از اندازه مظلوم نشان داده. اما پایان بندی فیلمنامه یعنی کشتن هیپاتیا به دست داووس- قبل از سنگسار كردن اين زن عالم و دانشمند به دست مسیحیان متعصب، فوق العاده و تحسین بر انگیز است.
موسیقی در اندازه ی یک شاهکار به روند حسیِ فیلم کمک کرده، بازی ها بجز مواردی خوب و حتی عالی است، طراحی صحنه و لباس ها و جلوه های دیجیتالی و میدانی تقریباً بی نقص هستند. کنتراست فضایی و لوکیشنی بین ابتدای فیلم و پایان آن زیبا در آمده و به تشدید حس ویرانی تمدن رویایی اسکندریه به دست مذهب افراطی کمک کرده است.
به طور کلی اگورا را نمی توان بهترین فیلم آمنابار دانست . هنوز هم معتقدم آگورا فرسنگ ها با فیلم تحسین برانگیز دریای درون فاصله دارد اما حرفی که آگورا می زند به راستی قابل تأمل است ."

*******************************************************************************************************************

  نقد شماره 5

(فلسفه عشق)

آگورا، فیلمی با موضوعی تازه است. فیلمی که در کشاکش و تلاطم داستان شما را به همراه خود میکشد و عمیقاً وادار به تعمق می نماید. این ساخته لخاندرو آمنایار کارگردان فیلمهایی نظیر "دریای درون" و  "دیگران" موجب جلب نظر بسیاری از منقدان و تماشاگران شد. به طوری که این فیلم پر هزینه در چهار روز اول 10 ملیون دلار فروش کرد و طی روزهای بعدی رکورد فروش را در کشور اسپانیا شکست...

 این فیلم در مراسم اهدای جایزه در اسپانیا موسوم به گویا در 13 رشته نامزد دریاف جایزه شد و این فیلم پر هزینه یکی از موفقترین محصولات سال 2009 اسپانیا در اکران بود. نکته جالب توجه آنکه شما حضور همایون ارشادی چهره آشنای طعم گیلاس کیا رستمی را نیز میتوانید در نقش اسپسیو همراه و معلم هیپاتیا ببینید.

 روند داستان بر پایه عشق همزمان دو مرد یکی اشرافزاده و در ابتدای پله های قدرت به نام اریستیس (اسکار آیزاک) و دیگری برده ای است به نان دیفوس (مکس مینگلا) که میان انتخاب آزادی و عشقش در کشمکش است. 

و البته من بسیار تحت تأثیر بازی زیبای مینگلا در نقش دیفوس قرار گرفتم. عشق و ایمانی که در تلاطم با هم احساسات بسیار زیبایی را به نمایش در میاورد.ا گر کمی در مورد داستان فیلم تعمق کرده باشید حتماً متوجه این قضیه شده اید که داستان قدرتمند فیلم بر کیفیت آن سوار است و بیشتر با بازی عمیق و احساسات شفاف بازیگران این فیلم بیننده را به دنبال کردن آن تشويق میکند. مخصوصاً انتخاب ریچل ویتز در نقش هيپاتيا بسیار مناسب بود.

هيپاتيا، زنی است که به خاطر آرمانهای واقع گرایانه خود فلسفه ریالیستی خود را به عشق ترجیح داده و در آخر جان خود را فدای اعتقادات خود میکند و تسلیم عقاید خرافه گرای مذهبی نمیشود. این فیلم درباره نحوه بوجود آمدن مسیحیت در اوایل ظهور است. در آن زمان بیشتر مبلغان جزو اقشار فقیر جامعه بوده اند که این خود بیشتر باعث بی اطلاعی و علم ستیزی آنها بوده است. مسأله کتاب سوزی و از بین بردن ابنیه تاریخی شاهد خوبی بر ای قضیه میباشد. به طور مثال در صحنه ای معلمی در حال حل مسأله حرکت سیارات است و در جایی دیگر مُبلغی در حال بحث درباره گرد یا صاف بودن زمین !

 از نقاط قوت فیلم تلاش زیاد کارگردان برای طراحی صحنه و طبیعی نمودن صحنه هاست که در مورد اقلیم آب و هوایی و ساختمانسازی بسیار خوب عمل کرده است. 

از تصاویر اغراق آمیز موجود میتوان به نمای بسیار دور از کره زمین برای پی بردن به عمق مفهوم داستان اشاره کرد. اما در بعضی از سکانسها متوجه شدم که کارگردان با تمام تلاش خود نتوانسته مصنوعی بودن صحنه را از دید بیننده پنهان کند. بطور مثال صحنه سوزاندن اجساد در برخی زوایا و صحنه ها نشان داده نمی شود و تصویر بسته است و همچنین متوازن نبودن موسیقی متن را در هنگام گفتمان شاهد هستیم. و اگر دقت کرده باشید در بعضی قسمتهای سکانس انگار که نیمه تمام رها میشود و سکانس بعدی نمایش داده میشود.

 شاید اگر agora را کارگردانی مانند ریدلی اسکات کارگردان فیلم گلادیاتور ساخته بود با اثری بس متفاوتر روبرو بودیم. Agora فیلم زیباییست و اکثر کسانی که آنرا دیده اند همین نظر را دارند هر چند با این داستان زیبا و تازه میتوانست بسیار بهتر باشد.

 

 


   
تعداد بازدید از این مطلب: 5647
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

یک شنبه 5 بهمن 1393 ساعت : 1:15 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
بیوگرافی (مورگن فریمن)
نظرات
   بیوگرافی مورگن فریمن
       تدوین و ویرایش:مهرداد میخبر
      (( منبع:ویکیپدیا.پی سی پارسی.ویکر پارک.بلک نیوز ))
****************************************************************

((بازیگر بلند قد و سیه چرده سینما با سابقه ای طولانی در نقش های مکمل و دوم توانسته به عنوان یکی از قطب های کاراکترهای فرعی در هالیوود خودش را تثبیت کند . خیلی بیش از آنکه سینما روهای حرفه ای با چهره او آشنا شوند این بچه ها بودند که او را در نقش های ایزی ریدر در مجموعه عامه پسند شبکه پی بی اس با نام شرکت برقی شناختند.پس از مدتها مدید کسب تجربه در صحنه نمایش و صفحه کوچک تلویزون فریمن  با اولین حضور خود در اثری به نام زبل خیابان گرد تماشاگران را شوکه کرد و به خاطر همین نقش نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل سال 1987 شد. پس از آن نقش های کوچکی در فیلم هایی چون بربیکر 1980 ، چشم شاهد 1981، معلمین 1984 ماری ، یک قصه حقیقی و آنطور بود اینطور شد هر دو محصول 1985 ایفا کرد. از آن پس کوشید تا به جایگاه یک ستاره واقعی سینما برسد فیلم هایی چون شیک و پیک 1988 ، آتش خود پرستی و رابین هود و شاهزاده دزدان 1991 در راستای همین هدف بودند که اما آنچه باعث شد فریمن در نقش منتقدان نیز بدرخشد بازی اش در نقش شوفر یک خانم پیر در فیلم رانندگی برای خانم دیزی بود که به خاطر آن برنده اسکار شد.

او با نقش یک پلیس فاسد در فیلم جانی خوش تیپ مسیر جدیدی را در بازیگری آغاز کرد. پس از به خاستگاه دیرینش نمایش بازگشت و کمتر آثار هالیوودی ظاهر شد تا اینکه سرانجام نابخشوده در سال 1992 ساخته کلینت ایستوود به پرده نقره ای بازگشت. او یک نامزدی اسکار دیگری نیز به خاطر جان بخشیدن به یک زندانی در فیلم تحسین شده در رستگاری در شاوشنگ به دست آورد . از جمله نقش های به یاد ماندنی او می توان به کارکتر پیر فیلم هفت اشاره کرد.))

در نوشتار ذیل با او ، شخصیتش و کارهایش بیشتر آشنا شوید:

 

Morgan Freeman, 2006.jpg
بیوگرافی  :
***********
(مورگان پورتر فيلد فريمن) در سال 1937و درشهر ممفیس واقع درایالت تنسی ایالات متحده آمریکا چشم به جهان گشود ،وی بازيگر، فيلمساز و همچنین یک گوينده بسیارتوانا میباشد و به خاطر صدای قدرتمند ورفتار آرام و خونسردش مشهور است . فریمن براي بازي در فيلم‌هاي هوش خياباني، رانندگي براي خانم ديزي، رستگاري در شاوشنگ و عامل انسانی نامزد كسب جايزه‌ي اسكارشد و بالاخره در سال 2005 برای بازی در فیلم عزیز میلیون دلاری برنده  این جایزه شد . او همچنین برنده يك جايزه‌ي گلدن گلوپ و يك جايزه‌ از انجمن بازيگران سينما ست . او همچنین در فیلم های پر فروشی همچون نابخشوده , افتخار , هفت , تاثیر عمیق , جمع تمام ترس‌ها , بروس قدرتمند , آغاز بتمن , راهپیمایی پنگوئن ها , لیست آرزوها , ایوان قدرتمند , تحت تعقیب , شوالیه تاریکی و قرمز نقش آفرینی کرده است .

مورگان فریمن  فرزند "مایما ادنا" و "مورگان پورترفیلد فریمن , اس آر" می باشد . او دارای سه خواهر و برادر بزرگتر از خود است . هنگامی که نوزادی بیش نبود به نزد مادربزرگ پدری اش در چارلستون واقع در میسی سی پی فرستاده شد . خانواده‌ي او در طول دوران کودکی اش , مدام از شهري به شهر ديگر نقل‌مكان مي‌كردند , آنها در شهرهایی مثل گرین وود , می سی سی پی , گری , ایندیانا زندگی کرده و سرانجام در شیکاگو واقع در ایالت ایلینویز ساکن گردیدند .در 9 سالگی وی برای اولین بار در یک تئاتر مدرسه ای به عناون نقش اول ایفای نقش کرد. او دوره ی دبیرستان خود را در دبیرستان براد استریت واقع در می سی سی پی گذراند . در سن 12 سالگی برنده مسابقه نمایش سراسری شد و در حالی که هنوز در دبیرستان براد استریت حضور داشت دریک نمایش رادیویی واقع در ناشویل ، ایالت تنسی به ایفای نقش پرداخت. در سال 1955 از براد استریت فارغ التحصیل شد , ولي بورسيه‌ي تحصيلي دانشگاه جكسون استيت را نپذيرفت و درعوض به عنوان مكانيك در نيروي هوايي ایالات متحره آمریکا استخدام شد.

در اوائل دهه‌ي 60 ميلادي، به لس‌آنجلس رفت و دردانشكده‌ي كاميونيتي اين شهر به عنوان کارمند مشغول كار شد. همچنین در طي اين دوره، مدّتي در نيويورك زندگي كرد و درسال 1964به عنوان رقاص در گروه ورلدز فر به عضویت درآمد. او در فیلم رویال هانت آو سان که توسط یک شرکت سیاحتی ساخته شده بود ، بازی کرد. و این در حالی بود که او در سال 1956 به عنوان سیاهی لشکر در فیلم کارگشا ظاهر شده بود . او در سال 1967 نقش آفرینی درفيلم «عاشقان نيجر» با بازی در مقابل ویویکا لیندفورس شروع به کار کرد ( موضوع فيلم درباره‌ي حقوق مدني بود ) و در همان سال در فیلم سیاه سفید سلام دالی , با پیرل بایلی و کاب کالوی همبازی شد . 

 
مهمترين فيلمي كه فريمن در آن بازي كرد، فيلم «چه كسي مي‌گويد من نمي‌توانم سوار یک رنگين‌كمان بشوم »( سال 1971) بود. او نخستين بارازطريق نقش‌هايش در سريال كم‌اهميت دنياي ديگر و نمايش كودكانه‌ي پي‌بي‌اس،(که بعدها اظهار کرد باید زودتر از این ها آنجا را ترک می کرد ) در رسانه‌هاي آمريكا مطرح شد. در آغاز دهه‌ي 80 ميلادي، فريمن در نقش‌هاي مكمل برجسته و مشهوری، در فیلم های مطرح بسیاری بازی کرد که حاصل اين نقشها شهرتي بود که برای وی حاصل شد. وقتي كه او مشهور شده بود، در نقش‌هاي بزرگتري مانند هوک(راننده) در فيلم رانندگي براي خانم ديزي و سرگروهبان جان راولينز در فيلم افتخار بازي كرد. در سال 1994 نيز در نقش يک زندانی به نام رد (Red) در فيلم فوق العاده «رستگاري در شاوشنگ» بازي كرد. او همچنین در فیلم هایی مانند «رابين‌هود- پادشاه دزدان» ، «نابخشوده» ، «هفت» و «تأثير عميق» درخشید . در سال1997، فريمن همراه با لوري مك‌كراري شركت فيلم‌سازي «ريويليشنز اينترتنمنت» و شرکت توزیع فیلم «آن لاین کلیک استار» را تاسیس کرد . همچنین کانال سیاره ما در کلیک استار را با عرضه کلیپ های هنری یاری نمود تا به این وسیله علاقه خود به علوم مخصوصا دانش هوانوردی و کشفیات فضایی را نشان دهد . پس ازآنكه سه مرتبه نامزد كسب جايزه‌ي اسكار به خاطر نقش مکمل در فیلم های «هوش خیابانی» و نقش اصلی در «راننده خانم دایزی» و «رستگاری از شاوشنگ» شد در هفتادوهفتمين دوره‌ي جوایز اسكار، جايزه‌ي بهترين نقش مكمل مرد را براي بازي در فيلم «عزیز ميليون‌دلاري» به خود اختصاص داد. او به خاطر صداي متمايزي كه دارد، مشهور است واين امر باعث شده كه به عنوان گوينده پیشنهادات زیادی به او ارائه شود. درسال 2005 گويندگي دو فيلم «جنگ سياره‌ها» و مستند " راهپیمایی پنگوئن ها " (برنده آکادمی جايزه‌ي اسكار) را برعهده داشت. همچنین درسال1991 نقش اول فيلم «پارك ژوراسيك» به او پيشنهاد شد.
 
فریمن در فیلم موفق «بروس قدرتمند» و دنباله آن« ایوان قدرتمند» و همچنین در نقش لوسیوس فاکس در فیلم «آغاز بتمن » فیلمی که هم از نظر تجاری موفق بود و هم مورد تایید منتقدان قرار گرفت ظاهر گردید . او در سال 2007 در فیلم راب رینرز «فهرست آرزوها » در مقابل جک نیکلسون به ایفای نقش پرداخت . در كمدي «دوشيزه هيست» با كريستوفر والكن و ويليام مكي، همبازي شد که به دلیل مشکلات مالی شرکت توزیع کننده این فیلم به صورت عرضه ویدئویی به بازار آمد . در سال 2008 او برای بازی درفیلم «دختر میهن» به کارگردانی مایک نیکلاس به برادوي بازگشت و با فرانسس مک دورماند و پیتر گالاگر همبازی شد . او قصد داشت بر روی فيلمي درباره زندگي «نلسون ماندلا» كار كند. در ابتدا او تلاش كرد تا «زندگينامه‌ي ماندلا- راه طولاني به سوي آزادي» را به فيلم تبديل كند كه اين موضوع هرگز عملی نشد. در سال2007 او مجوز ساخت فیلمی از روی یک كتاب به نام " بازی با دشمن : نلسون ماندلا و بازی که ملتی را ساخت " نوشته‌ي جان‌كارلين را خريداري كرد و كلينت ايستوود فیلم زندگی نامه نلسون ماندلا را تحت عنوان «عامل انسانی» با بازی مورگان فریمن (در نقش نلسون ماندلا) و مت دیمون (در نقش فرانکویز پینار کاپیتان تیم راگبی) را کارگردانی کرد. در اکتبر 2010 فریمن با بروس ویلس در فیلم قرمز همبازی شد.


زندگی خصوصی فریمن:
********************
فريمن در22 اكتبر1967 با «ژانت برادشاو» ازدواج كرد و زندگي مشترك آنها تا سال 1979 ادامه داشت. سپس در 16 ژوئن2007 با«ميرناكولي لي» ازدواج کرد . آنها در دسامبر 2007 از هم جدا شدند . او دختر نخستين همسرش را به فرزندي قبول كرد. فريمن در چارلستون و نيويورك سیتی زندگي مي‌كند. او به صورت شراکتی رستورانی به نام «مادیدی» و کلوپ موسیقی جازی به نام «گراند زیرو» واقع در میسی سی پی را اداره می کند. همچنین او در 24 آوریل 2008 دومین شعبه کلوپ «گراند زیرو» را در شهر ممفیس واقع در ایالت تنسی دایر نمود.

 
موضع ضدنژادپرستانه فریمن : 
*************************
مورگن فريمن علناً برگزاري جشن «ماه تاريخ سياهان» را مورد انتقاد قرار داده است و در هيچ مراسم مرتبط با اين رخداد حضور نمي‌يابد. فريمن مي‌گويد من ماه تاریخ سیاهان را دوست ندارم . تاریخ سیاهان تاریخ آمریکایی است . او می گوید كه تنها راه براي پايان دادن به تبعيض نژادي صحبت نكردن درباره‌ي آن است. فريمن يك مرتبه در مصاحبه با برنامه‌ي 60 دقيقه به مايك‌والاس گفت: من ديگر نمي‌خواهم شما را سفيدپوست صدا بزنم و از شما خواهش مي‌كنم كه به من نگوييد سياه‌پوست! .گفتني است كه فريمن از حاميان پيشنهاد شكست خورده تغيير پرچم ايالت مي‌سي‌سي‌پي كه در برگيرنده‌ي نبرد متفقين است به حساب مي‌آيد.


حرکات بشردوستانه او :
********************
در سال 2004 فریمن و تعدادی دیگر از افراد مشهور، موسسه امدادرسانی «گرندا » را جهت کمک به افراد آسیب دیده طوفان ایوان در همین جزیره را برپاکردند. موسسه امدادرسانی «گرندا » در حال حاضر به سازمانی تبدیل گردیده که در پی سازماندهی و آماده سازی افرادی است که در مناطق طوفان خیز زندگی می کنند. 


و...چندنکته جالب دیگر:
******************
آزمايش DNA بر روي فريمن نشان داد كه او از تبار مردم « سونگهاي وتوآرگ » در نيجر است.

فریمن به عنوان گوینده در کلیپ های تبلیغاتی سازمان های جهانی از جمله وان ارث که هدفش بالابردن آگاهی عمومی در مورد مسائل محیطی می باشد ایفای نقش نموده است .
او همچنین در کلیپ " چرا ما اینجا هستیم " که می توان آنرا در وب سایت وان ارث مشاهده نمود نیز گویندگی کرده است . 
فریمن به پارک هورس میسی سی پی در استارک ویل واقع در ایالت میسی سی پی نیز کمک مالی نموده است . هورس پارک بخشی از دانشگاه ایالت میسی سی پی به شمار می رود . فریمن چندین اسب دارد که آنها را به این پارک می برد . 


افتخارات :
*******
در28 اكتبر2006 در نخستين مراسم جوایز مي‌سي‌سي‌پی در جکسون ، جايزه‌ يك عمر دستاورد هنري را دريافت كرد. همچنين در 13 می 2006 درجه‌ي دكتراي افتخاري علوم و فنون را از دانشگاه دلتا دريافت كرد.

در سال 2008 زندگی نامه فريمن در مجموعه آمریکایی های آفریقایی از شبكه‌ي PBS پخش شد. 


موضع سیاسی :
**************
مورگان فریمن از باراک اوباما در هنگام انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 حمایت نمود اما اظهار نظر کرد که او وارد مبارزه انتخاباتی اوباما نخواهد شد . او در تالار رئیس جمهور ها به همراه باراک اوباما یکی از سخنرانان بود . 
تصادف اتومبیل :
**************
فریمن در سوم آگوست 2008 در نزدیکی رولویل واقع در ایالت می سی سی پی در یک تصادف رانندگی زخمی شد . اتومبیل او یک نیسان ماکسیمای مدل 1997 بود از بزرگراه خارج شده و چپ شده بود . او و دماریس میر زنی که همراه او بود با کمک نیروی امداد از ماشین زنده بیرون آمدند . فریمن بوسیله یک هلیکوپتر پزشکی به بیمارستان رجینال مدیکال سنتر (Med) واقع در ممفیس منتقل گردید . پلیس احتمال استفاده از الکل به عنوان عامل تصادف را امری غیرمحتمل شمرد . در این تصادف شانه , بازو و ابروی او صدمه دید که در پنجم آگوست سال 2008 مورد عمل جراحی قرار گرفت . دکترها برای مداوای آسیب های وارده به عصب شانه و بازویش چهار ساعت او را تحت عمل جراحی قرار دادند . دماریس میر , مسافر فریمن , از او به خاطر غفلتش در حین رانندگی به دادگاه شکایت کرد و ادعا کرد که او در شب حادثه الکل مصرف کرده اس و گزارش هایی مبنی بر اینکه آنها با هم رابطه عاشقانه دارند را رد کرد . 

لیست فیم های مورگان فریمن بعنوان بازیگر:
*********************************

 

  • گفتگوئی صمیمانه با مورگن فریمن:
  • ****************************
  •     منبع: BlackNews.com

  • **********************

کم ویلیامز (مصاحبه کننده) : آقای فریمن، بخاطر وقتی که دادید بسیار متشکرم. افتخار می کنم که با شما صحبت می کنم.

مورگان فریمن: من هم متشکرم

کم ویلیامز: در ابتدا اجازه بدهید بردن جایزه بهترین بازیگر را برای شکست ناپذیر، از انجمن ملی منتقدان (National Board of Review) به شما تبریک بگویم.

مورگان فریمن: خیلی ممنون.

کم ویلیامز: ساخته شدن این فیلم حاصل یک عشق دیرینه بود؟ شنیده ام که این کاری بوده که خیلی وقت است می خواهید آن را انجام بدهید.

مورگان فریمن: خب، نه لزوما این پروژه، بلکه من حس می کردم برایم مقدر شده که کاری درباره ماندلا انجام بدهم. نمی دانم اطلاع دارید یا نه. وقتی در سال 1992 کتاب زندگی نامه اش منتشر شد، از او سوال شده بود اگر کتاب به فیلم تبدیل شود، دلش می خواهد چه کسی نقش او را بازی کند. و او اسم من را برده بود. می شود گفت من یک جورایی انتخاب شده بودم. بنابراین، پیش بینی می کردم که روزی نقش او را بازی کنم، اما همیشه فکر می کردیم نسخه سینمایی کتاب «راه طولانی به آزادی» باشد، که این گونه نشد.

کم ویلیامز: اما کاملا مشخص است که شما شکست ناپذیر را هم دوست داشته اید.

مورگان فریمن: من و شریکم فکر می کردیم که آن داستان ایده آل است. اما حس می کردیم این یکی برای کار بی عیب و نقص است.

کم ویلیامز: منظورتان از شریک، شریکتان در رستوران های مدیدی و باشگاه بلوز گراند زیرو است؟

مورگان فریمن: نه، منظورم شریک تهیه کننده ام، لوری مک کریری است.

کم ویلیامز: جیم کرین، خواننده ای که اقوامی در می سی سی پی دارد، می گوید از غذا خوردن در مدیدی که در جنوب کلارکس دیل واقع است، لذت برده است. او می گوید آنجا بسیار کلاس بالا است و این سوال برایش پیش آمده که وقتی شما برای خودتان آشپزی می کنید، آیا غذاهای کلاس پایین تر، مثل ساندویچ بریان بولونیایی هم درست می کنید؟

مورگان فریمن: من آشپزی نمی کنم. در رستوران شریک هستم، اما این دلیل نمی شود که آشپزی را دوست داشته باشم.

کم ویلیامز: برنادت بیکمن که وکیل دادگستری است، می خواهد بداند آیا تا حالا با ماندلا دیدار داشته اید؟

مورگان فریمن: بله، چند بار با او ملاقات کرده ام. حتی توانسته ام مدتی در کنارش باشم.

کم ویلیامز: آیرین اسمالز که نویسنده کتاب کودکان است، می پرسد رابطه تان را با کلینت ایستوود چگونه تعریف می کنید؟ یک دوست، یک مرشد یا یک هنرمند همکار؟

مورگان فریمن: فکر می کنم یک دوست و هنرمند همکار. آره، همکار هنرمند بیشتر.

کم ویلیامز: فلورین تامپسون کشیش پرسیده، چه کسی یا چه چیزی بزرگترین منبع الهام و دلگرمی شماست؟

مورگان فریمن: سیدنی پوآتیه، کل دوران زندگی و شغلیش.

کم ویلیامز: او همچنین می خواهد بداند، معنویت در زندگی شما چقدر مهم است؟

مورگان فریمن: خیلی مهم. واقعا خیلی مهم. اگرچه رسما روحانی نیستم.

کم ویلیامز: تامی راسل که در آرزوی بازیگری است می پرسد، آیا شده به عنوان بازیگر تسلیم بشوید؟

مورگان فریمن: اوه بله. بسیار زیاد…بسیار زیاد…

کم ویلیامز: آیا سوالی هست که تا به حال کسی از شما نپرسیده باشد و دلتان بخواهد از شما بپرسند؟

مورگان فریمن: (با خنده) نه، هر چیز که تصورش را بکنید از من پرسیده اند.

کم ویلیامز: سوال تاشا اسمیت: تا حالا از چیزی ترسیده اید؟

مورگان فریمن: ترس؟ بله، ترسیده ام، چون من یک ماجراجو هستم. من می خواهم بر لبه پرتگاه زندگی کنم. ترس یعنی آدرنالین خونتان بالا برود.

کم ویلیامز: سوال کوتاه کلمبوس: آیا خوشبخت هستید؟

مورگان فریمن: خوشبختی نسبی است. من راضی هستم.

کم ویلیامز: تری امرسون می پرسد: آخرین بار که از ته دل خنده اید، کی بوده است؟

 

 مورگان فریمن: خب، من چند روز آخر کار،کنار کلینت و مت دیمون بودم . خیلی خندیدیم.

کم ویلیامز: سوال تروی جانسون کرم کتاب: آخرین کتابی که خوانده اید چیست؟

مورگان فریمن: اوه، خدای من…متاسفم. نمی توانم بدون مقدمه نام آخرین کتاب را به یاد بیاورم.

کم ویلیامز: شاید تا آخر مصاحبه یادتان بیاید.

مورگان فریمن: بله.

کم ویلیامز: هدر کاوینگتون که استاد موسیقی است پرسیده، به چه موزیکی گوش می دهید؟

مورگان فریمن: گلچینی از همه. همین الان در سی دی که در پخش موسیقی ام دارم، مخلوطی از نورا جونز، ری چارلز، فرانک سیناترا و آل گرین دارم.

کم ویلیامز: لینگ ـ یو ین می پرسد: قدیمی ترین خاطره ای که از دوران کودکی دارید، چیست؟

مورگان فریمن: قدیمی ترین خاطره دوران کودکی ام…فکر می کنم قدیمی ترین خاطره دوران کودکی ام این باشد که یک روز صبح از خواب بیدار می شوم و کفش هایم را می پوشم. آنها را لنگه به لنگه می پوشم.

کم ویلیامز: بامزه است، چون قدیمی ترین خاطره دوران کودکی من این است که در حالی که در یک پارک زیر یک درخت نشسته ایم، مادرم به من یاد می دهد که چطور بند کفش هایم را ببندم.

مورگان فریمن: یادتان می آید چند ساله بودید؟

کم ویلیامز: 3 یا 4 ساله.

مورگان فریمن: به نظر می رسد حول و حوش همان سنی باشد که من بودم.

کم ویلیامز: سوال مایک پیتمن: بهترین دوستتان در زمان کودکی چه کسی بود؟

مورگان فریمن: در کودکی دوستان خوب زیاد داشتم. اسم اولین دوست صمیمی ام سانی من بود. (با لبخند) بعدش تا وقتی به نوجوانی برسم، بوبو و والتر بودند.

کم ویلیامز: وقتی به آینه نگاه می کنید چی می بینید؟

مورگان فریمن: وقتی به آینه نگاه می کنم چی می بینم؟ خودم را می بینم. منظورتان چیست؟ چیز خاصی مد نظرتان است؟

کم ویلیامز: نه، چون نمی دانم چگونه جواب ها را تفسیر کنم.

مورگان فریمن: منظورم این است که می توانید سوال را بازتر کنید؟ چه چیزی در ذهن دارید؟

کم ویلیامز: این سوالی است که اغلب می پرسم، و تفسیر آن را به خود شخص واگذار می کنم.

مورگان فریمن: تا به حال جواب های جالبی برای این سوال گرفته اید؟

کم ویلیامز: بله.

مورگان فریمن: واقعا؟

کم ویلیامز: بله، جواب به این سوال می تواند بسیار روشنگر باشد! لوداکریس گفت: «یک کاکاسیاه پیش رو»، گلادیس نایت گفت: «یک فرزند خدا»، فیزان لاو جواب داد: «نور! بازتاب نور»، مونیک گفت: «کسی را می بینم که سرشار از زندگی است» و لیبران جیمز جواب داد: «یک پدر خوب، یک دوست خوب، یک شخص باوفا و کسی که همیشه تلاش می کند تا تغییر ایجاد کند.» من سوالات غیر عادی و عجیب را دوست دارم، چون باعث می شود اشخاص درنگ کنند و به درونیات خود سرک بکشند. مثل این سوال: آیا خوشبخت هستید؟

مورگان فریمن: من خوشبختی و بدبختی را مثل دو روی سکه می بینم. اگر شما جایی آن وسط ها هستید، گاه و بی گاه به یکی از دو طرف می غلطید، ولی هرگز نمی فهمید دمای محیطتان تا کجا می تواند بالا برود.

کم ویلیامز: سوال فلکس الکساندر: روزهای سخت را چطور پشت سر می گذارید؟

مورگان فریمن: من ایمان شگفت انگیزی در وجودم دارم که بارها و بارها به من ثابت شده است و آن این است که اگر فقط ادامه بدهید، روی پای خود بایستید و از حرکت نایستید، کارها درست خواهد شد.

کم ویلیامز: وزلی دربی شایر می پرسد: چطور است که شما همیشه موفق می شوید قدرت، عواطف عمیق و ایمان واقعی را روی پرده جان بدهید، آن هم با این متانت؟

مورگان فریمن: در ذهن من، بازی کردن باور کردن است. من این طوری یاد گرفته ام و هنوز هم به همین شکل به آن نگاه می کنم. پس برای واقعی از کار درآوردن هر کاراکتری، باید باور کنید که آن کاراکتر هستید و اجازه بدهید سیستم اعتقادی او، روی شما اجرا شود. به این روش، وقتی جملاتتان را ادا می کنید، از ته دل به آنها اعتقاد دارید.

کم ویلیامز: لاز لایلز می پرسد، آیا به عنوان یک بازیگر مجبور شدید کمی از حرمت خود را به خاطر ماندلا قربانی کنید تا بتوانید تصویر کاملی از پیچیدگی ها و خصوصیات انسانی شخصی که در دنیا به ماندلا شهرت دارد، ارائه دهید؟ او می گوید شنیده که کلینت ایستوود بعضی از ایرادات و اشتباهات ماندلا را ذکر کرده است. یعنی او می خواهد بداند به عنوان یک بازیگر، چطور به روان شخصی نفوذ کرده اید که همه او را معنوی ، فداکار و بی اشتباه می بینند، ولی فهمیده اید که لغزش هم داشته است؟

مورگان فریمن: خب، من از قبل مطالب بسیار زیادی درباره ماندلا خوانده بودم و از خیلی وقت پیش می دانستم که او نه تنها به عنوان یک انسان خطا می کند، بلکه اشتباهات شخصی مرتکب شده که به عنوان یک مرد نمی تواند خود را ببخشد. بر خلاف پیروزی های سیاسی اش، در مورد خانواده اش احساس کم کاری می کرد.

کم ویلیامز: کارملا ریمرز می پرسد، پیاده کردن لهجه ماندلا خیلی سخت بود؟

مورگان فریمن: بله. در واقع، چالش برانگیز ترین قسمت کل نقش بود. غیر ممکن نبود، ولی اگر مجبور بودم از یک قسمت نقش به عنوان مشکل نام ببرم، حتما همین بود.

کم ویلیامز: اودوک آودوک می پرسد، فیلمبرداری در لوکیشن آفریقای جنوبی چطور بود و فکر می کنید در سال های آینده، آفریقا چطور می تواند بر فرهنگ آمریکا تاثیر بگذارد؟

مورگان فریمن: واقعا از بودن در آفریقای جنوبی لذت بردم. واقعا جای شگفت انگیزی است. حدود 6 هفته در کیپ تاون و 2 هفته در ژوبورگ (ژوهانسبورگ) بودیم. هنوز می گویم کشور خیلی هیجان انگیزی است. هر چقدر هم که کهن باشد، به نظر می رسد در حال جهش به قرن 21 است. از لحاظ فرهنگی، فکر نمی کنم آفریقا بتواند اثر قابل توجهی بیشتر از آنچه قبلا گذاشته،بر آمریکا بگذارد. اما اعتقاد دارم آفریقای جنوبی، تاثیر بزرگی بر دیگر کشورهای قاره اش خواهد گذاشت. از ته دل امیدوارم که این اتفاق بیفتد.

کم ویلیامز: لری گرینبرگ سوال کرده، با در نظر گرفتن تمام جوایز و کمالات شما، آیا هنوز پروژه ای هست که احساس کنید باید درگیرش بشوید؟

مورگان فریمن: بله، باید چندتا درام تاریخی دیگر درباره تجربیات سیاهپوست ها در آمریکا بازی کنم.

کم ویلیامز: سوال بوریس کوجو: بزرگترین فضیلتتان را چه چیزی می دانید؟

مورگان فریمن: بازی در سینما….بله.

کم ویلیامز: نصیحتتان به کسانی که می خواهند پایشان را جای پای شما بگذارند چیست؟

مورگان فریمن: کسانی که میخواهند پایشان را جای پای من بگذارند؟ من در مسیرها و جاهای متفاوت ردپاهای گوناگونی به جا گذاشنه ام، بستگی دارد که از کدام مسیر می خواهند بروند. در کل، می گویم، «کمربند هایتان را ببندید، و هر جا که می خواهید بروید! هر کاری که می خواهید انجام بدهید.»

کم ویلیامز: سوال لاز آلونسو: چطور طرفدارانتان می توانند به شما کمک کنند؟ مورگان فریمن: فقط با طرفدار باقی ماندن و اینکه هر وقت خراب کردم، من را در جریان بگذارند.

کم ویلیامز: آخرین کتابی که خوانده اید یادتان آمد؟

مورگان فریمن: نه، بر روی سوالاتی که می پرسیدید تمرکز کرده بودم. بگذارید فکر کنم…یکی از آخرین ها خلیج ویسکی اثر کلاید فورد، یکی از دوستانم است که در منطقه واشنگتن زندگی می کند.

کم ویلیامز: این اواخر بیشتر کارهای شنیداری انجام می دهید؟ به نظر می رسد دائم در حال شنیدن صدای شما از تلویزیون و آگهی های رادیویی هستم.

مورگان فریمن: نه، گاهی وقت ها خودم هم فکر می کنم صدایم را می شنوم، اما صدای من نیست. پس باید کمی بیشتر دقت کنید.

کم ویلیامز: خب، ریچی هیونز هم همین را گفته. یک نفر خودش را جای شما جا زده و چند تا کار تبلیغاتی انجام داده است.

مورگان فریمن: باشه. اگر یک مدل خوب صدایش خیلی شبیه باشد، مردم گول می خورند.

کم ویلیامز: دوباره متشکرم آقای فریمن. واقعا از وقتی که دادید سپاسگزارم. دوران شغلی شما را تحسین می کنم و از تمام کارهایتان لذت برده ام.

مورگان فریمن: خیلی ممنون. شما خیلی لطف دارید.

                                                                                   پایان

 

 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5225
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 2 بهمن 1393 ساعت : 10:46 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
راسل کرو:گلادیاتور قرن 21
نظرات

 

 

 

10 نقش ماندگار «راسل كرو» + تصاوير

راسل کرو:گلادیاتور قرن بیست و یکم!

گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

 

راسل ایرا کرو ( Russell Ira Crowe) بازیگر و نوازنده نیوزلندی است که برای ایفای نقش در فیلم گلادیاتوربرندهٔ جایزهٔ اسکار شده‌است.

راسل کرو در شهر ولینگتون، نیوزلند متولد شد وقدش يک متر و هشتاد سانتي متراست.

او بعد از چهار سالگی به مدت ده سال در استرالیا زندگی کرد و همراه خانواده‌اش به کشورشان بازگشتند. پدر و مادر وی هر دو در کار سینما بودند. آن‌ها اغلب او را به سرکار خود می‌بردند و به این ترتیب عشق به سینما و بازیگری در او شکل گرفت.

اولین حضور حرفه‌ای وی، بازی در اپیزدوی از سریال تلویزیونی نیروی جاسوس بود در حالی‌که تنها ۶ سال داشت. از ۱۲ سالگی به طور جدی آموختن حرفه‌ای بازیگری را آغاز کرد و آن را تا ۱۸ سالگی ادامه داد. اولین نقش‌های مهمش در درام‌هایی مانند تقاطع (۱۹۹۰) و مدرک بود. او با ایفای نقش از یک نژادپرست روانی در ساختهٔ فری رایت به نام رمپراستار شهرت جهانی یافت. او با کمکشارون استون به هالیوود راه یافت و با بازی در فیلم چابک دسته مرده (۱۹۹۵) کار خود را در هالیوود آغاز کرد.

او با بازی در فیلم گلادیاتور به چهره‌ای جهانی تبدیل شد. هر چند در سال ۱۹۹۷ با بازی در فیلم محرمانه لس آنجلس خود را به عنوان یک بازیگر طراز اول مطرح نمود. راسل کرو تنها بازیگری است که ۵ فیلم او در ۷ سال متوالی نامزد جایزه بهترین فیلم سال شده‌اند که سه سال آن متوالی بوده است. در سال ۱۹۹۹ برای فیلم خودی اولین نامزدی اسکار خود را تجربه کرد. او در این فیلم با یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما یعنی آل پاچینو همبازی بود.

این فیلم در ۷ رشته نامزد جایزه اسکار بود. در سال ۲۰۰۰ در یکی از فیلم‌های به یاد ماندنی سینما بازی کرد.گلادیاتور فیلمی بود که برای او جایزه اسکار را به خاطر یک نقش آفرینی ماندگار به ارمغان آورد. در سال ۲۰۰۱ در فیلم یک ذهن زیبا نقش آفرینی برجسته‌ای انجام داد و برای سومین سال متوالی نامزد جایزه اسکار شد و نام خود را در کنار بازیگران بزرگی همچون مارلون براندو و آل پاچینو که سه سال متوالی نامزد اسکار شده بودند دید که البته به آن نرسید. این سه فیلم او نامزد جایزه بهترین فیلم سال نیز بودند که دو فیلم آخر یعنی گلادیاتور و یک ذهن زیبا برنده بهترین فیلم سال شدند.

زندگي خصوصي
راسل روابط زناشويي توام با فراز و فرود بسياري با دنيله اسپنسر، بازيگر استراليايي داشته است و آغاز اين رابطه پس از حضور اين دو در فيلم "تقاطع" در سال 1990 ميلادي شکل گرفت.
اين زوج در 7 آوريل 2003 ميلادي و در سن 39 سالگي راسل با هم ازدواج کردند و حاصل ازدواج آنها دو پسر با نام هاي چارلز و تنيسون است که به ترتيب در سالهاي 2003 و 2006 ميلادي بدنيا آمده اند.
طبق گفته ها، اين زوج در ماه اکتبر سال 2012 ميلادي رسما از هم جدا شدند.
همچنين؛ در سالهاي اوليه 2000 ميلادي شايعاتي مبني بر رسوايي اخلاقي کرو و مگ رايان پس از حضور اين دو در فيلم "اثبات زندگي" منتشر شد.

محل اقامت

کرو به صورت کلي در استراليا زندگي مي کند و در جاي جاي اين کشور از جمله سيدني، کوئينزلند و کافزهاربور زمين ها و خانه هاي مسکوني داراست.

تهديد از سوي القاعده
کرو در مصاحبه با مجله "جي کيو" عنوان کرد که وي قبل از جشنواره اسکار سال 2001 ميلادي از سوي گروهک القاعده تهديد به ربوده شدن شده بود.
اين خبر را ماموران اف بي آي به راسل مخابره کرده بودند و به همين جهت، وي با تدابير شديد امنيتي از سوي ماموران به مراسم اسکار در 25 مارس 2001 راهي شد.

حضور در تمبر يادبود استراليايي
در اقدامي در سال 2009 ميلادي، راسل به همراه جفري راش، کيت بلانشت و نيکول کيدمن در مراسمي افتخاري به عنوان چهره هاي افسانه اي سينما حضور يافتند.
درخلال اين مراسم، تمبر يادبودي از اين 4 ستاره استراليايي پرده برداري شد و از اين چهار بازيگر تقدير و تشکر خاصي به عمل آمد.

 

 

نکاتی که احتمالاً درباره راسل کرو نمی دانید :

پسرعموی دو تن از اعضای تیم ملی کریکت نیوزیلند است.

یکی از دندان های جلویی اش را در ده سالگی در حین بازی راگبی از دست داده بود و تا سال 1990 که کارگردان فیلم « تقاطع » مجبورش کرد آن را بازسازی کند، از تعمیر آن خودداری کرده بود.

پس از بازی در فیلم « گلادیاتور » ، او و دوستانش مسافت 4 هزار مایل را با موتورسیکلت در استرالیا به سفر پرداختند!

دبیرستان را ترک کرد.

مدتی هم در یک گروه موسیقی سبک راک به خوانندگی مشغول بود.

پس از موفقیت های فیلم « گلادیاتور » گروه موسیقی راسل کرو که « 30 Odd Foot of Grunts » نام داشت، در تگزاس به برگزاری کنسرت پرداختند که گفته می شود قیمت بلیط این کنسرت به 500 دلار هم رسیده بود.

بازی در نقش ولورین در فیلم « مردان ایکس » را نپذیرفت.

در سال 2002 به عنوان بیست و هشتمین فرد پر قدرت دنیا برگزیده شد.

برای جودی فاستر آهنگی ساخته به نام « راه های دیگر سخنوری » که به همراه گروهش آن را اجرا کرده است.

وصیت کرده که پس از مرگ مغزش را در اختیار دانشمندان برای آزمایش قرار دهند.

بازی در نقش آراگون در فیلم « ارباب حلقه ها » را رد کرد.

بازی در فیلم « سقوط شاهین سیاه » را به دلیل مشغله کاری رد کرد.

محبوب ترین نقش اش جیمز جی برادوک در فیلم « مرد سیندرلایی » است.

چیزی نمانده بود که بازی در فیلم « محرمانه لس آنجلس » را رد کند چراکه شک داشت که می تواند تا این حد خشن باشد یا خیر!

در هنگام فیلمبرداری « مرد سیندرلایی » کتف اش در رفت و باعث شد 2 ماه فیلمبرداری به تعویق بیفتد.

دوست صمیمی نیکول کیدمن است.

زمانی که همسرش باردار بود، مصرف مشروبات الکلی را ترک کرد.

یکی از مهمانان جشن عروسی نیکول کیدمن و کیث اوربان بود.

با اینکه علاقه بسیار زیادی به فیلمنامه « درباره یک پسر » داشت اما بازی در آن را رد کرد.

 فیلمهای مهم راسل کرو:

russell-crow44

        اسیر خورشید (۱۹۹۰)

     جوایز

      جایزه اسکار

  و...نکاتی بیشتر درباره او 

 اكثر مردم و منجمله مردم ايران كرو را با نقش ژنرال ماكسيموس در فيلم گلادياتور به ياد مي‌آورند. خود راسل البته اعتراف میکند که محبوبيت و شهرتش را به خاطر بازي در اين نقش کسب کرده است و معتقد است كه اگر وي بازي در اين نقش سخت را نمي‌پذيرفت شايد هرگز به چنين موفقيتي دست پيدا نمي‌كرد. اما واقعيت چيزي غير از اين است. او نه تنها مي‌تواند يك گلادياتور باشد بلكه مي‌تواند شخصيت يك خبرنگار، يك رياضيدان، يك فرمانده كشتي يا يك پليس را نيز خارق العاده به تصوير بكشد. 

 

او در ايفاي هر نوع نقشي توانايي دارد. نكته‌اي كه در اين ميان بسيار حائز اهميت است اين است كه با وجود فاصله زياد بين نقش‌هايي كه مي‌پذيرد هرگز نمي‌توان راسل را با گريم يا طرز بازي يكسان ديد. او هميشه متفاوت است و اين نكته‌اي است كه باعث جذابيت كارهايش مي‌شود. او براي ايفاي نقش‌هاي مختلف وقت زيادي را  صرف مي‌كند. حتي به ميزان قابل توجهي از وزن خود را اضافه يا كم مي‌كند تا بتواند به‌طور كامل با نقشي كه قرار است بازي كند، هماهنگي داشته باشد. راسل كرو براي بازي در فيلم «مجموعه دروغ‌ها» ساخته ریدلی اسکات در نقش رئيس CIA حدود 30 كيلوگرم به وزن خود افزود. وي براي نقش رابين هودسه نیز درست به همين ميزان وزن كم كرد او براي این فیلم ضمنا"از ورزش‌هايي نظير دوچرخه‌سواري و پياده‌روي در مسافت‌هاي طولاني هم استفاده كرده است. راسل استاد تغيير وزن خود است و براي اين كار وقت زيادي را صرف مي‌كند. 

كرو نه تنها يك هنرپيشه خوب است بلكه يك خواننده توانا به سبك پاپ-راك نيز هست. از دوران جواني راسل در سيدني براي خود يك گروه موزيك به نام «TOFOG» تشكيل داد. راسل در اين گروه موسيقي هم مي‌نوازد، هم ترانه‌سرايي مي‌كند و هم رسما سمت خوانندگي گروه را عهده‌دار است. راسل در ترانه‌هايش بيشتر از خانه و خانواده مي‌سرايد و از علاقه‌اش به سرزمين استراليا. در ابتداي بازيگري‌اش،‌ عده‌اي او را «مارلون براندو» خطاب مي‌كردند. به اين خاطر كه در سال‌هاي دور راسل ترانه‌اي را اجرا مي‌كند به نام «مي‌خواهم شبيه مارلون براندو باشم.» وقتي از وي در مورد دلايل سرودن اين ترانه سوال مي‌شود، در پاسخ مي‌گويد:«اين فقط يك ترانه بود. و منظورم از اجراي آن دوست داشتن يا شبيه بودن به براندو نبود. من فقط مي‌خواستم بخوانم.» اما اين تنها فعاليت‌هاي كرو نيست. 

1147rl

او هم اكنون مالك يك باشگاه راگبي به نام «خرگوش‌هاي سيدني جنوبي» در استرالياست. راسل برنامه‌ريزي عميقي براي اين تيم راگبي دارد و معتقد است اين تيم در آينده خوش خواهد درخشيد. 
علاوه بر تمام اين سمت‌ها و مسئوليت‌ها راسل يك پدر خوب نيز است. كرو در سال 2003 با هنرپيشه استراليايي «دانيله اسپنسر» ازدواج كرد. اكنون شش سال از اين ازدواج مي‌گذرد. آنها صاحب دو فرزند به نام‌هاي «چارلي كرو» (5 ساله) و «تنيسون كرو» (2 ساله) هستند. آشنايي راسل با همسرش 
برمي‌گردد به سال 1992. آنها در اين سال در فيلمي به نام «Crossing» يا «تقاطع» در كنار هم به ايفاي نقش پرداختند. 
وي معتقد است كه پدر شدن تجربه خوبي است. او مي‌افزايد: «زماني كه پدر شدم لذتي را در خود احساس كردم كه هرگز نمي‌توانم آن را توصيف كنم.» 
زماني كه راسل بسيار جوان بود پدرش اصرار داشت كه او درس خود را ادامه دهد ولي راسل بر سر اين موضوع با پدر خود اختلاف نظر داشت. او در اين باره مي‌گويد: «در آن زمان فقط دوست داشتم يك گاوچران باشم.» 

114888847557

همانطور که پیشتر نیز گفتیم راسل بازيگري را از سرزمين مادري‌اش استرالیاشروع كرد. از جمله يلم‌هائی که در کشورش بازی کرد مي‌توان به فيلم «Romper Stomper» محصول سال 1992 اشاره كرد. فيلم بعدي او دراسترالیابه نام «بعضي از ما» (1994) شروعي بود تا اسم كرو در آمريكا مطرح شود.. از ديگر فيلم‌هاي وي «Hammers Over The Anvil » است. او در اين فيلم قهرمان يك پسر نوجوان مي‌شود. از فيلم‌هاي ديگر او مي‌توان«مدرك» (1991 ) اشاره داشت. كرو در سال 1995 فيلم «Virtuosity» را در كنار«دنزل واشينگتن» به روي پرده برد. اين فيلم يك فيلم علمي تخيلي است كه راسل در آن در نقش يك نابودگر به نام Side7 ايفاي نقش مي‌كند. اما فيلم اصلي‌اي كه راسل را مطرح كرد و نام وي را به عنوان يك هنرپيشه لايق بر سر زبان‌ها انداخت فيلم «محرمانه لس‌آنجلس» بود. او خيلي جدي نقش يك افسر پليس به نام كميسر «باد وايت» را ايفا مي‌كند. اين افسر مصمم كه از پدر خود خاطرات خوشي در ذهن ندارد، تصميم به پليس شدن مي‌گيرد و بعد در سمت جديدش به شدت از زن‌ها حمايت مي‌كند. 

 

Russe666Crowe

كرو در مصاحبه‌اي يكي از نصايح پدر خود را به ياد مي‌آورد:«او هميشه به من مي‌گفت نقشي را قبول كن كه وقتي آن را ايفا مي‌كني حتي براي يك لحظه به شخصيت اصلي خود برنگردي و بتواني كاملا در آن غرق شوي.» 
گويا راسل در ايفاي تمامي نقش‌هايش هميشه اين نكته را در ذهنش تداعي مي‌كند. كرو انسان متواضع و ملايمي است و با طرفداران خود رابطه عميقي دارد.پيش از اين ‌هنرپيشگي شغل‌ها و سمت‌هاي گوناگون داشته است. شغل‌هاي نظير يك گاوچران و غيره... 
كرو در رابطه با تربيت فرزندانش بار سنگيني را روي دوشش احساس مي‌كند او در اين‌باره مي‌گويد:«مي‌خواهم فرزندانم را با تعادل بزرگ كنم. روز نخستي كه چارلي به مدرسه رفت از او در مورد مدرسه سوال كردم او در جواب به من گفت: اسباب بازي زيادي در آنجا نبود. او مي‌افزايد اكثر وقتي را كه در خانه هستم به همراه مادرشان سعي بر اين داريم تا به آنها بياموزيم كه بايد با مردماني كه شرايط زندگي آنها را ندارند، همدلي كنند.» كمك‌هاي اخير راسل نشان داد كه او واقعا در زندگي شخصي‌اش نيز يك انسان سخاوتمند است مانند كمك‌هايش بعد از آتش‌سوزي‌هاي مهيب در سيدني. چه در نقش مرد خانواده و چه در حرفه‌اش، راسل همچنان با اخلاق خاص خود به كار ادامه مي‌دهد.

 منبع:ویکیپدیا.مووی مگ...و

سایت:www.yjc.ir

وبلاگ:bazigaranejahan.blogfa.com

سایت:www.parsine.com

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7102
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 2 بهمن 1393 ساعت : 7:59 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
30ایرانی در هالیوود
نظرات

30 ایرانی در هالیوود

*******************

    ویرایش,گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر

  (منابع عمده:ویکیپدیا.پارس ناز.سینماخبر)

*********************

اغلب اینها(البتهاگر گلشیفته را منها کنیم) سینماگرانی هستندمستعد که چندین نامزدی اسکار و جوایز معتبر دیگر را در کارنامه خود ثبت کرده‌اند و شاید نام بسیاری از آن‌ها به گوش شما نخورده باشد.فهرست سینما گران ایرانی که در عرصه جهانی فعالیت میکنند بسیابلنداست  و ما30 چهره مهم دراین فهرست  انتخاب کرده‌ایم که آشنایی با آن‌ها خالی از لطف نیست.  (مدیر سایت)


1-داریوش خنجی

او از اولین سینماگران بین المللی ایرانی الاصلی است که در داخل کشور هم شهرت قابل توجهی کسب کرده است. خنجی که از پدری ایرانی و مادری فرانسوی در تهران متولد شده، تحصیلات سینمایی خود را در آمریکا دنبال کرده است. خنجی، با فیلمبرداری «هفت» و تیزرهای دیوید فینچر به شهرت رسید و برای فیلمبرداری «اویتا» نامزد اسکار شد.

خنجی تاکنون با کارگردانان بزرگی همچون برناردوبرتولوچی، آلن پارکر، رومن پولانسکی، سیدنی پولاک، وونگ کار وای و وودی آلن همکاری کرده است. علاوه بر دو فیلم آخر وودی، «عشق» جدید‌ترین فیلم می‌شائیل هانکه کارگردان مشهور اتریشی را هم خنجی فیلمبرداری کرده که نخل طلایی کن ۲۰۱۲ را برد.
 
Image result for ‫داریوش خنجی‬‎

2-رامین جوادی

این آهنگساز ایرانی ۳۷ ساله و متولد آلمان در حال حاضر به یکی از پرکار‌ترین چهره‌های هالیوود تبدیل شده است. جوادی در سال ۱۹۹۸ تحصیلات خود را در رشته موسیقی به پایان رساند. کارهای اولیه جوادی نظر هانس زیمر را به خود جلب کرد و باعث شد تا جوادی کارش را در آمریکا به عنوان دستیار زیمر و کلاوس بدلت دنبال کند. پس از همکاری در پروژه‌های بزرگی همچون «دزدان دریایی کارائیب» و «بتمن آغاز می‌کند»، جوادی موسیقی متن قسمت سوم از سری فیلم‌های «بلید» را ساخت و پس از آن کار خود را با ساخت موسیقی متن فیلم‌ها و سریال‌هایی همچون «مرد آهنی»، «فصل شکار»، «نبرد تایتان‌ها»، «فرار از زندان»، «فلش فوروارد» و «بازی تاج و تخت» ادامه داد.
 
Image result for ‫رامین جوادی‬‎

3-فرهاد صفی نیا

آخرین ساخته مل گیبسون، یک ایرانی را به جامعه سینمایی هالیوود معرفی کرد. صفی نیا ۳۷ ساله که در اروپا اقتصاد خوانده، برای تحصیل سینما به آمرریکا رفت و پس از آشنایی با مل گیبسون در جریان ساخت «مصائب مسیح»، با او در نوشتن فیلمنامه و تهیه فیلم بعدی او «آپو کالیپتو» همکاری کرد.سال گذشته هم صفی نیا به عنوان اولین ایرانی، تهیه و طراحی یک سریال مهم آمریکایی را به عهده گرفت. یکی دو سال قبل هم که صحبت‌هایی از اقتباس سینمایی رمان مشهور «دنیای قشنگ نو» توسط ریدلی اسکات به گوش می‌رسید، نام صفی نیا به عنوان نویسنده فیلمنامه مطرح بود.

Image result for ‫فرهاد صفی نیا‬‎
4-حسین امینی

حسین امینی که سال گذشته فیلمنامه «درایو» اثر نیکلاس ویندینگ رفن را نوشته بود، یکی از شناخته شده‌ترین ایرانیان فعال در سینمای جهان است. امینی که کارش را با نوشتن تله فیلم شروع کرده، در سال ۱۹۹۷ برای فیلم «بال‌های فاخته» نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی شد.او در سال ۲۰۱۰ تریلر جاسوسوی «شانگهای» ساخته مایکل هفستروم را نوشت و امسال هم دو فیلم پرخرج را در اکران دارد؛ اکشن رزمی «۴۷ رونین» با حضور کیانو ریوز و فیلم فانتزی «سفیدبرفی و شکارچی» با بازی چارلیز ترون و کریستین استوارت.
 
Image result for ‫حسین امینی‬‎

5-رامین بحرانی

رامین بحرانی ۳۷ ساله که متولد آمریکاست، یکی از شناخته شده‌ترین چهره‌های سینمای مستقل آمریکا محسوب می‌شود که فیلم‌های بلند و همینطور فیلم‌های کوتاه او در جشنواره‌های کن، ونیز، برلین، تورنتو و ساندنس حضوری موفق داشته است.راجر ایبرت منتقد معروف شیکاگو سان تایمز، «چاپ شاپ» دومین فیلم بلند بحرانی را به عنوان ششمین فیلم بر‌تر سینمای جهان در دهه اول قرن بیست و یکم و بحرانی را به عنوان بر‌ترین کارگردان دهه گذشته انتخاب کرده است! لئونارد مالتین هم آثار او را در فهرست ۱۵۱ فیلم برتری که دیده نشده قرار داده است.
 
Image result for ‫رامین بحرانی‬‎

6-حبیب زرگرپور

زرگرپور یکی دیگر از ایرانیانی است که نامزد جایزه اسکار شده، آن هم دو بار! زرگرپور از اوایل دهه ۹۰ به عنوان طراح جلوه‌های ویژه به کمپانی ILM پیوست. زرگرپور با عناوین مختلف در طراحی جلوه‌های ویژه فیلم‌های مشهوری همچون «ماسک»، «پیشتازان فضا»، «جومانجی»، «اسپاون»، «چشمان مار»، «گردباد»، «جنگ ستارگان: اپیزود اول – تهدید شبح»، «توفان کامل»، «هویت بورن» و «نشانه‌ها» همکاری داشته و برای فیلم‌های توفان کامل و گردباد هم نامزد اسکار شده است. زرگرپور از سال ۲۰۰۳ به عنوان مدیر هنری به کمپانی بازی‌های کامپیوتری EA پیوسته و سری بازی‌های «نید فور اسپید» از جمله کارهای شاخص او محسوب می‌شود. زرگرپور هم اکنون از اعضای فعال آکادمی هنر‌ها و علوم سینمایی آمریکا و بفتا در زمینه جلوه‌های ویژه است.
 
Image result for ‫حبیب زرگرپور‬‎

7-دانیال پاسدار

در بین ایرانیانی که در فیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی بازی کرده‌اند معمولا همه تنها فرصت ایفای نقش شخصیت‌های اهل خاورمیانه را پیدا کرده‌اند. شاید دانیال پاسدار تنها بازیگر ایرانی الاصلی است که در پروژه‌های هالیوودی نقش شهروندان آمریکایی را بازی کرده است.پاسدار که پدرش ایرانی است، کار خود را با ایفای نقشی کوتاه در «تاپ گان» شروع کرد.. در بین کارهای قدیمی پاسدار «راه کارلیتو» اثر برایان دی پالما شاخص‌ترین فیلم او محسوب می‌شود اما پاسدار با ایفای نقش در سریال‌ها بود که به شهرت رسید. پاسدار علاوه بر حضور در سریال‌های پرطرفداری همچون «خانه دارهای مستاصل» و «کسل» یکیک از نقش‌های اصلی سریال پربیننده «قهرمانان» را هم برعهده داشت.
 
Image result for ‫دانیال پاسدار‬‎
 
8-نسیم پدراد : (به انگلیسی: Nasim Pedrad) متولد ۱۸ نوامبر ۱۹۸۱ تهران، بازیگر و عضو کادر برنامهٔ ساتردی نایت لایو است.به گزارش پارس ناز او اهل ارواین، کالیفرنیا است، و دانش آموخته رشته تئاتر از دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس است و همچنین در سریال ER نقش ایفا کرده است. 
 
Image result for ‫نسیم پدراد‬‎
 
9-نادیا بیورلین : (Nadia Björlin) (زاده ۲ اوت ۱۹۸۰) هنرپیشه سینمای هالیوود می‌باشد. او در نیوپورت ایرلند از پدری سوئدی و مادری ایرانی تبار متولد شده و در مدرسه هنر در نیویورک مشغول به تحصیل می‌باشد. نادیا به زبان فارسی و سوئدی و انگلیسی تسلط دارد. همچنین از صدای سوپرانو برخوردار است و اغلب در سوپ اپرا ایفای نقش می‌کند. او به سازهای فلوت و گیتار و پیانو و چنگ تسلط دارد.
 
Image result for ‫نادیا بیورلین‬‎
 
10-شهره آ‌غداشلو : البته این بازیگر نیاز زیادی به معرفی ندارد.وی با نام اصلی شهره وزیری‌تبار (زاده ۲۱ اردیبهشت ۱۳۳۱)(عده ای به اشتباه تصور می کنند نام وی پری بوده است.) بازیگر ایرانی-آمریکایی سینما و تلویزیون است.او فامیل آغداشلو را به خاطر مخالفت خانواده پدری اش با داشتن نام خانوادگی آنان وپس از ازدواج با آیدین آغداشلو انتخاب کرد.به گزارش پارس ناز وی در سال ۲۰۰۳ میلادی، کاندید جایزه اسکار بهترین بایگر نقش مکمل زن برای بازی در فیلم خانه‌ای از شن و مه شد. شهره آغداشلو هم‌چنین در سال ۲۰۰۹ میلادی، برای بازی در نقش مکمل زن در مجموعه تلویزیونی خاندان صدام، موفق به دریافت جایزه معتبر اِمی شد.شهره آغداشلو پیش از انقلاب ایران، در سه فیلم مطرح آن زمان بازی کرد و با سه کارگردان بزرگ سینمای ایران: عباس کیارستمی، علی حاتمی و محمدرضا اصلانی همکاری داشت. او پس از انقلاب به آمریکا رفت و به اتفاق همسرش هوشنگ توزیع در نمایش‌های متعددی بازی کرد.
 
Image result for ‫شهره آغداشلو‬‎
 
11-آهو جهانسوز “سارا” شاهی : (Aahoo Jahansouz “Sarah” Shahi) (زاده ۱۰ ژانویه ۱۹۸۰، اولس، تگزاس) مُدل و بازیگر ایرانی‌ تبار آمریکایی است.[۱] او از نوادگان فتحعلیشاه قاجار می‌باشد شاهی رتبهٔ ۹۰ام را در مجله ماکزیم در لیست ۱۰۰ جذاب‌ترین سال ۲۰۰۵ کسب کرده‌است و در سال ۲۰۰۶ به رتبه ۶۶ام صعود کرده‌است.او در تلویزیون آمریکا و سینمای هالیوود به فعالیت در زمینه بازیگری اشتغال دارد.
 
Sarah Shahi.jpg
 
12-بهار سومخ : ( Bahar Soomekh) (زاده ۳۰ مارس ۱۹۷۵ در شهر تهران) بازیگر ایرانی‌ تبار آمریکایی-یهودی است که در سینمای هالیوود به فعالیت در زمینه بازیگری اشتغال دارد. وی در فیلم‌های مطرح تصادف، ماموریت غیرممکن ۳ و اره ۳ بازی کرده‌ است.
 
Image result for ‫عکس بهارسومخ‬‎
 
13-کاترین لیزابل : ( Catherine lisa bell) بازیگر انگلیسی-آمریکایی ایرانی-تبار سریال‌های تلویزیونی (JAG) آمریکا است. کاترین در ۱۴ اوت ۱۹۶۸ در لندن بدنیا آمد. او از پدری اسکاتلندی و مادری ایرانی زاده شده. والدینش بعداً از همدیگر جدا شدند. کاترین سپس در ۳ سالگی به همراه مادرش مینا به لس آنجلس رفت. او در زمان کودکی در تبلیغ‌های تلویزیونی زیادی ظاهر گردید، و قصد داشت که پزشک یا مهندس بیومدیکال بشود سر از حرفه مدل تمام وقت در آورد.او به زبان‌ های انگلیسی و فارسی تسلط دارد.
 
Image result for ‫کاترین لیزابل‬‎
 
14-نازنین بنیادی : وی متولد تهران است، والدین نازنین در بیستمین روز بعد از تولدش او را از ایران خارج کردند. او تا ۱۹ سالگی ساکن لندن بود و سپس به لس آنجلس آمریکا نقل مکان کرد. وی از یک مدرسه خصوصی در لندن فارغ التحصیل شد.به گزارش پارس ناز وی دارای مدرک تحصیلی عالی از دانشگاه کالیفرنیا، ارواین در رشته زیست شناسی است. وی تحقیقاتی هم در مورد سرطان داشته‌است که او را صاحب جایزه چانگ پی چون دانشجوی دوره لیسانس کرد.وی همچنین در سن کم زمانی که در انگلستان بوده‌است در تلویزیون بخش کودکان ایفای نقش کرده‌است. او خود در این مورد در مصاحبه‌ای با بی بی سی گفته‌است: «تنها کار تلویزیونی که کردم در سنین جوانی در لندن در برنامه کودکان بنام «یرلی برث» بود. ولی در اصل عشق و علاقه‌ام به فیلم است.» نازنین در حال گذراندن دوره PhD در دانشگاه تورنتو است.
Image result for ‫نازنین بنیادی‬‎ 

15-«شان طوب» از بازيگران كليمي ايراني است كه در تهران به دنيا آمد و در منچستر بزرگ شد. او بازيگر تلويزيون است و مهمترين تجربه سينمايي او بازي در فيلم «مرد آهني» است.

Image result for ‫شان طوب‬‎

 16-مارشال منش ‏ (متولد ۲۵ مرداد ۱۳۲۹ در شهر مشهد) بازیگری ایرانی‌تبار در آمریکا است.پدر و مادر او ایرانی بودند. او در دههٔ ۷۰ میلادی به ایالات متحده آمریکا سفر کرد.او در سریال‌هایی همچون ویل و گریس(Will & Grace)، همراهان(Entourage)، گروه دست دوم(Scrubs)، آشنایی با مادر(How I Met Your Mother) (در نقش یک رانندهٔ تاکسی بنگلادشی به نام رانجیت)، قانون و نظم: واحد قربانیان ویژه(Law & Order: Special Victims Unit) و فرار از زندان(Prison Break) به ایفای نقش پرداخته‌است. او حتی در دقیقه ۱۵ قسمت ۱۷ از فصل ۳ و نیز دقیقه ۸ام قسمت ۱۵ از فصل ۵ سریال آشنایی با مادر به زبان فارسی دیالوگ گفت. فیلم‌هایی سینمایی‌ای که او در آن‌ها به ایفای نقش پرداخته‌است عبارت‌اند از: دروغ‌های حقیقی(True Lies)، لبوسکی بزرگ(The Big Lebowski)، ماجرای پوسایدون(The Poseidon Adventure) و دزدان دریایی کارائیب: پایان جهان(Pirates of the Caribbean: At World's End)(در نقش سری سومباجی، یکی از خدایان دزدان دریایی) را بازی کرد.

Image result for ‫مارشال منش‬‎

 17-نسیم پدراد‏ ( متولد ۱۸ نوامبر ۱۹۸۱ تهران) بازیگر، هالیوود و عضو کادر برنامهٔ ساتردی نایت لایو است. او اهل ارواین، کالیفرنیا است، و دانش آموخته رشته تئاتر از دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس است. نام پدر او پرویز پدراد و مادر او آراسته امانی است،انها در سال ۱۹۸۴ زمانی که نسیم ۲ ساله بود به امریکا مهاجرت کردند او در سریال ER نقش ایفا کرده است وهمچنین به گویندگی در انیمیشن لوراکس و من نفرت‌انگیز ۲ اشاره کرد.

Image result for ‫نسیم پدراد‬‎

18-امیر مکری (۲۱ خرداد ۱۳۳۵) یک فیلمبردار ایرانی است. وی در سال ۱۹۷۷ به آمریکا مهاجرت کرده و در کالج امرسون تحصیل کرده‌است. از معروف‌ترین فیلم‌هایی که او در آن‌ها فیلمبرداری کرده‌است می‌توان به پسرهای بد ۲، ارباب جنگ (فیلم)، گنجینه ملی: کتاب رمز، سریع و خشمگین ۴، تغییرشکل‌دهندگان: تاریکی ماه و مرد پولادین اشاره کرد.

Image result for ‫امیر مکری‬‎

19-رضا بدیعی (۲۸ فروردین ۱۳۰۹ در اراک - ۳۱ مرداد ۱۳۹۰ در لس آنجلس کالیفرنیا)، بنظر میآید نام این کارگردان پرکار و پیش کسوت باید در اول فهرست قرار میگرفت ...او یک کارگردان ایرانی بود که بیشتر به خاطر فعالیتش در تولید فیلم و سریال در هالیوود مشهور بود. رضا بدیعی از اوائل دهه شصت میلادی به کارگردانی فیلم های تلویزیونی پرداخت و در طول ۶ دهه گذشته بیش از ۴۳۰ قطعه فیلم تلویزیونی و چندین فیلم سینمایی ساخت. به بدیعی لقب «پدرخوانده تلویزیون آمریکا» داده شده بود. از جمله فیلم‌ها و سریال‌هایی که بدیعی کارگردان آن‌ها بوده می‌توان به تغییرمسیر ، بالاتر از خطر، هاوایی فایو او، بارتا، مرد شش میلیون دلاری، کاگنی و لیسی، بافی قاتل خون آشام و پیشتازان فضا اشاره کرد. بدیعی توانست جایزه یک عمر فعالیت هنری اتحادیه کارگردانان سینمای آمریکا را برای کارگردانی بیشترین تعداد سریال های یک ساعته تلویزیونی نیز به دست آورد.

Image result for ‫رضا بدیعی‬‎

 20-«بري نويدي» او از والديني ايراني متولد شده و در حال حاضر از تهيه كنندگان سينما است. «محموله ونيز» مهمترين تجربه سينمايي او در هاليوود است.

Image result for ‫عکس پری نویدی‬‎

 21-«ويدا قهرماني» از نوجواني بازيگري را در ايران آغاز كرد . پس از مهاجرت به آمريكا در كنار بازيگري به كارگرداني و تهيه آثار كودكان روي آورد.

Image result for ‫ویدا قهرمانی‬‎

 22-دار ديكسون :او با فيلم «كنترل» به سينماي هاليوود معرفي شد.

23-«ماز جبراني»: مهمترين تجربه بازيگري خود را در فيلم «مترجم» كنار «نيكول كيدمن» داشته است.

Image result for ‫ماز جبرانی‬‎

 24-مرجان نشاط:او در سريال «فرينج» مطرح است.

Image result for ‫مرجان نشاط‬‎

 25-«كامي عسگر» :اواز تكنسين هاي مطرح عرصه صدا است و براي صداگذاري فيلم «اينك آخرالزمان» ساخته «مل گيبسون» نامزد جايزه اسكار شد. او در گفتگو با «جام جم ديلي» به هويت ايراني خود باليده است.

Image result for ‫کامی عسگر‬‎

 26-«كاترين بل»: مادرش ايراني بود و در لندن به دنيا آمد. در سه سالگي به لس آنجلس رفت و در تبليغات تلويزيوني ظاهر شد. او در فيلم «بروس قدرتمند» با «جيم كري» هم بازي است.

Image result for ‫کاترین بل‬‎

 27-«اميد جليلي» :اودر انگلستان متولد شد . و در دانشگاه اولستر رشته تئاتر خوانده است . «گلادياتور» و «موميايي» تجربه هاي سينمايي او هستند.

Image result for ‫امید جلیلی‬‎

 28-«يارا شهيدي» بازيگر 13 ساله از پدري ايراني است . او در فيلم «سالت» با «آنجلينا جولي» همبازي بود.

Image result for ‫یارا شهیدی‬‎

 29-نويد نگهبان:وی متولد مشهد است او از 8 سالگي به بازيگري پرداخت و فعاليت حرفه اي خود را در آلمان و آمريكا ادامه داد. «برادران» يكي از تجربه هاي سينمايي اوست.ایفای نقش در سریال سرزمین مادری  نیزاز کارهای برجسته اوست.

Image result for ‫نوید نگهبان‬‎

30-گلشیفته فراهانی:شاید تنها کسی از این فهرست باشد که نیازی به معرفی ندارد.حضور اخیراو در صحنه‌هایی غیراخلاقی فیلمهای غربی نشان می‌دهد که او قسمتی ازیک پروژه‌ی برنامه ریزی شده برای تحقیر فرهنگ شرقی و خصوصا" ایرانی.اسلامی است و وی بازیگریست  به ظاهر ایرانی که در منجلاب سینمای غرب غرق شده است.

Image result for ‫گلشیفته فراهانی‬‎

 

 

 
 
 
 
 
 
 

 

 
 

 

 
 
 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6123
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 1 بهمن 1393 ساعت : 10:48 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
کیانوریوز:دورگه بالابلند
نظرات

  کیانوریوز: دورگه بالابلند

*****************

          Keanu-Reeves

 

کیانو چارلز ریوز ( Keanu Charles Reeves) (زاده ۲ سپتامبر ۱۹۶۴) بازیگر، کارگردان و موسیقیدان کانادایی که با بازی ماندگارش در نقش نیو در سه‌گانه فیلم ماتریکس و فیلم سرعت و با نقش تد لوگان در فیلم ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد، و همچنین مسافرت جعلی بیل و تد شناخته شده‌است.او در هالیوود با لقب (دورگه بلندبالا) شهرت یافته است.

زندگی‌نامه ریوز

Dracpos.jpg

ریوز در بیروت، لبنان به دنیا آمد، او پسر پاتریشیا تایلور طراح لباس و ساموئل نولین ریوز یک زمین شناس بود. مادر ریوز انگلیسی و پدر او از اهالی هاوایی، نژاد ایرلندی پرتغالی چینی بود. مادر ریوز در بیروت کار می‌کرد تا با پدر او آشنا شد. پدرش کارگری بی‌تجربه بود که وقتی به خاطر فروش هروئین در زندان به سر می‌برد، توانست مدرک تحصیلی دیپلم را به دست بیاورد. پدر او زن و خانوادهٔ خود را هنگامی که ریوز ۳ ساله بود ترک کرد، و ریوز در حال حاضر هیچ ارتباطی با او ندارد.

47ronin

ریوز به همراه همسر مادرش به اطراف گوناگون دنیا زمانی که کودک بود مسافرت می‌کرد. بعد از این که خانواده او در سال ۱۹۶۶ از یکدیگر جدا شدند، مادرش به یک طراح لباس محلی تبدیل شد و خانواده‌اش را به استرالیا و سپس به نیویورک برد و مادرش با مردی به نام پال ارون، که یک کارگردان آمریکایی بود ملاقات کرد و سپس با یکدیگر ازدواج کردند. آن‌ها پس از نقل مکان به تورنتو در سال ۱۹۷۱ از یکدیگر جداشدند. مادر ریوز دوباره در سال ۱۹۷۶ با یک خواننده سبک راک با نام رابرت میلر ازدواج کرد و یک باره دیگر در سال ۱۹۸۰ آن‌ها از یکدیگر طلاق گرفتند. پس از سومین ازدواج ناموفق، مادر ریوز برای چهارمین بار ازدواج کرد. او در چهارمین ازدواج خود با مردی با نام جک مود که به آرایشگری می‌پرداخت ازدواج کرد، و دوباره این رابطه تا سال ۱۹۹۴ پایدار نماند. کیانو و خواهرانش در شهر تورنتو بالغ شدند که آن‌ها به همراه مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و پرستارشان در آنجا زندگی می‌کردند. ریوز در مدت محدود ۵ سال به چهار مدرسه مختلف، همانند مدرسه هنر می‌رفت.

The Matrix.jpg

ریوز همیشه رویای اینکه یک ستاره هاکی شود را در سر داشت و برای رسیدن به آرزوی خود رشته تحصیلی خود را تغییر داد و به یک دبیرستان آزاد رفت ولی بعد که می‌خواست به دانشگاه برود دوباره رشته تحصیلی خود را به بازیگری تغییر داد. اما ریوز به دلیل تغییر بیش از انداره رشته‌های تحصیلی‌اش از طرف مدرسه اخراج شد و هرگز نتوانست مدرک دیپلم را اخذ کند.

در ژانویه ۲۰۱۱ در شبکه بی‌بی‌سی در برنامه «شو یکه تاز» از انگلیسی تبار بودنش سخن گفت، از طریق مادرش، که زمانی که او نوجوان بود، او را تشویق به نگاه کردن برنامه تلویزیونی کمدی دو روننی و دیگر برنامه‌های تلویزیونی می‌کرد. که چگونه مادرش باعث شد او امروز به این راحتی انگلیسی صحبت کند.

حرفه و پیشه ریوز

۱۹۸۰

ریوز آغاز کار هنری خود را از نه سالگی شروع کرد و اجرای تئاتری با نام دمن یانکیز را بر عهده گرفت و در سن ۱۵ سالگی نقش میرکیوتو در نمایش رومئو و ژولیت بر عهده گرفت و روی صحنه نمایش زنده اجرا کرد. این نمایش در تئاتر لوه پوسلوس اجرا شد. ریوز اولین نقش تلویزیونی خود را در شبکه تلویزیونی سی‌بی‌سی با سریال کمدی هنگین ان اغاز کرد و ریوز در آن سال مانند ستاره‌ای درخشید به همین دلیل شرکت کوکا کولا او را برای تبلیغ محصولات کوکا کولا دعوت کردند و ریوز این درخواست را پذیرفت. ریوز در همان سال در یک فیلم کوتاه درام ان‌اف‌بی و در نقش‌های تئاترهای «برد فراسر» و «ولف بوی» در شهر تورنتو ایفای نقش کرد. و در سال ۱۹۸۴ به بهترین بازیگر نوجوان کانادایی از طرف مردم تبدیل شد.

ریوز بعد از موفقیت‌های فراوان در تئاتر و تلویزیون دعوت به بازی در فیلم سینمایی بیل و تد شد که ریوز نقش تید را بازی می‌کرد، کیانو این نقش را پذیرفت و در زمان نوجوانی به یک ستاره بین‌المللی تبدیل شد که این فیلم فروش بی نظیری را در کل دنیا در پی داشت و این دلیلی شد که دوباره کیانو در فصل جدید بیل و تید ۲ ایفای نقش کند.

۱۹۹۰

در سال ۱۹۹۰ کیانو در فیلم‌هایی پرآوازه با ستارگانی بزرگ به ایفای نقش پرداخت، ریوز در فیلم «Point Break» ایفای نقش کرد و برنده جایزه پسندیده ترین بازیگر مرد از طرف جوایز بین‌المللی جایزه سینمایی ام‌تی‌وی شد. در پی این موفقیت ریوز در فیلم‌هایی همچون سرعت.... بازی کرد و موفقیت‌های بیشتری را کسب نمود.

۲۰۰۰

ریوز با بازی در سه‌گانه فیلم سینمایی ماتریکس به یک شخصیت ماندگار در بین تمام مردم جهان شناخته شد که این فیلم یکی از پرفروش ترین‌های فیلم سینمایی در تاریخ هالیوودشناخته شده‌است، فیلم سینمایی ماتریکس آنچنان موفق بود که برادران واچوفسکی سری دوم و سوم آن را ساختند.

کیانو در سال ۲۰۰۶ در فیلم سینمایی کنستانتین ایفای نقش کرد، ریوز در فیلم زندگی شخصی پیپا لی ایفای نقش کرد که این نقش سبب آن شد که کیانو ریوز و برد پیت با هم در این فیلم همکار و دوستان خوبی شوند.

۲۰۱۰

ریوز در سال ۲۰۱۰ در فیلم سینمایی اکشن و کمدی و درام با نام جرم هنری نقش آفرینی کرد. در آوریل ۲۰۱۱ ریوز در مصاحبه با شبکه ام‌تی‌وی اعلام کرد که فصل جدید بیل و تد در مرحله ساخت می‌باشد.

زندگی شخصی و علاقه‌مندی‌های وی

 
ستاره ریوز بر روی پیاده‌رو شهرت هالیوود

در سال ۲۰۰۵ سنگ پیاده‌رو شهرت هالیوود کیانو ریوز در شمال نیویورک ساخته شد، این سنگ فقط به بزرگان هنر جهان تعلق می‌گیرد که ریوز یکی از آنان می‌باشد.

ریوز هرگز ازدواج نکرد و در دسامبر سال ۱۹۹۹، دوست دختر ریوز جنیفر سیم یک دختر مرده به دنیا آورد که نام او را آوا آرچر سیم ریوزگذاشتند. در آوریل سال ۲۰۰۱، جنیفر سیم در یک تصادف رانندگی جانش را از دست داد. او در کنار دختر خود در قبرستان Westwood Village Memorial Park در لس آنجلس، کالیفرنیا به خاک سپرده شد.

عکس های کیانو ریوز Keanu Charles Reeves

در سال ۲۰۰۶ زنی ادعا کرد که کیانو پدر فرزندش است اما ریوز سخنان این زن را تکذیب کرد و زن به دادگاه رفت و خواستار شد تا کیانو هر ماه مبلغی به آن زن به عنوان کمک خرجی برای بزرگ کردن فرزندشان به او بدهد. به همین دلیل کیانو که سخنان آن زن را تکذیب می‌کرد توسط وکیلش به او پیشنهاد شد که آزمایش دی‌ان‌ای دهد تا بی گناهی کیانو ثابت شود، در دسامبر ۲۰۰۶ نتایج آزمایش برای دادگاه خوانده شد و معلوم شد که کیانو ریوز پدر آن نوزاد نیست و دادگاه ۱۵ سال حکم زندان برای آن زن تعیین کرد، اما ریوز حکم دادگاه را قبول نکرد و از آن زن هیچ گونه شکایتی نکرد تا به آن زن حکم آزادی دادند.

کیانو ریوز یکی از طرفداران اسب سواری، موج سواری و موتورسیکلت است که کلکسیونی از موتورسیکلت دارد. کیانو که چپ دست است ، در هتل زندگی می‌کند و یک آپارتمان مجلل در نیویورک نیز دارد، اما در آن زندگی نمی‌کند. کیانو همچنین در سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۲ به عنوان گیتاریست باس در گروه Dog Star فعالیت می‌کرد. این گروه دو آلبوم به نام‌های «رویای کوچک ما» و «پایان خوش» را در سال‌های ۱۹۹۷ و ۲۰۰۰ به بازار عرضه کرده است.

John Wick TeaserPoster.jpg

 

فیلم‌شناسی کیانوریوز

(شرح کوتاهی نیز بر برخی از فیلمهاآمده است)

****************************

نام فیلمسالنقش ریوز و شرحی برفیلم 
پرواز ۱۹۸۶ نقش:تامی ورمیک  
لبه رودخانه ۱۹۸۶ نقش:مت  
برادری عدالت ۱۹۸۶ نقش:دریک  
شب قبل ۱۹۸۸ نقش:وینستون کانلی  
روابط خطرناک ۱۹۸۸

نقش:Le Chevalier Raphael Danceny

روابط خطرناک ( Dangerous Liaisons) فیلمی ۱۱۹ دقیقه‌ای به کارگردانی استیون فریرز با بازی گلن کلوز و میشل فایفرمیباشدومحصول کشور ایالات متحده آمریکا است.ریوز در این اثر نقشی کوتاه دارد.

 
ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد ۱۹۸۹

نقش:تد لوگان

ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد ( Bill and Ted's Excellent Adventure) یک فیلم زوج هنری،کمدی و علمی-تخیلی آمریکایی است که داستان دو نوجوان تنبل است که در زمان سفر می کنند.کیانو ریوز در نقش "تد" و الکس وینتر در نقش "بیل" بازی می کنند.

 

 
مسافرت جعلی بیل و تد ۱۹۹۱ نقش:تد لوگان  
آیداهوی اختصاصی خودم ۱۹۹۱

نقش:اسکات فیور

این فیلمیست مستقل به کارگردانی و نویسندگی گاس ون سنت.فیلم تا حدودی وامدار بعضی نوشته‌های ویلیام شکسپیر مانند، هنری چهارم بخش اول و دوم و هنری پنجم است.فیلم درباره دو دوست به نام‌های مایک و اسکات است که به سفری برای پیدا کردن مادر مایک می‌روند.ون سنت فیلمنامه را در دهه هفتاد نوشته بود اما بعد از خواند رمان جان رچی، شهر شب آن را تغییر داد.جیمز روسو وبیل استافورد همبازیان ریوز در این اثر هستند.

 

 
دراکولای برام استوکر ۱۹۹۲

نقش:جاناتان هارکر

این فیلم بر پایه رمان دراکولا اثر برام استوکر ساخته شده‌است. در این فیلم بازیگران برجسته‌ای همچون گری الدمن در نقش کنت دراکولا، آنتونی هاپکینز در نقش پروفسور آبراهام ون هلسینگ، وینونا رایدر در نقش مینا هارکر و کیانو ریوز در نقش جاناتان هارکر نقش‌آفرینی کرده‌اند. دراکولای برام استوکر در مجموع مورد استقبال منتقدان قرار گرفت و در فروش نیز بسیار موفق بود. دراکولا با فروش جهانی برابر با ۲۱۵٬۸۶۲٬۶۹۲ دلار، بزرگ‌ترین موفقیت مالی تا آن زمان را به‌عنوان یک فیلم اقتباسی از رمان به‌دست آورد.

 
بودای کوچک ۱۹۹۳

نقش:شاهزاده سیدارتا

یک فیلم درام ایتالیایی-فرانسوی و بریتانیایی محصول سال ۱۹۹۳، به کارگردانیبرناردو برتولوچی است. در این فیلم بازیگرانی همچون کریس آیزک، بریجیت فوندا، روچنگ اینگ ایفای نقش کردندو کیانو ریوز در نقش شاهزاده سیدارتابازی کرده است.

 
سرعت ۱۹۹۴ نقش:مأمور جک تریون  
جانی منومیک ۱۹۹۵ نقش:جانی  
واکنش زنجیروار ۱۹۹۶ نقش:ادی کاسالیویچ  
وکیل مدافع شیطان ۱۹۹۷

نقش:کوین لومکس

فیلمی هیجانی - ترسناک به کارگردانی تیلور هاکفورد و محصول سال ۱۹۹۷ و شرکت برادران وارنر است. در این فیلم غیر از کیانو ریوز، آل پاچینو، شارلیز ترون و کانی نیلسن به ایفای نقش پرداخته اند و فیلم بر اساس رمانی از اندرو نیدرمن ساخته شده است.در فیلم شخصیتی که آل پاچینو آن را بازی می‌کند، ادای دینی دارد به نویسنده کتاب بهشت گمشده نوشته جان میلتون. در این فیلم چند بار به این کتاب اشاره شده است مثل جمله معروف "فرمانروایی در جهنم، بهتر از خدمت کردن در بهشت است".

 

 
ماتریکس ۱۹۹۹

نقش:نئو، توماس اندرسون

ماتریکس ( The Matrix) فیلمی اکشن علمی-تخیلی آمریکایی استرالیایی، به نویسندگی و کارگردانی واچوفسکی‌هااست که در سال ۱۹۹۹ اکران شد. در این فیلم بازیگرانی همچون کیانو ریوز، لارنس فیشبورن، کری آن موس، هوگو ویوینگ، جو پانتولیانو و گلوریا فاستر ایفای نقش می‌کنند. ماتریکس آمیزه‌ای از اکشن، هنرهای رزمی و یک فیلم‌نامه چندلایه است و یک جامعه پادآرمان‌شهر در آینده را به تصویر می‌کشد، که در آن درک واقعیت توسط انسان‌ها در دنیایی ساختگی به نام «ماتریکس» رخ می‌دهد، که به دست ماشین آلات هوشمند برای غلبه بر جمعیت انسان‌ها، شبیه‌سازی شده بود. این در حالی بود که حرارت و فعالیت‌های الکتریکی بدن انسان‌ها به عنوان منبع انرژی برای ماشین آلات محسوب می‌شد. در این بین یک برنامه‌نویس کامپیوتر به نام نئو، از این حقیقت آگاه شده و همراه با افراد دیگری که از این دنیای رویایی خود را رها کردند به شورشی علیه ماشین‌ها بر می‌خیزند. فیلم ماتریکس به داشتن محتوای سنگین و ساختار پیچیده فلسفی شهرت دارد. این فیلم همچنین نمونه‌ای از سبکسایبرپانک و علمی تخیلی به شمار رفته و شامل منابع متعددی از ایده‌ها و تفکرات فلسفی و مذهبی می‌باشد.این فیلم نخستین قسمت از سه‌گانه ماتریکس به شمار می‌رود، که برنده ۴ جایزه اسکار در بخش‌های فنی بوده است. ماتریکس در ۳۱ مارس ۱۹۹۹ در آمریکا اکران شد و به طور کلی نظرات مثبتی از منتقدین فیلم دریافت نمود و توانست به فروشی جهانی معادل ۴۶۳ میلیون دلار دست یابد.

 

 
نوامبر شیرین ۲۰۰۱

نقش:نلسون

نوامبرشیرین یک فیلم رمانتیک-دراماتیک آمریکایی محصول سال ۲۰۰۱ می‌باشد. فیلم بازسازی از نسخه قدیمی خود است که در سال ۱۹۶۸ ساخته شده بود. در این فیلم کیانو ریوز و شارلیز تیرون به ایفای نقش پرداختند. این دومین همکاری ریوز و ترون بود. آنها برای اولین بار در سال ۱۹۹۷ و در فیلم وکیل مدافع شیطان با هم همبازی شده بودند. با توجه به عدم استقبال منتقدین از فیلم، در همان سال (۲۰۰۱)، فیلم نامزد کسب بدترین فیلم بازسازی شده و ریوز و تیرون نامزد بدترین بازیگران در جشنواره تمشک طلایی شدند.

 
ماتریکس: بارگذاری مجدد ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون  
انیماتریکس ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون صداپیشه
انقلاب‌های ماتریکس ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون  
یکی باید کوتاه بیاید ۲۰۰۳ نقش:دکتر جولیان مرسر
کنستانتین ۲۰۰۵

نقش:جان کنستانتین

جان کنتسانتین سالها پیش اقدام به خودکشی کرده و بخاطر اینکار مدتی را در جهنم سپری نموده اما او این فرصت را پیدا کرده تا دوباره به زندگی برگردد تا با انجام اعمال خوب رضایت خداوند را جلب کند . او همچنین یک قدرت استثنایی پیدا کرده که توانایی مشاهده دنیای دیگر است که در ماورای دنیای عادی در جریان است . او قادرست موجودات نیمه فرشته و موجودات نیمه شیطانی را که در کنار انسانها بر روی زمین هستند را مشاهده کند . او تصمیم دارد موجودات شیطانی را نابود سازد و برای اینکار از کمک یکی از دوستانش که متخصص ساخت سلاحهای مخوف است بهره می گیرد . از سوی دیگر پزشک جان به او اطلاع داده که او مبتلا به سرطان ریه است و فرصت زیادی برای زندگی ندارد . در ادامه پسر شیطان تصمیم می گیرد زمین را تسخیر کند و جان با کمک یک زن پلیس به اسم آنجلا که او نیز قادر به دیدن دنیای دیگر است نبرد پایانی با نیروهای شیطانی را آغاز کند.

 
خانه‌ای روی برکه ۲۰۰۶ نقش:الکس ویلر  
یک پوینده تاریک ۲۰۰۶ نقش:باب آرکتور  
سلاطین خیابان ۲۰۰۸

نقش:کاراگاه تام لودلا

تام لودلابهترین پلیس مخفی شیکاگو به تازگی اتهماتی به وی وارد شده و دشمنانی نیز دارد در این میان  از مرگ اخیر همسر خود سرخورده شده است،درگیر ماجرای قتل یک افسر پلیس شده و می کوشد بیگناهی اش را اثبات کند ولی...

 

 
روزی که دنیا از حرکت بازماند ۲۰۰۸

نقش:کلاتو

زمان گذشته: سال ۱۹۲۸ است و در کوه‌های برف‌پوش قره قوم در هندوستان کوهنوردی با گویی درخشان برخورد کرده و بعد از تماس دستش با آن از هوش می‌رود. زمانی که به هوش می‌آید، گوی ناپدید شده و زخمی بر روی دست وی باقی‌مانده‌است.

زمان حال: دکتر هلن بنسن استاد دانشگاه پرینستون و تعدادی دانشمند دیگر به سرعت توسط ماموران امنیتی گردآوری می شوند. هدف از این کار طراحی نقشه‌ای برای نجات انسان‌ها از برخورد با جسمی است که با سرعتی معادل سی هزار کیلومتر در ساعت به سوی زمین نزدیک می‌شود و در کمتر از یک ساعت بعد به منطقه منهتن نیویورک اصابت خواهد کرد.

زمان کم است و کاری از دست دانشمندان ساخته نیست. دانشمندها به همراه گروهی از ماموران دولت سوار بالگردها شده و منتظر برخورد می‌مانند. شیئی ناشناس در ساعت مقرر به منهتن نزدیک شده، اما به آرامی در سنترال پارک فرود می‌آید. دانشمندان که دریافته‌اند این شیئی -گویی درخشان و عظیم- بشقاب پرنده‌ای سرنشین‌دار است، با حضور در آنجا سعی در شناسایی و تماس با سرنشینان آن می‌کنند. بیگانه‌ای از گوی خارج می‌شود و برخوردی آشتی‌آمیز دارد، اما شلیک عجولانه یک سرباز و زخمی شدنش پایانی ناخوش به این ابراز دوستی می‌دهد. به دنبال این این رخداد روباتی غول‌پیکر به نام گورت از گوی خارج شده و تمام سلاح‌ها را از کار می‌اندازدو...

 
زندگی شخصی پیپا لی ۲۰۰۹ نقش:کریس  
جرم هنری ۲۰۰۹ نقش:هنری  
پهلو به پهلو ۲۰۱۲ نقش:خودش تهیه‌کننده
مردی از تای چی ۲۰۱۳

نقش:دوناکا مارک

یك مبارز زبردست هنرهای رزمی تای‌چی به دلیل نیاز مالی به مبارزه‌های زیرزمینی غیرقانونی روی می‌آورد و در این مسیر كم‌كم هویت اصلی‌اش را از دست می‌دهد...

 

کارگردان
۴۷ رونین ۲۰۱۳

نقش:کای

فیلم درباره مرد جوانی به نام کای ( کیانو ریوز ) است که سعی دارد به عضویت گروه سامورایی ها درآید اما به جهت تبار دوگانه ای که دارد، شرایط بسیار سختی را برای سامورایی شدن سپری می کند و در واقع به او گفته می شود که به خاطر تبارش، هرگز نمی تواند یک سامورایی اصیل باشد. با اینحال در میان سامورایی ها تنها این اویشی ( هیروکی ساندا ) است که کای را باور دارد و معتقد است که او می تواند یک مبارز فوق العاده باشد.

ا

 

 جان ویک                                 2014  

                                نقش: جان ویک  

یک فیلم مهیج آمریکایی محصول سال ۲۰۱۴، به نویسندگی دریک کولستاد و کارگردانی چاد استاهلسکی است. در این فیلم بجز ریوزبازیگرانی همچون مایکل نیکویست، آلفی آلن، آدریان پالیکی، دین وینترز، یان مک‌شین،جان لگویزمائو و ویلم دافو ایفای نقش می‌کنند.

                                         منبع -ویکیپدیا(تدوین :مهردادمیخبر)                             

 
تعداد بازدید از این مطلب: 7348
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 1 بهمن 1393 ساعت : 7:24 بعد از ظهر | نویسنده : م.م

اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
تقدیم به عزیز سفرکرده ام (فاطمه) .گرچه ناگهان مراتنها گذاشتی ولی به دیداردوباره ات امیدوارم،درلحظه موعودی که ناگهان میآید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- د رقرونی هم دور وهم نه چندان دور( ایران )باوجود نشیب و فراز های تاریخی بسیارش در بازه های زمانی مکرر،همواره ابرقدرتی احیا شونده و دارای پتانسیل و استعدادبالا برای سیادت برجهان بود .کشورما نه تنها از نقطه نظرقابلیتهای علمی و فرهنگی ،هنری ،ادبی و قدرت نظامی یکی از چندتمدن انگشت شماری بود که حرف اول را دردنیاهای شناخته شده ی آن زمانها میزد، بلکه در دوره هائی طلائی و باشکوه ،قطب معنوی و پرجلال و جبروت جهان اسلام نیز بشمار میرفت . در عصر جدید که قدرت رسانه بمراتب کارآمد تر از قدرت نظامیست باید قابلیتهای بالقوه و اثبات شده ایرانی مسلمان را برای ایجاد رسانه تعالی بخش،درست و کارآمدبه همه یادآوری نمودتا اراده ای عظیم درهنرمندان ما پدید آید درجهت ایجاد (سینمای متعالی)و پدیدآوردن رقیبی متفاوت و معناگرا برای سینمای پوچ ،فاسد و مضمحل غرب و شرق نسیان زده و بالاخص " غول هالیوود"که برکل جهان سیطره یافته است.شاید بپرسید چرا سینما؟...جواب این است : سینما تاثیر بخش ترین رسانه در عالم است و باآن میتوان وجود معنوی انسانها را تعالی دادویا تخریب کرد...و متاسفانه تخریب کاریست که در حال حاضر این رسانه با عمده محصولات خودبه آن همت گماشته است و تک و توک محصولات تعالی بخش آن همیشه در سایه قراردارندو بخوبی دیده نمیشوند چون جذابیت عام ندارندو قادر به رقابت با موج خشونت و برهنه نمایی موجودنیستند. دادن جذابیت و عناصر لذت بخش نوین و امتحان نشده بدون عوامل گناه آلود به محصولات تصویری بگونه ای که بتواند بالذات ناشی از محصولات سخیف و ضد اخلاقی رقابت نماید کاریست بس پیچیده که نیازمند فعالیت خالصانه مغزهای متفکر ومبتکراست و من فکر میکنم این مهم فقط از عهده هنرمندان و متفکران ایرانی برخواهد آمد و شاید روزی که من نباشم محقق گردد...شاید
منو اصلی
موضوعات
لینک دوستان
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 193
:: کل نظرات : 70

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 25

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 474
:: باردید دیروز : 59
:: بازدید هفته : 3802
:: بازدید ماه : 25363
:: بازدید سال : 151128
:: بازدید کلی : 654482
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان CINTELROM و آدرس cintelrom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.