تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
سریال (عمربن الخطاب): تحریف تاریخ اسلام
نظرات

 

 

 

 

سریال (عمربن الخطاب):

   تحریف تاریخ اسلام

 

عمر عنوان مجموعه تلویزیونی تاریخی به کارگردانی حاتم علی کارگردان سوری است. این مجموعهٔ ۳۱ قسمتی که برای نخستین بار در ۲۰ ژوئیه ۲۰۱۲ از شبکه تلویزیونی ام بی سی که در مالکیت (ولیدبن طلال)شاهزاده میلیاردر سعودی است پخش شد با اعتراضات رسانه‌های ایرانی و برخی رهبران مذهبی عربستان سعودی مواجه گردید.

داستان این مجموعه زندگی‌نامه عمر بن خطاب است. در این مجموعه چهره‌های برخی شخصیت‌های آغازین اسلام همانند ابوبکر،عمر بن خطاب، عثمان بن عفان و امام علی(ع)  به تصویر کشیده شده است.

 
    سامر اسماعیل در نقش عمر بن خطاب
     (ابتدای مهاجرت مسلمانان به مدینه)

 

برخی از عوامل سریال تلویزیونی مختارنامه در سریال عمر فاروق همکاری داشته‌اند. عبداله اسکندری گریمور شخصیت‌های سریال مختارنامه در مجموعه فاروق عمر نیز همکاری داشته‌است.که میتوان چهره گریم شده شخصیت علی ابن ابی طالب که شبیه تصویری است که شیعیان از علی ابن ابی طالب به تصویر کشیده اندرا به خوبی از این گریمور دید.در این مجموعه چهره‌های برخی شخصیت‌های آغازین اسلام همانند ابوبکر، عمر بن خطاب، عثمان بن عفان وامام علی (ع) ( که خلیفه چهارم از خلفای راشدین نیز میباشد) به تصویر کشیده می‌شود. این موضوع سرآغاز یک مناقشه و مباحثه گردید.

مجموعه تلویزیونی فاروق عمر از این بابت که به نمایش چهره خلفای نخستین اسلام پرداخته‌است مورد اعتراض مفتی اهل عربستان سعودیعبدالعزیز الشیخ واقع شده‌است. وی خواستار توقف تولید این مجموعه شده بود.

همچنین برخی رسانه‌های ایران این مجموعه تلویزیونی را تحریف شده برشمردند و نمایش چهره امام اول شیعیان در آن را تقبیح کردند. البته کارگردان و عوامل این سریال قبل از نمایش این سریال اجازه پخش این سریال را از علمای تراز اول جهان اسلام گرفتند.فیلم نامه این سریال از معتبرترین روایات تاریخی گرفته شده است. 

در فیس بوک نیز صدها عضو با راه انداختن یک کمپین خواستار قطع نمایش سریال شدند. 

 

عباس مرادیان* در تریبون مستضعفین درباره این سریال نوشته است:

 

شخصیت حقیقی و حقوقی عمر به عنوان خلیفه دوم مسلمین؛ به دلایل فقهی؛ تاریخی، سیره و تأثراتی که در مسیر تاریخ اسلام ایجاد نموده در میان اهل سنت و جهان تشیع از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. این تأثیرات به حدی است که ایشان را می‌توان به معنای واقعی کلمه فاروقی میان فرق مسلمین نامید.[۱]

 

بنابراین باید این حق را برای جهان تسنن قایل باشیم که در باره خلیفه دوم خود آثار تصویری خلق نمایند همانطور که جهان تشیع نیز به فراخور توان خود در باره مفاخر دینی خود آثاری بی بدیل خلق نموده است. در این میان «سریال عمر» به دلایل تاریخی؛ مذهبی؛ سیاسی؛ اجتماعی؛ فرهنگی و هنری قابل ارزیابی است چه اینکه در تمامی مراحل ساخت این سریال تا مرحله پخش؛ مضامین اشاره شده در آن مورد مناقشه اهل اسلام بوده و عالمان دو فرقه بزرگ شیعه و سنی بر عدم ساخت و ارائه این مجموعه تاکید داشته‌اند.حال اینکه چرا با همه این مخالفت¬ها مراحل تولید این اثر در امنیت کامل انجام و به پخش رسیده موضوعی است که ریشه آن را در بیرون از جهان اسلام باید جستجو کرد.

 

اینکه تمامی قسمتهای سریال به فاصله یک شب از پخش و قبل از تکرار آن از شبکه‌های عربی در سایت‌های متفاوت به صورت رایگان قابلیت دانلود شدن را دارد نشان از تلاش برای گستردگی دامنه بازدید این سریال را نشان می‌دهد. همانطور که عرض کردم منصفانه و بدون از هرگونه تعصبی باید به برادران اهل تسنن حق بدهیم که در باره افاضل دینی؛ تاریخی و مذهبی خود فیلم و سریال و یا هر اثر هنری دیگری که در توانشان باشد را تولید نمایند و البته باید پذیرفت که در ساخت این نوع از سریالها تلاش زیادی بشود که دیدگاه‌های دینی و مذهبی بر پایه روایات مختلف میان فرق اهل سنت به تصویر کشیده شود که در جای خود نه تنها بد نیست که می‌تواند کمک شایانی به روشنگری تاریخ بنماید. زیرا در این نوع از هنرنمایی‌هاست که می‌توان با نقد و بررسی واقع‌گرایانه یک اثر هنری مسائل مبتلابه آن را به معرض قضاوت مخاطب گذاشت. اما باید به این نکته نیز توجه کرد که ساخت آثاری بر پایه منابع اسلامی می‌بایست با تجمیع نظرات علمای اهل اسلام صورت پذیرد. در غیر این صورت ساخت سریال‌ها و فیلم‌های متعدد تاریخی و دینی به یک جنگ رسانه‌ای میان اهل سنت و شیعه تبدیل می‌شود که همانا آب ریختن به آسیاب دشمن است. با این مقدمه می‌توان اینگونه عنوان کرد که سریال «عمر» اثر موفق هست یا نه.

 

نگارنده به عنوان یک فیلمساز مسلمان وظیفه خود می‌داند تا حد مقدور به بررسی نکاتی بپردازد که در این سریال به عمد مغفول مانده است و تلاش کرده‌ام به پیروی از روش مباحثه علمای بزرگوارمان؛ بر اساس مستندات علمای اهل سنت به نقد تاریخی این اثر بپردازم. پر واضح است که در میانه راه به نقدهایی در باره توفیق و یا عدم توفیق نویسنده و کارگردان اثر در ارائه مفهوم مورد نظرشان اشاراتی را خواهم داشت.

 

اختلاف بین شیعه و سنی به نفع دشمنان است

 

امام خمینی رحمت الله علیه می‌فرمایند: «اگر چنانچه اختلافی ما بین برادران اهل سنتِ ما با برادران اهل تشیع ما واقع شود این به ضرر همه مسلمین است و آنهایی که می خواهند ایجاد تفرقه بکنند نه اهل سنت هستند و نه اهل تشیع، آنها کسانی هستند که به نفع دشمنان اسلام مشغول توطئه هستند و می خواهند دشمنان اسلام را بر مسلمین غلبه دهند… ما باید بیدار باشیم و بدانیم که این حکم الهی که فرموده است: «انما المومنون اخوه» مومنان برادر هستند اینها هیچ حیثیتی جز برادری با هم ندارند و مکلفند که مثل برادر با هم رفتار کنند».

 

رهبر فرزانه انقلاب مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای( مدظله) نیز می‌فرمایند: بدگویی و تهمت به اهل سنت دفاع ازامریکا و صهیونیست‌هاست.

 

ایشان تاکید دارند اگر کسی تصور می‌کند که با بدگویی و تهمت به اهل تسنن می تواند از شیعه دفاع کند بداند که جز بر انگیختن آتش دشمنی هیچ نتیجه ای نخواهد گرفت و این کار در واقع دفاع از ولایت نیست بلکه دفاع از آمریکا و صهیونیست‌هاست… ما اطلاع داریم که پول برخی کتاب‌های سراسر دشنام و تهمت را که علیه شیعیان و اهل تسنن چاپ می شود یک مرکز وابسته به استکبار می دهد و آیا این واقعیت خطرناک هشداردهنده و بیدارکننده نیست؟ و کمک به تعهد اهداف امریکا و صهیونیست نمی‌باشد؟… همه بدانند که این گونه کتابها هیچ شیعه ای را سنی نمی‌کند و دل هیچ یک از اهل تسنن را جذب عقاید شیعه نخواهد کرد.[۲]

 

 

سریال عمر و زنده کردن اختلافات مذهبی و قومی

 

اینکه نوشته خود را با کلامی از امام راحل آغاز و به سخنانی مهم از بیانات رهبر معظم و فرزانه انقلاب ادامه دادم به آگاهی از سیاست پنهانی برمی‌گردد که در ورای ظاهر اسلامی ساخت سریال عمر قرار دارد. سریالی که با ظرافت تمام تلاش دارد میان عرب و عجم و میان شیعه و سنی اختلافات دامنه داری را آغاز نماید. از نمایش نام مجعول خلیج العربی به جای خلیج فارس در تیتراژ آن گرفته تا جنگ‌های وحشیانه‌ای که میان اعراب مسلمان و ایرانیان زرتشتی شکل داده شده و نمایش قساوت ایرانیان برای کشته مسلمین (خلاص کردن کشته‌های مسلمانان پس از پیروزی لشگر ایرانی) و همچنین نمایش چهره خلفای راشدین در حالات گوناگون(علیرغم حرمت صریح آن) و نمایش رضایتمندی امام شیعیان در بیعت با خلیفه اول و همراهی بدون قید و شرط با خلیفه دوم و تأسی گرفتن از جناب عمر در زمان خلافت خود… همه و همه تلاش برای به انحراف کشیدن تاریخ است. این نکته که در تبلیغات این سریال گفته می‌شود سعی وافر شده که تاریخ مسلمین به دست خود مسلمین به تصویر کشیده شود تا از تحریف به دور بماند از آن دست ادعاهایی است که در ساخت سریال به آن توجهی نشده است. البته از نظر دور نمی¬داریم که نویسنده و کارگردان در نمایش چهره امام شیعیان تلاش زیادی کرده تا هم در چهره پردازی(گریم) و هم به لحاظ نمایش قدرت و جهاد در اسلام و هم به لحاظ پاره‌ای از احترامات خلفای اول و دوم به ایشان به خواسته عوام شیعی نزدیک شود تا در فریب اذهان عوام الناس موفق عمل کند ولی در باطن با عدم نمایش واقعیات تاریخی به اختلافات میان شیعه و سنی دامن زده و با مقصر جلوه دادن فارسیان در قتل خلیفه دوم بر مبنای تعصبات قومی؛ دعوای عرب و عجم را نمادین می‌نماید.

 

نقد تاریخ‌نگاری سریال عمر

 

از سوی دیگر نویسنده و کارگردان محترم علیرغم استفاده از چند تن از عالمان مسائل دینی در میان علمای اهل سنت ؛ به مستندات و تواریخ اهل سنت هم احترام نگذاشته و در آنجا که باید حق را بیان نمایند به راحتی از کنار بسیاری از وقایع مهم تاریخ اسلام که به صراحت در تاریخ و اسناد بزرگترین عالمان اهل سنت بیان شده؛ گذشته¬اند که در جهت تنویر افکار به آنها اشاراتی می‌نمایم.

 

حدیث الدار یا دعوت از خاندان:

 

رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) از همان آغاز اعلان رسالت با نزول آیه شریفه: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ تعداد زیادی از سرشناسان مکه و قریش را جمع کرد و در آن مجمع ویژه، ۳ أمر اساسی را مطرح کرد:

 

- توحید و برچیده شدن بساط شرک و قولوا لا إله إلا الله تفلحوا ….

 

-إعلان رسالت خودش. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) فرمود: من کسی را سراغ ندارم هدیه‌ای را بهتر از هدیه من برای قومش آورده باشد. من با خیر دنیا و آخرت به میان شما آمده‌ام و من همان پیامبری هستم که أنبیاء گذشته بشارت آمدن مرا به پیروان خود داده بودند.

 

-انتخاب جانشین و خلیفه.

 

طبری در روایتی صحیح که تمام راویان آن مورد وثوق علماء رجال اهل سنت هستند[۴]، آورده است:

 

حدثنا ابن حمید، قال: حدثنا سلمة، قال: حدثنی محمد بن إسحاق عن عبد الغفار بن القاسم عن المنهال بن عمرو عن عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب عن عبد الله ابن عباس عن علی بن أبی طالب، قال: لما نزلت هذه الآیة على رسول الله صلى الله علیه و سلم «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»[۳]، دعانی رسول الله صلى الله علیه و سلم فقال لی: یا علی! إن الله أمرنی أن أنذر عشیرتی الأقربین … ثم تکلم رسول الله صلى الله علیه و سلم فقال: یا بنى عبد المطلب! إنی و الله! ما أعلم شابا فی العرب جاء قومه بأفضل مما قد جئتکم به، إنی قد جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة و قد أمرنی الله تعالى أن أدعوکم إلیه، فأیکم یوازرنی على هذا الأمر على أن یکون أخی و وصیی و خلیفتی فیکم؟ قال: فأحجم القوم عنها جمیعا و قلت: و إنی لأحدثهم سنا و أرمصهم عینا و أعظمهم بطنا و أحمشهم ساقا، أنا یا نبی الله! أکون وزیرک علیه. فأخذ برقبتی، ثم قال: إن هذا أخی و وصیی و خلیفتی فیکم، فاسمعوا له و أطیعوا. قال: فقام القوم یضحکون و یقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لإبنک و تطیع.

 

… چه کسی از میان شما هست که در امر رسالت مرا یاری کند تا برادر و وصی و جانشین من بعد از من باشد؟ … علی علیه السلام می‌فرماید: با این‌که من جوان‌ترین فرد جلسه بودم، برخاستم و گفتم: من حاضر هستم با تمام توانم در مساعدت و یاری شما کوشش کنم. نبی مکرم (صلى الله علیه و آله) دست بر شانه من زد و فرمود: این علی، برادر و وصی و جانشین من در میان شماست. در همان جلسه، مردان قریش، این کار را به تمسخر گرفته و شروع کردند به خندیدن و به ابوطالب طعنه زدند که این شخص به تو دستور می‌دهد از این فرزند خردسال خود طبعیت کنید و فرمان ببری.[۵]

 

همانطور که می‌بینیم بزرگان اهل سنت، همه به صحت این روایات اعتراف دارند.حاکم نیشابوری در مستدرک، ج۳، ص۱۳۰ ،جناب هیثمی در مجمع الزوائد، ج۷، ص۱۱۹ ؛ متقی هندی در کنزالعمال، ج۱۲، ص۱۲۸ و ده ها بزرگان دیگر که بر صحت روایت تأکید دارند.

 

علاوه بر علمای اسلام از شیعه و سنی، مورخین یگانه از سایر ملل که تاریخ اسلام نوشته اند ، با نداشتن تعصب مذهبی چه آنکه نه سنی بوده اند و نه شیعه ، این مجلس مهمانی را نقل مینمایند. از جمله آنها مورخ و فیلسوف غرب « توماس کارلل» انگلیسی بوده که در قرن هیجدهم در اروپا شهرت جهانی داشته و در کتاب مشهور خود که مصری ها به عربی ترجمه نمودند تحت عنوان «الابطال و عباده المبطوله» شرح مجلس مهمانی قریش را در منزل جناب ابوطالب (علیه السلام) داده است.

 

موسیو پول لهوژور فرانسوی- معلم دارالفنون پاریس- در رساله ی مختصری که در حالات حضرت محمد(ص) نوشته و در سال ۱۸۸۴ در پاریس چاپ شده نیز به همین موضوع اشاره کرده وهاشم نصرانی شامی در «مقاله فی الاسلام» از ص ۸۳ تا ۸۶ با تعصب و مخالفتی که با اسلام و مسلمین داشته نیز به همین موضوع اشاره کرده است. مستر جان دیویت پرت در ص ۲۰ کتاب ارزشمند و ذی قیمت خود تحت عنوان «محمد و قرآن» نیز به این مسئله اشارت دارد.

 

حال با چنین پشتوانه‌ی استنادی محکم و قدرتمند چگونه است که نویسنده محترم این سریال که مدعی استفاده از اسناد متقن و متواتر در میان علمای اهل سنت است به راحتی از کنار این موضوع می‌گذرد. برای آنانی که این سریال را ندیده‌اند عرض می‌کنم که این سریال به نحو چشمگیری به دوران رسالت حضرت ختمی مرتبت پرداخته و جزئیات مختلفی را به تصویر کشیده است. البته پر واضح است که در این نمایش تمام نگاه کارگردان و نویسنده به فیلم الرساله(در ایران محمد رسول الله) بوده و تلاش زیادی کرده تا شبیه به آن بشود و البته عدم توفیق به همراه ایشان بوده است. با این‌حال نویسنده محترم زمان بسیار زیادی از وقت سریال را به جلسات متعدد سران قریش و سخنرانی‌های مطول آنها در باره امر نبوت پیامبر و جزئیات این مباحث و همچنین به زندگی وحشی(قاتل حمزه سید الشهداء) و عشق نافرجام او و رفاقت میان او و بلال و شرح عاقبت به خیری او(در روایتی جعلی که نویسنده سریال به آن استناد کرده است)[۶] و جزئیاتی از این دست که در تاریخ کمتر نشانی از آنها یافت می‌شود اختصاص داده اما از کنار آیه بسیار مهمی که به آن اشاره شد و واقعه‌ای که در تاریخ رسالت پیامبر عظیم الشان اسلام بسیار مهم محسوب می¬شود شتابزده عبور کرده و تنها به خواندن آیه شریفه آن هم از زبان خلیفه دوم بسنده می‌کند.

 

 

کم‌فروشی در ماجرای شعب ابی‌طالب و لیلة‌ المبیت

 

در نمایش ماجرای شعب ابیطالب نیز نویسنده و کارگردان محترم کم‌فروشی می‌کنند. در شرایط تحریم اقتصادی مسلمین؛ بازیگران نقشهای ابوطالب و علی در نهایت خوش پوشی و فربه بودن به سر می¬برند حال آنکه تاریخ در بیان مصیبتهای شعب ابیطالب میگوید که پیامبر از فرط گرسنگی سنگ بر شکم مبارک خود می‌بستند تا در برابر خواسته کفار مکه تسلیم نشوند. این دوران سخت ترین دوران زندگی پیامبر بوده است زیرا ایشان خدیجه بانوی اول اسلام و همسر با وفای خود را از دست می‌دهند و دریغ از یک‌بار بیان نام بانوی اول مسلمین در این سریال!

 

پرداخت شتابزده به شعب و لیله المبیت(شب هجرت پیامبر که حضرت علی علیه السلام به جای ایشان خوابیدند) و امثالهم نشان می‌دهد که نویسنده در این‌باره کم اطلاع نبوده اما به عمد از پرداختن به آن خودداری کرده است. شاید عنوان شود که این سریال به زندگی عمر می‌پردازد نه پیامبر؛ پس باید به جزئیات زندگی عمر بپردازد اما این توجیه در جایی مصداق پیدا می‌کند که روش روایت داستان در سریال اینگونه باشد لیکن نویسنده و کارگردان نیمی از زمان سریال خود را به جزئیات زندگی وحشی، خالد بن ولید، سعد بن عباده؛ ابوعبیده ثقفی و… اختصاص می‌دهند. باید دید عدم پرداختن به زندگی خاندان پیامبر از روی کدام دستور و عمد بوده و پرداخت بیش از حد به زندگی امثال خالد و وحشی و امثال اینان با چه هدفی شکل می‌گیرد. تاریخ اسلام از وحشی جز به قتل عموی عزیز پیامبر و مثله کردن بدن او و کمک به خوردن جگرش توسط آکله الاکباد(هند مادر معاویه لعنته الله علیهم) چیزی به خاطر نمی‌آورد. بنابراین پرداختن به چنین موجودی و تاکید بر جهاد او بعد از پذیرش اسلام؛ تنها می‌تواند توجیهی برای گناهان و اعمال امثال یزید و معاویه و …. باشد. ابتدا با حدیثی جعلی وحشی را بهشتی می‌کنند سپس استدلال می‌کنند که کشتگان جنگ جمل هم همین طورند و قاتل و مقتول در بهشتند مانند این روایت که قاتل علی علیه‌السلام به خاطر عمل به تکلیف در بهشت خواهد بود(العیاذ بالله).

 

همینطور پرداختن به زندگی کسانی مانند خالد بن ولید و ابوعبیده ثقفی با جزئیات تمام به این دلیل است که از آنها در برابر قوای ایرانی و رومی پهلوانانی ساخته شود تا بحث دعوای میان عرب و عجم دامن زده شده و به این توهم تاریخی بپردازند که ما عربها یک بار ایران را فتح کرده و بار دیگر نیز میتوانیم فتح کنیم. همان توهمی که صدام حسین به واسطه آن خود را سردار قادسیه نامید.

 

نکته بزرگ دیگری که از نظر دور مانده است ماجرای همراهی خلیفه اول با پیامبر در مهاجرت از مکه به مدینه است. ابتدا باید از قصور عامدانه نویسنده در به تصویر نکشیدن افراد مهمی چون ابوذر غفاری انتقاد کرد که خروج پیامبر از مکه آن هم در آن شرایط محاصره نظامی مسلمین بدون ابوذر میسر نبود. البته در این سریال اعتقاد بر اینست که مکه یک شهر دموکراتیک بوده و رفت و آمد به آن آسان است به طوریکه پدران فرزندان مسلمان خود را با رضات خاطر تا دروازه شهر بدرقه می‌کنند!

 

همراهی در غار توسط خلیفه اول همواره برای اثبات لیاقت او در خلیفه رسول خدا بودن در نزد اهل سنت اهمیت داشته است. « الاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ».[۷]
اگر او را یارى نکنید خداوند (او را یارى خواهد کرد همانگونه که در مشکلترین ساعات او را تنها نگذارد) آن هنگام که کافران او را (از مکه) بیرون کردند در حالى که دومین نفر بود (و یک نفر همراه او بیش نبود) در آن هنگام که آن دو در غار بودند و او به همسفر خود مى‏گفت غم مخور خدا با ماست! در این موقع خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد و با لشکرهایى که مشاهده نمى‏‌کردید او را تقویت نمود و گفتار (و هدف) کافران را پائین قرار داد (و آنها را با شکست مواجه ساخت) و سخن خدا (و آئین او) بالا (و پیروز) است و خداوند عزیز و حکیم است.

 

این مهم که بعدها در ماجرای سقیفه مورد استناد قرار گرفته و تا امروز هم بحث میان علمای شیعه و سنی است چگونه میتواند از منظر نویسنده و کارگردان این سریال دور بماند حال آنکه سلف ایشان یعنی مصطفی عقاد در فیلم معروف خود هرچه در توان داشته در جهت اثبات این حقوق کوشیده است.[۸] که البته در این مقال از اثبات یا رد آن می‌گذرم .

 

 

پر رنگ کردن نقش خلیفه دوم در جنگ‌های پیامبر

 

موضوع بعدی نقش خلیفه دوم در جنگ‌ها و غزوات پیامبر است. کارگردان سریال هم تمامی لحظات سخت جنگ را بر دوش علی علیه السلام و حمزه و سایر مسلمین گذاشته است. حال بگذریم از اینکه کارگردان در انتخاب نقش حمزه بسیار بد سلیقگی به خرج داده و شاید هم از روی عمد قصد داشته ابهتی که بوسیله آنتونی کوئین در فیلم الرساله ایجاد شده بود را با انتخاب بازیگری کوتاه قد بشکند![۹]

 

نکته مهم دیگر در جنگ خندق است. جایی که پیامبر عظیم الشان اسلام اقدام به شکستن سنگی بسیار سخت می‌کنند و سه بار برقی از سنگ می‌جهد. که در این سه بار ایشان مسلمین را به فتوحاتی مانند فتح بلاد روم و فارس و صنعا بشارت می‌دهد. نویسنده سریال در اینجا حدیث پیامبر اسلام را در باره سلمان ذکر می‌کند که او از اهل بیت است اما یادش می‌رود که اهل بیت کیستند که سلمان می‌تواند لیاقت یابد تا یکی از آنها باشد و این شرفی است که به گفته همین سریال نصیب هرکسی نمی‌شود. به طور قطع و یقین نویسنده میداند که اهل بیت پیامبر بر مبنای آیه مباهله و آیه تطهیر و حدیث معروف کساء و آیاتی مشابه همانا خاندان ایشان یعنی علی؛ فاطمه و حسنین علیهما آلاف التحیته و والثناء هستند. اما حقوق این اهل بیت در کجای این سریال قرار دارد؟

 

در همین جنگ خندق وقتی عمر بن عبدود مبارز می‌طلبد؛ نویسنده محترم اشاره‌ای نمی‌کند که هیچ کدام از صحابه جرات نداشتند پاسخ او را بدهند جز علی و اینجاست که پیامبر فرمودند امروز همه کفر در برابر همه اسلام ایستاده است و یا ضربه شمشیر علی در خندق از عبادت همه جن و انس بالاتر است.[۱۰] ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌گوید: عمر بن خطاب در چندین جاگفته است: به خدا سوگند! اگر شمشیر علی نبود ، عمود خیمه اسلام استوار نمی‌شد.[۱۱]

 

و البته این را باید به حساب فراموشی‌ها عمدی نویسنده سریال نوشت. از این دست فراموشی‌ها بسیار است و در تورق تاریخ هر کجا که به فرار خواص از میادین جنگ می‌رسیم(منقول در تواریخ اهل سنت[۱۲]) نویسنده به سرعت موضوع را عوض می‌کند. مانند جنگ با اصحاب بنی قریضه که تکلیف آن را روشن نمی‌کند و جنگ خیبر که اصلا یادی از آن نمی‌کند یا غزوه تبوک و یا لشگرکشی اسامه که …

 

فراموشی متعمدانه حجة الوداع و غدیر خم

 

اما فراموشی متعمّدانه بزرگ دیگری که نویسنده در میان تمام تحریفات تاریخی خود بکار می‌برد حذف حجه الوداع از زندگی پیامبر است. البته تلاش کرده که این واقعه را از زبان ابوبکر آن هم در حالیکه نگران سلامت رسول خداست و برای خانواده خود اظهار ناراحتی می‌کند به تماشا بگذارد و زیرکانه تلاش دارد تا کلام رسول خدا در غدیر خم را از دهان خلیفه اول خارج کند تا از نظر تصویری؛ ذهنیت مخاطب را برای جانشینی ایشان فراهم نماید. پر واضح است که در چنین شرایطی هیچ اشاره‌ای به موضوع تعیین علی علیه السلام به جانشینی پیامبر نشود.

 

طبری در ذخائر العقبی می نویسد: براء نقل می کند در سفر حجه الوداع خدمت رسول خدا بودم وقتى به غدیرخم رسیدیم دستور داد آن مکان را پاکیزه نمودند سپس دست على را گرفته طرف راست خودش قرار داده فرمود: آیا اختیار دار شما نیستم پاسخ دادند: اختیار ما بدست شما است.

 

پس فرمود: هر کس من مولا و صاحب اختیار او هستم على مولاى او خواهد بود؛ پس عمر بن الخطاب به على گفت: این مقام گوارایت باد که تو مولاى من و تمام مؤمنین شدى.[۱۳]

 

با این تعریفی که سریال از ماجرای غدیر خم می‌کند؛ تماشاگر عامی شیعه و یا اهل سنت که اهل تحقیق هم نیست به راحتی ماجرای سقیفه را خواهد پذیرفت زیرا هم شخصیتِ تحریف شده از ابابکر خیلی خوب کار شده و هم بازیگر توانایش(غسان مسعود) در خدمت منویات نویسنده و کارگردان قرار گرفته است. تماشاگر هم او را به عنوان مردی آرام و بی تکلف می¬پذیرد و آرزو می‌کند که ایکاش مردی با نرم خویی او خلیفه باشد.

 

این موضوع از این نظر مهم است که بدانیم نویسنده و کارگردان به موضوعاتی پیش پا افتاده نظیر ارتباط وحشی با دختری از کنیزکان مکه در چند قسمت متوالی پرداخته است اما وقتی به سقیفه می‌رسد سرعتش را چند برابر کرده و در یک تعارف میان شیخان، خلافت به ابوبکر می‌رسد و خلاص.

 

یادمان باشد به سند همین سریال؛ جناب عمر؛ با شنیدن خبر مرگ پیامبر از خود بیخود شده و مردم را مورد سرزنش قرار می‌دهد که پیامبر نمرده و او مانند عیسی و موسی به آسمان رفته است.

 

جالب تر اینکه در موضوع سقیفه همه آنها که جمع شده‌اند اصلا از خود نمی‌پرسند که پیامبر دفن شده یا نه؟… در حالی‌که بدن مطهر پیامبر دو روز در خانه خود بود و روز سوم به خاک سپرده شد.اما همانروز و هنوز زمانی که بدن مبارکش کفن نشده؛ صحابه متاثر از مرگ عزیزترین موجود روی زمین با چشمانی اشکبار خلیفه انتخاب می‌کنند و البته این سریال تلاش می‌کند از کنار این موضوع مهم به سرعت عبور کند و به هیچ عنوان این موضوع که چه در خانه پیامبر میگذرد را مطرح نمی‌کند!

 

 

طراحی سریال برای تصویر کردن بیعت علی(ع) با خلیفه اول

 

موضوع بعدی که انحراف عجیبی را به تصویر می‌کشد بیعت علی علیه‌السلام با خلیفه اول است. نوع طراحی داستان این‌گونه بیان می‌کند که ایشان با رضایت کامل خود و در جواب توطئه‌ای که ابوسفیان پایه ریزی کرده است به مسجد رفته و دست ابابکر را در دست خود می‌گیرد و بیعت می‌کند. آن‌هم با دلیلی من در آوردی که از لسان بازیگر نقش حضرت علی صادر میشود تحت عنوان اینکه پیامبر اسلام پادشاه نبوده که بعد از خودش جانشینی انتخاب کند؟ و یا اینکه خلافت امری موروثی نیست که بعد از پیامبر میان خاندانش بماند. یا لاالعجب! وقاحت در این سریال تا جایی می‌رسد که دروغ خود را در دهان شخصیت علی قرار میدهند.مگر میشود کسی که در سیزده سالگی به خلافت پیامبر رسیده و در همه صحنه‌های مختلف زندگی پیغمبر عزیز اسلام به خلافت ایشان تصریح شده، کسی که داماد پیامبر است و کسی که پدر نوه‌های اوست ماجرا خلافت خود را فراموش کند و این کلام غیر عقلانی را بیان کند؟

 

فراموشی نویسنده دروغگوی این سریال جالب است زیرا در باره خلافت بعد از ابابکر می‌بینیم که ایشان خودشان خلیفه بلافصل خود را انتخاب و انتصاب می‌نمایند. یعنی فقط انتخاب خلیفه برای پیامبر جرم است و برای خلیفه اول اشکالی ندارد. البته بهانه‌ای هم از زبان ابابکر خلیفه اول که عنوان ایشان را صدیق می‌نامند؛ می‌آورند که من به بزرگان قوم گفتم کسی را انتخاب کنید و آنها مرا مخیر کردند و من هم عزیزتر از عمر کسی را نیافتم. و این بزرگان قوم کسی نیست جز عثمان و عبدالرحمان بن عوف!

 

هیچ تاریخ دان با انصافی نیست که از تلاش‌های مثبت خلیفه دوم در تاریخ خلافتش چشم بپوشد. اینکه وی تلاش ناتمام خلیفه اول در ارسال لشگر به نقاط مختلف و به نتیجه رساندن پیش بینی پیامبر در فتح ایران و روم و سایر بلاد را تکمیل نموده امری است که در تمام تواریخ و اسناد مشترک شیعه و سنی به چشم می‌خورد. اما در باره شخصیت ایشان بعد از خلیفه شدن آنچه که در تاریخ آمده با آنچه که به تصویر کشیده شده تفاوت‌های محسوسی دیده می‌شود.

 

حذف شدن بسیاری از یاران نزدیک پیامبر از سریال عمر

 

نکته دیگر سریال عمر این‌ست که در میان اصحاب خلیفه دوم خبری از صحابه‌ای که به پیامبر قرابت خاصی داشتند نیست و البته در اطرافیان خلیفه اول هم حضور نداشتند. کسانی مانند ابوذر که کلا از این سریال حذف شده است و وجود خارجی ندارد زیرا اگر نویسنده می‌خواست حضور این بزرگ مرد راستگو را به نمایش بگذارد مجبور بود از عنصری به نام صداقت استفاده نماید که در نگارش این سریال کمتر نشانی از صداقت می‌بینیم. کسانی مانند عمار که به ناگهان و بعد از جنگ احد به یکباره حذف می‌شود؛ مقداد که اصلا حضور ندارد، طلحه، زبیر که فقط در جلسه مرگ عمر دیده می‌شود و بسیاری از متقدمان در اسلام به دلایلی که عدم صداقت نویسنده در آن موج می‌زند از این سریال حذف شده‌اند و از میان بنی هاشم تنها به ابوطالب در ابتدای رسالت و به علی علیه‌السلام اشاره می‌شود. آن هم نه در حد شخصیت‌پردازی(که البته از توان این نویسنده و کارگردان خارج است) بلکه فقط به عنوان یک تیپ. با آن چهره پردازی که عبداله اسکندری انجام داده و تلاش نموده که در جهت منویات تهیه کنندگان فیلم این بازیگر را تا حد امکان به عکسهایی که منتسب به علی علیه السلام است نزدیک گرداند. حال آنکه اصحاب و پیروان حضرت علی علیه‌السلام به خواست ایشان در فتوحات دوران عمر، نقش به سزایی ‌داشتند. عده‌ای از آنان‌، فرماندهی بخشی از سپاه را عهده‌دار بوده و در این جهت تلاش‌ها و جان‌فشانی‌های بسیاری از خود نشان دادند، تا آنجا که به جرأت می‌توان گفت پیروزی ‌سپاه اسلام در بسیاری از مقاطع‌، مرهون کوشش‌ها و فرماندهی عالی این افراد بود اما در این سریال بیشتر روی خالد بن ولید تاکید می‌شود. در اینجا مناسب است به نام برخی از آنان با مناصب‌شان در نبردها اشاره شود:

 

۱- سلمان فارسی‌: وی در فتح مدائن که در سال ۱۶ هجری روی داد در جایگاه سفیر مسلمانان حضور داشت و با ایراد سخنان پرشور و حماسی‌، نقش به سزایی در بالا بردن ‌روحیه مسلمانان و تشویق آنان به نبرد ایفا کرد.[۱۴]

 

۲ـ حذیفة بن الیمان‌: حذیفه در جنگ نهاوند از فرماندهان سپاه بود و به گزارش ‌دینوری‌، مَقْدِسی و ابن عبدالبرّ، پس از نُعمان بن مُقَرّن فرماندهی کل سپاه اسلام را به ‌عهده گرفت‌. او در فتح شوشتر، سِمَت فرماندهی پیاده نظام سپاه ابوموسی اشعری را عهده‌دار بود.همچنین شهرهای همدان‌، ری و دینور به دست وی فتح شده است‌.[۱۵]

 

۳ـ مقداد بن اسود کندی‌: مقداد در فتح مصر در رأس سواره نظام‌ها شرکت داشت‌. هم چنین در فتح دیار بکر به همراهی عمار یاسر حضور داشت‌.[۱۶]

 

۴ـ هاشم بن عتبة بن ابی وقاص المرقال‌: هاشم بن عتبه‌، برادرزاده سعد بن ابی‌ وقاص و از یاران با وفا و مخلص حضرت علی(علیه‌السلام) بود که در جنگ صفین به شهادت رسید. وی در روزگار خلافت عمر در نبرد قادسیه‌، فرماندهی جناح چپ سپاه اسلام را عهده‌دار بود. هم چنین از سوی خلیفه مأموریت یافت با سپاه دوازده هزار نفری به مقابله با سپاه ‌یزدگرد به جلولاء اعزام شود.هاشم بن عتبه نیز در فتح بیت المقدس‌، فرمانده پنج هزار سواره نظام بود.[۱۷]

 

۵ـ عمار بن یاسر: عمار از شیعیان خاص امیرمؤمنان بود که در فتح مصر، فرماندهی‌ سواره نظام را به عهده داشت‌. وی در فتح دیار بکر نیز به اتفاق مقداد بن اسود شرکت ‌کرد. عمار در فتح شوشتر نیز فرماندهی دسته سواران را به عهده داشت‌. وی در این ‌زمان‌، حاکم کوفه بود. چون خلیفه طی نامه‌ای از او تقاضای کمک به ابوموسی اشعری را کرد، عمار عبدالله بن مسعود را جانشین خویش در کوفه کرد و خود به همراه شش هزار سوار به کمک ابوموسی شتافت‌.[۱۸]

 

۶ـ مالک اشتر نخعی‌: وی در جنگ قادسیه حضور داشت‌. شهرهای آمِد و مَیافارِقِین به دست او فتح شد. مالک اشتر در این روزگار در نبردهای مسلمانان با رومیان به فرماندهی گروهی از سپاهیان منصوب و با رشادت‌های فراوان‌، شماری از رومیان را نابود کرد. او نیز به فرماندهی هزار سوار در فتح عَزاز شرکت داشت‌. چنان ‌که در فتح مصر نیز از فرماندهان سپاه به شمار می‌رفت‌.[۱۹]

 

۷ـ حجر بن عدی کِندی‌: حُجر در نبرد جلولاء همراه دو هزار سوار خویش فرماندهی ‌جناح راست را به عهده داشت‌. او نیز در جنگ قادسیه حضور فعالانه داشت‌. هم چنین ‌سخنان حجر در "مرج عذراء” محل شهادت وی‌، زمانی که خود را برای شهادت آماده ‌می‌کرد، حاکی از آن است که وی در فتح شامات نقش به سزایی داشته است‌.[۲۰]

 

اما حذف عوامل اصلی کمک کننده به پیامبر در این سریال به دلیل اینست که شخصیت خلیفه دوم بیشتر و بهتر دیده شود. تلاش کارگردان در میزانسن نیز به گونه‌ایست که عمر همواره در پشت سر ابوبکر، عثمان پشت سر او و علی در پشت سر ایشان باشد. یعنی ترتیب خلفا را با همین نوع میزانسن تعیین می‌کند. جالب اینجاست که مشاوران اصلی عمر در تمام طول سریال عثمان و قنفذ و مغیره هستند و گاهی نیز علی علیه السلام.

 

همان‌طور که اشاره شد نویسنده و کارگردان از هنگام به خلافت رسیدن عمر تلاش خود را برای قدیس نشان دادن او آغاز می‌کنند. از نمازهای داخل خانه و عبادات گرفته تا پرسه‌های نیمه شب در خیابانها و گوش دادن به زمزمه خصوصی مردم در خانه‌هایشان تارسیدگی کردن به فقرا و… البته درتاریخ ثبت است که عمر انسان زاهدی بوده و در بسیار از موارد به خانواده خود سخت می‌گرفته است. او خود را در حد نازل ترین مردم نگه میداشته تا همواره به عنوان خلیفه مسلمین الگو باشد. اما کار تا جایی پیش میرود که در خشکسالی معروف مدینه خلیفه به نماز باران می‌ایستد و یک روز بعد باران می‌بارد و همه از خشکسالی رهایی می‌یابندکه این مورد در هیچ کجای اسناد تاریخی اهل تسنن که بنده مطالعه کرده‌ام یافت نشد.

 

 

تلاش مذبوحانه برای اختلاف‌افکنی بین شیعه و سنی و فارس و عرب در ماجرای ابولؤلؤ

 

آخرین تیر ترکش نویسنده محترم در باره ابولؤلؤ است که قاتل خلیفه دوم محسوب می‌شود. نویسنده تلاش زیادی می‌کند که او را یک ایرانی متعصب و دو آتشه نشان دهد که تنها به دلیل اینکه خلیفه و مسلمین ایران را اشغال کرده‌اند او را می‌کشد و در این راه تلاش میکند که اولین تروریست‌های اسلامی را ایرانی معرفی نماید. حال آنکه او در این راه ناصواب عمل کرده و از روایات اهل سنت هم در این زمینه غافل مانده است.

 

«ابولؤلؤ (د ۲۳ق/۶۴۴م)، قاتل عمربن خطاب – از زندگی او هیچ دانسته نیست و شهرت او تنها به دلیل قتل عمر است. بیشتر منابع نام او را فیروز ضبط کرده‌اند.[۲۱] دربارة اصل و نسب و اعتقاد او میان منابع، اشتراک اندکی دیده می‌شود. منابع متأخرتر نیز جز تکرار گفته‌های منابع پیشین کمتر اطلاع سودمندی به دست می‌دهند. بنابر خبر مشهوری، او از مردم نهاوند بود که در جنگ به دست مسلمانان اسیر شد و به غلامی مغیره بن شعبه فرمانروای کوفه درآمد.[۲۲] در منابع کهن‌تر او را مجوسی شمرده‌اند .[۲۳] با این همه گروهی دیگر از مورخان او را مسیحی دانسته‌اند.[۲۴] بنابر نقل نه چندان قابل اعتماد طبری (۴/۱۳۶) از سیف بن عمر، ابولؤلؤ نخست به اسارت رومیان درآمد و سپس مسلمانان او را اسیر کردند. دربارة انگیزة قتل عمر به دست ابولؤلؤ همسانی چندانی در منابع تاریخی وجود ندارد .بنا بر کهن‌ترین روایات، مغیره بن شعبه از کوفه نامه‌ای به عمر در مدینه نوشت و از او خواست تا اجازه دهد غلامش ابولؤلؤ به مدینه بیاید و مردم از فنون او مانند نقاشی، آهنگری، و درودگری بهره‌مند شوند. عمر با آنکه ورود غیرعرب را به مدینه ممنوع شمرده بود، موافقت کرد.پس از چندی، ابولؤلؤ نزد عمر از مولای خود مغیره شکایت کرد که خراجی سنگین بر او بسته است، ولی خلیفه شکایت او را روا ندانست و ابولؤلؤ که از بی‌اعتنایی خلیفه در خشم شده بود، کلمات تهدیدآمیز بر زبان راند، چندی پس از آن گفت‌وگو، ابولؤلؤ در مسجد کمین کرد و هنگام نماز صبح عمر را از پای درآورد و پس از آنکه چند نفر دیگر را هم زخم زد، خودکشی کرد.[۲۵] از دیگر نظراتی که دربارة انگیزة قتل عمر گفته شده این است که برخی از بزرگان صحابه که از سختگیریهای عمر ناراضی بودند، نقشة قتل خلیفه را طرح کردند و ابولؤلؤ تنها وسیلة اجرا بوده است.[۲۶] شواهدی نیز دردست است که نشان می‌دهد کسانی مانند کعب الاحرار یهودی از پیش در این‌باره به خلیفه هشدارهایی داده بوده‌اند.[۲۷] برخى از محقّقان بر این عقیده‏اند که در پشت صحنه قتل خلیفه دوّم ‏دست حزب اموى در کار بوده است. بویژه آنکه عمر در اواخر دوران‏خلافتش بسیار بر آنان سخت گرفته بود. این عمرو بن عاص است که با افسوس و حسرت مى‏‌گوید: خداوند زمانى را که در آن استاندار عمر بن‏‌خطّاب گشتم، نفرین کند. مغیره نیز بر عمر کینه مى‌‏ورزید. چراکه عمر پس از متّهم ساختن او به زنا، وى را از استاندارى بصره عزل کرد و مغیره ‏را بارها مورد خطاب قرار مى‏داد و به او مى‏‌گفت: به خدا قسم گمان‏ نمى‏‌کردم که ابوبکر بر تو دروغ بندد. عبدالرحمن بن ابوبکر بر این باور بود که جفینه غلام سعد بن ابى‏‌وقاص‏ در جریان قتل عمر شرکت دارد و از طرفى سعد نیز با جناح امویّون‏ خویشاوندى نزدیکى داشت چراکه مادرش خواهر ابوسفیان بود. در واقع عوامل و اسبابى که مرگ عمر در مورد شکایت از مغیره را ملاک قرار می‌دهند و آن را پیش زمینه ترور عمر توسّط ابولؤلؤ دانسته‏‌اند، سُست و بى‏‌پایه است و قابل نقد و بررسى است. زیرا همین که مغیره، غلامش را که خراج بر او مقرّر شده بود، رد کرد دلیل آن‏ نمى‏‌شود که کمر به ترور عمر ببندد بلکه این امر باید وى را به ترور مولایش که مستقیماً خراج را براى او مى‌‏برد، ترغیب مى‏‌کرده است. از سوی دیگر خلیفه دوم فردی سخت‌گیر و تندخو بوده که قبل از مرگش عمرو عاص را بنا به روایت همین سریال مورد عتاب قرارداده و فرزند او را کتک می‌زند. توطئه قتل او هم در بسیاری از اسناد به اولین صهیونیست‌هایی که در اسلام ظهور کرده‌اند مرتبط دانسته شده است. حال چرا نویسنده محترم از میان این‌همه سند و روایات متعدد و مختلف تنها به این بسنده می‌کند که ابولولو یک ایرانی متعصب و دو آتشه است؛ تنها می‌تواند به دلیل متهم کردن ایرانی‌ها در قتل خلیفه‌ای باشد که از نظر اهل سنت دارای مقام ارزشمندی است و قطعا بر روی مخاطب نا آشنا به تاریخ تاثیرات عظیمی برجای می‌گذارد. آیا رفتار تولیدکنندگان این سریال نمی‌تواند زمینه‌ساز توطئه‌ای شوم بر علیه اتحاد مسلمین باشد؟ آیا هدف از تولید این سریال عظیم را با بودجه نفتی وهابیون نباید تنها و تنها به قسمت آخر این سریال و ترور عمر خلیفه دوم مربوط دانست؟ آیا با نگاه ضد ایرانی نمیخواهند که مسلمان فارسی زبان را با مسلمانان عرب زبان درگیر نمایند؟ …. باید بدانیم که آرزوی اسرائیل و صهیونیزم اینست که هیچ مسلمانی و باز هم تاکید می‌کنم که هیچ مسلمانی را بر روی زمین باقی نگذارند و این با لطایف الحیل در حال پیگیری است. اینک که دنیای اسلام با بهار عربی و انتفاضه مسلمین در حال بالندگی است باید دانست که هر گونه تلاشی برای ایجاد تفرقه میان دو فرقه بزرگ اسلامی چیزی است که آنها بدان نیاز دارند. مطمئنا و به جرأت می‌‌توان سریال عمر را یک اقدام اساسی در این راه دانست.

 

نگاهی به عوامل سریال

 

نویسنده: دکتر ولید سیف- شاعر و نویسنده داستان کوتاه و همچنین از نویسندگان معروف ترین درام‌های تاریخی است از جمله: «الزیر سالم» و «الخنساء» و «شجرة الدر» به کارگردانی صلاح أبو هنود ، و همچنین «صلاح الدین الأیوبی» و «ربیع قرطبة» و «ملوک الطوائف» و «التغریبة الفلسطینیة» و «ملحمة الحب والرحیل» و «المعتمد بن عباد» و «صقر قریش»، و بسیاری از درام‌های تلویزیونی سوریه.

 

مدرک لیسانس خود را در دو زبان عربی و ادبیات از دانشگاه اردن و دکترای زبانشناسی از دانشگاه لندن در سال ۱۹۷۵ به دست آورده است و به عنوان یک مدرس دانشگاه، در گروه زبان عربی در دانشگاه اردن به مدت سه سال کار کرده است.[۲۸]

 

کارگردان حاتم علی: نویسنده و بازیگر سوری است که مدرک خود در رشته هنرهای نمایشی را از موسسه هنرهای نمایشی دمشق در سال ۱۹۸۶ میلادی دریافت کرد. حاتم علی توانست چندین فیلم در سوریه و مصر کارگردانی کند. او کار خود را با نوشتن فیلمنامه، داستان‌های کوتاه و درام شروع کرد.حاتم علی در بسیاری از کارهای سینمایی به عنوان کارگردان، نویسنده، مدیر تولید و بازیگر ظاهر شد.[۲۹] سریال تاریخی عمر ابن الخطاب را می توان از مهم ترین مجموعه‌های کارگردانی شده توسط این کارگردان در نظر گرفت.

 

سریال عمر بزرگترین اثر تاریخی – تلویزیونی جهان عرب با هزینه ای بیش از ۵۰ میلیون دلار است که دو شرکت ام بی سی و موسسه تبلیغاتی قطر متعلق به ولید بن ابراهیم آل ابراهیم، برادر همسر ملک فهد بن عبدالعزیز، پادشاه سابق عربستان ساخت آن را بر عهده گرفته اند. این سریال داستان زندگی خلیفه دوم مسلمانان عمر بن خطاب و حوداث مهمی که در دوران خلافت او اتفاق افتاد را به نمایش می گذارد.

 

سامر اسماعیل، بازیگر نقش خلیفه دوم که در مسلمان با مسیحی بودنش همچنان تردید وجود دارد به تازگی از مؤسسه عالی هنرهای دراماتیک سوریه فارغ التحصیل شده و پیش از این در هیچ فیلم، سریال و یا تئاتری بازی نکرده است. هیئت علمای ناظر بر سریال «عمر» که متشکل از برخی علمای اهل تسنن همچون یوسف القرضاوی، سلمان العوده، عبدالوهاب الطریری، علی الصلابی، سعد مطر العتیبی و اکرم ضیاء العمری می‌باشند(و البته بجز دو نفراول بقیه آنها ناشناخته هستند) تاکید کرده بودند که بازیگر نقش خلیفه دوم در این سریال باید بازیگری جوان و گمنام باشد و تعهد بدهد که پس از بازی در سریال «عمر» برای چندین سال در هیچ فیلم، سریال و یا تئاتری بازی نکند.

 

بنابر اعلام گروه رسانه ای «ام بی سی»، سریال تلویزیونی «عمر» طی ۳۲۲ روز و حدود ۳۰۰ بازیگر و با مجموعه‌ای از عوامل که به ۳۰ هزارنفر می رسند فیلمبرداری شده است. در این سریال پر هزینه، ۳۹ کارشناس لباس و خیاط مسئول دوختن ۱۴۲۰۰ متر پارچه برای بازیگران بوده اند و ۱۹۷۰ شمشیر، ۶۵۰ نیزه، ۱۵۰۰ اسب، ۳۸۰۰ شتر، ۴۰۰۰ تیر، ۴۰۰ کمان، ۱۷۰ سپر، ، ۱۳۷ تندیس و مجسمه، ۱۶۰۰ ظرف سفالی، ۱۰۰۰۰ سکه معدنی و ۷۵۵۰ دمپایی نیز برای ساخت آن به کار رفته‌اند. همچنین ۲۹۹ کارشناس صحنه و بنا از ۱۰ کشور جهان ماکت شهر مکه و کعبه را در زمینی به مساحت ۱۲ هزار متر مربع ساخته‌اند.

 

از میان عواملی که از ایران به این سریال رفته‌اند میتوان به عبداله اسکندری طراح چهره پردازی مطرح سینمای ایران، آذر محمدی طراح لباس، جلیل فتوحی نیا طراح صحنه، محمود اردلان طراح صحنه‌های جنگی و… نام برد که تعداد آنها بر اساس تیتراژ سریال به حدود ۴۰ نفر می‌رسد.

 

بدون شک هزینه هنگفت ساخت این سریال می‌توانست در صورت استفاده از فیلمنامه‌ای متقن، مستند، همه جانبه و بدور از نگاه‌های وهابی‌گری این اثر را به نشانه‌ای ماندگار در عرصه فیلمهای تاریخی تبدیل نماید. اما در حال حاضر به دلایل بسیاری که در بخش اول آوردم این کار به لحاظ داستانی از اشکالات فراوان اسنادی رنج می‌برد که البته با توجه به حضور یک تیم کارشناسی شاید بهتر است عنوان کنیم این سریال از یک نگاه وهابی گری و افراطی رنج می‌برد. از چیدمان شخصیت‌ها تا نوع ساختار متغیر آن، از نحوه شخصیت‌پردازی تا تصویر برداری شتابزده و گاهی پر ادا و اصول تا بازی‌هایی بعضا خوب و اکثرا ابتدایی همگی نشان از شتاب‌زدگی در ساخت این اثر را به نمایش می‌گذارند. سوی دیگر این ماجرا عدم توجه به ماندگاری اثر است و گویی سازندگان اثر به تاثیرگذاری مقطعی این سریال بر مخاطب دل بسته‌اند تا همزمان با موج سیاسی و تحریم‌های اقتصادی علیه ایران و ملت فارسی زبان و داعیه‌های نابخردانه صهیونیست‌ها این سریال هم بتواند میان برادران ایمانی و مسلمان دو سوی خلیج همیشه فارس دعوایی هرچند کوچک راه انداخته و سود خود را ببرد.

 

پر واضح است که عوامل اصلی این سریال از نوع برخورد ما با عوامل ایرانی ساخت این سریال با خبر بوده‌اند. به همین دلیل است که از شهرت و البته غفلت عده‌ای از بهترین سینماگران ایرانی استفاده نموده و از ایشان دعوت به همکاری می‌نمایند. سریال‌های ضعیف و بی‌بنیاد تلویزیون‌های عربی نشان داده که در تخصص‌هایی مانند صحنه پردازی، گریم و… اشکالات اساسی دارند و البته آنها میدانند که ایرانیان در ساخت سریال‌ها و فیلم‌های تاریخی توان بالقوه‌ای دارند و دعوتنامه‌هایشان به دست هنرمندانمان می‌رسد. بیایید عصبی هم اگر می‌شویم از جایی بشویم که میفهمیم هنرمندانمان برای ابراز وجود خود در یک اثر تاریخی بزرگ از همه وجودشان مایه می‌گذارند. یادمان باشد عبداله اسکندری کیست و چه تجربیاتی دارد. این تجربیات باید بدرد بخورد در حالی‌که ما در پروژه‌های پر هزینه خود به سراغ خارجی‌ها می‌رویم نباید انتطار داشته باشیم که عزیزانمان در جای دیگری مشغول شوند. باید به جای عصبیت از این غفلت یادمان باشد که قدر زر را بشناسیم که همان وهابیون در انتظارند تا از این عصبیت‌ها استفاده ابزاری بنمایند. یادمان باشد که ایرانیان در این سریال هر کجا که به شخصیت علی رسیده‌اند دست و دلشان لرزیده و تمام تلاش خود را کرده‌اند که نظر کارگردان را به سوی بهترین‌نماها جلب نمایند هرچند که این تلاش‌ها فقط و فقط جنبه ظاهر نمایی در این سریال یافته است.

 

نگارنده هم معتقد است که وقتی هنرمند قرار است کاری انجام دهد پیرامون هنرش باید دقت کند اما با برخوردی که اینک در سایت‌های مختلف با عوامل ایرانی این سریال میشود موافق نیستم . اشکال در جای دیگری است که باید با شجاعت به آن رسیدگی کرد.

 

گذشته از کار خوب عوامل ایرانی که انصافا تنها نقطه قوت سریال محسوب میشود هیچ نقطه بارزدیگری در سریال نمی‌بینیم. از کارگردانی سریال که خود را به اولین نماهایی که به ذهن هر سازنده‌ای متبادر می‌شود راضی کرده تا تصویربرداری اثر که چند دستی بودن در آن به خوبی قابل تشخیص است. اما نباید از صحنه‌های جنگی و تصویربرداری موفق این صحنه‌ها غافل شد که هم کارگردان و هم عوامل توانسته‌اند با تجربه عمل نمایند.

 

در نگاه کلی شاید بتوان عمر را در سیستم فیلم‌سازی تلویزیونی اعراب که همواره در ساخت سریالهای تاریخی ضعفهای عمده‌ای داشته‌اند یک نقطه عطف نامید. خاطر نشان می‌کنم با اینکه این سریال در دنیای عرب نمره نسبتا خوبی می‌گیرد اما هنوز تا رسیدن به سریال‌های تاریخی پر قدرت کشورمان فاصله زیادی دارد که البته نباید از قدرت پولهای بادآورده شیوخ مورد نفوذ وهابیت و صهیونیسم غافل باشیم.

 

نتیجه

 

این برای اولین و آخرین بار نیست که ساخت سریالهای موهن در دستور کار وهابیون قرار می‌گیرد بلکه آنها از سال‌ها قبل و با ساختن سریال‌هایی مانند «حسن؛ حسین و معاویه» اقدام به توهین به مقدسات شیعه نموده‌اند که متاسفانه هیچ فریادی بر نخواست. شاید بتوان گفت تحریکات سریال عمر یک دهم توهین‌های سریال مذکور نیست اما وقتی با آن سریال برخوردی صورت نمی‌پذیرد می‌بایست منتظر سریال‌های موهن دیگری هم باشیم. چیزی شبیه به سریالی موهن به امام صادق علیه‌السلام که در شرف تکوین است. با اینحال غفلت و شتاب‌زدگی دو عنصری هستند که عوامل پشت پرده این مجموعه‌ها در انتظار آنند. از یک سو غفلت از اعتراضِ اثر بخش به ساخت این آثار و تاکید بر حفظ حرمت خلفای راشدین و ائمه هدی از سوی دو طرف سنی و شیعه، می‌تواند دشمن را بر تحریکات خود تجری ببخشد و از سوی دیگر شتابزدگی در برخورد با این آثار می‌تواند به مطرح شدن بیشتر آنها کمک کند. در هر دو صورت آسیاب دشمن در گردش می¬افتد. بنابراین انتظار اینست که اولا علمای اعلام از هر دو سو با آگاهی دادن به موقع روشنی بخش اذهان عمومی باشند و از سوی دیگر متولیان امور هنری با دوراندیشی از ایجاد مباحث مورد مناقشه دو طرف خود داری نموده و هنرمندانمان نیز با آگاه شدن به مسائل دینی و اسلامی و تاریخی دستان پشت پرده این نمایشات به ظاهر هنرمندانه را خوانده و دشمنان قسم خورده امت واحده اسلامی را مایوس نمایند. انشاءلله.

 

 

نکته: در متن حاضر و در جاهایی از نوشتن صلوات بعد از نام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یا درود و سلام بر امیرالمونین علی علیه آلاف التحیه و الثنا خود داری کرده‌ام. دلیل آن البته بی ادبی و بی حرمتی نبوده است. اهل تسنن در کلام خود بعد از نام خلفای راشدین(جنابان ابوبکر؛ عمر، عثمان و علی) عبارت رضی الله عنه را می‌نویسند. بنده به خاطر آنکه به خلفای مورد احترام ایشان اهانتی روا نداشته باشم از نوشتن هرگونه کلمه و ثنایی در هنگام نقدهای تاریخی و نقد سریال خودداری کرده‌ام. بعضی از نقاط هم از بازیگر آن نقشها یاد کرده‌ام که طبیعتا از نوشتن آن ادعیه خودداری شده است.

 

در پایان امید واثق دارم تلاش این کوچکترین مورد نظر و تایید آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه واقع گردد و توجهات آن جناب را به همراه خود داشته و دل پر مهر ایشان را مرهمی باشد و برای برادران دینی¬مان راهی برای وحدت هرچه بیشتر تلقی گردد.

*********************************************************************************************************************

 

*نویسنده و کارگردان سریال ترجمه زخم و سریال تاریخی ذبیح در خصوص پدر گرانقدر رسول اکرم (ص) و چند اثر سینمایی و ویدئوی دیگر

 

پی‌نوشت‌ها:
۱. این فاروق با فاروقی که در میان اهل سنت روایت است تفاوت بنیادین دارد.
۲. ۲۸ /۰۹/۸۷ دررابطه باحادثه ی غدیر
۳. سوره شعراء/آیه۲۱۴
۴. محمد بن جریر طبری (زادهٔ ۲۲۴ در ساری یا طبرستان – درگذشتهٔ ۳۱۰ هجری قمری در بغداد) مورخ، مفسر قرآن و مؤلف کتاب تاریخ طبری است.
۵. تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳-۶۲ ـ جامع البیان للطبری، ج۱۹، ص۱۴۹ ـ شرح نهج البلاغه لإبن أبی الحدید، ج۱۳، ص۲۱۱ ـ کنز العمال للمتقی الهندی، ج۱۳، ص۱۱۴ ـ شواهد التنزیل للحاکم الحسکانی، ج۱، ص۴۸۶ ـ تفسیر البغوی، ج۳، ص۴۰۰ ـ تفسیر ابن کثیر، ج۳، ص۳۶۴ ـ السیرة النبویة لإبن کثیر، ج۱، ص۴۵۹ ـ البدایة و النهایة لإبن کثیر، ج۳، ص۵۳ ـ الکامل فی التاریخ لإبن الأثیر، ج۲، ص۶۳ ـ الدر المنثور للسیوطی، ج۵، ص۹۷ ـ تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج۴۲، ص۴۹ ـ مناقب علی بن أبی طالب (ع) لإبن مردویه الأصفهانی، ص۲۹۰ ـ المناقب للموفق الخوارزمی، ص۸
۶. وحشی در فتح مکه با اما و اگر مسلمان شد اما پیامبر فرمودند از برابر دیدگان من دور شو. اهل سنت بر این باورند که وحشی و حضرت حمزه در بهشت در کنار هم هستند زیرا وحشی در ماجرای قتل مسیلمیه کذاب که ادعای پیامبری داشت او را کشته است و بنابراین در بهشت است.اما این حدیث سندی ندارد زیرا به قول اکثر علما وحشی بسیار شرب خمر میکرد و در حال مستی مرد و بر حقانیت ابوبکر و عمر و معاویه در برابر علی علیه السلام رای داد با اینکه در غدیر خم حضور داشت و در باره خالد بن ولید و معاویه جعل حدیث کرد(والله اعلم)
۷. توبه-آیه چهلم
۸. در نسخه اصلی الرساله- نسخه عربی- به صراحت بر این موضوع تاکید میشود اما در نسخه دوبله شده در ایران این موضوعات به صورت دیگری ترجمه شده است.
۹. اینکه در این نوشتار مدام از کلمه «عامدانه» استفاده شده به دلیل پشتوانه مالی این سریال است که توسط وهابیون صورت پذیرفته و همگان میدانند که وهابیون دشمنان قسم خورده اسلام هستند. بنابراین تمام تحرکات آنها بوی از صدمه زدن به اسلام را با خود دارد.
۱۰. سعد الدین التفتازانی)متوفای ۴۹۱ ه(، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج ۱، ص ۳۰۱ ، ناشر: دارالمعارف النعمانیة-باکستان-۱۵۰۱ ه -۱۹۱۱ م، الطبعة: الأولى.
۱۱. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة ج ۱۱ ، ص ۴۱ ، تحقیق محمد عبدالکریم النمری، ناشر: دارالکتب العلمیة بیروت، الطبعة:الأولى، ۱۵۱۱ ه – ۱۹۹۱ م
۱۲. سیره ابن مغازلی-ج۱-ص۳۲۱- … می گفت: در احد مثل همیشه تنها کسی که از جان مقدس پیامبر دفاع کرد علی بن ابیطالب بود و بعضی از مسلمین مثل عمار و سلمان و طلحه
۱۳. علی بن أبی بکر الهیثمی)متوفای ۱۰۴ ه(، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج ۹، ص ۱۰۵ ، ناشر: دارالریان للتراث، دارالکتاب
. العربی- القاهرة، بیروت– ۱۵۰۴
۱۴. واقدی‌، فتوح الشام‌،‌، ج‌۲، ص‌۲۵۱؛ طبری‌،‌، ج‌۳، ص‌۱۲۱ـ ۱۲۴؛ ابوحنیفه دینوری‌، کتاب الاخبار اطوال‌؛ ص‌۱۲۶ و عبدالکریم بن محمد الرافعی القزوینی‌، التدوین فی اخبار قزوین‌، تحقیق عزیز الله العطاردی‌، ج‌۱، ص‌۷۸٫
۱۵. شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان الذهبی‌، العبر فی خَبَر من عَبَرَ، ج‌۱، ص‌۲۶٫- ابوحنیفه دینوری‌، همان‌، ص‌۱۳۶؛ مطهّر بن طاهر المَقْدِسی‌، البدء و التاریخ‌، ج‌۵، ص‌۱۸۲ و ابن عبدالبر القرطبی‌، الاستیعاب‌؛ج‌۱، ص‌۳۹۴٫-ابن اعثم‌، ‌، کتاب الفتوح‌، ج‌۲، ص‌۲۷۷ و بلاذری‌، ، ص‌۳۷۳٫ بلاذری حذیفه را فرمانده جناح چپ سپاه عمار می‌داند – ابن عبدالله القرطبی‌، همان, ج‌۱، ص‌۲۴۰ و ۳۹۴ و ابن اثیر، اسدالغابه‌، ج‌۱، ص‌۴۶۸٫
۱۶. واقدی‌، همان‌، ج‌۲، ص‌۷۳؛ ابن عبدالبر القرطبی‌، ج‌۴، ص‌۴۳ و ابن اثیر، ج‌۴، ص‌۴۴۷٫وص ۱۱۷
۱۷. ابوحنیفه دینوری‌، همان، ص‌۱۸۳٫- ، ص‌۱۲۱٫بلاذری‌، فتوح البلدان‌، ص‌۲۶۴ و طبری‌، همان‌، ج‌۳، ص‌۱۴۰٫واقدی‌، همان‌، ج‌۱، ‌۲۹۷٫
۱۸. واقدی‌، همان‌، ج‌۱، ص‌۲۹۷و ج‌۲، ص‌۷۳٫و ص‌۱۱۸٫ابن اعثم‌، همان‌، ج‌۲، ص‌۲۷۷ و بلاذری‌، همان‌، ص ۳۷۳٫و ص‌۲۷۵ و ابوحنیفه دینوری‌، همان‌، ص‌۱۳۰٫
۱۹. بوحنیفه دینوری‌، الاخبار الطوال‌، ص‌۱۲۰٫ یاقوت حموی‌، معجم البلدان‌، ج‌۱، ص‌۷۶- ج ۶، ص ۲۷۳- ابن اعثم‌، کتاب الفتوح‌، ج‌۱، ص‌۲۵۹٫یعقوبی‌، تاریخ یعقوبی‌، ج‌۲، ص‌۱۴۲٫ واقدی‌، فتوح الشام‌، ج‌۱، ص‌۳۶۱٫، ج‌۲، ص‌۷۳٫
۲۰. بن اعثم‌، همان‌، ج‌۱، ص‌۲۱۰ـ۲۱۱/ بلاذری‌، فتوح البلدان‌، ص‌۲۶۴٫ ابن‌اعثم‌، حجر را فرمانده جناح چپ ‌نوشته است‌.- ابن اثیر، اسدالغابه‌، ج‌۱، ص‌۴۶۱٫بلاذری‌، انساب الاشراف‌، ج‌۵، ص‌۲۶۸ و طبری‌، تاریخ الامم و الملوک‌، ج‌۴، ص‌۲۰۵٫ حجر در این باره ‌می‌گوید: آگاه باشید به خدا سوگند، اگر مرا در این سرزمین بکشید، من نخستین سواری بودم که این سرزمین را فتح کردم و نخستین کسی بودم که سگ‌های این سامان بر من بانگ زدند.
۲۱. (مثلاً: نک‍: حسان بن ثابت، ۱/۲۷۳؛ ابن حبیب، «اسماء». ۱۵۵؛ ابن قتیبه، ۱۸۳).
۲۲. (ابن سعد، ۳/۳۴۱، ۳۴۷؛ ابوالعرب، ۶۷، به نقل از ابن اسحاق).
۲۳. (ابن حبیب، المحبر، ۱۴؛ ابن شبه، ۳/۹۱۳؛ مسعودی، ۲/۳۲۹
۲۴. (نک‍: طبری، ۴/۱۹۰؛ ابن عبدریه، ۴/۲۷۲).
۲۵. (ابن سعد، ۳/۳۴۵؛ ابن شبه، ۳/۸۹۶-۸۹۹؛ طبری، ۴/۱۹۰-۱۹۱؛ دربارة دیگر روایات نک‍: ابن شبه، ۳/۸۹۳؛ ابن اعثم، ۱/۳۲۳).
۲۶. (ایرانیکا، ۳۳۴/I).
۲۷. (نک‍: احمدبن حنبل، ۱/۱۵؛ ابن شبه، ۳/۸۹۱)،
۲۸. نقل از سایت شبکه mbc
۲۹. همان

                    (منبع:ویکیپدیا .پارسینه)

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7349
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

دو شنبه 30 آذر 1393 ساعت : 11:37 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
(نشکسته) آخرین کارآنجلیناجولی+دانلود
نظرات
تعداد بازدید از این مطلب: 6405
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4

پنج شنبه 27 آذر 1393 ساعت : 7:41 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
رضابدیعی (فیلمساز ایرانی هالیوود)
نظرات

رضابدیعی کارگردان ایرانی هالیوود

************************************************

************************************************

(بسیاری از کسانی که هم اکنون دارنددوران میانسالی یاپیری را میگذرانند شاید ندانند تعدادی از سریالهای خاطره انگیز  دوران کودکی.نوجوانی یاجوانیشان مانند :بارتا .کارآگاه راکفورد.مرد شش میلیون دلاری و پیشتازان فضارا یک ایرانی ساخته است. در مطلب کوتاه زیر با این کارگردان فقید هموطن آشنائی مختصری پیدا میکنید):

رضا بدیعی کارگردان توانا و موفق هالیوودی ایران در سن ۸۱ سالگی درگذشت

(رضا بدیعی) فیلمسازیست که سریالهایش قسمتی از نوستالژی یک نسل از مردم ایران است.ذهن خلاق وی پدیدآورنده الگوهای موضوعی بسیاری بوده است ویکی از با استعدادترین وپرکارترین فیلمسازان در عرصه فعالیتهای تلویزیونی و سریال سازی آمریکا میباشد گرچه شاید در ایران کمتر کسی با نام او و منزلت ویژه ای که درسینماوتلویزیون آمریکا (وحتی جهان) دارد واقف باشد .اکثر سریالهای بدیعی در تلویزیون ایران پیش از انقلاب به نمایش در آمده و جزو سریالهای خاطره انگیز آن دور ان میباشند.

بدیعی همسر سابق باربارا ترنر و پدرخوانده ی جنیفر جیسن‌لی است که هر دوی آن‌ها، بخصوص دخترخوانده‌اش، از بازیگران معروف هالیوود هستند. دخترش مینا بدیعی نیز اکنون به عنوان بازیگر در آمریکا فعالیت می‌کند. بدیعی در دوران فعالیت‌های حرفه‌ای‌اش با کارگردانی۴۲۳ قسمت از سریال‌های مختلف، از جمله سریال‌های : بالاتر از خطر، هاوایی فایو او، بارتا، شعبده‌باز، استارسکی و هاچ، پرونده‌های راکفورد (در ایران:کارآگاه راکفورد)، بافی قاتل خون‌آشام‌ها، هالک شگفت‌انگیز و… یکی از پرکارترین کارگردان‌های تلویزیونی آمریکا بود و حتی «پدرخوانده ی تلویزیون آمریکا» نیز لقب گرفت.تعدادی از سریالهای وی بدلیل موضوعات بکری که داشتند دستمایه فیلمهائی شدند که حتی ساختشان به قسمتهای دوم ،سوم و حتی بیشتر از آن نیز انجامیدمانندسری فیلمهای (ماموریت غیر ممکن)که از سریال (بالاتر از خطر )الهام گرفت .(پیشتازان فضا) که پایه گذار سری فیلمهای (استارتریک )شد و همچنین (هالک شگفت انگیز)که الهام بخش یک اثر چند قسمتی پرمخاطب و پرفروش سینمای جهان بوده است 


 

بدیعی در طول شش دهه گذشته از فعال ترین چهره ها در صحنه فیلمسازی هالیوود و سریال های تلویزیونی آمریکا بشمار می رفت و اورا از مفاخر و شاخصان صنعت سینما و تلویزیون آمریکا میدانند.

 

بدیعی در مصاحبه با ایران تایمز اینترنشنال بیان میکند که :

بعنوان فیلمبردار شخصی شاه  سابق ایران بایک دوربین سبک 16 میلیمتری بهمراه او به نقاط مختلف ایران سفر کرده و ۲۱ فیلم مستند وعمدتا" پروپاگانداو تبلیغی که بیشتر در جهت نشان دادن و بزرگنمائی اقدامات عمرانی شاه مخلوع ایران بود تهیه و کارگردانی نمودم.این کارهارا قبل ازمهاجرت به آمریکا تهیه کردم . فیلمی ساخته بودم که نامش ( سیل در خوزستان)بود.آن فیلم، فیلم انتخابی صلیب سرخ شد و البته از طرف شخص شاه نیز مدال طلا به آن تعلق گرفت چون شاه را منجی سیل زدگان نشان داده  و وجهه ای مقبول و کاریزماتیک به او داده بودم .این فیلم بعدا"موقعیتهائی ویژه و طلائی برای من به ارمغان آوردو مهمترینش این بودکه موجب شد در سال ۱۹۵۵ از طریق دولت ایالات متحده آمریکا دعوت شوم تا در این کشور حرفه فیلمسازی را دنبال کنم. اینچنین دعوت و موقعیتی رویای همه ی جوانان عاشق سینه چاک سینما در آن دوران و حتی در تمامی دورانهاست و من بواسطه هوشمندی و درک شرایط  آن زمان به آن رسیدم...

رضا بدیعی در آمریکا و پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه «سیراکیوز» در رشته سینما، به عنوان فیلم بردار مشغول به کار شد. حرفه ای که او را از نیویورک به کانزاس سیتی و نهایتا به لس آنجلس کشاند. در لس آنجلس «بدیعی» توانست در کنار کارگردان های صاحب نامی چون «رابرت آلتمن» و «سام پکین پا» به کار بپردازد. رضا بدیعی از اوائل دهه شصت میلادی به کارگردانی فیلم های تلویزیونی پرداخت و در طول ۶ دهه گذشته بیش از ۴۳۰ قطعه فیلم تلویزیونی و چندین فیلم سینمایی ساخت.

او کارگردانی بسیاری از سریال های تلویزیونی از جمله «بالاتر از خطر»، «هاوایی فایو او»، «بارتا»، «مرد شش میلیون دلاری»، «کاگنی و لیسی»، «بافی قاتل خون آشام» و «پیشتازان فضا» و بسیاری فیلم های دیگر را برعهده داشته است. او توانست جایزه یک عمر فعالیت هنری «اتحادیه کارگردانان سینمای آمریکا» را برای کارگردانی بیشترین تعداد سریال های یک ساعته تلویزیونی نیز به دست آورد.

او که شاید ندانید پسرخاله ی داریوش مهرجویی هم هست، بسیار دل‌بسته ی ایران بود و گاه ‌و بی‌گاه سفری به وطن هم می‌کرد. یکی از آخرین سریال‌هایی که بدیعی قسمت‌هایی از آن را کارگردانی کرده، سریال جذاب Early Edition بود که در ایران نیز چند سال پیش با عنوان در برابر آینده به نمایش درآمد و بسیار محبوب و پرطرفدار هم شد. بازماندگان وی همسر سومش ؛ تانیا ، فرزندانش ؛ میمی ، مینا ، الکسیس و ناتاشا و دوبرادر و چهار خواهر و دو نوه هستند.بدیعی در روز هفدهم آوریل 1309 در اراک به دنیا آمد و با پایان دوران دبیرستان در دانشکده هنرهای دراماتیک تهران به تحصیل مشغول شد..بدیعی پیش از مهاجرت به آمریکا در ایران ۱۰ مستند ساخت که از میان آن‌ها فیلم «سیل در خوزستان»که سکوی پرش او بسمت هالیوود محسوب میگردد  از سوی سازمان صلیب سرخ برای نمایش جهانی برگزیده شد. وزارت امور خارجه آمریکاپس از آشنایی با آثار بدیعی و باسفارشهای شخص شاه، او را برای تحصیل به آمریکا دعوت کرد...

بدیعی در ۲۰ اوت ۲۰۱۱ پس از یک جراحی پیچیده روی معده در بیمارستان یوسی‌ال‌ای در سن ۸۱ سالگی درگذشت.

 منابع:بیست.ویکی پدیا.آکاایران.holly  good

تعداد بازدید از این مطلب: 6111
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

چهار شنبه 26 آذر 1393 ساعت : 7:19 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
وحدتهای سه گانه ارسطوئی
نظرات

                              وحدت های سه گانه ارسطوئی

                            

دانشنامه ویکیپدیا در توضیح وحدت های سه گانه هنرنمایش چنین مینویسد:

وحدت‌های سه‌گانه از مهم‌ترین اصول تئاتر کلاسیک در یونان باستان است که برای اولین بار در کتاب فن شعر توسط ارسطو مطرح شده‌است.

۱- وحدت زمان: کلیت نمایش باید به بیان یک داستان در یک زمان فیزیکی خاص که معمولاً از بیست و چهار ساعت تجاوز نمی‌کند ارائه شود. کلیۀ ماجراهای گذشته به‌صورت روایت و از زبان قهرمانان نمایش نقل می‌شود.

۲- وحدت مکان: کل داستان باید در یک منظر نمایشی واحد اجرا شود. همان‌طور که زمان پس و پیش نمی‌شود مکان نیز باید ثابت بماند. در نقل قول‌هایی که از زبان شخصیت‌هاینمایش در مورد اتفاقی در زمان و مکانی دیگر رخ داده‌است، معمولاً برای قرار گرفتن تماشاگر در فضای قصه از المان‌های متحرکی که به‌صورت نشانه بیانگر آن مکان خاص بوداستفاده می‌شد.

۳- وحدت موضوع یا عمل: کلیت داستان باید دارای تنها یک محوراصلی داستانی باشد و از نمایش داستان‌های نامربوط و حاشیه‌ای اجتناب شود.

                                  لزوم رعایت  وحدت های سه گانه در نمایش

                                               ><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><

نمایشنامه یه به روایت اهل تئاتر(پی اس)به عنوان متن ادبی از گذشته تا کنون در منظر اهل هنر همواره به عنوان یکی از ارکان اساسی و تعیین کننده در تولید تئاتر محسوب شده است.

متن نمایش به عنوان یکی از ارکان زیر ساختی هنر تئاتر همیشه و در همه حال نقش مهمی در جذب مخاطب،تولید تئاتر و موفقیت یا عدم موفقیت یک اثر نمایشی داشته است.

بطوری که اجرای یک اثر نمایشی در گرو استواری و قوت متن آن اثر نهفته است.

اما اینکه چرا در حوزه تئاتر ایران با گذشت این همه سال هنوز از نظر نگارش متون ادبی دچار مشکل زیر ساختی هستیم مسئله ای است که نیازمند آسیب شناسی کارشناسانه است.

شیوه نمایش نامه نویسی در ایران از حدود یکصد سال پیش با آثار ترجمه شده توسط افرادی چون"ابراهیم آخوندزاده" و "میرزا آقا تبریزی" به عنوان پیشگامان این عرصه به چرخه ادبی کشور پیوست.

آثار اولیه به دلیل عدم آگاهی نویسندگان و تجربه ناکافی نسبت به این گونه ی ادبی دارای اشکالات تکنیکی و ساختاری بسیاری بود که از آن جمله می توان به رادیویی بودن،کمی ایماژ و تصاویر نمایشی و صحنه ای،ضعف شخصیت پردازی و داستان های تخت و تقلید از آثار خارجی اشاره کرد.

با گذشت زمان و ارتباط بیشتر نویسندگان و هنرمندان تئاتر با اروپا،کم کم این امید می رفت که نویسندگان داخلی با محور قرار دادن ساختارهای تکنیکی تئاتر اروپا اقدام به نگارش آثاری نمایند که رنگ و بوی ایرانی داشته باشد.

اما متاسفانه با گذشت یک قرن از تاریخ نمایشنامه نویسی در ایران هنوز هم آثار نمایشی که با محتوایی ملی و ایرانی نگاشته شده باشند اندک هستند.

به باور کارشناسان،نمایش نامه نویسی در ایران به دلیل مشکلات فراوانی که در فراروی تئاتر کشور است،همواره دچار بحران بوده و کمبود آثار نمایشی مکتوب با ساختارهای تکنیکی،ملی و ایرانی مهم ترین معضل تئاتر ایران محسوب می شود.

پس از گذشت یک قرن از ورود تئاتر مدرن به این سرزمین هنوز نمایش نامه های در خور توجه در حوزه تئاتر به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد.

به رغم تلاش نویسندگان بزرگی چون"غلامحسین ساعدی" ،"اکبر رادی"،"بهرام بیضایی"،"علی نصیریان"،"اسماعیل خلج" و نویسندگان جوانی چون"محمد چرمشیر"،"محمد رحمانیان"،"حمید امجد"،"عبدالحی شماسی"و دیگر فعالان این عرصه،هنوز نمایش نامه هایی که بر اساس ساختارهای تکنیکی و علمی نگاشته شده باشند،بسیار اندک است.

به اعتقاد کارشناسان مشکلات زیر ساختی و کلی تئاتر ایران،نبود برنامه ریزی دراز مدت و کوتاه مدت در حوزه نمایش نامه نویسی،موازی کاری نهادهای مرتبط با بحث فرهنگ و هنر،شناخت ناکافی نسبت به اصول ساختاری نمایشنامه،آموزش های غلط،ضعف پژوهشی و مدیریت های مقطعی و سلیقه ای و جشنواره زدگی از جمله عوامل این عقب ماندگی است.

عدم ارتباط با علم روز تئاتر دنیا و گسست های فرهنگی و تاریخی باعث شده است تا نویسندگان این حوزه دچار تکرار رخوت و روزمزگی شوند.

اعمال سلیقه و ممیزی در چاپ و نشر آثار ترجمه و تالیفی باعث شده تا آثار منتشره سرشار از زیاده گویی،گزافه گویی،حرافی و ابتذالات صحنه ای باشد و موجی از نگارش نمایش نامه هایی که در هیچ ساختار نگارشی در حوزه تکنیک و محتوا نمی گنجد،تئاتر ایران را فرا گیرد.

هر چند در این بین بسیاری به تقلید از نمایش نامه های اروپایی اقدام به تولید آثار نمایشی متفاوتی می کنند اما این آثار نه از ساختارهای تئاتر اروپا پیروی می کند و نه دارای محتوای ملی و ایرانی است.

هنر تئاتر بی تردید دارای عوامل مختلف دیگری چون کارگردان، بازیگر،عوامل فنی نور و صوت،طراحان صحنه،گریم و لباس است که هر کدام سهم مهمی در تولید یک اثر نمایشی دارند.

در این بین نویسنده اثر نمایشی به عنوان یکی از ارکان اساسی سه ضلع مهم تولید تئالتر یعنی نمایشنامه، کارگردان و بازیگر است.از گذشته تاکنون نمایشنامه نویس نقش محوری تولید تئاتر به حساب آمده است به عبارت دیگر کارگردان به عنوان رهبر گروه نمایشی با محور قرار دادن متن نمایش و بر اساس داستان و شخصیت های خلق شده نویسنده همراه با بازیگران و دیگر عوامل اجرایی به تولید نمایشی اقدام می کند.

در نوشتار یک اثر نمایشی تعقل و ادراک از جمله عواملی است که از پیش مسیر حرکت را برای نویسنده مشخص می کند و نمایش نامه نویس با توجه به نیازهای روز جامعه و با دست مایه قرار دادن موضوعات مختلف اجتماعی،سیاسی و فرهنگی و تاثیری که از آنها می پذیرد،اقدام به نوشتن متن نمایشی می کند.

نمایشنامه در لغت به گونه ای ادبی اطلاق می شود که اصلاحگرای امور اجتماعی و بیان کننده خوبی ها و بدی های جامعه است که با هدف اجرایی نگاشته شده و کارگردان و دیگر عوامل نمایشی حول محوریت آن اقدام به تولید تئاتر می کنند.

برای به صحنه بردن یک نمایشنامه همواره نیازمند متن ادبی هستیم تا کارگردان به عنوان خالق دوم اثر نمایشی به کمک عوامل اجرایی به شخصیت های نمایش جان دهد و آن را برای صحنه ای کردن ملموس سازد.

هر متن نمایشی از نظر ساختاری بر تکنیک و معنا استوار است که ارزش و اعتبار آن در گرو این دو مهم است.

نمایش در وسیع ترین مفهوم خود بر دو عنصر حرکت و صدا بنا شده است و این حرکت و صدا توسط نمایش نامه نویس و کارگردان به عنوان مجریان فکری تئاتر به وجود می آید.

به گواه تاریخ قدیمی ترین متن نمایشی متعلق به مصر باستان است که در خصوص زندگی و مرگ"اوزیس"و"اوزیروس"دو رب النوع و خدای اسطوره ای است.

اما نمایشنامه به عنوان گونه ای ادبی در قرن پنجم قبل از میلاد در یونان باستان توسط افرادی چون " اشیل "،"سوفوکل"و"اوریپید" که نخستین نمایش نامه نویسان تاریخ تئاتر جهان خوانده می شوند،به ظهور رسید.

آنان اقدام به نگارش آثاری نمودند که پس از گذشت قرن ها همچنان به عنوان بهترین و منسجم ترین آثار نمایشی جهان شناخته شده اند نمایش نامه هایی چون"ادیب شهریار"،"آنتیگون"،"مدآ"،"غوکان"،"الکترا"،"زنان تراخیس"،"آگاممنون"،"ایرانیان"،"آژاکس"و"پرومته در زنجیر" از جمله آثاری هستند که قرن هاست در مسیر آگاهی بخشی به انسان و تقبیح بدی ها و تشویق نیکی ها همچنان به صحنه می روند و چون به طرح مسائل انسانی می پردازند هرگز گرد و غبار کهنگی بر آنها ننشسته است.

ارسطو در کتاب فن شاعری یا (بوطیقا) از نمایشنامه به عنوان گونه ای ادبی یاد می کند که به تراژدی و کمدی تقسیم می شود .

به اعتقاد ارسطو متن یک اثر نمایشی می بایست دارای مقئمه،میانه و پایانه باشد یعنی اینکه داستان نمایش با یک سری رویدادها مقدمه چینی شود،دارای اوج و فرود داستانی باشد و در پایان نیز به یک نتیجه ختم شود.

ارسطو هدف از تولید یک اثر نمایشی را ابتدا ایجاد لذت در مخاطبان تئاتر و سپس اصلاح امور اجتماعی می داند،در نمایش نامه های با ساختار ارسطویی(کلاسیک)وحدت های سه گانه "موضوع"،"مکان"و"زمان"همواره رعایت می شود.

در ساختار ارسطویی،داستان نمایش می بایست دارای موضوعی مشخص،مکانی معلوم و زمانی تعریف شده باشد.

اما با پیشرفت علوم مختلف و تغییر و تحولات اجتماعی،سیاسی،اقتصادی،ادبی،و فرهنگی در حوزه نمایش نامه نویسی نیز تحولاتی رخ داد و تمامی ساختارهای آثار کلاسیک ارسطویی در هم شکسته شد و نویسندگان دنیای جدید با تفکر نو به ساختارهای متفاوتی دست یافتند که با گذشته کاملاً متفاوت بود.

"اوژن یونسکو"نمایشنامه نویس بزرگ فرانسوی رومانیایی الاصل به عنوان یکی از سردمداران تئاتر مدرن معتقد است :در دنیای مدرن شکستن اصول سنتی تئاتر به مثابه چماقی است که بر فرق تماشاگر امروزی باید کوبیده شود تا او را که بر اثر تکرار وقایع به خواب رخوت فرو رفته است سراسیمه از خواب بیدار کند و به خود اندیشی وادار کند.

تئاتر این بار نیز به عنوان ابزاری فرهنگ ساز،رسانه ای مهم و مبلغی کهن در زندگی اجتماعی بشر با ساختارهای جدید تغییر وضعیت داده و در مسیر تکاملی انسان دست مایه اصلاح امور اجتماعی قرار گرفته است.

به باور کارشناسان امروزه که بسیاری از معضلات اجتماعی گریبان جوامع را گرفته است و تهاجم بر فرهنگ های غنی و کهن در دستور کار زراندوزان،زورمداران و قدرت طلب کج اندیش قرار گرفته است می توان با استفاده از متون نمایشی خوش ساخت و اجرای تکنیکی تئاتر در کشور در مسیر رفع بسیاری از این معضلات کوشید و به مقابله با تهاجم فرهنگی رفت.

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7418
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 22 آذر 1393 ساعت : 10:14 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم نوح
نظرات

 نقدو بررسی فیلم نوح

 <><><><><><>

 منبع:ویکیپدیا.سایت نقدفارسی

****************************************

کارگردان : Darren Aronofsky 

نویسنده : Ari Handel ، Darren Aronofsky

بازیگران :         

Russell Crowe...Noah

Jennifer Connelly...Naameh

Ray Winstone...Tubal-cain

Anthony Hopkins..Methuselah

Emma Watson...Ila

و...           

ژانر : اکشن

رده سنی : PG-13( مناسب برای افراد بالای 13 سال)

زمان : 138 دقیقه

 

 Noah فیلمی حماسی مذهبیستبه کارگردانی دارن آرونوفسکی و بازی بازیگرانی همچون راسل کرو،جنیفر کانلی، داگلاس بوث، لوگن لرمان، اما

واتسون، آنتونی هاپکینز و ری وینستون که در ۲۸ مارس ۲۰۱۴ اکران شد. امتیاز دهی این فیلم از ابتدای اکران از ۸٫۱ در IMDB به ۶٫۷ پایین آمده و نقد ها و

نظرات کاربران اغلب از این فیلم انتقاد می کنند. در اغلب کشور های عرب نشین یا مسلمان مانند امارات متحده، این فیلم به دلایل مختلفی اکران نشده.

کارگردان این فیلم دارن آرونوفکسی می باشد که کارگردان فیلم مشهور و برنده جایزه اسکار قوی سیاه است.نفدی رابر این فیلم در سطور ذیل میخوانید:

 احتمالا کمپانی پارامونت هرگز تصور نمی کرد که پروژه « نوح » با چنین حواشی پر رنگی در چند روز مانده به اکران مواجه شود. البته پروژه « نوح » از همان

اولین روزهای انتشار اخبار ساخت، در صدر اخبار خبرگزاری ها قرار گرفت و با اینکه این پروژه تقریباً در سکوت کامل خبری در حال ساخته شدن بود، اما معمولا

از گوشه و کنار ، تصاویری (مخصوصاً از کشتی معروف ) منتشر می شد. با اینحال حدود یک ماه مانده به اکران فیلم، ناگهان موج مخالفت شخصیت های

مذهبی علیه فیلم شدت گرفت و این قضیه به حدی جدی شد که برخی از کشورها اکران فیلم « نوح » را تحریم کردند.

اما مشکل اصلی « نوح » نه تحریم برخی از کشورها برای اکران فیلم، بلکه مخالفت های غیر رسمی پاپ مسیحیان بود که این یکی واقعاً یک زنگ خطر بزرگ

برای گیشه محسوب می شد. به همین جهت پارامونت به سرعت دست به کار شد و سعی کرد با وساطت افراد پر نفوذ، تائید پاپ را بدست بیاورد و حتی از

راسل کرو که در نقش نوح پیامبر در این فیلم ایفای نقش کرده درخواست کرد تا به ملاقات پاپ برود تا اختلافات احتمالی برطرف شود و پاپ هم چراغ سبز

خودش را به فیلم نشان دهد. در نهایت هم تمامی این تلاش به نتیجه نسبی رسید و پروژه « نوح »

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Noah/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpg

از خشم مذهبیون در امان ماند و از یک شکست مالی شدید جلوگیری شد.داستان « نوح » با یک فلشبک کوتاه به داستان آدم و هوا آغاز می شود و سپس به

کابوس های نوح پیامبر ( با بازی راسل کرو ) می رسد. کابوس های شبانه ای که حکایت از یک طوفان عظیم دارد و نوح پیامبر نیز معتقد است که تمام آنها

واقعی هست و بزودی جهان به زیر آب خواهد رفت. اما برای اطمینان، نوح پیامبر تصمیم میگیرد به سراغ پدرش میتوسلاح ( آنتونی هاپکینگز ) برود. میتوسلاح پس از بررسی های خاص خود درستی صحبت های نوح پیامبر را تائید می کند و حالا که نوح پیامبر از جانب پروردگار برگزیده شده ، باید کشتی بزرگی بسازد و

تمام حیوانات را در آن قرار دهد تا از انقراض نسلشان جلوگیری شود اما در این میان توبال کین ( ری وینستون ) که حاکم هست، قصد دارد کشتی نوح پیامبر را

با توسل به زور از او بگیرد اما...

سپردن صندلی کارگردانی « نوح » به دارن آرونفسکی که از او به عنوان فیلمسازی با ذهنیت مستقل نام برده می شود، ریسک بسیار بزرگی بود که بسیاری

از کارشاناسان درباره عواقب آن تردید داشتند. پروژه « نوح » قرار بود به واقع یک پروژه پر هزینه باشد و کمپانی پارامونت نیز حساب ویژه ای بر روی فروش

فیلم باز کرده بود. با اینحال این موضوع باعث نشده تا « نوح » آرونفسکی به اثری کاملاً استودیویی مبدل شود.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Noah/thumbs/phoca_thumb_l_1.jpg

 

مخاطبین « نوح » مطمئناً پیش از این بارها داستان نوح پیامبر را و کشتی بزرگش را شنیده اند اما آنچه که فیلم به مخاطب ارائه می کند تصویری دقیق از

داستانهای مذهبی نیست بلکه برداشتی است که شخصِ آرونفسکی از داستان نوح پیامبر داشته است. در « نوح » شاید تنها داستان کشتی بزرگ و جمع

آوری حیوانات به منظور نجات نسلشان برگرفته از روایت های مذهبی باشد اما در موارد دیگر، شخصِ آرونفسکی داستانهای فرعی به فیلمنامه اضافه کرده

که پذیرش آنها ارتباط مستقیمی به نوع نگاه تماشاگر به فیلم دارد.

 

 

از جمله مواردی که احتمالا مخاطبین مذهبی فیلم را متعجب خواهد کرد، وجود صحنه های درگیری میان نگهبانان ماورایی نوح پیامبر و طغیانگران هست که

شبیه به جنگ های کلاسیک اروپایی می باشد و کمتر کسی بخاطر می آورد که واقعا چیزی از این موضوع در روایات مذهبی شنیده باشد. این جنگ ها که به

نظر می رسد بیشتر به جهت حماسی کردن داستان در فیلم گنجانده شده، کارگردانی مناسبی ندارند و کیفیت اجرایی آنها نیز از سطح نه چندان بالایی

برخوردار هست که باعث دلزدگی مخاطب می شود. اما بهرحال این صحنه های نبرد بزرگ می توانند باعث بالا بردن ریتم تقریباً کند فیلم شوند که در لحظاتی

واقعاً کندتر از آنچه که باید باشد، می شود.اما « نوح » آرونفسکیاز جنبه درام مطابق انتظارات، حرف های بسیاری برای گفتن دارد و در واقع تماشایی ترین

بخش فیلم را تشکیل می دهد. خوشبختانه پرداخت شخصیت نوح پیامبر با دقت و وسواس صورت گرفته و تمامی رفتارهای آشنای نوح پیامبر که پیش از این

بارها درباره آن شنیده بودیم،در فیلم نیز به راحتی قابل مشاهده اند. کشمکش های درونی نوح پیامبر و تردید درباره عواقب کارهایش به همراه نگرانی هایی

که اعضای خانواده نوح پیامبر از نابودی نسل بشر دارند و همچنین مبارزه نوح پیامبر با فرمانروای زمانه خودش که تفکراتش دقیقا در نقطه مقابل او قرار دارد،

از جمله بخش هایی است که آرونفسکی به خوبی آنها را پرورش داده و بطور خلاصه باید بگویم که بخش درام در « نوح » به مراتب ارزشمندتر از بخش اکشن

آن از آب درآمده است.

در بخش اکشن مخاطب دقیقاً می داند که قرار هست با چه چیزی مواجه شود. ما در داستان « نوح » بارها درباره طوفان شدید و کشتی عظیم و حیواناتی که

بر آن سوار شدند شنیده ایم. در « نوح » نیز تمامی این روایات به تصویر کشیده شده است اما به نظر می رسد که جلوه های ویژه گرافیکی فیلم با عجله

ساخته شده باشند و می شد که با صرف زمانی بیشتر ، شکل و شمایل واقعی تری به آن بخشید. فارغ از صحنه های مربوط به طوفان الهی که به دلیل تاریک

بودن ، جزئیات چندانی قابل رویت نیست، باید به طراحی کامپیوتری حیوانات نیز اشاره کرد که کیفیت بالایی ندارند و ظاهراً سازندگان هم برای اینکه

دردسرهای بیشتری را در طراحی آنها متحمل نشوند، همه آنها را در

 

هنگام وقوع طوفان الهی به خواب می فرستند تا کسی سراغی از آنها نگیرد و احیاناً تیم جلوه های ویژه هم زحمت بیشتری متحمل نشوند!متاسفانه وجود

برخی پیامهای اجتماعی نیز تجربه بدی هست که به هنگام تماشای « نوح » با آن مواجه خواهیم شد. در « نوح » به شکل عجیبی، پیامهایی در حفاظت از

حیوانات و محیط زیست شرح داده می شود و نسل بشر نیز عاملی معرفی می شد که مطلقاً قصد تخریب محیط زیست را دارد. مشخصاً آرونفسکی با به

تصویر کشیدن شخصیت منفی فیلم به نام توبال کاین که از نسل قابیل است، قصد داشته به پلیدی های ذات انسان تلنگری زده باشد اما مشخص نیست که

به چه دلیل مسیر این پیامها به سمت محیط زیست و مسائلی از این دست سوق پیدا کرده است. اینکه آرونفسکی شخصاً به چنین کاری مبادرت ورزیده یا

براثر فشار کمپانی چنین مسیری را برگزیده بر کسی آشکار نیست.

راسل کرو در نقش نوح پیامبر در فیلم « نوح » قابل اعتماد است و تماشاگر خیلی زود می تواند با او ارتباط برقرار کند. کرو در نقش نوح پیامبر متفکر و همواره

نگران است. نگرانی او بابت نسل بشر به خوبی در چهره اش نمایان شده و ثابت قدم بودنش در راه نیز به خوبی به تصویر کشیده شده است. نکته جالب

اینجاست که کرو در نقش نوح پیامبر کمی درگیری فیزیکی را هم تجربه کرده که بهرحال از پس آن هم به خوبی برآمده است! جنیفر کانلی نیز در نقش نامیح

همسر نوح پیامبر، بازی بسیار خوب و منسجمی از خود به نمایش گذاشته است. کانلی که به نظر می رسد هالیوود دیگر او را دوست ندارد

 

 و چند سالی است که او را به حاشیه رانده، حال بار دیگر به کمک آرونفسکی که علاقه شدید به بازی وی دارد، بار دیگر به یک اثر بزرگ سینمایی وارد شده

و بازی خوبش مطمئناً می تواند بازگشت موفقی را برایش رقم بزند. اِما واتسون نیز در نقش دخترخوانده نوح پیامبر یعنی ایلا ، بازی قابل قبولی از خود ارائه

داده است اما ایلا نقشی نیست که بتواند برای اِما واتسون کافی باشد. ری وینستون هم در نقش منفی داستان بهرحال بیشتر شباهت به یک بدمن کلیشه

ای با اهداف مشخص دارد. توبال کاین نقشی نیست که بتواند برای وینستون چالش برانگیز باشد.

« نوح » آرونفسکی به عنوان یک اثر پر هزینه و بزرگ، تجربه خوشایندی هست که حداقل وجود شخصِ آرونفسکی باعث شده در بخش درام بسیار درخشان

باشد. « نوح » همچنین از حضور ارزشمند دوستان قدیمی و حرفه ای آرونفسکی در پشت صحنه برخوردار بوده که از جمله آنها می توان به متیو لیباتیک

بعنوان فیلمبردار اشاره کرد که واقعا تصویربرداری درخشانی انجام داده است. به تمامی این موارد باید موسیقی زیبای فیلم را هم اضافه کنم که اثر کلینت

مارشال بوده که پیش از این موسیقی ماندگار فیلم « مرثیه ای برای یک رویا » را برای آرونفسکی ساخته بود. « نوح » اثر درخشانی در سطح درام و اثری نه

چندان قابل قبول در بخش اکشن و جلوه های ویژه است و فراموش هم نکنیم که پیامهای اخلاقی فیلم هم بدجوری با اعصاب تماشاگر بازی میکند!

                                                                          

 منتقد : میثم کریمی                                                   

  منبع : سایت مووی مگ

        

تعداد بازدید از این مطلب: 5054
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

شنبه 22 آذر 1393 ساعت : 9:21 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آپوکالیپتو وریشه های تاریخی آن
نظرات

 

 

                         فیلم (آپوکالیپتو)ی گیبسون

                                                             و ریشه های تاریخی آن

                                                             گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

                                               Apocalypto-poster01.jpg

 

یکی از فیلمهای نابی که در هالیوود جاودانه شده است  (آپوکالیپتو)ی مل گیبسون است .این فیلم خوش ساخت به رغم خط داستانی کلیشه ای اش بقدری خوش ساخت و پرکشش  میباشدکه هیچکدام از سکانسها و نماهای نفس گیرش رانمیتوان هیچگاه از خاطربرد.شاید اگر پیش از ساخته شدن این اثر بدست گیبسون کسی فیلمنامه آنرا مطالعه میکرد بیاد هزاران کار بی بو و خاصیت سینمایی در طی صد سال اخیر می افتاد و چندان اعتنائی  به آن نمیکردو البته اگر فیلمسازی بی استعداد و مقلدنیز این سناریو را به تصویر میکشیدمسلما"کاری آبکی و مسخره از آن بوجود می آورد ...ولی گیبسون کسیست که قادراست از ضعیف ترین موضوعات قوی ترین فیلمهارا پدید آورد.

بادیدن آپوکالیپتو به اصالت این جمله معروف بیش از پیش پی میبریم که:

(تعداد خطوط داستانی که در سینما میتوان بدانها پرداخت شاید به عدد انگشتان دست باشد ولی این پرداخت و ساخت درست موضوعات است که فیلمی را جاودانه میسازد)

درنوشتار زیر به سوابق تاریخی قوم مایا پرداخته ایم و در ادامه مروری نیز بر فیلم (آپوکالیپتو) آمده است .خواندن این مطلب برای کسانی که این اثر برایشان جاذبه ای داشته است خالی از لطف نیست والبته لازم به ذکر است که این فیلم انطباق کاملی با واقعیتهای تاریخی ندارد گرچه این از ارزشهای هنری آن هرگزنکاسته ونمیکاهد.

*****************************************************

 

مشخصات فیلم آپوكاليپتو Appocalypto :

فيلمنامه نويسان: مل گيبسون، فرهاد صفي نيا
كارگردان: مل گيبسون
مدير فيلمبرداري: دين سملر
تدوين: جان اسميت
صداگذاري و جلوه هاي صوتي: كامي عسگر
بازيگران: ردي يانگ بلاد، جاناتان بروئر، داليا هرناندز و...
محصول 2006، 137دقيقه

 

درباره قوم مایا

پیش از پیداش مسحیت در اروپا، قبایل متمدنی در دره های حاصلخیز و جنگلهای سرسبز آمریکای مرکزی و جنوبی زندگی می کردند که در کشاورزی ، معماری ، علوم ، ریاضی و ستاره شناسی به پیشرفتهای زیادی رسیده بودند . از جمله این قبایل میتوان ” مایا ، اینکا ، آزتک و تولتکس ” را نام برد .
قبیله ” مایا ” ، خورشید را به خدایی برگزیده بودند و آن را پرستش می کردند ، به همین جهت خود را “فرزندان خورشید ” می نامیدند .

219274 TzKpT2gn e1410328473544 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

انان خدایان دیگری نیز داشتند ، از جمله خدای باران ، خدای جنگل و …
” مایا ” ها حدود سالهای نخستین پیدایش مسیحیت در اروپا ، شروع به ساختن شهری بزرگ با ساختمانها و معبدهای عظیم کردند و زندگی خود را با جشنها و مراسم با شکوه رونق بخشیدند . آنها در این جشنها ، ماسک حیوانات به چهره می زدند و با خواندن سرود و زدن طبل ، به پایکوبی می پرداختند تا خدایان کوچک و بزرگ خود را ستایش کنند .
به درستی معلوم نیست چه شد و چه پیش امد که مایا ها دل از ان همه نعمت ، رفاه و زندگی آسوده بر کندند و دست به یک مهاجرت گروهی و ناگهانی به سوی جنگاهای شمال زدند . دلیل این مهاجرت مرموز ، شاید شیوع نوعی بیماری مرگبار مثلا طاعون یا وقوع تغییرات ناگهانی آب وهوا ، و شاید هم بروز قحطی و خشکسالی بوده است .

به هر روی ، دلیل واقعی این مهاجرت مرموز و ناگهانی هنوز معلوم نیست و شاید هم هرگز روشن نشود . . ” مایا ” با این مهاجرت ، سالها در جنگلها و کوهها ودره ها سرگردان بودند . هر گروه به سویی و هر دسته در جهتی پیش می رفت . بر اساس مدارک و شواهد تاریخی ، بزرگترین گروه مهاجر از قوم مایا ، در محلی که امروز یوکاتان نامیده می شود ، سکونت گزیدند و شهر شگفت انگیز چی چن ایتزا را به وجود آوردند . زیبایی و شوکت این شهر به قدری خیره کننده بود که حسادت و کینه دیگر قبایل را برانگیخت . سرانجام در سال ۱۲۰۰ میلادی ، این شهر درگیر جنگ خونین با اقوام وحشی شد و چون اهالی آن از عهده دفاع از خود برنیامدند ، یک بار دیگر همچون اجداد خود خانه و زندگی خود را بر جای گذاشتند و رفتند . بدین سان ، چی چن ایتزا به غارت رفت و خانه ها ومعبدها ، ستونها و مجسمه های ان شهر خالی از سکنه ، در اعماق جنگل از نظر ناپدید شد .
از این ماجرای غم انگیز ، ۳۵۰ سال گذشت . در سال ۱۵۴۱ جهانگشایان اسپانیایی به امریکای جنوبی و مرکزی یورش بردند و شهر یو کاتان به چنگ انها افتاد . این زمان ، دیگر هیچ نام و نشانی از شهر چی چن ایتزا نمانده بود ، مگر قصه هایی بر زبان سالمندان بومی .
سربازان مهاجم اسپانیایی را کشیشی به نام دیه گو دولاندا همراهی می کرد . او به هر سرزمینی که قدم می نهاد ، به یادداشت برداری از آداب و رسوم مذهبی مردم ان منطقه می پرداخت . او در بازگشت به اسپانیا نتیجه تحقیقات خود را به صورت کتابی تنظیم کرد و به کتابخانه مرکزی سپرد ، به این امید که مورد توجه دانشمندان و باستانشناسان قرار گیرد .

اما این کتاب جالب تا سیصد سال بعد هم خواننده ای نیافت ، زیرا کمتر کسی حاضر بود مطالب عجیب آن را درباره خدایان سرخپوستان امریکای جنوبی و آداب و سنن مربوط به آنها را بپذیرد و باور کند . باستانشناسان بزرگ جهان نیز در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ، بیشتر به فکر کشف آثار تمدنهایی از یونان ، روم و مصر بودند و توجهی به اعماق جنگلهای آمریکای جنوبی نداشتند .
اما سرانجام یک نفر پیدا شد که کتاب کشیش دیه گودولاندا را بخواند و اطمینان پیدا کند که مطالب آن حقایقی از گذشته های دور است . او ، یک جوان آمریکایی به نام ” ادوارد تامسون ” بود که شیفته ماجراهای نوشته شده در آن کتاب شد و با خود عهد بست که روزی به کشور مکزیک و شهر یوکاتان برود و تمدن مایا را کشف کند ! مهمترین قدم در این راه ، یافتن آثار و بقایای شهر چی چن ایتزا در قلب جنگلهای مکزیک بود .

مایا نام گروهی از اقوام سرخ‌پوست در جنوب مکزیک و شمال آمریکای مرکزی و نام تمدّنی قدیمی در همین منطقه‌است. مایاها که از مشهورترین قبایل سرخپوست بودند، معمولا شهرهایشان را در دل جنگل‌های بارانی می‌ساختند. حوزهٔ زندگی و فعالیت مایاها حدود جنوبی کشور مکزیک و نیز سرتاسر گواتمالا و السالوادر را شامل می‌شد

.115 300x249 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

قوم مایا پدیدآورندهٔ یکی از تمدن‌های بسیار پیشرفته آمریکای مرکزی بوده که دست‌آوردهای بسیار چشمگیری در هنر، معماری، ستاره‌شناسی و ریاضیات داشته‌است. هم‌اکنون نیز گروه‌هایی از اقوام مایا در مکزیک و گواتمالا بسر می‌برند. مایاها با بهره‌گیری از تمدن‌های گذشته خود نظیر اولمک توانستند در خلال سال‌های۲۵۰ تا۹۰۰ پس از میلاد تمدنی عظیم را در آمریکای مرکزی پایه‌گذاری نمایند.تاریخ مایاها به سه دورهٔ مهم بخش‌بندی شده‌است و دوران‌های پیشاکلاسیک یا زندگی ابتدایی و دوران کلاسیک یا عصر طلایی و دورهٔ پساکلاسیک یا افول این تمدن را شامل می‌شود. این قوم که به گویش‌های متعدد زبان مایایی تکلم می‌کردند و نوعی خط ابتدایی هیروگلیفی نیز داشتند که آثاری را به آن می‌نوشتند. تمدن مایا به دست اقوام مجاور ضعیف شده و سرانجام با هجوم اسپانیایی‌ها از میان رفت. پیش از این اضمحلال مایاها به دلیل نامشخصی به یکباره تمدن و شهرهای عظیم را رها کردند و دامان کوهستان‌ها پناه بردند که دلیل این رویداد به سبب از میان رفتن آثار مکتوب آن دوره و روایات گوناگون، هنوز مشخص نیست. پس از آن تمدن مایا رها شد و اقتدار مایاهای کوهستان نیز ابتدا به دست آزتک‌ها و سپس اسپانیایی‌ها از میان رفت. جمعیت مایاهای امروزی که از بازماندگان فرمانروایان دوران باستان آمریکای مرکزی می‌باشند، حدود هفت میلیون نفر است که بیشتر در جنوب مکزیک و نواحی کوهستانی گواتمالا و بلیز به‌سر می‌برند.

واژه شناسی چی چن ایتزا:

این کلمه بسیار قدیمی در زبان سرخپوستان مایا بود . تامسون سرانجام کشف کرد که ” ایتزا ” لقب فرمانروایان قوم مایا بوده و چی چن به معنای ” دهانه چاه ” است . او نتیجه گرفت که در شهر چی چن ایتزا چاههایی بوده که در زندگی ساکنان شهر اهمیت بسیار داشته است ،آن قدر که مراقبت از ان چاهها به فرمانروایان و حکمرانان سپرده می شده است .

دیه گو دو لاندا نیز در کتاب خود به وجود این چاهها اشاره کرده واز گودال عمیقی نام برده بود که در اعتقاد مردم مایا به ” خدای باران ” تعلق داشت و آن را ” چاه قربانی می نامیدند ” . به نوشته او ، مردم مایا خدای باران را ” یوم چاک ” می گفتند و معتقد بودند که یوم چاک در اعماق آن گودال عمیق و در لابه لای آن آبهای سرد و زلال ان زندگی می کند . او اگر چه اژدهایی بود به شکل یک مار بزرگ که بدنی پوشیده از پر اشت ، اما به قدری نازک طبع و لطیف بود که اگر غمگین می شد ، قحطی به بار می آورد و مزرعه های ذرت را ، که غذای اصلی قوم مایا بود ، از بی آبی خشک و نابود می کرد ! .
رضایت خاطر یوم چاک زمانی فراهم می شد که پیروانش هدایایی برای او به درون چاه می ریختند . کاهنان معبد بزرگ می گفتند که بهترین هدیه برای یوم چاک ، قربانی کردن دوشیزه ای از میان دختران قوم و افکندن او به عنوان عروس باران به ” چاه قربانی ” بود .

1137 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

پیشینه:

باستان‌شناسی مربوط به ۲۶۰۰ پیش از میلاد در کشور بلیز تعیین شده‌است. تقویم مایایی به ۳۱۱۴ پیش از میلاد اشاره دارد و البته یک داستان قدیمی پذیرفته شدهٔ مایایی نیز، حوادث ۱۸۰۰ پیش از میلاد را توصیف کرده‌است. در دوران آغازین پیدایی مایاها آن‌ها ابتدا از نواحی شمالی آمریکا به سمت جنوب آمدند و با سکونت در ارتفاعات گواتمالا تمدن عظیمی را بوجود آوردند. تاریخ تمدن مایاها به سه دورهٔ پیشاکلاسیک، کلاسیک و پساکلاسیک دسته‌بندی شده‌است.

دوره پیشاکلاسیک:

دوران پیشاکلاسیک تمدن مایا از حدود ۱۰۰۰ پیش از میلاد تا ۲۵۰ میلادی را در بر می‌گیرد.خود این دوره به سه مرحلهٔ اولیه، میانه و پایانی بخش‌بندی شده‌است. با آغاز این دوران که با اکتشافات انجام شده به اواخر هزاره دوم پیش از میلاد باز می‌گردد، گرایش به شهرنشینی و زندگی شهری پدید آمد روستاها و شهرهایی ایجاد شد. خط مایایی بوجود آمد و زندگی قدیمی مایایی در اوایل این دوران که مبتنی بر شکار و خوشه‌چینی بود به زندگی شهری و کشاورزی مبدل گردید.

اطلاعات از دوران اولیه زندگی مایاها اندک است اما از دوران میانه که مربوط به چهار سدهٔ پیش از میلاد می‌باشد با توجه به اکتشافات باستان‌شناسی اطلاعات بیشتری به دست آمده که آمیختگی فرهنگی مایا با تمدن اولمک، از سنت‌های پیشین را نشان می‌دهد.در مرحله پایانی دوران پیشاکلاسیک مایا بناهای اصلی شهرنشینی پدید آمد، این مرحله تا ۲۵۰ میلادی به طول انجامید. این مرحله پایانی را به واقع آغاز عصر شکوفایی تمدن مایا دانسته‌اند.

2411 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

دوره کلاسیک:

این مرحله که عصر طلایی مایا محسوب می‌شود، از ۲۵۰ تا۹۰۰ میلادی بود و در آن مایاها به اوج عظمت و درخشش خود رسیدند.دولت-شهرهای بزرگ پدید آمد و شهرهایی مانند تیکال ساخته شد. در آن دوران تخمین زده می‌شود که نزدیک به دو میلیون تن در محدوده مایانشین به سر می‌بردند که یکصد هزار تن از آنان ساکن شهر تیکال بودند. بیشتر بناهای ساخته شده، بجز خانه‌ها و امکانات شهری نظیر آبراهه‌ها، به بناهای عظیم و فاخر مذهبی مربوط می‌شد. شهرهای باشکوهی مانند کوپان، چیچن ایتزا، تیکال، تئوتیهواکان و پالنکه در منطقه یوکاتان پدید آمد. در این دوره بکارگیری طلا در مناسبت‌های مذهبی و نیز جهت آرایش و تزیین رایج بوده‌است.

در این دوره سطح زندگی و کیفیت آن در شهرهای مایا به بهترین حالت خود رسیده بود. پیروزی‌های نظامیان مایا در نبرد با اقوام همسایه و شهرهای خارج از قلمرو و فراوانی آذوقه و امکانات که ناشی از تدبیر طبقه حاکم بر جامعه بود نوعی رفاه نسبی را برای جامعه مایاها پدید آورده بود. از سوی دیگر بازرگانی بین سواحل دور و نزدیک و وجود راه‌های پیاده‌رو بسیار طولانی میان شهرها زمینه‌را برای پیشرفت این قوم در دوره کلاسیک فراهم آورده بود. در این دوره بیش از یکصد شهر بزرگ و کوچک پدید آمد که البته گاهی ساختن یک شهر جدید برابر بود با تخلیه یک شهر دیگر اما با این وجود سرعت شهرسازی و مهارت آن‌ها در طراحی سیستم‌ها مورد نیاز برای شهرهای بزرگ از شاخصه‌های مایاها در میان سایر اقوام آمریکای باستان است. بهترین و بااهمیت‌ترین شناسه‌های تمدن مایا در خلال دوره کلاسیک چهار اصل آن بود که عبارت بودند از مذهب، هنر، معماری و جامعه آن‌ها.

دوران پساکلاسیک:

مایاها که فاقد سلاح گرم بودند، بصورت گسترده به اسارت اسپانیایی‌ها در می‌آمدند و گاهی اوقات نیز بطرز فجیعی قتل‌عام می‌شدند.دوران پساکلاسیک تمدن مایا از ۹۰۰ میلادی تا قرن شانزدهم که زمان ورود مهاجمان اسپانیایی بود را دربرمی‌گیرد(مقطع تاریخی فیلم  آپوکالیپتو).

مایاها در یکی از سربه‌مهرترین رویدادهای تاریخی به طرز مرموز و ناشناخته‌ای ناگهان تمام سرزمین‌های متمدن و آباد خود را ترک کرده و به کوهستان‌ها پناه بردند. دلیل این کوچ ناگهانی مشخص نیست که چگونه شد که شهرهای باشکوه و عظمت مایاها ناگهان خالی از سکنه شد.فرضیه‌های گوناگونی نظیر شیوع بیماری واگیر یا حملات مهاجمان بدوی و نیز باورهای مذهبی مطرح شده‌است اما هیچ یک تاکنون مورد تأیید واقع نشده‌است.مایاها که از سده نهم میلادی رو به افول گذارده بودند یک به یک شهرهای خود را ترک می‌کردند و به گوشه‌هایی از جنگل‌ها پناه می‌بردند. اگرچه فقدان آثار ادبی و از میان رفتن متون مایایی باعث دشواری علت‌یابی این پدیده شده اما باتوجه به محتوای کتاب سنتی و متاخر چیلام بالام می‌توان به هراس و یاسی که در جامعه مایا بر حسب یک پیشگویی پدید آمده بود، اشاره کرد. این هول و هراس در یک قطعه قدیمی و سنتی که در این کتاب آمده نمود پیدا می‌کند:

در آن روز، گرد و غبار مالک زمین خواهد شد
در آن روز، داغی بر چهره زمین دیده خواهد شد
در آن روز، ابری به هوا بر خواهد خواست
در آن روز، مردی نیرومند زمین را تصاحب خواهد کرد
در آن روز، همه چیز از هم فرومی‌پاشد
در آن روز، برگ لطیف می‌پژمرد
در آن روز، چشمان درحال مرگ فروبسته خواهد شد

**************************************************************

فرهاد صفی نیا نویسنده (آپوکالیپتو)

درپی کوچ ناگهانی مایاها، اقوام جدیدی آمدند و سرزمین‌های مایاها را تسخیر کردند. شهر بزرگ چیچن ایتزا به دست قوم تولتک که از اقوام نیمه‌وحشی ساکن ارتفاعات مکزیک بود افتاد. اقوام دیگری نیز فتح سرزمین‌های دیگر مایایی را آغاز کردند و تقریبا تمام ماحصل تمدن مایایی از دست رفت. این روند تا قرن سیزدهم ادامه داشت و در نهایت در قرن سیزدهم مایاها موفق شدند دوباره حاکمیت شهرهای خود را به دست بگیرند. اما با این تفاوت که بجای یک حکومت آن زمان شانزده حکومت کوچک در سرزمین‌های مایا حکومت می‌کردند.فرهنگ مایایی هم به نسبت دوره گذشته بسیار ضعیف تر و کم‌توان‌تر شده بود و تقریبا زیر سایهٔ تمدن آزتک قرار گرفت و در نهایت به دست اسپانیایی‌های مهاجم، تمدن مایا برچیده شد. فتح یوکاتان توسط اسپانیایی از پیروزی بر سایر تمدن‌ها و ملل آمریکایی دشوارتر بود و اگرچه ظرف ۵۰ سال پیروز شدند اما حدود ۱۷۰ سال طول کشید تا بطور کامل بر این سرزمین‌ها تسلط بیابند. ورود اسپانیایی‌ها در سال ۱۵۱۱ بود و ایتزا آخرین مقاومتی بود که در سال ۱۶۹۷ درهم شکست. در هنگام فتح سرزمین‌های مایا اسپانیایی‌ها با قومی مواجه بودند که دیگر استقلال سیاسی و توان نظامی فوق‌العادهٔ سال‌های گذشته خود را نداشتند اما به شدت در برابر متجاوزان اروپایی ایستادگی نشان دادند. به نحوی که هرناندز دکوردوبا کاشف اسپانیایی این سرزمین بر اثر زخمی که در نبرد برداشته بود، جان خود را از دست داد. مایاها مدت‌ها بعنوان رعیت اسپانیا در نواحی کوهستانی زندگی خود را ادامه دادندو هنوز شمار بسیاری از آنان در کشورهای مکزیک، گواتمالا، بلیز و السالوادور بسر می‌برند که سنت فراوانی را از نیاکان متمدن خود در دو هزاره قبل حفظ کرده‌اند. شمار مایاهای امروزی حدود ۷ میلیون نفر است که جمعیت زیادی از آنان اسپانیایی‌زبان شده‌اند.

2511 قبیله ای متمدن،به نام مایا!Image result for ‫آپوکالیپتو‬‎

مراسم عروس باران:

ماههاست که قطره ای باران از آسمان فرو نریخته و مزارع ذرت در حال نابودی است ، زمین تشنه و خشک است . دعاهای مردم به نتیجه نمی رسد . کاهنان معبد بزرگ می گویند که خدای باران – یوم چاک – از انها راضی نیست . باید هدیه ای تقدیم او کنند تا شادمان شود و ابرها را فرمان دهد از هر سو بیایند و ببارند !
به دعوت کاهن بزرگ ، گروه گروه مردم، شبانه از هر سو به چی چن ایتزا می آیند و با هدایایی خود پیرامون معبد بزرگ حلقه می زنند . با بر آمدن افتاب ، مراسم آغاز می شود . کاهنان در یک صف ، در حال خواندن ورد و دعا از پله های معبد بزرگ پائین می ایند . طبلها در دو سوی جاده سنگفرشی که به چاه قربانی ختم می شود ، به ترتیبی خاص می نوازند و مردم آوازی بر لب دارند . پشت سر صف کاهنان ، دوشیزه ای آراسته با پارچه هایی زیبا و جواهرات گرانبها روی تخت روانی که بر دوش مردان قوی هیکل قبیله قرار دارد ، دراز کشیده است و با چهره ای رنگ پریده و چشمانی لبریز از اشک ، به عاقبت شوم و هولناک خود می اندیشد . او ، عروس باران و هدیه مردم به یوم چاک است که به زودی باید در چاه قربانی سرنگون شود !
پشت سر عروس باران ، جادو گران در حالی که ماسک حیوانات مختلف را به چهره زده و پوست بدن خود را رنگ آمیزی کرده اند ، در حال پایکوبی و دست افشانی جلو می ایند .
در صف بعد بزرگان قوم با لباسهای با شکوه و گردنبند های درخشان قدم بر می دارند و در پی آنها ، غلامان با ظرف های پر از هدیه حرکت می کنند . این هدیه ها ، جهیزیه عروس باران است که همراه او به درون چاه قربانی ریخته خواهد شد .
دیری نمی گذرد که این کروان بزرگ و پر سر و صدا به نزدیکی چاه می رسد . به اشاره کاهن بزرگ ، طبلها از نواختن با ز می مانند . مردمی که سرود می خواندند و دعا می کردند ، ساکت می شوند . غلامان ، با ظرفهای هدیه پیش می ایند و انها را به درون چاه می افکنند .

اکنون، نوبت عروس باران است . تخت روان به اهستگی پیش می اید و از روی دوش مردان بر روی زمین قرار می گیرد . عروس باران از وحشت نیم خیز می شود . دو مرد قوی هیکل ، بازوان او را از دو طرف می گیرند و بلند می کنند . از شدت وحشت د ر پاهای دوشیزه نگون بخت نیرویی برای راه رفتن نیست . او را تقریبا کشان کشان به لبه چاه می اورند و دریک آن ، همچون پر کاه به فضای مقابل پرتاب می کنند . عروس باران جیغ جگر خراشی از دل بر می آورد و لحظه ای بعد به میان ابهای سرد می افتد و پس از آن که چند غوطه می خورد ، از نظرها ناپدید می شود . در این حال ، فریاد خوشحالی و رضایت از مردم بلند
می شود و مراسم به پایان می رسد . “
این داستان هولناک را که دیه گو در کتاب خود از مراسم مایا ها نوشته بود کسی به آن صورت باور نکرد ، اما تامسون پذیرفت که این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده و براستی قوم مایا روزگاری چنین آداب ورسومی داشته است .

 

جامعه:

جامعه مایاها از قبایل به‌هم پیوسته‎ای که در سده‌های پیش از میلاد بتدریج گردهم آمده بودند، تشکیل می‌شد و فرهنگ در روستاها و شهرها اگرچه با هم در تضاد بود اما وجود نظام شاه-خدایی در این کشور موجب قرابت فرهنگ، زبان و مذهب ساکنان قلمرو مایا شده بود که درپی این یک گونهٔ فرهنگی عمومی و کلی در اجتماع مایاها پدید آمد. در نظام مایاها طبقهٔ اجتماعی، بسیار مهم تلقی می‌شد و هرکس می‌بایست جایگاه خود را از نیاکان به ارث ببرد. شاه در راس همه قرار گرفته و سلسله مراتب نیز بشدت رعایت می‌شد. مایاها در شهرها بر حسب طبقاتی که داشتند امرار معاش می‌کردند. مهم‌ترین مشاغل در جامعه مایا مشاغل مذهبی و کاهنی، افسری ارتش، کاتبی، بایگانی، مهندسی ساختمان و بازرگانی بود. در کنار این مشاغل طبقات پائین‌تر مشاغلی مانند کارگری ساختمان و صنعت‌گری داشتند که کیفیت تولیدات آن‌ها به حدی بود که بنظر می‌رسد این افراد به صورت تخصصی آموزش دیده بودند. شغل‌های دیگر مردم در جامعه مایا عبارت بود از کشاورزی و فعالیت‌های خدماتی در شهر مانند آشپزی و نظافت و خدمتکاری که معمولا نسب افراد در احراز هر یک از این مشاغل بسیار موثر بود.

2313 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

 

مایاها نوزادان را در گهواره‌های مخصوصی می‌خواباندند که تخته‌های تعبیه شده در آن کلهٔ نوزادان را پهن می‌کرد و آن‌ها این را زیبا و بخت‌آور می‌دانستند. غذاهای سنتی‌شان آن‌گونه که از نوشته‌ها و نقاشی‌ها و نیز سنت‌های مایاهای امروزی می‌توان فهمید، ترکیباتی بوده از گوشت و سبزی و ذرت و انواع چاشنی. موادغذایی در هنگام قحطی و یا بروز جنگ از انبارها تامین می‌شد که تحت نظارت شاه قرار داشت. بازرگانی در شهرها رونق فراوان داشت و خاص طبقه نجبا بود که این بازارها در میادین اصلی شهرهای مختلف برپا می‌شد. میدان اصلی شهر بجز بازارهای موسمی که زمان مشخص و از پیش تعیین شده داشتند، بخش مهمی از فعالیت‌های روزمره شهری را نیز پوشش می‌دادند. این فعالیت‌ها شامل جشن‌های مذهبی و ضیافت‌های پیروزی، رژه، نمایش و گردهمایی‌های قبایل می‌شد.

 

سیاست:

جامعه مایا در دوران پیشاکلاسیک مبتنی بر زندگی قبیله‌ای بود و هر قبیله رئیسی جداگانه داشت که بر فعالیت‌های مذهبی و خانوادگی و تجاری قبیله نظارت می‌کرد. در مرحلهٔ پایانی دوران پیشاکلاسیک سیستم نوین حکومتی مبتنی بر حکومت مرکزی در جامعه مایا پدید آمد و آن این بود که مایاها به این نتیجه رسیدند که در یک جامعه شاه بهتر از رئیس می‌تواند به امورات همهٔ مردم رسیدگی کند. شاه واسطهٔ ارتباط خدایان و انسان تلقی می‌شد و کم‌کم پذیرش نظام شاهی، در جامعه مایاها همه‌گیر شد. کاهنان مذهبی این نکته را برای دردست داشتن نفوذ تأیید کردند و این باور رایج شد که سرپیچی از فرمان شاه موجب عقوبت خدایی و زمینی خواهدبود. شاهان مایا برای برقراری هرچه بیشتر نظم در قلمرو تحت امر خود به ایجاد نظام طبقاتی دست زدند و روحانیان و نظامیان را از خویشاوندان خویش برگزیدند.

اوضاع اجتماعی:

جامعه مایا در این دوران به دو دسته نخبه و غیرنخبه تقسیم می‌شد. جامعهٔ نخبه که طبقهٔ ثروتمندان بود، خود دارای دو رده بود که ردهٔ اول مربوط به خاندان شاهی بود و ردهٔ دوم ردهٔ روحانیان و بازرگانان و جنگجویان حرفه‌ای بشمار می‌آمد. دسته غیرنخبه هم کشاورزان، صنعتگران، شکارچیان و هنرمندان بود. صنعتگران ماهر در این میان مقام و منصبی برتر از سایرین داشتند. در نظام سیاسی مایا گاهی یک زن به صدارت و شاهی می‌رسید و تمام امور را در دست می‌گرفت و این زمانی بود که از خاندان شاهی مردی برای این امر وجود نداشته‌باشد.پوشش و لباس طبقات با هم متفاوت بود و زنان در هر دو طبقه اگرچه لباس نخی یا دامن و پیراهن گشاد می‌پوشیدند اما گلدوزی‌های متفاوت داشتند. مردان طبقه پایین پوشش رویینه‌شان پارچه‌ای بود که اکس نام داشت اما مردان نخبه از شنلی بنام پاتی استفاده می‌کردند.

در جامعهٔ مایاها برده‌داری رواج داشت و تجارت برده نیز از امور مهم بازرگانی مایاها بود. یک شخص در جامعهٔ مایاها از سه طریق ممکن بود برده شود: یکی اینکه ممکن بود سرپرست یک خانواده فقیر برای امرار معاش بهتر دست‌یابی به مال برای بهبود شرایط زندگی یکی از اعضای خانواده‌اش را به‌عنوان برده بفروشد. دوم اینکه ممکن بود کسی جرم یا جنایتی مرتکب شود و در اینصورت این امکان وجود داشت که با تشخیص مقامات قضایی بعنوان جریمه به بردگی محکوم شود و سوم نیز اشخاصی که بعنوان اسیر جنگی در نبرد با اقوام دیگر گرفته می‌شدند، خودبه خود برده محسوب شده و از سوی جنگاوران فروخته می‌شدند. البته اگر اسیر از طبقات بالا و نجیب‌زاده جوامع دشمن بود بجای برده شدن، طی مراسمی با احترامی ویژه کشته می‌شد که کشتن آنها نوعی مراسم قربانی برای خدایان دانسته شده‌است. که البته با روش آزتک‌ها در قربانی کاملا متفاوت بوده‌است.

1136 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

خانواده:

در جامعه مایا کوچکترین واحد اجتماعی خانواده محسوب می‌شد که از پدر و مادر و فرزندان و نیز بردگان تشکیل می‌شد. در میان مایا هر خانواده به نوبه خود در میان خانواده‌ای بزرگتر قرار داشت که خانه‌هایشان را گرداگرد یکدیگر در یک حیاط مشترک می‌ساختند. ازدواج برپایه منصب بود و پدر دختر در سن پایین داماد را از طریق دلالانی که حرفه‌شان پیداکردن همسر و نامزد مناسب در میان طبقات مختلف برای دختران بود، پیدا می‌کرد. تعدد زوجات تنها برای طبقهٔ نخبه مجاز بود و مراسم ازدواج تقریبا بدور از تشریفات و دخالت روحانیان انجام می‌گرفت. در سنت‌های مایاها خون و نژاد اصالت داشت و هرکسی بنابر تبار و نیای پدری خود، پایگاه اجتماعی‌اش را می‌یافت. در نظر مایاها خانواده‌ای اصالت و اشرافیت داشت که اجداد و نیاکان پدری زن و مرد هردو افراد سرشناسی بوده‌باشند.

هنر:

گاهی هنر مایاها را در دوران کلاسیک یا عصر طلایی‌شان، برترین و زیباترین مکتب هنری جهان باستان دانسته‌اند. هنر مایایی اگرچه از سنت‌های پیشین نظیر تمدن اولمک بهره می‌برد اما خلاقیت‌هایی که در درون جامعه مایا پدیدار شد، چهره‌ای ویژه و متفاوت از تمام تمدن‌های امریکای باستان به آن بخشید. آن‌ها باورهای خود را دربارهٔ خدایان از راه خلق آثار هنری بروز می‌دادند. معماری، نقاشی، مجسمه‌سازی، سفالگری از مهم‌ترین و برجسته‌ترین هنرهای مایایی بود.

1019 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

معماری و شهرسازی

آثار معماری مایاها که تا به امروز بجای مانده عمدتا مبتنی بر ساخت منازل شهری و روستایی، کاخ‌های شاهی و معابد و هرم‌های مذهبی- عبادی و سامانه‌های شهری مانند کانال هاو مخازن آب، راه‌های شهری و بین شهری می‌شد. خیابان‌ها عمدتاٌ بصورت سنگفرش بودند و برای طراحی شهر مهندسان امر ابتدا نقشه شهر را طراحی کرده و سپس نظر مساعد شاه را می‌گرفتند. معمولا ساختمان‌های مذهبی مایاها که بصورت هرم بود، با مذهب و ایدئولوژی و نیز با گاهشماری مایایی در ارتباط بود. پلکان در معماری جایگاه ویژه‌ای داشت و در همه آثار بگونه‌ای بچشم می‌آید. در نمای ساختمان از موزاییک و انواع رنگ استفاده می‌شد و بکارگیری نقوش و تصویرهای مختلف در درون اتاق‌ها یا راهروها و نمای خارجی ساختمان‌های فاخر ویژگی دیگر معماری آمریکای مرکزی در عصر طلایی مایاها بود. مصالح ساختمانی اصلی در معماری مایاها را سنگ آهک تشکیل می‌داد. عمدهٔ آثار مایایی از سنگ آهک درست شده‌اند.

1615 300x75 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

پدید آمدن شهرهای جدید در تمدن مایا به این نحو بود که روستاهایی که جمعیت مردمش زیاد می‌شد طی یک مراسم تودیع روستاییان منازل خود را ترک می‌کردند. خانه‌های جنگلی ویران می‌شد و خانه‌هایی بادوام‌تر گرداگرد یک محوطهٔ خالی که روستای قدیمی بوده و بعدها میدان مرکزی شهر می‌شد بنا می‌کردند. در میدان مرکزی شهر یک پرستشگاه بزرگ پدید می‌آوردند که هستهٔ اصلی شهر را تشکیل می‌داد و گاهی از اطراف رشد می‌کرد. این شهرها معمولا جمعیتی بین ۱۰ تا ۱۵ هزار تن سکنه داشتند. با این‌حال شهرهای بزرگ مایاها مانند تئوتیهوآکان جمعیت‌شان به بیش از ۵۰ هزار تن می‌رسید.

نقاشی وهنرهای تجسمی

نقاشی از دیگر جنبه‌های تمدن مایایی بود که شیوهٔ آن تا به امروز نیز میان جوامع مایایی برجای مانده‌است. نقاشی‌ها بیشتر بر روی پارچه و دیواره‌ها صورت می‌گرفت که گاهی با گچبری نیز توام می‌شد. رنگ آبی نیلی میان مایاها جنبهٔ الوهیت داشت و رنگی که در نقاشی‌های خود استفاده می‌کردند، از نوع ماندگار آن بود که تجزیه نشده و از بین نمی‌رفت. 

maya civilization 300x204 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

رنگی که بر روی پارچه بکار می‌بردند، طی فرآیندی پیچیده و شیمیایی به دست می‌آمد و امروزه پژوهشگران از طریق آزمایش‌های شیمیایی به روش باثبات کردن این رنگ‌ها پی برده‌اند که هنوز نیز پس از گذشت قرن‌ها ماندگاری و درخشندگی خود را حفظ کرده‌اند. مایاها همچنین در زمینهٔ نقاشی با ابداعاتی که در زمینهٔ رنگ‌آمیزی و گچ‌بری داشتند، تغییراتی را در نحوهٔ ساخت پرستشگاه‌ها در آمریکای باستان ایجاد کردند. به این نحو که پرستشگاه‌های مایایی علاوه بر ساخت پلکانی دارای طرح‌ها و نقاشی‌های رنگی به همراه گچ‌بری نیز بودند که معمولا تجسم خدایان و نیای شاهان مایایی بود.از سایر هنرهای تجسمی مایاها می‌توان سفالگری را که از ویژگی‌های بارز هنرمایایی است، برشمرد. در خلال دوران کلاسیک مایاها شروع به تولید آثار سفالی چندرنگی کردند که بیشتر جنبه تزئینی داشت تا کاربرد روزانه. این سفالینه‌ها که عمدتاٌ به گونهٔ جام یا کاسه و یا مجسمه‌های سفال هستند، رنگ‌آمیزی شده و دارای نقش‌ها و طرح‌هایی هستند که نمادهایی اساطیری و ایدئولوژیک را از باورهایی قوم مایا ارائه می‌کند.رنگ آبی سفال‌ها نشان از کاربرد آن در امور مذهبی را دارد.نقاشی‌های رمزگونه‌ای بر روی بیشتر سفالینه‌های به دست آمدهٔ مایایی دیده می‌شود که گاهی با کنده‌کاری همراه هستند. رنگ آمیزی سفالینه‌ها گاهی پیش از پختن آن انجام می‌گرفت و گاهی پس از آن. از آنجایی که مایاها چرخ سفالگری نداشته‌اند، با صرف وقت زیاد با نوک انگشتان تکه‌های گل را تبدیل به کاسه یا کوزه می‌کردند. روش کار آن‌ها از لوله کردن گل و دادن شکل مارپیچ به آن‌ها بوده‌است.دورهٔ زمانی سفالینه‌های به دست آمده از مایاها به حدفاصل قرن ششم پیش از میلاد تا قرن نهم میلادی مربوط می‌شود.بجز سفالگری پیکرتراشی مایاها نیز از دیگر جنبه‌های هنری تمدن مورد نظر است. مجسمه‌هایی که در دوره مایاها ساخته شده، بیشتر مجسمه شاهان و یا خدایان و موجودات مافوق بشری را شامل می‌شود. برخی از این مجسمه‌ها سنگ یشم سبز که جنبه قدسی داشته ساخته شده بودند و کشف میزان زیادی از محصولات یشم در کنار گورهای بزرگان مایا موید این نکته می‌باشد.تندیس‌های مایاها معمولا بصورت نیم‌تنه و نشسته و به ندرت ایستاده‌اند و در سردر سراها و نمای ساختمان‌ها معمولا بچشم می‌خورند.

2213 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

زبان و ادبیات :

مایاها را از آن جهت پیشرفته‌ترین قوم در امریکای باستان می‌دانند که بهتر از سایرین توانستند زبان خود را مکتوب کرده و خط را بکار برند. مایاها به زبان مایایی تکلم می‌کردند که زبانی التصاقی از شاخهٔ زبان‌های بومی امریکا محسوب می‌شود. زبان مایایی قدیم بعدها به چندین گویش متعدد تقسیم شد که آنها امروز گروه زبان‌های مایایی را تشکیل می‌دهد که در آمریکای مرکزی هنوز هم گویشورانی دارد. در گذشته تفاوت‌های لهجه‌های اقوام مایایی تبار به حدی بود که گاه سخن یکدیگر را درک نمی‌کردند. این تفاوت‌ها تا به امروز نیز پابرجا مانده‌است. ممکن است که مایاها ایدهٔ نوشتن زبان را از اولمک‌ها فراگرفته باشند اما خط آنها هیچ شباهتی به سیستم نوشتاری اولمک نداشت.خط مایایی نوعی خط هیروگلیفیبود که آغاز بکارگیری و ابداع آن به سدهٔ ششم پیش از میلاد باز می‌گردد.مایاها خط خود را برای امور مذهبی و سرشماری درآمد و مالیات‌های عمومی، مراسم و مناسک مذهبی و تحریر و تألیف کتاب‌هایی که دانش و علوم را حفظ می‌نمود بکار می‌بردند.آموزش خط نوشتاری نیز میان طبقهٔ نخبگان رایج بود. رمزگشایی علائم نوشتاری مایاها تا حد زیادی سخت و دشوار است و هنوز هم تمامی متون نوشته شده مایا به‌خوبی خوانده و درک نشده‌اند. یکی از این مشکلات تغییر زبان و لهجه مایاها و واژه‌پذیری فراوان از زبان اسپانیایی است. مایاها ساخت کاغذهای الیافی را دنبال می‌کردند و بیش از هزار جلد کتاب آکاردئونی شکل تالیف کرده بودند که موضوعاتی مانند تاریخ قوم مایا، نظام اعتقادی، ستاره شناسی و پیشگویی، ریاضیات، طب و گاهشماری را در بر می‌گرفت. این کتاب‌ها تقریبا همگی به دست کشیش‌های اسپانیایی سوزانده شدند. یکی از این کشیش‌ها بنام اسقف دیگو دلاندا که عامل اصلی از دست رفتن آثار مکتوب قدیمی مایا بود سوزاندن کتاب‌های مایاها را این‌گونه توصیف کرده‌است:

240px Murales Rivera   Treppenhaus 9 Bücherverbrennung قبیله ای متمدن،به نام مایا!

این مردمان در عین حال با استفاده از نشانه‌ها و حروف مشخص کتاب‌هایی نوشته و در آن‌ها امور باستانی و دانش کهن خویش را توصیف نموده بودند… آنها این نوشتارها را درک می‌کردند و به دیگران نیز می‌فهمانیدند و آموزش می‌دادند. ما تعداد بسیار زیادی از این کتاب‌ها را یافتیم و چون مشاهده کردیم در میان آن‌ها چیزی جز خرافات و دروغ‌های شیطانی وجود ندارد، همه را سوزاندیم که به شکل حیرت‌آوری باعث تاثر و افسوس آن‌ها شد و دست آخر همه آن‌ها را پریشان و محنت‌زده کرد.

از میان کتاب‌هایی که اسقف لاندا دستور امحا آن‌ها را صادر کرده بود، سه کتاب به شکل شگفت‌انگیزی از شعله‌های آتش در امان ماندند. یکی از این کتاب‌ها که در کتابخانه‌ای در درسدن آلمان نگه‌داری می‌شود و به نسخه درسدن مشهور است اطلاعات جامعی از ریاضیات و ستاره شناسی در درون خود دارد. کتاب دیگر که در اسپانیا کشف شد، مربوط به طالع‌بینی است و نوشتار آخرین پرسیانوس نام دارد که در پاریس از صندوقی بی‌نام و نشان بیرون کشیده شد و مربوط اساطیر و عقاید مذهبی مایاهای باستان است.پس از این حادثه دوباره مایاها به نوشتن آثار خود روی آوردند و کتاب کشیش جاگوار و کتاب پوپول ووه دو مورد از آن‌ها هستند که بیشتر به تاریخ و اساطیر و افسانه‌های مایایی اختصاص دارند. این متن‌های متاخر در قرن شانزدهم نوشته شده‌اند.

200px Museo del Sitio Palenque 01 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

باور های دینی:

سبک تفکر مذهبی مایاها کاملا از عقاید مذهبی جهان قدیم متفاوت بود. بیشتر متون قدیمی این دین از میان رفته و برای همین شناخت ایدئولوژی مایاهای قدیم سخت و تا اندازهٔ زیادی مبتنی بر حدس و گمان است. دین در جامعه مایا عامل متحد کننده محسوب می‌شد و همهٔ طبقات از پادشاه تا بردگان همگی درگیر یک دین بودند.حکومت‌ها همیشه مذهبی و دین‌گستر بودند و برای همین سرپیچی از باورهای دینی یا بدعت در آن خشم حاکمان را بر می‌انگیخت. دین اگرچه تمام مسائل زندگی مایا را در برمی‌گرفت اما به‌همان اندازه هم عرفانی بود و به مسائل معنوی می‌پرداخت. مذهب سنتی مایا خدایان متعددی داشت و هر خدا نیز یک همزاد غیر همجنس به عنوان همدم برای خود داشت که پس از مرگ او را در زیبالبا یا دنیای زیرین پذیرا می‌شد تا زمانی که دوباره زنده شده و به آسمان بازگردد.هنوز نیز گروه‌هایی از مردم مایایی‌تبار ساکن هندوراس، گواتمالا و مکزیک به باورهای قدیمی مایایی معتقدند و مذهب فاتحان اروپایی خود را به‌طور کامل نپذیرفته‌اند.
جهان‌ بینی:

در مذهب مایاها، جهان دو بعد خدایی و انسانی داشت که در سه حوزه ضرب می‌شدند و آن سه حوزه جهان آسمانی، جهان زمینی و جهان زیرزمینی را شامل می‌شد. دنیای زیرزمینی که زیبالبا نامیده می‌شد و دنیای خدایان زیرزمینی و مکان استقرار روان‌های درگذشتگان بود. قلمرو آسمانی سیزده طبقه و قلمرو زیرزمینی نه طبقه داشت. هریک از این طبقات قلمرو فرمانروایی یکی از خدایان بشمار می‌رفت. شناخت مناسک مذهبی مایاها کاملا میسر نشده و این بدلیل از میان رفتن بخش عظیمی از منابع مایایی و نیز تغییر مذهب اکثریت جامعه مایاها به مسیحیت است. ارتباط اصلی خدایان با یکدیگر از راه درخت مرکزی بنام واکاه چان امکان‌پذیر بود. این درخت که ریشه‌اش در دنیای زیرزمینی، تنه‌اش در دنیای زمینی و شاخه‌هایش به دنیای آسمانی می‌رسید، خون قربانیان یا نذرهایی که نزد پادشاه درخاک ریخته می‌شد را از طریق ریشه‌هایش جذب و در سراسر گیتی انتشار می‌داد.

درک چیستی خدایان مایایی هم مانند درک آنان از جهان پیچیده‌است و برای ذهن انسان‌های غربی ناآشنا می‌نماید.خدایان مایایی می‌توانستند شکل ظاهر و سرشت خود را تغییر دهند و دلیل ایجاد آثار گوناگون هنری نیز همین است که مایاها می‌توانستند هر صورتی برای خدایان خود متصور شوند و آن‌ها را مجسم سازند. باستان‌شناسان مطرح می‌کنند، بزرگترین خدای مایا ایتزامنا نام داشته‌است.همین خدا دوشکل دیگر نیز داشته‌است که آن یکی هوناب کئو به معنی نخستین خدای زنده و دیگری کوکولکان به معنی مار بالدار بود. باور مایاها این بود که خدای اصلی خود را به‌صورت کهکشان راه شیری نیز نشان داده و سرپرست و آفریدگار جهان است و بر همه خدایان سرپرستی می‌کند. کینیچ آهائو خدای خورشید  و هوناهپو خدای ناهید بودند که این دوخدا معمولا بر سر روز و شب با هم در کشمکش قرار داشتند. برای کشاورزان دو خدا به نام‌های یوم کاکس که خدای ذرت بود، وجود داشت و یکی هم چاک که خدای باران بود. چاک که بیشتر با چهرهٔ خزنده‌ای با دندان‌های شبیه مار تصویر می‌شد، چهار رنگ متفاوت داشت که به جهات جغرافیایی شمال، جنوب، شرق، غرب باز می‌گشت و برای هرکدام به رنگ سفید، زرد، سرخ، سیاه در می‌آمد. خدای ویژه و مورد احترام زنان ایکس چل نامیده می‌شد که مسئول تولد نوزادان شفادادن به بیماران و پیشگویی بود. مایا ها هرساله و یا بعد از در خواست بزرگان دینی خود برای خشنودی خدایان خود قربانی می کردند به طوری که پادشاه قوم در مکانی بلند با خنجری کمانی شکل می ایستاد و فرد قربانی که دو طرفه بدنش توسط افرادی بسته شده بود بر روی تخت سنگی قرار داشت و پادشاه با خنجر قلب را در حالی که همچنان می تپید از بدن قربانی خارج و به سمت مردم می گرفت او قلب ها را در ظرفی از خون درون معبد خدایان نگهداری می کرد.

350 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

 

همچنین به باور مایاها هر انسانی همزادی داشت که بصورت روح ظاهر می‌شد و با خدایان نشست و برخاست داشت و می‌توانست زندگی افراد را تحت تاثیر قرار بدهد. انسان‌ها می‌توانستند از راه دعا و مناسک دینی و نیز مصرف داروهای روانگردان با آنها ارتباط برقرار کنند. این همزادان که بیشتر به دنیای زیزمینی مربوط می‌شدند، عامل پیوند فرد با جامعه مردگان نیز محسوب می‌شدند که این به دنیای زیرزمینی ارتباط داشت و فرد نیاز داشت برای این کار به محل‌هایی ویژه مثل غارهای تاریک برود. به باور مایاهای قدیم از راه مکاشفات و مصرف مواد روانگردان نیز می‌شد با دنیای خدایان متصل شد و پند و اندرز گرفت.پیشگویان دینی برای پیشگویی‌های خود غیر از ستاره شناسی به این روش نیز روی می‌آوردند.

علوم مایاها:

اوضاع ریاضی مایاها

210 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

مایاها ظاهرا ریاضیات را تا میزانی از اقوام اولمک فراگرفته بودند. آنها احتمالا نخستین قومی در جهان بودند که موفق به کشف عدد صفر شدند. این اتفاق در حدود سال ۳۶ پیش از میلاد افتادو ششصد سال بعد بود که هندی‌ها به راز صفر پی برده و از طریق مسلمانان آن را به اروپایی‌ها رساندند. نماد صفر در تحریر اعداد مایایی بصورت یک گوش ماهی بود که شکل آن ترسیم می‌شد. نظام شمارشی مایاها نیز برخلاف نظام متداول امروز جهان که دهگانی است یک نظام بیستگانی بود.مایاها برای هر عدد یک نقطه می‌گذاشتند که بصورت افقی بود و هرگاه این اعداد شمارشان به پنج نقطه (یعنی عدد پنج) می‌رسید بجای پنج نقطه یک خط عمودی می‌کشیدند و برای اعداد بالاتر مانند شش، هفت و سایر بالای خط افقی یک یا دونقطه یا بیشتر می‌گذاردند. به این ترتیب عدد ده در نوشتار مایا دوخط افقی روی هم بود و برای یازده کافی بود یک نقطه بالای آن می‌گذاشتند. نوشتن اعداد از انتها بود و هر بار استفاده از صفر برابر یک قطعه بیست شمارهٔ آن را بالا می‌برد.چنان که در نظام ریاضی رایج امروزی صفر جلوی یک ده بار آنرا افزایش می‌دهد. چون خط نوشتاری مایاها هیروگلیف بود و نشان‌های تصویری داشت گاهی کاتبان برای نوشتن صفر یا نقطه یا خط از نمادهای تصویری دیگری استفاده می‌کردند تا بر زیبایی اثر نوشتاری خود که معمولا بصورت کنده‌کاری بود، بیفزایند و آنرا هنری‌تر جلوه دهند. همین امر موجب دشواری در دریافت برخی از داده‌های آماری مایاهای قدیم شده‌است. سیستم جمع و تفریق مایاها هم شبیه سیستم‌های متداول امروزی بود اما آنها نمادهای چهارعمل اصلی را اینگونه بکار نمی‌بردند اما روش محاسبه ایشان تقریبا همین رایج امروز جهان بود.

446 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

 

مایاها آموخته بودند که چگونه از ریاضیات برای ثبت و محاسبه حرکات و تغییرات اجرام سماوی بهره‌گیری کنند. در یادبودها و دیوارنوشته‌های مایایی آثار و اکتشافات خود را ثبت می‌کردند. بزرگان دینی مایا آموخته بودند که چگونه سال خورشیدی، ماه قمری و حتی حرکتهای سیاره زهره را محاسبه کنند. مایاها برای این محاسبه‌ها، ریاضیات ترکیبی را بکار می‌گرفتند و ماهرانه‌تر از سایر ملت‌های آمریکایی باستان، از خط، درجهت ثبت یافته‌های جدید خود بهره می‌بردند. آنها در جدول‌هایی قدیمی خسوف و کسوف را ثبت و برای آن‌ها جدول‌های زمانبندی تنظیم کرده بودند. آنها برای تنظیم مناسک مذهبی خود نیز از داده‌های ستاره‌شناسی استفاده می‌کردند. مایاها ضمن شناخت خسوف و کسوف محاسبات دقیقی نیز از گردش مسیر سیاره‌های ناهید و بهرام و تا اندازهٔ کمتری عطارد ترسیم کرده بودند. همچنین شواهدی دردست است که مسیر حرکت سیاره مشتری نیز توسط مایاها مشخص شده بوده‌است. مایاها از اخترشناسی برای تنظیم تقویم و هماهنگی مراسم مذهبی طالع بینی، پیشگویی و ثبت دوره سلطنت استفاده می‌کردند. در کراکول چیچن ایتزا یک رصدخانهٔ مایایی به دست آمده که بی‌شباهت به رصدخانه‌های امروزی نیست.

1515 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

ضمن اینکه آنتونی آونی ستاره‌شناس نظر دارد که مایاها همگی خانه‌هایشان را به گونه‌ای می‌ساختند که ظاهرا بتوان از پنجره‌هایشان آسمان را رصد نمود. مثلا در شهر اوکسمال همه ساختمان‌ها در یک ردیف و پنجره‌هایشان به یک سوی مشخص از آسمان باز می‌شود. در ناحیه کراکول نیز همهٔ خانه به نحوی ساخته شده بودند که در امتداد سیاره زهره قرار داشتند.حیرت بیشتر دانشمندان از این است که این شناخت دقیق مایاها از حرکت اجرام آسمانی در شرایطی بود که مایاها ابزار پیشرفته ستاره شناسی نداشته‌اند و سرزمینشان در منطقه‌ای بود که نه ماه از سال بارانی و همیشه ابری بود.

گاهشماری

2010 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

سیستم گاهشماری مایاها نیز از بخش‌های پیچیدهٔ این تمدن است. مایاها به سال ۳۶۵ روزه خورشیدی پی برده بودند اما برای محاسبه سال نه تنها جابجایی خورشید درآسمان فراز خود را که حرکت‌های ماه و ستارگان و دیگر اجرام آسمانی را نیز مدنظر داشتند. نزد مایاها سه نوع تقویم استفاده می‌شد.یکی تقویم سالنمای ۲۶۰ روزه, دیگری هاآب یا سال ۳۶۵ روزه و دیگر تقویم شمارش طولانی ۵۲ ساله. سال مقدس که تزولکین نامیده می‌شد همان سالنمای ۲۶۰ روزه بود. هر ماه آن ۲۰ روز بود و هر روز یک نام مشخص داشت و نیز ۱۳ شماره که روزها در آن ضرب می‌شدند و مجموعا ۲۶۰ روز می‌شد. آنها از این طریق سعی می‌کردند تا از زمان دقیق وقوع پدیده‌های قدیمی به میزان روزهایی که از آن گذشته آگاه شوند. شیوه آن به گونه‌ای بود که مثلا روز ایمیکس که روز نخست هر ماه بود و اولین باری که در سال ۲۶۰ روزه واقع می‌شد نام سال یکم ایمیکس می‌گرفت و به همین ترتیب سال دوم سال دوم ایک و زمانی که به سیزدهمین می‌رسید نام چهاردهمین روز یعنی ایکس مقارن یک می‌شد و سال یک ایکس می‌گردید و اینگونه مشخص می‌شد که ۱۴ سال گذشته‌است. فایده این تقویم برای این بود که در ارقام بالا با ضرب و تفریق ساده می‌شد زمان واقعی را به روز تعیین کرد و از این رو به آن سالنمای مقدس می‌گفتند چراکه در امور مذهبی مردمی کاربرد بیشتری داشت. سالنمای هاآب سالنما و تقویم رسمی مایا بود. هاآب را برای امور سلطنتی و کشوری بکار می‌بردند. در سالنمای هاآب سال ۱۹ ماه داشت. ۱۸ ماه نخست سال ۲۰ روز بود و ماه آخر سال ۵ روز که روی‌هم رفته ۳۶۵ روز را تشکیل می‌دادند.ماه آخر یوایب نامیده می‌شد و برای مردم بدشگون می‌نمود.روزهای ماه از صفر تا ۱۹ را در بر می‌گرفتند شمار روز با یک آغاز نمی‌شد. مایاها در ذکر تواریخ معمولا در کتیبه‌ها هردو سالنمای تزولکین و هاآب را بکار می‌بردند. از آنجایی که هاآب ۱۰۵ روز بیش از تزولکین داشت یعنی در تطابق دوتقویم هاآب ۱۰۵ دندانه وارد سال تزولکین شده بود و تطابق کامل تنها زمانی انجام می‌شد که ۵۲ سال از آغاز گذشته باشد که این دوره ۵۲ سال را دَوَران تقویم نامیده‌اند. واین دوران برای مایاها بسیار مهم و با اهمیت بوده‌است.تقویم سوم سالنمای شمارش طولانی است که مبتنی بر روزهاست که هر روز اما سال به ماه‌های سی روزه تقسیم نمی‌شد. هر روز یک کین بشمار می‌رفت و هر ۲۰ روز برابر یک یوئنال می‌شد. هر ۱۸ یوئینال را یک تون می‌گفتند که مجموعاً ۳۶۰ روز(کین) به دست می‌آمد. هر ۲۰ سال(تون) برابر یک کاتون و هر بیست کاتون یک باکتون و هر بیست باکتون یک پیکتون بود. یک پیکتون برابر می‌شد با ۲٬۸۸۰٬۰۰۰ روز. بالاترین واحد در گاهشماری مایایی آلائون است که برابر می‌شود با بیست و سه میلیارد و چهل میلیون روز.سال‌های آنان ۳۶۰ روزه بود و دلیل آن هم فرار از شومی پنج روز پایانی بود. کاربرد این تقویم بیشتر برای شمارش روزهای گذشته یا باقیمانده نسبت به یک رویداد مهم بوده‌است. مایاها سیستمی ریاضیاتی نیز داشتند که سالنماهای سه‌گانه را به هم تبدیل می‌کرد و از طریق داده‌های یک تقویم می‌توانستند آنرا در سالشماری دیگر نیز بیابند.

نجوم و معماری باستانی

هرچند بسیاری از مورخین و باستان شناسان بر سر اینکه این تمدنها دقیقا در کجا، کاری را دانسته انجام داده و کجا کاری تصادفی انجام گرفته است، دگیر بحث و مناقشه هستند، اما در اینجا مثالهایی که در اینجا آورده شده نشانه ای حیرت انگیز از ارتباط آگاهانه ریاضیات و نجوم در آثار معماری است.
بسیاری از ویرانه های باستانی نمایانگر این امر هستند که افراد سازنده آنها، نه تنها برای صور فلکی و ریاضیات احترام ویژه ای قائل بوده اند ، بلکه دقت عمل فوق العاده ای نیز داشته اند. شکی نیست که تمدنهای باستان، از مصر تا مکزیک، به شدت درگیر محاسبات پیچیده فضایی، ریاضیات و فعالیتهای معماری بوده اند.
در جیزهمثالهای متعددی از توجه به مختصات جغرافیایی دیده میشود. برای مثال، چهار وجه هرم بزرگ جیزه کاملا با خطایی بسیار ناچیز رو به چهار جهت اصلی ساخته شده اند. در حقیقت، آنها کمتر از ۰.۲ درجه از این جهات منحرف شده اند. هرم بزرگ بسیار دقیق ساخته شده است، زاویه های آن تنها دو ثانیه با زاویه ۹۰ درجه کامل اختلاف دارد. برای درک بهتر این مقدار کافی است بدانید که هر درجه به ۶۰ دقیقه و هر دقیقه به ۶۰ ثانیه تقسیم میشود. به علاوه – و با وجود تردید عده ای از کارشناسان این نظر وجود دارد که اهرام جیزه با ستارگان سیف الجبار یا Orion’s belt نیز مطابقت دارند.

280 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

چیچن ایتزا (Chichén Itzá) منطقه باستانی قوم مایا نمونه ای از تمایل فرهنگی این قوم به نجوم است. هرم عظیم پله دار کوکولکان (Kukulcan) که در کانون این محل قرار گرفته است، در هر یک از وجوه خود ۹۱ پله دارد، که در مجموع ۳۶۴ پله است. با افزودن سکوی بالایی تعداد کل پله ها ۳۶۵ عدد به تعداد روزهای یک سال است. علاوه بر این، در اعتدالین بهاری و پاییزی (اولین روز بهار و پاییز که ساعات روز و شب برابر هستند)، نور خورشید سایه یک مار عظیم را بر روی راه پله شمالی ایجاد میکند.

بنایی به نام کاراکول (Caracol) که بنا به اعتقاد کارشناسان به عنوان رصدخانه مورد استفاده قرار می گرفته است نیز در محل استقرار چیچن ایتزا وجود دارد. پنجره های این بنا طوری تنظیم شده اند که با نقاط جذاب و مهمی همطراز باشند. هرچند قسمت بالای این بنا آسیب دیده است، اما با بررسی پنجره های پایینی متوجه میشویم که آنها به سمت شمالی ترین و جنوبی ترین محل استقرار ستاره زهره، محل غروب آفتاب در اعتدالین ساخته شده اند و گوشه های بنا نیز به سمت محل طلوع و غروب خورشید در انقلابین است.

مایاها یک تقویم پیچیده نیز داشته اند که تنها یک روز در هر ۶۰۰۰ سال کم می آورده است. پیش بینی آنها از کسوف و خسوف به طور اعجاب آوری دقیق بوده است. شاید شنیده باشید که این قوم روز پایان جهان را پیش بینی کرده اند. این روز در تقویم امروزی میلادی، ۲۳ دسامبر ۲۰۱۲ خواهد بود. اگر ترجمه آنچه در تقویم مایا آمده صحیح باشد، به گفته آنها دنیا در حدود ۵ سال دیگر ناگهان به پایان خواهد رسید.

مایاها این عدد را بر پایه و اساس خاصی محاسبه کرده اند. این تاریخ زمانی را در چره تقدیمی زمین مشخص میکند که ما از عصر حوت خارج شده و به عصر دلو وارد میشویم.

L126790852152 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

اما حرکت تقدیمی چیست؟ همه میدانیم که زمین در حالی که به دور خورشید میگردد، بر روی محور خود نیز میچرخد و همانطور که از درس علوم دبستان به خاطر دارید، این محور کاملا عمودی نیست بلکه دارای زاویه ای در حدود ۲۳.۵ درجه است. اما این محور همواره چنین نیست، بلکه به آهستگی از زاویه ۲۴.۵ درجه به ۲۲.۱ درجه میرسد و هر ۴۱۰۰۰ سال یک دور کامل میزند.

درحالی که زمین چنین حرکتی دارد، به خاطر تغییر در نیروهای گرانشی، محور زمین در یک دایره در جهت عقربه های ساعت میجنبد. فقط تصور کنید که محور از بالا به سمت پایین شروع به چرخش کند. به این ترتیب زاویه زمین در حد ۳ درجه اختلاف، ثابت میماند، اما جهتی که به آن اشاره میکند، تغییر میابد. برای مثال در حال حاضر ستاره شمالی ما ستاره پولاریس یا جدی است. اما حدود ۱۳ هزار سال قبل، قطب شمال به سمت ستاره وگا یا نسر واقع اشاره داشته است و دوباره در حدود ۱۳ هزار سال بعد به سمت آن باز خواهد گشت. این چرخش تقدیمی در حدود ۲۵,۷۷۶ سال دیگر کامل خواهد شد.

در حال حاضر ما در عصر حوت هستیم،به این معنا که خورشید هنگام طلوع در روز اعتدال بهاری، از محلی که صورت فلکی حوت در آنجا قرار دارد، برمیاید. اما بنا بر حرکت تقدیمی، هر ۲۱۶۰ سال یک بار در روز اعتدال بهاری، خورشید از یک صورت فلکی جدید بر می آید.همانطور که قبلا ذکر شد ما در اواخر سال ۲۰۱۲ از عصر حوت وارد عصر دلو خواهیم شد.

به این ترتیب، مایاها متوجه امری مهم در تغییر بروج و عصرها شده بودند و از اینرو، این تاریخ را زمان نابودی دانسته بودند. البته آنها تنها کسانی که برای اعدادی خاص اهمیت ویژه ای قائل بودند، نیستند. محیط هرم بزرگ جیزه در حدود ۳,۰۲۳ فوت (۹۲۱.۴۱ متر) و ارتفاع آن ۴۸۱ فوت (۱۴۶.۶۰۹ متر است. از نظر عده ای شاید این اندازه ها در مقیاس ۱ : ۴۳,۲۰۰ نماد نیمکره شمالی زمین باشد. نظر بحث انگیز دیگر این است که این اعداد درست ۲۰ برابر عدد حرکت تقدیمی ۲۱۶۰ هستند و نماد گذر زمین از ۲۰ برج فلکی و ایجاد “عصر”های گوناگون هستند.

این مثالها از اعداد تقدیمی، ریاضیات و جهت یابی نجومی که در سازه های باستانی یافت شده اند، حتی ذره ای از تشابهات یا لااقل تلاقیهای عامدانه موجود در مکانهای تاریخی و داستانها و اساطیر هم نیست. تئوریها و گمانه زنیهای موجود درباره این ساختمانهای دیدنی چه درست و چه نادرست، دقت وسواس گونه ای که در طراحی، محاسبه و ساخت آنها اعمال شده است، قابل چشم پوشی نبوده و حسی غریب و احترامی عمیق در انسان امروز ایجاد میکند. و ما تصور میکنیم پیشرفته هستیم…

 

مایاهای امروزی

1911 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

با وجود از دست رفتن اتحاد مایاها این قوم از صحنه روزگار کنار نرفتند و هنوز در گوشه‌هایی از آمریکای مرکزی مردم مایا با حفظ آداب و رسوم خود به زندگی ادامه می‌دهند. جمعیت مایاهای امروزی که بازماندگان مایاهای متمدن دوران باستان و سده‌های میانه هستند حدود هفت میلیون تن برآورد شده که در کشورهای السالوادور، هندوراس، مکزیک،گواتمالا و بلیز پراکنده‌اند و به گویش‌های زبان مایایی و یا اسپانیایی سخن می‌گویند. بیشتر جمعیت امروزی مایاها در ارتفاعات گواتمالا بسر می‌برند. در گواتمالا اگرچه خیلی از مایاها سبک زندگی و گفتار اسپانیایی را پذیرفته‌اند اما این تغییر و همرنگی با جامعه در زنان بسیار کمتر از مردان دیده می‌شود و اکثر زنان مایایی گواتمالا هنوز هم سبک پوشش و زبان بومی و اصیل خود را نگاه‌داشته‌اند. مایاهای امروزی بخاطر رنگ پوشش خاص خود و کلاه‌های بلند و لباس‌های شاد رنگارنگ خود شهره هستند. مردان مایا امروزه به کارهای کشاورزی و گاهی صنعتی مشغولند و در میان جامعه امروزی مایا کودکان دستفروش نیز بچشم می‌خورند. امروزه زندگی مایاها مانند بیشتر مردم آمریکای لاتین توام با محرومیت است و روند پیشرفت بویژه در مناطق مایانشین که کوهستانی و روستایی نیز هستند، بسیار کندتر است.غذاهای سنتی مایاها هنوز مبتنی بر غذاهای گیاهی و بویژه ذرت است. انواع و اقسام غذاها و نان‌ها با ذرت طبخ می‌شود.مایاهای امروزی اگرچه بیشتر مسیحی کاتولیک می‌باشد اما هنوز دسته‌های زیادی از مردم این قوم هر به مذهب باستانی خود معتقد باقی مانده و آئین‌های مذهبی خود را همچنان برگزار می‌کنند. پذیرش مذهب کاتولیک از سوی بسیاری از مایاها تنها سرپوشی بود برای دفاع از خود برابر مسیحیان چرا که هنوز در میان جوامع مسیحی مایا همچنان شمن وجود داشته و در ارتفاعات و غارها بر اصل سال‌های ۲۶۰روزه به عبادت و ارشاد و مکاشفه می‌پردازند.نام بسیاری از اساطیر مایا با نام‌های مذهبی لاتین جایگزین شده اما مراسم و عقاید همچنان باستانی برجای مانده‌اند. گرایش عمده روستاییان مایا به مسیحیت از سال ۱۹۶۰ و آغاز فعالیت تبلیغی کلیساهای انجیلی جنوب ایالات متحده آغاز شده‌است.

47300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!
در بلیز

مایاهای کشور بلیز که سومین گروه بزرگ قومیتی این کشور هستند و حدود یازده درصد جمعیت کشور را تشکیل داده‌اند بیشتر از تبار آن‌دسته از اقوام موپان و یوکاتک هستند که درپی وقوع جنگ در سال ۱۸۸۰ به کشور بلیز مهاجرت نمودند. ده سال پیش از آن مایاهای ککچی از کشور گواتمالا وارد بلیز شده بودند و خلاف هم‌تباران موپانی خود که راه کوهستان‌های مرتفع بلیز را پیش گرفتند، اینان وارد سرزمین‌های پست جنوبی این کشور در جوار رودخانه‌ها شدند. تاریخ و فرهنگ باستانی مایاها نزد مایاهای بلیز بسیار بااهمیت و مایه افتخار تلقی می‌شود.
در گواتمالا

شمار مایاهای گواتمالا بیش از سایر کشورهای مایانشین است. مایاهای گواتمالا بیش از سایرین به آداب و رسوم خود مانند پوشش، مذهب و زبان پای‌بند مانده‌اند و شرایط فرهنگ بومی مایا در گواتمالا بهتر از سایر کشورهاست. مایاها در گواتمالا به سیزده گروه قومی کوچکتر تقسیم می‌شوند. پیشهٔ اکثر مایاهای گواتمالا کشاورزی و صنایع دستی است و عمدتاً در مناطق مرتفع و کوهستانی کشور بسر می‌برند.

در مکزیک

 

مایاها بخشی از گروه‌های قومی کشور مکزیک هستند که بیشتر آنها در نواحی جنوبی و بویژه شبه جزیره یوکاتان ساکن می‌باشند.زبان مایاهای مقیم مکزیک یوکاتک است که ریشهٔ مایایی دارد و مذهب پیشین جمعیت مایایی ساکن مکزیک کاتولیک می‌باشد. جمعیت مایاهای مقیم مکزیک حدود سیصدوپنجاه هزار تن می‌باشد که بیشتر آن‌ها اسپانیایی را بعنوان زبان دوم یا زبان نخست خود می‌دانند. بدلیل شرایط جغرافیایی محل سکونتشان بیشتر مایاهای مکزیک از صنعت توریسم امرارمعاش می‌کنند.

1416 قبیله ای متمدن،به نام مایا!
در هندوراس

مایاها در هندوراس چورتی نامیده می‌شوند که جمعیتی کمتر از ۶ هزار نفر دارند.[۱۵۱] مایاهای این کشور سنت مایایی خود را عمدتاً فراموش کرده‌اند و دیگر به گویش چورتی صحبت نمی‌کنند و پوشش سنتی آن‌ها نیز کلاً تغییر یافته‌است. اخیرا تلاش‌هایی در رابطه با بازگشت چورتی‌ها به فرهنگ قدیمشان انجام شده و تا حدودی آن‌ها به یادگیری زبان نیاکان خود مشغول شده‌اند. پیشهٔ اصلی مایاهای هندوراس که اسپانیایی زبان هستند، صنایع دستی و توریسم است. نوعی از عروسک که بنام عروسک‌های هاسک شناخته می‌شوند، توسط این گروه قومی ساخته شده و معمولاً بوسیلهٔ کودکان دستفروش به مشتری‌ها عرضه می‌شود.

تمدن مایاها و فرهنگ جهان امروز:

از مهم‌ترین مسائل پیرامون نام مایا در جهان امروز افسانهٔ پایان جهان در سال ۲۰۱۲ است که حسب پیشگویی‌های مایاهای قدیم جهان در آن روز پایان می‌پذیرد. این پدیده که به پدیده پایان جهان مشهور شده‌است با نزدیک شدن به سال مورد نظر بر دامنهٔ شیوع باور به آن در میان برخی افراد افزوده می‌شود. روز گمان‌شده برای این رویداد خیالی که بیست و یکم دسامبر ۲۰۱۲ است برابر شب یلدای سال ۱۳۹۱ هجری خورشیدی خواهد بود. در همین زمان شایعه مبنی بر برخورد یک جرم غول‌پیکر به زمین در سال ۲۰۱۲ موجی از واکنش‌ها را بدنبال داشت. در نهایت موسسه SETI که کار پژوهش بر این امر را دنبال می‌نمود این مسئله را رد کرد. دربارهٔ این موضوع فیلم‌هایی نیز در هالیوود ساخته شده که از میان آن‌ها می‌توان به فیلم ۲۰۱۲ به کارگردانی رولند امریش اشاره نمود. همچنین دربارهٔ مردم مایا فیلم پرفروش دیگری به کارگردانی مل گیبسون در سال ۲۰۰۶ ساخته شد بنام آپوکالیپتو یا آخرالزمان که در آن دوران افول مایاها و شکست‌هایشان برابر قوم آزتک به تصویر کشیده شده‌است.

حقایقی در مورد مایاها!

۱- راز باستانی

حقیقت: هیچ کس واقعا نمی‌داند که چه چیزی باعث نابودی فرهنگ مایا شد.
به خاطر دلایلی که هنوز هم مورد بحث اند، مناطق اصلی زندگی مایا که در سطحی پایینتر از زمین اصلی قرار داشت به مرور و در طول قرون ۸ و نهم شیب بیشتری پیدا کرد و پس از آن کم کم رو به نابودی رفت. این ادعا با نوشته‌های تاریخی و سازه‌های معماری در مقیاس بزرگ پیوند دارد. تئوریهای غیر اکولوژی در مورد نابودی مایا به چندین زیر گروه در یک رده، مثل زیاد شدن جمعیت، تاراج خارجیها، شورش و طغیانهای محلی و فروپاشی مسیرهای تجاری دسته بندی می‌شوند. فرضیه‌های اکولوژی شامل حوادث طبیعی، ‌بیماریهای واگیردار و تغییرات آب و هوایی می‌شوند. حالا دلیل و شاهدی دال بر افزایش جمعیت اضافه بر ظرفیت محیط بوده که موجب فرسودگی پتانسیل‌های زراعتی و شکار بیش از اندازه حیوانات می‌شده و همین عامل نابودی تمدن مایا را تضمین می‌کرده است. برخی از محققین به تازگی استدلال کردند که خشکسالی ۲۰۰ ساله شدید و سختی منجر به سقوط و فروپاشی تمدن مایا شده است.

287 300x198 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

۲- زندگی ادامه دارد…

1317 300x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: تقویم مایایی پایان جهان را پیشگویی نمی‌کند.
اول از همه اینها باید بگوییم که مایاها فقط یک تقویم ندارند بلکه آنها تقویمهایی دارند که با هم ارتباط دارند. در افسانه‌هایی گفته شده که در این تقویم long count (که در بالا آورده شده) زمان به پایان رسیدن جهان مشخص شده است.
طبق افسانه‌های مایا ما در جهان چهارم یا جهان «آفرینش» که در افسانه‌ها ازش صحبت شده زندگی می‌کنیم. در تقویم long count آخرین خلق یا آفرینش در ۱۲٫۱۹٫۱۹٫۱۷٫۱۹ به پایان می‌رسد. که این سلسله مراتب دوباره در ۲۰ دسامبر ۲۰۱۲ اتفاق می‌افتد. طبق این گفته مایاها الان زمان جشن بزرگ به خاطر رسیدن به انتهای چرخه آفرینش فرا رسیده است. این سخن به معنی رسیدن به پایان جهان نیست بلکه منظور از این جمله شروع یک عصر جدید است. مگر ۳۱ دسامبر هر سال پایان جهان محسوب می‌شود؟ خیر- ما در این روز وارد سال جدیدی می‌شویم. این مساله شبیه دوره‌های آفرینشی تمدن مایاست. درحقیقت مایاها ارجاعهای زیادی به تاریخهایی دارند که بعدها در سال ۲۰۱۲ رخ می‌دهد. در حقیقت نظریه پایان یافتن جهان در سال ۲۰۱۲ (باتوجه به افسانه مایایی) را اولین بار خوزه آرگیولس سال ۱۹۸۷ در کتابش به نام The Mayan Factor: Path Beyond Technology مطرح کرد.

 ۳- آخرین قلمرو حکومتی مایا

حقیقت: آخرین حکومت تمدن مایا تا سال ۱۶۹۷ وجود داشت.
شهر جزیره‌ای تایاسال مکان آخرین پادشاهی مستقل تمدن مایا محسوب می‌شد و برخی از کشیشان اسپانیایی تا سال ۱۹۶۹ با مسالمت و آرامش آخرین پادشاه ایتزا یعنی کانک Canek را ملاقات و موعظه می‌کردند. پادشاهی ایتزا بالاخره در ۱۳ مارچ ۱۶۹۷ تسلیم اسپانیایی‌ها شد. حالا مصنوعات و بناهای باستانی در چیچن ایتزا که همه ما می‌شناسیم، در این آخرین منطقه خودمختار واقع شده است. قابل توجه اینکه بیشتر زمینهایی که این مکانهای باستانی در آنجا واقع شده، جزو زمینهای خصوصی یک خانوده محسوب می‌شود، درحالیکه دولت آنها را متعلق به خود و درحقیقت خود را اداره کننده این مکانها می‌داند.

۴- سونا

279 300x225 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها از سونا استفاده می‌کردند!
حمامهای آرامش بخش یا zumpul-ché جایی بود که مردم مایایی زمان باستان خودشان را در آنجا تطهیر و شستشو می‌کردند. این حمامها خیلی شبیه سونای امروزی و ساختاری، دیوارهای سنگی و سرپوشیده داشت همراه با یک دریچه یا سوراخ کوچک در قسمت سقف. آبی که از صخره‌های سنگین وارد اتاق می‌شد تولید بخار کرده و این روند شرایطی فراهم می‌کرد که تمام ناپاکیها و کثیفیها نابود شود. پادشاهان مایا عادت داشتند بعد از ملاقاتهایشان حمام سونا بگیرند تا احساس سرزندگی و همچنین پاکی داشته باشند.

۵- Ball Courts

729 300x225 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها ball court را به عنوان محلی برای بازی کردن می‌ساختند.
بازیهای توپی Mesoamerica ورزشی با انجمنهای آیینی بود که مردم پیش-کلمبیایی بالغ بر ۳۰۰۰ سال از این ورزش استقبال می‌کردند. در طول دوره ای هزار ساله انواع مختلفی از این بازی در سرزمینهای مختلف وجود داشته و هنوز یک نمونه مدرن از این بازی به نام ulama در معدودی از مکانها و بین افراد بومی ‌طرفدار دارد. Ballcourts مکانهایی عمومی ‌بودند که برای حوادث مهم فرهنگی و فعالیتهای آیینی مثل جشنواره‌ها و اجراهای موسیقی مورد استفاده قرار می‌گرفتند. این مکان از سراشیبی‌های پله دار تشکیل می‌شد که به صحن مراسم یا پرستشگاه‌های کوچک منتهی می‌شد، ball court‌ها شبیه حرف “I” بود که تقریبا در تمام شهرهای کوچک مایا یافت می‌شد.

۶- مواد مخدر

حقیقت: مایاها از مسکن و مواد مخدر استفاده می‌کردند.
مردم مایا در مراسم مذهبی‌شان به طور مرتب از داروهای توهم زا استفاده می‌کردند (که از مواد طبیعی تهیه می‌شد)، اما در زندگی روزمره‌شان نیز برای تسکین درد نیز از این مواد استفاده می‌کردند. معمولا از گیاهانی مثل peyote، نیلوفر، بعضی از قارچها، تنباکو و گیاهان دیگر برای ساختن نوشیدنی‌های الکی استفاده می‌کردند. علاوه براین همانطوری که در شعرهای مایایی گفته شده و بر سنگها تراشیده شده؛ آنها از برای جذب سریعتر و تاثیرگذاری بیشتر مواد مخدر، داروی مایع و آیینی را به خودشان (از راه مقعد مانند عمل تنقیه) تزریق می‌کردند. در بالا تصویر مجسمه مایایی را می‌بینید که از تزریق این مایع به بدنش لذت می‌برد!

۷- قربانیان

2611 208x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: بعضی از افراد مایا هنوز هم قربانی و خونریزی دارند
قربانی کردن انسان برای اهداف مذهبی و یا پزشکی یکی از موضوعاتی است که اکثر مردم در مورد مایاها می‌دانند- اما آنچه اغلب مردم نمی‌دانند این است که آنها هنوز هم قربانی می‌کنند. اما هیجان زده نشوید! الان خون مرغ جای خون انسان را گرفته است. امروز هنوز هم اقوام مایا سنتهای آیینی اجدادشان را حفظ کرده اند. آیین نماز و دعا، هدایا، قربانی‌های خونی (که الان مرغها جای انسان را گرفته اند)، رقصها، مهمانی‌ها، و نوشیدنی‌های آیینی هنوز هم از رسومات دینی و سنتی آنها محسوب می‌شود.

۸- دکترهای عالی

1810 219x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها روشهای درمانی بسیار خوب و جالبی دارند.
سلامت و علم پزشکی در میان مایای باستانی ترکیب پیچیده ای از ذهن، بدن، مذهب، مراسم آیینی و دانش محسوب می‌شد. مهم‌تر از همه اینها کسانی برای وظایف پزشکی انتخاب می‌شدند که آموزشهای عالی و درستی دیده بودند. این مردان «شامان» نامیده می‌شدند و به عنوان واسطه ای بین دنیای فیزیکی و دنیای معنوی عمل می‌کردند. آنها برای رسیدن به هدفشان یعنی شفا بخشیدن بیماران، و پیش‌بینی کردن و کنترل کردن حوادث فوق طبیعی تمرین جادوگری هم می‌کردند. از زمانیکه دانش پزشکی شدیدا با جادوگری و مذهب غرابت پیدا کرد، برای شامانها هم بسیار ضروری و واجب بود که مهارتهای پزشکی و دانش خود را توسعه بخشند. معروف بود که مایاها زخمها را با موی انسان بخیه می‌زدند، شکستگی استخوان را درمان می‌کردند و حتی در زمنیه جراحی دندان هم مهارت داشتند از سولفید آهن برای پر کردن دندان استفاده می‌کردند و ابزارهای جراحی می‌ساختند.

۹- دوران کودکی مایا

1227 291x300 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: مایاها به زیبایی و تربیت بچه‌هایشان اهمیت می‌دادند
مایاها همواره آرزو داشتند بچه‌هایشان تواناهایی جسمی‌ غیرطبیعی داشته باشند. برای مثال در سنین خردسالی تخته‌هایی را روی پیشانی بچه‌ها محکم فشار می‌دادند تا پیشانی پهنی داشته باشند. یکی دیگر از معیارهای زیبایی برای بچه‌های مایا چپ بودن چشمها محسوب می‌شد! بنابراین پدر و مادرها برای رسیدن به این هدف اشیائی را جلوی چشمهای نوزاد تازه به دنیا آمده آویزان کرده و آن را تکان داده تا بر اثر مداوت و تکرار این عمل چشمهای بچه دیگر برای همیشه چپ بشود!!
حقیقت جذاب دیگر در مورد کودکان مایا این است که بیشتر آنها را بر اساس روزی که در آن به دنیا می‌آمدند نام گذاری می‌کردند. هر روز سال برای بچه‌های پسر و دختر و والدین اسم خاصی داشت و ازشان انتظار می‌رفت که این سنت را انجام دهند.

۱۰٫ فرهنگی که ادامه دارد…

539 300x201 قبیله ای متمدن،به نام مایا!

حقیقت: هنور افراد زیادی از تمدن مایا در مناطق خاص خودشان زندگی می‌کنند
درحقیقت بالغ بر ۷ میلیون مایایی در مناطق خاصی زندگی می‌کنند، تعداد زیادی از آنها نیز طوری زندگی می‌کنند تا بتوانند آنچه از میراث فرهنگی برایشان باقیمانده را حفظ کنند. بعضی از آنها به طور کامل با فرهنگ مدرن منطقه ای که در آن زندگی می‌کنند خودشان را وفق داده اند، در حالیکه دیگران زندگی ویژه سنتی و باستانی خود را ادامه می‌دهند و اغلب اوقات به یکی از زبانهای مایایی به عنوان زبان اول صحبت می‌کنند. بیشترین جمعیت از افراد مایا در ایالتها و شهرهای مکزیک مثل Yucatán، Campeche، Quintana Roo، Tabascoو Chiapas، و در بعضی کشورهای آمریکای مرکزی مثل Belize، گوآتمالا و قسمتهای غربی هوندوراس و الساوادور پراکنده اند. و جالب است بدانید امکان دارد بعضی از کلمات مثل shark به معنی کوسه و cocoa به معنی کاکائو از زبان مالایی گرفته شده باشند. حالا برایتان یک جمله مالایی را می‌نویسیم تا اگر با یک مالایی برخورد کردید حداقل بتوانید یک جمله صحبت کنید!
در زبان Yucatec مالایی جمله Jach Dyos b’o’otik برای تشکر کردن به کار می‌رود و معنی آن می‌شود “ازت متشکرم”

آپوکالیپتو فیلمی درباری سقوط قوم مایا 

Apocalypto-poster01.jpg

(مل گیبسون)، کارگردان و بازیگر هالیوود پس از فیلم «مصائب مسیح»،فیلم  «آپوکالیپتو» را بروی پرده سینما برد.«آپوکالیپتو»،داستانی اسطوره‌ای از سرانجام متلاطم تمدن‌ مایا‌ها است. نویسندگی این فیلم را «مل گیبسون» و «فرهاد صفی‌نیا» به عهده‌داشته‌اند. «مل گیبسون» در کمپانی فیلمسازی خود در «سانتا مونیکا» در مصاحبه با خبرنگاران درباره فیلم «آپوکالیپتو» گفت:

داستان این فیلم در قرن شانزدهم میلادی در جنگل‌های نزدیک شهرهای مایا به وقوع می‌پیوندد. این فیلم داستان مردی به نام «جگوآر پاو» است که توسط قوم رو به زوال مایا‌ها به عنوان قربانی انتخاب می‌شود به این امید که شاید این قوم بار دیگر بتواند همانند گذشته به حیات خود ادامه دهد. این مرد رنجور و بدون اسلحه در پی رهایی یافتن از این مهلکه است که این مساله تماشاچی را تا لحظات آخر برای دیدن آنچه که به وقوع خواهد پیوست بروی صندلی‌اش میخکوب می‌کند.

گیبسون درباره چگونگی انتخاب سوژه‌اش گفت: مساله شکار و شکارچی و فرار برای ادامه حیات همواره موضوعی بود که از زمان کودکی با چیزهایی که می‌دیدم با من بود، ولی در «آپوکالیپتو» من از دیدگاهی اجتماعی تمدنی به این موضوع نپرداخته‌ام بلکه سعیم بر آن بوده که احساس خود به این مساله را در چارچوب گفته‌های انجیل بروی صحنه منعکس کنم. وی در جواب به این سوال که پس از فیلمی چون «مصائب مسیح» چگونه تصمیم به ساخت فیلم درباره موضوعی گرفته که چندان وسوسه‌انگیز نبوده و حتی ساخت آن آسان به نظر می‌رسد، گفت: نمی‌دانم. فقط موضوع از این قرار بود که از من خواسته شد تا درباره این داستان فیلمی بسازم و من نیز پذیرفتم. موضوع تعقیب و گریز همان چیزی بود که همیشه انتظار ساخت آن را می‌کشیدم. «گیبسون» درباره چگونگی یافتن بازیگران این فیلم که تقریبا همگی آنها نابازیگرند گفت: ابتدا من و فرهاد فیلمنامه آن را نوشتیم و سپس به سراغ مردم رفتیم و افراد مناسب هر نقش را یافتیم، البته این مساله از نظر من خیلی مهم بود که افرادی را که انتخاب می‌کنیم، کاملا مشابه شخصیت‌های شناخته‌ شده اسطوره‌ای نباشند، منظور این است که تماشاچی با دیدن هر یک از شخصیت‌ها، آنها را فورا به هر یک از شخصیت‌های اسطوره‌ای مشهور و شناخته شده ربط ندهد.

 درسيستم فيلمسازي ماشيني و تعريف شده و با برنامه هاليوود، مل گیبسون يكي از معدود كساني است كه بلد است همه چيز را به هم بريزد و يك محصول مستقل شخصي خلق كند. به علاوه، آن قدر همين دو كار قبلي اش از نظر فرم، ساختار و محتوا قوي و حرفه اي بوده اند كه دلت را براي تماشاي يك اثر هيجان آور و مرعوب كننده ديگر صابون بزني ! بخصوص براي خيلي از کساني  كه در نظرشان«مصايب مسيح»، اتفاق دهه شد و بارها جسارت و انديشه هاي گيبسن را ستودند. اين بار نه جدال اسكاتلندي و انگليسي ها به نمايش در مي آمد و نه 12ساعت آخر زندگي عيسي مسيح، بلكه قرار است برويم به دل جنگل هاي آمريكاي مركزي و شاهد آخرين روزهاي حيات «قوم مايا» باشيم. همه چيز «آپوكاليپتو» بسیار وسوسه انگيز است و تازه اين جداي از قصه هاي حاشيه اي مثل كنار كشيدن خيلي از استوديوهاي هاليوود در كمك به گيبسن به خاطر اظهارات ضد يهودي، پيدا نكردن پخش كننده و البته حضور پر رنگ دو ايراني در فيلم میباشد. 

يكي از منتقدان كه فيلم را ديده بود، نكته جالبي را بیان نموده: «صحنه به صحنه كه فيلم جلو مي رفت عجيب اتفاقات و تصادفهاي فيلم شبيه كارهاي وطني خودمان شده بود. مدام با خودم مي گفتم يعني چه شده كه هاليووديها از روي دست سريال آبكي ما و فيلم هاي بي در و پيكر ايراني كپي زده اند و تمام ماجراها بر حسب اتفاق و قضا و قدر جلو مي رود. البته وقتي تيتراژ آخر فيلم را ديدم، همه چيز را تا آخر گرفتم. فيلمنامه كار يك ايراني بود!»
البته نمیتوان خيلي هم با اين نگاه موافق بود. يكي از منتقدان مشهور سينماي ايران میگوید: «آپوكاليپتو يك فيلم حيرت انگيز است، به مفهوم مطلق. فيلمي منحصر به فرد و بي نظير. بي نظير يعني كه هيچ فيلمي شبيه آن نمي شناسم». 
اين فيلم گيبسون هم موافقان صد درصد و طرفداران درجه يكي دارد كه در تحسين «آپوكاليپتو» جمله ها نوشته اند و هم مخالفان سفت و سخت و معترضان نه چندان كمي كه آن را يك اثر ضعيف و بي چفت و بست حتي بدتر از آن، يك دروغ تاريخي مي نامند. اما به نظر شما چرا گيبسن در آخرين اثرش نتوانسته مثل دو كار قبلي اش همه را راضي كند؟
بيايم و موشكافانه تر به فيلم نگاه كنيم. «آپوكاليپتو» يك روايت تاريخي است از تمدن مايا كه طبق اسناد موجود، جزو بزرگترين اقوام باستاني جهان به شمار مي روند. مايا از هزار سال پيش از ميلاد مسيح شكل گرفت و گرچه همين الان هم مي شود رگه هايي از بومي هاي به جا مانده از اين قوم را در شمال آمريكاي مركزي يافت، اما در قرن 13 و 14 ميلادي آنها به دلايل مختلف از هم پاشيدند و درواقع چراغ اين تمدن نيز خاموش شد. 
مي گويند بين سالهاي 200 تا 900 ميلادي هيچ تمدني مثل مايا پرشكوه و در اوج نبوده است. معماري ماياها هنوز هم اعجاب آور است و باقي مانده آثار ساخته شده در آن سالها (دوران اوج) نشان از قدرت و ذكاوت آنها در هنر معماري دارد. همچنين تاريخ نشان داده نظام اجتماعي و حكومتي آنها نيز بسيار پيشرفته و بر پايه تقسيم بنديهاي مذهبي و طبقاتي بوده است، هرچند هيچ گاه در زبان خواندن و نوشتن، زراعت يا حمل و نقل نتوانستند تحول خاصي براي خودايجاد كنند. ماياها هم مانند يونانيان باستان چندين خدا را مي پرستيدند و خدايان هم مثل فصلها برايشان عوض مي شدند (خدايان خوب و بد) اما تفاوت آنها با همتايان اروپانشين خود در قرباني كردن بود. اقوام مايا به شدت به مراسم قرباني معتقد بودند و از حيوانات گرفته تا انسانها را براي راضي كردن خدايان سر مي بريدند. 
اما چرا «مايا» زوال يافت؟ البته در اين مجال فرصت پرداختن به تاريخچه اين سقوط نيست، اما در چند جمله مي توان گفت همين مراسم قرباني كردن باعث چند دستگي بين طبقات مايا و در نهايت شورش طبقات پايين دست شد. 
قحطي، بيماري و هجوم اقوام ديگر باعث مي شد مردم به خدايان بي شمارشان دست آويزند و براي همين قرباني هاي بيشتري بدهند كه معمولاً قرباني ها هم از دهكده هاي ديگر و طبقات پايين بود. گرچه دلايل ديگري از جمله ورود اسپانيايي ها يا جنگهاي مذهبي داخل قومي، تمام شدن منابع غذايي و... نيز براي انهدام قوم مايا ذكر مي شود. 
«آپوكاليپتو» قصه روزهاي آخر تمدن ماياست، آن هم در سراشيبي تند سقوط. فيلم پس از يك شوك جالب كه با شوخي هايي بدوي و وحشيانه همراه است، (و گيبسن چه قدر در همين بدوي كردن صحنه ها و حتي طنزها موفق عمل كرده) گروهي از مردان جنگجو به قبيله «پنجه پلنگ» حمله مي كنند و مردان و زنان را به بردگي مي گيرند (البته به جز آنهايي را كه وحشيانه به قتل مي رسانند) «پنجه پلنگ» مي تواند همسر حامله و فرزندش را در درون يك چاه پنهان كند، اما خودش به اسارت گرفته شده و پدرش كشته مي شود. آنها در مسير راه به كودكي مبتلا به بيماري كشنده بر مي خورند كه پيش بيني مي كند قوم مهاجم به زودي نابود مي شود. 
وقتي اسيران به شهر مي رسند زنان را براي بردگي مي فروشند و مردان را به قربانگاه مي برند و يكي يكي در مراسمي خاص (و جالب) سر مي برند، اما «پنجه پلنگ» و عده اي ديگر به كمك كسوف از مرگ نجات مي يابند. 
پس از اين اتفاق، يكي از سران جنگي مهاجمان تصميم مي گيرد يك بازي با نجات يافتگان انجام دهد، اما «پنجه پلنگ» با كشتن پسر او از اين بازي فرار مي كند، هرچند بشدت مجروح شده است، از اين به بعد تعقيب و گريز «پنجه پلنگ» است با مهاجمان كه در نهايت به قتل يكي يكي آنها! و نجات زن و فرزندش از آن چاه مي انجامد. 
بله، قصه تكراري است و شايد ده ها بار از اين قبيل را روي پرده ديده ايد، اما اين يكي فرق مي كند. به نظر من فيلم تا جايي كه «پنجه پلنگ» از آن بازي مي گريزد، تحسين برانگيز است. هم از نظر فرم و هم محتوا. قصه كم نقص و هيجان برانگيز است و مخاطب را با خودش مي كشاند. اما مهمتر از روايت نوع اجراي آن است. حالا ديگر مي توان ادعا كرد مل گيبسن همانقدر كه بازيگر بزرگي است كارگردان بزرگي هم هست. كار او در تك تك صحنه هاي «آپوكاليپتو» مثال زدني است كه تبحر صاحب اثر را به رخ مي كشد. قاب بندي و دكوپاژ، استفاده درست از لوكيشن، حركات دوربين، كارگرداني صحنه هاي تعقيب و گريز و... فيلم را موفقترين اثر كارگردان از لحاظ فرم بصري و ساختار تصويري مي نماياند. البته در كنار هوش و توانمندي گيبسن، فيلمبرداري دين سملر را هم بايد ستود. فقط كافيست صحنه آبشار را به ياد بياوريد تا بفهميد او يكي از سخت ترين و قشنگترين پلانهايي كه در يكي دو سال اخير ديده ايد را جلوي رويتان قرار داده است. 
البته كاش دوربين مورد استفاده را هم مي ديديد ! چندي قبل عكسي از مل گيبسن در كنار دوربينهاي دفينيشن جنسيس در پشت صحنه همين فيلم ديدم و باور كنيد هنوز نمي توانم وجود چنين دوربين حجيم، پيشرفته و پر دم و تشكيلاتي را باور كنم. (اين دوربين جزو دسته دوربينهاي ديجيتال است. يعني 35ميلي متري نيست) علاوه بر اين، چهره پردازي، طراحي لباس و انتخاب نقاشي ها و تزئينات بدن مايايي ها و البته انتخاب بازيگران آنقدر جالب است كه به قول يكي از منتقدان آمريكايي «چهره هاي خارق العاده كه تاكنون روي پرده سينما نديده ايم». 
اما شايد بارزترين نكته فيلم خشونت آن باشد. «گيبسن» ثابت كرده عاشق خشونت و به تصوير كشيدن آن روي پرده سينماست و هرچند «آپوكاليپتو» خشونت «مصايب مسيح» را ندارد (البته خشونت اين دو فيلم اصلاً از نظر نوع و جنس قابل مقايسه نيستند)، اما او هيچ ابايي از نمايش انواع و اقسام صحنه هاي خشن و پر خون و بدنهاي مثله شده و بومي هايي كه تكه پاره مي شوند ندارند. 
باز رجوع كنيد به صحنه عالي افتادن «پنجه پلنگ» داخل آن جسدهاي فاسد شده و بي سر كه تكان دهنده ترين بخش فيلم و يكي از به يادماندني ترين سكانسهاي چند سال اخير است. يا نماهاي مربوط به قرباني كردن يا مرگهاي پياپي با دلخراش ترين نماها... 
البته معتقدم جايي كه قصه به تعقيب و گريز «پنجه پلنگ» و مهاجمان توي جنگل مي پردازد، به قول همان دوست عزيز خيلي «اتفاقي» است. حالا ديگر حيوانات مثل مار و زنبور نيز به كمك مي آيند و آب و آبشار هم، تا قهرمان قصه ما نبرد را ببرد. گرچه مي توان اين قضيه را كمك طبيعت خواند، (همان طور كه خورشيد «پنجه پلنگ» را از مرگ نجات داد) اما اين كه مردي زخم خورده با يك جاي نيزه بزرگ توي شكم كيلومترها بدود و تعقيب كنندگانش را مثل آب خوردن از سر راه بردارد و از آخر زن و فرزندانش را سالم بيابد، براي ما يادآور سريالهاي وطني است!
در نهايت مل گيبسن با هدف ساخت يك فيلم اكشن تعقيب و گريزي اين بار قوم مايا و جنگلهاي آمريكاي مركزي را در 5 قرن پيش نمايش مي دهد و ضمن ارايه يك اثر خوش ساخت، استاندارد و مهيج با جلوه هاي بصري تحسين برانگيز و خشونتي ذاتي يك حرف مي زند:

«بشر امروز بايد مراقب و مواظب تصميمها و حركات خود باشد تا مثل اقوام مايا به دست خودش نابود نشود»

همانطور كه اول فيلم از قول ويل دورانت مي آورد:

«هيچ تمدني از بيرون مغلوب نمي شود، مگر آنكه از درون نابود شده باشد».

 

 منابع: سایتها ووبلاگهای: ویکیپدیا.سیمرغ.بیتوته.شگرفیها.پژوهشکده.دنیای اقتصاد.فوتبال و سینما(وحید ضرابی نسب)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 17110
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 21 آذر 1393 ساعت : 9:56 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گیبسون: ابرمرد هالیوود
نظرات
               مل گیبسون: ابرمرد هالیوود  
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   

مل کالم کیل جرارد گیبسون (به انگلیسیMel Colm-Cille Gerard Gibson) (زاده ۳ ژانویه ۱۹۵۶بازیگر، کارگردان و تهیه‌کنندهاسترالیایی-آمریکایی است. او در سال ۱۹۹۵ میلادی، برای فیلم شجاع‌دل موفق به دریافت دو جایزه اسکار بهترین کارگردانی و اسکار بهترین فیلم از سوی آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک شد. مل گیبسون علاوه بر حرفه بازیگری و کارگردانی، فیلمنامه‌نویس، تهیه‌کننده و دوبلور نیز می‌باشد.از آثار شاخص وی می‌توان به فیلم‌های شجاع‌دل، مصائب سیح و آپوکالیپتو اشاره کرد.

مل گیبسون در پیکسکیل، نیویورک ساعت ۴:۴۵ بعداز ظهر روز سوم ژانویه سال ۱۹۵۶ متولد شد. قد او ۱۸۰ سانتی‌متر می‌باشد. ملیت او آمریکایی است اما داری اصلیتی استرالیایی می‌باشد. مذهب وی کاتولیک، یکی از شاخه‌های دین مسیحیت می‌باشد.

او در خانواده‌ای کاتولیک به دنیا آمد و رشد کرد و دومین پسر هاتون و آن گیبسون است. پدرش هاتون گیبسون متولد ۲۶ اوت ۱۹۱۸ است و یک سوزنبان قطار بود و از تبار استرالیایی می‌باشد و مادرش آن ریلی ایرلندی-امریکایی بود که در دسامبر ۱۹۹۰ فوت کرد. او ششمین بچه از یازده بچه هوتان گیبسون و آنه ریلی گیبسون می‌باشد. مادربزرگ او (از طرف پدری) یک خواننده اپرا بود که اوا میلوت (۱۸۷۵-۱۹۲۰) نام داشت.

اسم کوچک مل گیبسون از یکی از قدیسان ایرلندی قرن پنجم به نام مل گرفته شده‌است. و اسم دوم او کالم کیل از نام قدیس ایرلندی دیگری گرفته شده و همچنین نام کلیسایی درکانتی لانگفورد ایرلند، جایی که مادر مل گیبسون به دنیا آمده و بزرگ شده‌است می‌باشد. مادر مل گیبسون ملیتی ایرلندی دارد و بنابر این مل نیز دوملیتی ایرلندی- آمریکایی است.

مل به همراه خانواده‌اش در چهاردهم فوریه سال ۱۹۶۸ یعنی در سن دوازده سالگی وقتی که پدرش مبلغ ۱۴۵۰۰۰ دلار از راه آهن مرکزی نیویورک به خاطر آسیبی که در کار برای او پیش آمده بود گرفت به سیدنی استرالیا رفتند و بعد در آنجا او به تحصیل در رشتهٔ بازیگری در موسسه هنرهای دراماتیک استرالیا پرداخت. رفتن هاتون گیبسون و خانواده‌اش به سرزمین مادری او یعنی استرالیا به خاطر دلایل مختلف از جمله قرار نگرفتن پسران در لیست سربازان جنگ ویتنام و همچنین دلایل اقتصادی بود.

مل گیبسون پنج برادر دارد که یکی از آن‌ها که از خودش کوچکتر است دونال گیبسون است که متولد ۱۳ فوریه ۱۹۵۸ است و بازیگر می‌باشد و دیگر برادرهای او کوین و اندرو می‌باشند و او همچنین دو برادر دیگر به نام‌های دنیل و کریستوفر دارد که دوقلو هستند. مل گیبسون علاوه بر پنج برادر خود پنج خواهر به نام‌های پاتریسیا و شیلا و مری بریجت و مارا و آنه نیز دارد.

                                 زندگی مشترک گیبسون  گیبسون در ۷ ژوئن سال ۱۹۸۰ با رابین مور که دستیار یک دندانپزشک بود ازدواج کرد و و صاحب هفت بچه که یک دختر به نام هنا که متولد سال ۱۹۸۰ و شش پسر که به ترتیب ادواردو کریستین که متولد سال ۱۹۸۲ و دوقلو می‌باشند و بعد از آن‌ها ویلی متولد سال ۱۹۸۵ و لوئیس متولد سال ۱۹۸۸ و میلو متولد سال ۱۹۹۰ و هفتمین فرزند یا به عبارتی آخرین فرزندتامی است که متولد سال ۱۹۹۹ می‌باشد و هم اکنون با ۱۱ سال سن کوچکترین فرزند و پسر مل گیبسون است. او علاوه بر هفت فرزند خود دارای دو نوه می‌باشد. تنها دختر او هناکه بزرگترین فرزند اوست در ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۶ با کنی وین شفرد که گیتاریست می‌باشد با برگزاری مراسمی در کلیسای شخصی مل گیبسون عروسی کرد که این کلیسا در ملک او در مالیبو کالیفرنیا واقع شده‌است. این زوج در سال ۲۰۰۵ با هم نامزد شده بودند.بنا بر گفته برخی منابع رابین مور بعد از چیزی حدود ۳۰ سال زندگی مشترک به خاطر دلایلی خواهان جدایی از مل گیبسون است و تقاضای طلاق کرده‌است و مل گیبسون که به نوعی به خاطر این اتفاق غافلگیر شده و تعجب کرده‌است پس از تقاضای طلاق همسرش از دادگاه و در واکنش به این عمل او با زنی به نام، اوکسانا گریگوریوا (Oksana Grigorieva) که چهل سال دارد و روسی می‌باشد، در مراسم اکران فیلم ریشه مردان ایکس: ولورین در شهر لس آنجلس ظاهر شد. البته این رابطه خیلی طول نکشید و پس از مدت کوتاهی در همین اواخر از او جدا شده و دوباره به همسر قبلی اش رابین مور نزدیک تر شده‌است و بر اساس گفته بعضی منابع قرار است که با همسرش به استرالیا برود. مل گیبسون و همسرش در انواع نیکوکاری‌ها حضور داشته‌اند و مقدار قابل توجهی پول برای نیکوکاری‌های مختلف کمک کرده‌اند.یکی از این کارها کمک به بچه‌های بیمار و نیازمند است. بنا به گفته کریس امبلتون که یکی از بنیان گذاران پروژه‌هایی از این دست هست مل گیبسون و خانواده‌اش میلیون‌ها دلار برای تهیه کردن وسایل مختلف برای نجات زندگی کودکان و درمان و معالجه کردن بچه‌های نیازمند سرتاسر جهان کمک کرده‌اند.آن‌ها همچنین به ترمیم کارها و تصاویر هنری دوره رنسانس کمک کردند و از آن کار حمایت و پشتیبانی کردند.مل گیبسون و خانواده‌اش میلیون‌ها دلار به موسسه هنرهای دراماتیک استرالیا NIDA که موسسه‌ای بود که مل گیبسون در آن رشته بازیگری را خواند کمک کردند.مل گیبسون پانصد هزار دلار به پروژه ال میرادور برای محافظت از آخرین آثار دست‌نخورده جنگل‌های عظیم و بارانی در آمریکای مرکزی اهدا کرد.او همچنین به سرمایه‌گذاری برای کاوش و حفاری‌هایی مربوط به باستان‌شناسی در تمدن مایا کمک کرد.در ژوئیه سال ۲۰۰۷ مل گیبسون به خاطر فراهم کردن مقدمات برای دادن هدایا و کمک‌های بلا عوض به مردم بومی امریکای مرکزی دوباره از آنجا دیدن کرد.مل گیبسون برای گفتگو و بحث در مورد چگونگی سرمایه‌گذاری در کانال و گذرگاه آبی با رئیس جمهور کاستاریکا اسکار اریاسملاقات کرد.در طول همان ماه مل گیبسون قول داد برای دادن کمک و مساعدت مالی به شرکت مالزیایی به نام گرین رابر گلوبال که در گالوپمکزیک واقع شده‌است.مل گیبسون در حین سفر تجاری در سنگاپور در ماه سپتامبر ۲۰۰۷ یک موسسه خیریه برای بچه‌های با بیماری‌های مزمن و سخت احداث کرد.میلو گیبسون پسر ستاره بزرگ سینما مل گیبسون مبلغ پنجاه هزار دلار به بنیاد کلیه فیجی برای درمان بیماران کمک کرد.مل گیبسون که در تمام جهان به خاطر برنده شدن جایزه اسکار معروف است در بوستون بخاطر قلب بزرگ و مهربانش معروف است. این ستاره سینما مبلغ ۲۵٫۰۰۰ دلار به طور محرمانه به مردم بوستن اعطا کرد به بهانه تشکر از همکاری این مردم در حین فیلمبرداری لبه تاریکی که مل گیبسون در آن به بازی پرداخت.گیبسون کارگردان نامی سینما مبلغ ۵ میلیون دلار را به بیمارستانهای کودک لوس آنجلس ویوسی ال ای اهدا کرد. این مبلغ صرف درمان کودکانی می‌شود که ازاستطاعت مالی برخوردارنیستند وامکان درمانشان درکشورهایشان وجود ندارد.مل گیبسون همچنین درسال ۲۰۰۲ چیزی حدود ۲ میلیون دلارصرف کمک به جداسازی کودکان دوقلویی کرده که در بیمارستان ویوسی ال‌ای تحت درمان بودند.این کارگردان نیکوکار مبلغ ۱ میلیون دلار به تلفات و خسارات ناشی از طوفان مکزیک که باعث سیل و زمین لغزه شد و بیش از دو هزار کشته و زخمی بر جای گذاشت اهدا کرد.گیبسون درسال ۲۰۱۰ در برنامه‌ای که برای جمع‌آوری کمک مالی به زلزله زدگان هائیتی به همت جورج کلونی شکل گرفت و اکثر هنرمندان بزرگ سینما در آن حضور داشتتند شرکت کرد تا از این طریق بتواند به آن مصیبت زدگان کمک نماید.در ۱۵ ژوئیه ۲۰۰۶ گیبسون مقداری پول برای ساختن خانه‌هایی برای مردم فقیر مکزیک اهدا کرد تا بدین وسیله ازکمک و همکاری آن‌ها در طول فیلمبرداری فیلم آپوکالیپتو تشکر کند.همکاری و کمک قابل توجه و مهم به جشن سینمای جهانی در جشنواره فیلم و تلویزیون ایرلند در سال ۲۰۰۸.مل گیبسون از نظر مذهبی یک کاتولیک باورمند است. وقتی که از او درباره آموزه‌ها و اصول کاتولیک پرسیده شد او این گونه جواب داد: هیچ رستگاری و نجاتی برای آن‌هایی که بیرون از کلیسا هستند وجود ندارد. من به این قضیه ایمان دارم. وی در مورد همسر خود می‌گوید که او یک انسان پرهیزکار است و همچنین خیلی بهتر از من می‌باشد. او پیروی کلیسای اسقفی که کلیسایی در انگلستان می‌باشد هست. او دعا می‌خواند و به خدا باور دارد.وی در مورد این که چرا فیلم مصائب مسیح را ساخت می‌گوید: من می‌خواستم فداکاری او را برای همه گناهان در تمام دوران‌ها نشان دهم.گیبسون همچنین در مورد پدرش می‌گوید که پدرم به من ایمان را آموخت و من به آنچه که پدرم به من آموخته‌است اعتقاد دارم زیرا او مردی است که هرگز در طول زندگی‌اش به من دروغ نگفته‌است.مل گیبسون به عنوان یک فرد جمهوری‌خواه و محافظه کار شناخته می‌شود.گیبسون از مخالفان سرسخت جنگ عراق است و از جرج بوش رئیس جمهور آمریکا به شدت انتقاد می‌کند اما با این حال می‌گوید که نمی‌توان از کارهای خوبی که جرج بوش رئیس جمهور آمریکا در مناطق دیگرانجام داده‌است چشم پوشی کرد. وی همچنین از مایکل مور بابت ساخت فیلم جنجالی فارنهایت ۱۱/۹، در محکومیت جنگ عراق بارها تجلیل کرد.وی در ژوئیه ۱۹۹۵ در طی مصاحبه‌ای با یکی از مجلات آمریکایی اظهار کرد که رئیس جمهور بیل کلینتون یک فرصت‌طلب و کسی بود که دیگران به او می‌گفتند که چه انجام دهد.گیبسون همچنین از بسیاری پژوهش‌های پزشکی مانند تحقیقات سلول‌های بنیادی که شامل تولید مثل غیر جنسی و نابودی جنین انسان می‌شود همواره انتقاد می‌کند زیرا به باور او این تحقیقات بر خلاف انسانیت است و باعث از بین رفتن بنیان خانواده می‌شود. گیبسون در رابطه با سرمایه‌گذاری در این تحقیقات می‌گوید که من با این مسئله مشکل اخلاقی دارم و چرا من باید به عنوان یک مالیات دهنده روی چیزی سرمایه‌گذاری کنم که اعتقاد دارم غیر اخلاقی است؟علاوه بر اینها گیبسون در رای گیری که در استرالیا در سال ۱۹۹۹ انجام شد به همراه راف هریس و کلایو جیمز آشکارا و در نظر عموم از نگه داشتن ملکه الیزابت دوم به عنوان راس کشور استرالیا حمایت و پشتیبانی کرد.مل گیبسون در مورد فیلم آپوکالیپتو گفت:آدم‌هایی که من در این فیلم نمایش دادم مرا به یاد رئیس جمهور جرج بوش و افرادش می‌اندازد.مل گیبسون یک سرمایه‌گذار بزرگ ملک است. او املاک متعددی در مالیبوی کالیفرنیا و چندین مکان در کاستاریکا و یک جزیره شخصی در فیجی و خانه ای در مونتانا و کانکتیکات و همچنین املاک دیگری در استرالیا و دیگر مناطق جهان دارد.وی در ماه دسامبر ۲۰۰۴ مزرعه استرالیایی به مساحت ۱ کیلومتر و ۲۰۰ هزار مترمربع که در دره کیوا بود را به قیمت ۶٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار فروخت. اوهمچنین در همان ماه جزیره ماگو درفیجی را که معتلق به یک هتل زنجیره‌ای ژاپنی بود به ارزش ۱۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار خرید که با این خرید باعث شد که نسل‌هایی از ساکنان بومی و اصیل جزیره ماگو که در دهه ۱۸۶۰ به این جزیره آمده بودند به این خرید مل گیبسون اعتراض کنند و مل گیبسون در پی این اعتراض توضیح داد که قصد او از این خرید نگاه داشتن و حفظ کردن محیط زیست طبیعی و دست نخورده و زیبای این جزیره توسعه نیافته‌است. در این جزیره که در جنوب اقیانوس آرام قرار گرفته و محل کشت نارگیل است ۴۰ خانواده وجود دارد که اکثراً کشاورزان مزارع نارگیل و خانواده هایشان هستند. این جزیره به داشتن دو مرداب و سواحل پوشیده از ماسه‌های سپید معروف است. این جزیره ۲۱۶۰ هکتار است.گیبسون در اوایل سال ۲۰۰۵ مزرعه مونتانای ۱۸۰ کیلومتر مربعی خود را فروخت. وی در ماه آوریل ۲۰۰۷ یک مزرعه به مساحت ۱ کیلومتر و ۶۰۰ هزار متر مربع در کاستاریکا به قیمت ۲۶٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار خریداری کرد و در ماه ژوئیه همان سال ملک ۳۱۰ هزار متر مربعی خود را در کانکتیکات که به سبک خانه خانواده سلطنتی تودور در انگلیس بود به قیمت بالای ۴۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار به یک خریدار بی نام و نشان فروخت. او این خانه را ۹٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار در سال ۱۹۹۴ خریداری کرده بود. وی همچنین در آن ماه یکی از املاک خود در مالیبو را که در سال ۲۰۰۵ یعنی حدوداً دو سال قبل ۲۴٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار خریده بود به ارزش ۳۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار فروخت. گیبسون در سال ۲۰۰۸ یک خانه دیگر در مالیبوی کالیفرنیا از دیوید داچونی و تی لونی خرید.یکی از خانه‌های او در گرینویچ که یک خانه اعیانی است توسط بهترین مهندسان طراحی شده و معماری خاصی دارد. این خانه دارای چشم‌اندازی زیبا و باغی با راه‌های پرپیچ وخم وعجیب است که توسط طراح معروف جیمز دویل ایجاد شده‌است. محوطه این خانه دارای زمین بدمینتون برای فعالیت‌های ورزشی است. این خانه که ۱۶۰۰ متر مربع مساحت دارد ۱۵ اتاق و ۱۸ حمام دارد که با امکانات پیشرفته و اتوماتیک طراحی شده‌است. و علاوه بر تمام اینها دارای کلیسا و کتابخانه و استخر و گلخانه و دریاچه و اسطبل اسب و دیگر امکانات است.مل گیبسون دارای کلیسایی ۳۷ میلیون دلاری در شهر مالیبوی آمریکاست. به نقل از سایت خبری هالیوود ریپورتر، این کلیسای ۳۷ میلیون دلاری با ظرفیت ۴۰۰ صندلی متعلق بهمسیحیان کاتولیک بوده که در تپه‌های شهر مالیبو، در نزدیکی شهر لس‌آنجلس قرار گرفته‌است و در طول روز توسط یک گارد امنیتی شدیداً محافظت می‌شود.گیبسون با ثروتی بیش از ۱٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار، ثروتمندترین بازیگر و ستاره حال حاضر سینمای جهان است و همچنین چهل و هفتمین شخص ثروتمند ایالت کالیفرنیا است.او در سال ۲۰۰۴ با ساخت مصائب مسیح به مدت ۳ ماه بخاطر تهدیدهای زیاد به‌ویژه از جانب یهودیان متواری بود.او هرگز الکل مصرف نمی‌کند و یکی از طرفداران منع مصرف مشروبات الکلی می‌باشد و از جمله مخالفان همجنسگرایی دانسته می‌شود.مل گیبسون به خاطر صدای خوب و زیبایش حرفه صداپیشگی را نیز انجام می‌دهد و در پویانمایی فرار جوجه‌ای صحبت کرده‌است که به خاطر آن نامزد جایزه بهترین گوینده شد.در زبان پرتغالی اسم او به معنای عسل (Honey) است.یک کمپانی فیلم به نام Icon Production دارد و همکار او در این کمپانی بروس دیوی است.یک بار نمایش معروف مرگ یک دستفروش را روی صحنه بازی کرده‌است.او و جی آرآر تالکین نویسنده ارباب حلقه‌ها در یکروز متولد شده‌اند.او فکر می‌کند باغبانی کردن باعث می‌شود که او شخص بهتری شود.مل گیبسون و همسرش مجبور شدند به خاطر برخی دلایل تابلوی نقاشی مشهور متعلق به سال ۱۹۲۲ را که در سال ۲۰۰۶ به ارزش ۷٫۶۰۰٫۰۰۰ دلار خریده بودند به قیمت ۵٫۲۰۰٫۰۰۰ دلار به موزه نیویورک بفروشند.
  • ·         گیبسون در پویانمایی پوکوهانتس صحبت کرده‌است. و فرزندان او وقتی که صدای پدرشان در انیمیشن پوکوهانتس در نقش جان اسمیت را شنیدند بسیار تحت تاثیر قرار گرفتند.گیبسون این قضیه که در خانه‌اش چندین نوع تفنگ دارد را تایید کرد و دلیل این امر به گفته او به خاطر مزاحمان و حفظ جان خانواده‌اش است.
  • ·         او در چهار فیلم نقش خلبان را بازی کرد که عبارت بودند از: ۱. پرنده‌ای روی سیم (۱۹۹۰) ۲.هواپیمائی آمریکا (۱۹۹۰) ۳.همیشه جوان (۱۹۹۲) ۴. خون‌بها (۱۹۹۶).
  • ·         مل گیبسون از کتاب و فیلم رمز داوینچی به سبب حمله به باورهای مقدس وی انتقاد کرد. وی در این مورد گفت: رمز داوینچی به عنوان یک اثر تخیلی می‌تواند فیلم خوبی باشد، اما حقایق را به گونه‌ای در تئوری‌های بی ریشه تلفیق کرده که این احتمال وجود دارد برخی از مخاطبان آن را جدی بگیرند اوهمچنین خاطرنشان کرد آنچه او را آزار می‌دهد این حقیقت است که مردم چنین مضامینی را باور و تصور می‌کنند که داستان واقعی است.او به طور صریح اعلام کرده که یهودستیز و ضد همجنس‌گرایان است.
  • ·         گیبسون در مورد فیلم سازی می‌گوید که فیلم سازی چیزی هست که من هم اکنون عاشق آن هستم و دیگر نمی‌خواهم که ستاره فیلم‌ها باشم.جمله معروف مل گیبسون (درباره وظایفش در شجاع‌دل یعنی بازیگر-تهیه کننده وکارگردان):اگر قرار باشد سه کلاه بر سر کنید بهتراست دو کله دیگر هم داشته باشید.وقتی که از مل گیبسون در مورد بردن دوباره اسکار پرسیده شد او این گونه جواب داد که با برنده شدن جایزه اسکار احساس فوق‌العاده‌ای به آدم دست می‌دهد اما من خود را نمی‌کشم که باز هم برنده این جایزه شوم.جمله مل گیبسون در مورد هالیوود: هالیوود یک کارخانه است. شما باید بفهمید که در حال کار کردن در یک کارخانه هستید و قسمتی از این کارخانه به حساب می‌آیید. اگر نتوانید کار کنید و شکست بخورید بلافاصله جایگزین خواهید شد.
مل گیبسون وقتی که برای اولین بار وارد صحنهٔ سینمایی شد نظرات بسیار مطلوب و مساعدی از منتقدان فیلم و سینما دریافت کرد و همچنین با چندین ستاره کلاسیک سینما مقایسه شد.در سال ۱۹۸۲ وقتی که گیبسون به تازگی وارد سینما شده بود وینسنت کنبی دربارهٔ او این طور نوشت که مل گیبسون ما را به یاد استیو مک کوئین جوان می‌اندازد. من نمی‌توانم کیفیت بازیگری را معین کنم اما کیفیت و زیبایی بازیگری و ستاره سینما شدن هر چقدر که هست مل گیبسون آن را دارد. مل گیبسون همچنین به ترکیبی از کلارک گیبل و هامفری بوگارت بزرگ تشبیه شده‌است. نقش‌های گیبسون در سری فیلم‌های مکس دیوانه و فیلم گالیپولی از پیتر ویر و همچنین مجموعه فیلم‌های اسلحه مرگبار برای او لقب قهرمان فیلم‌های اکشن را به همراه آورد. بعد از آن گیبسون در چندین پروژهٔ گوناگون بازیگری که شامل یک فیلم درام انسانی به نام هملت و نقش‌های کمدی در فیلم‌هایی از قبیل ماوریک وآنچه زنان می‌خواهند بود ظاهر شد. در سال ۲۰۰۰ گیبسون اولین بازیگری شد که در سه فیلم در یک سال بازی کرد که هر کدام از فیلم‌ها بیش از ۱۰۰ میلیون دلار فروش کرد. این فیلم‌ها عبارت بودند از میهن‌پرست و فرار جوجه‌ای و آنچه زنان می‌خواهند که در مجموع این سه فیلم بیش از ۷۰۰ میلیون دلار فروش کردند و گیبسون برای فیلم آنچه زنان می‌خواهندنامزد جایزه بهترین بازیگر کمدی از جشنواره گلدن گلوب شد.گیبسون علاوه بر بازیگری وارد عرصه کارگردانی و تهیه کنندگی نیز شد که در دو اثر اول خود به نام‌های مرد بدون چهره در سال ۱۹۹۳ و شجاع دل در سال ۱۹۹۵ بازیگر و کارگردان و تهیه کننده بود اما در دو کار بعدی خود به نام‌های مصائب مسیح در سال ۲۰۰۴ و آپوکالیپتو در سال ۲۰۰۶ علاوه بر کارگردانی و تهیه کنندگی فیلمنامه‌نویس نیز بود. او با وجود حرفه‌های اصلی خود دوبلور نیز می‌باشد. مل گیبسون در عرصه سینما با شخصییت‌های بزرگی چون کری گرانت و شان کانری و رابرت ردفورد مقایسه شده‌است.شان کانری یک بار اظهار کرد که مل گیبسون باید نقش جیمز باند بعدی را بازی کند اما مل گیبسون این نقش را کرد به خاطر اینکه او از ارجاع کردن نقش‌های مشابه به هنرپیشه بخصوص می‌ترسید.

دوره بازیگری‌ها و هنرنمایی‌های مل گیبسون در سال ۱۹۷۶ با یک نقش در مجموعه سالیوان در تلویزیون استرالیا شروع شد و تا کنون ۳۴ سال است که ادامه پیدا کرده‌است. در مسیر حرفه‌اش مل گیبسون در بیش از ۴۰ فیلم بازی کرده و علاوه بر بازیگری ۴ فیلم را کارگردانی کرده‌است. او همچنین تهیه کنندگی بیش از ۱۰ فیلم و سریال و نویسندگی ۲ فیلم را بر عهده داشته‌است. فیلم‌های بازی شده یا ساخته شده توسط مل گیبسون تا کنون بیش از ۳ بیلیون دلار فقط در ایالات متحده آمریکا فروش کرده و درآمد داشته‌است.

مل گیبسون به دلیل توانایی بازی کردن در هر نقش و کاراکتری در اکثر ژانرها (گونه‌ها) ی سینمایی فعالیت داشته‌است که آنها را معرفی می‌کنیم:

سینمای وسترن ) :ماوریک )سینمای گناه و جنایت: )لبه تاریکی و خون‌بها و باز پرداخت).سینمای جنگ: (شجاع دل و ما سرباز بودیم و میهن پرست).سینمای موزیکالآنچه زنان می‌خواهند).سینمای تاریخی: )شجاع دل و مصائب مسیح و آپوکالیپتو و میهن پرست و هملت(.سینمای بیوگرافی (شجاع دل و مصائب مسیح)سینمای هیجانی و اکشن:( مجموعه اسلحه مرگبار و مکس دیوانه و آپوکالیپتو).سینمای درام: (مرد بدون چهره(.سینمای علمی تخیلی: (نشانه‌ها).سینمای انیمیشن:( پوکوهانتس و فرار جوجه‌ای(.سینمای رمانتیک: (همیشه جوان(.سینمای خشن: (شجاع دل و مصائب مسیح و آپوکالیپتو).سینمای معمایی: )هتل میلیون دلاری و لبه تاریکی و فرضیه توطئه).سینمای ماجراجویی:( آپوکالیپتو)

«مل گیبسون» پس از گذراندن تحصیلات دبیرستانی، وارد دانشگاه نیوساوث ولز سیدنی در استرالیا شد و بازیگری را در آن دانشگاه و همچنین انستیتو ملی هنرهای زیبا خوانده‌است. او در موسسه ملی هنرهای دراماتیک سیدنی به همراه جفری راش و جودی دیویس به بازیگری رو آورد و همچنین همراه با جودی دیویس در نمایشی به نام رومئو و جولیت بازی کرد و این در حالی بود که او بسیار خجالتی و کم رو بود. او همچنین اولین فارغ‌التحصیل مدرسه درام نیوزلند در رشته نمایش بود.

«گیبسون» پس از حضور در اولین فیلم خود در سال ۱۹۷۷ با نام شهر تابستانی، در چند نمایش تلویزیونی سال ۱۹۷۹ بازی کرد و بعد از آن برای بازی در فیلم مکس دیوانه و سپس تیمانتخاب شد. این بازیگر ۲۲ ساله و تازه‌کار در فیلم تیم آن چنان بازی درخشانی از خود ارایه داد که جایزه بهترین بازیگر (یکی از با ارزش ترین جوایز صنعت سینمای استرالیا)را از آن خود کرد. سپس بازی در فیلم جمع و جور و کم هزینه مکس دیوانه ۲، او را در سراسر جهان مشهور کرد. وی که با حضور در فیلم تیم جایزه بهترین بازیگر از سوی موسسه فیلم استرالیا را کسب کرد یک بار دیگر با فیلم گالیپولی در سال ۱۹۸۱ این جایزه را به دست آورد. در سال بعد در دو فیلم یک سال زندگی خطرناک و نیروی حمله به بازی پرداخت و در سال ۱۹۸۴، وی پس از بازی در فیلم‌های خانم سافل و رودخانه به گزارش IMDB با آنتونی هاپکینز، در فیلم بونتی (بخشش) هم بازی شد. پس از آن در سال ۱۹۸۵ برای بازی در قسمت سوم مکس دیوانه انتخاب شد که آن نقش را همانند قسمت‌های قبلی مکس دیوانه به خوبی بازی کرد.

مل گیبسون بعد از مدت‌ها با درخشش در سینمای استرالیا وارد هالیوود شد و با بازی در اولین قسمت اسلحه مرگبار، کاملاً به یک ستاره هالیوودی تبدیل شد. او در سال ۱۹۸۷ در اولین قسمت از سری فیلم‌های موفق و مشهور [[اسلحه مرگبار، در نقش مارتین ریگز حضور یافت و خوش درخشید که این فیلم به دلیل استقبال خوب مردم تا قسمت جهارم ادامه یافت و به این ترتیب که قسمت دوم در سال ۱۹۸۹ و قسمت سوم در سال ۱۹۹۲ و قسمت چهارم در سال ۱۹۹۸ ساخته شد که بسیار موفق بود و هم اکنون گیبسون برای حضور در قسمت پنجم که احتمالاً قسمت آخر از مجموعه آثاراسلحه مرگبار می‌باشد با پیشنهاد سی میلیون دلاری مواجه شده‌است که به گفته برخی منابع این پیشنهاد را کرده و در این فیلم بازی نخواهد کرد. مجموعه آثار اسلحه مرگبار یکی از موفق ترین فیلم‌های اکشن صنعت فیلم و سینماست و درزمره پرفروش ترین فیلمهای تاریخ سینما جای دارد که تا به حال در جهان بالغ بر ۱ میلیارد دلار فروش کرده‌است.

گیبسون در این میان فیلم‌های موفق دیگری هم بازی کرد که در سال ۱۹۸۸ به بازی در فیلم طلوع آفتاب تکوایلا پرداخت و در سال ۱۹۹۰، برای نقش هملت انتخاب شد که خیلی‌ها معتقد بودند که این انتخاب اشتباهی است و گیبسون توانایی بازی در این نقش را ندارد و او فقط برای بازی در فیلم‌های اکشن و کمدی ساخته شده‌است که این حرف و حدیث‌ها تا آن جا ادامه پیدا کرد که استودیوهای فیلم آمریکا حاضر به پخش این فیلم نشدند زیرا بر این باور بودند که این فیلم فروشی نخواهد کرد و به همین خاطر مل گیبسون با تاسیس کمپانی خود به نام آیکون پروداکشن این فیلم را در استودیوی خود پخش کرد که علاوه بر فروش خوب مل گیبسون با بازی‌اش در این نمایش در نقش هملت، ستایش اکثر منتقدان و مردم را برانگیخت و به همه ثابت کرد که او توانایی بازی کردن در هر نقش و کاراکتری را دارد و به خاطر بازی زیبایش در این فیلم برنده جایزه ویلیام شکسپیر از کتابخانه فولجر در واشینگتن شد. نقش هملت که یکی از برجسته ترین و معروف ترین نقش‌هایی است که گیبسون بازی کرده اوج معروفیت و محبوبیت مل گیبسون در سال ۱۹۹۰ بوده‌است و این فیلم سرآغاز موفقیت او در سینمای هالیوود و سرازیر شدن نقش‌های بزرگ تاریخ به این بازیگر توانا شد. او در این سال علاوه بر فیلم تاثیر گذار هملت در فیلم هواپیمائی آمریکا همراه با رابرت داونی و فیلمپرنده‌ای روی سیم به ایفای نقش پرداخت.

گیبسون در سال ۱۹۹۲ علاوه بر بازی در اسلحه مرگبار ۳ در فیلم همیشه جوان در نقش کاپیتان دنیل مک کورمیک بازی کرد تا این که در سال ۱۹۹۳ علاوه بر بازیگری در فیلم مرد بدون چهره اولین تجربه کارگردانی خود را کسب کرد و در سال بعد یعنی سال ۱۹۹۴ در فیلم وسترن ماوریک بازی کرد. وی از آن جا که گویا تجربه اولین کارگردانی برای او دلچسب به نظر می‌رسید بار دیگر به فکر ساختن فیلمی افتاد که این بار شاهکاری تکرارنشدنی به نام شجاع دل بود که علاوه بر کارگردانی بی نظیر در این فیلم در نقش اصلی فیلم به نام ویلیام والاس بازی هنرمندانه‌ای از خود به نمایش گذاشت که در مجموع برای بازیگری و کارگردانی این فیلم نامزد و برنده معتبرترین جوایز سینمایی جهان شد. او در همین سال در انیمیشنپوکوهانتس در نقش جان اسمیت صحبت کرد.

وی در سال بعد به همراه کارگردان بزرگ سینما ران هاوارد فیلم خون‌بها را بازی کرد که نامزد جایزه بهترین بازیگر از جشنواره گلدن گلوب شد. گیبسون در سال ۱۹۹۷ به همراه جولیا رابرتز در فیلم فرضیه توطئه بازی کرد و بعد از بازی در اسلحه مرگبار۴ در سال ۱۹۹۸ در فیلم باز پرداخت در سال ۱۹۹۹ ظاهر شد.

اما با شروع سال ۲۰۰۰ مل گیبسون در فیلم کمدی آنچه زنان می‌خواهند در نقش نیک مارشال و فیلم زیبای میهن پرست به کارگردانی رولند امریچ در نقش سروان بنجامین مارتینظاهر شد و علاوه بر این دو فیلم در نقش کاراگاه اسکینر در فیلم هتل میلیون دلاری بازی کرد و در انیمیشن فوق‌العاده دیدنی فرار جوجه‌ای در نقش راکی صحبت کرد. او دو سال بعد در دو فیلم دیگر به نام‌های ما سرباز بودیم در نقش سرهنگ هل مور که فیلمی در مورد جنگ آمریکا با ویتنام بود و همچنین در فیلم علمی تخیلی نشانه‌ها که به نوعی اخرین فیلم جدی او در سینما تا قبل از سال ۲۰۱۰ بود به ایفای نقش پرداخت.

مل گیبسون در سال ۲۰۱۰ پس از هشت سال دوری از بازیگری دوباره به صحنه آمد و این بار با فیلم لبه تاریکی بود. او در مدت این هشت سال به خاطر کارگردانی و درگیری در ساخت فیلم زیاد به کار بازیگری روی نیاورد اما با این حال در نقش‌های فرعی در فیلم‌های کارآگاه آوازخوان در سال ۲۰۰۳ و بازی در چند قسمت از سریال وحشی‌های کامل به تهیه کنندگی خود در سال ۲۰۰۴ که البته نویسندگی و کارگردانی چند قسمت از این سریال هم به عهده او بود و همچنین در فیلمی مستند مانند به نام چه کسی ماشین الکتریکی را نابود کرد؟ در نقش خودش در سال ۲۰۰۶ بازی کرد. اما این‌ها نقش‌هایی نبود که مردم و منتقدان از وی انتظار داشتند و به همین خاطر در سال ۲۰۱۰ پس از هشت سال به انتظارهای مخاطبان پایان داد و در فیلم لبه تاریکی در نقش کارآگاه توماس کریون به کارگردانی مارتین کمپل بازی کرد. و هم اکنون در دو فیلم دیگر به نام سگ آبی به کارگردانی جودی فاستر و فیلم چگونه تعطیلات تابستانی ام را بگذرانم؟ بازی کرده‌است که این دو فیلم برای سال ۲۰۱۱ می‌باشد و به زودی اکران خواهد شد.

او اخیراً کمتر کار بازیگری کرده‌است زیرا کار در پشت دوربین را بیشتر از جلوی دوربین ترجیح می‌دهد.دستمزدهای بازیگری او در فیلمهای مختلف بدین شرح است:

  • ·         ۴۰۰ دلار برای فیلم شهر تابستانی (۱۹۷۷)
  • ·         ۱۵٫۰۰۰ دلار برای فیلم مکس دیوانه (۱۹۷۹)
  • ·         ۳۵٫۰۰۰ هزار دلار برای فیلم گالیپولی (۱۹۸۱)
  • ·         ۱۰۰۰ دلار در هفته برای فیلم نیروی حمله (۱۹۸۲)
  • ·         ۵۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم رودخانه (۱۹۸۴)
  • ·         ۱٫۲۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم مکس دیوانه ۳ (۱۹۸۵)
  • ·         ۱۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم اسلحه مرگبار ۳ (۱۹۹۲)
  • ·         ۱۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم ماوریک(۱۹۹۴)
  • ·         ۲۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم خون‌بها (۱۹۹۶)
  • ·         ۲۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم فرضیه توطئه (۱۹۹۷)
  • ·         ۱٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای انیمیشن فرار جوجه‌ای (۲۰۰۰)
  • ·         ۲۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم میهن پرست(۲۰۰۰)
  • ·         ۲۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم ما سرباز بودیم (۲۰۰۲)
  • ·         ۲۵٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار برای فیلم نشانه‌ها (۲۰۰۲)

مل گیبسون بازیگر توانای سینما در طول دوران سینمایی خود با پیشنهادهای مختلفی برای نقش‌های بزرگ ومهم سینما روبرو شده‌است که برخی ازمهمترین آن‌ها را معرفی می‌کنیم:

۱. او با وجود پیشنهاد ۳۰ میلیون دلاری برای بازی در اسلحه مرگبار ۵ و همکاری دوباره با ریچارد دانر پیشنهاد بازی در این فیلم را رد کرد زیرا اعتقاد داشت که سن او برای بازی در فیلم‌های اکشن بالاست.

۲. اولیور استون کارگردان بزرگ سینما و برنده جایزه اسکار دو بار تقاضای همکاری با او را داشته‌است. یک بار در فیلم جی. اف. کی(۱۹۹۱)در نقش جیم گریسون که سرانجام کوین کاستنر آن را بازی کرد و بار دوم درمرکز تجارت جهانی برج تجارت جهانی (۲۰۰۶) در نقش گروهبان جان مک لولین که هر دو بار، امکان همکاری آن‌ها میسر نشد. نویسنده فیلم مرکز تجارت جهانی آندره برلوف برای گرفتن نقش مل گیبسون را در نظر داشت اما در نهایت نیکلاس کیج آن نقش را بازی کرد.

۳. مارتین اسکورسیزی کارگردان کهنه کار سینما و برنده جایزه اسکار در سال ۲۰۰۶ به هنگام ساخت فیلم رفتگان (فیلم) (بازمانده) که برنده جایزه اسکار بهترین فیلم شد فیلم نامه را برای او فرستاد تا نقشی را در این فیلم به عهده بگیرد. اما گیبسون با وجود علاقه‌مندی به بازی در این فیلم به علت درگیری در پروژه آپوکالیپتو در همان سال آن را رد کرد.

۴. در سال ۱۹۹۵ وی برای بازی در نقش جیمزباند در فیلم چشم‌طلایی انتخاب شد اما پیشنهاد بازی در آن نقش را رد کرد.

۵. مل گیبسون اولین بازیگری بود که برای ایفای نقش بتمن انتخاب شد. او در سال ۱۹۸۹ برای ایفای نقش بروس وین در فیلم بتمن، در نظر گرفته شد اما به خاطر مشغول کاربودن در قسمت دوم اسلحه مرگبار نتوانست آن نقش را بپذیرد و عوامل فیلم وقتی از گرفتن نقش بتمن توسط مل گیبسون ناامید شدند مایکل کیتون را به جای او در این نقش گذاشتند.

۶. وی در سال ۱۹۹۵ بعد از گذشت شش سال دوباره برای بازی در مجموعه دیگری از فیلم‌های بتمن به نام بتمن برای همیشه انتخاب شد اما این بار نه در نقش اصلی. او برای بازی در نقش هاروی دنت در نظر گرفته شد اما آن نقش را به خاطر درگیری در فیلم شجاع دل نپذیرفت و نقش به تامی لی جونز واگذار شد.

۷. گیبسون در سال ۲۰۰۰ برای نقش ولورین در فیلم مردان اکس (کمیک) انتخاب شد اما آن نقش را نپذیرفت و در نهایت هیو جکمن آن نقش را بازی کرد.

۸. او در سال ۱۹۸۴ برای نقش آمادئوس موزارت در فیلم آمادئوس در نظر گرفته شد که آن نقش را رد کرد و تام هالک به جای او در این نقش بازی کرد.

۹. گیسون اولین انتخاب برای ایفای نقش پروفسور رابرت لنگدون در فیلم رمز داوینچی بود. ران هاوارد کارگردان صاحب نام و برنده جایزه اسکار برای دومین بارپس از فیلم خون‌بهاتقاضای همکاری با مل گیبسون را داشت اما این بار در فیلم رمز داوینچی که متأسفانه همکاری دوباره این دو ستاره میسر نشد و گیبسون به خاطر برخی مسائل اعتقادی در این فیلم بازی نکرد و نقش به تام هنکس محول شد.

۱۰. گیبسون در سال ۱۹۸۴ به عنوان نقش ترمیناتور در فیلم نابودگر جیمز کامرون انتخاب شد اما همکاری این دو هنرمند بزرگ میسر نشد و به جای مل گیبسون آرنولد شوارزنگر آن نقش را پذیرفت.

۱۱. او برای بازی در نقش الیوت نس در فیلم تسخیرناپذیران در نظر گرفته شد اما در آن شخصیت بازی نکرد و نقش به کوین کاستنر واگذار شد.

۱۲. او یکی از نامزدهای بازی در نقش اسکار شیندلر در فیلم فهرست شیندلر بود و خود به بازی در این فیلم علاقه نشان داد اما در نهایت استیون اسپیلبرگ کارگردان فیلم موافقت نکرد زیرا بر این عقیده بود که یک ستاره بزرگ نباید در این نقش بازی کند و سرانجام نقش به لیام نیسون که در آن زمان هنوز ستاره معروفی نبود واگذار شد.

۱۳. برای بازی در نقش سیمون تمپلر در فیلم The Saint انتخاب شد اما این نقش توسط مل گیبسون پذیرفته نشد و به وال کیلمر واگذار شد.

۱۴. او برای فیلم رابین هود: شاهزاده دزدان انتخاب شد اما به دلیل درگیری در پروژه هملت نقش رابین هود را نپذیرفت و سرانجام نقش به کوین کاستنر سپرده شد.

۱۵. در فیلم Proof of Life به عنوان نقش اصلی انتخاب شد اما بنا به دلایلی در این نقش بازی نکرد و راسل کرو آن نقش را پذیرفت.

۱۶. گیبسون انتخاب اصلی برای بازی در نقش جک استنتون در فیلم Primary Colors در سال ۱۹۸۸ بود که این نقش را رد کرد و جان تراولتا به جای او در این نقش بازی کرد.

۱۷. در فیلم The Perfect Storm برای بازی در نقش اصلی فیلم انتخاب شد اما از گرفتن آن نقش سر باز زد و در نهایت جرج کلونی آن را بازی کرد.

۱۸. وی نقش اول فیلم کودک پرافتخار را نپذیرفت و این نقش را ادی مرفی به جای او پذیرفت و بازی کرد.

۱۹. گیبسون برای بازی در فیلم گلادیاتور به او پیشنهاد شد اما وی به خاطر درگیری‌های دیگر نتوانست آن نقش را قبول کند و در نهایت نقش به راسل کرو واگذار شد که در این فیلم خوش درخشید و فیلم گلادیاتورهم بهترین فیلم سال شد.

۲۰. وی برای بازی در نقش اصلی فیلم علمی تخیلی چشمه (فیلم) درن آرونفسی در نظر گرفته شد که بازی در آن نقش را رد کرد و هیو جکمن به جای وی در این فیلم به بازی پرداخت.

۲۱. بازی در نقش لانکلت در فیلم اولین شوالیه به وی پیشنهاد شد که به خاطر دلایلی در آن نقش بازی نکرد و ریچارد گیر جای او را در این نقش گرفت.

۲۲. او در فیلم انجمن شاعران مرده به عنوان نقش اصلی انتخاب شد اما به خاطر دلایل مالی امکان بازی در این فیلم برای او فراهم نشد و در نهایت رابین ویلیامز جای او را گرفت.

۲۳. گیبسون یکی از بازیگرانی بود که برای بازی در نقش اصلی شهردار جیکاس در فیلم آبی بزرگ به او پیشنهاد داده شد اما به خاطر دلایلی نامعلوم در این فیلم بازی نکرد و سرانجامجین مارک بار این نقش را به عهده گرفت.

۲۴. او برای بازی در دو فیلم انتقام‌جویان در نقش جان استید و فیلم حشاشین در نقش رابرت راث انتخاب شد اما پیشنهاد بازی در هر دو نقش را رد کرد و این نقش‌ها به ترتیب به رالف فینس و سیلوستره استالونه واگذار شد.

۲۵. وی در سال ۱۹۸۸ برای بازی در نقش رابرت کلیتون در فیلم دشمن کشور در نظر گرفته شد اما حاضر به بازی در آن فیلم نشد.فروش برخی از فیلمهائی که او کارگردانی کرده یا در آنها شرکت داشته بشرح زیراست:

۶۱۱٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار: مصائب مسیح (۲۰۰۴)۴۰۷٫۹۰۰٫۰۰۰ دلار: نشانه‌ها (۲۰۰۲)۳۷۰٫۸۰۰٫۰۰۰ دلار: آنچه زنان می‌خواهند (۲۰۰۰)۳۴۷٫۱۰۰٫۰۰۰ لار: پوکوهانتس (۱۹۹۵)۳۱۹٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار: اسلحه مرگبار۳ (۱۹۹۲)۳۰۸٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار: خون‌بها (۱۹۹۶)۲۸۴٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار: اسلحه مرگبار۴ (۱۹۹۸)۲۲۷٫۳۰۰٫۰۰۰ دلار: اسلحه مرگبار۲ (۱۹۸۹)۲۱۵٫۳۰۰٫۰۰۰ دلار: میهن‌پرست (۲۰۰۰)۲۱۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار: شجاع‌دل (۱۹۹۵)۱۲۰٫۰۰۰٫۰۰۰ دلار: آپوکالیپتو (۲۰۰۶)۱۰۶٫۸۰۰٫۰۰۰ دلار در آمریکافرار جوجه‌ای (۲۰۰۰)۱۰۱٫۷۰۰٫۰۰۰ دلار در آمریکاماوریک (۱۹۹۴)

او در سه فیلم اخیر خود جوایز زیادی کسب کرده‌است و چندین بار نامزد و برنده جایزه بهترین کارگردانی از معتبرترین و مهمترین جشنواره‌های جهان شده‌است. او در کارگردانی از جرج میلر و پیتر ویر و ریچارد دانر تاثیر پذیرفته‌است.

اولین ساختهٔ او، کارگردانی و بازیگری فیلم مرد بدون چهره در سال ۱۹۹۳ که فیلمی درام بود و کارگردانی این فیلم به عنوان اولین اثر او از نظر بیشتر منتقدان کارگردانی قابل تحسین و قابل قبولی بود. دومین ساختهٔ او فیلم حماسی شجاع‌دل، در سال ۱۹۹۵ بود که آن را دو سال بعد از اولین کارش ساخت. این فیلم که به عقیدهٔ بیشتر مخاطبان و اکثر منتقدان به عنوان بهترین فیلم او و همچنین یکی از بهترین فیلم‌های حماسی تاریخ سینما شناخته می‌شود برنده جوایز بسیار زیادی از انواع جشنواره‌های معتبر دنیا شد و فروش زیادی داشت. سومین ساختهٔ او اثری جنجالی به نام مصائب مسیح در سال ۲۰۰۴ بود که آن را ۹ سال بعد از کار قبلی اش ساخت و در دنیا جنجال و سرو صدای زیادی به پا کرد. به طوری که این فیلم به عنوان جنجالی ترین فیلم تاریخ سینما انتخاب شد.

این فیلم هم مانند شجاع‌دل نامزد و برنده ده‌ها جایزه مختلف از جشنواره‌های معتبر سینمایی دنیا شد و علاوه بر این با فروشی فوق‌العاده تبدیل به پرفروشترین فیلم غیر انگلیسی زبان تاریخ سینما و از جمله پرفروشترین فیلم‌های جهان شد. و اما آخرین کار او تا کنون که آن را دو سال بعد از مصائب مسیح ساخت آپوکالیپتو نام دارد. این فیلم در چندین رشته نامزد و برنده جایزه از جشنواره‌های مختلف شد که از آن جمله بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان سال بود وعلاوه بر آن این فیلم فروش قابل توجهی داشت. و در این بین او کار کارگردانی چند قسمت از سریال وحشی‌های کامل را برعهده داشت.دو فیلم آخر مل گیبسون با زیرنویس انگلیسی به روی پرده‌های سینما رفت.

مرد بدون چهره

گیبسون پروژه مرد بدون چهره در سال ۱۹۹۳ را به عنوان نخستین فیلم اش کارگردانی کرد. فیلمی که در آن ایفاگر نقش آقای مک لود بود که نقش اصلی فیلم بود و کوشید با کاراکتر آشنایش به عنوان یک ستاره جذاب سینما، مبارزه کند. مل گیبسون در این فیلم مورد ستایش اکثر منتقدان قرار گرفت.

شجاع دل

در سال ۱۹۹۵ گیبسون با کارگردانی فیلم شجاع دل، پرشی بلند برای کسب مقام یک کارگردان موفق داشت. با سینمایی شجاع دل او توانست یک محصول پرهزینه تاریخی را به فیلمی به شدت حماسی و احساساتی بدل کند. این فیلم باب طبع منتقدان و حوزه‌های سینمایی دهه ۱۹۹۰ هم بود و در عین حال از بسیاری از جشنواره‌های بزرگ دنیا نامزد و برنده جایزه شد که از آن جمله نامزد ده جایزه اسکار و برنده پنج جایزه اسکاربود. با وجود تمام این خوش اقبالی‌ها گیبسون تا حدود ده سال بعد دست به کارگردانی نزد (به این می‌گویند تدبیر و سیاست کارگردانی). مل گیبسون در سال ۱۹۹۵ با فیلم موفق و تحسین شده شجاع دل و بازی خیره کننده‌اش در نقش سر ویلیام والاس در دومین فیلم خود اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی رااز آن خود کرد. او به خاطر برنده شدن دو جایزه اسکار جزو شش بازیگر تاریخ سینما شد که توانسته‌اند معتبرترین جایزه کارگردانی سینما، اسکار را به دست آورند.

داستان فیلم

ویلیام والاس یک یاغی اسکاتلندی است که در اواخر قرن سیزدهم رهبری گروهی شورشی را که علیه حکومت ستمگرانه حکمران انگلیسی کشورش قیام کرده‌اند بر عهده دارد. این حکمران بیرحم که نام او ادوارد لانگشنکس است تصمیم دارد تاج فرمانروایی بر اسکاتلند را برای خودش به میراث ببرد. سالها قبل، زمانیکه ویلیام بچه بوده پدر و برادر او بهمراه عده زیادی جانشان را برای آزادی اسکاتلند فدا کرده‌اند و یکبار دیگر ویلیام قصد دارد تا این امر تحقق یابد. بنابراین مبارزه ویلیام و دفاع شجاعانه او از مردم و سرزمینش با حمله او و افرادش به نیروهای انگلیسی آغاز می‌شود.

صحنهٔ جنگ استرلینگ در فیلم شجاع دل توسط منتقدان به عنوان یکی از بهترین و زیباترین صحنه‌های جنگ کارگردانی شده در تمام تاریخ انتخاب شد و حتی به عقیده بعضی از مخاطبان و منتقدان عنوان بهترین صحنه جنگ ساخته شده در تمام تاریخ را از آن خود کرد.

فیلم شجاع دل که با بازی هنرمندانه و کارگردانی فوق تماشایی او همراه است، یکی از زیباترین فیلم‌های حماسی تاریخ سینما می‌باشد.

مصائب مسیح

مصائب مسیح به سنت فیلم قبلی اش شجاع دل، فیلمی حماسی و خشن بود و علاوه بر این یک اثر بحث برانگیز اما بسیار موفق بود.

نکته جالب و ایده بدیع کارگردان در امر گویش بازیگران بوده و تمام بازیگران فیلم کلماتی را به کار می‌برند که در آن سال‌ها (زمان به صلیب کشیدن مسیح) به کار می‌رفته‌است، یعنی باید گفت تمام این فیلم با زیرنویس اکران شده‌است (ریسک مل گیبسون بعد از ده سال) البته بر خلاف این شیوه با فروش و استقبال فراوانی در سراسر دنیا مواجه شد به گونه‌ای که فیلم را تبدیل به یکی از پرفروش ترین محصولات تاریخ سینما کرد. این فیلم علاوه بر فروش بالا از ده‌ها جشنوارهٔ مختلف نامزد و برنده جایزه شد که از آن جمله نامزد سه جایزه اسکار و برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره جایزه برگزیده مردم شد. گیبسون که کارگردانی، تهیه کنندگی و فیلم نامه نویسی رنج‌های مسیح را، خود به عهده گرفته بود ۳۰ میلیون دلار از سرمایه شخصی خود را روی این فیلم سرمایه‌گذاری کرد. تحقیقات او درباره فیلم مصائب مسیح از سال ۱۹۹۲ آغاز شد و فیلم در سال ۲۰۰۴ اکران شد. مل گیبسون، کارگردان جنجال برانگیز فیلم مصائب مسیح صدرنشین جدول سالانه قدرت نشریه اینترتیمنت ویکلی آمریکا شد. این نشریه مصائب مسیح را به منزله توفان آتشزایی خواند که باعث شد جنگ فرهنگی در تاریخ فیلم‌های هالیوودی به وقوع بپیوندد.

فیلم مصائب مسیح توسط منتقدان آمریکایی به عنوان بهترین فیلم از نظر تطبیق با کتاب مقدس انجیل در تاریخ هالیوود انتخاب شد.

داستان فیلم

جمله آغازین فیلم: او صدمه دید برای معصیت‌های ما، آزاردید برای ساده دلی ما و با جراحت‌های وی ما درمان شدیم.مصائب مسیح فیلمی که به زبان عبری و لاتین ساخته شده‌است در ۲۵ فوریه ۲۰۰۴ در ۲۵۰۰ سینمای سراسر ایالات متحده به نمایش در آمد. این فیلم مربوط به سال ۳۰ بعداز میلاد مسیح و ۱۲ ساعت آخرزندگی آن حضرت می‌باشد. داستان بدین قرار است که نجاری یهودی به نام عیسی ناصری، علناً شروع به تبلیغ دین الهی می‌کند، گروهی ۱۲ نفره از حواریون به عیسی می‌پیوندند. عیسی از بین مردم عادی جلیلیه و یهودیه شروع به جذب خیل عظیمی از پیروان می‌کند و آنها از او به عنوان منجی و پادشاه ستایش می‌کنند لیکن عیسی دشمنان بسیاری در اورشلیم یا بیت‌المقدس دارد. انجمن سنهدرینیک سنای حکومتی که مرکب از عابدان و کاهنان سرشناس یهودی و فریسیان (یکی از فرقه‌های یهودی) می‌باشد، توطئه قتل عیسی را می‌کشند و به کمک یهودا اسخریوطی یکی از اعضاء محفل عیسی، آن حضرت را دستگیر و او را به پونتیوس پیلاطس حاکم رومی تحویل داده و پونتیوس را تحت فشار قرار می‌دهند تا او را به صلیب بکشد.

فیلم مصائب مسیح دربارهٔ ایمان و امید و عشق و بخشش است.این فیلم که به عقیده بعضی‌ها نگرش ضد یهودی داشت برای اکران در سینماهای مختلف جهان با مشکلاتی روبرو شد و در بعضی کشورها اجازه اکران به این فیلم داده نشد اما با تمام این مشکلات و کار شکنی‌ها که خصوصاً از طرف یهودیان بود این فیلم با فروش فوق‌العاده‌ای در جهان مواجه شد. جوامع یهودی، مل گیبسون (کارگردان فیلم) را به دلیل داشتن نگرش ضد یهودیت در فیلم، متهم کردند. عده‌ای هم به تحسین فیلم پرداختند. در ایتالیا این فیلم در روز عید پاک به نمایش درآمد که مورد استقبال قرارگرفت. در فرانسه با وجود شکایت یهودیان علیه فیلم مل گیبسون در دادگاه مبنی برندادن اجازه اکران این فیلم به اکران درآمد. اما این استقبال بیشتر در کشورهای مسلمان بود و توانست در سینماهای سوریه، مصر ولبنان رکورد فروش را بشکند. در عربستان هم که سینمایی وجود ندارد، نسخه‌های غیرقانونی و قاچاق فیلم در بازار قابل تهیه‌است. نمایش فیلم در کویت و بحرین ممنوع شد و فیلم درایران نیز در اکران محدودش به موفقیت خوبی دست یافت.مصائب مسیح با فروش بیش از ۶۰۰ میلیون دلار پرفروش ترین فیلم غیر انگلیسی زبان تاریخ سینما لقب گرفت و همچنین یکی از پر فروش ترین فیلم‌های جهان گردید و با فروش بیش از ۳۷۰ میلیون دلار در آمریکا سیزدهمین فیلم پر فروش تاریخ سینمای آمریکا شد.

این فیلم در روز اول نمایش خود بیش از ۲۰ میلیون دلار فروش کرد که یک رقم چشمگیر و قابل توجه برای یک فیلم مذهبی است. علاوه بر این ۵۰۰ هزار نسخه از موسیقی این فیلم در ۱۵ آوریل ۲۰۰۵ به فروش رسید. در سال ۲۰۰۴ جدول فروش آمریکا ازرشد ۱۵ درصدی نسبت به سال گذشته حکایت می‌کرد و این در شرایطی است که آمار رشد پیش از اکران فیلممصائب مسیح امیدارکننده نبودند. پل درگارابیدین، منتقد و صاحب نظر سینما دراین مورد می‌گوید: فیلم مصائب مسیح به تنهایی شگفتی آفرید ویک سال بد را به سالی پرفروش تبدیل کرد و در واقع سینمای آمریکا را در سال ۲۰۰۴ رونق داد.

تیم برودی کارشناس سینما در مورد فروش فیلم می‌گوید: این میزان فروش بیشترین فروشی است که برای یک فیلم که در تابستان و تعطیلات به نمایش درنیامده، ثبت شده‌است. فیلم مصائب مسیح علاوه بر این بیشترین فروش زمستانی را درتاریخ سینما برجای گذاشت. در سال ۲۰۰۴ فروش بلیتهای زمستانی درآمریکا بالغ بریک میلیارد وهفتصد وهشتاد میلیون دلار بود که ازافزایش ۱۵ درصدی نسبت به سال گذشته حکایت می‌کرد. با این وجود آماری که به دست آمده نشان می‌دهد اگر فیلم مصائب مسیح به نمایش درنمی آمد صنعت فیلمسازی با کاهش فروش ۵ درصدی نسبت به سال ۲۰۰۳ مواجه بود.

مصائب مسیح با وجود فروش حیرت‌آور در سینماهای جهان در نسخه خانگی هم فروش بی نظیری کرد. وقتی که در روز ۳۲ آگوست ۲۰۰۴ فیلم به صورت DVD و سیستم ویدئو خانگیدر بازار آمریکای شمالی عرضه شد بیش از دو میلیون و چهارصد هزار نسخه از این فیلم در نصف روز به فروش رفت. و پس از آن در ۱۷ فوریه ۲۰۰۹ به صورت دیسک بلو-ری در جهان عرضه شد.این فیلم علاوه بر فروش بسیار بالا جنجالی‌ترین فیلم تاریخ سینما لقب گرفت."گیبسون برای کار در فیلم مصائب مسیح رقم خیره کننده ۲۱۰ میلیون دلار به اضافه درصدی از سود فروش فیلم که بالغ بر ۶۰۰ میلیون دلار می‌شد را دریافت کرد. او در این فهرست بالاتر از اوپرا وینفری، جی. کی. رولینگ، تایگروود، مایکل شوماخر و استیون اسپیلبرگ قرار گرفت.به گفته برخی صاحب نظران فیلم مصائب مسیح رابطه مسیحیان و یهودیان جهان را که در حال بهبود بود دوباره تیره کرد وباعث جنگ دینی و فرهنگی میان این دو قوم شد. جنجال‌های فراوان شکل گرفته در اطراف فیلم که ناشی از اعتراض یهودیان به موضوع ضدیهودی فیلم بود (البته از دید یهودیان) شهرت مصائب مسیح را بیش تر و بیش تر کرد. بنابر خبرگزاریبی‌بی‌سی (BBC) فیلم جنجال برانگیز مصائب مسیح بی تردید ازجمله قدرتمندترین آثار تاریخ سینما بوده‌است.بر اساس برخی منابع آگاه در مارس ۲۰۰۴ یک مرد اهل تگزاس آمریکا بعد از دیدن فیلم بحث برانگیز مصائب مسیح به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و به اداره پلیس رفت و به قتل یک دختر ۱۹ ساله اعتراف کرد.خبر دیگر پیرامون این فیلم جان باختن مرد میانسالی بود که بعد از دیدن صحنه‌های شکنجه حضرت عیسی در این فیلم دچار حمله قلبی شد و فوت کرد.فردی ناشناس به خاطر مزاحمت برای مل گیبسون و خانواده‌اش در ماه ژوئن ۲۰۰۵ به مدت سه سال روانه زندان شد. این فرد که تحت تاثیر فیلم مصائب مسیح قرار گرفته بود خواهان دعا خواندن با مل گیبسون بود زیرا معتقد بود که مل گیبسون از طرف خدا فرستاده شده و پیامبر خداست و به همین خاطر برای مدتی اطراف خانه مل گیبسون ظاهر می‌شد و باعث ناراحتی او و خانواده‌اش شده بود.کوین کاستنر هنرپیشه وکارگردان اسکاری دنیا ی سینما ازفیلم مصائب مسیح ساخته جنجال برانگیز مل گیبسون دفاع کرد. این کارگردان درگفتگویی که با اکسس هالیوود داشت گفت: مرد م نباید به سبب ساخت فیلم مصائب مسیح به مل گیبسون حمله کنند. او کارگردانی است که درزمره فیلمسازان طرازاول به شمارمی رود واحتمالا بیش از دیگران از خود پیرامون این فیلم سوال کرده‌است. بنابراین پیشنهاد می‌کنم که او را رها کنید.در سال ۲۰۰۴ از بیم حمله گروههای مذهبی تندرو به کارگردان فیلم مصائب مسیح باعث شد که یک تیم حفاظتی برای مراقبت از وی شروع به فعالیت کنند و یکی از منابع آگاه روزنامه انگلیسی زبان دیلی استار گفت: افرادی وجود دارند که عملکردهایشان دیوانه واراست و ما برای حفاظت از مل گیبسون ازهیچگونه تلاشی مذایقه نمی‌کنیم.پاپ رهبر مسیحیان جهان بعد از دیدن فیلم جنجالی مل گیبسون موافقت خود را با این اثراعلام کرد و گفت: این فیلم آنگونه که باید باشد بود.گیبسون در خصوص بردن اسکار برای فیلم مصائب مسیح گفت:من برای بردن اسکارهیچ پولی هزینه نمی‌کنم.

آپوکالیپتو

بعد از مصائب مسیح، گیبسون کارگردان جنجالی هالیوود زودتر دست به کار شد و فیلم بعدی اش را در سال ۲۰۰۶ درمقام کارگردانی یعنی آپوکالیپتو را ساخت. آپوکالیپتو که فیلمی هیجانی و خوش ساخت است آخرین تجربه سینمایی مل گیبسون تا کنون است. این بار هم او به سراغ فیلمی تاریخی رفته و فیلمش را به تاریخ بومیان آمریکا اختصاص داده‌است.آپوکالیپتو آخرین فیلم او داستان عاشقانه‌ای را در بستری از یک جامعه خشن مطرح می‌کند و در واقع این ساخته وی اثری شگفت آور در ژانر حماسی است. این فیلم عجیب و تکان دهنده گیبسون بزرگ، تماشاگر را به زمان و مکان غریبی می‌برد.مل گیبسون هم که درست به سراغ خونین ترین فصل از تاریخ تمدن بشر رفته است با فیلم‌های قبلیش مثل شجاع دل و مصائب مسیح نشان داد که استعداد خیلی خوب و عجیبی در به تصویر کشیدن صحنه‌های خشن و خونین دارد. آپوکالیپتو فیلم تعقیب و گریزی و جنگیدن برای زنده ماندن و نفس گیر است و البته با تصاویری تکان دهنده و نگاهی قدرتمند به طبیعت. فیلمی دربارهٔ فرو پاشی قوم مایا که باعث آن قحطی و گرسنگی و بیماری و ظلم و ستم است و ۵۰ تا ۶۰ دقیقه تعقیب و گریز در این فیلم یکی از بیاد ماندنی ترین صحنه‌های تعقیب و گریز تاریخ سینما است.آپوکالیپتو، با ژانر حادثه‌ای، و اکشن داستانی اسطوره‌ای از سرانجام متلاطم تمدن مایاهاست. اکثر بازیگران فیلم غیر حرفه‌ای هستند و بیشتر آنها نابازیگرانی اهل مکزیک و سرخپوستانی آمریکایی و کانادایی و مردمانی اهل وراکروز هستند و زبان بازیگران فیلم هم زبانی است متعلق به مردم و تمدن مایا و فیلم در اصل زیرنویس انگلیسی دارد.جمله آغازین فیلم این گونه‌است که هیچ تمدنی مغلوب نخواهد شد مگر این که از درون نابود شده باشد. (ویل دورانت).

فیلم آپوکالیپتو مل گیبسون پس از نمایش در آمریکا از اکثر منتقدان نظر مثبت دریافت کرد و بعضی از ستارگان نامدار هالیوود درباره این فیلم نظراتی ارائه دادند.رابرت دووال بازیگر توانای سینما در مورد این اثر گفت که این فیلم شاید بهترین فیلمی بود که من در ۲۵ سال اخیر دیده بودم. از طرفی دیگر کارگردان و نوسینده اسکاری و مشهور هالیوود کوئنتین تارانتینو گفت:من فکر می‌کنم که این فیلم یک شاهکار هنری است و شاید بهترین فیلم سال باشد که به نظر من بهترین کار هنرمندانه در آن سال همین فیلم است.گیبسون علاوه برگرفتن جایزه‌های مختلف ده‌ها بار مورد تحسین و تمجید منتقدان سراسر جهان به خاطر کارگردانی هنرمندانه‌اش در این فیلم قرار گرفت. این فیلم در چندین رشته از جشنواره‌های مختلف دنیا نامزد و صاحب جایزه شد که از آن جمله نامزدجایزه اسکار بهترین چهره پردازی و بهترین میکس صدا و بهترین تدوین صدا از معتبرترین جشنواره دنیا یعنیجشنواره اسکار بود. فیلم دارای چهره پردازی ای بی نظیر و فیلمبرداری فوق‌العاده و طراحی صحنه قابل تحسینی می‌باشد. این فیلم با سرمایه‌گذاری ۴۰ میلیون دلار ساخته شد و در نهایت ۱۲۰ میلیون دلار فروش کرد.

گفتگو با گیبسون درباره آپوکالیپتو

مل گیبسون در کمپانی فیلمسازی خود در مصاحبه با خبرنگاران درباره فیلم آپوکالیپتو گفت:داستان این فیلم در قرن شانزدهم میلادی در جنگل‌های نزدیک شهرهای مایا به وقوع می‌پیوند. این فیلم داستان مردی به نام جگوآر پاو است که توسط قوم رو به زوال مایاها به عنوان قربانی انتخاب می‌شود به این امید که شاید این قوم بار دیگر بتواند همانند گذشته به حیات خود ادامه دهد. این مرد رنجور و بدون اسلحه در پی رهایی یافتن از این مهلکه‌است که این مسئله تماشاچی را تا لحظات آخر برای دیدن آنچه که به وقوع خواهد پیوست بروی صندلی‌اش میخکوب می‌کند.گیبسون در جواب به این سوال که ساختن فیلم در جنگل و در حالیکه بازیگران آن با زبانی ناشناخته صحبت می‌کنند، چقدر سخت بوده، گفت: درباره زبان باید بگویم که به هیچ وجه مشکل نبود، برای اینکه ساختار این زبان به همان زبانی بازمی‌گردد که من با آن آشنایی کامل دارم و درباره فیلمبرداری در جنگل باید بگویم که برخلاف مسئله زبان و لهجه، حقیقتاً بسیار مشکل آفرین بود. مشکل فقط طبیعت فیزیکی جنگل نبود بلکه فضای آن بسیار سنگین است، همه چیز برای عوامل بسیار کند پیش می‌رود، بلاخص زمانیکه شما مجبورید که سریع حرکت کنید.وی درباره مکان دقیق ساخت این فیلم گفت: قسمت اول این فیلم در جنگل‌های کته‌ماکو در ایالت وراکروز واقع در مرز کشور مکزیک فیلمبرداری شده و بقیه آن نیز در نمای نزدیکتری از شهر وراکروز ساخته شده‌است.

فردی ایرانی بنام فرهاد صفی نیا علاوه بر همکاری در تهیه کنندگی فیلم نویسندگی این فیلم را به همراه مل گیبسون به عهده داشته‌است. این فیلم به عنوان اولین اثر صفی نیا موفقیت بزرگی محسوب می‌شود که با کارگردانی مل گیبسون، مرد مشهور هالیوود ساخته شد. و دیگر فرد ایرانی در این فیلم کامی عسگر است که تدوین صدا را بر عهده دارد و به خاطر تدوین بسیار عالی اش از معتبرترین جشنواره دنیا نامزد جایزه اسکار شد.در پایان باید گفت آپوکالیپتو بازگشتی است به اصل اول موفقیت هالیوود یعنی قصه گویی. فیلم بدون اتلاف وقت قصه می‌گوید و با فیلمنامه‌ای قابل ستایش، می‌تواند با کمترین دیالوگ، شخصیت‌هایی ملموس و باور پذیر را رو در روی تماشاگرش قرار دهد. همه وقایع و مکان‌ها برای تماشاگر نا آشناست به ویژه سبعیت شخصیت‌ها که فیلم در پرداخت آن مطلقاً از محافظه کاری مرسوم هالیوود پیروی نمی‌کند و به طرزی غیر قابل باور خشونت ذاتی شخصیت‌هایش را به نمایش می‌گذارد، اما همه چیزهایی که تماشاگر شاید پیش تر مشابه آن را ندیده، این جا بسیار آشنا و ملموس به نظر می‌رسد. آپوکالیپتو اهمیت و اعتبارش را از خلق جهان آخرالزمانی ای می‌یابد که به راحتی تماشاگر – عام و خاص – را در طول بیش از دو ساعت جذب می‌کند و پیش می‌برد. باز هم مل گیبسون از هیچ بهترین‌ها رو ساخت، مل گیبسون کارگردانی بی نظیر است و هیچوقت از بزرگترین‌ها در کارهایش استفاده نمی‌کند و همیشه از کوچکترین بازیگران بهترین فیلم‌ها را می‌سازد.

کمپانی فیلمسازی گیبسون( آیکون)

کمپانی آیکن پروداکشن یک کمپانی مستقل آمریکایی برای تولید فیلم است که در ماه آگوست سال ۱۹۸۹ به وسیله بازیگر و کارگردان مشهور آمریکایی، مل گیبسون و همکار استرالیایی اش بروس دیوی که تهیه کننده می‌باشد تاسیس شد. عوامل اجرایی کمپانی آیکن پروداکشن به ترتیب مل گیبسون به عنوان رئیس کمپانی، بروس دیوی به عنوان رئیس هیئت مدیره و دیگر عوامل مارک گودر، ویکی کریستینسون، دیوید میرکورت، اریل ونزیانو و البته تهیه کننده استیفن مک ایویتی که سال هاست در این کمپانی مشغول به کار است.این کمپانی وقتی تاسیس شد که مل گیبسون برای پخش و برخی مسائل مالی فیلم هملت در سال ۱۹۹۰ با مشکل مواجه شد. بنا به گفته بروس دیوی، مل گیبسون در صدد ساختن فیلم هملت بود و به فردی نیاز داشت که به همراه او روی فیلم سرمایه‌گذاری کند و به قول او خیلی سخت است که در مدت زمان کوتاهی کسی را پیدا کنی که برای ساختن فیلم به تو سرمایه دهد. و در این شرایط بود که من به او گفتم که اگر می‌خواهد این فیلم ساخته شود باید شخصی با پول و سرمایه وارد کار شود و بعد از گفتگو با مل گیبسون به اتفاق نظر رسیدیم و وارد کار شدم.

برخلاف بیشتر کمپانی‌های مستقل دیگر، کمپانی آیکن پروداکشن از داخل سرمایه‌گذاری کرد بر روی هزینه‌های بسته بندی آثار و اکثر پیشرفت‌هایش آن هم عمدتاً توسط مل گیبسون که دستور داد نظارت هوشمندانه بر پروژه‌ها در میان تمام تولیدات حفظ شود. کارگردان فیلم سفر فلیسیا ادم ایگویان از آزادی و استقلال موسس این کمپانی، مل گیبسون و همچنین ریسک پذیری او تعریف و تمجید کرد و درباره او این طور گفت که رویای مل این بود که روزی یک استودیوی مستقل داشته باشد و فیلم‌هایش را بدون تداخل و مزاحمت‌های دیگر استودیوها بسازد که به این آرزو رسید و او در ادامه گفت که گیبسون در استفاده کردن از وضعیت شهرتش برای تاسیس یک کمپانی واقعاً با دوام و ماندنی بسیار توانا بوده‌است و همچنین کمپانی او در ریسک پذیری تواناست که دیگر استودیوها این توانایی را ندارند.

کمپانی آیکن پروداکشن علاوه بر امریکا در بریتانیا و استرالیا به عنوان کمپانی همکار به تولید و پخش فیلم پرداخت. گذشته از این، این کمپانی مالک بیش از ۲۵۰ عنوان فیلم می‌باشد. در سال ۲۰۰۸ کمپانی آیکن پروداکشن برای اولین بار به وسیله خریداری بزرگترین توزیع کننده مستقل فیلم و سینمای خانگی استرالیا در یک نمایشگاه تجاری شرکت کرد. در بریتانیا واسترالیا DVDهای این کمپانی معمولاً به وسیله کمپانی برادران وارنر توزیع می‌شود گرچه در بریتانیا DVDها معمولاً به وسیله MGM Home Entertainment منتشر می‌شوند. فیلم‌های کمپانی آیکن پروداکشن هم اکنون به صورت DVD و BLU-RAY DISC و HD VMD توزیع می‌شوند.

بعد از موفقیت مالی فیلم مصائب مسیح اشارات زیادی در توانایی کمپانی آیکن پروداکشن برای فعالیت کردن به عنوان یک مینی استودیو وجود داشت هر چند که بروس دیوی اعلام کرد: بعد از تمام این کارها و موفقیت‌ها تنها چیزی که من و مل می‌خواهیم این است که ما یک استودیو شویم. ما نمی‌خواهیم که در صدر پرفروش ترین‌ها باشیم بلکه می‌خواهیم یک استودیوی کاملاً مستقل باشیم.مل گیبسون در مورد انتخاب نام این کمپانی این گونه توضیح داد که انتخاب نام آیکن به این دلیل بود که آیکن در زبان یونانی به معنای تصویر(image) است و این اسم از یک کتاب گرفته شده‌است و در مورد لوگوی این کمپانی که به صورت تصویری از مریم مقدس مادر حضرت عیسی در سایز کوچک طراحی شده‌است.برخی از فیلم‌هایی که از طریق این کمپانی به نمایش گذاشته شدازاین قراراست:هملت (۱۹۹۰).همیشه جوان (۱۹۹۲).مرد بدون چهره (۱۹۹۳).هوابرد (۱۹۹۳).ماوریک (۱۹۹۴).معشوق ابدی (۱۹۹۴).شجاع دل (۱۹۹۵).آنا کارنینا (۱۹۹۷).۱۸۷ (۱۹۹۷).افسانه پری (۱۹۹۷).یک شوهر ایده‌آل (۱۹۹۹).جنایتکار نجیب و معمولی (۱۹۹۹).سفر فلیسیا (۱۹۹۹).باز پرداخت (۱۹۹۹).هتل میلیون دلاری (۲۰۰۰).برای این کودک دعا کنید (۲۰۰۰).آنچه زنان می‌خواهند (۲۰۰۰).خالق معجزه (۲۰۰۰).ما سرباز بودیم (۲۰۰۲).کاراگاه آوازه خوان (۲۰۰۳).مصائب مسیح (۲۰۰۴).پاپارازی (۲۰۰۴).لئونارد کوهن:من مرد تو هستم (۲۰۰۵).آپوکالیپتو (۲۰۰۶).افسانه و سیگار (۲۰۰۷).پلی به ترابیتیا (۲۰۰۷).آبشار فرشتگان (۲۰۰۷).پروانه‌ای روی چرخ (۲۰۰۷).بالون سیاه (۲۰۰۸).زور (۲۰۰۹).مری و مکس (۲۰۰۹).هجوم (۲۰۰۹).خلقت (۲۰۱۰).لبه تاریکی (۲۰۱۰).رامونا و بیزز (۲۰۱۰).کاریولانس (۲۰۱۱).مکس دیوانه (۲۰۱۱).

او در عرصه بازیگری بعد از حدود هشت سال که در فیلمی بازی نکرده بود در فیلم زیبای لبه تاریکی بازی کرد که در سال ۲۰۱۰ اکران شد. وی همچنین در فیلم سگ آبی به کارگردانیجودی فاستر بازی کرده‌است که اکران آن در سال ۲۰۱۱ بود و در کنار این پروژه در فیلم بیگانه را بگیر به ایفای نقش پرداخته‌است. او علاوه بر این دو فیلم که اکران آن‌ها تمام شده است در فیلم‌های دیگری از جمله خماری ۲ قرار بود که به ایفای نقش بپردازد اما این امر میسر نشد و او در این فیلم بازی نکرد.

اولین فیلمی که احتمال داشت توسط این کارگردان ساخته شود فیلمی در زندان خشن Ignacio Allende در وارکروز مکزیک بود. او بدین منظور از این زندان دیدن کرد که با اعتراض گسترده‌ای توسط مردم شهر وارکروز مکزیک به علت انتقال این زندانیان به زندانی دیگر روبرو شد. که در نهایت باید گفت که این فیلم که نام آن بیگانه را بگیر می‌باشد توسط وی کارگردانی نشد و مل گیبسون کار بازیگری، تهیه کنندگی و نویسندگی این فیلم را بر عهده گرفت. علاوه بر این کار وی پروژه عظیم دیگری در دست ساخت دارد به نام عصر وایکینگ‌ها. مل گیبسون در مورد این فیلم می‌گوید که من از زمانی که وارد سینما شدم در پی ساختن فیلمی در مورد وایکینگ‌ها بودم. این فیلم قرار است با هنرمندی ستاره مشهور هالیوودلئوناردو دی کاپریو ساخته شود. داستان این فیلم در مورد یورش و حمله واکینگ‌های معروف به خاک بریتانیا در قرن نهم میلادی است. وی در این فیلم قصد دارد که دوباره به مانند دو فیلم اخیر خود با زبان معتلق به همان دوران و همراه با زیرنویس انگلیسی فیلم را عرضه کند.

مل گیبسون از سال ۲۰۱۰ که دوباره به دنیای بازیگری بازگشت تا کنون در سه فیلم زیبای لبه تاریکی، سگ آبی و بیگانه را بگیر به ایفای نقش پرداخته است. و به زودی هم سه فیلم جدید وی به روی پردهٔ سینماها خواهد رفت. و نکتهٔ جالب توجه در مورد فیلمهای جدید او این است که بازیگری که تا کنون در تمام فیلمهایش نقش مثبت داشته است در دو فیلم از این فیلم‌ها نقشی کاملاً منفی خواهد داشت.

اولین فیلمی که این ستارهٔ سینما در آن به ایفای نقش پرداخته است فیلم هیجانی ماچته می‌کشد می‌باشد که قسمت دوم فیلم ماچته است. این فیلم کاملاً اکشن می‌باشد و مل گیبسون در این فیلم نقش لوتر واز که یک دلال اسلحه می‌باشد را بازی می‌کند و با ماچته که دنی ترگو نقش آن را بازی می‌کند به مبارزه می‌پردازد. در این فیلم بازیگران دیگری چونآنتونیو باندراس، کوبا گودینگ، جسیکا آلبا، لیدی گاگا، چارلی شین و ... به ایفای نقش پرداخته‌اند. ساخت این فیلم تمام شده است و در ۱۱ اکتبر ۲۰۱۳ برای اکران به روی پردهٔ سینماها خواهد رفت.

دومین فیلم وی قسمت چهارم از سری فیلمهای جذاب و دیدنی مکس دیوانه می‌باشد که وی در سه قسمت قبلی این فیلم در نقش مکس راکتنسکی به ایفای نقش پرداخته است. اما تفاوتی که این قسمت با سه قسمت قبلی دارد این است که مل گیبسون دیگر در نقش مکس راکتنسکی که نقش اصلی فیلم بود بازی نخواهد کرد و این نقش به تام هاردیواگذار شده است که به همراه چارلیز ترون بازیگران اصلی این فیلم هستند. مل گیبسون این نقش را به دلایل مختلفی نپذیرفت. و به همین خاطر جورج میلر کارگردان این فیلم که به شدت اصرار داشت مل گیبسون در این فیلم بازی کند نقش دیگری به او داد که البته نقشی کوتاه و افتخاری می‌باشد. این فیلم هم اکنون در مرحلهٔ پس از تولید می‌باشد و به زودی اکران خواهد شد.

و اما سومین فیلم وی که مهمترین فیلمی است که قرار است وی درآن به ایفای نقش بپردازد قسمت سوم فیلم اکشن، هیجانی و پر فروش یک بارمصرف‌ها می‌باشد که به گفتهٔ برخی‌ها این فیلم می‌تواند نام مل گیبسون را در سینما دوباره بر سر زبان‌ها بیندازد. این فیلم ابتدا بنا به در خواست سیلوستر استالونه که از دوستان صمیمی مل گیبسون می‌باشد قرار بود توسط مل گیبسون کارگردانی شود اما پس از اینکه او این تقاضا را رد کرد سیلوستر استالونه به این فکر افتاد که مل گیبسون در این فیلم به ایفای نقش بپردازد و به همین منظور اصلی ترین نقش منفی فیلم که کنرد استون بنکز می‌باشد را به وی پیشنهاد داد و مل گیبسون آن نقش را پذیرفت. و بنا به توصیهٔ سیلوستر استالونه برای اجرای هر چه بهتر این نقش هم اکنون در حال آماده کردن بدن خود می‌باشد. در این فیلم علاوه بر سیلوستر استالونه و مل گیبسون به مانند دو قسمت قبل بازیگران سر شناسی چون جیسون استاتهام، آرنولد شوارتزنگر، هریسون فورد، آنتونیو باندراس، جت لی و ... به ایفای نقش خواهند پرداخت. داستان فیلم هم درباره رویارویی گروه یک‌بارمصرف‌ها به رهبری بارنی راسسیلوستر استالونه با بنیان‌گذار و رهبر اصلی گروه یک‌بارمصرف‌ها، به نام کنرد استون‌بنکز (مل گیبسون) خواهد بود.بانی راس در قدیم مجبور شد تا کنرد استون‌بنکز را به خاطر فعالیتهای ظالمانه‌اش از بین ببرد اما استون‌بنکز جان سالم بدر می‌برد و اکنون بازگشته است تا گروهی که خود آن را پایه‌گذاری کرده بود یک‌بارمصرف‌ها را نابود کند. این فیلم که دنباله‌ای بر سری فیلم‌های یک‌بارمصرف‌های ۱ و ۲ است، در ۱۵ آگوست ۲۰۱۴ اکران خواهد شد. فیلم‌برداری فیلم هم اکنون در بلغارستان آغاز شده است.

جوایز و افتخارات مل گیبسون

مل گیبسون بزرگ علاوه بربردن ده‌ها جایزه مختلف از بزرگترین جشنواره‌های دنیا جوایز و افتخارات بزرگ دیگری کسب کرده‌است که برخی از آن‌ها را معرفی می‌کنیم:

  • ·         بالاترین نشان افتخار استرالیا (ao) را در سال ۱۹۹۷ بدست آورد. او در ۲۵ ژوئیه ۱۹۹۷ به عنوان صاحب افتخاری جایزه AO به خاطر خدماتش به صنعت فیلم استرالیا نامیده شد. این جایزه که بالاترین و مهمترین جایزه استرالیا است فقط به شهروندان استرالیایی داده می‌شود و به همین دلیل این جایزه برای مل گیبسون که شهروند استرالیا نمی‌باشد افتخاری بود.
  • ·         او درسال‌های پی در پی ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ از سوی مجله آمریکایی مردم به عنوان یکی از ۵۰ مرد زیبای جهان شناخته شد.
  • ·         وی همچنین در سال ۱۹۹۶ از سوی مجله آمریکایی مردم برای سومین بار به عنوان یکی از ۵۰ مرد زیبای جهان شناخته شد.
  • ·         گیبسون در اکتبر سال ۱۹۹۷ مقام دوازدهم رادر مجله امپایر چاپ انگلستان در لیست صد ستاره جاودان تاریخ سینما بدست آورد.
  • ·         در سال ۲۰۰۴، مجله فوربس آمریکا او را به عنوان قدرتمندترین شخص جهان و متنفذترین ستاره صنعت سینمای آمریکا معرفی کرد. گیبسون در پی موفقیت خیره کننده فیلم مصایب مسیح بدل به قدرتمندترین و بانفوذ ترین بازیگر هالیوود و به عنوان یکی از پولدارترین چهره‌های سینمای آمریکا انتخاب شد و هنوز هم این تأثیرگذاری را از دست نداده‌است. نشریه فوربس برای تعیین افراد تأثیرگذار در فهرست خویش مجموعه‌ای از عوامل مهم همانند درآمدها، میزان مطالب منتشره در نشریات و حجم حضور شخص در شبکه اینترنت و سایتهای مختلف آن را اندازه‌گیری می‌کند و با ترکیب این عوامل چهره‌های قدرتمند را برمی گزیند.
  • ·         در سال ۲۰۰۴ مجله تایم مل گیبسون و مایکل مور را به عنوان مردان سال ۲۰۰۴ انتخاب کرد.
  • ·         در سال ۱۹۸۵ از سوی مجله مردم به عنوان اولین مرد سکسی زنده انتخاب شد.
  • ·         اوهمچنین توسط مجله امپراتوری در سال ۱۹۹۵ به عنوان یکی از سکسی ترین ستاره‌ها در تاریخ سینما در لیست ۱۰۰ ستاره سکسی سینما برگزیده شد.
  • ·         در رده بندی ۱۰۰ بازیگر بزرگ سینما توسط مجله معتبر پره میر در سال ۲۰۰۳، گیبسون در رده هفدهم قرار گرفت.
  • ·         گیبسون به عنوان چهل و هشتمین بازیگر بزرگ تاریخ سینما از طرف مجله اینترتینمنت ویکلی انتخاب شده‌است.
  • ·         گیبسون از محبوب ترین بازیگران حال حاضر هالیوود و سینمای استرالیاست. وی بارها جایزه محبوب ترین بازیگر مرد را از آن خود کرده‌است.
  • ·         مل گیبسون این هنرپیشه و کارگردان موفق سینما به همراه وارن بیتی، کلینت ایستوود، رابرت ردفورد، ریچارد آتن بورو و کوین کاستنر، ششمین بازیگری است که اسکار بهترین کارگردانی را به دست آورده‌است. این شش ستاره در دنیا بیشتر به بازیگری مشهور هستند.
  • ·         «مل گیبسون» نخستین بازیگری است که در استرالیا برای یک فیلم، یک میلیون دلار دستمزد گرفته‌است.
  • ·         دریافت دکترای افتخاری از دانشگاه Loyola Marymount لس آنجلس و همچنین سخن ران جشن فارغ‌التحصیلی دانشجویان دوره لیسانس در آن دانشگاه در سال ۲۰۰۳.
  • ·         در سال ۲۰۰۴ بنا به گزارش هالیوود به عنوان مبتکر سال انتخاب شد.
  • ·         انتخاب به عنوان عضو افتخاری بخش هنرهای نمایشی دانشگاه Limkokwing مالزی در سال ۲۰۰۷.
  • ·         نقش او به عنوان مکس راکتنسکی دیوانه در سری فیلم‌های مکس دیوانه در لیست ۱۰۰ شخصیت بزرگ فیلم در تمام تاریخ توسط مجله پره میر رتبه هفتاد و هشتم را به دست آورد.
  • ·         فیلم شجاع دل او در لیست ۱۰۰ فیلم امید بخش و تاثیر گذار تمام دوران از موسسه فیلم آمریکا رتبه شصت و دوم را به دست آورد.
  • ·         در دو سال ۱۹۹۶ و ۲۰۰۳ در راگیری Harris به عنوان ستاره محبوب فیلمهای آمریکا برگزیده شد.
  • ·         او بر اساس رای گیری که به وسیله Garris Interactive در ۲۱ ژانویه ۲۰۰۶ در آمریکا انجام شد به عنوان یکی از هفت ستاره محبوب سینما انتخاب شد.
  • ·         گیبسون درلیست ۱۰۰ فرد قدرتمند جهان توسط مجله معتبر پره میر در سال ۲۰۰۲ به عنوان هفدهمین نفر و در سال ۲۰۰۳ به عنوان پانزدهمین نفر قدرتمند جهان در این لیست قرار گرفت. او در لیست ۵۰ فرد قدرتمند جهان توسط همین مجله معتبر در سال ۲۰۰۴ به عنوان دهمین نفر و در سال ۲۰۰۵ به عنوان پانزدهمین نفر و در سال ۲۰۰۶ به عنوان هفدهمین نفرقدرتمند جهان در این لیست قرار گرفت.
  • ·         گیبسون همچنین در لیست قدرتمندترین بازیگران جهان که توسط مجله پره میر در سال ۲۰۰۴ منتشر شد در صدر قرار گرفت و بالاترین رتبه و جایگاه اول را به دست آورد و به عنوانقدرتمندترین بازیگر جهان شناخته شد.
  • ·         در رای گیری که توسط website Beliefnet.com در اکتبر۲۰۰۷ انجام شد گیبسون به عنوان قدرتمندترین مسیحی هالیوود برگزیده شد.
تعداد بازدید از این مطلب: 7365
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

پنج شنبه 20 آذر 1393 ساعت : 9:11 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
درباره ی (لیام نیسون)
نظرات

 مروری کوتاه بر زندگی(لیام نسیون)

وبررسی 3 فیلم از آخرین نقشهای  او

         (همراه بامصاحبه ودانلود تریلر تیکن 3)

                           گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

منابع:

ویکیپدیا

سایت :نقدفارسی

http/www.zoomit.ir.

ttp://www.momtaznews.com

سایت: آپارات

http://www.moviehappens.com 

جام جم آنلاین

*********************************************************************

 

تاریخ تولد  :
  • 7/
  •  
  • June /
  •  
  • 1952
مصادف با  :
  • 17/
  •  
  • خرداد /
  •  
  • 1331
محل تولد  : بالیمنا - آنتریم - ایرلند شمالی
تاهل  :

مجرد - ازدواج با "ناتاشا ریچاردسون"(فوت شده) بین سال های 1994 تا 2009 و دارای 2 فرزند

 

جوایز 
  : (10 برد ) - (19 کاندید )
 

 

 

بیوگرافی لیام نیسون08 the grayy 300x161 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

بیوگرافی:

لیام نیسون در 7 جون 1952 در شهر بالیمنا واقع در ایرلند شمالی در انگلستان بدنیا آمد . او مدت زمان زیادی را به عنوان معلم در کالج (سنت مری) در نیوکاسل فعالیت کرده . با این همه ، در سال 1976 او در تئاتر نمایشی (بلفست) حضور یافت و اولین فعالیت حرفه ای اش را در نمایش (مردم برخواسته) به ثبت رساند . نیسون بعد از 2 سال به تئاتر (دابلین ابی) پیوست ، جایی که در آنجا نقش های کلاسیک بازی میکرد . در آنجا بود که نظر کارگردانی به نام جان بورمن را جلب کرد و در فیلم (اکسکلیبور) محصول 1981 نقش سر گوین را به او داد . این نقش اولین کار سینمایی وی بود .

07 the bounty 300x200 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes2 300x163 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

نیسون در دهه 80 میلادی در تعداد زیادی فیلم و سریال های انگلیسی حضور یافت . فیلم هایی نظیر (انعام) محصول 1984 ، (زن با دوام) محصول 1984 ، (ماموریت) محصول 1986 و همینطور (قطعه موسیقی دو نفره) محصول 1986 . اما همه ی این ها قبل از آن بود که او پا به هالیوود بگذارد و توجه جهانی را جلب کند . او در فیلمهایی نظیر (مظنون) محصول 1987 ، (مادر خوب) محصول 1988 و (روح های با ارزش) محصول 1988 و (رضایت) محصول 1988 نقش آفرینی کرد . اما فیلمی که او را در دنیا مطرح کرد ، فیلم (مرد تاریک) محصول 1990 و ساخته ی سم ریمی بود . بعد از آن نیسون در فیلم های (تحت نظر) محصول 1991 ، ایتن (1993) ، (زن ها و شوهر ها) محصول 1992 ساخته ی وودی آلن و در نهایت توسط استیون اسپیلبرگ برای نقش اسکار شیندلر در فیلم (لیست شیندلر) محصول 1993 انتخاب می شود . او بخاطر این نقش نامزد جایزه هایی نظیر بفتا و گلدن گلوب در بخش بهترین بازیگر مرد شد .

او در سال 1993 اولین نمایشش را با عنوان (آنا کریستی) ساخت . این نمایشنامه با همکاری ناتاشا ریچاردسون همسر آینده اش بود . سال بعد ، این دو نقش مقابل جودی فاستر را در فیلم (نل) محصول 1994 را بازی کردند و در ماه جولای همان سال با یکدیگر ازدواج کردند . پس از آن او در فیلم های (راب روی) محصول 1995 و (مایکل کولینز) محصول 1996 ، (جنگ ستارگان 1 : تهدید فانتوم ) محصول 1999 در نقش کوی-گان جین ، (کینسی) محصول 2004 ، نقش راز آلود دوکارد در ( آغاز بتمن ) ساخته ی کریستوفر نولان در سال 2005 و صدا گزاری اصلان در فیلم ( ماجراهای نارنیا : شیر ، جادوگر و کمد لباس) فعالیت نمود .

نیسون از سال 2008 با فیلم (گرفته شده) بیشتر به سمت و سوی سبک اکشن رفت . فیلمی پرفروش درباره ی یک افسر بازنشسته سازمان سیا که میخواهد دخترش را از دست مزدوران نجات دهد . کمتر از دو ماه پس از عرضه ی این فیلم ریچاردسون ، همسر نیسون ، در هنگام انجام ورزش اسکی دچار صانحه میشود از ناحیه سر دچار آسیب دیدگی میشود . او پس از چند روز فوت کرد . نیسون یکسال بعد از این ماجرا در دو فیلم پرفروش نقش آفرینی کرد . فیلم هایی نظیر : (برخورد تایتان ها) محصول 2010 و (گروه الف) محصول 2010 . و با فیلم هایی نظیر (ناشناس) محصول 2011 ،  (خاکستری) محصول 2011 ، (کشتی جنگی) محصول 2012 و (خشم تایتان ها) محصول 2012 به ژانر اکشن بازگشت .

03 Kinsey 300x198 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

درادامه این مطلب مروری داریم بر 3 فیلم از آخرین بازیهای لیان نیسون.

05 excalibur 1981 300x168 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

 

 04 batman begins 2005 63 g 300x197 10 فیلم برتر لیام نیسون به انتخاب Rotten Tomatoes

فیلمشناسی:

******************************************************************************************************************

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

معرفی و بررسی3فیلم ازآخرین فیلمهای نیسون

1-(بی وقفه)
نویسندگی این فیلم را “کریستوفر روچ” بە همراه  “جان دبلیو ریچاردسون” برعهده دارد.در این فیلم “بیل مارکس” با بازی “لیام نیسون” در نقش یک مارشال خطوط هوایی بازنشسته خواهد بود کە قصد دارد از نیویورک بە لندن با هواپیمایی با حضور ۲۰۰ مسافر سفر کند اما این سفر یک سفر معمولی و عادی نیست و اتفاقات خاصی را بە همراه دارد.

در ارتفاع ۴۰ هزار پایی بین اقیانوس های هواپیما توسط گروگانگیر ها ربوده می گردد و آنها در خواست ۱۵۰ میلیون دلار میکنند تا هر ۲۰ دقیقه یکی از مسافران را نکشند و از آنجایی کە هواپیما سوخت بسیاری را حمل می کند گروگانگیرها از لحاظ زمان مشکلی ندارند اما امروز این هواپیما یک مسافر ویژه دارد با نام “بیل مارکس” کە هیچ دلهره ای از این گروگانگیرها ندارد و با تمام وجود سعی دارد تمامی مسافران را نجات دهد. کارگردانی این فیلم را “جوما کالت سرا” برعهده دارد کە پیش از این در فیلم موفق” ناشناس” با ” لیام نیسون” همکاری داشته است.از دیگر بازیگران این فیلم می توان بە : “جولین مور”، ” میشل داکری”و ” اسکات مکنایری” اشاره کرد.نقدی رابر این اثر در مطلب زیر میخوانید:

 منتقد:جیمز برادینلی

 

اگر فیلمنامه‌ای از آلفرد هیچکاک را به دست مایکل بِی بسپرید نتیجه کار اتفاقی شبیه به «بدون توقف» می‌شود. این فیلم در عین داشتن توانایی کافی برای سرگرم کردن مخاطب، طوری ساخته شده که مخاطب از لذت بردن از آن احساس عذاب وجدان می‌کند. یکی از نتایج آن اتفاق مذکور این است که «بدون توقف» چند ساعت پر تعلیق در پیش روی بیننده قرار می‌دهد صرفا برای اینکه سر حد ساده لوحی اش را بسنجد. این فیلم را باید در دسته فیلمهای جذاب عذاب آور قرار داد، که هرچند دوست ندارید دوست داشته باشید باز هم دوستش دارید. برای آنان که با تماشای فیلمهای اکشن لیام نیسون (مانند «ربوده شده»، «ربوده شده 2»، «خاکستری»، ...) طرفدارش شده اند باید بگویم که این فیلم هم یکی دیگر از آن دست فیلمهاست و به هر آنچه وعده بدهد عمل میکند.

Non Stopبیل مارکس (نیسون) یک مارشال نیروی هوایی فدرالورشکسته و الکلی است که زندگی اش در حال فروپاشیدن است. بیل در آخرین سفر هوایی اش به مقصد لندن بر فراز اقیانوس اطلس با موقعیتی تروریستی مواجه می‌شود. شخصی بی نام از طریق ایمیل به او پیامی می‌فرستد و در آن تهدید می‌کند که اگر 150 میلیون دلار به حسابی واریز نشود، هر 20 دقیقه یک نفر از هواپیما کشته خواهد شد. در ابتدا بیل نمی داند در پاسخ به این پیام چه عکس العملی نشان دهد. این موضوع را با همکار مارشالش جک هموند (با بازی انسون مونت) در میان می‌گذارد و به خلبان و مهماندار هواپیما (نانسی، با بازی میشل داکری) Non Stopاطلاع می‌دهد. زمان مقرر می‌گذرد و با پیدا شدن سر و کله یک نفر بیل مجبور می‌شود موقعیت را جدی بگیرد. اما مشکلی وجود دارد: نقشه آن تروریست تنها به کسب پول هنگفت ختم نمی‌شود، بلکه در پی پاپوش سازی برای بیل است.

این فیلم هیجانی هواپیمایی چند نقطه قوت و ضعف آشکار دارد. از یک سو فضای محدود و شخصیت‌های انگشت شمار زمینه را برای یک فیلم هیجانی رازآلود کلاسیک فراهم می‌آورد. از سوی دیگر خیلی راحت اکشن آن ممکن است احمقانه جلوه دهد. «بدون توقف» در استفاده از Non Stopنکته اول بسیار موفق است اما به محدوده مورد دوم هم وارد می‌شود. با این حال به اندازه «مارها در هواپیما» هم احمقانه نمی‌شود. این فیلم بیشتر شبیه به «نیروی هوایی یک» اثر 1997 ولفگانگ پترسون با بازی هریسون فورد در نقش رئیس جمهور آمریکا است، هرچند به اندازه ی آن پیچ در پیچ نیست. داستان پر از حفره است و برخی کاملا واضح به چشم می‌آیند. جاومه کوله-سِرا (Jaume Collet-Serra) کارگردان اثر (که پیشتر نیز با نیسون در «ناشناس» همکاری داشته است) و فیلمنامه نویسانش به خوبی سعی کرده اند این حفره ها را پنهان کنند. تعداد کمی از مخاطبان با مواجهه با اتفاقاتی که در فیلم رخ می‌دهد احساس می‌کنند فریب خورده اند. شیه روایت داستان هم در ایجاد پیچش ها و تغییرات سهیم است، که باعث می‌شود بعضی از آنها باورپذیرتر به نظر برسند. شاید برخی این فیلم را هیچکاک پسند بپندارند، هرچند او هم یک بدبینی که تدریجا شخصیت‌هایش را به نابودی بکشاند را به صحنه‌های مبارزه برق آسا ترجیح می‌داد.

Non Stop

نیسون، که پیش از بازی در نقش شوالیه جِدای و دشمن بتمن شباهت چندانی به قهرمانان اکشن نداشت، حالا در دید مخاطبان به واسطه ظاهر شریف و اخلاقمداری اش برای این گونه نقشهای قهرمانی انتخابی مناسب جلوه می‌کند. حتی با وجود نقص‌های فراوان در شخصیت بیل (که الکلی و سیگاری است و عموما خوش برخورد نیست) باز هم به سرعت طرف او را می‌گیریم. بیشتر مسافران هواپیما بازیگران بینام هستند، به جز جولیان مور که نقش زنی که در صندلی کناری بیل نشسته را بازی می‌کند. دیگری هم میشل داکری (از سریال دانتون ابی) در نقش مهماندار هواپیما است. بینندگان تیزبین احتمالا لوپیتا نیونگو که Non Stopنامزد [برنده] اسکار شده است را در نقشی کوتاه به عنوان یک مهماندار دیگر تشخیص خواهند داد، که در این فیلم حدود سه خط دیالوگ دارد. با فرض اینکه او اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را برای «12 سال بردگی» کسب کند، می‌توان مطمئن بود که در آینده دیگر او را در چنین نقشهای جزئی مشاهده نخواهیم کرد.

«بدون توقف» یک سرگرمی فراموش شدنی و دور ریختنی است. بیشتر شبیه هله هوله‌ی سینمایی است؛ به هنگام مصرف خوشمزه است اما پس از آن هیچ ارزش ماندگاری ندارد. این فیلم در میان مردم بازخورد خوبی داشته، و از آنجا که این روزها مردم لیام نیسون را به سادگی به عنوان یک قهرمان اکشن می‌پذیرند، به احتمال زیاد در گیشه‌ها نیز موفقیت خوبی کسب خواهد کرد. «بدون توقف» به مدت دو ساعت مفرح است، اما پس از یکی دو روز از یادها خواهد رفت.

منبع: سایت نقدفارسی(مترجم: سید مجتبی حسینی)
 
********************************************************************************

 

2-قدم زدن میان قبرها

کارگردان : Scott Frank

نویسنده : Scott Frank

بازیگران : Liam NeesonDan StevensDavid Harbour

برگرفته از رمان "قدم زدن ميان قبرها" به قلم: لورنس بِلاک

خلاصه داستان : داستان فیلم درباره مَت اِسکودر پلیس سابق اداره پلیس نیویورک است که اکنون بدون مجوز به عنوان بازجوی خصوصی فعالیت می‌کند. یک قاچاقچی هروئین از او می‌خواهد کسانی را که همسرش را ربوده و به قتل رسانده‌اند، پیدا کند. مَت با بی‌میلی می‌پذیرد، اما خیلی زود درمی‌یابد این آدم‌ها برای اولین بار نیست که مرتکب چنین جنایت وحشیانه‌ای شده‌اند و قطعا بار آخرشان هم نیست...

 

media/kunena/attachments/1598/AWalkAmongtheTombstones.jpg

منتقد: جیمز براردینلی 


پوچ گرا، عبوس، جدي، زن ستيز. اين‌ها تنها نمونه‌هايي از صفاتي هستند که مي‌توان با آن‌ها تريلرجديد ليام نيسون به نام، «قدم زدن ميان قبرها /A Walk Among the Tombstones» را توصيف نمود. عنوان فيلم چيزي بيشتر از يک سرنخ درباره لحن و نيت‌هاي آن را فاش مي‌کند. با اين حال « قدم زدن ميان قبرها» را نمي‌توان يک فيلم انتقامي متوسط رو به بالا ، که در آن آدم‌هاي خوب پيروز مي‌شوند و آدم‌هاي بد به کيفر اعمال خود مي‌رسند، در نظر گرفت. اين فيلم، که توسط اِسکات فِرانک نوشته و کارگرداني شده، درباره فريبندگي (يا شايد فريب) رستگاري است. کلاه هاي سفيد با خاکستر و دوده خاکستري مي‌شوند. تبه کارها افرادي ناراحت، بي رحم و فاسد هستند. اما قهرمان‌هاي داستان هم چندان بهتر از آن‌ها نيستند.

اگر از اين قبيل فيلم‌ها خوشتان مي‌آيد به سختي مي‌توانيد از اين بهتر را پيدا کنيد. فِرانک، که از جمله سناريوهاي قبلي وي مي‌توان به «دوباره مرده / Dead Again»، «شورتی را بکشید / Get Shorty»، «گزارش اقليت / Minority Report»، و «خارج از ديد / Out of Sight» اشاره کرد، خوب مي‌داند چه کار مي‌کند. کارگرداني او تنفر شديد بيننده را در زمان‌هاي مناسب بر مي‌انگيزد و تماشاي «قدم زدن ميان قبرها» مي‌تواند تجربه اي ناراحت کننده و حتي گاهاً ترسناک باشد. اين فيلم گردشي تفنني نيست، که در آن بيننده با ديدن قهرماني که صندلي به سمت دشمنانش پرتاب مي‌کند، سوت و هورا بکشد. اين يک « ربوده شده / Taken» ديگر نيست. فيلمنامه بسيار جدي است. تعداد بازيگرانش زياد نيستند- شايد به زور دو رقمي شوند- اما روش‌هاي شکنجه و کشتن زنان به قدري وحشيانه هستند که فرد نمي‌تواند با انجام کارهاي سرگرم کننده آن‌ها را فراموش کند. و اين‌ها همه قبل از اين هستند که فيلم خشونتي که عليه يک دختر ۱۴ ساله اعمال مي‌شود را نشانمان دهد. اما وقتي به تماشاي فيلمي درباره قاتل‌هاي سريالي و مرداني که آن‌ها را صيد مي‌کنند مي‌نشينيد، آيا انتظاري غير از اين‌ها را داريد؟ «سکوت بره‌ها / The Silence of the Lambs» فيلم برجسته اي بود اما آن نيز خشونت زيادي را نشان مي‌داد.

نيسون نقش مَت اِسکودر قهرمان ۱۷ رمان به قلم لورنس بِلاک رمان نويس جنايي را بازي مي‌کند؛ ۲۸ سال پيش جِف بِريجِز در فيلم «۸ ميليون راه براي مردن / 8 Million Ways to Die » نيز اين نقش را ايفا نمود. اِسکودر مأمور سابق اداره پليس نيويورک است، که در حال حاضر به صورت يک مأمور تحقيق بدون مجوز فعاليت مي‌کند. خاطراتِ رويدادي که او را مجبور به ترک نيروي پليس کرد مدام در ذهن او تداعي مي‌شوند. او به خاطر انجام اين مأموريت تقدير شده بود اما نمي‌تواند از خاطرات آن بگريزد. پيامدهاي اقداماتش در آن بعد از ظهر او را وادار کردند که به انجمن الکلي‌هاي گمنام بپيوندد و از آن زمان ديگر مست نکند. اما او از لحاظ روحي بدجوري داغان است و به چيزي نياز دارد که اين افکار پليد را از او دور کند. بنابراين سراغ پرونده‌هايي مي‌رود که هيچ فرد ديگري نزديکشان نمي‌شود، هر چقدر بيشتر دنبال رستگاري مي‌رود و بيشتر به آن نزديک مي‌شود، آن دست نيافتني‌تر مي‌شود. اگر دنبال يک پايان شاد هستيد، برويد «پاسداران کهکشان / Guardians of the Galaxy» را تماشا کنيد.

بعد از گذشت هشت سال از تغيير سبک زندگي‌اش، برادران کريستو به اِسکودر نزديک مي‌شوند. پيتر (با بازي بويد هالبروک) هنرمندي است که در انجمن الکلي‌هاي گمنام با اِسکودر آشنا شده است. کِني (با بازي دَن اِستيونس، که او را در سريال دانتون ابی ديده‌ايم) يک قاچاقچي مواد مخدر است که، همسرش اخيراً ربوده شده و بعد از اين که بر سر خونبها با رباينده‌ها چانه زده جنازه مثله شده همسرش را دريافت کرده است. کِني از اِسکودر مي‌خواهد که جاي آدم کش‌ها، يک جفت رواني به نام ري (با بازي ديويد هاربِر) و آلبِرت (با بازي آدام ديويد تامسون)، را پيدا کند تا او بتواند کاري که با همسرش کرده‌اند را با آن‌ها بکند. بعد از مدتي بي ميلي، اِسکودر موافقت مي‌کند و مي‌فهمد که آن‌ها نه تنها دو زن ديگر را نيز سلاخي کرده‌اند بلکه قصد دارند باز هم اين کار را انجام دهند.

«قدم زدن ميان قبرها» ضرباهنگ کندي دارد، گرچه سکانس‌هاي اکشن فيلم سعي مي‌کنند تا تنش کُند فيلم را جبران کنند. اين فيلم نوعي از نئونوآر است که به ندرت ديده مي‌شود چون اين نوع فيلم‌ها معمولاً براي مخاطب عام بيش از حد خشن و منزجر کننده هستند. برخي فيلم‌ها هستند که به خاطر هنرنمايي بازيگرانشان، جسارت و منحصر به فرد بودنشان تحسينشان مي‌کنيد ولي حاضر نيستيد دوباره آن‌ها را ببينيد. اين فيلم يکي از آن‌ها است. اِسکودر انعطاف ناپذير است و نيسون نقش او را بدون حتي يک لبخند بازي مي‌کند و به ما مي‌قبولاند که اين شخصيت حتي قادر نيست يک خاطره شاد را به ياد بياورد. تريلر فيلم شخصيت اِسکودر را چيزي شبيه به همزاد بِرايان ميلز (شخصيت نيسون در «ربوده شده / Taken») نشان مي‌دهد، اما در واقع تنها شباهت‌هاي واقعي اين دو اين است که چهره‌شان شبيه هم است و اين که هيچ کدام از استفاده از خشونت براي رسيدن به اهدافشان ابايي ندارند.

صرفاً در سطح روايي فيلم، سکسکه‌هايي ديده مي شود. فلاش بک‌هاي متعدد براي بيان جزئيات گذشته اِسکودر باعث قطع شدن جريان داستان مي‌شوند. در يکي از پيرنگ هاي فيلم احساس مي‌شود که پسر بچه اي به نام تی‌جِی (با بازي بِرايان آسترو بِرَدلی) در فيلم زورچپان شده است. قرار است که تی‌جی انسانيت پنهان اِسکودر را نشان دهد اما از قرار معلوم چنين اتفاقي نمي‌افتد. در نهايت، تصميم فِرانک به استفاده از صداي ضبط شده اي، که برنامه دوازده مرحله اي را در طول اوج فيلم مي‌خواند، متظاهرانه و گيج کننده است.

افراد زيادي هستند که نمي‌توانند اين فيلم را تماشا کنند. از نظر برخي ناراحت کننده است و من خيلي خوب اين نقطه نظر را درک مي‌کنم. از نظر من اشتياق فِرانک به رفتن به سوي تاريکي و ماندن در آنجا يکي از نقاط قوت فيلم است. اين فيلم درباره جنگجويي زخمي است که با مرگ روبرو مي‌شود و از اين که مرگ او را بربايد هراسي ندارد. «قدم زدن ميان قبرها» به خوبي تاريک‌ترين جنبه هاي شرايط انسان را مي‌شناسد. گرچه فيلم خشني است، اما اگر اهلش باشيد راضي‌تان مي‌کند.

منبع:سایت نقد فارسی(مترجم: محمدرضا سیلاوی)

********************************************************************************************** 

3-(ربوده شده 3)

 

تماشا کنید: اولین تریلر از فیلم سینمایی Taken 3 با حضور لیام نیسون منتشر شد
 

 لیام نیسون٬ که هم اکنون یک چهره‌ی شناخته‌شده و فوق‌ستاره ه در هالیوودمحسوب میشود همچون قسمتهای پیشین در قسمت سوم سری فیلم‌های معروف اکشن Taken نیزحضور پیدا  کرده است، این‌بار٬ او برای نجات خانواده‌ی خود نمی‌جنگد بلکه  داستان در باره‌ی انتقام است. خبر از ساخت قسمت سوم این فیلم تایید شد و واکنش‌های مثبت و منفی بسیاری را در پی داشت چراکه قسمت دوم این سری به خاطر سوژه‌ای کلیشه‌ای، مورد انتقاد شدید قرار گرفته بود. اما انتشار تریلر قسمت سوم موج مثبت بسیار خوبی را در پی داشت.

Taken-3-Liam

لیام نیسون در نقش مامور مخفی بازنشسته‌، برایان مایلز، این بار با چالش جدیدی روبه رو می‌شود. همسر وی در توطئه‌ای کشته می‌شود و مایلز متهم به قتل همسر خود می‌شود، در حالی که این یک پاپوش بیش نیست. در لحظه‌ی دستگیری٬ وی به سرعت از محل می‌گریزد و در پی قاتلین همسرش و همین‌طور محافظت از تنها دخترش می‌رود.

دانلود ویدیو

این فیلم با بازی لیام نیسون٬ فرانک دوتزلر٬ سم اسپرویل و دوگری اسکات همراه خواهد بود و الیور مگاتون کارگردانی این قسمت را برعهده دارد. Taken 3 در تاریخ ۸ ژانویه ۲۰۱۵ در سراسر دنیا اکران خواهد شد.

مصاحبه ای با نیسون پس از اکران (تیکن2)

*************************************

سری فيلمهای ربوده شده، ليام نيسون را تبديل به يك بازيگر درجه يك كرد و او پس از آن در فيلم‌هاي مطرح و پرخرج تازه‌اي بازي كرد كه شايد تا قبل از موفقيت ربوده‌شده احتمال حضور وي در آنها بسيار كم بود.

نيسون در چند سال اخير در كشتي جنگي، شواليه تاريكي برمي‌خيزد، خاكستري و ناشناس بازي كرده است و اين روزها قسمت سوم ربوده‌شده را با موفقيت بالاي مالي روي پرده سينماهاي جهان دارد. سال قبل بدنبال فروش بالاي «ربوده‌شده 2»مصاحبه ای بااین سوپر استار انجام شد که مشروح آنرا در ذیل میخوانید:.

س:به عنوان يك ايرلندي، با مشكلات زيادي توانستيد بازيگر شويد و در آمريكا كار كنيد.

ج:ايرلندي‌بودنم برايم مشكلات زيادي به همراه نياورد، اما ورود به دنياي سينما و موفقيت در آن كار ساده‌اي نبود. اگر به هاليوود نگاه كنيد، بسياري از هنرمندان مطرح و سرشناس آن غيرآمريكايي هستند. به اعتقاد من، اين مهاجران خارجي و غيرآمريكايي بوده‌‌اند كه هاليوود را ساختند و باعث ادامه فعاليت آن شدند، اما ورود به دنياي بازيگري، مثل هر كار ديگري بسيار سخت بوده است. واقعيت اين است كه متقاضيان رشته بازيگري بسيار زياد هستند و وقتي تقاضا براي چيزي زياد مي‌شود، رقابت هم در آن رشته شديدتر مي‌شود. البته رقابت اين حس را دارد كه هميشه آنهايي كه مصمم‌تر و حرفه‌اي‌تر هستند باقي مي‌مانند. من هم مثل بسياري از همكاران ديگرم مجبور بودم سخت تلاش كنم تا موقعيت خاص خودم را كسب كنم. اگر امروز بازيگر موفقي هستم، اين موفقيت حاصل يك تلاش و فعاليت 30 ساله است.

س:با معيارهاي هاليوودي، شما هيچ‌وقت يك بازيگر خوش‌چهره و ستاره به حساب نمي‌آييد. به نظر شما جذاب بودن چه نقشي در كارنامه يك بازيگر دارد؟
ج:البته از آنجا كه بازيگر براي كار خود در وهله اول به چهره و صدا نياز دارد، طبيعي است كه از چهره‌اي (حداقل)‌ معمولي برخوردار باشد و به اصطلاح چهره‌اش زشت نباشد. اما خوش‌قيافه و جذاب بودن بازيگر فقط براي يكي دو سال اول حضور او در سينما، كاركرد و مصرف دارد. پس از آن، از يك‌سو چهره او براي تماشاچي تكراري مي‌شود و از سوي ديگر، بازيگران جوان‌تر و خوش‌چهره‌تري از راه مي‌رسند كه مي‌خواهند جاي او را بگيرند. به همين دليل، بازيگر بايد چيزي فراتر و بهتر از قيافه خوب داشته باشد تا بتواند در اين دنياي سرد و بيرحم سينما به فعاليتش ادامه بدهد. اين هم چيزي نيست جز استعداد بازيگري و توانايي براي ظاهر‌شدن در نقش كاراكترهاي متفاوت. بازيگران مولف هميشه ماندگار هستند، حتي در سنين پيري. داستين هافمن، رابرت دنيرو يا آل‌پاچينو را نگاه كنيد. با وجود سن بالا و پير‌شدن، آنها هنوز هم فيلم بازي مي‌كنند. حالا چند تا بازيگر خوش‌چهره مي‌خواهيد اسم ببرم كه يكي دو سال بعد از بازيگر‌شدن، به دست فراموشي سپرده شدند؟

س:راهي طولاني را در دنياي بازيگري طي كرده‌ايد. از كارهايي كه در آن حضور داشتيد راضي هستيد؟

ج:فكر نمي‌كنم هيچ بازيگري از كل كارهايي كه كرده خشنود و راضي باشد. همه ما به دليل شرايط خاص كاري (نياز به درآمد، آشنايي و رودربايستي با اين تهيه‌كننده يا آن كارگردان يا يك انتخاب غلط)‌ در فيلم‌هايي بازي كرده‌ايم كه بعدها از حضور در آنها احساس و ابراز پشيماني كرده‌ايم. بعضي وقت‌ها هم آدم‌ وقتي فيلمنامه را مي‌خواند، فكر مي‌كند حاصل كار چيز بسيار خوبي خواهد شد. ولي فيلم آماده‌شده آن چيزي نيست كه آدم فكرش را مي‌كرد. مجموع اين عوامل، باعث بازي در فيلم‌هايي مي‌شود كه آدم ترجيح مي‌دهد آنها را فراموش و درباره‌شان صحبت كند.

س:شما از اين نوع فيلم‌ها زياد در كارنامه‌تان داشته‌ايد؟

ج:الان حضورذهن ندارم كه چند تا از اين فيلم‌ها را بازي كرده‌ام. ولي در كل، از كارنامه سينمايي‌ام راضي‌ام و مي‌توانم بگويم تعداد فيلم‌هايي كه از آنها احساس رضايت مي‌كنم، بيشتر از فيلم‌هايي هستند كه شايد دوستشان نداشته باشم. راستي، يك نكته را هم اضافه كنم. بعضي وقت‌ها عكس اين حالت هم اتفاق مي‌افتد و شما در فيلمي بازي مي‌كنيد كه اميدي به موفقيت آن نداريد و ناگهان مي‌بينيد همه‌چيز عكس آن است. براي مثال، وقتي قسمت اول ربوده‌شده را بازي مي‌كردم و حتي زماني كه آماده نمايش شد، فكر مي‌كردم اين فيلم هيچ‌وقت رنگ پرده سينماها را نمي‌بيند و مستقيما راهي بازار ويدئو خواهد شد! اما در كمال تعجب، اين فيلم تبديل به يكي از موفق‌ترين كارهاي كارنامه سينمايي‌ام شد و مسير كار حرفه‌اي‌ام را تغيير داد.

س:پس تبديل‌شدن‌تان به يك قهرمان اكشن كاملا اتفاقي و پيش‌بيني نشده بود؟

ج:دقيقا! خودم كاراكتر برايان ميلز را در اين فيلم دوست دارم. او شباهت زيادي به قهرمانان اكشن فيلم‌هاي حادثه‌اي مشابه ندارد. ميلز، مردي ميانسال و در آستانه بازنشستگي است كه مجبور مي‌شود از مهارت‌هاي حرفه‌اي و كاري خود ـ در يك سازمان ضدجاسوسي ـ‌ كمك بگيرد تا يك مشكل خانوادگي و شخصي را حل كند. براي بازي در اين نقش زحمت زيادي ‌كشيدم و تمرين‌هاي بدني و مهارتي زيادي انجام دادم. خوشبختانه با موفقيت مالي و انتقادي فيلم، پاداش خوبي هم براي كارم گرفتم.

س:اگر اين موفقيت اتفاقي نبود، باز هم در فيلم‌هاي اكشن از اين دست بازي مي‌كرديد؟

ج:كسي نمي‌تواند آينده و احتمالات آن را پيش‌بيني كند. چه كسي مي‌تواند بگويد اين يا آن بازيگر در طول دوران حرفه‌اي كار خود، چه كارهايي را بايد انجام دهد تا به موفقيت بيشتر و بالاتري برسد؟ عوامل متعددي باعث موفقيت يا عدم موفقيت يك فيلم مي‌شوند و ما در اين رابطه هيچ كاري نمي‌توانيم انجام دهيم. ما نظاره‌گراني هستيم كه سعي مي‌كنيم از موقعيت‌هاي خوبي كه پديد مي‌آيد، نهايت استفاده را ببريم.

س:وقتي مشغول بازي در فيلم نيستيد، اوقات خود را چگونه مي‌گذرانيد؟

ج:مطالعه مي‌كنم و در جمع خانواده هستم. خانواده برايم مهم‌ترين چيز است و هيچ‌چيز نمي‌تواند جايگزين آن شود. از كودكي ياد گرفتم به مفهوم خانواده احترام بگذارم و براي حفظ همبستگي دروني آن تلاش كنم. شما همه كار براي بچه‌هايتان مي‌كنيد تا بهتر بزرگ‌ شوند. شما وقتي خانواده داريد، خيالتان راحت است و مي‌دانيد بزرگ‌ترين پشتيبان دنيا را در كنار خود داريد. حتي فيلم‌هاي اكشني هم كه بازي كرده‌ام، از خانواده و نياز به متحد و در كنار هم بودن صحبت مي‌كنند و اين عنصر در قصه آنها نقش مهمي ايفا مي‌كند.

س:از اين كه از شما به عنوان يك قهرمان اكشن اسم مي‌برند، راضي و خشنود هستيد؟

ج:القاب چيزهايي است كه رسانه‌ها و منتقدان سينمايي به بازيگران مي‌دهند و كاري در اين رابطه نمي‌توان انجام داد. برايم خيلي مهم نيست كه مرا با چه عنواني صدا مي‌زنند. اما خودم را چيزي شبيه آرنولد شوارتزنگر، سيلوستر استالونه و ديگر قهرمانان اكشن سينما نمي‌بينم.

دنياي آنها كاملا متفاوت از دنياي من است و فيلم‌هايم شباهت زيادي به كارهاي آنها ندارد. نمي‌خواهم بگويم اكشن‌هاي آنها كم‌مايه و بي‌ارزش است، ولي فيلم‌هاي من در كنار عنصر اكشن داراي مفهوم و حرف‌هايي هم هستند.

«خاكستري» را منتقدان خيلي پسنديدند و از آن به عنوان يك اكشن تلخ و سياه اسم بردند. همين نظرها درباره ربوده‌شده هم ارائه شد.

س:فكر نمي‌كنيد كمي دير به يك قهرمان اكشن تبديل شده‌ايد؟

ج:من به خواست خودم وارد اين مسير نشدم كه زمان آن را تعيين كنم! هر اتفاقي در وقت مناسب خودش مي‌افتد. براي من هم مقدر شده بود كه در اين سن و سال تبديل به ـ به قول شما ـ‌ قهرمان اكشن بشوم، اما حتي در اين سن و سال هم تلاش مي‌كنم تا نقش محوله را بخوبي و بدرستي بازي كنم. بازي در نقش‌هاي اكشن چند سال اخيرم، روحيه تازه‌‌اي به من داده و زندگي را برايم شيرين‌تر و جذاب‌تر كرده است.

----------

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 9727
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 18 آذر 1393 ساعت : 8:42 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
زن پوشی در سینما ی ایران
نظرات

(زن پوشی) در سینمای ایران

نقل ازسایت :جام جم سیما

****************************************************

    

 

اواسط دهه شصت، درست زمانی که فیلم «دستفروش» ساخته محسن مخملباف در سینما ها به نمایش در آمده بود، کمتر کسی تصور می کرد بازیگر نقش پیرزن فیلم را محمود بصیری بازی کرده باشد. بازیگری که به قدری خوب توانست از پس این نقش بر بیاید که رفتارش با پسرش که نقش آن را مرتضی ضرابی بازی کرده بود و غر زدن ها و سایر حرکاتش برای مخاطب باورپذیر شده بود. از این و بصیری نخستین مردی است که در سینمای ایران نقش یک پیرزن را بازی کرده است. البته پیش از انقلاب هم کاظم افرند نیا در  مورچه داره با چهره و لباس زنانه ظاهر شده بود، اما در سینمای پس از انقلاب، نام محمود بصیری برای نخستین بار رقم خورده است.

گرچه این اتفاق در سینمای جهان بارها رخ داده و بازیگران بزرگی نقش زن را بازی کرده و به کمک گریمورهای توانا به زیبایی توانسته اند از پس این نقش بربیایند و مخاطب هم تا پایان فیلم به هیچ عنوان متوجه این اتفاق نشده است. اما در سینمای ایران، بصیری از این نظر جزو نخستین هاست. از بازیگران غیر وطنی که لباس زن به تن کرده و نقش یک خانم را بسیار با ظرافت در فیلم ها بازی کرده اند می توان به ادی مورفی، مارتین لورنس، شان پن، داستین هافمن، جان تراولتا، چارلی چاپلین، جانی دپ، جک لمون، دیوید داو چونی، تام هنکس، پاتریک سوآیزی و سایر بازیگران اشاره کرد. البته عکس این هم اتفاق افتاده و برخی زنان در سینمای جهان نقش مرد ها را بازی کرده اند، اما نتوانسته جذابیت چندانی برای مخاطب داشته باشد. چون دیدن یک مرد با لباس و چهره و گریم زنانه برای مخاطب در سینما جذاب تر است.

             از راست سپند امیرسلیمانی، مهران رجبی و امیرحسین رستمی

درسینما و تاتر و تلویزیون ما هم این اتفاق بارها رخ داده است. گرچه در تلویزیون به دلیل یک سری محدودیت ها کمتر شاهد آن بودیم و برخلاف آن در تاتر اغلب بازیگران توانسته اند قابلیت هایشان در بازیگری را با ایفای چنین نقشی نشان بدهند.

در تلویزیون برای نخستین بار در برنامه« خنده بازار» مخاطبان شاهد حضور یک مرد با لباس و چهره زنانه بودند. یکی از بازیگران این برنامه در یکی از آیتم ها که مربوط به یکی از شبکه های ماهواره ای بود، با هیبت زنانه ظاهر شد که البته به دلایلی این اتفاق تکرار نشد و برخی آیتم های آن حذف شد.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/5/1/187982_572.jpg

 

اما سینما از این قاعده مستثنی نبوده و بارها بازیگران بسیاری را در این نقش دیده ایم. البته اکبر عبدی در این زمینه گوی سبقت را از بقیه ربوده و رکورد بازی در این نقش را در سینمای ایران کسب کرده است.

عبدی در چهار فیلم «آدم برفی»، «افراطی ها»، «خوابم میاد» و «خواب زده ها» با ظاهر کاملا زنانه در این فیلم ها حضور پیدا کرده و بازی و گریمش مورد توجه تماشاگران هم قرار گرفته است. به خصوص این اواخر در فیلم «خواب زده ها» به کارگردانی فریدون جیرانی دو نقش را بازی کرده که بسیار مورد استقبال قرار گرفته است. چنانچه در مصاحبه تلویزیونی هم عنوان کرد وقتی رضا عطاران این پیشنهاد را به وی داد، با چهره زنانه گریم شده و با چندین نفر برخورد داشته تا عکس العمل مردم را ببیند و چون موفق بوده و کسی هم متوجه این اتفاق نشده، در فیلم «خوابم میاد» با عطاران همکاری کرده است و زمانی که میهمان برنامه «هفت» بود، در خصوص اینکه چرا نقش زن ها به وی پیشنهاد می شود،گفت: «یکی از دلایل این اتفاق می تواند کمبود بازیگر زن در مقطع سنی مادران باشد. اما من نمونه زن هایی را که در فیلم های خود بازی کرده ام نیز در جامعه خود دیده ام و آنها در واقعیت حضور دارند».

http://cms.jamejamonline.ir/Media/Image/1393/07/08/635476971232046388.jpg

بعد از بازی عبدی در فیلم «آدم برفی» و بازتابی که داشت، بسیاری از بازیگران جسارت حضور در این نقش را پیدا کرده و با چهره کاملا زنانه مقابل تصویر ظاهر شدند. ولی هیچ کدام نتوانستند موفقیت عبدی را در این زمینه کسب کنند.

بازیگرانی چون مهران رجبی در تله فیلم «عند خلاف»، سپند امیر سلیمانی در تله فیلم«کلاه گیس»، نادر سلیمانی در فیلم«پسر تهرونی»، امیر حسین رستمی در تله فیلم «مرد خاکستری»، مهران غفوریان در آیتم مجموعه «شوخی کردم»، فرهاد آئیش در فیلم «مکس»، جواد رضویان در فیلم «کلاهی برای باران»، امین حیایی در فیلم «مزاحم»، حسین یاری در فیلم «معادله»، مجید صالحی در فیلم «شاخه گلی برای عروس»، سعید پور صمیمی در فیلم «قاعده بازی»، رامین ناصر نصیر در تله تاتر«کرگدن» و بازیگران دیگری که مثل بقیه نقش یک خانم را بازی کردند، از جمله ارژنگ امیر فضلی، سیاوش قاسمی و رضا شفیعی جم. این اواخر هم محسن تنابنده در مجموعه «ابله» که قرار است وارد شبکه نمایش خانگی شود به پیشنهاد کمال تبریزی پاسخ داده و با هیبت یک پیرزن ظاهر شده است.

 

کاوه سماک باشی: به توانایی خودم اعتماد دارم

شاید پرداختن به این موضوع کار تازه ای نباشد. بنابراین خواستیم در این گزارش نگاه متفاوتی داشته باشیم. از این رو با برخی بازیگران در این باره صحبت کردیم که هنوز فرصت بازی در چنین نقشی برایشان پیش نیامده است. از جمله کاوه سماک باشی که به تازگی به سریال «میکائیل» پیوسته و قرار است با سیروس مقدم همکاری کند. وی در گفتگو با بانی فیلم گفت: «متاسفانه تا به حال چنین نقشی به من پیشنهاد نشده است. اما اگر فرصت این کار برای من فراهم شود، صد در صد می پذیرم و به شدت از این پیشنهاد استقبال می کنم. چون فکر می کنم اگر بازیگر علم این کار را داشته باشد، قطعا این تجربه برایش سکوی پرتاب است. به نظر من بازی در چنین نقش هایی مثل راه رفتن روی لبه تیغ است».

وی همچنین در ادامه در تکمیل صحبت هایش گفت: «من به توانایی های خودم اعتماد دارم و مطمئنم از پس چنین نقشی حتما بر می آیم. البته راهنمایی کارگردان کار خیلی مهم است. کارگردان باید دانش و بینش این کار را داشته باشد. در کنار آن نویسنده هم خیلی مهم و تاثیر گذار است، چون نویسنده است که شخصیت را خلق می کند و بعد از آن گریم نقش خیلی مهمی را بازی می کند. من اخیرا عکسی از آقای تنابنده دیدم که گریم چنین نقشی را دارند و آقای اسکندری هنرمندانه ایشان را گریم کرده اند. بنابراین گریم برای باورپذیری نقش به بازیگر خیلی کمک می کند و از همه مهمتر توانایی بازیگر است که تا چه حد باشد. اگر با دانش و بینش و توانایی آن را داشته باشد هم برای خودش و هم برای مخاطب باورپذیر می شود».

وی در پایان درباره بازیگرانی که تا به حال این نقش را بازی کرده اند گفت: «با احترام به همه هنرمندانی که تا امروز این نقش را بازی کرده اند باید عرض کنم که به عقیده من وقتی یک بازیگر یکی- دو بار این نقش را بازی کرد، نوبت بازیگران دیگر است که خود را محک بزنند و کارگردان ها باید این فرصت را در اختیار دیگران قرار بدهند و به بازیگر اعتماد کنند».

بازی، گریم، لباس

مهدی امینی خواه که این روزها سرگرم بازی در تله فیلم« الیما» است، در این باره به «بانی فیلم» گفت: «این حقیقت را نمی توان انکار کرد که ما بازیگر های خوب و توانای خانم کم نداریم. اما در یک سری مواقع نمی توان از وجود خانم های بازیگر در یک کاری استفاده کرد و یا شرایط فیلمنامه و فضای کار به گونه ای است که باید یک مرد ایفاگر نقش یک زن باشد. بنابر این کارگردان ترجیح می دهد از بازیگر مرد برای آن نقش استفاده کند. به عنوان مثال در فیلم «شاخه گلی برای عروس» که من هم در آن بازی کردم، در سکانسی از فیلم مجید صالحی با گریم و لباس زنانه بازی داشت که خوب هم بازی کرد. بنابراین برخی سکانس های یک فیلم و یا در برخی فیلمنامه ها این اتفاق افتاده که اصلا هم اتفاق بدی نیست و بازیگر می تواند در چنین شرایطی توانایی اش را در بازیگری به تصویر بکشد. البته در سایر کشورر ها این اتفاق بیشتر می افتد و در تاتر و سینما و تلویزیون مخاطبان شاهد چنین بازی از بازیگران مورد علاقه شان بوده و هستند. اما در کشور ما به دلیل یک سری شرایط این اتفاق کمتر رخ داده است». امینی خواه همچنین در ادامه در مورد بازیگر هایی که تا به حال این نقش را ایفا کردند، گفت:« از بین کار هایی که من در این زمینه دیدم، اکبر عبدی بیشتر از بقیه این نقش را بازی کرده و موفق هم بوده است. چون ایشان توانایی ایفای چنین نقشی را داشتند. برخی دوستان هم بودند که با چنین نقشی ظاهر شده اند که بد نبوده، اما اکبر عبدی از همه بهتر بازی کرده است». وی در پایان درباره حضور خودش در چنین نقشی توضیح داد: «برای من هنوز این فرصت پیش نیامده تا چنین نقشی را تجربه کنم. اما اگر پیشنهاد شود، قطعا می پذیرم. چون بسیار نقش متفاوتی است و تجربه جالب برای هر بازیگری است. البته بازی در چنین نقش هایی به سه فاکتور نیاز دارد. بازی، گریم و لباس. یعنی در کنار توانایی یک بازیگر، چهره پردازی و طراحی لباس به بازیگر کمک می کند تا با ایجاد این فضا بتواند از پس نقشی که به وی سپرده شده، به خوبی بر بیاید و اگر یکی از این سه فاکتور نباشد، آن اتفاق خوبی که باید برای بازیگر بیفتد و برای مخاطب هم باور پذیر باشد، نمی افتد».

سعید عالم زاده: عبدی، انیشتین هنر است!

سعید عالم زاده یکی از کارگردان هایی است که در یکی از ساخته هایش از بازیگرش خواست که با ظاهر زنانه در بخشی از فیلم ظاهر شود. وی در این باره به بانی فیلم گفت:«من در بخشی از تله فیلم (کلاه گیس) به دلیل اینکه قرار بود سپند امیر سلیمانی چهره اش را عوض کند تا شناخته نشود، این بازیگر را با ظاهر زنانه نشان دادم. اما فقط در بخشی از کار این اتفاق افتاد و من با اینکه برخی کارگردان ها در طول فیلم از یک بازیگر مرد برای ایفای نقش یک زن استفاده می کنند، مخالفم. به نظر من در سینما و تاتر ما در هر سن و سالی بازیگر حرفه ای خانم وجود دارد و لزومی ندارد که بازیگر مرد را با گریم زنانه مقابل دوربین ببریم.به عقیده من کسانی هم که این کار را انجام میدهند، قصد دارند استفاده تبلیغاتی کنند تا در فروش فیلم تاثیر گذار باشد».

عالم زاده که این روزها مشغول مونتاژ تله فیلم «اسم رمز، خیانت» با موضوع جاسوسی است، ادامه داد:« از بین بازیگرانی که در این نقش حضور داشتند من اکبر عبدی را به یاد دارم. عبدی مرا ناخودآگاه به یاد انیشتین می اندازد. چون بعد از مرگ انیشتین متوجه شدند که او فقط از بخشی از مغزش استفاده می کرده است. به نظر من عبدی هم فقط بخشی از استعدادش را در هنر نمایان کرده و هنوز بخش های مهم دیگری هست که هنوز کشف نشده است. من از زمان (محله برو بیا) او را به یاد دارم و بعد هم که وارد سینما شد، تا امروز توانسته ثابت کند که بازیگر فوق العاده با استعدادی است و نقش ها را چنان بازی می کند که در ذهن تماشاگر می ماند». وی درپایان گفت:«با وجود اینکه اکبر عبدی توانسته نقش زنان را به خوبی ایفا کند، اما باز هم تاکید می کنم که کارگردان ها نباید این کار را بکنند. بهتر است به جای این کار از بازیگران خانم دعوت به همکاری کنند. البته گاهی پیش می آید که استفاده دراماتیک می کنند. مثل کاری که من در فیلم (کلاه گیس) انجام دادم». 

                                                     منبع:(بانی فیلم)نویسنده: زینب علیپور

                                            <><><><><><><><><><><><><>

 
 

 

 
 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5329
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 18 آذر 1393 ساعت : 8:4 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
درباره (ردکارپت) رضاعطاران
نظرات

 

چیزهائی درباره فیلم  (فرش قرمز یا ردکارپت)

نوشته :میثم کریمی(منبع:سایت مووی مگ)

******************************************** 

کارگردان : رضا عطاران

فیلمنامه : رضا عطاران

تهیه کنندگان : رضا عطاران و احمد احمدی

بازیگران : رضا عطاران، سوسن پرور، مارک انصاری، امیر نوری، کریستین بی‌فورت، حسین سلیمانی و...

fdr32343

داستان : 

یک عاشق سینما ( رضا عطاران ) به منظور ملاقات با استیون اسپیلبرگ و ارائه یک فیلمنامه به او به جهت ساخت فیلم سینمایی براساس آن، تصمیم می گیرد به جشنواره فیلم کن که در کشور فرانسه برگزار می شود سفر کند تا بتواند در آنجا با وی دیدار داشته باشد اما این سفر دردسرهایی برای او به همراه دارد که...

I111

کارگردان :

رضا عطاران : در سال 1347 در شهر مشهد متولد شد و در همین شهر نیز موفق شد دیپلم اقتصاد خود را دریافت کند. وی سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و تصمیم گرفت تا استعداد خودش را در زمینه بازیگری و کارگردانی محک بزند. عطاران در سال 1373 با بازی در سریال « ساعت خوش » به کارگردانی مهران مدیری توانست نام خود را به عنوان یک بازیگر کمدی مطرح نماید و در سالهای بعد با مجموعه های تلویزیونی « مجید دلبندم » و « کوچه آقاقیا » بر شهرت خود بیفزاید. اما ساخت سریالهای مناسبتی « خانه به دوش » و « متهم گریخت » باعث شد تا نام وی به عنوان کارگردان نیز بر سر زبانها بیفتد. وی در سال 1390 اولین اثر سینمایی خود به نام « خوابم میاد » را کارگردانی کرد که با فروش بسیار خوبی در گیشه مواجه شد. « رد کارپت » دومین فیلم رضا عطاران است که در آن بازیگر، تهیه کننده،نویسنده و کارگردان بوده است.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Red_carpet/thumbs/phoca_thumb_l_1.jpg

درباره فیلم:

تیتراژ ابتدایی فیلم یکی از خلاقانه ترین و بامزه ترین تیتراژهای سینمای ایران در چند سال گذشته است که با عنوان بندی فیلم « کازینو » گره خورده است.

« رد کارپت » داستان غنی و پرورش یافته ای برای روایت ندارد. فیلم بسیار ساده آغاز می شود و جوانی را معرفی می کند که زندگی اش را محدود به تماشای آثار اسکورسیزی کرده و حالا هم قصد دارد تا به فرانسه برود تا بتواند اسپیلبرگ را ببیند و فیلمنامه اش را در اختیار او قرار دهد! این طرح ابتدایی داستان دقیقاً به همین سبک و سیاق در مقدمه فیلم به تصویر کشیده می شود ؛ بی آنکه فیلمساز علاقه ای به توضیح دلایل سفر به فرانسه ، آن هم با این سر و شکل داشته باشد.

فارغ از مقدمه ابتدایی فیلم ، « رد کارپت » حتی زمانی که شخصیت اصلی داستانش را وارد فرانسه می کند هیچ ایده مشخصی برای ایجاد موقعیت های طنز ندارد و به دم دستی ترین شکل ممکن شوخی هایی را در قالب صحبت های دو نفره میان یک ایرانی و خارجی در قطار که با کلیشه های آشنایی نظیر عدم دانستن زبان و اشاره به برنامه های اتمی ایران و ... همراه بوده اجرا کرده که حقیقتاً این روزها کمتر کسی پیدا می شود که واقعا از ته دل به آنها http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Red_carpet/thumbs/phoca_thumb_l_7.jpgبخندد!حتی شوخی های پی آیند عطاران نظیر رد کردن چراغ قرمز در خیابان یا فرار کردن به هنگام مشاهده پوستر فیلمی که بر خلاف باورهای اوست ،توانایی این را ندارند که مخاطب را به خنده وا دارند.

عطاران در ادامه داستان شخصیت دیگری به نام جمال را وارد داستان می کند که در فرانسه زندگی می کند و بطور اتفاقی با شخصیت اصلی داستان آشنا می شود. متاسفانه عطاران اهمیتی به شخصیت جمال و نقش موثر و مکملی که این شخصیت می توانست در فیلم ایفا کند نداشته و متاسفانه جمال بی دلیل وارد داستان می شود و بی دلیل تر حضورش استمرار پیدا میکند و در نهایت بدون دلیل هم از فیلم خارج می شود!

با اینحال به دلیل فرم مستند وار « رد کارپت » گاهی شوخی هایی از بطن موقعیت های فیلم خارج می شود که به لطف حضورِ شخصِ عطاران در راس این موقعیت ها، بامزه و تماشایی از آب درآمده اند. از جمله این موقعیت های جالب حضور برنامه ریزی نشده جیم جارموش و تیلدا سویینتون در محل برگزاری جشنواره در کنار رضا عطاران هست که عطاران هم به بهترین شکل ممکن از این قضیه استفاده کرده است. واکنش و چهره جیم جارموش پس از گفتگوی کوتاهش با رضا عطاران یکی از بامزه ترین و دیدنی ترین لحظات فیلم را شامل شده است.

بدون شک برگ برنده فیلم و عامل فروش « رد کارپت » شخصِ خود عطاران خواهد بود که مانند همیشه توانایی خنده گرفتن از هر مخاطبی را دارhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Red_carpet/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpgد. اگرچه شوخی های « رد کارپت » چندپارگی دارند و منسجم نیستند با اینحال عطاران کار خودش را انجام داده و فکر میکنم که بهرحال هر مخاطبی حداقل بتواند به چند شوخی وی حسابی بخندد.

اشارات و کنایه های « رد کارپت » هم کم نیستند. فیلم در ظاهر و دکوپاژ حرف چندانی برای گفتن ندارد اما پیامهای اخلاقی بسیاری در خود دارد که البته از هم گسیخته هستند و روند داستان هم به شکلی پیش نمی رود که این پیامهای اخلاقی بتوانند در کالبد شخصیت اصلی داستان نمود پیدا کند.

پیامهای فیلم مخصوصا در یک سوم آخر که شخصیت اصلی داستان پی می برد باید هویت ایرانی خود را در همه حال حفظ کند و دف به دست می گیرد و در خیابانها شروع به نواختن می کند، بطور نامنظمی به سوی مخاطبش شلیک می شود و در پایان هم شخصیت اصلی داستان در حالی که در خیابان از سرما به خود می پیچد ناگهان پرچم ایران را می بیند و تصمیم می گیرد که آن را به دور خود بپیچد. متاسفانه این پیامهای تند و تیز به شکلی غیرهوشمندانه در « رد کارپت » به مخاطب ارائه می شوند آن هم در شرایطی که فیلم ابدا بستر مناسبی برای سوق دادن داستان به چنین مسیری ترسیم نمی کند. « رد کارپت » مجموعه ای از شوخی هایی است که نصف بیشتر آنها نگرفته و گنجاندن پیامهای ناسیونالیستی با این شکل و شمایل را می توان ضعف بزرگ این فیلم به حساب آورد.


 
 
 
 
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 4978
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 17 آذر 1393 ساعت : 10:3 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
برندگان اسکار چگونه گزینش میشوند؟
نظرات

برندگان اسکار چگونه انتخاب میشوند؟

****************************************************

 

 آکادمی اسکار هیچگاه به کارگردانی مانند آلفرد هیچکاک ، جایزه نداد. تنها فیلم هیچکاک که جایزه اسکار گرفت ، فیلم "ربه کا" بود که آن هم به دلیل تهیه کنندگی دیوید سلزنیک ، مرد قدرتمند هالیوود، مورد توجه قرار گرفت و جایزه نیز در دستان وی قرار گرفت. اسکار هیچگاه به فیلمسازان مشهوری همچون "چارلز چاپلین" ، "باستر کیتن" ، "هاوارد هاکس" ، "سمیوئل فولر" ، استنلی کوبریک " و "نیکلاس ری" اهداء نشد و این شرمندگی تاریخی برجبین آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا باقی ماند. اگرچه آکادمی سعی کرد بعدا با اهدای جوایز افتخاری به برخی از نامبردگان ، تا حدودی آن شرمندگی را جبران نماید.

بنای این مطلب و مطالبی که در پی آن خواهد آمد ، این است که ابهامات و سوالات بسیاری که طی این سالها ، خصوصا در یکی دو سال اخیر (که شاهد اعطای دو جایزه به ظاهر متفاوت اسکار به دو فیلم "جدایی نادر از سیمین" و "آرگو" بودیم )، برای علاقمندان سینما و هنر هفتم پیش آمده را تا حدودی پاسخ گوید. آنچه می آید در واقع علاوه بر مطالعات و تحقیق و پژوهش های مختلف که طبعا ناشی از حرفه نگارنده می شود ، تجربه پی گیری و تماشای زنده  مراسم فوق از سال 1990 تا کنون است که تقریبا برای تحلیل بیش از نیمی از آنها (از سال 2000) ، همه ساله مقالات مفصل و با تکیه بر جزییات ارائه کرده ام که بعضا در نشریاتی مانند "سینما" ، "فیلم و هنر" ، "فیلم و سینما" ، "فیلم نگار" ، " سینما رسانه" و همچنین خبرگزاری ها و وب سایت ها و پایگاههای اطلاع رسانی منتشر شده است.


معمولا از یکی دو ماه قبل روشن می شود که جایزه اصلی اسکار  به چه فیلم هایی  خواهد رسید و این قضیه با اعلام نامزدهای برخی از انجمن های نقد فیلم مانند "برگزیده منتقدان" شروع می شود و با اعلام  کاندیداهای گلدن گلوب و بافتا و اتحادیه های تهیه کندگان و کارگردانان و انجمن های بازیگران و نویسندگان آمریکا ادامه پیدا می کند و روز به روز و مراسم به مراسم و با اعلام نتایج برگزیدگان هر انجمن نقد فیلم یا اتحادیه صنفی و یا حتی جشن های به اصطلاح سینمایی حدس ها به یقین بدل می شود  تا به اولین نقطه اوج خود یعنی اعلام لیست نامزدهای جوایز اسکار می رسد.اگرچه حتی این روند و سیر اهدای جوایز نیز موضوع تازه ای نبوده و نیست و سالهاست که به این روش ها و سبک ها عادت کرده ایم اما نمی دانم هنوز هیجان و شور کودکانه برخی دوستان از چه روست؟!

نیازی به هوش سرشار یا ارزیابی های آنچنانی هم ندارد . اگر در جریان سالهای گذشته باشید که هیچ و اگر هم مسیر اهدای جوایز سینمایی غرب را طی سالهای گذشته دنبال نکرده باشید ، با یک نگاه اجمالی به آرشیو این جوایز (که در بسیاری از کتب و دایره المعارف های سینمایی و البته وب سایت های اینترنتی در دسترس است) بدون به کارگیری استعداد خاص یا ذوق و هوشمندی و یا بهره جویی از اطلاعات فرامتنی می توان دریافت که همه این جوایز و مراسم و جشن های ظاهرا سینمایی ، ارتباط و به هم پیوستگی غیرقابل انکاری دارند.

مثلا اینکه برگزیدگان همه این اتحادیه ها اعم از کارگردانان و تهیه کنندگان و بازیگران و نویسندگان و تمامی انجمن های منتقدان در سرتاسر آمریکا از نیویورک و بوستون و شیکاگو گرفته تا سانفرانسیسکو و لس آنجلس و تا حتی انجمن های منتقدان لندن و تا مراسم اسکار اروپایی مانند بفتا و سزار و گویا و AFC و انجمن ملی نقد آمریکا و ...در همه رشته های هنری و فنی از بازیگری و فیلمنامه و کارگردانی گرفته تا جلوه های ویژه و صدا و تدوین و فیلمبرداری و ...از 10-15 فیلم مشابه فراتر نمی رود و این 10-15 فیلم همان هایی است که در مراسم اسکار (به عنوان پایان بخش فصل انتخاب ها و برگزیدگان و جشن های سینمایی ) مورد تقدیر و تجلیل قرار می گیرند و معلوم نیست اگر قوانین شداد و غلاظ مراسم اهدای جوایز آکادمی یعنی همان اسکار این مراسم را محدود می کند  این قوانین چه الزامی برای سایر اتحادیه ها و انجمن های منتقدان و یا مراسم سینمایی دیگر کشورها ایجاد نموده که همه آنها خود را ملزم به رعایت قوانین و ضوابط اسکار می دانند!!

 فی المثل امسال مانند هر سال و در یک اقدام نه چندان غیر معمول همه این مجموعه حلقات اسکار (بدون هر گونه لاپوشانی و تعارف) ، فیلم های "12 سال بردگی" ، "جاذبه" را برگزیده و در کنار آن به فیلم هایی مانند  "حقه بازهای آمریکایی" ، "گرگ وال استریت" ، "کاپیتان فیلیپس" ، "او" ، "نبراسکا" و "کلوپ دالاس بایرز" هم پرداختند که اغلب به لحاظ سینمایی و ساختار فنی و هنری در حد آثار متوسط و معمولی سینما هستند و حتی به اذعان بسیاری از منتقدین غربی، فیلم های بسیار قویتر وجود دارند که اساسا در لیست های اسکار و حلقات آن قرار ندارند. نکته طنز آمیز و کمدی آنجاست که مثلا لیست نامزدهای منتقدان آمریکا ( یا یکی دو تفاوت جزیی) تقریبا همانند فهرست کاندیداهای تهیه کنندگان آمریکایی است! و نامزدهای جوایز فیلم های مستقل تفاوت چندانی با جوایز بافتا یا گلدن گلوب و حتی خود اسکار ندارد!!(معلوم نیست در اینجا "مستقل"چه معنا و مفهومی می یابد؟!)

اما  چگونه می شود که به یکباره اتحادیه های تدوین گران ، مدیران صحنه، طراحان لباس، تدوینگران صدا،  کارگردانان، بازیگران، نویسندگان، تهیه کنندگان و...و انجمن های منتقدان بوستون، لندن، اوهایو ،شیکاگو، دالاس، فلوریدا، کانزاس، لاس وگاس، لندن، لس آنجلس، نیویورک، جامعه آنلاین، آستین، جامعه فیلم فونیکس، سن دیه گو، سانفرانسیسکو، ساوت استریم، واشینگتن و ...و جوایز AFI ، انستیتو فیلم استرالیا ، آکادمی فیلم ژاپن، جوایز بفتا (انگلیس) ، جوایز سزار (فرانسه) ، گلدن گلوب ، فستیوال فیلم هالیوود ، جوایز ایرلندی فیلم و تلویزیون ، فستیوال پالم اسپرینگ ، جوایز ستالایت ، فستیوال فیلم تورنتو و ... بدون توجه به صدها فیلمی که در آمریکا طی سال 2012 تولید شده و به نمایش درآمده و هزاران فیلم تولید شده در سایر کشورها که بسیاری از آنها به لحاظ سینمایی از 10-15 فیلم یاد شده، قوی تر هستند ، فقط از میان همان تعداد محدود 10-15 تایی ، برگزیده های خود را انتخاب می کنند. بدون توجه به دهها فیلمی که در نمایش عمومی، تحسین های مختلفی را برانگیختند ولی اصلا در میان نامزدهای اسکار حضور ندارند، مانند "اثرجانبی" (استیون سودبرگ)، "شراکتی که تو نگه می داری"(رابرت رد فورد)، "خارج از کوره"(اسکات کوپر) ، "پس از زمین" (ام نایت شیامالان) ،"پشت چلچراغ"(استیون سودربرگ)، "بنیاد گرای ناراضی" (میرا نایر)، "امپراتور" (پیتر وبر) ، "انتقال" (دنی بویل)،"بهترین پیشنهاد" (جوزپه تورناتوره)، "حالا تو منو می بینی" (لوییس لتریر) ، "پیشخدمت" (لی دانیلز) ، "همه چیز از دست رفت" (سی جی چاندور) ، "ایلیزیم" ( نیل بلومکمپ) ، "خانواده " (لوک بسون) ، "عشق سوزان"( برایان دی پالما) و ...  که از نظر خیل عظیمی از کارشناسان و منتقدان و مخاطبین، بسیار نسبت به فیلم های نامزد شده سر تر بوده و لایق تر برای دریافت اسکار ، اما همه حلقات و نهادها و انجمن ها و مراسم یاد شده یکصدا و یکپارچه ، به روال هرسال بهترین فیلم های سال را تنها از میان 10-15 فیلم برگزیدند!!

در واقع در اینجا مراسم اسکار همچون Big Brother یا برادر بزرگتر ( اصطلاحی که مابین شوروی سابق و کشورهای بلوک کمونیسم رایج بود ) عمل می کند که براساس قانون نادیده یا نانوشته و یا پنهانی ، آراء و نظرات و برگزیدگانش را دیگر نهادها و مراکز و مراسم سینمایی نیز لحاظ می کنند!!!

معلوم نیست که این چه نوع تکثر آراء و دمکراسی و تضارب آراء و عقاید است که همه یک حرف می زنند و یک انتخاب دارند و یک اظهار نظر می کنند؟! در حالی که اغلب منتقدان و سینماروها و اهالی سینما براین اصل همیشگی فیلم دیدن واقفند که اساسا سینما ورای همه اصول و ساختار و فرم ، محل اعمال سلیقه ها و عقاید گوناگون و مختلف است و این قول رایجی است که هر فیلم به تعداد نماشاگرانش منتقد و کارشناس دارد. حتی برترین آثار و فیلم های تاریخ سینما ، دارای موافقان و مخالفان جدی از معتبرترین منتقدان و کارشناسان سینما هستند. پس چگونه می شود که 10-15 فیلم نه چندان قوی و هنری و دارای بداعت و خلاقیت خاص به یکباره محبوب همه آن موسسات و حلقات و مجامع سینمایی گردد؟!!

 

با در نظر گرفتن این واقعیات ، آیا واقعا اسکار و جوایز پیرامونی آن ( اعم از گلدن گلوب و سزار و بافتا و ... ) مهمترین جوایز جهانی سینما هستند؟ آیا دریافت جوایز فوق افتخاری فوق العاده است و نشانه برتری یک فیلم یا یک سینما و حتی سرافرازی یک ملت به شمار می آید؟! آیا حقیقتا کسب جوایزی مانند اسکار بزرگترین حادثه سینمایی و بلکه ملی برای یک کشور محسوب می شود؟ اگرچه پاسخ این سوالات متاسفانه نزد برخی در این سوی آب ها به شکل ذوق زده و جوگیرانه ای مثبت است اما در آن سوی آب ها اوضاع فرق دارد و حتی خود آنانی که مراسمی از قبیل اسکار در کشورشان برگزار می شود، چنین جوگیر نشده و اغلب بیش از یک شوی تلویزیونی به آن نگاه نمی کنند. این وجه نمایشی مراسم اسکار بدان حد شور بوده و هست که به قول معروف خان هم فهمیده ، به طوری که چند سال پیش ، کریس راک به عنوان مجری مراسم اسکار در همان سخن اولیه اش برروی سن مراسم به صراحت گفت که : " این فقط یک بازی آمریکایی است و بس ! " و البته آن سال اولین و آخرین اجرای او در چنین مراسمی شد!!

آیا بدست آوردن جایزه و افتخار در مراسمی همچون اسکار و گلدن و گلوب نشانگر استقبال مردمی و پسند مخاطب از یک فیلم است؟ بازهم پاسخ منفی است ، چون در میان برگزیدگان آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا در طول برگزاری 85 دوره این مراسم ، کمتر فیلمی پیدا می شود که علاوه بر کسب اسکار بهترین فیلم ، توانسته باشد موقعیت تجاری خوبی هم کسب نماید. چنانچه اغلب آثار سینمایی پرفروش تاریخ سینما ، نه تنها به مراسم اسکار و جوایز اصلی آن راهی نیافتند بلکه حتی بعضا در مراسم بدترین فیلم و جایزه تمشک طلایی ، گوی سبقت را ربودند.

فی المثل سیلوستر استالونه به عنوان یکی از بازیگران فیلم های پرفروشی مثل راکی و رمبو و مانند آن بارها تمشک طلایی دریافت کرد و حتی باافتخار آن را بالای سر برد! و از بسیاری فیلم های پرفروش تاریخ سینما مانند ترمیناتور ، ماتریکس ، جنگ های ستاره ای ، هری پاتر ، جیمزباند ، ایندیانا جونز ، سوپرمن ، اسپایدرمن و ...در میان کاندیداهای جوایز اصلی آکادمی خبری نبوده و نیست. (مثلا قسمت دوم فیلم "هری پاتر و یادگاران مرگ " ، قسمت چهارم "دزدان دریای کاراییب " ، داستان جدید سری فیلم های "گرگ و میش" و "ترانسفورمرز 3" که 5 فیلم اول لیست پرفروشترین فیلم های سال 2011 بودند ، هیچ جایی در میان نامزدهای گلدن گلوب یا بافتا و سزار و همچنین هیچ یک از سایر لیست های برگزیدگان انجمن های نقد فیلم در آن سال نداشتند. راستی فیلم "هابیت : نابودی اسماگ" که رکورد همه فروش های تاریخ سینما را شکست ، چه جایی در میان جوایز اصلی اسکار امسال دارد؟!!)  این نشانگر آن است که نه تنها بسیاری از دست اندرکاران صحنه تولید و نمایش سینمای غرب و آمریکا به امثال اسکار توجه خاصی ندارند، بلکه اهمیت مراسمی همچون اسکار یا گلدن گلوب و مانند آن را نزد تماشاگران و سینماروها هم نشان می دهد.

زمانی که فکر تاسیس آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا به سال 1927 در یک مهمانی شام در خانه لویی ب مه یر ، رییس کمپانی مترو گلدوین مه یر مطرح گردید و قرار شد این آکادمی علاوه بر وظایف دیگر،همه ساله تعدادی هم جایزه به محصولات کمپانی های آمریکایی بدهد، اساسا نمایشی برای محصولاتی از این کمپانی ها مدنظر بود که علاوه بر دارا بودن نوعی ساختار به اصطلاح کلاسیک سینما (ساختار کلیشه ای هالیوودی)، به نحوی ایدئولوژی آمریکایی را ( با همه خصوصیات تاریخی و سیاسی و فرهنگی اش ) تبلیغ نماید و اینکه کمپانی ها در رقابت با یکدیگر، هر یک تا کجا می توانند در صنعت ساخت این دسته فیلم ها ، ابتکار بزنند و با ابزار و وسایل و امکانات پیشرفته تر، صحنه های خارق العاده تری را جلوی دوربین ببرند و بدین وسیله صنعت سینمای هالیوود را توسعه دهند. در چنین وادی ، به هیچ وجه هنر سینما مطرح نبوده و نیست، بلکه آنچه مد نظر بنیانگذاران آکادمی قرار داشت، استعداد سرو کله زدن با تولید و استفاده از ابزار و تکنولوژی برای به تصویر کشیدن شمایی از یک قهرمان آمریکایی بود که هر زمان در شکل وقواره ای نمایان می شد. زمانی داگلاس فرنبکس بود و ارول فلین و کاپیتان های دریانورد و قهرمانان شکست ناپذیر و زمان دیگر کلارک گیبل و گری کوپر که حتی اجازه نمی دادند ترکیب آرایش صورت و مدل موهایشان در فیلم های مختلف تغییر یابد! و بعد جان وین به عنوان نماد آمریکا سوار براسب آمد تا شر هرآنچه سرخپوست بود را بکند که به قول یک ضرب المثل آمریکایی " سرخپوست خوب ، سرخپوست مرده است!"

زمان بعدتر جین هاکمن با ارتباط فرانسوی آمد و پل نیومن و رابرت ردفورد در نقش بوچ کاسیدی و ساندنس کید و زمانی بعدتر ... و آنچه کمتر در این میان اهمیت داشت ، توانایی بهره گیری از عناصر سینما به نظر می آمد. چنانچه در همان نخستین سال اهدای جوایز آکادمی یعنی 1928 ، اسکار بهترین فیلم به "بالها" تعلق گرفت که هم از یک ساختار قراردادی و کلیشه ای برخوردار بود(فی المثل صحنه های جنگی فیلم کاملا شعاری و تبلیغاتی از کار درآمده بود که کمپانی پارامونت تا سال ها آن صحنه ها را در دیگر فیلم هایش به کار می برد) و هم به همان ایدئولوژی آمریکایی می پرداخت که همواره دغدغه و دل مشغولی غربی ها بوده است. این در حالی بود که در همان سال ، آثار خوش ساختی همچون "سیرک" ساخته چارلی چاپلین و "جمعیت" به کارگردانی کینگ ویدور ، مورد توجه اعضای آکادمی قرار نگرفت.

از همان سال مشخص شد، آنچه مورد نظر آکادمی اسکار برای اعطای جوایز است، لزوما ارزش های سینمایی و هنری یک فیلم نیست ، بلکه میزان کاربرد ساختار کلیشه ای معمول و مایه های ایدئولوژِیک آمریکاییان متعصب ، در درجه نخست اهمیت قرار دارد و البته امثال گلدن گلوب و بافتا و سزار و مانند آن نیز کپی بلافصل اسکار بوده و هستند.( با همان قواعد و قوانین و نوع نگرش )

نگاهی به برگزیدگان اسکاردر طی 85 دوره برگزاری این مراسم اغلب این نظر را تایید می کند ، اگرچه موارد معدودی هم به دلایل مختلف خلاف این دیدگاه اتفاق افتاده است.

به هرحال براساس زاویه نگرشی که شرحش رفت، در طول این 85 سال، بسیاری از فیلم های  ارزشمند سینمای آمریکا و فیلمسازان برجسته تاریخ سینمای این کشور از گردونه اسکار و گلدن گلوب و دنباله های آنان بیرون ماندند. دیگر فیلم ها و سینماگران دیگر کشورها که جای خود دارد. زیرا که اساسا اسکار، مجموعه جوایزی برای سینمای آمریکاست و اعتنایش به سینمای دیگر کشورها حداکثر در حد 4 درصد کل جوایز محاسبه می شود  یعنی درواقع حدود صفر!!

مثال ها و مصادیق بزرگ کردن فیلم های ایدئولوژیک و کلیشه ای از سوی مراسمی از این دست ، در مقابل سینمایی که هنر و بداعت سینمایی برایش در درجه نخست قرار دارد ، بسیار است. فی المثل فیلم "همشهری کین" فیلم معروف اورسن ولز که حدود نیم قرن مشترکا از سوی منتقدان و فیلمسازان و بسیاری انجمن ها و موسسات فیلم دنیا ، بهترین فیلم تاریخ سینما به شمار آمد  و ارزش های سینمایی آن غیر قابل شک تلقی شد ، تنها سهمش از اسکار فقط یک جایزه بهترین فیلمنامه نویسی بود و بس !

"دلیجان" ، اثر مهم جان فورد در مقابل رویا پردازی نژادپرستانه ویکتور فلیمینگ یا بهتر بگویم دیوید سلزنیک در "برباد رفته" و رنگ و لعاب آن رای نیاورد و بااهمیت ترین موزیکال تاریخ سینما به اعتقاد بسیاری از علاقمندان هنر هفتم یعنی "آواز در باران" ساخته جین کلی و استنلی دانن ، تنها نصیبش از اسکار ، دو نامزدی بهترین موسیقی  متن و بهترین بازیگر نقش دوم زن بود و دیگر هیچ! در حالی که موزیکال تهوع آوری مثل "ژی ژی" ساخته دوران افول وینسنت مینه لی ، 8 جایزه اسکار را از آن خود کرد!!

"بن هور" با 11 جایزه اسکار در حالی سال ها رکورد دار جوایز آکادمی بود که به لحاظ ساختار سینمایی و روایتی بسیار ضعیف به حساب آمده و به جز صحنه هیجان انگیز ارابه رانی ، شاخصه مهمش، تبلیغ برای ایدئولوژی آخرالزمانی آمریکایی بود.(همان خاصیتی که مشابه قرن بیست و یکمی آن یعنی "ارباب حلقه ها : بازگشت پادشاه" نیز داشت!) ، در حالی که در همان سال یعنی 1959 ، آثار مهمی همچون "تقلید زندگی "(داگلاس سیرک) ، "شمال از شمال غربی"(آلفرد هیچکاک) و "ریوبراوو"(هاوارد هاکس) به طور کلی از دید اعضای آکادمی دور ماندند. گویی هرگز چنین فیلم هایی در سینمای آمریکا تولید نشده اند!

همچنین است فیلم های برجسته ای مانند :"جویندگان"(جان فورد) ، "خواب بزرگ" (هاوارد هاکس) ، "رود سرخ"(هاوارد هاکس) ، "غرامت مضاعف"(بیلی وایلدر) ، "2001: یک ادیسه فضایی"(استنلی کوبریک) ، "مرد سوم" (کارول رید) ، "نشانی از شر"(اورسن ولز) ، "جنگل آسفالت"(جان هیوستن) ، "جانی گیتار"(نیکلاس ری) و ده ها و صدها فیلم دیگر سینمای آمریکا که به چشم رای دهندگان اسکار نیامدند.

آکادمی اسکار هیچگاه به کارگردانی مانند آلفرد هیچکاک ، جایزه نداد. تنها فیلم هیچکاک که جایزه اسکار گرفت ، فیلم "ربه کا" بود که آن هم به دلیل تهیه کنندگی دیوید سلزنیک ، مرد قدرتمند هالیوود، مورد توجه قرار گرفت و جایزه نیز در دستان وی قرار گرفت.

اسکار هیچگاه به فیلمسازان مشهوری همچون "چارلز چاپلین" ، "باستر کیتن" ، "هاوارد هاکس" ، "سمیوئل فولر" ، استنلی کوبریک " و "نیکلاس ری" اهداء نشد و این شرمندگی تاریخی برجبین آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا باقی ماند. اگرچه آکادمی سعی کرد بعدا با اهدای جوایز افتخاری به برخی از نامبردگان ، تا حدودی آن شرمندگی را جبران نماید.

وقتی چارلی چاپلین را پس از حدود 20 سال تبعید از آمریکا ، به روی سن دعوت کردند تا جایزه افتخاری یک عمر فعالیت هنری را به وی بدهند ، همه اعضای آکادمی از وی شرمنده بودند. خصوصا که او گفت ، فقط به خاطر دوستانش به آمریکا بازگشته است. اما بازهم آکادمی اسکار شرمنده نشد که اثر به یادماندنی چاپلین ، یعنی "لایم لایت" یا "روشنایی های صحنه" را بعد از گذشت 20 سال در فهرست کاندیداهای خود ، آن هم  فقط در یک رشته موسیقی متن قرار داد. قابل ذکر است که هیچکدام از فیلم های فیلمساز مشهور عالم سینما ، چارلی چاپلین ، مانند :"روشنایی های شهر" ، "جویندگان طلا" ، "عصر جدید" و ...و حتی "دیکتاتور بزرگ" که هریک تحسین نسل های مختلف تماشاگر و منتقد و سینماگر را برانگیخته بود ، حتی ذهن اعضای آکادمی را هم تکان نداد!

همان طور که گفته شد، از آن رو که اساسا مراسم اسکار ، یک مراسم آمریکایی بوده و هست و تنها یک جایزه از 26 جایزه آن ، به فیلم های غیر آمریکایی یا غیر انگلیسی زبان ، تعلق می گیرد، آن هم فیلم هایی که در زمانی خاص از سال و به مدت معینی در سینماهای شهر لس آنجلس به نمایش درآمده باشد( در واقع اسکار یک مراسم آمریکایی هم نیست بلکه کاملا لس آنجلسی است!) ، پس انتظاری بیهوده است که اسکار به سینماگران برجسته تاریخ سینما مانند سرگئی آیزنشتاین، کنجی میزوگوچی ، ماساکی کوبایاشی ، روبر برسون ، رنه کلر ، روبرتو روسلینی ، لوکینو ویسکونتی ، مارسل کارنه ، ژان کوکتو و ...عنایتی داشته باشد ، اگرچه به طور محدود به برخی فیلم های اینگمار برگمان ، آکیرا کوروساوا ، میکل آنجلو آنتونیونی ، فدریکو فلینی و لوییس بونوئل جوایزی داده اما اهم آثار معتبر و جاودانه تاریخ سینما از دید این مراسم دور مانده است.

ولی علیرغم همه این کاستی ها و نواقص ، پروپاگاندا و تبلیغات سرسام آور رسانه های جهانی که اغلب در تیول همان صاحبان کمپانی های آمریکایی و اعوان و انصارشان قرار دارد ، از مراسم اسکار اسطوره ای بسیار فراتر از آنچه هست ، در چشم جهانیان ساخت. به طوری که اعتبار این مراسم، بیرون از مرزهای آمریکا، افزون تر از داخل آن گردید. (جالب اینکه اگر فیلمی همه سینماهای آمریکا را زیرپا گذارده باشد ولی در سینمایی از لس آنجلس اکران نیافته باشد ، نمی تواند در مراسم اسکار حضور داشته باشد!!!) در واقع در شرایطی  که بسیاری از محافل سینمایی آمریکا ، خصوصا انجمن ها و موسسات نیویورکی یا مستقر در شهرهای شرقی آمریکا در اصطلاح خود ، این مراسم را نوعی "لوس بازی"تلقی می کنند، برخی در این سوی آب ها ، آراء و برگزیدگان آن را سینمای مطلق دانسته و اهمیت بسیاری برایش قائل می شوند ، در حالی که خود برگزار کنندگان اسکار ادعایی فراتر از این که یک مراسم محلی اهدای جوایز را برای انتخاب بهترین فیلم آمریکایی برپا می کنند، ندارند، حتی محدود تر از جوایز بافتا برای سینمای انگلیس ، سزار برای فرانسه و فیلم فیر برای سینمای هند.

از طرف دیگر مراسم اسکار ، بیشتر جنبه یک نمایش و شو پر زرق و برق آمریکایی دارد. در برنامه این مراسم، بخش پیش نمایش آن که به ارائه انواع مدهای لباس و مو و جواهرات برروی فرش قرمز     می پردازد، مدت زمانی تقریبا برابر اصل مراسم را شامل می شود و همچنان که خود این پیش نمایش بر ستارگان بازیگری و چهره ها و آرایش ها تاکید می کند ، اصل مراسم نیز چنین است. آن چه در حین اهدای جوایز خودنمایی می کند ، فقط و فقط ستارگان بازیگری پر سر و صدا هستند و حتی بخش های اصلی مانند کارگردانی، پیش از اعلام برندگان بهترین بازیگرهای مرد و زن (که دارای اهمیت کمتری محسوب می گردند) اعلام می شود. اهمیت بازیگران در این مراسم به حدی است که علاوه بر معرفی بهترین فیلم که همواره توسط یک ستاره/بازیگر  صورت می گیرد، اغلب جوایز فنی فیلم توسط بازیگران اعلام و اعطاء می شود، در حالی که هیچ سنخیتی در فضای این اهدای جوایز ،  حس نمی گردد. فرضا جیم کری اسکار بهترین تدوین را به فردی مانند جیمز کان می دهد. یا شارون استون از ویژگی های کار تدوین جلوه های ویژه صدا می گوید و یا سمیوئل ال جکسن ، محسنات فیلمبرداری را شرح می دهد!! مانند این است که در یک مراسم علمی ، یک دلال زمین از مناقب و ویژگی های یک استاد فلسفه سخن بگوید !!

از همین روست که معمولا سینماگران جدی به این مراسم پا نمی گذراند . مارلون براندو ، حتی هنگام دریافت جایزه اش به خاطر فیلم  "پدر خوانده" ، در سالن اهدای جوایز اسکار حضور نیافت  و کریستف کیسلوفسکی نیز در مراسمی که برای فیلم آخرش "قرمز" نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شده بود ، شرکت نکرد ، همچنانکه ژان لوک گدار حتی برای دریافت اسکار یک عمر فعالیت سینمایی نیز به لس انجلس نرفت و ترس از پرواز با هواپیما را بهانه آورد! وودی آلن ، سال ها اسکار را تحریم کرده بود و هنگامی که برای مراسم اسکار سال 2002 به خاطر قضیه 11 سپتامبر دعوت شد ، بهبرروی سن مراسم به شوخی گفت : "... اول فکر کردم برای جایزه جین هرشولت ( جایزه ای که ظاهرا به سینماگران بسیار خیر و نیکوکار داده می شود ) دعوت شده ام ، چون چند شب پیش چند سنت به یک گدا کمک کرده بودم!!"

او حتی برای دریافت جایزه اسکار بهترین فیلمنامه در سال 2012 که به فیلم "نیمه شب در پاریس" تعلق گرفته بود نیز در مراسم فوق حضور نیافت.

امثال دیوید لینچ و رابرت آلتمن و ترنس مالیک ، کمتر در این گونه مراسم ظاهر شده اند ،چراکه شان خود را فراتر از دلقک بازی های یک هنرپیشه دست چندم می دانند. و از طرف دیگر گاف های بسیاری نیز در مجموع مراسم اسکار از سوی از سوی منتقدان آن کشف شده است .

زیرا که اساسا بسیاری از حدود 6000 نفر اعضای آکادمی فرصت و یا حال تماشای فیلم ها را در طول سال ندارند. واقعا تصور می کنید این افراد که در اقصی نقاط آمریکا زندگی می کنند و در طول سال هم مشغول فعالیت در پروژه های سینمایی هستند، وقت اینکه صدها و هزاران فیلمی به نمایش درآمده سینماهای لس آنجلس را دارند؟ آن هم فیلم هایی که اکثرا در اواخر ماه دسامبر یا اوایل ژانویه در این شهر به صورت محدود به نمایش در می آیند.( نگاهی به بسیاری از برگزیدگان اسکار نشان می دهد که اغلب آنها درهفته های پایانی سال وبه طور محدود فقط در یکی دو سینمای لس آنجلس اکران یافته اند و اکران اصلی شان پس از مراسم اسکار انجام می شود. از همین رو بسیاری از فیلم های به نمایش در آمده در 9 ماه نخست سال در نظر گرفته نمی شوند و از همین رو معروف است که نگاه اعضای آکادمی از نوک دماغشان آن طرف تر نمی رود! ). چگونه می شود که همه اعضای آکادمی و بالتبع آنها رای دهندگان مراسم بافتا در انگلیس و سزار در فرانسه و انجمن های مختلف نقد فیلم در سراسر اروپا و آمریکا ، فرصت کنند آن فیلم ها را تماشا کرده و در موردشان قضاوت کنند؟!!

حقیقت این است ، سیستم تماشای فیلم برای اعضای آکادمی اسکار به این ترتیب نیست که در سالن های سینما به تماشای آثار هر سال بنشینند و یا حتی در زمان به خصوصی جمعا یک فیلم خاص را تماشا کنند.( مثل نحوه تماشای فیلم هیئت داوران جشن سینمای ایران در سالهای گذشته) بلکه این کمپانی های پخش و توزیع فیلم ها هستند که با صرف هزینه های هنگفت ، فیلم های خود  را در فرمت DVD یا مانند آن برای اعضای آکادمی ارسال کرده و با تبلیغات مختلف سعی در قبولاندن آنها به عنوان بهترین ها برای دریافت اسکار می نمایند. ( برخی فیلم هایی که در پایان سال مشاهده می کنیم ، عبارت " For Academy Awards Consideration" در زیر تصاویر آن به چشم می خورد. ) بنابراین فقط و فقط فیلم هایی فرصت می یابند در معرض دید اعضای آکادمی قرار گیرند که مورد پسند کمپانی خاصی از مجموعه کمپانی های بزرگ هالیوود قرار گرفته ، حقوق پخششان از سوی کمپانی مذکور خریداری شده و همان کمپانی با صرف هزینه و سرمایه، آن را با تبلیغات مناسب به نظر اعضای موثر آکادمی رسانده باشد.

یعنی صدها و هزاران فیلمی که در دنیا موفق به جلب نظر روسا و صاحبان کمپانی ها و استودیوهای هالیوودی نمی شوند، عملا از دور داوری و قضاوت اعضای آکادمی اسکار دور می مانند.

اما آیا واقعا اعضای آکادمی فرصت دارند تا همه فیلم هایی را که کمپانی ها بدستشان می رسانند ، دیده و در موردشان قضاوت نمایند؟ بازهم پاسخ منفی است ، زیرا چنین موضوعی اساسا عملی نیست. چراکه در این صورت قاعدتا بایستی همه این افراد ( که تماما از عوامل مختلف سینمای آمریکا هستند)، کار و زندگی خود را رها کرده و به تماشای فیلم های ارسالی مشغول شوند که در این صورت دیگر فیلمی در سینمای آمریکا ساخته نمی شود که بعدا بخواهند آن را دیده و در موردش قضاوت کنند!!

پس چگونه فیلم های یک سال سینمای آمریکا و جهان در آکادمی علوم و هنرهای سینمای آمریکا دیده می شود؟ خیلی واضح و روشن است، در اینجا کار اصلی را تبلیغات شدید و پروپاگاندای قوی رسانه های مختلف مکتوب ، دیداری و شنیداری انجام می دهند که متعلق به همان کمپانی های صاحب فیلم ها هستند. یعنی در واقع داوران اصلی مراسم اسکار و مانند آن ، نه اعضای آکادمی بلکه همان صاحبان و روسای کمپانی هایی هستند که فیلم ها را تولید یا حقوق پخششان را خریداری کرده و با صرف هزینه آن را به دست اعضای آکادمی رسانده و سپس با تبلیغات سرسام آور در رسانه هایی که گوش و هوش مردم را ربوده ، به خورد آنها داده تا رای خود را به نفع همان آثار در صندوق بریزند. یعنی به قول مرحوم  دکتر شریعتی که بیش از 40 سال پیش در سخنرانی معروف خود به نام "امت و امامت" گفت ، آنها هرگز رای به صندوق ها نمی ریزند بلکه با رسانه ها و تبلیغات خود ، رای را در اذهان ایجاد می کنند .

در این میان طبعا آثار و فیلم هایی که به هر نحو به مذاق صاحبان کمپانی های یاد شده خوش نیاید، نه در لیست تولیدشان قرار گرفته، نه توسط آنها پخش و توزیع می گردد و نه هزینه و سرمایه ای برای آنها خرج خواهد شد. کدام فیلم ها به مذاق صاحبان کمپانی ها و استودیوهای هالیوود ( که اکثرا همان مدیران و گردانندگان مراکز استراتژیک و اتاق های فکر یا تینک تانک ها و کارتل ها و تراست های اقتصادی و کارخانه های اسلحه سازی و یا حداقل مشاوران آنها هستند )خوش می آید؟

طبیعی است آثاری که منافع استراتژیک ایدئولوژیک ، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی آنها را تامین کنند و یا لااقل بر علیه آنها نباشند. از اینجاست که کلیت چرخه سینمای غرب و آمریکا و تولید و پخش و مراسم اهدای جوایز آن ، ماهیت و رویکردی ایدئولوژیک ، سیاسی و سلطه طلبانه می یابند.

ملاحظه می فرمایید که هیچ توطئه و یا توهم توطئه ای درکار نیست، بلکه یک سیستم کاملا منطقی و چرخه ای مسلسل وار قرار دارد که با دلائل و علل محکم به یکدیگر چفت و بست شده و در آن همه این پدیده های سیاسی، فرهنگی ، اقتصادی و نظامی مانند حلقات یک زنجیر به هم بسته شده اند. زنجیره ای که درون قلاب و حلقه بزرگتری جوش خورده که همانا حلقه تفکر و اندیشه ایدئولوژیک غرب لیبرال سرمایه داری است با تمامی خصوصیات و پیشینه تاریخی مشرکانه، سرمایه سالار، نژادپرست و امپریالیستش که مجموعا همان ایدئولوژی آمریکایی را بوجود می آورد.

از همین رو وقتی امثال براین دی پالما ( که به همراه استیون اسپیلبرگ و فرانسیس فورد کوپولا و جرج لوکاس و مارتین اسکورسیزی یکی از 5 غول سینمای نوین هالیوود در آغاز دهه 70 میلادی به شمار می آمد ) فیلم هایی مانند "کوکب سیاه" و "Redacted" را ساخت ، نه تنها آثارش توسط همان کمپانی ها پخش نگردید بلکه برای سالهای بعد نیز بایکوت شده و حتی از هالیوود رانده شد. او پس از سال 2007 و بعد از گذشت 6 سال ، امسال فیلم "عشق سوزان" را روی پرده برد که در هیچ یک از جوایز یا مراسم و انجمن های پیرامونی اسکار حتی برای یک جایزه هم نامزد نشد! در حالی که تا پیش از آن ، هرسال حداقل یک فیلم را جلوی دوربین سینما می برد.

همین اتفاق در مورد فیلمسازان معروفی همچون بری لوینسون یا گمنام تر مثل فیلیپ هاس افتاد. بری لوینسون که زمانی اسکار بهترین فیلم را برای "رین من" دریافت کرده بود و زمانی هم با فیلم "باگزی" بیشترین نامزدی را برای تاریخ اسکار کسب نمود ، اینک پس از فیلم های به اصطلاح معترضانه و ضد سیستمی همچون " دمی که سگ را می جنباند"، "مرد سال "و" آنچه اتفاق افتاد" ، نزدیک به 6 سال اجازه نیافت تا فیلمی را به روی پرده سینماها ببرد و ناچارا به مستند سازی و تولید فیلم تلویزیونی پرداخت تا اینکه در سال 2012 فیلم "پرداخت" را ساخت که هیچ توفیقی کسب نکرد.

راستی علیرغم اینکه سینمای اشغال، یکی از دوجریان اصلی سینمای امروز آمریکا به حساب می آید و حتی دو سال پیش یکی از فیلم های همین جریان به نام "محفظه رنج " از کاترین بیگلو جوایز اصلی اسکار را دریافت کرد ، چرا از تنها آثار واقعا ضد جنگ مانند : " در دره اله" ، " موقعیت" و " Redacted" اثری در مراسم اسکار دیده نشد؟

چرا فیلمساز شناخته شده ای همچون تیم برتن ، اذعان می دارد که به دلیل فضای حاکم بر سینمای هالیوود هنوز نتوانسته فیلم خودش را بسازد و چرا کلینت ایستوود برای ساخت فیلم مستقلش یعنی "رود میستیک" ناچار شد تمام استودیوها را زیر پا بگذارد تا تهیه کننده بیابد و از آن پس دست به دامان امثال اسپیلبرگ و دریم ورکس شد تا بتواند فیلم هایش را بسازد؟ چرا و چرا؟

آیا در چنین سیستمی واقعا یک فیلم مستقل و به دور از ایدئولوژی آمریکایی فرصت طرح شدن را دارد؟ آیا مطرح شدن در چنین فضای ایدئولوژیک ، نژادپرستانه و سلطه گرانه آمریکایی باعث افتخار و مباهات آزادیخواهان و افراد مستقل است؟

                                             منبع:پایگاه خبری آفتاب
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5955
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 17 آذر 1393 ساعت : 8:7 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
اسپیلبرگ وهمه آثارش در یک نگاه کوتاه
نظرات

اسپیلبرگ و همه آثارش در یک نگاه کوتاه

منابع:

ویکیپدیاhttp://fa.wikipedia.org/

وبلاگ 30نما کوبریک(http://kubrik.blogfa.com/

 سایت هم میهن(http://forum.hammihan.com/)

سایتhttp://digiato.com/

سایت شخصیت نگارhttp://shakhsiatnegar.com/

**********************************************************************************************************************************

Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎

  • استیون آلن اسپیلبرگ (Steven Allan Spielberg) در 18 دسامبر سال 1946 میلادی در یک خانواده یهودی در شهر سینسینتی (Cincinnati)‏ در ایالت اوهایو کشور آمریکا به دنیا آمد. مادرش یک پیانیست و همچنین رستوران دار و پدرش مهندس برق بود. 
    اسپیلبرگ دوران کودکی‌اش را در سالن‌های سینما و با دیدن فیلم‌های "والت دیسنی" (Walt Disney)‏ از سازندگان بنام فیلم‌های انیمیشن و آثار حادثه‌ای سپری کرد و همین مسئله موجب شد که در ساخت فیلم‌هایش نیز رگه‌های کودکی و فانتزی را رها نکند، تا جایی که برخی لقب کودک - کارگردان را به او داده‌اند.
    اسپیلبرگ دوران نوجوانی خود را در "نیوجرسی" (New Jersey) ایالتی در شرق آمریکا، جایی که برای اولین بار به تئاتر رفت، گذراند. او در دوران نوجوانی با استفاده از یک دوربین 8 میلیمتری به همراه دوستانش فیلمهای آماتوری می‏ساخت، فیلمنامه هایش را خودش می‏نوشت، از دوستانش برای بازی استفاده می‏کرد و آنها را به نمایش می‏گذاشت. اسپیلبرگ در سال 1961 و در 13 سالگی برای فیلم 40 دقیقه ای وسترن با عنوان "فرار به ناکجا آباد" ( Escape to Nowhere) برنده جایزه محلی شد. اسپیلبرگ در 16 سالگی فیلم بلند "firelight" را نوشت و کارگردانی کرد.
    اسپیلبرگ ورود خود به عرصه فیلم و فیلمسازی را اینگونه توصیف می‏کند: «خوب به یاد دارم زمانی که 13 سالم بود، معلمم از ما خواست که یک داستان را در قالب عکس‌هایی روایت کنیم و من هم که دوربین عکاسی پدرم شکسته بود، از معلم‌مان خواستم که به جای گرفتن عکس، داستانم را از دریچه دوربین فیلمبرداری پدرم روایت کنم. او موافقت کرد و من این ایده به مغزم خطور کرد که یک فیلم وسترن (فرار به ناکجاآباد) بسازم و این شد که من اولین نشان شایستگی‌ام را دریافت کردم و این درست شروع همه چیز بود.»
    او آثار بسیاری در سینما و تلویزیون تهیه و یا کارگردانی کرده که از جمله می‌توان "ای تی" (E.T. the Extra- Terrestrial)، "پارک ژوراسیک" (Jurassic Park)، "فهرست شیندلر" (Schindler's List)، "نجات سرباز رایان" (Saving Private Ryan)، "مونیخ" (Munich) و "اسب جنگی" (War Horse) را نام برد.

    بعد از اینکه پدر و مادر اسپیلبرگ از یکدیگر جدا شدند، اسپیلبرگ همراه پدر به "ساراتوگا" (Saratoga)‏ شهری در شهرستان سانتا کلارا ایالت کالیفرنیا، نقل مکان کرد درحالیکه مادر و 3 خواهرش در آریزونا (Arizona) ماندند.

    او که به مدت 3 سال به دبیرستان "آرکادیا" در فینیکس (Phoenix)‏ مرکز ایالت آریزونا آمریکا رفته بود، سرانجام در سال 1965 از دبیرستان "ساراتوگا" فارغ التحصیل شد. اسپیلبرگ در کالیفرنیا به مدرسه فیلم، تئاتر و تلویزیون در جنوب کالیفرنیا رفت اما موفق نبود. او پس از آن به دانشگاه ایالتی کالیفرنیا رفت و در رشته سینما مشغول به تحصیل شد. اسپیلبرگ در دوره دانشجویی با ساخت فیلم کوتاه "آمبلین" (Amblin) در سال 1969 مورد تحسین قرار گرفت؛ استودیوی "یونیورسال" با دیدن فیلم با او قرارداد بست و به این ترتیب اسپیلبرگ جوان ترین کارگردانی شد که تا آن زمان با یک استودیوی مهم هالیوود قرارداد امضا کرده بود. او اولین کمپانی فیلم سازی خود را در سال 1982 تأسیس کرده و به نام "Amblin Entertainment" نامگذاری کرد.

    استیون اسپیلبرگ در سال 1985 با "امی ایرونیگ" (Amy Irving) ازدواج کرد. آنها در سال 1989 از یکدیگر جدا شدند و این جدایی تبدیل به یکی از گرانقیمت‌ترین طلاق‌های تاریخ شد. او وقتی تصمیم گرفت "امی ایرونیگ" را طلاق دهد، دادگاه مجبورش کرد 100 میلیون دلار به همسرش بپردازد. 
    اسپیلبرگ پس از آن با "کیت کپ شاو" (Kate Capshaw)، بازیگر فیلم "ایندیانا جونز و معبد مرگ" آشنا و در سال 1991 با یکدیگر ازدواج کردند. بعد از آن بود که "کپ شاو" نیز به آیین یهودیت پیوست.
    اسپیلبرگ پس از ازدواج با "امی آروینگ" صاحب یک پسر و از ازدواج دومش با "کیت کپ شاو" صاحب 3 فرزند شد. آنها قبل از ازدواجشان 2 فرزند نیز پذیرفته بودند.    
     
                             Image result for ‫زندگینامه استیون اسپیلبرگ‬‎Image result for ‫زندگینامه استیون اسپیلبرگ‬‎
    اسپیلبرگ در دهه 1970 با ساخت اپیزودهایی از سریال‌های "گالری شب"، "مارکوس ویلبی، پزشک محله"، "نام بازی" و "کلمبو" جذب تلویزیون آمریکا شده و به جوان ترین کارگردان تلویزیونی کمپانی "یونیورسال" تبدیل گردید.
    پس از آن در سال 1971 فیلم "دوئل" (Duel) از "ریچارد ماتسن" را ساخت که مورد تحسین قرار گرفت و فرصتی برای ورود او به سینما را ایجاد کرد. "دوئل" ماجرای سفر یک فروشنده دوره‌گرد بود که اسیر دیوانگی یک راننده تریلر می‌شود، راننده‌ای که تماشاگر هرگز چهره او را نمی‌بیند. اسپیلبرگ در این فیلم به خوبی از پس صحنه‌های تعقیب و گریز برآمد و ایجاد دلهره را در متن کار قرار داد.
    اسپیلبرگ در دهه 1980 و 1990 که بیشتر در سینما کار می‌کرد نیز تلویزیون را فراموش نکرد و نقش مهمی در تولید مجموعه «ER» درمورد شغل و حرفه پزشکی و پرستاری ایفا کرد. چهار سریال کوتاه "دسته برادران"، "اقیانوس آرام"، "ربوده‌شده" و "به سوی غرب" از جمله ساخته های او هستند.
    اسپیلبرگ پس از "دوئل" با فیلمهای بزرگی چون "بزرگراه شوگرلند"، "آرواره ها"، "ایندیانا جونز"، "برخورد نزدیک از نوع سوم"، "ای تی" و "پارک ژوراسیک" خود را در جهان مطرح کرد.
                     Image result for ‫عکسهای استیون اسپیلبرگ‬‎ 
    اسپیلبرگ و گروه جلوه های ویژه اش با نوآوری و ابتکارهای منحصر به فردی که در فیلم "پارک ژوراسیک" (بدون وجود جلوه های ویژه کامپیوتری امروزی) از خود نشان دادند؛ لقب پایه گذاران نسل جدید جلوه های ویژه را از آن خود کردند. 
    او در سال 1993، با ساخت فیلم "فهرست شیندلر"، ساخت یکی از مهمترین فیلم‌های هولوکاستی تاریخ سینمای آمریکا را به نام خود ثبت کرد و بعنوان یکی از یهودیان پرنفوذ هالیوود مطرح شد.
    اسپیلبرگ از معروف ترین صهیونیست‌های پرنفوذ هالیوود، پس از ساخت فیلم‌هایی مانند "فهرست شیندلر" و تصاحب جوایز فراوانی که صهیونیست‌ها به دلیل مظلوم نمایی فراوان اسپیلبرگ از یهودیان در جریان جنگ جهانی دوم، به او دادند، توانست شرکت بزرگ "دریم ورکس" (Dream Works) را تأسیس کند.
                       
     
    افتتاح کمپانی "دریم ورکس" توسط سه چهره شاخص هالیوود از خانواده‌هایی یهودی
    کمپانی دریم ورکس یا "SGK" سال 1994 توسط سه چهره شاخص هالیوود، استیون اسپیلبرگ، "جفری کاتزنبرگ" و "دیوید گفن" افتتاح شد. در واقع SGK مخفف نام فامیلی این سه تن بود.
    جفری کاتزنبرگ، تهیه ‌کننده پولدار هالیوود که در یک خانواده یهودی در نیویورک متولد شده، مدیریت اجرایی کمپانی دریم ورکس را برعهده گرفت. او از سال 1984 تا 1994 ریاست کمپانی فیلمسازی «والت دیزنی» را نیز به عهده داشت. دیوید گفن، در خانواده‌ای مهاجر و یهودی در نیویورک متولد شد. او تهیه‌ کننده تئاتر و سینما و یکی از میلیاردرهای یهودی هالیوود بود.
     
    فیلم "آمیستاد" نامزد دریافت جایزه اتحادیه کارگردانان آمریکایی
    کمپانی "دریم ورکس" اولین فیلم سینمایی خود با نام "صلح جو" (the peacemaker)  را در سپتامبر سال 1997 اکران کرد. بلافاصله پس از این فیلم، اسپیلبرگ اولین فیلم خود با نام "آمیستاد" (Amistad) را برای این کمپانی ساخت که توانست در چهار بخش از جوایز اسکار از جمله بهترین بازیگر نقش اول مرد برای "آنتونی هاپکینز" نامزد شود. اسپیلبرگ برای این فیلم برای هشتمین بار نامزد دریافت جایزه اتحادیه کارگردانان آمریکایی شد.
                     
    جایزه بهترین کارگردانی برای فیلم "نجات سرباز رایان"
    کمپانی دریم ورکس، در سال 1998 در کنار چند فیلم دیگر فیلم "نجات سرباز رایان" را به کارگردانی اسپیلبرگ و در همکاری با کمپانی "پارامونت" ساخت که در 11 بخش از جوایز اسکار نامزد شد و در نهایت توانست 5 جایزه اسکار از جمله بهترین کارگردانی را از آن خود کند.
     
    نجات "دریم ورکس" از ورشکستگی
    اسپیلبرگ، گفن و کاتزنبرگ که 72 درصد از سهام کمپانی "دریم ورکس" را در اختیار داشتند؛ دسامبر سال 2005 تصمیم گرفتند که این کمپانی را به "ویاکوم"، سهامدار اصلی کمپانی فیلمسازی "پارامونت" بفروشند. فرایند فروش کمپانی دریم ورکس، فوریه سال 2006 به اتمام رسید.
    در پایان سال 2008 میلادی "گفن" از کمپانی دریم ورکس جدا شد و این کمپانی اعلام کرد که تصمیم دارد به همکاری خود با کمپانی "پارامونت" پایان دهد، در همین راستا یک قرارداد 1 میلیارد و 500 میلیون دلاری تولید فیلم با کمپانی "رلیانس" هند بسته شد، در این میان کمپانی "رلیانس" به منظور مستقل شدن کمپانی "دریم ورکس" به ریاست اسپیلبرگ، 325 میلیون دلار سرمایه‌گذاری کرد.
            
     
    سهامداران دریم ورکس 
    سهام استودیوهای دریم ورکس در سال 2013 متعلق به استیون اسپیلبرگ، "استنسی اسنایدر"، تهیه ‌کننده آمریکایی و همچنین کمپانی "رلیانس" هند بود.
    کمپانی "دریم ورکس"، از جوان ترین کمپانی های فیلمسازی هالیوود، بیش از همه به علت ساخت انیمیشن هایی چون "شرک" شهرت دارد که در سال 2001 در بخش انیمیشن بلند سینمایی جایزه اسکار را کسب کرد و طی سالهای بعد با پروژه‌های موفق دیگر توانست جوایز اسکار زیادی را در بخش‌های مختلف سینمایی از آن خود کند.
     
    باورپذیری مخاطبان، عامل موفقیت انیمیشن های هالیوودی در القاء خواسته ها
    در انیمیشن، همانند دیگر فیلم‌های هالیوود بزرگترین خطر را می‌توان در بُعد سرگرمی آن جستجو کرد؛ انیمیشن در ظاهری سرگرم ‌کننده تر از دیگر فیلم‌های هالیوود به خوبی توانسته است با اغواگری شدید و ذائقه سازی هوشمند و هم چنین باورمند سازی مخاطب، خواسته‌های خود را در غالب سرگرمی و تفریح به مخاطب القا کند.
    یکی از ویژگی‌ انیمیشن‏ها که موجب نگرانی‌های زیادی می‏شود مخاطب آن می‌باشد، طیف وسیعی از بینندگان انیمیشن‏های هالیوودی کودکان و نوجوانان هستند.
                         
    از کمپانیهایی که با ساخت انیمیشن‏های خوش ساخت و پرفروش در میان جهانیان نامی شد؛ استودیوهای دریم ورکس می‌باشد. این کمپانی در حوزه انیمیشن سازی سابقه طولانی و درخشانی دارد و با ساخت نزدیک به بیش از 30 انیمیشن خود را به یکی از پیشتازان انیمیشن سازی تبدیل کرد که به طور نمونه می‏توان به "ماداگاسکار" (Madagascar)‏، "پاندای کونگ‌ فو کار"(Kung Fu Panda) و "شرک" (Shrek) اشاره کرد. در سال 2012 نیز، این کمپانی با ساخت انیمیشن "ظهور نگهبانان" (Rise of the Guardians) موفقیتی جدید در کارنامه خود ثبت کرد.
     
    "ظهور نگهبانان"، فیلمی فراتر از یک انیمیشن
    انیمیشن "ظهور نگهبانان" به عنوان یک اثر سینمای استراتژیک، با قرار دادن المان‌های متعدد دینی و اعتقادی و همچنین تلفیق آن با افسانه‌ها و ایجاد جلوه‌های بصری توانست به یک انیمیشن مؤثر تبدیل شود. بُعد مؤلفه‌های استراتژیک در انیمیشن به مراتب پیچیده‌تر از فیلم‌های واقعی است چرا که مخاطب این انیمیشن ها علاوه بر بزرگسالان عمدتاً از کودکان و نوجوانان شکل می‌گیرد و القای پیام‌های غیرمستقیم به این رده سنی آثار دو چندانی در باورسازی برای یک کودک خواهد داشت. در این انیمیشن به القای نبرد بین خیر و شر، تجلی ارده‏های غیبی بر دنیای واقعی و القای پوزیتیسم (اثبات گرایی) و اومانیسم (فرد گرایی) پرداخته شده است. این انیمیشن با تلفیق افسانه ها و اعتقادات دینی، نیاز بشر به منجی را زیر سؤال برده و اساس وجود او را نوعی وهم به مخاطب خود معرفی می‏کند.
     بر اساس اسناد منتشر شده توسط سایت ویکی لیکس (WikiLeaks)‏، سازمانی که به ارسال و افشای اسناد از سوی منابع ناشناس می‌پردازد، در جریان نشست اتحادیه عرب در سال 2007، 14 کشور عربی خواستار تحریم فیلم‌های استیون اسپیلبرگ شدند.
    به گزارش خبرگزاری ایسنا در 28 آذرماه سال 1389،‌ سایت ویکی لیکس در افشاگری خود اعلام کرد: «استیون اسپیلبرگ به جهت کمک یک میلیون دلاری که در سال 2006 در جریان حمله به لبنان به رژیم‌ صهیونیستی کرده بود، مورد تحریم اتحادیه عرب قرار گرفت.» یادداشت محرمانه سفارت آمریکا که از سوی ویکی لیکس منتشر شد نشان می‏داد که در جریان نشست این اتحادیه در آوریل 2007، دیپلمات‌هایی به نمایندگی از 14 کشور عربی: الجزایر، لبنان، کویت، امارات، لیبی، مراکش، قطر، عربستان، سودان، سوریه، تونس، یمن، عراق و تشکیلات خودگردان فلسطین موافقت خود را با تحریم فیلم‌های این کارگردان سرشناس آمریکایی اعلام کرده‏اند.
     20 فوریه سال 2007 و در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، استیون اسپیلبرگ، دیوید گفن و کاتزنبرگ جشن خیریه عمومی برای جمع آوری کمک به باراک اوباما برگزار کردند. در متن دعوتنامه این مراسم نوشته بود: «امید که به ما ملحق شوید و شخصاً با سناتور اوباما دیدار کنید.» 
    با این حال در 14 جولای سال 2007 اسپیلبرگ از کاندیداتوری "هیلاری کلینتون" حمایت کرد؛ به‌ گزارش‌ خبرگزاری‌ فرانسه‌ از واشنگتن‌‌، استیون‌ اسپیلبرگ‌ گفته بود:‌ «من‌ برنامه‌های‌ تمامی‌ نامزدهای‌ حزب‌ دموکرات‌ را بررسی‌ کردم‌ و معتقدم‌ که‌ هیلاری‌ کلینتون‌ شایسته‌ ترین‌ نامزد برای‌ کسب‌ سمت‌ ریاست‌ جمهوری‌ است. ‌‌هیلاری‌ کلینتون رهبری‌ قوی‌ است‌ و همه‌ به‌ وی‌ احترام‌ می‌گذارند‌ وی‌ در کسوت‌ رئیس‌ جمهور می‌تواند آمریکا را متحد کند‌ چهره‌ آمریکا را در خارج‌ بهبود بخشد و امنیت را در آمریکا حفظ کند‌.»
               
       
     
    • به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، استیون اسپیلبرگ كه آوريل سال 2006 از سوی كميته برگزاری المپيک پکن به عنوان مشاور هنری اين بازی‌ها دعوت به كار شده بود، در 12 فوریه سال 2008 میلادی در اعتراض به نقش چین در وقایع دارفور سودان، از سمت مشاور هنری المپیک پکن کناره‌گیری کرد.
      در بیانیه‌ای مشترک که توسط "میا فارو" (Mia Farrow) بازیگر آمریکایی و اسپیلبرگ، خطاب به دولت چین منتشر شد، ضمن اعلام خبر استعفای اسپیلبرگ، از این دولت خواسته شد تا به روابط خود با سودان خاتمه دهد. به گزارش آسوشیتدپرس، اسپیلبرگ نامه‌ای خطاب به هو جین تائو، رئیس جمهور وقت چین نوشت و از وی خواست تا از نفوذ دولت خود در طی بازی‌های المپیک 2008 برای خاتمه دادن به فاجعه منطقه بحران‌زده دارفور در سودان استفاده نماید.
      بحران دارفور فاجعه ای انسانی با بیش از 2/5 میلیون آواره و بیش از 200 هزار نفرکشته (علیرغم اختلاف آماری با داده های دولت سودان) که در آغاز هزاره سوم، خاطره تلخی را در اذهان باقی گذاشت. چین به عنوان سرمایه‌گذار مهم در صنعت نفت سودان متهم بود که برای دولت خارطوم تسلیحاتی تامین می‌کند که در نهایت در عملیات در خارطوم مورد استفاده قرار می‌گیرند. 
      اسپیلبرگ در بیانیه‌ خود،‌ دولت چین را متهم کرد که از انجام اقدام مناسب برای فشار بر متحد خود یعنی دولت سودان با هدف اتمام نقض حقوق بشر در این کشور طفره می‌رود. 

       

    •  
    سپتامبر سال 2008 (شهریورماه 1387) بود که اسپیلبرگ به‌ همراه دو استودیو بزرگ فیلم‌سازی هالیوود، "دریم وورکس" و "یونیورسال پیكچرز" متهم به دزدیدن طرح داستان فیلم "پنجره پشتی" اثر "آلفرد هیچكاک" محصول سال 1954، برای ساخت فیلم "دیستربیا" شد.
                             
     
    "شلدون آبند رووکیبل تراست"، صاحب امتیاز فیلم "پنجره پشتی"، به خاطر استفاده از طرح داستانی آن در فیلم سینمایی "دیستربیا" از اسپیلبرگ و چند استودیو مطرح هالیوود شکایت کرد. به گزارش رویترز این شکایت روز دوشنبه، 8 سپتامبر سال 2008 در دادگاه فدرال منهتن در نیویورک تنظیم شد و برابر با آن استیون اسپیلبرگ، دریم ورکس، شرکا ویاکام، یونیورسال پیکچرز و یک واحد ان بی سی یونیورسال وابسته به شرکت جنرال الکتریک، سازندگان و توزیع‌کننده‌های فیلم "دیستربیا" به تخطی از قوانین کپی رایت متهم شدند.
    بر این اساس، سازندگان "دیستربیا"، بدون کسب اجازه از صاحبان امتیاز فیلم "کلاسیک" هیچکاک از طرح داستانی آن در ساخت فیلم خود استفاده کرده‌ بودند. در این شکایت از اسپیلبرگ که یکی از مؤسسان دریم ورکس است به عنوان "خوانده" یاد شده بود.
    در این شکایت آمده بود: «آنچه خوانده‌ها به لحاظ قانونی و مشروع حاضر به انجام آن نبودند با استفاده از پسزمینه داستان "پنجره پشتی" به شکل مخفیانه انجام دادند، بی‌آنکه هزینه آن را بپردازند.» "شلدون آبند" مدعی شده بود داستان "دیستربیا" و "پنجره پشتی" یکی است. هر دو معمای قتل هستند و شروع آنها با مردی است که از پنجره خود شاهد وقوع اتفاقی عجیب در خانه همسایه می‌شود.
      آمریکایی‏ها و صاحبان صهیونیست سینمای هالیود به خوبی آگاهند که نفوذ در فرهنگ کشورها با استفاده از ابزارهای سینمایی یکی از بهترین روشهای تهاجم فرهنگی است و به همین دلیل با حمایت و سرمایه گذاری‏های هنگفت همواره در تلاش هستند تا از این ابزار علیه نظام جمهوری اسلامی استفاده کنند.
     
    استیون اسپیلبرگ که به عنوان یکی از یهودیان پرنفوذ دنیا شناخته می‏شود، در اوریل سال 2010 مصادف با اردیبهشت ماه 1389 در واکنش به بازداشت جعفر پناهی، خواهان آزادی او شد؛ او یکی از کارگردانان مطرح هالیوود بود که به همراه دیگر فیلمسازان و هنرپیشه‏های هالیوود، طی نامه‏ای به صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه وقت در سال 1389، خواستار آزادی جعفر پناهی شد.جعفر پناهی فیلمسازی کم مخاطب بود که در جریان حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم در سال 1388، در صف فتنه گران قرار گرفت.
                               
    اگر چه تأسیس کمپانی "دریم ورکس" توسط سه چهره یهودی هالیوود از جمله استیون اسپیلبرگ که ماهانه مبلغ قابل توجهی به رژیم صهیونیستی کمک مالی می‌کند، خود نشان دهنده رابطه دوستانه این کمپانی با رژیم صهیونیستی است ولی دیدار "شیمون پرز"، رئیس جمهور وقت رژیم صهیونیستی در اوایل سال 2012 با سران کمپانی دریم ورکس خود تأیید کننده این مطلب است.
    "پرز" در این ملاقات صمیمانه به نقش یهودی‌ها در تأسیس تجارت استودیوهای بزرگ فیلمسازی اشاره کرد و متذکر شد: «نباید ارتباط حیاتی میان هالیوود و آموزش را نادیده گرفت و باید بدانید که کودکان بیش از سیاستمداران به بازیگران اعتقاد دارند.» وی همچنین تأکید کرد: «شما هالیوودی‌های پیام اسرائیل را در جهان توزیع می‌کنید.»
    کاتزنبرگ، مدیر اجرایی دریم ورکس نیز در این دیدار دوستانه تابلویی از انیمیشن «شاهزاده مصر»، اولین انیمیشن سینمایی دریم ورکس را به رئیس جمهور رژیم صهیونیستی هدیه داد.
    انیمیشن "شاهزاده مصر" و "فرار جوجه‌ای" دو نمونه از انیمیشن های دریم ورکس هستند که با قرائت‌های صهیونیستی داستان زندگی حضرت موسی(ع)، داستان خروج بنی اسرائیل از ستم فرعونیان، مظلومیت یهود، جنگ جهانی دوم و زندان‌های مخوف آلمان ها را به تصویر کشیده‌اند. 
     
    انعکاس دیدار "پرز" از هالیوود در عرصه مطبوعات غرب
    روزنامه لس ‌آنجلس تایمز با تیتر «شیمون پرز بر تأثیر جهانی هالیوود تأکید کرد.» خبر این دیدار را انعکاس داده و نوشت: «سفر "شیمون پرز" به آمریکا در حالی صورت گرفته که سیاست‌های اوباما در برابر ایران و اسرائیل به یکی از موضوعات مهم جهان امروز تبدیل شده و این مسئله به شدت موجبات نگرانی دموکرات‌های هالیوود را فراهم آورده است.»
    این روزنامه آمریکایی با اشاره به اینکه دیدار پرز از کمپانی دریم ورکس تحت تدابیر بسیار شدید امنیتی صورت گرفته است، افزود: «اگر چه سفر "شیمون پرز"، برنده جایزهصلح نوبل، سفری تشریفاتی به نظر می‌رسد ولی بر کسی پوشیده نیست که او در واقع نماینده و فرستاده "بنیامین نتانیاهو"، نخست‌وزیر اسرائیل است.»
    سایت سینمایی "هالیوود ریپورتر" نیز با تیتر «رئیس جمهور اسرائیل تأثیر هالیوود بر جوانان را ستود» به انعکاس این خبر پرداخت و متذکر شد: «"شیمون پرز" در زندگی شخصی‌اش نیز با هالیوود در ارتباط است، زیرا "لارن باکال"،(بازیگر مشهور هالیوود و همسر "همفری بوگارت"‌) دختر عموی اوست، هر دوی آن‌ها با نام خانوادگی "پرسکای" متولد شدند ولی خانواده پرز زمانی که به فلسطین مهاجرت کردند فامیلی‌شان را تغییر دادند، "باکال" نیز زمانی که روی صحنه رفت، آن را تغییر داد.»
     
    همچنین نشریه سینمایی "ورایتی" ضمن انعکاس تمامی سخنان پرز، بیش از همه این بخش از سخنان او که درباره تأثیر هالیوود بر کودکان بود را مورد توجه قرار داد.
    البته "شیمون پرز" چند ماه پیش از حضور در کمپانی دریم ورکس، میزبان هیأتی 50 نفره از مقامات هالیوود بود که در آن نشست نیز بر این نکته تأکید کرده بود که: «هالیوودی‌ها نه تنها در عرصه سینما و تلویزیون فعالیت می‌کنند بلکه در واقع فعالان آموزش و پرورش هستند که با کمک اعتمادی که به‌وجود می‌آورند، می‌توانند تأثیرگذار باشند و پیام اسرائیل را در جهان توزیع کنند.»
     بر اساس گزارش مجله "فوربس" در سال 2013، اسپیلبرگ با ثروتی بالغ بر 3 میلیارد و 200 میلیون دلار یکی از ثروتمندترین یهودیان هالیوود است که به اعتراف رسانه‌های غربی هر ساله مبلغ قابل توجهی به رژیم صهیونیستی کمک مالی می‌کند.
     
    نگهداری از آرشیو فیلمهای یهودی
    اسپیلبرگ در کنار دارایی‌های خود صاحب یک آرشیو فیلم یهودی است که وظیفه او نگهداری و تحقیق در زمینه فیلم‌های مستندی است که در رابطه با یهودیان ساخته می‌شود. این آرشیو فیلم همچنین توسط مؤسسه یهودیت معاصر "آبراهام هارمان" در دانشگاه اورشلیم و مرکز آرشیو‌های مرکزی صهیونیسم در سازمان صهیونیسم جهانی مدیریت و پشتیبانی می‌شود.
     
    تاریخ سازی برای حقانیت صهیونیست
    اسپیلبرگ به عنوان یکی از مشهورترین کارگردانان صهیونیسم است که در کارنامه سینمایی خود دو فیلم "فهرست شیندلر" محصول سال 1993 و "نجات سرباز رایان" محصول سال 1998، را دارد. تاریخ سازی برای حقانیت صهیونیست‌ها و شجره سازی صهیون در این دو فیلم بیش از بقیه آثار این فیلمساز به چشم می‌آید؛ زیرا در این دو فیلم موضوع جنگ جهانی دوم، نازی‌ها و یهودیان و هولوکاست بیشتر به چشم می‏خورد. او حتی در فیلم "ترمینال"، در سال 2004 نیز مسیر دائمی تبلیغ صهیون را نادیده نگرفته است؛ فیلمی به کارگردانی اسپیلبرگ و با بازی "تام هنکس" که داستان آن برگرفته از سرگذشت "مهران کریمی ناصری" است. یک شهروند ایرانی که سال 1988 بدون گذرنامه و مدارک معتبر در فرودگاه شارل دوگل فرانسه از هواپیما پیاده شد و 18 سال حیرت آور را در بخش ترانزیت فرودگاه زندگی کرد.
     شصت و ششمین جشنواره فیلم کن از 15 تا 26 مه سال 2013 (25 اردیبهشت تا 5 خردادماه 1392) برگزار شد. استیون اسپیلبرگ ریاست هیأت داوران بخش مسابقه اصلی را بر عهده داشت. تازه‌ ترین ساخته‌های رومن پولانسکی، برادران کوئن، استیون سودربرگ، پائولو سورنتینو و اصغر فرهادی از مطرح‌ترین فیلم‌های بخش رسمی جشنواره کن 2013 بودند که در نهایت فیلم فرانسوی «آبی گرم‌ترین رنگ است» (Blue Is the Warmest Color) جایزه نخل طلایی را کسب کرد.
    دریافت نخل طلایی از سوی این فیلم با مضمون همجنس گرایی درحالی اتفاق افتاد که مخالفین همجنس گرایی در پاریس، برای اعتراض به مصوبه دولت فرانسه برای قانونی کردن ازدواج و حق حضانت همجنسگرایان تجمع کرده بودند؛ حتی "ژولی مارو"، نویسنده اصلی داستان فیلم، صحنه های این فیلم را خجالت آور و نمونه ای از پرنوگرافی دانست که از نظر او هیچ ارزش هنری ندارد.استیون اسپیلبرگ در ژوئن 2013 (تیرماه 1392) در انتقاد از صنعت سینمای هالیوود گفت: «استودیوها تنها به فکر سودهای کلان هستند، مخاطب دیگر از دست ما خسته شده است، شکست هالیوود نزدیک است.»
                            
    سایت خبری "هافینگتون پست" در بررسی سینمای هالیوود به بررسی گفته های اسیپلبرگ و "لوکاس" پرداخت. بر اساس این گزارش اسپیلبرگ و لوکاس معتقدند که هالیوود در نوک قله سقوط قرار دارد و به زودی از درون از هم پاشیده خواهد شد.
    اسپیلبرگ معتقد است: «هالیوود هر ساله در حال شرط بندی روی پروژه‌های عظیم سینمایی است که برخی از این شرط‌بندی‌های بزرگ با شکست روبرو می‌شود و این شکست‌ها است که در حال تخریب سینمای هالیوود است. استودیوها ترجیح می‌دهند به جای آنکه چند پروژه مستقل را بسازند یک پروژه 250 میلیون دلاری را به نتیجه برسانند و این ذوب‌شدنی عظیم را برای آنها در پی دارد. زمانی‌که سه یا چهار و یا حتی نیمی از این پروژه‌ها با شکست روبرو می‌شوند این استودیو از درون از هم می‌پاشد.»

     پایگاه مصری "السینما" در 25 شهریور 1392 گزارش داد: «استیون اسپیلبرگ کارگردان یهودی هالیوود در پایان سال 2013 نشان شوالیه رژیم صهیونیستی را دریافت می‏کند.» 

    بر اساس این گزارش "شیمون پرز" رئیس رژیم صهیونیستی به پاس نقش هنری استیون اسپیلبرگ در حمایت و احیای یاد هولوکاست این نشان را به استیون اسپیلبرگ اهدا می‏کند. نشان اهدایی به این کارگردان یهودی بالاترین نشان در رژیم صهیونیستی محسوب می‌شود که پیش از این به باراک اوباما و بیل کلینتون تعلق گرفته است.
     استیون اسپیلبرگ و "جفری کاتزنبرگ"، دو سینماگر سرشناس هالیوود در نوامبر 2013 هر کدام 10 میلیون دلار به موزه آکادمی اسکار کمک کردند.
    آکادمی علوم و هنرهای سینمایی اسکار پس از کمک 20 میلیون دلاری استیون اسپیلبرگ و جفری کاتزنبرگ به پروژه ساخت موزه این آکادمی، اعلام کرد: «دو گالری اصلی در این موزه را به نام این دو دوست قدیمی و کارگردان نامگذاری خواهد کرد.» "دان هادسن"، رئیس کمیته جمع‌آوری اعانه در آکادمی اسکار اعلام کرد: «نقطه مشترک اسپیلبرگ و کاتزنبرگ عشق به فیلمسازی است.»
    اسپیلبرگ با ساخت فیلم ای.تی (E.T. the Extra Terrestrial) در سال 1982 وارد دوران جدیدی شد. وی توانست بسیاری از اعتقادات یهودی را در این فیلم بگنجاند. پس از این بود که ای.تی به امضای اسپیلبرگ تبدیل شد و کودکان هم نام او را حفظ کردند.
       
    در این فیلم، "ای تی" یک موجود بیگانه کریه المنظر است که از آسمان به زمین می‏آید او که بطور تصادفی از دیگر همراهانش جا مانده، قصد بازگشت به خانه را دارد. پسری او را یافته و با او دوست می‏شود و سرانجام با کمک او و سایر بچه‏ها به آسمان فرستاده می‏شود.
    در مورد فیلم "ای تی" اسپیلبرگ گفته می‏شود که در پوستر فیلم از اثر "Sistine Chapel" میکلانژ استفاده شده است. در اثر میکلانژ تصویر تجسمی دست خدا در حال زندگی بخشیدن به آدم است که در پوستر فیلم "ای تی" انگشت خدا با انگشت یک بیگانه عوض شده بود.
    در این راستا گفته می‏شود تقریباً هر فیلم و برنامه تلویزیونی که در مورد بیگانه‌ها یا ماه ساخته شده است، از تولیدات کارگردانی وابسته به فراماسونری است.

     

  •  
  •  

Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎Image result for ‫عکس اسپیلبرگ‬‎

 

 

فیلم‌شناسی(از انتها به ابتدا)

 

 

اسپیلبرگ درسال 2013حضوری افتخاری در فیلم (ردکارپت) بکارگردانی رضا عطاران کارگردان و بازیگر ایرانی داشته است

red carpet

  • (ردکارپت) داستان یک سیاه لشگری را روایت می کند که تصمیم می‌گیرد برای حضور در سینمای حرفه ای فیلمنامه اش را به دست استیون اسپیلبرگ برساند. سودای شهرت و دستمایه ای به نام سینما با نگاهی تجربه گرا در کنار موضوعی جذاب در حواشی فستیوال جهانی فیلم کَن و اتفاقات پیرامون آن اثری را تولید کرده که بسیاری از افراد انتظار دیدن آن را می کشند.

    در این فیلم مواجه شدن رضا عطاران با استیون اسپیلبرگ و جیم جارموش صحنه هایی زیبا و به یادماندنی را برای سینمای ایران و زندگی هنری رضا عطاران رقم زده است.

    عطاران در رد کارپت نقش سیاه لشگری را بازی می کند که ۳۸ ساله شده و با سابقه فعالیت ۱۳ ساله در تئاتر به جایگاه هنری خود مد نظر خود دست نیافته و اینگونه می شود که سودای شهرت او را به جنوب فرانسه می کشاند.

  •  

     31-لینکلن ۲۰۱۲

Lincoln 2012 Teaser Poster.jpg

در زمانی که جنگ داخلی آمریکا با خشونت هر چه تمام تر ادامه دارد، رئیس جمهور امریکا با مسائلی چون ادامه کشتار در میدان های نبرد و درگیری با تعداد زیادی از اعضای کابینه خودش بر سر مسئله منع برده داری و آزاد سازی برده ها کشمکش دارد... 

 جوایز اسکار ۸۵ام فیلم لینکلن نامزد دریافت ۱۲ جایزه اسکار از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بازیگر نقش اول مرد، نقش مکمل زن، نقش مکمل مرد شد و دو اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد (دنیل دی لوییس) و بهترین کارگردانی هنری را دریافت کرد.

با نگاهی موشکافانه تر جنبه سیاسی و تبلیغاتی این فیلم، در راستای ریاست جمهوری دوباره باراک اوباما رئیس جمهور امریکا در سال 2012 به عنوان اولین رئیس جمهور سیاهپوست این کشور مشاهده می‏شود.
 
وقتی هاليوود سياست‌زده حتی به اسپیلبرگ و تارانتینو جفا می‌كند.
فیلم "لینکلن" اسپیلبرگ و آثار دیگری چون "جانگوی آزاد شده" اثر "تارانتینو" و "زندگی پی" اثر "انگ لی" از گزینه های مطرح برای  دریافت جایزه هفتادمین دوره "گلدن کلوب"  در سال 2013 بوند که در نهایت تعجب این جایزه به فیلم "آرگو"، اثر "بن افلک" تعلق گرفت. فیلم اسپیلبرگ، تارانتینو و انگ لی فیلم‌هایی بودند که نسبت به فیلم "آرگو" نمی‌توان از قدرت و کیفیت آن‌ها به راحتی گذشت و ویژگی‌های کیفی آنها را نادیده گرفت. موضوع فیلم "آرگو" به صورت مستقیم به ایران و وضعیت سیاسی آمریکا در قبال ایران بخصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران مرتبط بود درحالیکه فیلمهای اسپیلبرگ و تارانتینو در نگاهی کلی و فراگیرتر سیاست آمریکا را دنبال می‌کردند.

 

 
 
  • 30-اسب جنگی (۲۰۱۱)
  • War-horse-poster.jpg
  • ( War Horse)  محصول سال ۲۰۱۱ است. این فیلم در اسکارموفق به نامزدی در ۶ رشته از جمله بهترین فیلم شد.همچنین این فیلم نامزد ۲ جایزه گلدن گلوب و ۵ جایزه بفتا شد.خلاصه داستان فیلم از این قرار است:

     

     
  • یک جوان وقتی اسب محبوبش به سواره نظام فروخته می شود تصمیم می گیرد به خدمت سربازی برود. او از انگلستان خارج شده و به اروپای در جنگ پا می گذارد. زیبا ترین صحنه فیلم همکاری دو سرباز دشمن یکی از انگلیس و دیگری از آلمان زیر آتش دوطرف میباشد که برای جان نجات یک اسب جان خود را بخطر می اندازند. نهایتا پس از نجات اسب برای تصاحب اسب تنها با یک شیر یا خط قائله را پایان میدهند و هیچ درگیری فیزکی بین آن دو رخ نمیدهد. با اینکه سرباز آلمانی شرط تصاحب اسب را کشتی گرفتن بین آن دو قرار میدهد اما سرباز انگلیسی شرط شیر یا خط را پیشنهاد میکند و نهایتا مشکلشان مسالمت آمیز حل میشود و با دست دادن با یکدیگر به سران و دولت جنگ افروز خود پیغامی را میدهند که شاید در هیچ کتاب آسمانی نمیتوان آن را به این سادگی پیدا کرد
  • 29-ماجراهای تن‌تنراز اسب شاخدار (۲۰۱۱)
  • The Adventures of Tintin - Secret of the Unicorn.jpg
  • (The Adventures of Tintin: The Secret of the Unicorn) فیلمست سه‌بعدی که ساخت آن درسال ۲۰۱۱ انجام شده است.این فیلم بر اساس مجموعه کتاب‌های معروف «ماجراهای تن‌تن و میلو» اثر هرژه ساخته شده‌و تهیه‌کنندهٔ آن پیتر جکسون است. داستان این فیلم ترکیبی از سه کتاب «خرچنگ پنجه طلایی» (۱۹۴۱)، «راز اسب شاخدار» (۱۹۴۳) است و «گنج‌های راکهام» (۱۹۴۴) ماجرای قسمت بعدی آن می‌باشد.

    استیون اسپیلبرگ که شخصاً یکی از طرفداران پر و پاقرص ماجراهای تن‌تن و میلو به شمار می‌آید، پیش از مرگ هرژه، خالق تن‌تن در سال ۱۹۸۳ میلادی حق تولید فیلم از داستان‌های وی را خرید.

     

    •  
    •  
    • تن تن، به همراه سگش در بازار قدیمی شهر بروکسل، ماکت کوچک یک کشتی قدیمی قرن هفدهمی به نام یونیکورن (اسب شاخدار) را می خرد که متعلق به سرفرانسیس است که به دنبال حمله دزدان دریایی به ریاست مرد خبیثی به نام «راکام سرخپوش» (با بازی 

    •  

  • دانیل کریگ) در دریا غرق شده و گنج گران قیمتی را با خود به قعر اقیانوس برده است. تن تن پی می برد که سرفرانسیس، سه ماکت مشابه ساخته و نقشه گنج غرق شده را در آنها جا سازی کرده و حالا مرد شیطان صفتی به نام ساخارین که از نوادگان «راکام سرخپوش» است به دنبال آن نقشه هاست. بقیه ماجرا، رقابت تن تن وهادوک با ساخارین برای دست یابی به ماکت سرفرانسیس است.

  •  
  • 28-ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین (۲۰۰۸)
  • ایندیاناجونز۴.jpg
  • Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skull) چهارمین قسمت مجموعه فیلم‌های ایندیانا جونز است.

    نخستین نمایش جهانی فیلم ایندیانا جونز چهار با حضور استیون اسپیلبرگ کارگردان، جورج لوکاس تهیه‌کننده و بازیگران فیلمهریسون فورد، کیت بلانشت، جان هارت و شیا لبوف در تالار بزرگ سینه‌لومیر کن صورت گرفت. ایندیانا جونز(هریسون فورد) در این فیلم ۶۷-۶۶ ساله‌است و بسیاری از صحنه‌های اکشن فیلم را خود انجام داده‌است.موضوع فیلم در فضای جنگ سرد بین روسیهٔ شوروی و غرب رخ میدهد. هریسون فورد در نقش دکتر ایندیانا جونز، استاد پاره‌وقت باستان‌شناسی دانشگاه و ماجراجویی تمام‌وقت است. او افسران روسی را که قصد ربودن جمجمهٔ بلورین را دارند، از پا درمی‌آورد.

  •  
  • 27-مونیخ  (۲۰۰۵)
  • Munich 1 Poster.jpg
  • ( Munich) محصول سال ۲۰۰۵ میلادی در ژانر درام و تاریخی،است  که به ماجرای کشتار ورزشکاران اسرائیلی در المپیک مونیخ در سال ۱۹۷۲ به دست گروه فلسطینی موسوم به «سپتامبر سیاه» و انتقام سازمان اطلاعات و وظایف ویژه (موساد) در عملیاتی سرّی با نام «عملیات خشم خدا» می‌پردازد.

    در این عملیات، گروهی تروریست به رهبری مأمور مخفی سابق موساد، آونر (اریک بانا)، به جستجو و کشتن فهرست اعضای سپتامبر سیاه که مسئول قتل یازده ورزشکار اسرائیلی تصور می‌شدند می‌پردازند. مونیخ آشکارا از رویکرد خشونت‌آمیز دولتاسرائیل، در برابر اعمال تروریستی اعراب انتقاد می‌کند.

    بعد از اتفاقاتی که باعث مرگ ورزشکاران اسرائیلی در محل اقامت آنان شد ، موساد آونر را که فرزند یک قهرمان جنگ و مامور رده پایین موساد است را به جلسه با خانم نخست وزیر فرا میخواند . آونر زمانی از نوجوانی خود را در اروپا به خصوص آلمان گذرانده است و موساد با استفاده از تجربه آونر و گمنامی او که باعث راحت بودن انکار اطلاع موساد از اعمال وی می شود ، او را مامور به کشتن اعضای جنبش سپتامبر سیاه می کند که مسئول کشتار مونیخ هستند. سیر داستان فیلم تلاش آونر و همکارانش برای انجام ماموریت را نشان می دهد .

  • تز اسپیلبرگ در حل بحران سرزمینهای اشغالی در فیلم "مونیخ"
    در فیلم "مونیخ"، سران مقاومت فلسطین همسان سران خون ریز صهیونیست معرفی می‏شوند. در همان حال که غاصبان ساکن سرزمین‏های اشغالی نیز با مردم فلسطین یکسان در نظر گرفته شده‏اند. به این معنی که سران هر دو طرف صهیونیستی و فلسطینی محکوم و عامل قربانی شدن مردم فلسطین و اشغالگران صهیونیستی نمایش داده می‏شوند. راه حلی هم که ارائه می‏شود، مبتنی بر سازش و آشتی میان دو طرف است. تز اسپیلبرگ برای برطرف شدن بحران در سرزمین‏های اشغالی که در فیلم "مونیخ" دراماتیزه شده این است که صهیونیست‏ها باید فلسطینی‏ها را تحمل کنند و در مقابل، فلسطینی‏ها هم دست از خشونت و مبارزه بردارند و به تکه زمینی که به عنوان دولت خودگردان به آنها سپرده شده، قانع باشند.
    اسپیلبرگ در فیلم "مونیخ" هیچ اشاره‏ای به اصل مسئله که همان اشغال و غصب سرزمین فلسطین است، نمی‏کند و تنها انتقادش از رفتار دو طرف متخاصم فلسطینی و صهیونیستی است. این فیلم همچنین دارای نوعی غمخواری برای صهیونیست‏هایی است که در المپیک مونیخ توسط فلسطینی‏ها کشته شدند. اگرچه ترورهای صهیونیست‏ها را نیز نشان می‏دهد؛ اما به موازات این تصاویر، صحنه‏هایی هم از عملیات‏های متقابل فلسطینی‏ها را نمایش می‏دهد.
     
    اعتراض اسرائیلیها به فیلم "مونیخ"
    مونیخ اسپیلبرگ، سروصدای سازمان موساد و اسرائیلیهای متعصب را در آورد. آنها معترض بودند که این کارگردان، چهره خشنی از اسرائیلی ها در فیلم خود ارائه کرده است و با فلسطینیها بیش از حد لزوم مهربان بوده است؛ اما اسپیلبرگ که خود یهودی است در مصاحبه ها گفته است که صرفاً آنچه که در کتاب "انتقام"، منبع اصلی فیلم اش، وجود داشته را به تصویر کشیده است.
    جدای از عصبانیت صهیونیستها و برخی از یهودیان متعصب، فیلم مونیخ موضوعی فراتر از منازعه اعراب و اسرائیل را مدنظر قرار داده است. بحث اصلی فیلم درباره بی نتیجه بودن جنگ با ترور است.

     

     
  • 26-جنگ دنیاها  (۲۰۰۵)
  • War of the Worlds poster.jpg
  • (War of the Worlds) فیلمی علمی-تخیلی  است. داستان این فیلم برگرفته از کتاب علمی-تخیلی جنگ دنیاها اثر هربرت جرج ولز، نویسنده بریتانیایی است. در این داستان بیگانگان از فضا به زمین حمله می‌کنند و هیچ مقاومتی کارساز نیست، جز باکتری‌های موجود در هوا.ری فرریه که از همسرش جدا شده، با دو فرزندش راشل ۱۰ ساله و رابی ۱۷ساله در حومه نیویورک زندگی می کند. در یک شب طوفانی، او می بیند ماشین عجیبی که هزاران سال در دل خاک مدفون بوده، از زمین سر بر می آورد و سر راه خود مردمان را از هم متلاشی می کند.

    ری خود و فرزندانش را از این بلا می رهاند و با خودرویی که از اثر آذرخش الکترومغناتیسی به دور مانده و هنوز حرکت می کند، از آنجا می گریزد. روز پس از آن، هنگامی که ری از خواب برمی خیزد، می بیند که لاشه یک هواپیمای جت ۷۴۷ بر روی خانه اش افتاده و آن را ویران کرده است. می پندارد که می تواند در خانه همسرش پناه گیرد. اما خانه را خالی می یابد چرا که همسرش به بوستونرفته است.

    شب را در زیررمین آن خانه با بچه هایش می گذارند. فردای آن روز از روزنامه نگاران می شنود که همه آن خرابکاری‌ها کار موجودات فرازمینی بوده و آذرخش الکترومغناطیسی ماشین‌های شگفت آنان را فعال کرده است.

  • اسپیلبرگ در (War of the Worlds) مسئله تروریسم را مطرح و لزوم مقابله با آن را در لفافه بیان کرده، ویرانگری تروریستها را محدود به یک منطقه نکرده و همه جوامع را مورد هجوم آن‌ها دانسته بود. علاوه بر آن هجوم تروریستها به مترو لندن و زمزمه‌هایی از حمله تروریستی بعدی در فرانسه یا ایتالیا، باعث شد که فیلم جنگ دنیاها به یک پیشگویی و داوری درست از زندگی پر اضطراب در غرب تبدیل شود. اسپیلبرگ در این فیلم با ابزار قدرتمند سینما مقابله با تروریسم جهانی را مطرح کرد و وظیفه شناسایی را بر عهده سیاستمداران گذاشت.

     

    اسپیلبرگ در این فیلم از تمام توان‌های سخت افزاری استفاده کرد. مضمون این فیلم، جنگ بشر با فضایی‌هاست که تماماً حوادث 11 سپتامبر 2001 را تداعی می‏کند. جنگ بین خیر و شر در اکثر آثار اسپیلبرگ دیده می‌شود که در بیشتر آن‌ها علناً خیر نمادی از یهودی صهیونیست یا تفکر تمامیت خواه آمریکایی است. این فیلم بر مبنای رمان معروف علمی تخیلی "هربرت جرج ولز" ساخته شده است

     

     
  •  
  • 25-ترمینال (۲۰۰۴)
  • Movie poster the terminal.jpg
  • ( The Terminal)فیلمیست کمدی-درام  که در سال ۲۰۰۴ به نمایش درآمد. هنرپیشه‌های اصلی این فیلم تام هنکس و کاترین زتا جونز هستند. این فیلم داستان مردیست که از کشور خیالی «کارکوژیا» به فرودگاه بین‌المللی جان اف کندی نیویورک آمده است و اجازه ورود به آمریکا را پیدا نمی‌کند. در عین حال به علت وقوع انقلاب در کشورش امکان بازگشتش نیز وجود ندارد. هدف او از سفر به آمریکا تکمیل امضاهای هنرمندان جاز در عکس روزی عالی در هارلماست.

    عده‌ای بر این باورند که این فیلم از داستان مهران کریمی ناصری پناهنده ایرانی که به علت گم شدن مدارک پناهندگی خود از سال۱۹۸۸ تا سال ۲۰۰۶ در ترمینال یکی از فرودگاه‌های نزدیک پاریس زندگی می‌کرد الهام گرفته است. هرچند که هیچ‌کجا تولیدکنندگان این فیلم به طور رسمی به این موضوع اشاره نکرده‌اند.

  •  
  • 24-اگه میتونی منو بگیر  (۲۰۰۲)
  • Catch Me If You Can 2002 movie.jpg
  • (atch Me if You Can) فیلمیست در ژانر درام که محصولآمریکا در سال ۲۰۰۲ است. فیلم بر پایه خود-زندگی‌نامه‌ایای نوشته فرانک آبیگنل جونیور ساخته شده و در آن بازیگرانی چون لئوناردو دی‌کاپریو، تام هنکس، مارتین شین و کریستوفر واکن بازی کرده‌اند.

    داستان فیلم به فرانک آبیگنل جونیور (با بازی دی‌کاپریو) می‌پردازد که قبل از ۱۹ سالگی‌اش موفق شد میلیون‌ها دلار چک را جعل کند و خود را خلبان هواپیمایی پن ای ام آمریکا، دکتری در جرجیا و وکیلی در لوئیزیانا جا بزند. کارل هنراتی (با بازی تام هنکس) مامور اف بی آی همواره در پی به دام انداختن فرانک است و همیشه هم از او عقب می‌ماند. در این فیلم مسائل مورد علاقه اسپیلبرگ از جمله از هم گسیختگی خانواده‌ها و بی‌وفایی زنان دیده می‌شود. فرانک ویلیام آیبگنل واقعی خود نیز در صحنه‌ای کوتاه در فیلم در نقش پلیسی فرانسوی حاضر شده‌است.داستان فیلم «اگه میتونی منو بگیر» مربوط به زندگی‌نامۀ «فرانک ابگنیل»است، کسی که شهرتش را به خاطر سابقه فعالیتش به عنوان جاعل چک، کلاهبرداری و حقه‌های فرارش از دست ماموران به‌دست آورد. او در دهه شصت میلادی و در 16 سالگی توانسته بود، چک‌های جعلی که مجموعاً به مبلغ ۴ میلیون دلار آمریکا ارزش داشت را در ۲۶ کشور جهان نقد کند، طوری که هيچ بانكي قادر به تشخيص جعلي‌بودن چكهاي او نبود و تا هجده سالگی، بیش از ۲۵۰ پرواز انجام داد و در ۲۶ کشور جهان به این کلاهبرداری‌ها دست زد. اَبیگنِل به خاطر عضویت جعلی که در «خطوط هوایی سراسری آمریکا» داشت، می‌توانست به‌صورت رایگان در هتلها اقامت کند و تمام هزینه های غذا و تفریحش به‌طور مستقیم به شرکت ارسال می‌شد. حتی خودش را به عنوان وکیل جا زد و در چندین پروندۀ دادگاهی شرکت داشت. او سرانجام در سال ۱۹۶۹ در فرانسه دستگیر شد و به دوازده سال زندان محکوم شد که البته پس از گذراندن پنج سال از دوران محکومیت خود به خدمت سازمان «اف‌بی‌آی» در آمد تا در شناسایی چک های جعلی و سرقتی کمک کند.

    اَبیگنِل که هم اکنون رئیس شرکت «کارشناسی جعل و کلاهبرداری» اَبیگنِل و شرکا است در سال 2002، زندگی‌نامۀ خود را در اختیار «استیون اسپیلبرگ» قرار داد و او نیز با استفاده از ماجرای زندگی اَبیگنِل فیلم «اگه میتونی منو بگیر!» را کارگردانی کرد. در این فیلم که «لئوناردو دی‌کاپریو»  نقش اَبیگنِل را بازی می‌کند، مدام تحت تعقیب اف‌بی‌آی قرار دارد.

    اَبیگنِل به عنوان یک فرد دارای هوش بالا، به‌ویژه هوش هیجانی فوق العاده، پس از کلاهبرداری‌ها و جعل‌های فراوان به فرانسه می‌رود و در تمام مدت، «کارل هانرتی» (به انگلیسیCarl Hanratty)، مأموری که او را تعقیب می‌کرد را به دنبال خود می‌کشد. پرسشی که هانرتی از خود می‌پرسید، این بود: « چرا گاه‌ و بی‌گاه، این کلاهبردار جوان به مناسبت‌های مختلف با او تماس می‌گیرد؟» هانرتی، فهمیده بود که اَبیگنِل، چیزی می‌خواهد به او بگوید، چیزی که در یک بازی بروز یافته بود، اینکه: «اگه میتونی منو بگیر!» در واقع او به این روش می‌گفت: «اگه ممکنه با من همدلی کن!» وقتی پلیس فرانسه، اَبیگنِل را محاصره کرده بود، هانرتی می‌توانست اجازه دهد او را بکشند و از شر یک جاعل کلاهبردار، راحت شود اما او بدون اسلحه به نزد اَبیگنِل می‌رود و با او «همدلی»  می‌کند و به این ترتیب، نجات ابیگنل از سقوط به ورطه، تنها به دلیل وجود کسی مانند هانرتی است که با هیجان‌رفتار همدلانه توانست، این نابغۀ کلاهبردار را نجات دهد. بسیاری رابطۀ بین هانرتی و اَبیگنِل را رمانتیک و احساسی‌گری می‌دانند، اما هانرتی به عنوان مأمور دستگیری جاعلان چک، دلش برای اَبیگنِل نمی‌سوخت، بلکه او تلاش می‌کرد علت تعارض عاطفی اَبیگنِل را بیابد و به او کمک کند تا با پذیرفتن خطاها و اشتباه‌هایش مسیر جدیدی را در زندگی شروع کند. به این ترتیب او نه تنها همدلی عاطفی را با تشویق و تحسین هوش اَبیگنِل پرورش می‌داد، بلکه موجب تصحیح خطاهای شناختی او شد (همدلی شناختی).


  •  
  • 23-گزارش اقلیت  (۲۰۰۲)
  • Minority Report.jpg
  • ( Minority Report) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است  و در سال ۲۰۰۲ میلادی بر پرده سینماها رفته است. داستان فیلم گزارش اقلیت در سال ۲۰۵۴ می‌گذرد و در حقیقت اسپیلبرگ در این فیلم تلاش دارد تا تصویری از آینده نزدیک بشریت ارائه دهد. محور اصلی داستان بر مبنای سیستمی است که بر مبنای ۳ انسان کار می‌کند و می‌تواند جرایم را پیش از وقوع پیش‌بینی کند و بدین ترتیب ماموران اجرایی پیش از وقوع جنایت جلوی آن را می‌گیرند و بدین ترتیب مدت‌هاست که دیگر جنایتی رخ نداده است. اما همین سیستم پیچیده هم ممکن است فریب بخورد. زمانی که ماشین پیش‌بینی می‌کند در زمان مشخصی یکی از ماموران اصلی پروژه دست به قتل خواهد زد، او با این پرسش مواجه می‌شود که آیا خود اراده تغییر آینده خود را دارد یا مجبور است به تقدیر تن در دهد و در این راه معمای پیچیده‌ای را باز می‌کند.

    اما در کنار روایت اصلی فیلم مجموعه‌ای از فناوری‌های مختلف را پیش‌بینی می‌کند که در آینده نزدیک به واقعیت تبدیل خواهند شد. برای کسانی که سعی می‌کنند روند پیشرفت‌های مختلف فناوری را حدس بزنند همیشه پیش‌بینی آینده دور راحت‌تر از آینده نزدیک است. در آینده دور برخی از اقدامات حتماً رخ خواهد داد چرا که اثر فعالیت‌هایی که ممکن است در زمان کوتاه بر جریان یک روند تاثیر بگذارد در درازمدت مرتفع خواهد شد و آن مسیر به پیش می‌رود، اما در آینده نزدیک ده‌ها و صدها پارامتر غیرقابل پیش‌بینی بر نیازهای فوری انسان و مسیر حرکت فناوری او تاثیر می‌گذارد به همین دلیل است که پیش‌بینی علمی آینده نزدیک کاری پر ریسک به شمار می‌رود. یکی از پیش‌بینی‌های این فیلم که اتفاقا خیلی زود قدم به واقعیت گذاشت فناوری‌های لمسی در استفاده از رایانه‌ها بود. در این فیلم کاربران با پوشیدن دستکش‌های مخصوصی می‌توانستند یک سطح مجازی ایجاد شده در فضای ۳ بعدی را لمس کرده و دستورات خود را به آن بدهند. این فناوری در سال‌های اخیر رشد کرد و امروزه فناوری لمسی بر تمام قلمرو IT حکمرانی می‌کند. البته هنوز تا استفاده عمومی از فناوری‌های نمایشگرهای مجازی راه طولانی مانده است اما قدم‌های نخست در این راه برداشته شده است. بحث دیگر که این روزها به طور جدی دنبال می‌شود شناسه‌های زیستی است. آن‌گونه که فیلم نشان می‌دهد این شناسه‌ها روی چشم حک می‌شود و تمام مشخصات فرد و مکان او را مشخص می‌کند. ضرورت به همراه داشتن مشخصات اساسی، از مشخصات شناسنامه‌ای گرفته تا پرونده سلامت افراد از هم اکنون بسیاری از کمپانی‌های فناوری را به سمت ساخت نخستین نسل شناسنامه‌های زیستی سوق داده است. اما برخی از جلوه‌های آینده‌نگرانه این فیلم نیز به نظر بسیار آوانگارد می‌رسد؛ ربات‌های هویت‌یاب، سیستم عصبی پیشگوی آینده و سامانه حمل‌ونقل عمودی از این جمله‌اند، اما چه کسی می‌تواند روند توسعه فناوری را پیش‌بینی کند.

    قانون مور پیش‌بینی می‌کند هر دو سال یک بار توان پردازشگرهای دیجیتال دو برابر می‌شود. شاید این قانون با ضریب دیگری در سایر فناوری‌ها هم صادق باشد و بدین ترتیب کسی چه می‌داند در ۴۰ سال آینده چه اتفاقاتی رخ خواهد داد؟

  • 22-هوش مصنوعی (۲۰۰۱)
  • Artificial Intelligence A.I.jpeg
  • .Artificial Intelligence: A.I) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است و در سال ۲۰۰۱ میلادی بر پرده سینماها رفته است. این فیلم آخرین پروژهٔ استنلی کوبریککارگردان مطرح سینما بود و به علت مرگ کوبریک قبل از شروع فیلمبرداری، اسپیلبرگ خود را وقف اتمام این پروژه نمود.این فیلم یک اثر بسیار فلسفی و در نوع خود کم نظیر با موضوعی بکر و ناب بود که جشنواره های سینمایی طبق سنت همیشه خود به آن از دید تجاری نگریستند.جود لا و هیلی جوئل آزمنت در این فیلم نقش آفرینی کرده‌اند. فیلم، اقتباس از داستان کوتاهی اثر برایان آلدیساست و همچنین اشارات زیادی به داستان مشهور پینوکیو دارد.

    هوش مصنوعی برندهٔ پنج جایزه ساترن شامل بهترین فیلم علمی-تخیلی و نامزد ۲ جایزه اسکار شامل جایزه اسکار بهترین جلوه‌های ویژه و بهترین موسیقی متن فیلم شد.

  •  
  • 21-نجات سرباز رایان (۱۹۹۸) اسکار بهترین کارگردانی
  • 110894 orig.jpg
  • ( Saving Private Ryan) نام فیلمی جنگی محصول سال ۱۹۹۸ می‌باشد که به کارگردانی استیون اسپیلبرگ ساخته شده‌است. داستان این فیلم در طول نبرد نرماندی در جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد. ۲۷ دقیقه آغازین فیلم که رسیدن نیروهای متفقین به فرانسه در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ را نشان می‌دهد، بسیار مشهور است. تام هنکس در نقش کاپیتان جان میلر به همراه هفت سرباز دیگر مأموریت می‌گیرند تا سرباز جیمز فرانسیس رایان را پیدا کنند و به خانه برگردانند. او سه برادر داشته که همگی در جنگ کشته شده‌اند و به دستور فرمانده کل ارتش، رایان می‌تواند به پیش مادرش بازگردد.

    داستان این فیلم در سال ۱۹۹۴ و زمانی در ذهن رودات شکل گرفت که داشت از بنای یادبود چهار برادر کشته شده در جنگ داخلی آمریکا دیدن می‌کرد. رودات تصمیم گرفت تا داستانی شبیه به آن‌ها در جنگ جهانی دوم بنویسد. او فیلم‌نامه را نوشت و در اختیارمارک گوردون قرار داد. نهایتاً استیون اسپیلبرگ به عنوان کارگردان انتخاب شد.

    نجات سرباز رایان، با استقبال خوبی از سوی تماشاگران ومنتقدین روبه‌رو شد. این فیلم به صورت جهانی، ۴۸۱٫۸ میلیون دلار در گیشه فروش داشت که آن را به پرفروش‌ترین فیلم سال ۱۹۹۸ تبدیل کرد. آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک این فیلم را نامزد ۱۱ جایزه اسکار کرد، از جمله اسپیلبرگ که جایزه بهترین کارگردانی را برد. نجات سرباز رایان در سال ۱۹۹۹، وارد شبکه ویدئویی خانگی شد که ۴۴ میلیون دلار فروخت. فیلم با نشان دادن سکانسی از حضور یک سرباز جنگ جهانی دوم به همراه خانواده‌اش، در گورستان کشته‌شدگان نبرد نرماندی، آغاز می‌شود. سپس صحنه به روز ۶ ژوئن ۱۹۴۴ (روز نبرد نرماندی) می‌رود. سربازان آمریکایی برای پیاده شدن در ساحل نرماندی درفرانسه (که به دست آلمانی‌ها اشغال شده‌است) آماده می‌شوند. قایق‌ها به ساحل می‌رسند و سربازها بیرون می‌روند. در همان لحظات نخست ورود سربازان، آلمانی‌ها به روی آنان آتش باز می‌کنند و بسیاری از سربازان کشته می‌شوند. کاپیتان جان اچ. میلر (تام هنکس) به همراه چند تن از سربازان دیگر، سعی می‌کنند تا خطوط دفاعی ساحلی را بشکنند.

    در سکانس بعدی، دفتر جرج مارشال، فرمانده کل ارتش ایالات متحده، نشان داده می‌شود. به او خبر می‌دهند که سه تن از چهار برادر از خانواده رایان در جنگ کشته شده‌اند و مادر آن‌ها در یک روز، خبر مرگ آن‌ها را دریافت کرده‌است. آن‌ها متوجه می‌شوند که فرزند چهارم و کوچک‌تر، جیمز فرانسیس رایان، در جایی در نرماندی، گم شده‌است. او بعد از خواندن نامه بیکسبی که از طرفآبراهام لینکلن برای خانم بیکسبی نوشته شده بود، دستور می‌دهد تا سرباز رایان را هر چه زودتر پیدا کنند و او را به خانه بازگردانند.

    در فرانسه، سه روز بعد از روز دی، میلر دستور می‌گیرد تا رایان را پیدا کنند. او تیمی شش نفره به علاوه یک سرباز که زبان آلمانی و فرانسه را به خوبی صحبت می‌کند، با خود همراه می‌کند و بدون هیچ اطلاعاتی به جستجوی رایان می‌رود. کاپارزو (وین دیزل)، یکی از مردان وی، با ورود به شهر توسط یک تک‌تیرانداز کشته می‌شود. جکسون با مهارت بالای خود تک‌تیرانداز را می‌کشد. آن‌ها یک سرباز به نام جیمز فردریک رایان از ایالت مینه‌سوتا پیدا می‌کنند، اما زود متوجه می‌شوند که اشتباه کرده‌اند. در راه، آن‌ها یکی از اعضای گروهی که رایان در آن بوده را پیدا می‌کنند و محل فرود رایان را می‌فهمند. آن‌ها به محل می‌روند و توسط یکی از دوستانش باخبر می‌شود که رایان به همراه چندتن دیگر از یک پل در شهر رامل، که از نظر استراتژیکی مهم است، دفاع می‌کند.

    در راه شهر رامل، آن‌ها به عده‌ای آلمانی با تیربار برمی‌خورند و تصمیم می‌گیرند تا آن‌ها را از بین ببرند. آن‌ها موفق می‌شوند و یکی از سربازان آلمانی را نیز اسیر می‌کنند. هم‌چنین تیری به شکم وید، پزشک تیم، برخورد می‌کند و او جانش را از دست می‌دهد. سربازان تصمیم می‌گیرند تا سرباز آلمانی را معدوم کنند. فقط آپهام با این کار مخالف است. نهایتاً میلر تصمیم می‌گیرد تا سرباز آلمانی را چشم‌بسته رها کند تا نیروهای آمریکایی او را پیدا کنند. با آزاد کردن سرباز آلمانی، ریبن تصمیم می‌گیرد تا از تیم جدا شود و این باعث می‌شود با هورواث، درگیر شود. درگیری بالا می‌گیرد تا این که میلر به بحث پایان می‌دهد و هم‌چنین در مورد گذشتهٔ خود اطلاعاتی را فاش می‌کند. او می‌گوید که قبل از شروع جنگ یک معلم زبان انگلیسی بوده. بعد از این ریبن تصمیم می‌گیرد بماند.

    آن‌ها به شهر رامل می‌رسند و رایان را پیدا می‌کنند. به او خبر می‌دهند که سه برادرش کشته شده‌اند، هم‌چنین در راه یافتن او، دو سرباز جان خود را از دست داده‌اند و این که او باید به خانه برگردد. ولی او مخالفت می‌کند و می‌گوید انصاف نیست که بقیه را تنها بگذارد. میلر تصمیم می‌گیرد به همراه تیمش در آن‌جا بماند و از پل در برابر آلمانی‌ها دفاع کند.

    نیروهای آلمانی به همراه پنجاه سرباز مجهز به شهر می‌رسند. با وجود تلفات سنگین آلمانی‌ها، بیشتر آمریکایی‌ها از جمله جکسون، ملیش و هورواث کشته می‌شوند. زمانی که میلر می‌خواهد برای جلوگیری از عبور آلمان‌ها، پل را منفجر کند، تیر می‌خورد و مجروح می‌شود. قبل از این که تانک آلمانی‌ها به پل برسد، پی-۵۱ ماستنگ آمریکایی از راه می‌رسد و تانک و نیروهای باقی‌مانده را از بین می‌برد. آپهام که در جریان درگیری از گروه جدا شده‌است،اسیر آلمانی را که توسط میلر آزاد شده و دوباره به جنگ برگشته را می‌کشد. رایان، ریبن و آپهام تنها کسانی هستند که زنده مانده‌اند. رایان در آخرین لحظات زندگی میلر به پیش او می‌رود و میلر در آخرین جمله‌اش به رایان می‌گوید که:«جیمز، سزاورش باش، لیاقتش [کاری را که برایت انجام شد] را داشته باش.»

    دوباره زمان حال نشان داده می‌شود. پیرمردی که در گورستان سربازان کشته‌شده در نبرد نرماندی حضور دارد، همان سرباز رایان است. او بر سر مزار میلر از همسرش می‌خواهد تصدیق کند که او مرد خوبی بوده و لیاقت فداکاری میلر و سربازانش را داشته. سپس دوربین به سنگ قبر نزدیک می‌شود و نام جان اچ. میلر نمایان می‌گردد. فیلم با نشان دادن برافراشته شدن پرچم ایالات متحده پایان می‌یابد.

  • تاثیر پذیری اسپیلبرگ از شهید آوینی و روایت فتح

  • شهید سید مرتضی آوینی، سازنده مجموعه مستند "روایت فتح" در مستند سازی شیوه‌ای را دنبال می‌کرد که خود آن را "شیوه اشراقی" در فیلم‌سازی ‌می‏نامید. روشی كه هدف آن ظاهر كردن واقعيت بود. فیلم بردار در این شیوه، نقش اصلی را ایفا می‌کرد، چرا که در هنگام تصویر برداری از جبهه و درگیری رزمندگان با دشمن همه چیز آنچنان سریع رخ می‌داد که فرصتی برای کارگردان برای ارائه میزانسن نبود، از این رو باید فیلمبردار آن چنان مجرب و حرفه‌ای می‌بود که بلافاصله سوژه را انتخاب، شکار و به طور همزمان دکوپاژ آن را انجام می‌داد.
     
    شیوه روایت نگاری شهید آوینی
    اجتناب از زیاده گویی و ساده پردازی، عنصر دیگر شیوه مستندسازی شهید آوینی بود. نگرش نهفته در مجموعه‌های این مستند جنگی، از نظر محتوا و مضمون شیوه روایت نگاری آن را از سایر برنامه‌های جنگی منفک می‌کرد. تکنیک فیلم سازی "روایت فتح" متفاوت‌تر از آنچه که دیگران مطرح می‌کردند، بود. 
    به باور شهید آوینی نمی‌شد تکنیک و محتوا را از هم منفک نمود و از اینرو او همیشه سعی داشت که بین این دو موضوع نسبت منطقی‌ای برقرار کند. برای این منظور در تهیه موسیقی، انتخاب تصاویر، شیوه تدوین، نگارش متن و حتی ارائه نریشن ها، با وسواس فوق العاده ای عمل می‌کرد. درحالی‌که بیشتر مستندسازان به صحنه‌های جنگی و شلیک آر پی چی و فضای جنگ اهمیت می‌دادند، برای شهید آوینی  آدم‌های جنگ مهم بود و او آن‌ها را به تصویر می‌کشید.
     
    تأثیر مستند سازی شهید آوینی بر سینمای جنگی جهان
    اینچنین بود که تأثیر افکار و شیوه مستند سازی شهید آوینی بر سینمای جنگی جهان غیرقابل‌انکار شد. در همین زمینه فرانسیس فوکویاما، استراتژیست آمریکایی در کنفرانس اورشلیم در سال 1986 با عنوان "بازشناسی هویت شیعه" گفت: «فیلم سازان آمریکایی برای تضعیف هویت شیعی و اسلامی باید در فیلم‌هایشان هر چه را که شیعیان درباره امام زمان می‌‌گویند، بر شخصیت عیسی ناصری تطبیق دهند و برای این منظور فیلم‌هایی بر اساس مدل "روایت فتح" آوینی، ساخته شوند؛ با همان اسلوب متن و با به کارگیری مؤلفه‌های احساسی برنامه‌های آوینی...»
    از اینرو ردپای محتوایی مجموعه روایت فتح را می‌توان در فیلم‌های "نجات سرباز رایان" به کارگردانی استیون اسپیلبرگ با محتوای تجلیل از مادر سه سرباز کشته شده در جنگ؛ فیلم "نبرد پرل هاربر" با محتوای جنگ، جنگ تا رفع فتنه‌ در عالم؛ فیلم "زمانی که سرباز بودیم" با تئوری بازسازی کربلا و بر اساس الگوی عملیات کربلای 5؛ فیلم "سقوط شاهین سیاه" با مضمون بازسازی صحنه کربلای مورد اشاره آوینی مشاهده کرد. 
     
    تأثیرپذیری اسپیلبرگ از "روایت فتح"

     

    اگرچه رعایت سطوح ارزشی در بیان هنری سینما کاری بس دشوار است؛ اما آوینی همیشه در تکاپوی آن بود که با استفاده از بیان سینمایی، آن‌ها را در اختیار ارزش‌ها و اعتقادات خود قرار دهد و در نهایت موفق شد مجموعه "روایت فتح" را معیاری برای ساختن مستندهایی با محوریت دفاع مقدس تبدیل کند. معیاری که به اعتراف بسیاری از کارشناسان و منتقدین سینما، فیلم‌هایی چون "نجات سرباز رایان" (Saving Private Ryan) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ در سال 1998 (جزء 10 فیلم بر‌تر جهان از نگاه انجمن فیلم آمریکا و برنده جایزه گلدن گلوب و نامزد 11 جایزه اسکار در سال 1998) بر اساس "شیوه مستندسازی اشراقی" شهید آوینی ساخته شده است.
  •  
  • 20-جهان گمشده: پارک ژوراسیک  (۱۹۹۷)
  • JP2.jpg
  • (The Lost World: Jurassic Park) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است ودرسال ۱۹۹۷ میلادی بر پرده سینماها رفته‌است.
  •  
  • 19-آمیستاد ( ۱۹۹۷)
  • Amistad-Poster.jpg
  • (Amistad) فیلمی در ژانر درام تاریخی و حقوقی است که در سال ۱۹۹۷ میلادی ساخته شد. بازیگران این فیلم عبارت‌انداز:مورگان فریمن، آنتونی هاپکینز
  •  
  • 18-فهرست شیندلر( ۱۹۹۳) اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی
  • Image result for ‫فهرست شیندلر‬‎
  • در باره این اثر مطلبی مفصل در (CINTELROM)درجشده است که شما خوانندگان پیگیر را به مطالعه آن دعوت مینمایم.
  • "فهرست شیندلر" (Schindler’s List) فیلمی است که بر اساس کتاب "کشتی شیندلر" (Schindler’s Ark)، ساخته شده است. کتاب "کشتی شیندلر" که براساس سرگذشت "اسکار شیندلر" نوشته شده، در سال 1982، برنده جایزه بوکر شد. این فیلم اولین فیلم سیاه و سفیدی بود که بعد از سال 1960، جایزه اسکار بهترین فیلم را به دست ‌می‏آورد.
    فیلم 3 ساعته "فهرست شیندلر" درباره یک تاجر عضو حزب نازی است که به خاطر طبع خوشگذران با توجه به دوستی بین او و مقامات رده بالای ارتش نازی که بیشتر به خاطر سخاوت وی بود، موفق می‌شود کارخانه‌ای را بخرد، سپس یهودیان را به عنوان کارگر در کارخانه استخدام می‌کند و رفته رفته این کارخانه راه فراری برای بعضی از یهودیان می‌شود که در قرنطینه مانده‌اند و خطر مرگ هر لحظه آنان را تهدید می‌کند.
    فیلم "فهرست شیندلر" فیلمی سیاه و سفید و نزدیک به مستند، در کمال تعجب با فروش بالایی در گیشه رو به رو شد؛ تا حدی که برای خود اسپیلبرگ هم غیرمنتظره بود. البته، تبلیغات فراوان صهیونیسم بین الملل از ابتدای فیلم برداری، در این فروش بالا، تأثیر فراوانی داشت. این فیلم، 7 جایزه اسکار، از جمله بهترین کارگردانی را برای اسپیلبرگ به ارمغان آورد. اسپیلبرگ، سود حاصل از فروش فیلم را به چند مؤسسه یهودی بخشید. 
    پس از ساخت و نمایش فیلم "فهرست شیندلر"، بود که صهیونیست‌ها به حمایت از کارگردان آن یعنی اسپیلبرگ برخاستند؛ برای نمونه بانک معروف صهیونیستی "چیس منهاتان"، 3 میلیارد دلار برای حمایت از شرکت اسپیلبرگ اختصاص داد. بزرگ‌ترین مرکز با نفوذ یهودیان صهیونیست در آمریکا، "ایپاک" (کمیته امور عمومی یهودیان آمریکا و اسرائیل) نیز، به رسم سپاس از این کارگزار خوب، در اوایل سال 1995 بیانیه‌ای صادر و از تمامی شرکت‌های بزرگ یهودی خواست که اسپیلبرگ را مورد حمایت مادی و معنوی خود قرار دهند تا وی بتواند رسالت هنری خود را در خدمت به اهداف صهیونیستی ادامه دهد. به نوشته مجله "فوربس" در 1994 برای نخستین بار، یک کارگردان، در صدر گران‌ترین ستارگان هالیوود در آمد.
     
  •  
  • 17-پارک ژوراسیک (۱۹۹۳)
  • Jurassic Park poster.jpg
  • پارک ژوراسیک فیلمی در ژانر علمی تخیلی ساخته سال ۱۹۹۳ و برگرفته از رمانی به همین ناماست. داستان فیلم در جزیره‌ای تخیلی به نام ایلا نیوبلار رخ می‌هد.داستان اثراز این قرار است که :دانشمندان در یک جزیره پارکی تفریحی ساخته‌اند که در آن دایناسورها را شبیه‌سازی کرده‌اند. جان هموند گروهی از دانشمندان را برای بازدید از پارک پیش از بازگشایی همگانی فرا می‌خواند. به سبب سهل انگاری و خرابکاری دسته ای از دایناسورها آزاد می‌شوند و بازدیدکنندگان و کارشناسان می‌کو شند برای نجات خود از جزیره بگریزند.

    فروش بسیار این فیلم سبب شد قسمتهای دوم (در سال ۱۹۹۷) و سوم (در سال ۲۰۰۱)آن نیز تولید گردید و قسمت چهارم آن در دست تهیه است.

  • 16-هوک (1991)
  • Hook poster transparent.png
  • (Hook) یک فیلم ماجرایی فانتزی آمریکاییست که بر اساس داستان پیتر پن (اثرجیمز بری) ساخته شده است. داستین هافمن، رابین ویلیامز، جولیا رابرتز، باب هاسکینز، مگی اسمیت و چارلی کورسمو در این فیلم ایفای نقش کرده‌اند
  • 15-ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی (1989)
  • Indiana Jones and the Last Crusade A.jpg
  • ( Indiana Jones and the Last Crusade) فیلمی سینمایی از گونه ماجراجویانه‌استکه در سال ۱۹۸۹ میلادی بر پرده سینماها به نمایش درآمده است وبازیگرانی چون :هریسون فورد.شون کانری .آلیسون دودی.دنهولم الیوت وجولیان گلود درآن به ایفای نقش پرداخته اند.یکی از تهیه کنندگان این اثر (جرج لوکاس) کارگردان متبحر آمریکائیست.
  •  
  • 14-همیشه (۱۹۸۹)
  • Alwaysfilmposter.jpg
  • این اثر یک فیلم عاشقانه-درام آمریکایی است با نقش آفرینی ریچارد دریفوس، هالی هانتر، جان گودمن، برد جانسون و بازیگر فقید هالیوود(آدری هپبورن) که آخرین حضورش در دنیای سینما بود. این فیلم توسط یونیورسال استودیوز و یونایتد آرتیستز توزیع شد.

    فیلم همیشه، بازسازی یک فیلم عاشقانه-درام محصول ١٩۴٣ به نام یک مرد به نام جو است.

  •  
  • 13-امپراتوری خورشید (1987)
  • Empire Of The Sun pster.jpg
  • (Empire of the Sun) فیلمی در ژانر درام، جنگیست . این فیلم در سال ۱۹۸۷ میلادی ساخته شد. کریستین بیل . جان مالکوویچ  و میراندا ریچاردسونبازیگران اصلی این فیلمند.
  • 12-رنگ ارغوانی (۱۹۸۵)
  • The Color Purple poster.jpg
  • (The Color Purple) یک فیلم برپایه رمان رنگ ارغوانیاز آلیس واکر نویسنده آمریکایی است. این فیلم هشتمین فیلم ساخته شده توسط اسپیلبرگ به عنوان کارگردان می‌باشد. دنی گلوور، دسرتا جکسون، مارگارت اوری، اپرا وینفری، آدولف سسار و رائه داون چونگ در این فیلم ایفای نقش کردند و همچننین ووپی گلدبرگ به عنوان بازیگر معرفی شد.

    فیلم داستان یک دختر جوان آمریکایی آفریقایی را روایت می‌کند و مشکلات زنان آفریقایی‌تبار در اوائل دههٔ ٬‍۱۹۰۰ شامل فقر٬نژادپرستی و تبعیض جنسی را به نمایش می‌گذارد.

  •  
  • 11-ایندیانا جونز و معبد مرگ (۱۹۸۴)
  • Indiana Jones and the Temple of Doom PosterB.jpg
  • ( Indiana Jones and the Temple of Doom) فیلمی سینمایی از گونه ماجراجویانه است ودرسال ۱۹۸۴ میلادی بر پرده سینماها به نمایش درآمده است.درداستان این اثر اکشن و پر هیجانایندیانا جونز برای رد و بدل کردن الماسی با خاکستر جسد یکی از امپراتوران چین به نام نوراهاچی، به میکده یک گانگستر چینی، به نام لایو چی، می رود. کار مبادله به خشونت و تیراندازی کشیده می شود.

    او برای گریز از این درگیری، خواننده میکده دختری به نام ویلی اسکات را به همراه خود می برد. آنگاه برای فرار از چین، به کمک پسرک ۱۱ ساله‌ای به نام Short Round (نیمه ماه)، هواپیمای لایوچی و خلبانانش را می رباید. ولی لایوچی و افرادش باک هواپیما را خالی کرده، با چترهای نجات خود از هواپیما بیرون می پرند.

    در حالیکه هواپیما با شتاب در آسمان به پایین کشیده می شود، ایندی (ایندیانا جونز) آن را به سوی آب هدایت می‌کند و با ویلی و پسرک، بر روی یک قایق نجات فرود می آیند تا از خود را از خطر کشته شدن برهانند.

    در کرانه آب درمی یابند که در محلی در کشور هندوستان سقوط کرده اند. پای پیاده به دهکده ای می روند. در آنجا پیر ده از آنان می خواهد سنگ جادوی مردم ده را از تاگزها که بچه‌های مردم آنجا را نیز به اسارت برده اند، پس بگیرند. این آغاز ماجرایی است بسیار پرهیجان و ترسناک.

  •  
  • 10-منطقه گرگ و میش (۱۹۸۳)
  •  
  • متاسفانه در باره این اثر اسپیلبرگ نوشته ای یافت نشد وانشاالله در روزهای آتی مشخصات و خلاصه داستان آن درج خواهد شد.
  •  
  • 9-ای‌تی موجود فرازمینی (۱۹۸۲)
  •  
  • چطور تکنیک های نوآورانه استیون اسپیلبرگ تماشاگران ET را به دوران کودکی برد
  • ساختن فیلمی که در گذر زمان ماندگاری خود را اثبات کند، تنها با یک داستان عالی و یک دوربین روی دست امکان پذیر نیست. شغل کارگردان این نیست که فقط دستورات فیلمنامه را اجرا کند، بلکه او فیلم را از دریچه ذهن خلاقش می بیند و آن را جان می بخشد.

    استیون اسپیلبرگ یکی از کارگردان های بزرگ دوران ما است که هر نوع فیلمی بگویید ساخته؛ از علمی-تخیلی گرفته تا جنایی و تاریخی و سیاسی و انواع درام ها. برای فیلم ها و کارگردانی اش اسکارها گرفته و از مفاخر سینمای امریکا است. اما در بین فیلم های او .E.T از آن نوع آثاری است که نبوغ خالص اسپیلبرگ را بیشتر نشان می دهد.

    اسپیلبرگ ای.تی را به عمد از زاویه دید بچه ها ساخته. احتمالا این چیزی است که تا الآن به آن فکر نکرده بودید ولی تقریبا تمام کاراکترهای بالغ در این فیلم، در تمام صحنه ها از پایین فیلمبرداری شده اند و این تکنیک هوشمندانه، به تمام تماشاچیان فیلم، فرقی نمی کند از چه نسلی، کمک می کند تا تجربه ای کودکانه مشابه الیوت (کاراکتر اصلی) داشته باشند و هر چه پیرتر می شوند، باز هم آن حس خوب اولین تماشای فیلم همراه شان باشد.

    یکی دیگر از تکنیک های فیلمسازی در ای.تی این است که همه چیز به ترتیب زمانی وقوع به نمایش در می آید، این نیز کاری است که به ندرت در فیلم ها می بینیم. اما اسپیلبرگ با این تکنیک کاری کرد که تماشاچیان خردسال، یک بازخورد واقع بینانه و احساسی نسبت به ای.تی پیدا کنند. آنها او را ملاقات می کنند، به کاراکترش نزدیک می شوند و سپس هنگامی که زمین را ترک می کند، به او بدرود می گویند.

    شاید این را ندانید که ای.تی  ماحصل تخیل شخصی اسپیلبرگ است. او در سال ۱۹۶۰ که والدینش طلاق گرفتند یک دوست خیالی برای خود ساخت که بعدها با کمک ملیسا متیسون، بر مبنای آن فیلمنامه ای.تی به نگارش در آمد. فیلمی که هنوز برای بسیاری افراد یک نوستالژی عمیق است.

  • 8-مهاجمان صندوقچه گمشده (۱۹۸۱)
  • Raiders.jpg
  • (Raiders of the Lost Ark) فیلمی سینمایی از گونه ماجراجویانه‌است که در سال ۱۹۸۱ میلادی بر پرده سینماها به نمایش درآمده است.داستاندر سال ۱۹۳۶ رخ می دهدسرویس‌های امنیتی به ایندیانا جونز ماجراجو ماموریت می دهند، مدال «را» را که در اختیار میخانه‌داری به نام «ماریون راون وود»، معشوقه پیشین ایندی (ایندیانا جونز)، در نپال است، به چنگ آورد.

    این اثر هنری مصر باستان، نخستین گام در دستیابی به صندوق عهد گمشده‌ای است که موسی پیامبر یهودیان، لوح ده فرمان را در آن گذاشته بوده و اکنون این صندوقچه در تانیس مدفون است.از بخت بد نازی‌ها نیز به دنبال آن هستند، چرا که دربردارنده قدرتی است که پیروزی بزرگ را برایشان به ارمغان می‌آورد.درگیری با نازی‌ها برای دستیابی به لوح، ماجراهای پرتنشی در پی دارد.ایندی که از مار به شدت بدش می آید، با صدها مار کبرای سمی در معبد محل دفن لوح، روبرو می شود.

  •  
  • 1941-7(1979)
  •  یک فیلم کمدی پرخرج محصول سال ۱۹٧٩، به کارگردانی استیون اسپیلبرگ و نویسندگی رابرت زمکیس و باب گیل است. در این فیلم بازیگرانی همچون؛ دن آیکروید، ند بیتی، جان بلوشی، جون کندی، کریستوفر لی، توشیرو میفونه و رابرت استاکنقش‌آفرینی کرده‌اند.این فیلم در نهایت یک شکست تجاری بزرگ برای اسپیلبرگ بود.اوبعد از موفقیت های بزرگی که با اکران دو فیلم آرواره ها و برخورد نزدیک از نوع سوم به دست آورد (لازم بذکراست که  فیلم آرواره ها بدعت گذار واژه بلاک باستر در سینماست)بااین تصورکه دیگر ترساندن و بازی باهیولا و بیگانه ترسی جذابیتی نداردو به جای آن باید کمی دل تماشاگران را شاد کرد، رابرت زمه کیس و باب گیل را مامور نوشتن فیلمنامه ای کمدی در وصف جنگ جهانی دوم و حمله ژاپنی ها به پرل هاربر نمود.
  • جان وین نیزیکی از گزینه های بازیگری برای این فیلم بود؛ اما بعد از خواندن فیلمنامه نه تنها آن را نپذیرفت بلکه اسپیلبرگ را فرا خواند و به او گوشزد کرد که موضوع جنگ جهانی دوم به هیچ وجه خنده دار نیست و نمیشود با هزاران کشته پرل هاربر شوخی کرد. اسپیلبرگ اما به راه خود ادامه داد و فیلم را ساخت؛ فیلمی که ساخته شدو تماشاگران هم آن را دیدند ولی هیچ کس به آن نخندید. جک نیکلسون به نقل از استنلی کوبریک گفت:
  • «فیلم اسپیلبرگ فیلم بزرگی بود اما خنده دار نبود.»

    برای همین بعد از خلاص شدن از سوپ مرگ آوری که ساخته بود (نامی که خود اسپیلبرگ روی فیلمش گذاشت)اسپیلبرگ سراغ ژانر و سبکی رفت که در آن تخصص داشت؛ ایندیانا جونز و مهاجمان صندوقچه گمشده.
  •  
  • 6-برخورد نزدیک از نوع سوم (۱۹۷۷)
  • Close Encounters poster.jpg
  • ( Close Encounters of the Third Kind) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی استبا بازی ریچارد ریفوس، فرانسوا تروفو، ملینا دیلن و تری گارکه در سال ۱۹۷۷ میلادی بر پرده سینماها رفت.

    درداستاناین اثراز کلود لاکومب کارشناس فرانسوی پدیده بشقاب‌های پرنده خواسته میشود تا گزارش هواپیماهای جنگی درباره ناپدید شدن تی.بی.ام آونجر در ماموریتی در سال ۱۹۴۵ و یافته شدن دوباره اش در بیابان سونورا را بررسی و باز بینی کند.رخدادهای شگفتی در همه جای کره زمین روی می دهد. دکتر لاکومب می کوشد آنها را به روش دانشمندان با وجود زندگی فرازمینی پیوند دهد که از این راه در پی تماس با آدمیان است.همزمان در دهکده ای در ایندیانا، روی نیری سیمبان شرکت برق منطقه بشقاب پرنده ای را در برابر دیدگان خود می بیند. چند کیلومتر دورتر، بشقاب پرنده ای کودکی را برابر چشمان شگفت زده و هراسان مادرش، جیلیان می رباید.در همان هنگام که دست اندرکاران می کوشند از انتشار خبرها جلوگیری کنند، جیلیان و روی پی در پی دچار الهامات فزاینده و روشنی می شوند درباره مکانی اسرار آمیز که در آن برخورد و دیدار با بشقاب پرنده‌ها روی خواهد داد.

  •  
  • 5-آرواره‌ها (۱۹۷۵)
  • JAWS Movie poster.jpg
  • (Jaws) فیلمیست حادثه ای و خونبارکه محصول سال ۱۹۷۵ است.فیلم داستانی از حمله‌های یک کوسه بزرگ سفید به انسان‌ها و تلاش‌های یک افسر پلیس برای نگاهبانی از مردم دربرابر این کوسه‌است. آرواره‌ها بر پایهٔ رمانی به همین نام نوشتهٔ پیتر بنچلی ساخته شده‌است.
  •  
  • 4-شوگرلند اکسپرس  (۱۹۷۴)
  • The Sugarland Express (movie poster).jpg
  • ( The Sugarland Express)، یک فیلم نئو نوآر-درام  و محصول سال ۱۹۷۴ است، این اثر به نوعی اولین فیلم و تجربه او در عالم کارگردانی سینما به شمار می‌آید. در این فیلم ستارگانی همچون، گلدی هاون، بن جانسون، ویلیام آترتون، مایکل ساکس بازی کرده‌اند.

    داستان این فیلم در مورد یک زوج زن و شوهر است که در تلاش برای پیشی جستن از قانون هستند.فیلم برگرفته شده از یک روایت واقعی است. این رویداد تا حدی پیش رفت که قسمتی از مجموعه و بخش هایی از داستان فیلم در شوگرلند تگزاس فیلم برداری شد. صحنه‌هایی دیگر از فیلم در سان آنتونیو، فلورزویل، پیلیزنتون، کانورس، دل ریو تگزاس فیلم برداری شده است.

  •  
  • 3-دوئل (۱۹۷۱)
  • Duel poster.jpg
  •  ( Duel)، یک فیلم تلویزیونی تریلر آمریکایی محصول سال ۱۹۷۱ است.دراین اثر :دنیس ویور.بیلی گلدنبرگ ایفای نقش کرده اند.فیلم پس از نمایش تلویزیونی بدلیل جذابیت فراوانش در نسخه 35 میلیمتری نیز در سینماها به نمایش درآمد. فیلم داستان مردی است که گرفتار یک راننده کامیون سادیسمی در یک جاده می‌شود .راننده بدون هیچ دلیلی می‌خواهد به هر نحو، او را بکشد اما عاقبت راننده قربانی جنون خود میگرددو به دره سقوط میکند.
  •  
  • 2-امبلین  (۱۹۶۸)
  • اسپیلبرگ از 12 سالگی برای خودش فیلم های آماتوری می ساخت ، فیلم نامه هایش را خودش می نوشت ، از دوستانش برای بازی استفاده می کرد و آنها را به خوبی هدایت می کرد. در 16 سالگی ، یعنی در سال 1964یک فیلم بلند به نام Firelight با زمان 2 ساعت و نیم ساخت. اسپیلبرگ به کالج ایالتی کالیفرنیا رفت و در آنجا در رشته سینما تحصیل کرد. در اواخر دهه شصت ، پنج فیلم دیگر ساخت اما بالاخره در سال 1968 با فیلم کوتاه آمبلین بود که مورد تحسین قرار گرفت.
  • 1-نورآتش (۱۹۶۴)
  • (Firelight)، یک فیلم ماجراجویی علمی‌تخیلی محصول سال ۱۹۶۴ به کارگردانی استیون اسپیلبرگ در سن ۱۷ سالگی است. این فیلم با بودجه‌ای ۵۰۰ دلاری و به صورت دیالوگی ساخته شده است. اولین موفقیت تجاری اسپیلبرگ در دنیای سینمای محلی با این فیلم بود، با سود تنها $۱. اسپیلبرگ در این باره گفته است که؛ "من آن شب رسیدها را شمارش می‌کردم، و ما هر بلیط را یک دلار عرضه می‌کردیم. پانصد نفر آن شب به تماشای فیلم آمدند و من فکر می‌کنم یک نفر آن شب، برای یک بلیط ۲ دلار پرداخته بود، زیرا تنها سود فیلم ۱ دلار شد، و اینگونه بود."

    با اینکه نورآتش اولین فیلم اسپیلبرگ است، اما اولین تجربهٔ کامل او در دنیای کارگردانی قلمداد نمی‌شود. اولین فیلم بلند وی به عنوان تجربهٔ کارگردانی، فیلم دوئل است. اگرچه طولانی‌ترین تجربهٔ فرم او، مربوط به قسمت‌هایی از سریال‌های "به نام بازی" و "لس آنجلس ۲۰۱۷" است.

    دو حلقه از فیلم نورآتش، امروز از بین رفته است. اسپیلبرگ برای سومین فیلم مهم خود، برخورد نزدیک از نوع سوم در سال (۱۹۷۷) به اینگونه موضوعات سینمایی خود بازگشت.به مشخصات فیلم توجه کنید ؛شاید برایتان جالب باشد!

  •  

    کارگردان استیون اسپیلبرگ
    تهیه‌کننده آرنولد اسپیلبرگ
    لیا اسپیلبرگ
    نویسنده استیون اسپیلبرگ
    بازیگران کلارک لوهر
    کرولاین اوون
    موسیقی گروه دبیرستان آرکادیا
    فیلم‌برداری استیون اسپیلبرگ
    تدوین استیون اسپیلبرگ
    (ناشناس)
    توزیع‌کننده فینیکس سینما
    تاریخ‌های انتشار ۲۴ مارس ۱۹۶۴
    مدت زمان ۱۳۵ دقیقه


    زبان انگلیسی
    بودجه ۵۰۰ دلار
    فروش ۵۰۱ دلار
  •  
تعداد بازدید از این مطلب: 32362
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 16 آذر 1393 ساعت : 9:54 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نوشته ای مفصل درباره(فهرست شیندلر)
نظرات

 همه جیز درباره (فهرست شیندلر)

       Schindler's List

*****************************************************

منابع :

1-ویکیپدیا

2-سایت نقدفارسی(http://www.naghdefarsi.com)

3-وبلاگ روزنوشتهای ژورنالیست بقلم محمدرضا شمشیر گر(http://shamshirgar.persianblog.ir)

4- سوره مهر

مختصری درباره شخصیت (اسکار شیندلر)و( فیلم فهرست شیندلر)

فهرست شیندلر
Schindler's List
Schindler'sList.jpg
پوستر فیلم فهرست شیندلر
کارگردان استیون اسپیلبرگ
تهیه‌کننده استیون اسپیلبرگ
کتلین کندی
برانکو لاستینگ
لو ریوین
ایروین گلووین
رابرت ریموند
نویسنده استیون زیلیان
توماس کنیلی (رمان)
بازیگران لیام نیسون
بن کینگزلی
رالف فاینس
کارولین گودال
موسیقی جان ویلیامز
فیلم‌برداری یانوش کامینسکی
تدوین مایکل کان
توزیع‌کننده یونیورسال پیکچرز
مدت زمان ۱۹۵ دقیقه
کشور  ایالات متحده آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۲۵٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار
فروش ۳۲۱٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار

فهرست شیندلر (Schindler's List) بر پایه زندگی واقعی اسکار شیندلر (Oskar Schindler)  (۲۸ آوریل ۱۹۰۸ - ۹ اکتبر ۱۹۷۴) ساخته شده است.وی یک سرمایه گذار و صنعتگر آلمانیست که در خلال سال‌های جنگ جهانی دوم و در جریان هولوکاست و کشتار یهودیان در لهستانتوانست جان قریب به ۱۱۰۰ یهودی را تحت عنوان کارگر تعلیم‌دیده برای در چرخش نگاه داشتن کارگاهش نجات دهد.

در این راه او تمام داراییش را صرف ارتشای افسران نازی برای قانع کردن آن‌ها به زنده نگاه داشتن کارگرانش نمود. کوشش شیندلر برای بر پا کردن یک تجارت سودآفرین پس از پایان جنگ بی‌ثمر بود و سرانجام در فقر و تنگنا در سال ۱۹۷۴ درگذشت. مزار او در اورشلیم واقع است و مورد ستایش و احترام یهودیان می‌باشد.. فیلم بر پایهٔ کتاب «شیندلرز آرک» که برندهٔ جایزه بوکر شده، ساخته شده است. این فیلم یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌های تاریخ سینما محسوب می‌شود و در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر سایت بانک اینترنتی اطلاعات فیلم‌ها که در حال حاضر معتبرترین لیست سینمایی محسوب می‌شود، رتبهٔ ۷ را دارد.موسیقی این فیلم نیز از آثار بیاد ماندنی موسیقیائی در عرصه سینما بشمار میرود.در ساخت  موسیقی  این اثر ایتسحاق پرلمان یکی از مشهورترین ویولونیست‌های قرن بیستم هنرنمایی می‌کند.

فهرست شیندلر یک موفقیت تجاری با فروش ۳۲۱ میلیون دلاری بود و در کنار آن توانست جوایز بسیاری از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم و جایزه اسکار بهترین کارگردانی را بدست بیاورد.

فهرست شیندلر اولین فیلم سیاه و سفیدی است که جایزه اسکار بهترین فیلم را بعد از سال ۱۹۶۰ برنده شده است؛ هرچند که در ابتدا و انتهای فیلم، صحنه‌هایی هم به صورت رنگی پخش می‌شد.

بنیاد فیلم آمریکا فهرست شیندلر را سومین فیلم برتر تاریخ سینما در گونهٔ حماسی، در فهرست ۱۰ فیلم برتر در ۱۰ ژانر خود عنوان کرد.

 

داستان فیلم

داستان فیلم از سپتامبر ۱۹۳۹ شروع می‌شود، زمانی که نیروهای آلمانی ارتش لهستان را ظرف ۲ هفته شکست دادند. به یهودیان دستور داده شد که همراه با تمامی اعضای خانواده شان به شهرهای بزرگ نقل مکان و اسا‌‌می‌شان را ثبت کنند. روزانه بیش از ده هزار یهودی از حومه شهرها به شهر کراکو می‌آمدند.

اسکار شیندلر به کافه هایی می‌رود که افسران اس اس در آنجا گرد هم آمده اند و به عیش و نوش مشغولند. او برای آنها نوشیدنی های گرانقیمت سفارش می‌دهد و میهمانی شامی راه می‌اندازد. با تمام افسرانی که آنجا هستند عکس می‌گیرد و اسم خودش را در ردیف دوستان آنها جای می‌دهد. او به دنبال ایجاد روابط با سران اس اس است. شورای یهودیان متشکل از ۲۴ یهودی منتخب است که طبق دستورات رژیم کراکو درخواست های شغل و مسکن و آذوقه را جمع آوری می‌کند. یهودیان مختلفی در حال شکایت از اعمال غیر انسانی افسران نازی مانند بیرون کردن آنها از خانه هایشان هستند که مطمئنا به جایی نخواهد انجامید. اسکار شیندلر به این شورا می‌رود و با ایتزاک اشتران صحبت می‌کند. اشترن حسابدار شرکتی بوده است که شیندلر آنرا می‌شناخته است. شیندلر به او پیشنهاد مدیریت و حسابرسی شرکتی را می‌دهد که تولیدکننده قابلمه و تفلون و دیگر وسایل فلزی ست. و همچنین از اشترن می‌خواهد کسی را معرفی کند که حاضر به فراهم کردن سرمایه باشد، و خود شیندلر نیز با روابطی که دارد تضمین کننده بقای کار شرکت است. او همچنین به کنیسه های یهودیان می‌رود و با آنان راجع به داد و ستد در بازار سیاه صحبت می‌کند و سفارش اجناسی را می‌دهد.

مارس ۱۹۴۱، آخرین مهلت برای جمع شدن تمام یهودیان در یک منطقه. تمام یهودیان کراکو و مناطق اطراف از پیر و جوان و کودک مجبور به ترک خانه هایشان رفتن به منطقه ای شده اند که واحد هایش تنها ۱۶ متر مربع مساحت دارد. هر واحد برای یک خانواده.

اسکار شیندلر عاقبت توسط اشترن، سرمایه گذار‌های کارخانه اش را پیدا می‌کند و متقبل می‌شود هر ماه تعدادی جنس مانند قابمله و بشقاب به آنها بدهد تا بتوانند از طریق فروش آنها زندگی شان را تامین کنند، چون داد و ستد مالی و تجارت توسط یهودیان جرم محسوب می‌شود. شیندلر امتیازات کمی به سرمایه گذاران یهودی اش می‌دهد ولی چون آنها نمی توانند تجارت کنند به اجبار همین شرایط را هم می‌پذیرند. هدف شیندلر هم همین است، پرداخت کمتر و دریافت بیشتر. ایتزاک اشترن به میان یهودیان می رود و ماجرای کارخانه را با آنها در میان می گذارد. به آنها می‌گوید تحصیل در فلان دانشگاه و موزیسین بودن برای آنها هیچ ثمری ندارد. اینکه در صف های صولانی بایستند و مدارک تحصیلشان را ارائه بدهند برای آنها هیچ سودی نخواهد داشت. آنها باید سابقه کارگری داشته باشند تا به کوره ها فرستاده نشوند. اشترن برای تعدادی از آنها مدارک کارگری تهیه می‌کند و کارت کارگری برایشان می‌گیرد. آنها اکنون می‌توانند به کارخانه بیایند و کار انجام بدهند. ولی از آنجاییکه تقریبا هیچ کدامشان سابقه انجام این نوع کارها را نداشته اند، ابتدا باید به یادگیری بپردازند.

شیندلر سپس به سران اس اس که در کافه ها با آنها آشنا شده، نامه می‌فرستد و افتتاح کارخانه اش را به آنها اعلام می‌کند. او ظروف تفلون کارخانه اش را ساخته شده توسط ماهرترین کارگرها و دارای بهترین کیفیت و برای استفاده نظامی ‌معرفی می‌کند و لیست قیمتی از آنها را به همراه نامه می‌فرستد. و مهمتر از همه، جعبه ای حاوی بهترین مشروبات، سیگارهای برگ کوبایی، خاویار، شکلات های شرابی مخصوص و ساردین را همراه نامه اش می‌فرستد تا مطمئن شود نظر افسران نازی را جلب کرده است و کارخانه اش از نظر فروش مشکلی نخواهد داشت. تا این زمان تنها دلیل استفاده شیندلر از کارگران یهودی، حقوق پایین تر آنها نسبت به مردم عادی است. و تنها هدف او، درآوردن پول بیشتر از طریق کارخانه اش است.

شیندلر مطلع می‌شود که اشترن به دلیل جا گذاشتن کارت کارمندی اش، در یکی از قطارهایی ست که به سمت کوره ها میروند. به سرعت خود را به آنجا می‌رساند و در آخرین لحظات قطار به راه افتاده را متوقف می‌کند و اشترن را از آنجا خارج می‌کند. سپس نشان داده می‌شود که چمدان های افراد درون قطارهای باربری، یکی پی از دیگری خالی شده و اجناس درون آنها تفکیک می‌شود، کفش ها یک جا، لباس ها یک جا، عتیقه جات یک جا، و در آخر چمدان های خالی روی هم انبار می‌شوند. همان چمدان هایی که به صاحبانشان دستور داده می‌شد اسمشان را واضح روی چمدان ها بنویسند، به خیال آنکه چمدان هایشان هم با خودشان خواهد آمد. بی‌خبر از سرنوشتی که در پیش داشتند.

فرمانده جدیدی به نام آمون گوت به منطقه می‌آید. او مخالف سرسخت نژاد یهود است. به گفته خودش می‌خواهد تاریخ ششصد ساله زندگی یهودیان در کراکو را نابود کند. به راحتی و بدون علت آدم می‌کشد. در یکی از صحنه ها، زنی یهودی که مهندس ساختمانی است که تحت نظارت او قرار است سربازخانه بنا شود پیش گوت آمده و می‌گوید کل فونداسیون باید خراب شود و از نو ساخته شود، به این دلیل که زمین حرکت خواهد کرد و کل ساختمان خراب خواهد شد. گوت ماموری را کنار کشیده و می‌گوید او را بکش. مامور می‌گوید ولی او مدیر این گروه ساختمانی ست. گوت می‌گوید اینها باید یاد بگیرند که با ما بحث نکنند. و پس از شلیک گلوله به سرش، به مامور دستور می‌دهد که فونداسیون را خراب کن و دوباره بساز، درست همانطور که او گفته بود.

مارس ۱۹۴۳، نابودی محله یهودی نشین ها (گتو). به دستور آمون گوت، سربازان به گتو هجوم می‌آورند و تمام یهودیان را از آنجا بیرون و به خیابان می‌ریزند. وسایل و چمدان هایشان را از پنجره ها و طبقات به پایین پرتاب می‌کنند و حتی کودکی را هم که از شدت ترس از میان آن جمع فرار کرده را با شلیک گلوله ای می‌کشند. به بیمارستانشان می‌آیند و تخت های بیماران را به گلوله می‌بندند. و در خیابان هم هر کس را که کوچکترین بی‌نظمی ‌در صف داشته باشد سزایش گلوله ای در سر است. اجساد کف خیابان ها را پوشانده اند و اسکار شیندلر از بالای تپه ای سوار بر اسبش با حیرت، اتفاق های در حال وقوع را می‌نگرد. سربازان گروهی را به صف کرده می‌و آنها را به گلوله می‌بندند، دو نفر باقیمانده که گلوله از آنها رد نشده، با شلیک دو گلوله در سرشان به دیگر افراد صف می‌پیوندند. شیندلر دیگر تحملش را ندارد، دهنه اسبش را کج کرده‌ و از آنجا دور می‌شود. دختر بچه ای با کت قرمز برخلاف رنگ سیاه و سفید فیلم در حال حرکت در خیابان است. نغمه ای غمگین در حال پخش است.

صبح روز بعد، کسانی که از کشتار دیشب جان سالم به در برده اند، در محلی جلوی ویلای آمون گوت ایستاده اند. فردی با لیستی در دست اسامی کارگران کارخانه را می‌خواند و آنهایی که زنده مانده اند حضور خودشان را اعلام می‌کنند. آمون گوت تفنگ اسنایپرش را برداشته و به بالکن می‌رود. اولین هدف امروزش، نوجوانی ست که برای بستن بند کفشش روی زمین نشته است. شیندلر به ویلای گوت می‌رود و درباره کشتن کارگرهایش به او اعتراض می‌کند، به او می‌گوید برای هر کارگری که کشته می‌شود مجبور است یکی دیگر جایگزین کند و روزانه چندین نفر به دستور گوت کشته می‌شوند. او با گوت گپی زده و از او می‌خواهد کار را برایش ساده تر کند و در عوض او هم قدردانی اش را اثبات خواهد کرد. اولین مرحله از رابطه میان شیندلر و گوت در حال شکل گیری است. فردا کارگران به کارخانه شیندلر می‌روند ولی اشترن در میانشان نیست. نشان داده می‌شود که طبق دستور آمون گوت او از این پس حسابدار خود او شده است. او به اشترن می‌گوید از این پس به حساب های من و سهم هایی که از کارخانه داران و در درجه اول شیندلر دارم باید رسیدگی کنی. من به شیندلر استقلال دادم و استقلال هزینه دارد. شیندلر در حال صحبت با اشترن است، به او می‌گوید نتوانسته او را از پیش گوت درآورد ولی هر هفته به او سر خواهد زد. گوت در حال عیش و نوش در ویلایش در مهمانی شبانه ای که شیندلر ترتیبش را داده است مشغول است. اشترن دفترچه ای حاوی تاریخ تولد افسران اس اس و خانواده هایشان را به شیندلر داده و متذکر می‌شود که برایشان هدایایی بفرستد و همچنین لیست باج هایی را که ماهانه باید پرداخت کنند به او می‌دهد.

آمون همچنان به آدم کشی هایش ادامه می‌دهد و اشترن از طریق هدایایی که از شیندلر گرفته و به مسئول کارخانه گوت می‌دهد، افرادی را که به دردشان می‌خورد را به کارخانه شیندلر منتقل می‌کند.

بعد از میهمانی در ویلای گوت، او و شیندلر در بالکن راجع به قدرت با هم صحبت می‌کنند. شیندلر به او می‌گوید قدرت این است که تمام علل لازم برای کشتن را داشته باشی و نکشی. قدرت... این است. فردا صبح گوت به اصطبلش می‌رود و کارگر نوجوان آنجا را می‌بیند که زین گرانقیمتش را بر روی زمین انداخته است. به او تشر می‌زند ولی او را تنبیه نمی‌کند. اشترن از این رفتار گوت به حیرت افتاده و در عین حال خنده اش هم گرفته است. اما افسوس که آن کارگر نوجوان و زنی که در حین کار سیگار می‌کشید تنها کسانی بودند که گوت توانست بر وسوسه کشتنشان غلبه کند. از نفر بعدی که نوجوانی است که با صابون نتوانسته لکه های وان حمام گوت را تمیز کند، گوت کشتن را به جای بخشیدن بر می‌گزیند.

تعدادی قطار به محل فرماندهی گوت می‌رسند. از بلند گوها اعلام میشود افراد برای انتخاب شدن بیرون بیایند و لباس هایشان را در بیاورند. تعدادی پزشک هم آنجا نشسته اند و افراد بیمار را از افراد سالم جدا می‌کنند. جوان ها و آنهایی که قابلیت کارکردن را دارند از سالخوردگان و بیماران جدا می‌شوند. بچه ها هم در چندین کامیون جای داده می‌شوند و از آنجا برده می‌شوند. اعلام می‌شود کسانی که انتخاب نشدند لباس هایشان را بپوشند و به درون قطارها برگردند. شیندلر به آنجا می‌رسد و از گوت می‌خواهد که از لوله های آبپاشی آتش نشانی کنار قطارها به درون قطارها آب بریزند، این درخواست شدیدا گوت را به خنده می‌اندازد ولی برای تفریح موافقت می‌کند. شیندلر با سماجت به ماموران می‌گوید درون تمام واگن ها آب بریزند و دوباره و چند باره این کار را انجام می‌دهند. در آخر گوت که متوجه شده این کار از روی شوخی نبوده دیگر نمی‌خندد و فقط شیندلر را می‌نگرد. گوت در حضور مقامات بالاترش درباره شیندلر صحبت می‌کند. آنها از اینکه شیندلر یک دختر یهودی را در روز تولدش بوسیده سخت عصبانی هستند و ترتیب دستگیری و به زندان رفتن او را داده‌اند. گوت سعی می‌کند با خنده موضوع را تمام کند اما موضوع به این راحتی تمام شدنی نیست. مقامات بالا همراه با گوت به حضور شیندلر می‌روند و عصبانیت خودشان را از این کار شیندلر به او اطلاع می‌دهند.

آوریل ۱۹۴۴، دپارتمان دی به گوت دستور می‌دهد تا اجساد بیش از ده هزار یهودی کشته شده در پلاشف (Plaszow) و قتل عام گتوی کراکو را از زیر خاک بیرون بکشند و بسوزانند. گوت به شیندلر می‌گوید که می‌خواهند این جا را تعطیل کنند و همه نیروها را به آشویتز بفرستند. اجساد انبار شده روی هم و آتشی که آن اجساد را دربرگرفته مرتب افزایش می‌یابد. همراه با بوی تفعنی که به علت سوختن اجساد آن محل را در میان گرفته است. شیندلر با ناباوری دوباره آن دختر بچه کت قرمز را می‌بیند، اما او اینبار قدم نمی‌زند، خوابیده بر روی گاری ای است که جسدش را برای سوزاندن حمل می‌کند. اشک در چشمان شیندلر جمع می‌شود. مرثیه مرگ هنوز در حال نواخته شدن است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/16-Schindlers-List.jpg

اشترن و شیندلر سر یک میز نشسته اند و به نظر می‌رسد آخرین لحظاتشان را با هم سپری می‌کنند. اشترن به شیندلر می‌گوید باید ترتیب جابجایی افراد رو بدهد و خود سوار آخرین قطار شود. شیندلر می‌گوید از گوت قول گرفته تا سفارشش را بکند. به او می‌گوید هر جا که برود سرنوشت بدی در انتظارش نیست. اشترن به شیندلر می‌گوید حتما باید کارگرهای جدیدی استخدام کند که چون لهستانی اند قیمتشان بیشتر است، ولی شیندلر در جواب می‌گوید بیشتر از آنچه بتواند خرج کند پول درآورده و دیگر کارخانه ای درکار نخواهد بود. می‌گوید که اشترن مسئول تجارتش بوده و حالا که او را از اینجا می‌برند دیگر قصد تجارت ندارد. شیندلر برای هر دویشان نوشیدنی می‌ریزد و این احتمالا آخرین نوشیدنی شان خواهد بود.

صبح روز بعد شیندلر پیش گوت می‌رود و از او می‌خواهد کارگرهایش را که قرار است از آنجا ببرند را به او پس بدهد. به گوت می‌گوید به آنها عادت کرده است و می‌خواهد آنها را به کارخانه تولید مهمات جدیدش در چکسلواکی ببرد. گوت می‌گوید تمام این کارها ضرر است و مگر این کارگرها چه فرقی با دیگر کارگرها دارند. می‌گوید شیندلر حتما می‌خواهد به او کلک بزند. شیندلر آخرین جمله اش را می‌گوید: برای هر فرد چقدر می‌گیری؟ هر فرد برای تو چقدر می‌ارزد؟ و گوت جواب می‌دهد: برای من نه، هر فرد برای {تو} چقدر می‌ارزد؟

اشترن پشت ماشین تایپ نشسته و اسامی را که شیندلر می‌خواند، تایپ می‌کند. اسامی ‌کارگرهای کارخانه اش را. او همراه با نسخه اولیه از فهرستش که شامل ۴۵۰ نفر است و چمدانی پر از پول به نزد گوت می‌رود. آنها دوباره مشغول تایپ اسامی ‌بقیه کارگران شده اند. هدف شیندلر دیگر پول درآوردن نیست. اشترن با ناباوری از او می‌پرسد به همین راحتی به گوت گفتی چند نفر می‌خواهی و او هم قبول کرد؟ و بلافاصله لحنش عوض می‌شود و می‌پرسد تو که اونها رو نمی‌خری؟ تو داری واسه هر اسم به گوت پول می‌دهی؟ و شیندلر می‌گوید اگر هنوز کارمندم بودی انتظار داشتم نظرم را عوض کنی. این اسامی ‌‌به قیمت کل آینده من تمام می‌شوند. اشترن آخرین صفحه را هم تمام می‌کند. اسم ۱۱۰۰ نفر در این لیست است. ۱۱۰۰ نفری که توسط شیندلر قرار است از سرنوشت نامعلومشان نجات پیدا کنند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/15-Schindlers-List.jpg

قظار حامل کارگران مرد به برینلیتز در چکسلواکی می‌رسد؛ زادگاه شیندلر که قرار است کارخانه جدیدش را در آنجا بنا کند. شیندلر به آنها خوشامد می‌گوید و اعلام می‌کند که قطار حامل زنان از پلاشف حرکت کرده است و به زودی به اینجا می‌رسد. اما در صحنه بعد نشان داده می‌شود که قطار زنان به آشویتز رسیده است. همان شهری که کوره ها و اتاق های گاز در آنجا قرار دارد. شیندلر خبردار می‌شود و به سمت آشویتز حرکت می‌کند. در صحنه بعد موهای زنان چیده شده و به آنها دستور داده می‌شود که لباس هایشان را درآورند. آنها را به درون اتاق بزرگی می‌فرستند که پر از دوش های سقفی است. همه آنها نگران هستند، از شنیده هایشان، از اینکه گروه های دیگری هم موهایشان را چیده اند و لباس هایشان را درآورده اند و به اتاق گاز فرستاده اندشان. چراغ های اتاق خاموش می‌شود و ترس از مرگ همه را از کوچک و بزرگ فرا می‌گیرد. همه لحظه های آخر زندگی شان را پیش چشم خود می‌بینند، همه چیز مطابق شنیده هاست و منتظر باز شدن دوش های گاز هستند. دوش ها باز می‌شوند اما به جای گاز از آنها آب بیرون می‌آید، همه را بهت فرا گرفته است. عده ای گریه می‌کنند و عده ای دیگر می‌خندند. احساسی میان ناباوری و سرمستی، آنها از مرگ نجات یافته اند.

شیندلر به آنجا می‌رود و با مسئولش صحبت می‌کند. فرمانده اس اس می‌گوید متاسفانه هیچ کاری از دست او بر نمی‌آید، اما گذاشتن چند الماس گرانقیمت توسط شیندلر روی میز او، نظرش را عوض می‌کند. به او می‌گوید کارگرهای جوان و قدرتمند به او می‌دهد، اما شیندلر همچنان بر بازگرداندن کارگران خودش اصرار دارد، کارگرانی که بین آنها فرد ۶۸ ساله هم به چشم می‌خورد. شیندلر دیگر یک سرمایه دار فرصت طلب نیست، او اکنون خود را مسئول جان کارگرانش می‌بیند. کارگرانی که اگر برای شیندلر کار نکنند، به زودی کشته خواهند شد.

شیندلر روز بعد به نزد همسرش می‌رود و به او قول می‌دهد که دیگر هیچ وقت هیچ گارسون یا دربانی، او را با یکی از دوست دختر هایش اشتباه نخواهد گرفت و سپس همراه با او به کارخانه برمیگردد. اشترن به نزدش می‌آید و می‌گوید تمام جنگ افزارهایی که ساختیم در کنترل کیفیت رد شده اند و سازمان تسلیحات ازشان شکایت کرده است و ممکن است کارگرها را دوباره به آشویتز برگردانند. شیندلر می‌گوید چند تماس می‌گیرد تا ببیند از کجا می‌توان جنگ افزار خوب خرید تا به جای محصولات خودشان بفروشند. اشترن می‌گوید ولی پول زیادی از دست می‌دهی و همین اتفاق هم خواهد افتاد. ولی هدف شیندلر دیگر عوض شده است.

پس از آن دختر قرمز پوش، دوباره بخشی از تصاویر رنگی می‌شوند، این بار شعله شمع هایی هستند که ربای (پدر روحانی) برای مراسم شب شنبه روشن کرده است و همراه با نوشیدن شراب مشغول دعاخوانی و انجام مراسم است، مراسمی ‌که خود شیندلر پیشنهاد انجامش را در محیط کارخانه داده است. در هفت ماهی که کارخانه جنگ افزارهای شیندلر دایر بود، کارخانه هیچ تولیدی نداشت. در همان مدت، شیندلر میلیونها مارک برای نگهداری از کارگرانش و دادن رشوه به مقامات خرج کرد. اشترن با نگرانی به داخل دفتر شیندلر می‌آید و از او می‌پرسد پولی مخفی جایی دارد که او از آن بی‌خبر باشد؟ شیندلر می‌پرسد ورشکست شده ام؟ اشترن پاسخ می‌دهد: خب... و سپس صدای رادیو را می‌شنویم که خبر از پایان جنگ می‌دهد.

شیندلر تمام کارکنان را جمع می‌کند تا با آنها صحبتی داشته باشد. به آنها می‌گوید که عضوی از حزب نازی، تولید کننده مهمات جنگی و یک جنایتکار است. می‌گوید در نیمه شب جنگ به پایان می‌رسد، و در نتیجه کارگران آزاد خواهند شد و خود او باید فرار کند. خواهش می‌کند به احترام تمام افرادی که در جنگ اخیر از دست رفتند، سه دقیقه سکوت کنند. ربای دعاخوانی اش را شروع می‌کند و همه در فکر خویشاوندانی هستند که به زحمت نامی ‌‌از آنها باقی مانده است. شیندلر و همسرش در حال بستن چمدان هایشان هستند؛ چیزی به نیمه شب باقی نمانده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/14-Schindlers-List.JPG

شیندلر و همسرش در حال حرکت به سمت در ورودی کارخانه اند. کارگرها در دو سوی راه ایستاده اند و آمده اند تا شیندلر را بدرقه کنند. شیندلر آخرین توصیه هایش را به اشترن می‌کند. ربای جلو می‌آید و نامه ای را به شیندلر می‌دهد. می‌گوید نامه ای نوشته ایم و سعی کرده ایم در آن همه چیز را توضیح دهیم، اگر زمانی دستگیرتان کردند. و سپس اضافه می‌کند که تمامی ‌کارگرها آنرا امضا کرده اند. سپس اشترن جلو می‌آید و انگشتری را به شیندلر می‌دهد. فلز این انگشتر را کارگری قبول کرده بود تا از روی دندانش بکشند. و سپس آن را درون قالب ریخته بودند و به شکل انگشتر در آورده بودند. اشترن می‌گوید روی آن از کتاب تلمود به زبان عبری حک کرده اند: هر کس جان یک نفر را نجات بدهد، بشریت‌ را نجات داده است. شیندلر با دقت به آن نگاه می‌کند و با نگاهی حاکی از تشکر به همه کارگران آن را به دست می‌کند و سپس گفتگویی احساسی و منقلب کننده بین او و اشترن شکل می‌گیرد که موسیقی فراموش نشدنی جان ویلیامز، تاثیر گذاری آن را چند برابر کرده است. نمی‌توانم این صحنه را در کلمات جای دهم، جزئیات این صحنه نیاز به توضیح ندارد، نیاز به دیدن دارد. در صحنه بعد، شیندلر و همسرش با لباس کارگری سوار ماشین می‌شوند و از کارخانه می‌روند. تمام کارگران چشم به او و آن ماشین می‌دوزند تا از دید خارج می‌شوند.

صحنه بعدی صبح روز بعد است که کارگران در همان دو سمت راهی که شیندلر از آنجا خارج شد، خوابشان برده است. اشترن و چند نفر دیگر بیدار هستند. سربازی سوار با اسب به آنها نزدیک می‌شود و به آنها می‌گوید توسط ارتش شوروی آزاد شده اند. اشترن از او می‌پرسد که از لهستان خبر دارد و سپس می‌پرسد هیچ یهودی در آنجا زنده مانده است؟ سرباز طوری به او نگاه می‌کند که اشترن جوابش را می‌گیرد. او می‌پرسد حالا کجا برویم؟ و سرباز شهری در آن نزدیکی را نشان می‌دهد. صحنه بعد نمای حرکت کارگران به طرف شهر است.

آمون گوت زمانی که به عنوان یک بیمار در آسایشگاهی حضور داشت، دستگیر شد. او به علت جنایاتش علیه بشریت در کراکو به دار آویخته شد.

اسکار شیندلر در ازدواجش و همچنین در تجارات متعددش بعد از جنگ، هیچ موفقیتی بدست نیاورد.

در سال ۱۹۵۸ او به عنوان فردی نیکوکار توسط شورایی در اورشلیم شناخته شد و از او دعوت شد تا درختی در خیابان نیکوکاران (Avenue of the Righteous) بکارد.

کارگران کارخانه شیندلر در کنار هم در حال حرکتند. تصویر رنگی می‌شود و جای آنها را افرادی مسن می‌گیرند. آنها همان کارگران شیندلر در حال حاضرند. نام این گروه یهودی های شیندلر (The Schindler Jews) است.

آنها به سمت مزار شیندلر در آرامگاه مسیحیان در اورشلیم می‌روند. و تک تک بر روی مزارش سنگی می‌گذارند. هم خودشان و هم فرزندانشان که بودنشان را مدیون شیندلر هستند. تقریبا نیمی‌از سنگ قبر شیندلر پر از سنگ شده و هنوز صفی طولانی از یهودیان شیندلر منتظرند تا سنگشان را بر روی مزارش بگذارند.

امروزه کمتر از ۴۰۰۰ یهودی در لهستان زنده باقی مانده اند ولی بیش از ۶۰۰۰ نفر از نسل یهودیان شیندلر وجود دارند.

سنگ قبر شیندلر تقریبا پر از سنگ شده است. مردی به کنار مزار او می‌آید و شاخه گل رزی را بر روی سنگ قبرش می‌گذارد و ایستاده به او ادای احترام می‌کند. به مردی که تا جهان باقی ست، نوزادی به علت کاری که او انجام داده بود، چشم به جهان خواهد گشود.

 

آخرین نوشته فیلم این است: به یاد بیش از ۶ میلیون یهودی که به قتل رسیدند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/13-Schindlers-List.jpg

 

جوایز

1-(جوایز گلدن گلوب)

  • بهترین فیلم
  • بهترین کارگردانی برای استیون اپیلبرگ
  • بهترین فیلنامه برای استیون زایلیان

2-(جوایز اسکار)

  • بهترین فیلم
  • بهترین کارگردانی برای استیون اپیلبرگ
  • بهترین فیلنامه برای استیون زایلیان
  • بهترین فیلمبرداری
  • بهترین تدوین
  • بهترین موسیقی متن برای جان ویلیامز
  • بهترین کارگردان هنری
  • http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/12-Schindlers-List.jpg

نقدفیلم

فهرست شیندلر شانزدهمین فیلم اسپیلبرگ به عنوان کارگردان و اولین فیلمی است که برای آن اسکار می‌گیرد. هم اسکار بهترین کارگردانی و هم اسکار بهترین فیلم (چون خود او یکی از تهیه کنندگان بوده). اسپیلبرگ سومین و در واقع آخرین اسکارش را ۵ سال بعد بخاطر کارگردانی نجات سرباز رایان دریافت کرد. ولی طبق نظر سنجی سال ۲۰۰۵ مجله تایم، فهرست شیندلر همچنان محبوب ترین فیلم اسپیلبرگ است.

کتابی که این فیلم بر اساس آن ساخته شده، در سال ۱۹۸۲ منتشر شد. سید شاینبرگ، یکی از مدیران یونیورسال، همان زمان حقوق کتاب را خرید و آن را به اسپیلبرگ داد تا بلکه روزی کارگردانی کند. اما این طرح مسکوت ماند تا اواخر دهه ۸۰ که اسپیلبرگ کارگردانی را به مارتین اسکورسیزی پیشنهاد کرد که او نپذیرفت و همچنین رومن پولانسکی و بیلی وایلدر نیز از قبول ان سر باز زدند. (دلایلش در قسمت حواشی فیلم) و نوبت به خود اسپیلبرگ رسید. او فیلمبرداری را درست بعد از اتمام فیلمبرداری پارک ژوراسیک، در لهستان آغاز کرد و از طریق ماهواره با دستیارش جرج لوکاس روی مراحل بعد از فیلمبرداری آن فیلم کار می‌کرد.

فهرست شیندلر نقطه اوج فیلمسازی اسپیلبرگ است، فیلمی که تمام توان و نیرویش را برای آن صرف کرد. از تمام امکانات موجود برای بهتر ساخته شدن فیلم استفاده کرد؛ با آن که او و گروهش را به آشویتز راه ندادند، دکوری ساخت مانند همان اردوگاه مرگ آشویتز. رنگ فیلم را خود سیاه و سفید انتخاب کرد تا هم زمانش مانند آن دوران شود و هم سیاهی و تیرگی آن دوران را نشان دهد.

بازی های فیلم در اوج خود است، مخصوصا بازی بن کینگزلی در نقش ایتزاک اشترن. او با آن دستپاچگی ها و پی گیری های سرسختانه اش، نقش اش را به بهترین شکل ممکن ایفا نموده است. لیام نیسن هم نقش اش را به خوبی ایفا می‌کند؛ چشمان نافذ و نگاه های منقلبش در لحظه های مختلف تماشاگر را نیز منقلب می‌کند و در لحظه اوج بازی اش، در انتهای فیلم و قبل از رفتنش از کارخانه، کمتر کسی را با چشمان بی‌اشک رها می‌کند. و در نقطه مقابل او، رالف فاینس، شرورانه ترین بازی اش را ارائه داد: یک شیطان مجسم، گوئی خود آمون گوت سادیست و جنایتکار به این دنیا بازگشته است بطوریکه تماشاگر با تمام وجود از او نفرت پیدا می‌کند. در درجات بعدی بازی کارگر ها هم بی‌نقص جلوه می‌کند. تک تک آنها ترس از مرگ و جداکردن خانواده شان از یکدیگر را، با بازی های احساسی نشان می‌دهند و سهم عمده ای در همدردی تماشاگران با وضعیتشان دارند. گروه شش نفره انتخاب بازیگران از پس این کار به خوبی برآمده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/11-Schindlers-List.jpg

بسیاری از موفقیت فیلم به موسیقی فیلم بر می‌گردد. تم فراموش نشدنی و محزون جان ویلیامز همراه با نوای ویولن ایتزاک پرلمن، تاثیرگذاری فیلم در صحنه های گوناگون را دوچندان کرده و کمترین اثرش بر تماشاگر، منقلب کردن اوست. موسیقی فیلم با قاطعیت اسکار بهترین موسیقی متن را گرفت و تا به امروز جان ویلیامز نتوانسته کاری بهتر از آن را ارائه دهد و آن اسکار با وجود نامزدی های چندباره تا به امروز، آخرین اسکارش بوده است.

فیلبرداری فیلم نیز در اوج قرار دارد. کامینسکی، تصاویر بی‌نظیری ارائه کرده که همراه با تدوین عالی مایکل کان، اثرگذاری فیلم را چند برابر می‌کند. صحنه‌ای مانند کشتن نوجوانی که نتوانسته بود وان حمام گوت را تمیز کند را به یاد بیاورید، صحنه اول از حمام گوت است که او در جلوی آینه سعی در تمرین بخشش دارد، کات می‌شود به نوجوان که تیر در کنار پایش به زمین می‌خورد بعد از چند ثانیه تیری در کنار آن یکی پایش به زمین می‌خورد، کات می‌شود به اشترن که در حرکت است و بعد ۲ ثانیه او از کنار جسد نوجوان عبور می‌کند. هماهنگی کامل بین فیلمبردار و تدوینگر. یا آن صحنه که گوت در زیر زمین مشغول کتک زدن هلن است و در بالا میهمانی ای به راه. ثانیه ای از خنده ها و موسیقی مهمانی پخش می‌شود و ثانیه بعد گوت در حال کتک زدن هلن است. ترکیبی از خوشبختی و بدبختی، در بهترین نوع خود. ۴۰ درصد از فیلمبرداری فیلم با دوربین های دستی فیلمبرداری شد، به همین علت تصویر تقریبا یک سر و گردن از سر بازیگرها پایین تر است و به علت قدبلندی بیش از اندازه لیام نیسن و این طرز فیلمبرداری، او به مثابه یک خدا برای تماشاچی معرفی می‌شود، فردی که از بالا نگاه می‌کند و بقیه برای گرفتن کمک به بالا نگاه می‌کنند. تکنیکی بکر. تعجب آور نیز نبود که اسکار بهترین فیلمبرداری و بهترین تدوین نیز به فهرست شیندلر رسید.

فیلمنامه به بهترین نحو از روی کتاب پیاده شده است، کتابی که بر حسب یک اتفاق ساده نوشته شد. توماس کنیلی به علت پاره شدن دسته چمدانش در راه فرودگاه برای بازگشت به کشورش، استرالیا، در بورلی هیلز توقف کرد تا از فروشگاهی چمدانی نو بخرد، صاحب فروشگاه لئوپولد ففربرگ پیج، یکی از یهودی های شیندلر بود که دو کابینت در مغازه اش را با اسناد آن دوران پر کرده بود و برای هر نویسنده ای که به مغازه اش می‌آمد، داستان زندگی اش را تعریف می‌کرد. و کنیلی، با شنیدن حرفهای او تصمیم به نوشتن کتاب کَشتی شیندلر کرد که فیلمنامه از آن اقتباس شده است. اقتباسی کامل و بی‌نقص که تغییر شخصیت شیندلر را به بهترین نحو به روی کاغذ برده است.

اتفاقا همین تغییر شخصیت شیندلر مهمترین نکته فیلم است، فردی که ظاهرا دلیلی نداشت جز به خود به کس دیگری فکر کند. او حتی به خاطر هوس بازیهایش، حاضر به زندگی مداوم با زنش نشد. اما او به تدریج عوض می‌شود، حاضر می‌شود به خاطر نجات جان کارگرانش میلیون ها مارک صرف کند. کاری که تصورش هم ساده نیست. و از همسرش درخواست زندگی مشترک دوباره را می‌کند، مکملی ظاهرا ساده برای تغییر هدف مادی اولیه. و تمام این دگرگونی ها را اسپیلبرگ با مهارت خاصی به تصویر کشیده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/7-Schindlers-List/7-Schindlers-List/3-Schindlers-List.jpg

فیلم صحنه های تاثیرگذار بسیاری دارد:
از صحنه ای که شیندلر ساعت خود را از دستش باز می کند و به استرن (دستیار خود) می دهد تا به شخص دیگری داده و او پیرمرد و پیرزنی را از یکی دیگر از شهرها به کارخانه بیاورد،
صحنه صحبتش با هلن در زیر زمین خانه فرمانده اردوگاه،
صحنه بحث با سرباز و افسر مربوط به قطاری که دستیار او را اشتباه سوار کرده اند و اقتداری که نشان می دهد،
صحنه ای که با فرمانده اردوگاه درباره خونریزی هایش به طور غیرمستقیم صحبت می کند و سعی می کند طبع او را تغییر دهد،

 

صحنه ای که در حال تهیه لیست کارگران اردوگاه است و مدام تلاش می کند تا لیست را بیشتر کند،صحنه که می بیند کارگرانی از کارخانه او که توسط نازی ها در حال انتقال به ناکجاآباد هستند تشنه اند و  شلنگ آب را به دست می گیرد تا به آن ها آب دهد،

صحنه ای که در شب اتمام جنگ همه کارگران و ارتش را در سالن جمع می کند و برای آن ها سخنرانی می کند و در انتها از نظامیان می خواهد که بدون دست زدن به کشتار آنجا را ترک کنند،

 

و سرانجام، یکی از تاثیرگذارترین صحنه های فیلم ... جایی که شیندلر می خواهد کارخانه را ترک کند و به استرن می گوید : چقدر پول هدر دادم... می‌تونستم آدمای بیشتری رو بیارم. این ماشین! آمون برای این ده نفر بهم می‌داد... (به سنجاق سینه آرم نازی اشاره می‌کند) این نشان! این طلاست. با این می‌شد دو نفر دیگه رو بیارم. این می‌تونست دو نفر دیگه رو نجات بده! (به گریه می‌افتد) یا حد اقل یه نفر دیگه رو! یک انسان اشترن! یک انسان دیگه!


و دیگر دیالوگ های ماندگاری از فیلم

شیندلر: (خطاب به آمون گوت) این قدرته آمون! اگر اختیار کشتن رو داشته باشی اما ببخشی! این قدرته!


اشترن: به زبان هیپرو نوشته شده. نوشته هرکس که جانی رو نجات بده گویی همه دنیا رو نجات داده.

 

 

 

فهرست... بهترین فیلم دهه ۹۰ و یکی از ده فیلم برتر تمام دوران محسوب میگردد اسپیلبرگ  با بازسازی بی‌پرده جریانات ووقایع و همچنین ناتورالیسم خشنش در این اثر ، راه را برای فیلمسازان دیگری که طرح ساختن فیلمی را فقط در دهنشان می‌پروراندند باز کرد. روبرتو بنینی، زندگی زیباست را ساخت؛ کاستا گاوراس، آمین و سرانجام، رومن پولانسکی پیانیست را.

نقدی دیگر بر این فیلم بقلم راجر ایبرت منتقد مشهوررا نیز در ذیل مطالعه کنید:

مترجم:حسین توتونچی(سایت نقدفارسی) 

اگر اسکار شیندلر یک قهرمان عادی بود که برای عقایدش مبارزه می کرد، امروز توصیف کردن او اینقدر مشکل نبود. ویژگی هایی شخصیت او از جمله اعتیاد به الکل، قماربازی، داشتن چندین معشوقه، طمع زندگی او را تبدیل به یک معما کرده است.

ما درباره ی شخصیتی صحبت می کنیم که با آغاز جنگ جهانی دوم به امید پول دار شدن به کشور لهستان رفت تا با راه اندازی کارخانه هایی که کارگرانشان یهودی بودند به اهداف خود برسد. در پایان جنگ او بارها زندگی خود را به خطر انداخت و تمامی ثروت خود را برای دور نگه داشتن یهودی ها از دستان بیرحم آلمانها خرج کرد. او برای ماه های متمادی به آلمان ها رشوه می داد تا کارگران یهودی را به جای سوزاندن در کوره ها به او بسپارند تا در کارخانه ی او برایش کار کنند. کارخانه ساخت گلوله توپ برای ارتش آلمان، کارخانه ای که در تمام دوران فعالیتش حتی یک محصول قابل استفاده برای ارتش آلمان تولید نکرد.


سوال اینجاست که چه چیزی او را متحول کرد؟ -چرا در حالتی که می توانست مثل هزاران نازی دیگر از موقعیت ایجاد شده به نفع خودش استفاده کند و ثروت عظیمی را برای خود و بعد از جنگ پس انداز کند این کار را نکرد؟ چرا به جای یک جنایتکار جنگی او تصمیم گرفت یک انسان باشد؟ و این استیون اسپیلبرگ است که تصمیم می گیرد در فیلمش پاسخی به این سوال ندهد. هر پاسخ احتمالی به این سوال بسیار ساده، ابتدایی به نظر می رسد و البته توهینی به زندگی رمزآلود شیندلر. هولوکاست طوفان کشنده ای بود که با نژاد پرستی و دیوانگی درهم آمیخت. شیندلر توانست در گوشه ای از جنگ که او در آن حضور داشت بر این نیروی اهریمنی فایق آید ولی به نظر می رسد که او برای اتفاق های مرموزی که برای خودش می افتاد هیچ برنامه ای نداشت. در این فیلم که بهترین کار اسپیلبرگ تا به امروز است. او موفق شد داستان شیندلر را بدون استفاده از فرمول ساده تخیل به بهترین شکل به نمایش درآورد.

این فیلم 184 دقیقه ای مثل تمام فیلم های بزرگ دیگر به نظر کوتاه می آید. فیلم با معرفی شیندلر (لیام نسون)، به عنوان مردی قدبلند و جذاب آغاز می شود. او همیشه لباس های گرانقیمت می پوشد و اغلب اوقات مشغول خرید مشروب و خاویار برای سران نازی است.  همچنین او یک نشان آلمان نازی را با افتخار روی کت خود چسبانده است. اسکار شیندلر  دوست دارد که با افسر ارشد نازی عکس یادگاری بیاندازد. وی  فرد با نفوذی است که در بازار سیاه افراد زیادی را می شناسد و تهیه اقلام نایاب مثل سیگار، نایلون و مشروب برای او کار ساده ای است. سران نازی از ایده باز کردن کارخانه ای که به ارتش آلمان کمک کند و همچنین بتواند برای آلمان ها آشپزی کند استقبال کردند. چه ایده ای بهتر از استخدام یهودیان، چرا که حقوق آنها بسیار پایین است و بدین صورت شیندلر سریعتر پولدار می شود.

قدرت شیندلر در فریب، رشوه و دروغ گویی به سران نازی است. او هیچ چیزی در مورد راه اندازی کارخانه نمی داند به همین دلیل یک حسابدار یهودی به نام ایزاک استرن (بن کینگزلی) را استخدام می کند تا کارهای او را انجام دهد. استرن در خیابانهای کراکو می گردد تا یهودیان را برای شیندلر استخدام کند.

چون محیط کارخانه از محیط جنگ جدا است کسانی که در آن کار کنند شانس بیشتری برای زندگی دارند. رابطه ی استرن و شیندلر توسط اسپیربرگ به صورت مرموزی محکم می شود. در ابتدای جنگ تنها هدف شیندلر بدست آوردن پول و در انتهای آن حفظ جان کارگران یهودی اش است. ما می دانیم که استرن این موضوع را می داند اما در کل فیلم صحنه ای که استرن و شیندلر این موضوع را بیان کنند، وجود ندارد شاید بدلیل اینکه گفتن حقیقت میتواند منجر به مرگ هر دوی آنها بشود...

قدرت اسپیلبرگ در تمام صحنه های فیلم واضح است. فیلم برداری فیلم را استرن زاییلیان به عهده دارد و نمایش نامه فیلم بر اساس داستان توماس کنالی از روی یک ملودرام تبعیت نمی کند. در عوض اسپیلبرگ سعی کرده است که از یک سلسله اتفاقات واضح و بدون جلوه های ویژه استفاده کند و به کمک همین حوادث ما می فهمیم که چقدر دنیای شیندلر مرموز است.

ما همچنین شاهد یک هولوکاست وحشتناک هستیم. اسپیلبرگ به ما فرمانده آلمانی را معرفی می کند که مسئول کمپ نازی هاست، فردی بیمار به نام گود (رالف فلنس) که نماد کامل یک شیطان است. از بالکون ویلای خود که بر حیاط کمپ اشراف کامل دارد برای تمرین تیراندازی یهودیان را هدف قرار می دهد. (شیندلر این فرصت را پیدا می کند که در یک مهمانی بی ارادگی گئود را در قالب یک مثال به رخش بکشد و این کار را آنقدر واضح انجام می دهد که بیشتر شبیه به یک توهین است).

گئود از آن دسته آدم هایی است که خودشان ایده ای را پایه گذاری می کنند ولی خودشان را از آن مستثنی می دانند. او آلمانی های دیگر را به کشتن یهودیان ترغیب می کند و خودش دختر یهودی زیبایی را به نام هلن را به عنوان خدمتکار انتخاب می کند و به مرور زمان عاشقش می شود. این تنها ظاهر زیبای هلن است که باعث زنده ماندش می شود. نیازهای شخصی گئود برایش از همه چیز مهم تر است، از مرگ و زندگی، درست و اشتباه.  با بررسی شخصیت او ما متوجه می شویم که نازی ها تنها به واسطه ی افرادی مانند جفری داهمر که قدرت فکر کردن داشتند توانستند تا حدودی به اهداف خود برسند.

اسپیلبرگ تصمیم گرفت به سبک فیلم های مستند، این فیلم را سیاه و سفید فیلم برداری کند (تمام اتفاق هایی که در کارخانه  شیندلر رخ میدهد واقعی هستند). او نشان می دهد که شیندلر چطور با سیستم دیوانه وار نازی ها مبارزه می کند. موفقیت های این فیلم حاصل کار همزمان کارگردانی، داستان پردازی، تدوین و هدایت سیاهی لشکر آن هستند. اما اسپیلبرگ کارگردانی که ما او را به واسطه صحنه های به یاد ماندنی و پرهزینه اش می شناسیم،  در عمق داستان محو می شود. نسون و کینگزلی و دیگر هنرپیشگان فیلم نیز همگی به یک سمت و جدا از ظهور قابلیت های شخصی به اجرای یک شاهکار می پردازند.

 

در انتهای فیلم صحنه های فوق العاده ایی را شاهد هستیم. دیدن افراد واقعی که شیندلر آنها را نجات داد زیبایی این فیلم را دو چندان می کند. در انتهای فیلم یادداشتی وجود دارد که به ما می گوید تعداد افرادی که شیندلر آنها را نجات داد با احتساب خانواده هایشان بیش از 6000 نفر است و یهودیان لهستان امروزه 4000 نفر می باشند. درسی که از این فیلم می گیریم این است که شیندلر به تنهایی بیش از یک کشور برای نجات جان یهودیان تلاش کرد. پیام فیلم این است که یک مرد در مواجهه با هولوکاست هر کاری که توانست کرد در جایی که دیگران تنها نظاره گر بودند. می توان فهمید که تنها یک مرد افسانه ای، بدون فکر و بی توجه به خطر، یک مرد حیله گر و بدون نقشه می توانست کاری را که اسکار شیندلر کرد را انجام دهد. هیچ مرد عاقل و با تجربه ایی تا این حد پیش نمی رود!

Image result for ‫عکس های فیلم فهرست شیندلر‬‎Image result for ‫عکس های فیلم فهرست شیندلر‬‎

کسب چند تجربه از (فهرست شیندلر)

منبع :سوره مهر

▪ تجربه‌ی ۱: رنگ، حرکت دوربین
«فهرست شیندلر» اثر تلخ و سیاهی درباره‌ی جنایات نازی‌ها و کوره‌های آدم‌سوزی آن‌هاست؛ گرچه به نظر می‌رسد کارگردان با تأکید بر اتفاقات خاص و نوع پردازش موضوع و نیز با بهره‌گیری از هم‌ذات‌پنداری تماشاگر قصد داشته به توجیه صهیونیسم بپردازد، اما فیلم به عنوان یک اثر هنری دارای ویژگی‌های برجسته‌یی است.
استفاده از رنگ سیاه و سفید و پرهیز از حرکات متعارف دوربین (حرکت روی سه‌پایه یا تراولینگ و ...) و رویکرد به فیلمبرداریِ روی دست باعث خلق فضاهای مستند در اثر شده و این دو عامل (رنگ سیاه و سفید و حرکات روی دست دوربین) نقش مهمی در انتقال حس حاکم فیلم و القای مفهوم مورد نظر فیلمساز دارند.
▪ تجربه‌ی ۲: لحظات شاعرانه
- صحنه‌ی زیبای بارش خاکستر سرد و سوخته‌ی ده‌ها هزار اسیر به همراه دانه‌های برف بر شهر سرد و یخ‌زده‌ی کراکوو
- سکانس پایانی فیلم؛ اهدای هدیه‌یی از طرف ۱۱۰۰ کارگر (اسیر) به اسکار شیندلر، حلقه‌یی که از طلای دندان‌های خود ساخته‌اند و جمله‌یی زیبا با این مضمون روی آن حک کرده‌اند: «آن کس که جانی را نجات دهد جهانی را نجات داده است».
این صحنه‌ها با پرداختی شاعرانه که کنتراست شدیدی با لحن گزنده‌ و تلخ فیلم دارد به‌شدت اثرگذار هستند. لحظات ناب سینما همچون قطعاتی شاعرانه در بطن آثار می‌درخشند و هرگز از حافظه پاک نمی‌شوند.
▪ تجربه‌ی ۳: رنگ، طراحی لباس
طراحی لباس و هم‌چنین رنگ، به شیوه‌یی بسیار بدیع و نو در یکی از سکانس‌های فیلم مورد استفاده قرار گرفته‌اند. اسکار شیندلر از فراز تپه‌یی شاهد دستگیری و قتل عام مردم کراکوو توسط نازی‌هاست؛ در این میان در حالی که شیوه‌ی فیلمبرداری و ثبت تصاویر سیاه و سفید است، دختربچه‌یی با لباس سرخ به چشم می‌خورد که موج جمعیت او را نیز همراه با خود به جلو می‌برد. رنگ لباس دختربچه در این صحنه نمادی از حضور حیات و زندگی است که در کوران مرگ و تباهی جریان دارد. دختربچه در نهایت خود را از سیل جمعیت رها می‌سازد و برای گریز از مرگ زیر تختخوابی در یک خانه‌ی متروک پناه می‌گیرد.
▪ تجربه‌ی ۴: ایجاز
در فضای وحشت‌زا و مرگبار اردوگاه پلازف در شهر کراکوو، در اوج منحنی مرگ و وحشت، عشق چند ثانیه‌یی خود را به نمایش می‌گذارد؛ این چند ثانیه حکم قطره‌ی آبی را در کویری سوزناک دارد و به همان اندازه اثرگذار است. یک زن و فرزند خردسالش با سوت زدن از پشت سیم‌‌های خاردار مرد زندگی‌شان را متوجه خود می‌کنند. نگاه‌های عاطفی این سه نفر با ورود آمون گوئت و قرار گرفتن اسبش در فاصله‌ی بین آن‌ها قطع می‌شود. لذت آن چند ثانیه تنها با ورود مردی سوار بر اسب به تلخی عظیمی تبدیل می‌گردد و این یکی از رازهای سینماست؛ توانایی تغییر احساسات تماشاگر فقط در عرض چند ثانیه ...
▪ تجربه‌ی ۵: ایهام، فضاسازی
در یکی از سکانس‌های فیلم، تراژدی سرنوشت اسرای اردوگاه‌های نازی به اوج خود می‌رسد. زمانی که پزشکان آلمانی مشغول تفکیک اسرا برای انتقالشان به آشویتس - کوره‌ی آدم‌سوزی - و یا ادامه‌ی کار در اردوگاه - مرگ تدریجی - هستند، اتفاقی در کمپ زنان به وقوع می‌پیوندد؛ زنان برای این که سرحال و جوان به نظر بیایند تا از این طریق از آشویتس نجات یابند، سر و صورتشان را تمیز ‌کرده و یک عده از آن‌ها با مالیدن خون خود به روی گونه و لب‌هایشان سعی می‌کنند خود را سرزنده‌تر از دیگران نشان بدهند. تلاش انسان برای زنده ماندن (در هر شرایطی و به هر قیمتی) در این فضاسازی به بهترین، زیباترین و در عین حال دردناک‌ترین و زجرآورترین شکل ممکن نمود می‌یابد.
▪ تجربه‌ی ۶: طراحی صحنه، میزانسن
آمون گوئت (افسر نازی) صبح از خواب بیدار می‌شود، به بالکن خانه‌اش که مشرف به اردوگاه است می‌رود و لحظه‌یی بعد با اسلحه‌ی دوربین‌دار خود به شکار اسرا می‌پردازد؛ طراحی صحنه و میزانسن خوب این سکانس، که بازی خونسردانه‌ی «رالف فاینز» در نقش گوئت بر میزان تأثیر آن افزوده، القاکننده‌ی مفاهیم خاصی است. آمون گوئت در بالکن مشرف به اردوگاه همچون عقابی تیزچشم و تیزچنگ (با آن اسلحه‌ی دوربین‌دارش) بر فراز سر شکار خود که اسرای اردوگاه نقش آن را بازی می‌کنند ایستاده و هر از گاهی یکی از آن‌ها را انتخاب کرده و می‌کشد؛ در این میان، تلاش سخت اسرا برای فرار از تیررس او تکان‌دهنده است .

Image result for ‫عکس های فیلم فهرست شیندلر‬‎(

    (عکسی از شیندلر واقعی)


 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 9698
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

یک شنبه 16 آذر 1393 ساعت : 8:54 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد(کمپ ایکس ری )بابازی پیمان معادی
نظرات

 نقدی برفیلم:

Camp X-Ray

(کمپ ایکس-ری) 

----  

 

 منبع:نقدفارسی (وباتشکر از این سایت)

 

کارگردان: Peter Sattler

نویسنده : Peter Sattler

بازیگران : Kristen Stewart, Peyman Moaadi, Lane Garrison

    (کریستین استوارت.پیمان معادی.لین گریسون)

مدت : 117 دقیقه

 

خلاصه داستان : سربازی که به تازگی به زندان گوانتانامو منتقل شده است، با یک زندانی که به مدت 8 سال حبس کشیده دوست می‌شود و ...

 

media/kunena/attachments/5976/camp-x-ray-movie-poster.jpg

 

 

منتقد: اریک کان

 

 

media/kunena/attachments/5976/campx-ray1.jpgقبل از نقش‌آفرینی‌اش در سری «گرگ و میش» که «کریستین استوارت» را به یک ستاره‌ی جهانی تبدیل کرد، او توانایی خودش را به عنوان بازیگری درخور توجه ، ثابت کرده بود، با آن نگاه‌های سرد و جدی‌اش، او برای بازی در نقش زنی جوان که در زندگی ناکام است بسیار ایده‌آل به نظر می‌رسید، درحالی‌که به بازی در پروژه‌هایی چند برابر کوچک‌تر از آن سری پرفروش مشغول بود.مقدار اندکی از آن استعداد سرشار در فیلم «کمپ ایکس-رِی» به چشم می‌خورد، اثری که اولین فیلمیست که «پیتر سَتلِر» آن را کارگردانی کرده و در آن استوارت نقشی نامتعارف یعنی یکی از سربازان زندان گوانتانامو را ایفا می‌کند.متاسفانه، فیلمنامه‌ی بد سَتلِر - که در آن شخصیت استوارت تیمی را با یکی از زندانیان سیاسی (با بازی «پیمان معادی») که چندان هم کمک حال دوستانش نیست تشکیل می‌دهد - تنها استعداد استوارت را به نمایش در می‌آورد، وگرنه خود فیلم یک درام خام است.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray2.jpgدر ابتدا، در هرصورت، «کمپ ایکس-ری» کیفیت قابل قبولی را به‌خاطر مهارت بازیگر نقش اولش به نمایش می‌گذارد، فیلم با زندانی شدن آن مسلمانی که در بالا به او اشاره شد، به‌نام علی، آغاز می‌شود، کسی که جرمش، همدستی داشتن در حادثه‌ی یازدهم سپتامبر [ابودی برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک توسط تروریست‌های القائده] است.این سکانس با منتقل کردن زندانیان نارنجی‌پوش از زمین به دریا تا رسیدنشان به خانه‌ی جدید آن‌ها که سراسر آن بوی ناامیدی می‌دهد و تمام وقایع فیلم در آن رخ می‌دهد، ادامه می‌یابد.سپس سَتلر به ما اِیمی (با بازی «کریستین استوارت» را معرفی می‌کند که یک تازه‌وارد است.فیلمبردار فیلم «جیمز لَکستون»، که سابقه‌ی همکاری در آثاری همچون «دارویی برای مالیخولیا» و «افسانه‌ی خوابگرد آمریکایی» که از نظر جو و اتمسفر به این فیلم شباهت داشتند را دارد، توانسته به‌خوبی فضاهای بسته‌ و دلگیر داخل زندان و محیط‌های لم‌یزرع اطراف را به خوبی به تصویر بکشد و حس همذات‌پنداری را برای مخاطب به وجود آورد.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray3.jpgنکته این است که موفقیت این اثر تنها تا زمانی است که داستان به‌طور جدی خودش را نمایان می‌کند، اِیمی چند کتاب را به زندانی قصه از طریق سلولش می‌دهد، اما علی به‌خاطر آن کتاب‌ها با اِیمی دعوا می‌کند و به سر او ضربه می‌زند -علی درباره‌ی آن کتاب‌ها از اِیمی تعداد زیادی سوال می‌پرسد-، و او را به‌خاطر اینکه هفتمین کتاب «هری پاتر» را برای او نیاورده سرزنش می‌کند و او را مجبور می‌کند دیگر کتاب‌ها را با صدا بلند برای او بخواند.اما تغییراتی که در ماجرا به‌وجود می‌آیند با بی‌دقتی نوشته و به تصویر کشیده می‌شوند، تغییراتی که موجب تغییر رفتار این دو نفر با یکدیگر می‌شود و از آن‌جا به بعد فیلم به شکل سرگیجه‌آوری مدام بین کمدی و درام سوئیچ می‌شود.فیلمنامه‌ی فیلم تصفیه نشده و این امر کاملاً مشخص است علی‌الخصوص زمانی که فیلم به سمت محیط‌های جذاب‌تر اما بسته‌تری همچون یک کمپ که از نظر مکانی محلی برای مردان است تغییر جهت می‌دهد، جایی که اِیمی با مشکلاتی که با سرپرست مردسالارش (با بازی «لِین گَریسون») پیدا می‌کند روبرو می‌شود، کسی که مشخص است با علی از نظر مذهبی مشکلات و بالطبع حس تنفر زیادی دارد و داستان از این نظر به رسوایی زندان اَبوغریب در عراق شباهت زیادی دارد.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray4.jpgدر تضاد با آن تغییراتی که در رابطه‌ی میان علی و اِیمی به ‌وجود می‌آید، این صحنه‌ها نوعی حس به دام افتادن که اِیمی نیز آن را تجربه کرده به وجود می‌آورد، که البته به اِیمی اجازه می‌دهد تا با پاسخ سوالاتی که راجع به شخصیت دوست جدیدش مطرح می‌شود، روبرو شود. به هر حال، «کمپ ایکس-ری» بر روی یکی از آن دسته روابط عجیب تمرکز کرده، که مثلاً در آن تغییرات و دعواهایی درباره‌ی مجازات رخ می‌دهد که به نظر می‌آید از اعماق وجود نیستند.بظاهر علی گناهکار نیست و اتهاماتی که به او زده‌اند درست نیست، و او اِیمی را به چشم یک محرم اسرار و کسی که می‌توان در کنارش خود را از نظر روانی تخلیه کرد می‌بیند.در حالی که این ایده توانایی همراه کردن مخاطب را دارد، سَتلر به‌طور خسته‌کننده‌ و روتینی روزانه طبیعت بیرون از گوانتانامو را به تصویر می‌کشد که فقط وقت تلف کردن است، البته سکانس‌های بازجویی اینطور نیستند.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray5.jpgدر قسمتی که زندانیان به سمت نگهبانان بطری پرتاب می‌کنند انواع ایرادها به چشم می‌خورد، و به نوعی بر به هم ریختگی فیلم نیز می‌افزایند و کاملاً مغایر با آن روند ساکت فیلم هستند.معادی، که در فیلم «جدایی نادر از سیمین» اثر «اصغر فرهادی» بسیار خوب بود، اینجا در میان دیگر بازیگران فیلم سرآمدتر است و بازی بهتری به نمایش می‌گذارد.شخصیت او نیز طوری نوشته شده که نسبت به دیگر شخصیت‌ها که اِیمی سعی در درک کردنشان دارد، مدام طعنه می‌زند. با آنکه آن سکانس‌های کشمکش با اختلاف نظرات اِیمی و کلنل کم حرف کمپ (با بازی «جان کَرُل لینچ») بر سر نحوه‌ی رفتار او با زندانان باز هم ادامه می‌یابند، اما بعدتر، یک سکانس چشمگیر و هوشمندانه در یک کافه‌تریا وجود دارد که در آن اِیمی علایقش را بر زبان می‌آورد که نوعی مبارزه برای حفظ موقعیتش است.ناموفقیت این فیلم در به‌ تصویر کشیدن آن روابط پیچیده که وعده‌اش را داده بود، حقیقتاً مخاطبان را ناامید کرد.

media/kunena/attachments/5976/campx-ray6.jpgهمانگونه که یک سرباز از فضای آن زندان‌ها چنین می‌گوید: "ما فقط برای مراقبت از چند انسان ترسو به آنجا رفته بودیم"، حقیقتاً هیچ شانسی برای فرار از آنجا یا شورش کردن بر علیه سربازان در گوانتانامو وجود ندارد.سَتلر به طور پیوسته پایش را از فیلمنامه فراتر می‌گذارد و چیزهایی را به تصویر می‌کشد که قرار نبوده به تصویر کشیده شوند، مثلاً در صحنه‌هایی اِیمی و دیگر سربازان، مدام در راهروهای به ظاهر بی‌انتهای زندان این سمت و آن سمت می‌روند و تک تک سلول‌ها را زیر نظر می‌گیرند، تا جایی که مخاطب با خود می‌گوید یک قاتل سریالی هم به این مقدار مراقبت نیازی ندارد.این فیلم یک اعلامیه‌ی سرسخت از وضعیت افرادی است که به اشتباه دست به ارتکاب عملی می‌زنند، البته خود فیلم هم گمراه شده و نتوانسته آن را به درستی به تصویر بکشد.

مترجم:دانیال دهقانی

 

 

منبع: سایت نقد فارسی 

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6360
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

شنبه 14 آذر 1393 ساعت : 11:58 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
اکران فیلم (بوپال،دعاگوئی برای باران)
نظرات

                                                           اکران (دعاگوئی برای باران) 

                                                            

بوپال یا بهوپال (در هندی: भोपाल در انگلیسی: Bhopāl در اردو: بهوبال) مرکز ایالت مادیا برادش و از شهرهای مهم کشور هندوستان است.

این شهر در حاشیهٔ دو دریاچهٔ زیبا، که به مناظر زیبا و طبیعی پیرامونشان در هند شهرت دارند، واقع شده‌است. ارگ فتحگر در این شهر واقع است. بوپال به دو قسمت تقسیم شده است: «شهر خاص» که دوست محمدخان افغان (با دوست محمدخان پادشاه افغانستان اشتباه نشود) دور آن حصار کشید؛ و محله‌های مسکونی جدید و حومه‌های جهانگیرآباد و احمدآباد که حکّام بعدی بر آن افزودند تا یاد جهانگیر محمدخان (شوهر سکندربگم) و احمدعلی خان (شوهر سلطان جهان بگم) را زنده نگه دارند. نوّاب فیض محمدخان (‎۱۱۶۸-۱۱۹۱ قمری، ‎۱۷۵۴-۱۷۷۷ میلادی) این شهر را مرکز ایالت قرار داد، اما مقر حکومت حکمرانان پیش از وی، اسلام نگر بود.[۱] درگذشته منطقه «نواب نشین» بوپال پس از حیدرآباد، مهمترین بخش مسلمان‌نشین شبه قاره هند به‌شمار می‌رفت.[۲]

بوپال اکنون شهری صنعتی و تجاری است که تولید منسوجات و جواهرسازی از صنایع مهم آن به‌شمار می‌آید.

در شبهای ۲ و ۳ دسامبر ۱۹۸۴ (آذرماه ۱۳۶۳)، ابر مسموم ناشی از نشت گاز سمی صنعتی خطرناکی، بر فراز شهر بوپال به حرکت درآمد که وخیم‌ترین حادثه صنعتی جهان نام گرفت. نوعی گاز سمی از کارخانه حشره‌کش‌سازی شرکت آمریکایی( یونیون کارباید) نشت کرد واین فاجعه چندین هزار کشته و بیش از ۳۰۰ هزار بیمار برجای گذاشت، که بسیاری از آنها کاملاً معلولند و در شرایط دشواری زندگی می‌کنند.

گاز سمی نخست خانه‌های نزدیک را پوشاند. خیلی‌ها بلافاصله جان باختند، سپس ابری ضخیم همه اطراف را پوشاند. همه اهالی شهر در خیابان‌ها در حال خفگی بودند.

پس از فاجعه، رسوایی بزرگی بر سر موضوع مصونیت قضایی مدیران شرکت یونیون کارباید مطرح شد: هیچ مسئولیتی متوجه مدیران آن نگردید، گویا فاجعه طبیعی و غیر قابل پیش بینی بوده است و مدیران شرکت نمی‌توانسته‌اند هیچ اقدامی برای جلوگیری از بروز آن انجام دهند. در فوریه ۱۹۸۹ دیوان عالی هند طرف آمریکایی را به پرداخت ۴۷۰ میلیون دلار محکوم کرد، که ۵۰ میلیون دلار آن را دفتر یونیون کارباید در هند و ۴۱۵ میلیون دلار آن را دفتر اصلی شرکت در آمریکا می‌بایست پرداخت کند. از این مبلغ ۲۵۰ میلیون دلار آن را شرکت‌های بیمه پرداخت کردند. بازماندگان قربانیان این فاجعه تنها مبلغ ۲۵۰۰۰روپیه ( تقریباً معادل ۵۴۰ دلار) غرامت دریافت کردند که در مقابل بیست سال درد کشیدن بسیار ناچیز است.

نشت گاز از این کارخانه حشره‌کش‌سازی به کشته شدن دست کم ۱۸ هزار نفر از سال ۱۹۸۴ تا کنون منجر شده و بیش از دویست هزارنفر دیگر هنوز در اثر آن با مشکلات جسمانی گریبانگیر هستند. یونیون کارباید در بوپال اکنون کارخانه‌ای متروکه است اما هنوز حدود ۲۵ تن مواد سمی در محل باقی مانده‌است و شرکت یونیون کارباید از زیر تمیزکاری محل حادثه شانه خالی می‌کند. افراد زیادی برای حقوق قربانیان این فاجعه شیمیایی تلاش می‌کنند، 

 

 

وفیلم (بوپال دعاگویی برای باران) که سی سال بعداز فاجعه بوپال در هندوستان تهیه شده است روایتگر این حادثه غمبارمیباشد. 

راوی کومار، کارگردان فیلم که خود اهل ایالت مادیا پرادش به مرکزیت بوپال است، می گوید که مدتها بوده که قصد ساختن این فیلم را داشته است، اما فکر می کند اکنون زمان مناسبی برای تعریف آن داستان است.

وی می افزاید: «بوپال طی سی سال گذشته در ضمیر ما حاضر بوده است و فکر کنم الان وقت آن رسیده است که آن اتفاق را تعریف کنیم. چرا که زمان گذشته و احساسات کمرنگ شده اند و ما می توانیم آن اتفاق را از نقطه نظری بی طرفانه روایت کنیم.»

 

 

طبق آمار رسمی، ۵۲۹۵ در جریان فاجعه بوپال کشته شدند. اما فعالان تخمین می زنند که ۲۵۰۰۰ نفر در سالیان بعد از بین رفتند. تعداد بیشتری به گفته آنها با سرطان، نابینایی، مشکلات تنفسی و مشکلات سیستم ایمنی و عصبی دست و پنجه نرم می کنند و حمایتی هم از آنان نمی شود.

در فیلم بوپال، راجپال یاداو، هنرپیشه هندی که به خاطر نقشهای طنزآمیزش شناخته می شود نقش کارگری از اتحادیه کارگران کارخانه را بازی می کند. او می گوید: «آنچه برای من جالب بود این بود که سازندگان فیلم کل اتفاق را از دید یک زوج فقیر که به عنوان کارگر کار می کنند روایت می کند.»

تانیشتا چاترجی، هنرپیشه فیلم، نقش همسر کارگر کارخانه را بازی می کند. او می گوید: «ما به دلیل حرص برای کسب منفعت و ثروت، انسانیت خودمان را از دست داده ایم. فکر می کنم تصویر کلی تری که فیلم پدید می آورد و برای من خیلی مهم است این سوال است که بله ما تجارت داریم، بله زندگی بهتر داریم و بله سود داریم ولی به چه قیمتی؟»

شرکت آمریکایی داو کمیکال که اکنون صاحب اتحادیه کاربید است مسئولیت خود را انکار می کند و می گوید که اتحادیه را وقتی خریده است که ده سال از پرداخت خسارت ۴۷۰ میلیون دلاری توسط اتحادیه به دولت هند در سال ۱۹۸۹، می گذشته است. این شرکت می گوید مسئولیت آلودگی در محل با شرکت داو کمیکال نیست بلکه متوجه مقامات هندی است که در سال ۱۹۹۸ مسئولیت این محل را برعهده گرفتند.

در این فیلم مارتین شین، بازیگر آمریکایی در نقش وارن اندرسون، مدیر اجرایی اتحادیه کارباید و میشا بارتون، بازیگر انگلیسی-ایرلندی در نقش اوا گسکن، خبرنگار «پاری مچ» ایفای نقش می کنند.    

                                   منابع:ویکی پدیا.یورونیوز

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5754
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 14 آذر 1393 ساعت : 8:51 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
قصرویران (رمان) بخش ششم
نظرات

                                                                    قصرویران (داستان دنباله دار) 

                                                               بخش ششم

                                                                                         نوشته :مهرداد میخبر

  هرگونه اقتباس و کپی برداری از این داستان اکیدا" ممنوع بوده و موجب پیگرد قانونی خواهدشد .

                                            

                      *******************************************************************************************

 

 

در آن لحظه ناگهان معجزه ای رخ داد که تجلیگاه  آن عمق وجود من بود. بیکباره آن قلب مرتعش  که شدت و تداوم طپش های غیر معمول و مخرب داشت به سکون و مرگ نزدیکش می کرد آرامشی شگرف یافت و از رعشه سرکش دستانم بطور محسوسی کاسته شد. لحظه تولد این معجزه  آن هنگام بود که صورت پدر را دیدم . نگاه نافذش را به نقطه ای نا معلوم دوخته بود  و پلک نمی زد.آن نگاه وچهره نمیتوانست از آن مردی  باشد که ترسی  را در لابلای  زوایای ذهن خود پنهان کرده است. این یک مکاشفه دیگر بود که بطرزی اعجازگونه مرا برنفس خود مسلط نمود و همه آن ترسها و لرزشها را از من دور کرد .درآن دقایق حساس و مشقت بار  که هر زنی و هر (ضعیفه) ای ممکن است خود را ببازد،پشت آن گلوله ای که در جان لوله  یکی از ان اسلحه ها انتظار اشاره یک انگشت سبابه را می کشید تا جانم را بگبرد حقایق دیگری را دیدم . دریافتم که آن همه کبکبه و دبدبه،پوشالی،دروغین وفانیست و آنگونه که همواره بزرگان دین ما گفته اند  عاقبت حق بر باطل پیروز میشود و شکی در حقیقت این جمله نمیتوان کرد. بقول آن ضرب المثل معروف (دیروزوددارداماسوخت وسوزندارد).دلیل محکم من حماسه جاودان حسین(ع) بود .حسین(ع)ولشکر کوچکش آنچنان بر لشگر بزرگ یزید پیروز شدند که تاابد در حافظه تاریخ جاودان گشتند وبنی امیه به چنان ننگی دچار گشتند که تاابدالدهرلعنت عالمیان راباخودهمراه ساختند.پیروزی صرفا" فتح خاک و آب نیست بلکه تسخیر قلوب است و چنین پیروزی ای تنها نصیب کسانی میگردد که بر حقند .  

 

در پرتر ه ای که از صورت پدر در نگاه خود قاب گرفته بودم آرامش و طمأنینه ای قوی وجود داشت وهمچون یک جریان الکتریکی که لامپ خاموشی را روشن کند به من منتقل شد و منورم کرد .پدر هنگامیکه سنگینی نگاه مرا روی خود احساس کردباحرکات کوچک ومعنی داری که به چشمها و دهانش داد و مانند یک سری کد و علامت قرار دادی برایم قابل درک بود،به من فهماندکه چیزی برای ترسیدن وجود ندارد.من آن اشارات معناداررا بعنوان حقیقت محض  و بی چون  چرا پذیرفتم و به ارامش رسیدم .

به همین سرعت و به همین سادگی از آن حال نزار خارج شده ،نیروئی تازه  گرفتم و به خود مسلط شدم. آن ( من ) سازنده ای که نیرومند شده بود به ( من )مخربی که تا چند  لحظه قبل بر تمامی وجودم احاطه پیدا کرده بود واکنون در حال ترک وجودم بود نهیب زد که :

-(بینوا !.... این مجموعه دهشتناک فولاد و باروت و شقاوت که در مقابل تو قد علم کرده است و این لشگر تا بن دندان مسلح که عظمت  پوک و پوشالی  خود را  از قدرت حاکم  براین جهان مادی وام گرفته ،در مقابل قانون  ثابت و اراده لایزال الهی و قدرت مطلق و حقیقی اونه تنها بسیار کوچک و ناچیز است بلکه اصلا" بچشم نمی آید و در واقع هیچ و پوچ است! تازه ... این ها طلایه داران سپاه خصمند و بسیار بزرگتراز اینها را نیز بزودی خواهی دید .تو و خانواد ه ات  در برابر این جلال و جبروت ظاهری و این ابزارهای پیشرفته و کم نظیر  کشتار  بجز  ایمانتان  به خداوند متعال  هیچ ندارید پس حواست جمع باشد که خسر الدنیا و الآخرت نشوی و ایمان  و اعتمادی را که  از پروردگار خویش وام گرفته ای براحتی از  دست ندهی . برای شهادت در کمال شهامت  آماده  باش  و توکل همیشگیت به خدا ، پیامبر و معصومین را در خود حفظ  کن و نگذار خللی برآن واردآید. اینها تمامی دارائی و ثروت تو در این موقعیت بحرانی هستندکه اگر از دستشان بدهی در واقع خودت خویشتن  را خلع سلاح کرده ای . این رانیز بدان که فی الحال تو نماینده یک ملت با شرف،آزاده ومسلمان هستی و چشم امیدپیرجماران به تو و امثال توست .)

هنگامی که این نهیب در فضای  ذهنم فریاد شد  و مرا به خودآورد، همزمان  به سرچشمه قدرتی بکر و عظیم دست یافتم . در بنای دلم چنان استحکامی پدیدآمد که احساس امنیت کردم و آنی شدم که باید میشدم و میبودم .

مادر مکث کوتاهی کرد و بعد انگار که بخواهد  مستقیما چیزی حالی کند رو به او کرد و ادامه داد :

- حالا پس از این همه سال، هنگامی که به آن  باور ها و تفکرات  می اندیشیم بیشتر و بهتر از آن هنگام در میابم که همگی حقایق محض بوده اند . سپاه صدام واقعا پوشالی ، دروغین و توخالی بودوگرنه عمری به آن کوتاهی و بی ثمری نمیداشت . به یک عده مزدورفاقد بصیرت ، لباس نظامی پوشانیده  و مدرن ترین سلاح ها را در اختیار شان نهاده بودند . آنها نیز با تکیه بر سلاحها و ماشین آلات پیشرفته جنگی وپیروی کورکورانه از دیسیپلین دیکته شده توسط یک دیوانه زنجیری، افکار نادرستی را در ذهن معیوب خود میپروراندند . همانطور که تاریخ گواه است آنان هرگز نه تنها به اهدافی که برای تجاوز دامنه دار و وحشیانه شان معین کرده بودند نرسیدند بلکه در ادامه جنگ تحمیلی شکست های پی در پی و مفتضحانه ای را تجربه کرده  و در نهایت  کارشان  به جائی کشید  که برای  رهائی از تنگنایی که در آن گرفتار شده بودند،سازش و صلح را التماس کردند ،چون از شجاعت و درایت  رزمندگان و فرماندهای جنگی ایران  بستوه آمده بودند و ادامه جنگ  برایشان ممکن نبود .  به گواهی تاریخ ،دیدیم صدامی که رویای سردار قادسیه شدن را در مغز معیوبش میپروراند بعد ها توسط همان اربابانش که زمانی نه چندان دوربه او بال و پر  تجاوز و وحشی گری داده بودند مورد غضب قرار گرفت و عاقبت در کمال ذلت و خواری او را از دخمه ای که مثل یک موش کور برای خود حفر کرده بود بیرون کشیده و به دار مجازات آویختند . اینها را میگویم که بدانی وقتی که صفت پوشالی بودن رابه آن  ارتش تجاوز گر میدهم دارم حقیقتی را بیان می کنم که گذر تاریخ بوضوح و روشنی آن را در معرض قضاوت ما قرار داده است.

 فی الواقع اکثر اوقات شعار همان شعور  است . حقیقتیست که در پس حجاب زمانه نهان شده و بالاخره روزی گذر زمان آنرا آشکار خواهدساخت .

عاطفه که تحت تأثیر منطق و استدلال بی نقص مادر قرار گرفته بود گفت :

- بله حاج خانم...اگر به سیر تاریخ با دقت توجه کنیم می بینیم که همواره بلااستثناءظالمین و ناحقان به خاک مذلت افتاده اندو  مظلومان و حقداران رستگار شده و خوشنام مانده اند .

مادر مجددا" به خاطراتش بازگشت:

- افسر فرمانده پس از آنکه نگاهش راحسابی روی جمعیت چرخاند با صدائی نعره  مانند بدون  آنکه رویش را به عقب برگرداند کسی را به نام صدا زد،سپس بازهم آن لبخند تمسخر آمیز و اعصاب  خرد کن را بر لب الصاق نمود و عینکش را قدری   روی بینی جابجا کرد . گرچه بسیاری از مردم خود را کاملا باخته بودند و نزدیک بود قالب تهی کنند ولی خیلی هایشان  هم آرام و خونسرد  خود را بدست  سرنوشت سپرده بودند .

درجه دار چاق سیبیلوی شکم گنده  ای که راننده  کامیون حامل نیروهای کلاه بره برسر بود  بزحمت خود را پشت فرمان جابجا کرد و پیاده  شدوآنگاه در حالیکه معلوم بود هیکل سنگینش را بزور دنبال خود می کشد دوان دوان خود را به فرمانده رساند؛  سلام نظامی داد، پا چسباند و "نعم سیدی" محکمی گفت .

افسر بعثی باحرکت  انگشت اشاره ،سر درجه دار چاق را بطرف خود کشاند .آن سر گنده و چاق طوری جلو آمد که آدم فکر میکرد نخی محکم و نامرئی انگشت افسر را به آن وصل کرده است . فرمانده  چیز هائی در گوش متصل به آن سر گنده و چاق گفت .در حین حرف زدن ،دستانش را آرام آرام تکان میداد.فکر کنم داشت سعی می کرد  توضیحاتش را به کمک حرکات دست  کاملتر و دقیقتر به درجه دار_که احتمالا"بنظرش خنگ و کند ذهن بود_ حالی کند .

درجه دار در حین گوش دادن  به حرفهای افسر فرمانده ،متملقانه سرش را میجنباند و نگاهش را روی مردم  سیر میداد. پس از اتمام آن سخنان  در گوشی،درجه دارچاق مجددا" پا چسباند و دستش را برای سلام دادن کنار گوشش برد. سپس سینه ای صاف کرد و هیکل گنده اش را کاملا"بطرف مردم چرخاند .

فرمانده در حالیکه مدام روی پنجه پاهایش بلند می شد و پشت بندآن پاشنه های پوتینش را برزمین میکوبید منتظر بود درجه دار حرفهایش را برای ما ترجمه کند و هنگامی که مکث مردک بیش از حد  انتظارش طول کشید نگاهی غضبناک حواله اش کرد.درجه دارباعجله برسستی و تردیدش فائق آمد ،خودش را جمع و جور نمود وهول هولکی  شروع به صحبت کرد . لهجه اش  نشان میداد  که از کرد های (خانقین)  است .خانقین شهریست در خاک عراق که با شهرما همجوار میباشد و ساکنانش از نقطه نظر  زبان و فرهنگ تشابهات زیادی با مردم قصرشیرین دارند .

او ابتدا با لحنی مهربانانه ولی کاملا" تصنعی از مردم خواست  اگر خسته هستند روی زمین بنشینند .کسی ما را مجبور به  ایستاده ماندن نکرده بودبلکه دلیل ننشستنمان بهت و حیرت حاصل از آن غافلگیری شوم بود که هنوز با آن دست به گریبان بودیم.بادعوت آن درجه دار همه مردم روی زمین نشستند .پدرهمچنان سرپاایستاده بود.وقتیکه دیدم او قصدنشستن ندارد راستش را بخواهید کمی ترس برم داشت چون فهمیدم امتناع او بیشتر به یک آئین مقاومتی شبیه است تا چیز ی دیگر.اونمیخواست خواسته دشمن را بجای آورد.

درجه دار که متوجه پدر شده بود به او اشاره کرد بنشیند .پدر جواب داد :

- خسته نیستم ، اینطور راحت ترم .

حالادیگرخیلی بیشتر ازچند لحظه قبل که دلیل امتناعش ازنشستن را حدس زده بودم احساس خطرمیکردم چون از مقصودش مطمئن شده بودم. با لحنی ملتمسانه در حالیکه مچ پایش را گرفته بودم و تکان میدادم گفتم :

- باباجان... قسمت میدهم به ابالفضل  که بنشینی .

پدروقتی حال نزارم رادید تسلیم خواسته ام شد وزیر نگاه غضبناک درجه دار و افسر فرمانده کنار من به زمین نشست . خیالم راحت شدچون دوست نداشتم حالا که گیر عراقیها افتاده ایم پدر در مرکز توجهشان قرار بگیردوخدای ناکرده آن سنگدلان گزندی باو برسانندچون پدر کاغذی نیز در جیب داشت که کروکی منطقه و وضعیت دشمن در آن تشریح شده بود و اگر بدست عراقیها می افتاد محال بود باپدر مثل یک فرد عادی رفتار کنند.مسلما" گمان میکردند او از نیروهای سپاه است و...نه...اصلا" دوست نداشتم راجع به اینچنین احتمالی حتی فکر هم بکنم.

درجه دار شروع به صحبت کرد :

- مردم قصری !... ما ارتش حزب بعث عراق به رهبری قائد اعظم جناب صدام حسین هستیم و آمده ایم که شما را  از اسارت خمینی آزاد کنیم ...

نگاهم متوجه پدر بود که مبادا بخواهد چیزی بگوید و خودش را گرفتار کند. معلوم بود که از نوع حرف زدن درجه دار خیلی ناراحت شده  است ولی دارد جلو ی خودش را می گیرد  که چیزی نگوید. منهم هر چه خواهش و التماس بود توی چشمهایم ریختم وبه پدر نگاه کردم تا شاید به آن وسیله بتوانم کنترلش کنم .

درجه دار  ادامه داد :

- ....ما با شما دوست  هستیم و قصد اذیت کردنتان را نداریم ولی این تا هنگامیست که شما  هم با ما دوست  باشید و اقدامی بر علیه ارتش پیروز عراق انجام ندهید .

مجددا" افسر عراقی  با اشاره انگشت کله مردک  را پیش کشید و چیزهای دیگری توی گوشش گفت.درجه دار ادامه داد:

- یادتان باشد... اینجا از این پس خاک عراق عجم و استان حلوان می باشد !الآن هم به شما اجازه داده می شود به شهر و خانه هایتان  باز گردید و به عنوان شهروندان عراقی بزندگی خودتان ادامه دهید!

پدر در عکس العمل به این حرفها  پوز خندی  زد. دل توی دلم نبود. میترسیدم حواس عراقیها جلب  حرکات پدرشود و او را اذیت کنند.خوشبختانه هیچکدامشان  متوجه نشدند و بخیر گذشت. پدر پس از اتمام سخنان درجه دار،جوری که نفرات اطراف هم  بشنوندزیر لب  گفت :

- زهی خیال باطل ! کور خو اند ه اید ! همیشه اینطور نخواهد ماند و بزودی نیروهای ایران روی سرتان خراب خواهند شد .

با اشاره و دستور افسر بعثی ،سرباز های کلاه بره پوش سر اسلحه هارا پائین آورده و درحالت پا فنگ  باقی ماندند .

عاطفه صحبتهای مادر را قطع کرد و گفت :

- باز هم خداراشکرکه رفتار بدی با شما نداشتند . من همیشه تصور میکردم عراقیها خیلی جنایتکار بوده اند و رفتار نا مناسبی با مردم داشته اند. ولی انگار اشتباه میکردم... نه ؟

مادرم جواب داد:

- عاطفه جان زیاد عجله نکن. فعلا" اول ماجراست . آنچه که آن افسر بعثی  و درجه دار زیر دستش به ما گفتند از سر لطف  و شفقت و یا نشانه مودت و دوستی نبود بلکه فقط از روی ترس و وحشت از مردمی بود که وصف شجاعتها و فداکاریهایشان را شنیده بودند.در ضمن آنها داشتند قدم به شهری می گذاشتند که از همه  لحاظ برایشان غریب و نا شناخته بود، پس طبیعتا"مجبور بودند احتیاط کنند.شاید این را از حرکتی که در اولین برخورد با مردم انجام دادند و زیر تهدید لوله های اسلحه سربازان  با ما صحبت کردند فهمیده باشی .دشمن مجبور بود در اولین گامهایش رفتار بظاهر  دوستانه ای با مردم داشته باشد که مباداخطری متوجه نیروهایش گشته و مثلا"درگیر جنگهای  خیابانی طولانی مدت با نیروهای مردمی بشود . آنها قصد داشتند پس از احاطه  کامل بر شهر  و مستحکم نمودن مواضعشان، نسبت به نوع رفتار و برخورد با غیر نظامیان گرفتاردر شهر  تصمیم گیری و برنامه ریزی کنند .

نکته مهم  دیگر این بود : حضور مردم عادی وهمچنین زنان  و کودکان باعث میشد مدافعین و نیروهای باقیمانده  خودی که در داخل و اطراف شهر قصد ادامه نبرد و مقاومت را داشتند نتوانندآنطور که باید و شاید به عراقیها ضربه های کاری وارد سازند .در حقیقت آن از خدابی خبران  قصدداشتندبا جلو انداختن مردم از وجودآنها بمثابه یک سپر انسانی  استفاده کرده و جان بی مقدار خود را حفظ  نمایند. طبعا"خود یها با دیدن خیل کثیر مردم در میانه ی سپاه دشمن  ترجیح میدادند که موقتا" دست از نبرد بکشند و در نتیجه عراقیها بدون هیچ مانع و مشکلی وارد  شهر میشدند. برای دشمن چه چیزی بهتروایده آل تر از این بود ؟

به دستور آن افسر  فرمانده متکبر و ترجمه درجه دار کرد زبان ،قرارشدکه مردم مسیرشهر را در پیش گرفته و راه رفته را باز گردند  . جیپ فرمانده و سایر کامیونها و نفر بر ها به سرعت از ما سبقت گرفتند. فقط  یک جیب که تیر بار کالیبر پنجاهی روی آن سوار بود  با ما همراه شد ودرحالیکه همچنان لوله مسلسل را بسمت ما گرفته بودتا درون شهر مشایعتمان کرد .

نفرات سوار برآن جیپ خیلی بیرحم وبی ملاحظه بودند .آنها مردم خسته و کوفته را مجبور به سریع راه رفتن نموده و مدام مارا با سلاحهایشان تهدید میکردند که اگر آهسته راه برویم بسویمان شلیک میکنند.حتی چندین بار نیز جلوی پاهایمان تیر خالی کرده و مجبور به دویدنمان کردند. هنگامی که به داخل شهر و آنسوی پل نصر آباد رسیدیم دیگر توانی در پاها و رمقی در جانهایمان باقی نمانده بود. پاهای من باد کرده بود و حسین و دائی مرتضی هم که مجبور شده بودند مهدی و نرگس را  کول کنند آنقدر خسته و کوفته بودندکه حتی نای حرف زدن هم نداشتند . جوان ترکش خورده که خون زیادی از دست داده بوداز همان آغاز مسیر بازگشت نتوانست طاقت بیاوردو از شدت ضعف  بیهوش بزمین افتاد.مردهای جوانترو قدرتمندتر گروه وحتی پدرکه توان بدنی خوبی داشت، مجبور شدنددر کل مسیر تا داخل شهر، به نوبت اوراروی دوششان حمل کنند.

مناظر ناخوشایند و غم انگیزی جلوی چشمهایمان در حال شکل گرفتن بود .عراقیهامانند مور و ملخ از محور های دیگری نظیر جاده خسروی و مرز هدایت و پرویز و همچنین از راه کوره های گچ و محلات غفور آباد و محمود آباد توی شهر سرازیر شده بودند و در همه خیابانها و محلات  حضور نحس و شومشان  را به رخ مردم می کشیدند.مردمی نیز که ازطریق جاده سرپلذهاب قصد خروج از شهر را کرده بودند به شهر بازگردانده شده بودند و داشتند به خانه هایشان میرفتند. فعلا"همگی بایدبه یک حبس خانگی اجباری تن میدادیم و به انتظار آینده ای  نا معلوم  مینشستیم . فضای شهرآرام بود.عراقیهاباخیال راحت ترددمیکردندومقر هاومواضعشان را برمی گزیدند،ولی زیر پوست شهر وقایعی در جریان بود. درجای  جای شهرهنوزجوانان غیوری وجود داشتند که لحظه شماری میکردندوانتظار میکشیدندکه مردم به خانه هایشان بروندتاآنان مبارزه خود را مجددا"از سر بگیرند و نگذارند آب خوش از گلوی متجاوزان  پائین برود .

هنگامی که وارد خانه شدیم شریعت را آنجا دیدیم. افسرده و غمگین گوشه ای از زیر زمین  چهار زانو نشسته ودرحالیکه چانه اش را روی قنداق اسحله اش قرار داده بود فکر میکرد. او هنگامی که با حسین ، پدر و دائی مرتضی مواجه  گشت بلند شد، پدر را در آغوش گرفت و در حالیکه آرام آرام بغضش داشت میشکست و اشک توی چشمانش  حلقه میزد با صدائی لرزان گفت :

-   دیدی حاج اصغر ؟ عاقبت آمدند . حالا باید چکار کنیم ؟

                                

                                   *                                            *                                             *

 

 

 

مادر آخرین جرعه چائی اش را نوشید وادامه داد:

-  هرچه آذوقه و خوردنی در خانه هایمان داشتیم  جمع کردیم وبه خانه دائی رفتیم .دائی مرتضی معتقد بودکه نه خانه پدر و نه خانه ما دیگر امنیت ندارد زیرا هیچ بعیدنیست که شریعت و پدر بزودی شناسائی شده وتحت تعقیب قرار بگیرند.

غمگینترین غروب زندگیم رادر انتهای آن روز نامیمون دیدم وشب که شد  گوئی تاریک ترین و شوم ترین شب زندگی من فرا رسیده  بود.ظلمتی غریب و خفقان آور مانندچادری سیاه و ضخیم که حتی اجازه عبور اکسیژن و هوای تازه را از خود نمیدهد بختک وار  تن لشش را روی تن شهر  انداخته بود .

آنچنان دلم تنگ بود که مایل بودم درسکوت اشک بریزم وتنهاباشم.این فقط من نبودم که دلتنگ وبیحوصله بودم. همه ، حتی د ائی مرتضی که همیشه در سخت ترین شرایط باب مزاح و مطایبه  را باز  میکردوبه دلها شادی  میبخشید ، اکنون افسرده و مغموم در گوشه کنارهای زیر زمین جدا جدا  نشسته بودند و در عوالم خاصی که بیشک سرشار از دلتنگی و دلشکستگی بود سیر میکردند.

سکوت حاکم بر فضای شهر هنگامی شکست که میگهای عراقی در هجومی برق آسا و وحشیانه اطراف شهر را بشدت بمباران کردند. این بمباران سنگین  و طولانی مدت مانند زلزله ای مهیب و قدرتمند مدام زمین را میلرزاند و روانهای  حساس وناتوان  ما را نیز همزمان به ارتعاشاتی دردناک وامیداشت.پس از پایان گرفتن بمباران ،شهرو اطراف آن درسکوتی  خرد کننده و نامیمون غرق شد. مسلما" از این پس دیگر قرار نبود هیچ گلوله توپ  یا خمپاره ای به سمت شهر شلیک شودزیرا بعثیهادر جای جای قصرشیرین حضور داشتند و پس از آن بمباران وحشیانه که باقی مانده مواضع و استحکامات نیروهای ما رانیز از بین برده بود،خیال اشغالگران تقریبا" راحت  بود که خطری تهدیدشان نمی کند.

همانگونه که گفتم نیروهای مردمی در دل شهر حضور داشتندو هنگامی که حاج  آقا شریعت خودش را جمع و جور کرد وبلند شد که از خانه خارج شود فهمیدم  عراقیهای بزدل باید منتظر  ضربه های جانانه ای از سوی اوونیروهایش باشند و امشب نخواهند  توانست آسوده سر بر بالین بنهند.

شریعت اینگونه از مشاهداتش هنگام وروداشغالگران به شهر میگفت :

- من همان موقع که ازدور ورود نیروهای عراقی  را  از روی بام  مهدیه با دوربین  دیدم پائین آمدم و بسرعت  غسل  شهادت  کردم زیرا  با سایر برادران عهد کرده ایم که اجازه ندهیم آب خوش از گلوی اشغالگران پائین برود .البته ما فکر میکردیم آنها از طرف کوههای یکه کشان به شهر وارد شوند . من و چند تا از فرماندهان روی پشت بام مهدیه داشتیم  با دوربین اطراف را رصد می کردیم که عراقیهابرخلاف انتظارما از طرف  محمود آباد  و غفور آباد در حالیکه  پرچم ایران را حمل می کردند پیدایشان شد . اولش  فکر کردیم نیروی کمکی رسیده است ولی درست وقتی  متوجه شدیم آنهانیروهای عراقی هستند، آتش شدید پشتیبانی شان هم شروع شد .یک نفر از بچه ها با آرپی جی توانست یک دستگاه تانکشان را هدف قرار دهد ولی بزودی بقدری نزدیک شدند و آنچنان آتششان شدید و پرحجم شد که نتوانستیم آنجا بمانیم، این بود که تصمیم گرفتیم پنهان شویم  و در فرصتی مناسب مقاومت و مبارزه را شروع کنیم چون اولا"  تعداد نیروهائی  که به شهر وارد شدند بسیار زیاد بود و ثانیا" در دقایق بعدی پس از اشغال شهر،وجود  مردم و زنان  و کودکان  در میانه سپاه دشمن اجازه نمیداد هیچ گلوله ای به سمت آنان شلیک کنیم .

حسین و دائی مرتضی سعی کردند شریعت را فعلا"از بیرون رفتن منصرف کنند. از او خواستند یک امشب را بی خیال  شود و لااقل اجازه دهد چند ساعت دیگر بگذرد شاید از هشیاری عراقیها کاسته شود ولی او تصمیم خودش را گرفته بود وطبق  قرار مدا ری که بایارانش  گذاشته بود باید میرفت.

کسی نمیتوانست جلودارش باشد . شریعت در حالیکه از شیشه ای کوچک،عطرخوشبوی گل محمدی  به سر و رویش میمالید گفت :

- حسین آقا، آقا مرتضی ، من که گفته بودم... تا  حتی یک نفر  مدافع  توی شهر  هست من هم خواهم جنگید. این عهدی است که با خدای خود بسته ام  .

پدر تصمیم گرفت با شریعت همراه شود و این بار من و مادر و خواهرانم بودیم که به تکاپو افتادیم تا مانعش شویم . ماد ربلند شد و رفت جلوی درب زیر زمین بست نشست .آنگاه گفت :

- حالا ببینم کی جرأتش را دارد من پیر زن را کنار بزند و از این در بیرون برود ! الله و بالله نمیگذارم نه تو  و نه حاج آقاشریعت از این زیرزمین خارج گردیدمگر اینکه از روی جنازه من رد شوید .آخرشما دو نفر در مقابل آن شیاطین و توپ و تانکشان چه کاری از دستتان ساخته است ؟

شریعت که خنده اش گرفته  بودخطاب به پدر گفت؟

- میبینی حاج اصغر آقا ؟ دیدی عاقبت نان ما هم آجرشد ؟!

سپس روبه مادر کرد و ادامه داد:

- آخر حاج خانم، من چه گناهی کرده ام  که باید به آتش حاج اصغر بسوزم ؟منم و یک مادر پیر ، نه زنی  دارم و نه فرزندی . اگر  شهید شوم مایه افتخارمادرم میشوم.پس چرا نروم ؟

مادر که گوشش بدهکار حرفهای شریعت نبودهمچنان  طرف خطابش پدر بود:

- من پیر زن و این پنج دختر را میخواهی میان  دسته ی گرگها تنها بگذاری وبروی آقا؟

آنگاه رویش را بطرف شریعت کرد واورا واسطه قرار داد:

- شما بگو حاج آقا... جنگیدن بر اوواجب است؟ شصت سال عمراز خداگرفته . کی وقت جنگیدنش  است ؟

شریعت که میدانست تنها راه رهائیش ازمخمصه ای که مادر بوجود آورده راضی کردن پدر به ماندن است،در حالی که پدر را در آغوش گرفته بود و میبوسید  گفت :

- حاج خانمتان درست می گویدآقاجان . والله ،بالله،جنگیدن بر شما واجب نیست . من به قربانتان بروم... الآن بچه ها منتظر هستند. اگر تا چند دقیقه دیگر سر قرار حاضر نشوم  کل برنامه ها بهم میریزدو دشمن شاد میشویم  . شما تشریف داشته باش حاجی .فعلا"ما جوانها هستیم .ماشالله تعدادمان  هم که کم نیست ،نگران نباشید.

عاقبت ممانعتهای مصرانه  مادر باعث شد شریعت  برای رها شدن خودش هم که شده  پدر را از  همراه شدن با خود  منصرف کند.پدر که بر زمین نشست ، شریعت با همه وداع کرده و از خانه خارج شد.بعداز رفتن شریعت و فقط پس از گذشت حدود نیم ساعت،یعنی حدودساعت یک نیمه شب ،درگیری آغاز شد و صدای  شلیک سلاحها و انفجار نارنجک ها در فضای شهر طنین اندازشد .

آن شب احساس ناامنی شدیدی که دربطن وجود همه مابود نگذاشت هیچکداممان چشم بر هم بگذاریم و بخوابیم .پدر تا خود صبح توی حیاط قدم میزد و با شنیدن کوچکترین صدائی از داخل کوچه  همه را خبر دار میکرد .او از ما خواسته بود کوکتل مولوتوف هائی را که از قبل آماده کرده بودیم کنار خودمان آماده نگاه داریم و در صورت ورود دشمن به  حریم  خانه همه جا را به آتش بکشیم .نزدیکیهای صبح بعداز نماز، دائی مرتضی و حسین پدر را  وادار کردند که چرتی بزند و خودشان  قول دادند  که حواسشان به همه چیز باشد .

صدای درگیریها تا حدود 5 صبح ادامه داشت  وبعدازآن  کم کم ساکت شد . هوا تازه روشن شده بود  که صدائی از داخل کوچه همه را متوجه خود کرد .دائی مرتضی لای در حیاط را باز کرده  بود و داشت بیرون را دید میزد . یکی از جیپهای عراقی  در حالیکه بلند گوئی روی آن سوار بود  داشت  طول کوچه را میپیمود و یک نفر  به زبانهای کردی و فارسی این جملات را تکرار میکرد :

- اهالی قصر ...اجازه ندهید فرزندان و جوانان شما خود را به کشتن بدهند. از آنها بخواهید دست ازمقاومت بردارنددیشب عده ای فریب خورده در حین نبرد با ارتش پیروزمند  عراق هلاک شده اند . مقاومت بیهوده است .ما به  مردم غیرنظامی و غیر مسلح کاری نداریم. هدف  ما تصرف تهران و ساقط کردن رژیم خمینی است. مردم قصرشیرین میتوانند آزدانه به خیابانها بیابند و زندگی و کسب و کارخودشان را ادامه دهند .

دائی مرتضی درب حیاط را  که بست، گفت :

-  این کلک جدیدشان است . با یک تیر دونشان میزنند . میخواهند آزادی بدهند  که جوانها را شناسائی کنند و به اسیری ببرند،در ضمن با تردد  مردم در کوچه ها و خیابانها مانع نبرد و مقاومت  مدافعین شوند چون تیر اندازی در خیابانها موجب کشته و مجروح شدن مردم عادی خواهد شدوبچه های خودمان این را نمیخواهند .

آن روز ، روز پنجم مهر ماه بود و ما تا نزدیکیهای ظهر هم چنان توی خانه حبس بودیم. خیلی گرسنه مان بود چون از دیشب هیچکداممان لب به غذاو آب نزده بودیم . مادر با کمی برنج و سیب زمینی و آب الوند که توی  دبه ها موجود  بود  سیب پلوی بد بوئی  درست کرد که  لاجرم از شدت گرسنگی با رغبت و اشتهای فراوان آنرا خوردیم !.آب الوند همینجوری هم بد مزه و بوگندو بود.بقول بتول (مزه ماهی گندیده میداد)حال شما فکرش را بکنید که این آب جوش برودوبه غلظت آن افزوده گردد .... خیلی بد مزه تراز قبل میشد.

پس از خوردن نهار، دائی مرتضی تصمیم گرفت  سری بداخل شهر بزند  :

- همینطوری که نمیشود  از همه چیز  و همه  جا بی خبر  بمانیم. در ضمن باید سری هم به خانه ی فوزیه بزنم .

حسین تصمیم گرفت با دائی  مرتضی همراه شود :

- من هم چند روز  است از حال مصطفی  برادرم بی خبرم.با هم میرویم  به هر دو یشان سر میزنیم.

- حسین جان  تو لازم نیست  بیائی .خودم  به در خانه  مصطفی  هم خواهم رفت. تو جوان هستی ،اگر عراقیهاتوراببینند اسیرت میکنند .

پدر از دائی خواست که خبری هم از حاج آقا شریعت بگیرد ، همینکه دائی خواست از خانه بیرون بزند درگیریهامجددا" شروع شد . مادرپیش آمد که مانعش شود ولی او تصمیمش را گرفته بود :

- نگران نباش  آبجی ، حواسم جمع است. از جاهائی که درگیری هست عبور نخواهم کرد . خوب...بهر حال باید بروم.فکرهای بدنکن...اگر نروم نگرانی و دلشوره خیلی عذابمان خواهد داد  .

دائی مرتضی رفت و پس از  یک ساعت که بر ما  به اندازه یکسال گذشت به خانه بازگشت .وقتیکه رسید  هنوز صدای  شلیکها و در گیریها قطع نشده بود .اوبقدری خسته و کوفته بود که نمیتوانست سر پا بایستد . میگفت برای سر زدن به خانه خاله فوزیه و اقا مصطفی زجر زیادی را متحمل شده است :

- توی اکثر محلات درگیری  در جریان است . در بالای آبشار و محدوده  ضلع جنوبی تپه موسی و کارخانه یخ  تا اطراف پل نصر آباد بیشترین حجم  درگیریها وجودداردو در محلات دیگر هم مدافعین کوچه به کوچه در تعقیب عراقیها  هستند و به آنها ضربه میزنند . چندین بار  مجبور شدم دقایق زیادی را در جاهای امن سنگر بگیرم تا مورد اصابت گلوله طرفین قرار نگیرم. حتی چند بار  خطر از بیخ گوشم رد شد و گلوله های  سرگردان به اطرافم اصابت کردند .

پدر پرسید :

-  وضعیت کلی شهر چگونه است ؟تو فکرمیکنی میتوان امیدی به بیرون راندن بعثیون داشت ؟

دائی در حالیکه سرش را بعلامت تأسف تکان میداد گفت :

-  اصغرآقا...کل شهر در دست  دشمن است وآنها بااعتماد بنفسی که بدست آورده اندچند ساختمان را در نقاط مختلف بعنوان مقر فرماندهی  خود اشغال نموده اندو بقول معروف حسابی جاگیر شده اند. یکی از مقرها یشان ساختمان مسجد مهدیه است ودیگری خانه بزرگیست که اول کوچه قرنطینه کمی پائینتر از میدان شاه  سابق قرار دارد.مقر سومشان یکی از ساختمانهای واقع در محله  تازه آباد  است. مقاومتها تقریبا"در هم شکسته اند  و اگر جوانان  ما هنوز با دشمن میجنگند به این  خاطر است که غیرتشان اجازه نمیدهد ساکت بنشینندوگرنه اینطوری و با این عده قلیل نمیتوان شهررا از دست بعثی ها بیرون کشید.

دائی مرتضی توضیح داد که عراقیها پس از اشغال شهر ما ، حالا درتدارک تصرف  سرپلذهاب و گیلانغرب هستند .البته ما در اخبار ظهر گاهی  رادیو تهران  خبرش  را شنیده بودیم و میدانستیم نبرد شدیدی پیرامون  آن دو شهر در جریان است و مناطق مسکونیشان نیز زیر آتش سنگین توپخانه عراق قرار دارد .

حسین ، مادر و پدر  احوال آقا مصطفی  و خاله فوزیه  و حاج اقا شریعت را از دائی جویا شدند . دائی توضیح داد که آقا مصطفی و خانواده اش  را در منزلشان نیافته است .شریعت را نیز در گیر و دار تیر اندازیها نتوانسته بود پیدا کند ولی خاله فوزیه و خانواده اش را دیده و توانسته بودسری به آنها بزند .

 چند روزی میشد که حسین ازبرادرش آقا مصطفی بی خبر بود.آخرین بار در دیدار بااوشنیده بود که میخو اهد از راه سرپلذهاب خانواده اش را به کرمانشاه ببردولی پس از آن با یکدیگر ملاقات نکرده بودند.اونه تنها سخت دلواپس و نگران بودبلکه خیالات بدبینانه ای هم توی سرش وول میخوردند :

- صدیقه ، نکند توی راه سرپل اسیرشان کرده باشند... نکند خدای نکرده انفجار توپ آنها را کشته باشد ؟ ...عاقبت این نگرانیها مرا خواهد  کشت . چندین بار از  او خواستم که بیاید پیش خودمان ولی قبول نکرد. بس که یکدنده و خود رأی است .

برای اینکه به او امید داده باشم گفتم :

- آقا مصطفی مرد با جربزه و جنم داری است . من اطمینان د ارم الآن درکرمانشاه ومنزل خواهرتان هستند . در اصل کسی که باید نگران باشد اوست که فکر و خیال تو  آرام و قرارش را گرفته است. فکرش را بکن ... از رادیو و تلویزیون می شنوند که قصراشغال شده است. مید انی چقدر  برای او و خواهر بیچاره ات نگران کننده  است که ما اینجا گیر افتاده ایم ؟ کجای کاری حسین آقا ؟! وضعیت خودمان از همه بدتر است .

حرفهای  من قدری به حسین آآآآآرا مش بخشید  . دائی مرتضی در ادامه صحبتهایش از جوانانی سخن گفت که آن روز وهمچنین روز قبل به اسارت بعثیون در آمده بودند . عده ای از آنها را به داخل خاک عراق منتقل کرده بودند و یک تعداد دیگرشان راهم در مسجد مهدیه و مقرهای دیگر به بندکشیده بودند .

 

 

                                                                                            *                                            *                                            *                       

 

 

 

آن روز هم شب شدوحتی  در دل سیاه  شب نیز درگیریها  ادامه پیدا کرد . خیلی بما سخت میگذشت  . بنده خدا دائی مرتضی دو بار برای آوردن اب به دل میدانهای پر خطر درگیری زد تا دو دبه بیست لیتری رااز آب الوند پر کرده و به ما برساند.  آن مرد فداکار و پر جرأت چون نگران  امنیت و سلامت پدر و حسین بود اجازه نمیداد  آندو  همراهیش کنند و خود به تنهائی آن مسیر طولانی و نا امن  را به کرات میپیمود.

آن شب  پدر یکی دو بار خواست در پی شریعت  از خانه بیرون بزند که باز هم  با ممانعت همه ما روبرو شد. آنقدر بی تابی می کرد  که حسین و دائی مرتضی عاقبت مجبور شدند توی ظلمات شب تا نزدیکیهای  میدان  مرزبانی بروند و دنبال  حاج آقا شریعت بگردند . آنها نتوانستند اثر و نشانی  از شریعت پیدا کنند زیرا انسجامی در هسته های مقاومت  باقی نمانده بود که بتوانند از کسی سراغ وی را بگیرند . تشکلهای مسلح مردمی متلاشی شده بودند و نفرات بدون ارتباط با یکدیگر بصورت تک تک یا در گروهای دو و سه نفره داشتند آخرین گلوله ها و مهمات  خود را  به مصرف  می رسانیدند . در حقیقت هیچکدامشان امید پیروزی نداشتند و فقط و فقط به انتظار  لحظه شهادت خود ثانیه ها را میشمردند .

پدر می خواست  آن شب  را هم تا صبح بیدار بماند  اما دائی مرتضی و حسین از او خواستند که بخواید و نگهبانی را به اندو محول سازد  . پدر  گر چه قبول  کرد ولی همچنان تا نزدیکی های  سحر بیدار  ماند. او به هر صدای کوچکی عکس العمل نشان میداد،بر می خواست  و بیرون  را نگاه می کرد .

بایداز خودم هم بگویم که  به معضل کمبود شیر خشک برای محمد احسان دچار شده بودم .فقط به اندازه سه یا چهار  شیشه شیر توی قوطی شیر خشک موجود  بود  و این  مقدار ، در صورت صرفه جوئی کفاف یک روز وو نیم را میداد.میبایست  فعلا" با آن  مدارا می کردم که شاید فرجی شود .

کل روز بعد راهم تا غروب توی خانه حبس بودیم. داشتیم دیوانه  می شدیم. هنوز خورشید کاملا" از خط افق پائین نرفته بود که بتدریج از شدت صدای درگیرهای داخل شهر کاسته شد و هنگامی که قرص سرخ خورشیددرخونابه مغرب  غرق شد سکوت مطلق  همه جا را فرا گرفت و... شهر من مرد !

 

   

 

 

 

                                                         

 

 

                                                                                                              (آدم فروشها)

 

 

 

 

 

 

آنقدر محکم در را می کوبیدند  که یک لحظه شک توی دلهایمان افتاد نکند عراقیها باشند بهمین دلیل هم دائی مرتضی  پشت در ایستاد و فریاد کشید :

- کیست ؟

- منم آقا مرتضی ... شریعت...عجله کن...

پدر با شنیدن صدای شریعت باعجله از پله های زیر زمین بالاآمد. دائی مرتضی قبل از رسیدن پدردر را باز کردو پدربمحض دیدن شریعت  هیکل خونین و خاک آلود ش را در آغوش گرفت. شریعت که خستگی و غصه از سرو رویش میباریدنفس نفس زنان گفت :

- اقا مرتضی زود در را ببند ، عراقیها دو سه کوچه بالاترند،داشتند تعقیبم میکردند.بزحمت  توانستم از دستشان فرار کنم.

اولش همه فکر کردیم زخمی شده  است ولی بعدا با توضیح خودش معلوم شد آن لکه های خون مال یکی از همرزمانش می باشد  که توی آغوش او به شهادت رسیده است .

 هنگامیکه همه وارد زیر زمین شدیم و شریعت پس از نوشیدن چند جرعه آب چگونگی اوضاع را برایمان تشریح کرد،فهمیدیم  مقاومت کاملا" در هم شکسته است . شهر  زیبا و تاریخی  و باستانی من در میان  آتش و دود  و انفجارهای  مرگبار  به سقوطی غم انگیز  تن در داده و باغهای لیمو ، نخل های بلند قامت  ،مزارع  پر بار و ساختمانها  و خیابانها و کوچه های زیبایش جولانگاه صدامیان متحاوز شده است .

- حاج اصغر ، مشکل (جاشها) روز به روز دارد جدی تر میشود. همان خدا نشناسها که قصرشیرین را به صدامیها تقدیم کردندحالا دارند برایشان خوش رقصی میکنند ...

شریعت با چشمهای خودش دیده بود چند نفر از کسانی که بخوبی میشناختشان وتا همین چند روز پیش میان مردم زندگی می کردندحالا دوش بدوش بعثیها اسلحه بدوش انداخته و دارند و در پی افراد سر شناس شهر و نیروهای سپاه میگردند.

ساعتی بعد دوباره در خانه کوبیده شد . این بار هم محکم و پی در پی .

حسین دوید و پس از آنکه مطمئن  شد کی پشت درایستاده است آن را باز کرد. عبدالرضا رادیدم که شوریده حال و غمزده  آمد و گوشه ای چمپاتمه زد.

یک استکان چای جلوی عبدالرضا گذاشتیم . همینکه خواست یک جرعه بخورد توی گلویش پرید و به گریه افتاد  . خیلی دلم برایش سوخت . اصلا" نمیتوانستم باور کنم او  همان عبدالرضای پر انرژی و خستگی ناپذیر باشدکه همیشه خدا دوست داشت به همه کمک کند و باری از روی دوش اطرافیانش بر دارد، عبدالرضای مقاوم و شاد... هرگز گریستن  او را ندید ه بودم و در باورم نمیگنجید که بتواند گریه کند و یا نا امیدی قادر  باشد  دروجودش رسوخ کند .

او پس از چند دقیقه  که  بارهنگفت غم تلنبار شده روی دلش  را با های های گریه  و اشکهای  تلخ خالی  کرد شروع به صحبت نمود :

- نمیدانید چه قیامتی  بود. به خود خدا سوگند اگر مهمات یا نیروی کمکی میرسید این عراقیها کافر و مزدور نمیتوانستند قدمهای نحسشان را روی خاک پاک قصر بگذارند .خیلی ها مظلومانه  بشهادت  رسیده  و  مجروح  شدند...محشر کبری بود...صحرای کربلا بود...اگر از من بپرسند  میگویم  از این  به بعد هر کس میخواهد توی کوچه و خیابانهای قصرشیرین قدم بگذارد باید وضو بگیرد  و آیات  قرآن  ورد زبانش باشدچون این خاک مقدس است وباخون شهداء تطهیر شده است . این نظر را من میدهم که دیده ام چگونه در وجب به وجب  خاک شهرم پیکر پاک جوانان  مانند شاخه های گل سرخ بر خاک افتادو خون پاکشان خاک کوچه ها و آسفالت خیابانها را گلگون کرد.

عبدالرضا حاج آقا شریعت را طرف خطاب قرار دادو گفت :

- حاج حسن... گروه تحت فرماندهی  علی آقا را که خاطرتان هست ...

- بله ... خسرو ، منصور ، حسین ... مگر میشود آنها را بیاد نداشت ؟شیرهای قصر...

- خوب اسمهاخاطرتان مانده است حاج آقا...کریم  ومحمودهم بودند،لقب شیرهای قصررا حاج مصیب فرمانده گردان مقدادبه آنها داد،بس که این بچه هاشجاع و شیر دل بودند.آنها به گروهی از عراقیهاکه قصدداشتنددرب یکی ازخانه های متروکه کوچه ی (( دارخرما)) را بشکنند  حمله کرده و چند تایشان را به درک فرستادند، ولی یکدفعه  و ناغافل گروهی دیگر از عراقیها از کوچه پشتی سررسیده و بچه هارا به رگبار بستند . همه را در جا شهید کردند .

اشک توی چشمان شریعت حلقه بست  و در حالیکه قطرات  آن داشت روی گونه هایش سرازیر می شد فاتحه ای برای  شهدای مزبور بر زبان جاری ساخت ، سپس گفت :

-         - رضا جان آنها آنچنان غیور و دلیر بودند که من همیشه بحالشان غبطه میخوردم . خداوند با اباعبدالله الحسین محشور شان سازد .عبدالرضا در ادامه گفت :

-         - بسیاری از مجروحان همین الآن بهمراه سایر نیروهائی که گلوله ای در تفنگهایشان باقی  نمانده است در کوه و بیابان سر گردانند و نمیدانم  در این شب  ظلماتی و میان  این همه  گلوله ای که از آسمان بر سرشان  میباردو باوجودزخمهائی که برتن دارند چگونه خواهند توانست خود را به سرپلذهاب برسانند . من خود  شاهد بودم که همگی تا آخرین گلوله جنگیدند و در نهایت مجبورشدندعقب بنشینند.من هم به همراه عباس ، پسر استاد  امجد بنا سعی کردیم خودمان رابه خانه هایمان برسانیم .آخر استاد امجد هم هنوز  مثل پدر من توی خانه اش است .پشت پارک فرح سابق به دو سرباز ارتشی که از یگانشان جدا مانده بودند  بر خورد کردیم. اول فکر کردند ما عراقی هستیم ولی وقتی بزبان فارسی  صدایشان زدیم و برادر  خطابشان کردیم  ایستادند. بنده های خدا دو تا اسلحه ژ – 3  خالی از فشنگ روی دستهایشان بود و سرگردان مانده بودند.  نمیدانستند کجا باید بروند.بنده های خداهنگامیکه فهمیدند ما از بچه های قصرشیرین هستیم و میتوانندبه خانه هایمان بیایند خیلی خوشحال شدند. یکیشان گفت : بخدا دو روز است  که یک لقمه غذا نخورده ایم . حدود نصف روز می شود که قطره ای آب  به زبانمان نرسیده است.

-          وقتی که لبهای  ترک خورده شان را دیدم رنج تشنگی آنهارا کاملا درک و احساس کردم، ولی حیف ...ما آبی همراه نداشتیم که به آنها بنوشانیم ولی تصمیم گرفتیم آنها را همراه با خودمان به خانه ببریم. هنگامی که خواستیم از خیابان اصلی روبروی  پارک به سوی دیگرش برویم متوجه یک عده عراقی شدیم که داشتند درست از وسط خیابان به طرف ما می آمدند. صبر کردیم تا رد شوند، بعد  اینطور برنامه ریزی کردیم که اول من و عباس پشت ساختمان مهدکودک کنارپارک مخفی شویم و آن  دو سرباز از عرض خیابان عبور کنند و پشت کیوسکی که در آنسوی خیابان قرار داشت  پناه بگیرندوبعد از آن در مرحله دوم، من و عباس هم بهمان ترتیب عبور کرده و به آندو ملحق شویم چون از آنجا میتوانستیم خودمان را داخل کوچه تاریک و خلوتی که کنار کیوسک بود انداخته و از میانبرهائی که من بلد بودم به خانه برسیم .

-         خیابان گرچه روشن نبود  ولی  چشم انداز ما به گونه ای بود  که محدوده وسیعی را میتوانستیم ببینیم و کنترل کنیم . سربازها یا علی گفتند ، تمام قدرتشان را در پاهایشان جمع کرده و به داخل خیابان دویدند ولی ناگهان از داخل کوچه امیدوار چهار سرباز عراقی پیدایشان شد.غافلگیر شده بودیم...اصلا"فکر نمیکردیم که از آن کوچه سوت و کور و خلوت کسی بیرون بیاید. شش دانگ حواس ما به دو سوی خیابان و مخصوصا سمتی بود که به مهدیه منتهی می شود، چون میدانستیم آنجا یکی از مقر های عراقیهاست...به تنها چیری که فکر نمیکردیم این بود که نیروهای گشتی عراقیها داخل کوچه باشندو اینطور ناگهانی سربرسند  .عراقیها همینکه آن دو سرباز را درحال دویدن دیدند، با زبان عربی به آنهاایست دادند ونامردها بدون آنکه لحظه ای درنگ کنندویا فرصت ایستادن به آنهابدهند هر چهار تائی اسلحه های کلاشینکفشان را به سوی سربازهای نگون بخت نشانه رفته و آنهارابه رگبار بستند. درست کنار کیوسک مطبوعاتی،هر دوی آن جوانهای تشنه لب و خسته  با سر به زمین سقوط کرد ند و خونشان سطح آسفالت را رنگین نمود . من و عباس هاج و واج مانده بودیم  که چکار کنیم ،فی الواقع کاری از دستمان بر نمیآمد  . سربازهای بعثی که به جسد آن دو  شهید رسیدند خنده و شوخی کنان  با نوک پوتین پیکر هایشان را به کنار کیوسک هل داده و  اسلحه هایشان را برداشتند.بعد یکی از آن لامروتها توی جیبهایشان را با دقت تمام وارسی نمودو یکی دو تکه کاغذ و چند سکه پول خرد پیداکرد. اوبا حالتی تمسخر آلود چیزهائی به زبان عربی میگفت و بقیه همقطارهایش کر و کر می خندیدند.عاقبت آن جانیان از خدا بی خبرکاغذهاو پول خردها را کنارپیکر شهدا بزمین ریخته،راهشان را کشیدند و رفتند ، انگار  نه انگار که اینچنین ساده جان شیرین دو جوان  رشید را گرفته و خانوداه هائی را  به عزانشانده اند .

-         عبدالرضا مجددا"کنترلش را از دست داد و در حالیکه بشدت میگریست فریادزد:

-         - به عصمت فاطمه  زهرا سوگند  اگر گلوله ای درخشاب  اسلحه  عباس بود ازش میگرفتمش و هر  چهار تا یشان را به درک  واصل میکردم .من از عراقیها نمیترسم که...

-         چند لحظه ای سکوت برقرار شدو عبدالرضا همچنان داشت گریه میکرد .همه مااندوهگین بودیم.از هیچکس صدائی در نمیآمد. هنگامیکه عبدالرضا توانست قدری بر خود مسلط گرددبه بازگو نمودن ادامه ماجرا پرداخت:

-          

- وقتی سربازهای بعثی  گورشان را گم کردند،چون صلاح نبود  از عرض خیابان بگذریم همینطور سمت خودمان را گرفتیم  و  بطرف چار قاپی حرکت کردیم.عاقبت به نقطه ای از خیابان رسیدیم که دید اطراف کاملا"روی آن کور بود و آنگاه بود که توانستیم از عرض خیابان عبور کنیم .حالاما توی نقطه ای بین محله تازه آباد و بالای  آبشارایستاده بودیم. من کوچه های  شهر را مثل کف دستم بلد بودم وخوب میدانستم چطور و از چه راههائی خودم را به خانه برسانم که حتی الامکان به خیابانهای اصلی بر نخوریم و دیده نشویم .مسیر زیادی را راه  رفتیم و هنگامیکه به نزدیکیهای میدان شاه سابق رسیدیم متوجه حضور چنددستگاه  نفر بر عراقی شدیم و دریافتیم که عملا" راهمان بسوی خانه ی ماسد شده است.

 تصمیم بعدیمان این بود که به خانه عباس برویم . گرچه دور تر  بود ولی لااقل خیابانی یا میدانی در مسیرش قرار نداشت . راحت تا نزدیکیهای  خانه عباس رفتیم و به کسی بر خورد نکردیم ولی یک کوچه مانده به کوچه آنها یک جیب عراقی ناغافل جلویمان سبز شد  و نفراتش ما  را به رگبار کلاشینکف بستند . همان لحظه اول متوجه شدم عباس گلوله خورد و بی صدا نقش زمین شد.حتی یک اخ هم از او نشنیدم فکر کنم گلوله به مغزش اصابت کرد .

 من مجبور بودم با تمام  قوا فقط  بدوم و بدوم . تمام قدرت  موجود در بدنم را روی پاهایم متمرکز کرده بودم و آنقدر سریع میدویدم که بعضی لحظات حس می کردم دارم از زمین بلند میشوم و پرواز میکنم.جلوی چشمم گلوله ها به دیوارها و تیرهای برق توی کوچه ها یا جلوی پایم اصابت کرده و بعضا"با زوزه ای ظریف و کوتاه کمانه می کردند . نمیدانم چقدر دویدم،  ولی هنگامیکه پایم به پاره آهنی  که بر اثر تخریب یکی از خانه ها وسط کوچه افتاده بود گیر کرد و با سینه به زمین  خوردم  دیگر صدای تیر اندازی بگوش نمیرسید.فقط بانگ همهمه نیروهای عراقی از جائی دور بگوشم میخورد. دقت که کردم متوجه شدم مسیر بسیار زیادی را در مدتی کوتاه  دویده ام.خیلی از این بابت دچار حیرت شدم ،بلند شدم و به دیواری تکیه زدم. نفسم بزوربالا میآمد .انگار هنگام خروج از گلویم  به یک دیواره بتونی میخورد و متوقف میشد  و من مجبور بودم  آنرا در مسیر نای عقب ببرم و مثل  یک دونده  پرش از مانع وادارش کنم  دور خیز کند تا بتواند  از آن دیوار بتونی عبور کند و بیرون بیاید . لحظاتی با تنفس منقطع و کم زورم درگیربودم تا اینکه عاقبت توانستم سر ور سامانش دهم و به ریتم طبیعی بازگردانمش . فکر کنم شانس آوردم که پایم گیر کرد  و زمین افتادم وگرنه در حین دویدن نفسم میبریدو قلبم از کار می افتاد.

 خلاصه... وقتی دیدم نزدیکیهای خانه شما هستم  تصمیم گرفتم امشب را مزاحمتان شوم تا فردا ببینم چطور میتوانم خودم را به خانه و نزدپدر برسانم .

                             

                                    *                                               *                                                   *

 

 

 

آن شب را  نیز به سختی گذراندیم . پدر  اجازه نداد کسی بیدار بماندو خودش تا صبح علی الطلوع روی پله های  بهار خواب  نشست و نگهبانی داد .

صبح روز بعد دائی مرتضی ،عبدالرضا را از راههائی که بلد بودبه خانه شان رساند و برگشت.طبق معمول و همانطور که انتظار می رفت باز هم حامل  خبر های تکان دهنده و غم انگیزی بود :

- دیروز غروب ، ابوالفضل پسر جوان کربلائی حبیب ،موذن مسجدجامع، میرود روی پشت بام مسجد جامع که اذان بگوید ، عراقی های بی دین به خیال آنکه از آنجا قصد دارد بطرفشان تیر اندازی کند باشلیک گلوله او را شهید میکنند .گرچه گلوله ای که به او اصابت می کند او را نمیکشد ولی جوان بیچاره بر اثر سقوط از روی پشت بام شهید میشود .

همگی برای آن شهیدعزیز فاتحه ای خواندیم. دائی مرتضی در ادامه صحبت هایش اینگونه تعریف کرد:

- عراقیها  هر جوانی  را که توی  خیابانها میبینند بعنوان عسگر خمینی به بند میکشند و در محل مسجد مهدیه و ساختمان اداره مرزبانی زندانی میکنند .چند نفر را هم  که حین درگیریها به اسارت گرفته بودند محاکمه صحرائی کرده و همانجا توی  خیابان به تیر بسته  بودند،خدابه تیر غیب گرفتارشان کند ...

 دائی مرتضی شنیده بود که بسیاری از جوانان  اسیر شده رابه زندانهای بعقوبه،نینوا و سایر ارودگاهها فرستاده اند اومیگفت که در میان اسراء ،پرستاران بیمارستان ، کارگران روز مزد و حتی  معلمان و روستائیان را نیز دیده است .دائی هم مثل شریعت از نگرانی بزرگی رنج میبرد:

- اصغرآقاجان ،همانطورکه حاج آقاشریعت گفت،فعالیت خائنین وخبرچینهای خود فروش به معضل بزرگی تبدیل شده است. آنها همه جا با فرماندهان بعثی همراهند و آدرس و نشانی کسانی را که از اعضای  سپاه یا فعالان حزب اللهی میباشند و یا در ارگانی انقلابی به کار مشغول بوده انددراختیارشان قرار میدهند.جستجوی خانه به خانه  آغاز شده است وهر خانه ای که یک یا چند تن ازساکنانش به اسارت گرفته میشودبه چپاول میرود .صحبتهای دائی مرتضی در مورد غارت منازل مردم مرا به یاد  ادعاهای کذب آن افسر عراقی در جاده گیلانغرب  انداخت و بخاطر دروغهائی که در مورد دوستی با مردم به ما تحویل داده بود لعنتی نثارش کردم ، د ائی مرتضی  هنوز داشت تعریف می کرد :

-....عراقی های  غارتگر اموال و اثاثیه مردم را بار کامیونها یشان میکنند و اگر کسی بخواهد  مانعشان شود جلوی پایش تیر خالی کرده و اور را به باد نا سزا می گیرند،درگیرو داراین مجادلات خیلیها پاهایشان تیر خورده و یا دست و پایشان شکسته است ،نمیدانم عاقبتمان چه خواهدشد،خدابه خیر بگذراند این روزهای سیاه را...

دائی مرتضی خودش در محله قرنطینه دیده بود پسر جوانی را که فقط 18 سال  داشته از خانه ای  به اسارت گرفته بودند .

-...هر چقدر پدر و مادرش التماس میکردندو توضیح میدادندکه او هنوز بچه است مگر بخرجشان میرفت؟موهای صورت  پسرک بیچاره کمی زودتر از موعدپر پشت شده بودواز بخت بد ،طفلک ریش پر و پیمانی  هم گذاشته بود!

شیون وزاری مادر آن پسرحتی ذره ای کارساز نبود .درآنجا من فرق بین هموطن  و اجنبی رادرک کردم....حاجی... آن بی  دین ها  هیچ حس ترحم و شفقتی نسبت به مردم ما ندارند . گریه و زنجموره مادر آن جوان که دل سنگ راآب میکرد کوچکترین تأثیری بر آن حیوان صفتان نمیگذاشت . پسرک را دست بسته پشت کامیونی  سوار کرده ،بردندو پشت بندش سربازان مشغول  چپاول  خانه آن بیچاره ها شدند . مردم و همسایه ها جلو آمدند، من هم پیش رفتم و باتفاق از سربازها خواهش کردیم لااقل حالا که جوان آن خانه را به بند کشیده اند دیگرراحتشان بگذارند ولااقل وسایل زندگیشان را به یغما نبرند.اصغرآقا یکباره چیزی دیدیم که برق از کله مان پراند...در کمال تعجب مشاهده کردیم عراقیها پشیمان شده اند و بازبان اشاره دارند به ما میفهمانند که میتوانیم اثاثیه ای را که بیرون آورده شده مجددا به داخل خانه باز گردانیم !

من و چند نفردیگراز مردم همراه با پدر آن جوان فورا"دست بکارشدیم که تاقبل از پشیمان شدن عراقیها اثاثیه را بر داشته وبه داخل خانه بازگردانیم ولی چشمتان روز بد نبیند ،آن موذیهای خدانشناس چند تا باتوم میخکوبی شده بزرگ از داخل یکی از جیپ ها بیرون آورده و وحشیانه ما را بباد کتک گرفتند .ضرب و شتم با آن باتومها بقدری دردناک و بیرحمانه بود که من یکی دیگر پشت سرم را هم نگاه نکردم وبا نهایت قدرتی که در پاهایم مانده بود دویدم و از آن محل دور شدم .

دائی مرتضی که داشت ماجرای کتک خوردنش راتعریف میکردمن نمیدانستم باید بخندم یا گریه کنم .صحنه کتک خوردنش را که توی ذهنم مجسم می کردم باآن پیش زمینه ذهنی که از تعریفهای خنده دار همیشگیش داشتم دلم میخواست یک دل سیر بخندم ،ولی از طرف دیگر ظلم و ستمی که بر آن پدر و مادر وارد شده بود  حال خندیدن را از من میگرفت.فی الواقع  هیچ چیز خنده داری وجود نداشت و در اصل همه چیز غم انگیز و مخرب روحیه بود.دائی در ادامه گفت :

- ....دو کوچه  آنورتر از حمام حاج اصغر تانکی را دیدم که جلوی چشمان من براحتی وارد خانه کوچک و محقری  شد و آنرا با خاک یکسان کرد . البته معلوم بودکه قبلا"آن خانه راچپاول کرده اندچون میان آوارهااسباب واثاثیه بدرد بخوری ندیدم .خلاصه هرخانه ای که خالی باشد چپاول میشود و اگر وقت  و حوصله اش راهم داشته باشند آن خانه را ویران میکنند و میروند سراغ یک خانه دیگر . روبروی شهربانی و کنار ساختمان ساواک قدیم هم یک ردیف کامیون پر از اسباب اثاثیه مردم به ردیف ایستاده اند که غنیمتهای جنگی را به داخل خاک عراق منتقل کنند... حرامشان باشد،آخر مگر مردم قصرشیرین کدام مال عراقیها را خورده بودند که حالا اموالشان دارد غارت می شود؟ خدا جای حق نشسته است، عاقبت جواب اینهمه ظلم را خواهند داد  و هر خانه ای که توی عراق از اسباب و اثاثیه این مردم زحمتکش پر شود آتش خواهد گرفت .

همه ناراحت بودیم ،مخصوصا پدر و شریعت . کاردشان می زدی خونشان در نمیآمد .پدر پرسید :

- از میان خائنین کدامشان را شناختی ؟

- یکیشان را خوب شناختم ، شما هم باید او را بشناسید . یکی از پسر های (حمه چرچی) بود .

- کدامشان ؟ حتما احمد؟

- بله... فقط احمدشان توی شهر است .

بعد دائی مرتضی یواشکی و در گوشی چیزی  به پدر گفت . مادر با دلخوری گفت :

- مرتضی جان،اگر چیزی هست بگوکه همه بدانند .

من هم گفتم :

- دائی جان الآن دیگر موقعیتمان طور ی نیست که صلاح باشدچیزی از یکدیگر پنهان کنیم .

قبل از آنکه دائی بخواهد چیزی بگوید پدر جواب داد :

- میگوید آن احمد خائن عراقیها را برده و خانه خودمان را نشانشان داده است ...

مادر دست بردست کوبید و نفرین کرد :

- یا صاحب الزمان به زمین گرمشان بزن...حتما" خانه را نشان داده که غارت شود.

دائی درحالیکه کلمات را بزور ادا میکرد گفت:

- خانه را غارت کرده اند خواهر...لامروت نام و نشان اصغر آقارا هم به بعثیها داده.

آه از نهاد همه بلند شدچون پدر در لیست عراقیها قرار گرفته بود.وی باخونسردی  گفت :

- فدای سرتان... دیر یا زود  خانه ما هم غارت میشد .خیالمان را زودتر راحت کرده اند. مرگ که همیشه فقط نباید برای همسایه خوب باشد .

من که از شدت نگرانی دل توی دلم نبود گفتم:

- جانم فدایت پدر جان... ما همگی  نگران سلامتی و امنیت شما هستیم. کسی به اسباب و اثاثیه فکر نمی کندکه.آن خائن حتما" باز هم پی شما خواهد گشت .

دائی مرتضی گفت :

- هر جا که میرفتم اسم اصغر میخبر  و شریعت ورد زبان عراقیها و جاسوسهایشان بود. بارها دیدمشان که از مردم سراغ شما و چند نفر دیگر را می گرفتند،حتی از من هم پرسیدند . نگرانی صدیقه بی دلیل نیست ،باید مراقب باشیم که این خانه هم لو نرود .

                    

                                             *                                        *                                               *

 

آنشب راباچندتکه نان خشک بیات  ومقداری سیب زمینی پلاسیده سرکردیم.هیچکس میل به غذا نداشت،حتی بچه ها.  لقمه ها را بزحمت فرو میدادیم. یک دلواپسی و دلشوره جدید گریبانگیر مان شده بود که بسیار خرد کننده تر از دلشوره های قبلی بود.این ترس دل و دماغ  راازهمه گرفته  بودوعرصه راداشت روز بروز و ساعت به ساعت بر همه تنگ و تنگتر میکرد، بخصوص بر من که مشکل تغذیه و نگهداری محمد احسان را هم داشتم. هر وقت که به قوطی شیر خشک محمد احسان نگاه میکردم  و میخواستم چند قاشق از داخل آن بر دارم، نگرانی نا جور و کشنده ای به دلم چنگ میزد.از خودم میپرسیدم که بعد از اتمام محتویات قوطی میخواهم چکار کنم و طفلک معصومم بعد از آنکه آخرین شیشه شیر را خورد چگونه میخواهدبه زندگیش ادامه دهد ؟

از رادیو ترانزیستوری پدر صدای مارش پیروزی و نعره ی گوینده رادیو بغداد را می شنیدم که مکررا" پیغام صدام را ابلاغ میکرد . او مدام تاکید داشت  که صدام قصد صدمه زدن به ملت ایران را ندارد بلکه در اندیشه نجات و آزاد نمودن ماست ! من نمیدانم صدام با چه عقل و منطقی داشت چنین مزخرفاتی را بیان میکرد .ایرانیها هنوز دو سال نشده بود که انقلاب اسلامی را با خون صدها هزار شهید و مجروح به ثمر نشانده بودند . ما خود را آزاد و مستقل میدانستیم و احتیاج نداشتیم کسی نقش دایه مهربان تر از مادر را برایمان ایفاء کند .

اگر الآن نیز پس از سی سال که از پیروزی انقلاب اسلامی ایران میگذرد به نوع ادبیات و شیوه لفاظی دشمنان انقلاب توجه کنید میبینید که باز هم همان آش است  و همان کاسه .هنوز دشمنان گرگ صفت خودرادر لباس چوپان نشان میدهند و هر از چند گاهی  با یک  داعیه جدید و دهان پر کن  پیش میآیند و خود را منجی موعودملت جا میزنند. گاه حمایت از حقوق بشر را بهانه می کنند و گاهی خود را مخالفان دو آتشه سلاح های اتمی جا زده و اتهامی را که انگ خودشان است به ما نسبت میدهند.آن زمان در باور هیچکدام از ایرانیانی که طعم ددمنشیها و جنایات صدام را چشیده بودند نمیجنگید که متجاوزی همچون صدام ، اوئی که مثل نقل و نبات گلوله روی سر زنان و کودکان بیدفاع  میریخت اندیشه ای غیر از  غصب کردن سر زمین مادری ما و غارت نمودن دارو ندارمان را در ذهن بیمار خود داشته باشد .

هم اکنون  و در این برهه از زمان نیز که قدرتهای جنگ افروز مسلط براین کره خاکی با داعیه نجات  ملت ایران پا پیش گذارده و حمایت از حقوق بشر یا مبارزه با جنگ افزارهای هسته ای  را بهانه دخالتهای بیجا و تحریم های ظالمانه خود قرار داده اند، فقط کسانی به پوچ بودن آن بهانه ها وعدم  حسن نیت  این جهانخواران پر طمع واقفند که آثارزخم خنجر هایشان را بر پشت خود دارند و میدانند که در هیچ کجای تاریخ ملل هیچ بیگانه ای ملتی را به استقلال و خوشبخی نرسانده است و همواره آنچه که از دخالت بیگانگان در کشوری باقی مانده است  جهل،فساد و ویرانی بوده است و بس ...

محمد احسان که از شدت گرسنگی به گریه افتاد فهمیدم  وقتش رسیده و باز هم باید یکی دو قاشق از آن پودر گرانبها و کمیاب را در آب جوش ریخته و به حلقومش سرازیر کنم .در کمال زرنگی و خست مقداری  کمی شیر خشک را با مقدار  زیادی آب جوش  رقیق نموده، شیرین کردم و توی شیشه ریختم . یک آن حس کردم خیلی از خودم بدم میآید . باوجود اینکه محمد احسان سیر شد و کم کم پلکهایش روی هم افتاد ولی برای من کاملا"آشکار بود که طفل بینوا را گول زده ام و مواد غذائی کافی به بدنش نرسیده است. گرچه میدانستم چاره ای جز این کار نداشته ام ولی باز هم بعنوان یک مادر نمیتوانستم خودم را ببخشم . بهرحال من وظیفه داشتم حتی اززیرسنگ هم که شده خوراک آن زبان بسته راتأمین کنم.وابستگی شدید کودک به والدین بار بزرگیست بر دوش آنان و موظفشان میکندکه حتی از جان شیرین خود برای ارتزاق اولاد مایه بگذارند.

...و حالا من داشتم کوتاهی میکردم...نه...نه...بهیچوجه نمیتوانستم با این مسئله کنار بیایم.

محمد احسان که خوابید او را کنار مهدی و نرگس که گوشه ای از زیر زمین در خو اب سنگینی فرو رفته بودند گذاشتم . وقتیکه به صورت و اندام بچه هایم نگاه کردم  جگرم آتش گرفت . فقط یک مادر میتواند بفهمد آنهنگام که بوضوح آب شدگی گوشت تن کودکان خردسالم را بر اثر سوء تغذیه و اضطرابات روحی و روانی  دیدم چه حالی  پیدا کردم . پوست بازوهای گوشتالووسفید نرگس کوچک  من آویزان شده و لپهای همیشه گل انداخته و برجسته اش چال رفته بود . رنگ صورت او ومهدی زرد شده و لکه های سیاهی زیر چشمان هردویشان دیده میشد. دم و بازدمهایشان آن شتاب،چالاکی ونظم و ترتیب قبل را نداشت،بگونه ای که گاهی اوقات باید دقت زیادی میکردم تا مطمئن شوم دارند نفس میکشند. دلم میخواست خدا دو بال قدرتمند  و بزرگ به من میداد  تا میتوانستم از بالای سر عراقیها دردل آسمان  سیاه شب پرواز کنم،بروم و مقدار زیادی خوراکیهای  تازه و سالم  و میوه و لبنیات برایشان تهیه کنم  و بیاورم تا جان بگیرند و آبی زیر پوستشان بدود... ولی افسوس و صد افسوس که قدرتش را نداشتم و دستم به جائی بند نبود ،فقط مجبور بودم خود خوری کنم و انتظار بکشم که شاید فرجی شود و از جائی کمکی برسد .

همگی زیر نور یک شمع کوچک و کم جان نشسته و ساکت بودیم . کسی حوصله حرف زدن نداشت و هر کس در افکار و خیالات خودش غرق بود . بیرون از خانه سکوت کامل  برقرار بود . صدای درگیریهای و غرش آتشبارها از فواصلی بسیار دور بگوش میرسد و همین باعث میشد بفهمیم که از نیروهای خودمان خیلی فاصله داریم ... آه که این واقعیت چقدردلسرد کننده وبیرحم بود.

به چهره خواهرانم  که مینگریستم ، زیر پرتو لرزان وضعیف شمع استخوان گونه هایشان  را مشاهده  میکردم که حالتی تکیده و رنجور به صورتهای زیبایشان داده است .عجیب نبود... حدود ده روزبود که آن دختران جوان و با طراوت  غذای درست و حسابی نخورده و استراحت کافی نکرده بودند . دلم بیشتر ازهمه شان برای بتول کوچک میسوخت. تازه مدتی بود که داشت مثل یک نهال نورس قد میکشید و هیکلی بهم میزد .مادرم همیشه قربان صدقه اش میرفت و برایش غش و ضعف میکرد،هر چه باشد بالاخره او ته تغاری  حاج اصغر بود و همه مان  دوستش داشتیم . بتول همانطور که بین مادر و اشرف نشسته بود هی پلکهایش بی اراده بسته میشد ، سرش به زیر می افتاد  و مثل آدمی که محکومش کرده اند بیدار بماند  سرش را بالا میآورد  و به زور چشمهایش را باز نگاه می داشت .بلندشدم،رفتم زیر بغلش راگرفته ودرایستادن کمکش کردم:

- بتول جان ، برو پیش نرگس بخواب ، خسته ای عزیزم.

بر خاست، تلوتلو خوران رفت کنار نرگس و مهدی  خودش را زمین  زد و فورا"درخواب عمیقی غرق شد .

شمع داشت تمام میشد.شعله رو به موتش درافت و خیز  بود تاعاقبت در یکی از آن افتهای ناگزیر،در حوضچه کوچک  پارافین توی نعلبکی غرق شود و بمیرد . من تصمیم گرفتم حالا که سر پا هستم بروم و شمعی بیاورم.اعلام کردم :

- باز هم شمع داریم، الآن میآورم ...

پدر مانعم شد و در حالیکه نگاهش را از من به شریعت انتقال میداد گفت :

- لازم نیست دخترم . بگذار خاموش  شود . شاید حاج حسن بیاد شام غریبان  حسین (ع) ذکر مصیبتی مهمانمان کند .

آنگاه شریعت در حالیکه تا لحظه خاموش شدن شمع چشم ازآن بر نمیداشت ، با صدائی که یک دنیا غم  و درد از آن میبارید ما را  به شام ظلماتی قتلگاه غریبان کربلا برد . از دلتنگیهای زینب  و سکینه (س) گفت : از سر منور ابا عبدا... در تنور خانه خولی ملعون و از خیمه  سوزان اشقیاء و رقص شادیشان بر تنهای  بی سر شهدای دشت  نینوا ...

 او گفت و گفت و گفت . صدایش میلرزید  و ما نیز  که آتش  بر خیمه های دلمان افتاده بود  همراه با او  سرشک غم از دیده باریدیم و باریدیم ...

-  (الا لعنه الله علی القوم الظالمین وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)

آن شب در میان تاریکی محض به حدی گریستم نقدر آ

 که سبک سبک شدم. به یاد مصائب سنگین خاندان امام حسین که میفتادم از خودم خجالت میکشیدم.شرمم می آمد خود را شیعه حسین (ع) بدانم ولی از سختیها گله کنم .من که به میل خوددردل میدان جنگ مانده بودم چرابایدازخودضعف وبیتابی  نشان میدادم؟گله مندی من ازچه بود؟مگرمن تا این لحظه کدامین مصیبت را به خود دیده بودم که همواره زبانم به شکوه باز بود؟ آیا واقعا" جفا کشیده بودم یا فقط اینگونه فرض میکردم؟پدر ، مادر ، خواهران ، شوهر  و فرزندانم همگی صحیح و سالم در کنارم بودندو با وجود اینهمه نا امنی ، گرسنگی ، بیم مریضی و ناراحتیهای دیگر باز هم کرور کرور لطف خداوند متعال شامل حال ما بودولی من گاهی اوقات بقدری غافل  بودم که کوچکترین توجهی به آنها نداشتم.از خودم شرمم می آمد که یک وقتهائی مینشستم و از خداوند گله گذاری میکردم .. نه ، من حق گله و شکایت نداشتم ،من فقط و فقط باید روزی هزار مرتبه خدا را شکر میگفتم و دیگر هیچ ...

وقتی که همه آماده خوابیدن  شدند آخر های شب بود . شریعت مصر بود که نگهبانی آن شب را بعهده بگیرد :

- امشب میخواهم تا خود صبح عبادت کنم ... حاجتی دارم که  امیدوارم خداوند  اجابتش کند .شاید این حاجت حاجت همه شما نیزباشد. از او خواسته ام اگر قرار نیست از این مهلکه رهائی پیدا کنم شهادتی با افتخار نصیبم کند و نگذارد طعم خفت و ذلت را بچشم.

حسین که شدیدا" تحت تأثیر روح پاک و بی آلایش شریعت قرار گرفت بود، در حالیکه مشخص بود  بغضی هنگفت بر گلویش  چنگ انداخته  است گفت :

- خدا خیرت دهد. انشاالله که مستجاب الدعوه باشی و خداوند عنایتی ویژه به تو بنماید .

پدرکه بسیارخسته بنظر میرسیدآمین گفت. صدای رخوتناکش نشان میدادکه ولع خواب وجودش رادربرگرفته است.اودرحالیکه بالش رازیر سرش جابجا میکرد گفت :

- از روزی که شهر در محاصره قرار گرفت تا حالا یک شب هم نتوانسته ام با خیال  راحت چشم  بر هم بگذارم، ولی باور کنید نفس گرم حاج  حسن آنچنان  روحم  را جلا داده و چنان آرامشی به من ارزانی نموده که امشب میتوانم  مانند یک کودک،  سبک و راحت سر بر بالین نهاده و خستگی را از تن خویش  بدر کنم .

 ... و من نیز  آنشب  همانند پدر توانستم  یک خواب  عمیق و آسوده را تجربه کنم .

                                

                                    

 

 

 

                                     *                                             *                                                  *                                     

 

 

 

 

 

 

صبح ، توی تاریک روشن سحر با صدای گریه محمد احسان سرآسیمه از خواب پریدم . گرسنه اش بود .بااینکه میدانستم دارم کار بیهوده ای انجام میدهم  بغلش کرده ومایوسانه سعی نمودم از شیر خودم به او بخورانم ، ولی مثل همیشه سینه ام خشک خشک بود .واقعیتی وحشتناک وجودداشت... ته قوطی فقط به اندازه یک وعده شیرخشک باقی مانده بود. با عجله آب جوش  را آماده کردم.آخرین ذرات شیرخشک را بادستان لرزانم توی شیشه شیرش ریخته،بهم زدم وبعداز کمی خنک شدن به او خوراندم . این وعده ی آخر غلیظ و پر ملات از آب در آمده بود و حسابی کیفورش کرد! بعد از اینکه عارقش را زد و با شکم سیر مشغول دست و پا جنباندن و بازی کردن شد هول و هراس عجیبی به دلم افتاد . چند ساعت دیگر که محمد احسان مجددا" گرسنه میشد و بگریه میافتاد چه خاکی باید بر سرم می ریختم ؟! چگونه میتوانستم برای پسرم شیر خشک تهیه کنم ؟از کجا ؟

چادرم را سرم انداختم و خواستم از خانه خارج شوم . اصلا" حواسم نبود در چه موقعیتی هستیم . تمام فکر و ذکرم محمد احسان بود. مادر که از صدای گریه بچه بیدار شده بودو تا حالا داشت تماشا لا لا می کرد همینکه متوجه شد شال و کلاه کرده ام ومیخواهم  از خانه بیرون بزنم از جا پریدو مانعم شد .

- چکار می کنی دختردیوانه؟! مگر به سرت زده است ؟

- مادر جان همه شیرخشکها مصرف شد.دیگر غذایی برای سیر کردن شکم این طفل معصوم وجودندارد.باید بروم،با توی خانه نشستن که مشکلی حل نمیشود.از آسمان که قوطی شیر خشک برزمین نمیفتد...

- چه عقلی داری تو؟یادت رفته شهررا گرفته اند؟ بیرون رفتن از خانه مصلحت نیست بگذار مردها بیدار شوند . حسین یا مرتضی را میفرستیم بروند چیزی گیر بیاورند .

با وجود اینکه سر جایم نشستم و بظاهرآرام گرفتم ولی بیقراری و بی طاقتی  داشت از من سرریز میکرد و بیرون میریخت. همینطور که نگاهم داشت روی قوطی شیر خشک مویه می کرد ، لغزید و رفت روی گالن چهار لیتری آبی که کنارش بود . این مقدار آب  پاکیزه را برای محمد احسان نگهداشته بودم چون میترسیدم معده کوچکش تاب تحمل آب الوند را نداشته باشد یا توی معد ه و روده اش کرم بگذارد . آب زیادی  توی گالن باقی نمانده بود. حدود یک چهارم . این  یکی هم کم مشکلی نبود. تهیه کردن آب پاک و تصفیه شده هم مانند تهیه شیر خشک سخت بود .

همینطور دراز کشیده بودم وچشمهایم داشت گرم  میشد که حول و حوش  ساعت هفت بامداد ، صدای رگبار مسلسلی  از آن نزدیکیها مرا از جاپراند . معلوم بود که آن صدابقیه را هم از خواب پرانده است چون همگی توی بسترهایشان جابجاشدند.صدای گرفته و خواب آلوده مادر بگوشم خورد:

- خدالعنتتان کند که روز و شب نمیشناسید.

طبق معمول بعد از نگاه کردن به محمد احسان و بعد نرگس وومهدی ، چشمهایم  دوید سمت پدر و حسین  ، پدر داشت قرآن میخواند ولی حسین  زیر چادر گلدار کهنه ای که برسرش کشیده بود هنوز خواب مانده بود. چه عجب !...صدای بلند رگبار مسلسل او را مثل بقیه از خواب نپرانده بود.باشناختی که از حسین داشتم باید الآن دم درحیاط در حال نگاه کردن به داخل کوچه میبود نه شق ورق و بیحرکت  زیر چادر . رفتم بالای سرش و صدایش زدم . وقتی که تکان مختصری در او پیدا شد یک راحتی خیال کوتاه مدت هم در من پدید آمد ورفتم که بساط صبحانه را مهیا سازم .

داشتم کبریت به سماور میزدم و نمیدانم  زدم یا نه ،که ناخودآگاه دوباره نگاهم روی هیکل کشیده حسین درزیر چادرلغزید.نکند آن تکان مختصر زیر چادر توهمی بیش نبوده باشد....

ناگهان اندام حسین را مثل یک جسد تصور کردم .این تصویرناخوشایند به زور و برخلاف میل من در ذهنم ظهور کردوشش دانگ حواسم را بلعید. دست خودم نبود  هیکل جسد گونه زیر چادر بدجوری تخیل مرا به چالش کشیده بود . بدون آنکه سماورراروشن کرده باشم رفتم کنارحسین نشستم .خواستم تکانش بدهم که صدای دائی مرتضی را شنیدم :

-بگذار بخوابد صدیقه ،انقدرنگران نباش. خودم الآن میزنم بیرون و فکری برای سوروسات محمد احسان میکنم .

معلوم بودکه او همان کله سحرمکالمه بین من و مادر را شنیده وحالا فکرمیکند قصددارم حسین را بیدارکرده وبرای گیر آوردن شیر خشک به بیرون بفرستم .درحالیکه کاملا"مقهورتصویر ناخوشایند و ترسناک پرداخته شده درخیالم بودم ،بدون آنکه به دائی توجهی داشته باشم شانه های حسین را گرفته  و تکان دادم:

-حسین .... حسین ...

صدای ناله منقطع  و ضعیفی بگوشم خورد و حتم پیدا کردم که یک چیزیش می شود .

-حالت خوب است حسین ؟

باز هم صدای ناله دیگری ، این بار  کمی بلند تر  بگوشم خورد . پدر و دائی مرتضی هم که احساس  خطر کرده بودند پیش تر آمده و کنار ما نشستند. بآرامی چادر را از روی صورت حسین کنار زدم. رنگ صورتش بوضوح زرد بود و هوار می کرد که از آن یک آدم نا خوش  احوال است . ریتم تنفس تندی داشت و هنوز نتوانسته بود پلکهایش پف کرده اش را از هم باز کند. این بار  پدر شانه اش را گرفته،با قدرت بیشتری تکان داد و او را با نام صدازد . آرام آرام لبه های سرخ پلکهایش از هم گشوده شدند .

و اولین نگاه کم جان و بی فروغش را توی صورت نگران من پاشید .

نگاه بی حال و مریضش دلم را هری پائین ریخت .شریعت هم که تا آن لحظه فقط داشت حرکات ما را مینگریست جلو آمد و قبل از هر کاری  کف دستش را روی پیشانی حسین نهاد .

- تبش بالاست .... حسین آقا درد داری ؟ کجایت درد میکند ؟

پدر هم کف دستش را روی پیشانی حسین گذاشته و با چهره ای در هم گفت :

- دارد توی آتش میسوزد ، رنگ و رویش نشان  میدهد که حال ندار است. باید فکری برایش کرد . نمیشود دست روی دست گذاشت. پدرسپس رو به من و مادر کرد و پرسید :

- بروید بگردیدو ببینید چه داروهائی در منزل هست ، من هم داروهائی را که در خانه خودمان داشتیم همه را توی آن ساک ریخته و با خودم آورده ام ...

و اشاره به ساکش که از میخ بزرگ کوبیده شده به دیوار سیمانی زیر زمین آویزان بود کرد ، مادر بلند شد؛ساک را آورد و من هم برای پیدا کردن دارو بلند شدم که به طبقه همکف بروم . حسین با حرکت دست مرا متوقف کرد و بعد با زحمت  فراوان  سعی کرد نیم خیز شده و بنشیند. شریعت که متوجه تلاش آمیخته با ضعف او شده بود کمکش کرد . حسین هنگامی که نشست لب بالائیش را آرام به دندان گزید و عضلات چهره اش رادرهم کشید.بعد در حالیکه بزحمت کلمات را ادا میکرد و با حرکات چرخشی دست نشان میداد که حالش دارد بهم میخورد به من گفت :

- صدیقه ...حالت تهوع دارم ...

طوری هول شده بودم که یک آن دست و پایم  را گم کردم، ولی چون سطل  کوچکی که جای شستن استکان  نعلبکیها بود کنار سماور قرار داشت فورا"به خود مسلط شدم . خیز  کوچک  و سریعی برداشته، سطل را آوردم و جلوی دهانش گرفتم . همزمان ، شریعت سر پا ایستاده و مشغول مالیدن  شانه ها وعضلات پشت حسین شد ...

همین که عق زد و بالا آورد مردمک چشمش بالا رفت و سفیدی جایشان را گرفت. پدر این حالتش را که دید نگرانتر شدو توی ساک داروها را گشت ، انگار چیزی پیدا نکرده بود . شریعت اسم داروئی را برد و پدر باز هم گشت و نا امیدانه انگشتهایش را کنار شقیقه اش گذاشت و در فکر فرو رفت ، بعد رو به من کرد و پرسید :

- توی داروهای شمااز آن دارو  نیست ؟

منظورش داروئی بود که شریعت نام برده بود و احتمالا" یک قرص ضد تهوع بود. جواب  منفی  دادم . پدر از جا بلند شد :

- نمیشود دست روی دست گذاشت ، آقا مرتضی اگر میتوانی با من بیا ...

دائی مرتضی وشریعت هردوبرخاستند ،حسین با آن حال خرابش کوشش کرد از جا برخیزد ولی نتوانست. فقط توانست با صدای بیحالی پدر را از رفتن بازدارد :

- پدر جان شما نه ... شما نباید بروی ، حالم بهتر  شده است .

 مادر هم طبق عادت فورا" دست بکار شد و جلو آمدکه مانع پدرشود .او در ضمن با نگاهی ملتمسانه من و شریعت را نیز به کمک فرا خواند . شریعت گفت :

- حاج اصغر کمی تأمل کن ببینم چکار باید کرد.خواهش میکنم عجله نکن .

- نگران نباش حسن آقا ،طوری میروم و بر میگردم که آب از آب تکان نخورد....

بعد در حالیکه به خودش و دائی اشاره میکرد ادامه داد:

- کسی با ما  دو تا پیرمرد کاری ندارد ...

حسین مجددا"گفت :

- به این سادگیها نیست. آن نا مرد ... پسر حمه چرچی شمار ا خوب میشناسد.فقط کافیست لحظه ای ببیندتان ، بیست و چهار ساعته خدا توی کوچه و خیابان دنبال شکارمیگردد.

خیر ، انگار پدر واقعا" میخواست بیرون برودو عزمش را جدا"جزم کرده بود .همیشه آخرین تیرهای ترکش من یکی التماس  و دیگری جلب ترحم پدر بود. دستش را محکم گرفتم :

- ترا به عصمت فاطمه زهرا نروید پدر جان ...

مادر گفت :

- لزومی ندارد تو دنبال دارو بروی ، مرتضی هست. من هستم. صدیقه هست. نگران  نباش .

شریعت گفت :

-حاج اصغر حاج خانم درست می فرمایند ، رفتن شما  مثل  این است که خود را تسلیم صدام کرده باشید ، صبور باشید (( ان الله مع الصابرین)) .

و من که دیدم یواش یواش دارد نرم می شود آخرین تیر ترکشم را نیزرها کردم که:

- به دختر های بی پناهتان فکر کنید پدر جان .

پدر که معلوم بود در مقابل موج مخالفتها  خلع سلاح شده است  همانجا کناردرب زیر زمین پشتش را روی دیوار سیمانی سراند ،  زانوهایش را بغل کرده وروی زمین نشست .

- جان بی مقدار من و دخترانم فدای رهبرم . مگر ارزش زندگی ما بیشتر از این همه جوان رعنا و برناست که در خون خودشان غلطیده اند و الآن بی غسل و کفن  در سینه خاک خوابیده اند ؟ مگر خانواده من از بقیه خانواده های این مردم ستمدیده عزیزتر است؟.

شریعت  کنار پدر نشست وکمی به چهره غمگین و افسرده او نگریست .سپس سعی کرد یک جوری او را آرام کند :

- حاجی اگر با اسارت یا شهادت شما مشکلی حل میشود به والله لب تر کنید من هم با شما خواهم آمد و جانمان را فدای اسلام و انقلاب خواهیم کرد، ولی هر چقدر  که فکر میکنم میبینم توی این اوضاع و احوال   باید سنجیده تر عمل کنیم و به این راحتی خودمان را در دام دشمن کینه توز نیاندازیم . شهر تازه اشغال شده و وجود شما لازم است.خواهش میکنم صبور باشید . خداوند می داند که همیشه همه جا گفته ام و باز هم خواهم گفت  ، من صبر و تحمل را از حاج اصغر یاد گرفته ام الآن هم شرمم می آید با این سن و تجربه کم بنشینم و به شما درس بردباری بدهم .

حسین که تا آن موقع به زور خودش را در حالت نشسته نگه داشته بود حالا که مطمئن شده بود پدر به ماندن و بیرون نرفتن رضایت داده است مجددا" روی زمین دراز کش شد و با لحنی که معلوم بود دارد وانمود می کند که وضع مزاجیش روبراه شده  است گفت :

- حالت تهوعم بهتر شده است. فکر کنم بتوانم تحمل کنم. دیگر فکر هایتان را به ناخوشی من مشغول نکنید. شکر خداخطر رفع شده است .

در این هنگام در حیاط را کوبیدند و هنگامی که صدای خاله فوزیه را از پشت در شنیدیم بسیار متعجب  شدیم . برایمان باور کردنی نبود که اودست پسرخردسالش را گرفته،توی خیابانهاوکوچه ها ی قصرشیرین راه افتاده و آمده که به ماسربزند.

خاله وقتی نشست توضیح داد که از امروز صبح ، کم کم مردم دارند آزادانه در شهر تردد می کنند و کسی هم کاری به کارشان ندارد.او میگفت :

- به عده نیروهای کرد زبان عراقی اضافه شده است  و خوشبختانه اکثر آنها از اهالی خانقین هستند . آنها تا حدودی ملاحظه وضع و حال مردم را میکنند و خشونت زیادی بخرج نمیدهند . البته غارت و چپاول  اموال مردم کما فی سابق براه است و عراقیها هنوز هم نسبت به حضور جوانان حساسند و تا جوانی را ببیند او را دستگیر می کنند چون بیم آنرا دارند که باز هم هسته های مقاومت در دل شهر تشکیل شود و علیهشان اقدام نظامی صورت بگیرد .

مریم از او پرسید:

- از خانه خودتان تا خانه ما که آمدی کسی مزاحمتان نشد ؟

- نه... گفتم که ، کاری به کار زنها ، بچه ها و افراد سالمند ندارند . ولی خدا نکند جوانی در مسیرشان قرار بگیرد ...

نگاهی به حسین انداختم . میدانستم لا اقل تا وقتی که حالش خوش نیست خیالم از بابت او راحت است ولی پدر ... کنترل  او برای ما ازکنترل کردن  صد تا جوان هم مشکلتر بود. دم بساعت به بهانه های مختلف می خواست از خانه خارج شود و ما را جان به سر کند .

با توجه به به حرفهای خاله فوزیه یگانه کاری که میشد انجام داد این بود که من و خاله فوزیه برای تهیه شیر خشک و شاید داروئی برای حسین سری به سطح شهر بزنیم. بتول گریه و زاری می کرد که با ما همراه شود . مهدی و نرگس هم که مثل همیشه بهانه مرا میگرفتند و نمی خواستند تنها بمانند .غوغائی شده بود!

در نهایت محمد احسان را در آغوش گرفتم. خاله هم زنبیل را برداشت ودر حالیکه معوذتین بر زبان هر دویمان جاری بود در حیاط را باز کردیم. هنوز در را نبسته بودیم که صدای شیون و زاری مهدی ، پسر خاله ام که تقریبا همسن و سال مهدی من بود از داخل حیاط به گوشمان خورد. گفتم :

- همین را کم  اشتیم!خاله ، ترا به خدا در را ببند وگرنه نیم ساعت دیگر هم معطل او خواهیم شد ...

صدای اشرف و مریم را میشنیدیم که داشتند سعی می کردند مهدی را آرام کنند. خاله گرچه مهر مادری دودلش کرده بود که حرف مرا گوش بگیرد یا نه ولی عاقبت آرام و بی صدا  در را روی هم گذاشت ،بعد نفس عمیقی کشید و به من خیره شد . من که انگار منتظر دستور خاله بودم همینطور سر جایم خشکم زده بودو به او زل زده بودم .

- چه شده صدیقه ، نکند میترسی دختر؟

- دروغ چرا خاله ؟ میترسم. مگر خودت صبحی که از خانه تان بیرون زدی اولش نمیترسیدی؟

خاله خنده ریزی کرد و با کمی خجالت گفت :

- راستش را بخواهی سید تا سر کوچه شماهمراهم آمد.میدانست مشکلی پیش نمی آیدها...ولی دلش نیامد تنهائی روانه ام کند .

سید شوهرش بود. همیشه او را اینطور صدا میزد .حسابش را که کردم  دیدم برای هر دوی ما تجربه جدید و دلهره آور یست که تنهائی و بدون مرد ، درشهری که دست عراقیهاست  از خانه بیرون آمده ایم .

- خدا خیرت بدهد خاله ...البته کار خوبی  کردی که نگفتی سید همراهت بوده است وگرنه حسین و پدر محال بود بگذارند با هم ازخانه بیرون بیائیم... ولی ترس من حالا بیشتر شده است .

- صدیقه باور کن ترست بی مورد است .آنها سرشان بکار خودشان گرم است. فقط من وسید که توی خیابان نبودیم ،خیلی از زنها و بچه های دیگر هم بودند . کسی هم اذیتشان نمیکرد .بهمین دلیل است که من دیگر نمیترسم.

- با سید کاری نداشتند ؟ با آن ریش و پشمش ؟!

همین دیروز وادارش کردم ریشش را تیغ بیندازد. آنقدر سختش بود که انگار میخواستند با تیغ شاهرگش را بزنند ولی آخرش بخاطر  من قبول کرد .چهره اش از سنش بیشتر نشان میداد به همین دلیل هم عراقیها بعنوان یک جوان به او نگاه نمیکردند .

- ولی خاله ... من نمیتوانستم بگذارم حسین توی خیابان آفتابی شود. میدانم فوری اور را میگیرند .

- بله .. کار عاقلانه ای میکنی. آقا حسین نیست که لاغر اندام است، جوانتر به نظر می رسد .خدای ناکرده  اگر ببیندش فورا" اسیرش می کنند .

باز هم خنده ام گرفت . خاله همینطور سر جایش خشکش زده بود .

- خاله جان تا کی باید  همینجا بایستیم ؟

خاله بسم الله گفت ،من هم صلواتی فرستادم و هر دویمان براه افتادیم. پس از طی کردن طول کوچه خودمان وارد خیابان اصلی شدیم. با دیدن زن و مردی که داشتند از سمت دیگر خیابان برخلاف جهت ما حرکت میکردند حسابی دلم قرص شد و  ترسی که در دل داشتم بکلی ریخت. نگاهم که از آنها گرفته شد متوجه یک نفربر شدم که از دو سه کوچه بالاتر از ما پیچید توی خیابان و با گاز محکم و پر صدائی که در حال چرخش خورد،دود سیاهی از اگزوزش خارج کرد. یک لحظه ناخوداگاه متوقف شدم خاله گوشه لباسم را کشید .

- اصلا بهشان توجه نکن .فکر کن وجودندارند ، اینجوری هی بخواهی بایستی و توجه کنی نمیشود .معطل میشویم.

نفربر داشت بسرعت بطرف مامی آمد.خواستم چیزی بگویم ولی ترجیح دادم سکوت کنم وبرسرعت گامهایم بیافزایم .این کار را کردم و چشمم را به جلوی پاهایم دوختم . نفربر که از کنارمان عبور کرد صدای زننده موتوروزنجیرهایش گوشهایم راآزرد. صدا که دور شد پرسیدم :

- حالا کجا باید برویم ؟

- من هم درست نمیدانم ، یعنی جای بخصوصی را در نظر ندارم . فعلا میرویم تا ببینیم چه خواهد شد .

خیابان را که تا  انتها رفتیم ، نزدیکیهای خانه دو طبقه ای که فرو ریخته بود و آجر ها و در و پنجره هایش راه پیاده رورا سد کرده بودند، پیرمردی را همراه با یک زن جوان که طفلی در آغوش داشت دیدیم . انگار سعی داشتند از لابلای تل آجر ها و تیر آهنهای لوله شده که راه ورود به ساختمان را مسدود نموده بود وارد خانه نیمه ویران شوند. خواستیم بی اعتنا عبور کنیم که صدای پیرمرد ما را متوجه کرد .

- خانمها ، شما خبر ندارید  پسر من  چه به سرش آمده ؟...

من و خاله نگاهی با هم رد و بدل کردیم . انگار می خواستیم از هم بپرسیم: جواب این پیرمرد نگران  را چگونه باید داد؟    هنوز داشتیم دنبال کلمات مناسب برای پاسخ دادن می گشتیم که زن جوان در حالیکه کوشش میکرد ما صدایش را نشنویم خودش را به پیرمرد نزدیکتر کرد و گفت :

- بابا ... بابا جان ، این بنده های خدا از  کجا باید بدانند سیروس کجاست .

خاله فوزیه از زن جوان پرسید :

- خواهر... پی چه کسی می گردید ؟

زن آه سوزناکی از اعماق دل بیرون داد و گفت :

- سیروس برادرم...تا قبل از آمدن  عراقیها بعضی شبها توی خانه پدریمان یعنی  همین خانه میخوابید. من بابا را پیش  خودم برده بودم چون نمیتوانسم او را تنها بگذارم. سیروس سپاهی است . آخرین بار همین یکهفته پیش سری به ما زد ولی بعد از آن دیگراطلاعی از او نداریم. الآن  هم که میبینید،این خانه پدر است که توپ خورده و خراب  شده.پدرم خیلی پریشان است.هیچکس نمیداند چه بلائی بر سر برادرم آمده .

خاله فوزیه به پیرمرد نزدیک شد. او هنوز  داشت از لابلای ویرانه ها به داخل خانه سرک میکشید و از چشمهایش  یک دنیا نگرانی میبارید .

خاله پیرمرد راصدا زد:

- پدر جان ، پدر جان ...

پیرمرد انگار نمی شنید .دخترش که کمی بلند تر او را  صدا زد رویش را به طرف ما چرخاند .خاله ادامه داد :

- پدر جان ، فکر میکنم سیروس همراه با نیروهای سپاه عقب نشینی کرده است و الآن در سرپل ذهاب  است ..

وقتی خاله فوزیه داشت حرف  میزد  یک جیب عراقی که دو نفر جلو و دو نفر عقبش نشسته بودند با دیدن ما نیش ترمزی کرد و ایستاد. زن جوان صورتش را با چادرش پوشاند من و خاله  فوزیه هم همین کار را کردیم ، زن دست پدرش را گرفت  و یواشکی گفت :

- بابا ، عراقیها آمدند، راه بیفت برویم. سیروس حالش خوب است.

پیرمرد با اکراه همراه دخترش براه افتادو ما هم به حرکتمان ادامه دادیم. خاله فوزیه که چادرش را بدندان گرفته بو د تند تندراه  میرفت و من پشت سرش تقریبا" داشتم میدویدم. نفسم داشت بند می آمد.  یک آن به پشت سر نگاه کردم .اثری از جیب نبود.بالحنی شکوه آلود خاله را طرف خطاب قرارداده و گفتم :

- خاله جان نفسم برید. آهسته تر... عراقیها رفتند. چه خبرت است  دیگر؟

از سرعت قدمهایش کاست. شانه به شانه  او که رسیدم جیب دیگری از ته خیابان پیدایش شد. خیلی ارام پیش می آمد . بی پدر ها انگار داشتند توی خیابانها ی قصرشیرین سیر و سیاحت میکردند . خاله فوزیه به اولین کوچه که رسید پیچید داخلش و من هم پشت سرش رفتم .

توی کوچه از او پرسیدم :

- چرا از اینجا آمدی .

- نمیدانم صدیقه .فقط دوست ندارم جلوی چشم عراقیها باشم . اواسط  همین کوچه یک میان بر هست که دوباره میبردمان داخل  خیابان اصلی .

از کوچه فرعی که پیچیدیم، وارد یک کوچه پهن تر شدیم که زیاد  طولانی نبود. انتهای این کوچه میرسید به یک چهارراه.سر چهارراه ایستادیم.سمت راست را که نگاه کردیم دیدیم  صد متر جلوتر اسباب و اثاثیه مغازه ای را وسط خیابان ریخته اند و چند نفرازعراقیها دارند توی آنها را میگردند .خیابان پشتیمان هم سوت و کور بود و آدم میترسید پاداخلش بگذارد، ولی توی خیابان روبرویمان گویا مغازه ای بازبود . قبل از آنکه دهان باز کنم و چیزی بپرسم خاله فوزیه با شادی گفت:

- صدیقه... آن مغازه... آن مغازه ی خالو حسن است. می بینی ؟ باز است .

نگاه استفهام آمیزم را در چشمان خاله ریختم و او انگار که بداند چه چیزی برای من سئوال برانگیز است گفت :

- عجیب است ...نمیدانم خود خالو حسن  داخل مغازه است یا عراقیها  دارند غارتش میکنند .

شانه هایم را بالا انداختم و گفتم:

چه بگویم خاله جان ، ولی ضرری ندارد ،برویم و سر و گوشی آب بدهیم .

وبلافاصله خواستم به آنسو حرکت کنم که خاله گوشه لباسم را محکم چسبید و متوقفم کرد .

- کجا خانه آباد ؟ شاید عراقیها آنجا باشند... مگر آن خیابان را ندیدی؟

و اشاره به خیابان سمت راستی کرد ....

- فعلا صبر کن .

ایستادم چند رهگذر از آنجا عبور کنند که اندکی دلگرم شوم و دل و جرأتم سر جایش بیاید ولی خبری نبود، تا چشم کار می کرد خیابان خلوت و سوت و کوربود . گفتم :

- خاله همینطور علاف ایستادن که کار درستی نیست. اگر عراقیها رد شوند و ما را اینجا ببینند چه فکر میکنند؟

 

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                      ادامه دارد 

 

 

 

 

 

 

                                            

تعداد بازدید از این مطلب: 5921
موضوعات مرتبط: داستان قصرشیرین , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 14 آذر 1393 ساعت : 8:37 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
تیم برتون:مرد عجیب!
نظرات

تیم برتون :مرد عجیب! 

*********************************

Image result for ‫عکس تیم برتون‬‎

 

منابع :ویکیپدیا،http://www.balkon.ir

<><><><><><><><><><><><><>

تیموتی والتر (تیم) برتون زادهٔ۲۵اوت۱۹۵۸ کارگردان، تهیه‌کننده، نویسنده،طراح، نقاش و شاعر آمریکایی است. تیم برتون به دلیل دیدگاه متفاوت، سبک ویژه و منحصربه‌فرد در فیلمسازی و طراحی شخصیت‌هایی عجیب و متفاوت معروف شده‌است و از برجسته‌ترین کارگردان‌ها به شمار می‌رود. او تاکنون بارها برای جوایز گوناگونی از جمله گلدن گلوب و اسکار نامزد شده‌است و جوایزی را نیز دریافت کرده‌است. برتون همچنین نویسنده و نقاش کتاب شعر مرگ غم‌انگیز پسر صدفی و قصه‌های دیگر که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد و نیز کتاب طراحی‌هایش یعنی هنر تیم برتون که در سال ۲۰۰۹ انتشار یافت، است.

تیم برتون در بربنک، کالیفرنیا زاده شد. او در کودکی به دیدن فیلم‌های ترسناک و علمی–تخیلی علاقه داشت و از نوجوانی شروع به ساخت پویانمایی‌هایی به روش استاپ موشن و فیلم‌های ۸ میلیمتری سیاه و سفید کرد. بعد از دبیرستان، برای یادگرفتن فیلمسازی و انیمیشن به صورت حرفه‌ای به موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا رفت و سپس در استودیوی والت دیزنی مشغول به کار شد. او از سال ۱۹۸۲ تاکنون در عرصهٔ فیلمسازی فعال بوده‌است.

تیم برتون با فیلم‌های عجیبی مثل: بیتل جوس، ادوارد دست قیچی، کابوس قبل از کریسمس، اد وود، اسلیپی هالو، عروس مرده،سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت، ۹، سایه‌های سیاه و فیلم‌های محبوب و موفقی مثل: ماجراجویی بزرگ پی وی، بتمن،بازگشت بتمن، سیارهٔ میمون‌ها، چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی، آلیس در سرزمین عجایب و فرنکن‌وینی شناخته شده‌است. او همچنین علاوه بر کارگردانی و تهیه‌کنندگی، نویسندهٔ داستان فیلم‌های ادوارد دست قیچی، کابوس قبل از کریسمس و فرنکن‌وینی و طراح شخصیت‌های انیمیشن‌های عروس مرده و کابوس قبل از کریسمس بوده‌است.

برتون اغلب با تعداد خاصی از هنرمندان در آثارش همکاری می‌کند؛ مثل جانی دپ که از اولین همکاری‌شان در فیلم ادوارد دست قیچی تا به حال دوست صمیمی برتون بوده‌است و در ۸ فیلم با هم همکاری کرده‌اند، هلنا بونهام کارتر، شریک زندگیش که در بیشتر آثار او حضور دارد و موسیقیدانی به نام دنی الفمن که برای همهٔ آثار برتون در مقام کارگردان و/ یا تهیه‌کننده به جز ۵ فیلم، آهنگ ساخته‌است.

 

کودکی تا جوانی

*****************

تیم برتون ۲۵ اوت ۱۹۵۸ در بربنک، کالیفرنیا به دنیا آمد. مادرش جین برتون (اریکسون) مالک یک فروشگاه هدیه بود و پدرش بیل برتون در پارک بربنک و ادارهٔ تفریحات و سرگرمی کار می‌کرد. یک برادر به نام دنیل دارد که ۳ سال از او کوچکتر است و او هم هنرمند است. در کودکی خیلی درونگرا بود و به سینما رفتن و نقاشی کشیدن علاقه داشت. او همچنین به فیلم‌های ترسناک و علمی–تخیلی مثل گودزیلا و فرانکشتاین، محصولات شرکت همر، آثار ری هری‌هازن مثل جیسون و آرگونات‌ها و هفتمین سفر دریایی سندباد، فیلم‌های وینسنت پرایس و آثار ادگار آلن پو علاقه داشت و ساخته‌هایش هم تحت تاثیر این آثار قرار گرفته‌اند. برتون در کودکی در حیاط خانه‌شان فیلم‌های کوتاه به روش استاپ موشن و فیلم‌های ۸ میلیمتری سیاه و سفید می‌ساخت. یکی از فیلم‌های دورهٔ نوجوانیش جزیرهٔ دکتر آگر است که در سن ۱۳ سالگی آن را ساخت.او در دبیرستان بربنک تحصیل کرد اما دانش‌آموز خیلی خوبی نبود و به جای درس خواندن، فیلم می‌ساخت. استعداد هنری او زود آشکار شد، در نوجوانی در یک مسابقهٔ طراحی پوستر برای ترویج زباله نریختن شرکت کرد. علاوه بر این که اول شد و ۱۰ دلار جایزه گرفت، تا ۲ ماه هم از طرحش روی کامیون‌های حمل زبالهٔ شهر بربنک استفاده شد. با فرارسیدن کریسمس و هالووین هم ساکنین شهر به او پول می‌دادند تا برایشان روی شیشه، طرح‌های مناسب فصل، مثل کدوی هالووین، اسکلت، عنکبوت و آدم برفی بکشد.

تیم برتون در سن ۱۸ سالگی و بعد از فارغ‌التحصیلی از دبیرستان به موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا که استودیوی والت دیزنی آن را تأسیس کرده بود، برای یادگیری انیمیشن رفت. او در زمان دانشجویی در موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا فیلم‌های کوتاهی مثل ساقهٔ کرفس غول‌پیکر و پادشاه و اختاپوس را ساخت که از آنها فقط قسمت‌هایی باقی‌مانده‌است.

سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰

************************

برتون سال ۱۹۷۹ از موسسهٔ هنرهای کالیفرنیا فارغ‌التحصیل شد و به عنوان انیمیشن‌ساز برای فیلم روباه و سگ شکاری به استودیو دیزنی پیوست. او انیمیشن‌ساز و ایده‌پرداز فیلم‌هایی مثل روباه و سگ شکاری، دیگ سیاه و ترون بوده‌است. در سال ۱۹۸۲ در حالی که در استودیو دیزنی کار می‌کرد اولین فیلم کوتاهش یعنی وینسنت که فیلمی ۶ دقیقه‌ای و سیاه و سفید بود را بر اساس شعری از خودش و به روش استاپ موشن ساخت. این فیلم داستان پسر جوانی است که در خیالش، خودش را به جای وینسنت پرایس، قهرمانش (و قهرمان برتون) می‌بیند. تیم برتون و پرایس راوی این فیلم بودند. پروژهٔ بعدی برتون فیلم کوتاه هنسل و گرتل بود که اقتباسی با تم ژاپنی از داستان برادران گریم بود که برای کانال دیزنی ساخته شد. این فیلم فقط یک بار در شب هالووین سال ۱۹۸۳ پخش شد و بعد از آن کنار گذاشته شد. فیلم کوتاه بعدی او، فرنکن‌وینی، فیلمی الهام‌گرفته از داستان فرانکشتاین است که سال ۱۹۸۴ اکران شد. داستان این فیلم دربارهٔ پسر جوانی است که سعی می‌کند سگش را بعد از اینکه با ماشین تصادف می‌کند، دوباره زنده کند. تیم برتون در سال ۱۹۸۴ و بعد از ساخت این فیلم، استودیو دیزنی را ترک کرد چون سبک شخصی او با استانداردهای دیزنی متفاوت بود و برتون علاقه داشت که در پروژه‌هایی کار کند که متناسب با دیدگاه خاص خودش باشد.

ماجراجویی بزرگ پی‌وی
*******************

کمی بعد از اینکه بازیگری به نام پل روبنس فیلم فرنکن‌وینی را دید، برتون را برای کارگردانی فیلمی سینمایی برگرفته از شخصیت مورد علاقه‌اش «پی‌وی هرمان» انتخاب کرد. تیم برتون که طرفدار گروه موسیقی عجیب و غریب اوینگو بوینگو بود از دنی الفمن، آهنگساز گروه خواست تا برای این فیلم آهنگسازی کند. بعد از آن الفمن، آهنگسازی همه به جز ۵ فیلم (پسر ملوان، اد وود، جیمز و هلوی غول پیکر، بتمن برای همیشه و سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت) از آثار برتون در مقام کارگردان و/یا تهیه کننده را بر عهده داشته‌است. فیلم ماجراجویی بزرگ پی‌وی در سال ۱۹۸۵ و با بودجهٔ ۷ میلیون دلاری ساخته شد و بیش از ۴۰ میلیون دلار فروش کرد.

بیتل جوس
*********

بعد از کارگردانی چند اپیزود از مجموعهٔ تلویزیونی آلفرد هیچکاک تقدیم می‌کند و تئاتر افسانه پریان ساختهٔ شلی دووال، به برتون پروژهٔ بزرگ بعدیش یعنی بیتل جوس پیشنهاد داده شد. بیتل جوس یک کمدی ترسناک ماورائی دربارهٔ زوج جوانی است که بعد از مرگ مجبور می‌شوند در همین دنیا بمانند و خانواده‌ای مالک خانه‌شان می‌شوند اما دختر نوجوان خانواده روح آنها را می‌بیند. بازیگران این فیلم الک بالدوین، جینا دیویس، وینونا رایدر، گلن شادیکس و مایکل کیتون (بیتل جوس) هستند. فیلم با بودجهٔ ۱۳ میلیون دلاری، ۸۰ میلیون دلار فروش داشت و دهمین فیلم پرفروش سال ۱۹۸۸ شد بعد از موفقیت این فیلم، یک مجموعهٔ پویانمایی به همین نام از روی آن ساخته شد که برتون مدیر اجرایی تولید آن بود و از شبکهٔ ای‌بی‌سی و بعداً از شبکهٔ فاکس پخش شد.

بتمن
****
 
تیم برتون در جشنوارهٔ فیلم ونیز، ۵ سپتامبر ۲۰۰۷

توانایی تیم برتون در ساختن فیلم‌های موفق با بودجهٔ کم، مدیران استودیوها را تحت تاثیر قرار داد و به او فیلم بتمن که اولین فیلمش با بودجهٔ زیاد بود پیشنهاد داده شد. تولید فیلم با مشکلات زیادی مواجه شد به طوری‌که برتون از آن به عنوان «شکنجه و بدترین دوران زندگی‌ام» یاد می‌کند.اما بزرگترین مشکل در مورد بازیگران بود. برتون، مایکل کیتون را به دلیل همکاری قبلی‌شان دربیتل جوس با وجود جثهٔ متوسط، بی‌تجربگی در فیلم‌های اکشن و شهرتش به عنوان بازیگر کمدی، برای نقش بتمن انتخاب کرد. اگرچه برتون در نهایت پیروز شد اما طرفداران زیادی در ابتدا نسبت به این انتخاب خشمگین شدند، طوری که ۵۰٬۰۰۰ نامهٔ اعتراض‌آمیز به دفتر وارنر بروس فرستاده شد. برتون عنوان کرد که مسخره است که مردی درشت‌هیکل را برای نقش بتمن انتخاب کند و اصرار داشت که یک جنگجوی شنل‌دار باید فردی عادی (البته خیلی ثروتمند) باشد که لباسی خفاشی می‌پوشد تا با خلافکاران بجنگد. جک نیکلسون هم برای نقش ژوکر برگزیده شد. فیلم ژوئن ۱۹۸۹ منتشر شد و با فروش بیش از ۲۵۰ میلیون دلار در آمریکا و ۴۰۰ میلیون دلار در جهان یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ شد. در نقدهای این فیلم بازی کیتون و نیکلسون و جنبه‌های تولید فیلم مورد تحسین قرار گرفت و جک نیکلسون نامزد جایزهٔ گلدن گلوب شد. موفقیت این فیلم، برتون را به عنوان کارگردانی سودآور معرفی کرد و الهام‌بخش پویانمایی بتمن که بعد از آن ساخته شد، بود. بتمن تاثیر زیادی بر فیلم‌های ابرقهرمانانه‌ای که بعداً ساخته‌شد گذاشت و تیم برتون دربارهٔ این تاثیرگذاری به شوخی گفته‌است: «وقتی من بتمن را ساختم مثل این بود که اولین فیلم سیاه از روی کتاب کمیک ساخته شده‌است. حالا همه می‌خواهند که فیلم ابرقهرمانانهٔ سیاه و جدی بسازند. فکر می کنم من مسئول این تغییر هستم.»

تیم برتون همچنین گفته‌است که از کتاب بتمن:کشتن ژوکر برای فیلم بتمن الهام گرفته‌است:

سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰

*************************

1-ادوارد دست قیچی

سال ۱۹۹۰ برتون، نویسندگی (به همراه کارولین تامپسون) و کارگردانی ادوارد دست قیچی را انجام داد. این فیلم که نشان‌دهندهٔ دید متفاوت برتون است، با موفقیت زیادی روبرو شد و در آمریکای شمالی حدود ۵۶ میلیون دلار و در جهان حدود ۸۶ میلیون دلار فروش کرد.وینونا رایدر برای دومین بار در این فیلم با او همکاری کرد و جانی دپ که در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ به خاطر بازی در مجموعه تلویزیونی خیابان جامپ شمارهٔ ۲۱ به بازیگری محبوب تبدیل شده بود، نقش ادوارد را که اختراع جدید مخترعی عجیب (با بازی وینسنت پرایس) بود را ایفا کرد. ادوارد در ظاهر انسان بود اما به دلیل مرگ ناگهانی سازنده‌اش به جای دستانش قیچی داشت و به همین خاطر به تنهایی در قصری در اطراف شهر زندگی می‌کرد. قرار داشتن مکان فیلم در حومهٔ شهر و فیلمبرداری در لاتز کالیفرنیا، باعث شد که فیلم به عنوان زندگینامهٔ شخصی برتون از دوران کودکیش در بربنک دیده شود. پرایس عنوان کرده‌است که: «تیم همان ادوارد است.» جانی دپ هم نظری مشابه این گفته را با توجه به اولین ملاقاتش با تیم برتون برای این فیلم در مقدمهٔ کتاب برتون به روایت برتون نوشتهٔ مارک سالیسبری عنوان کرده‌است. در چندین نقد، ادوارد دست قیچی یکی از بهترین فیلم‌های برتون معرفی شده‌است. جانی دپ بعد از این فیلم در فیلم‌های اد وود، اسلیپی هالو، چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی، عروس مرده، سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت، آلیس در سرزمین عجایب و سایه‌های سیاه با برتون همکاری کرده‌است.

2-بازگشت بتمن

بعد از موفقیت فیلم بتمن، وارنر بروس پیشنهاد کارگردانی بازگشت بتمن را به برتون داد. برتون عنوان کرده‌بود: «پیشنهاد را قبول می‌کنم به شرطی که ادامهٔ آن چیزی جدید و هیجان‌انگیز ارائه کند، در غیر این صورت این متعحب‌کننده‌ترین پیشنهاد است.» درنهایت برتون پیشنهاد را پذیرفت و نتیجهٔ کار، بازگشت بتمن با بازی مایکل کیتون در نقش شوالیهٔ تاریکی و تبهکارانی جدید مثل دنی دیویتو (پنگوئن)، میشل فایفر (زن گربه‌ای) و کریستوفر واکن (مکس شرک) بودند. پل روبنس هم که نقش پی‌وی را در ماجراجویی بزرگ پی‌وی بازی کرده بود، نقش کوتاهی به عنوان پدر پنگوئن ایفا کرد. بازگشت بتمن که در سال ۱۹۹۲ اکران شد حدود ۲۶۷ میلیون دلار در جهان فروش کرد این فیلم، سومین فیلم پرفروش آن سال در آمریکا و ششمین فیلم پرفروش جهان شد و موفقیت دیگری برای برتون بود.

3-کابوس قبل از کریسمس

برتون نویسنده و تهیه‌کنندهٔ فیلم کابوس قبل از کریسمس (۱۹۹۳) است و به دلیل محدودیت‌های برنامهٔ کاری فیلم بازگشت بتمن نتوانست کارگردانی آن را انجام بدهد و کارگردانی آن را به هنری سلیک واگذار کرد. مایکل مک دووال و کارولین تامپسون بر اساس داستان، شخصیت‌ها و دنیایی که برتون ساخته‌است، فیلمنامهٔ آن را نوشته‌اند. دنی الفمن علاوه بر آهنگسازی و سرودن اشعار فیلم، آوازهای شخصیت جک اسکلینگتون را هم اجرا کرده‌است. الفمن این کار را این‌گونه توصیف کرد: «یکی از آسان‌ترین کارهایی که تا به حال انجام داده‌ام. من با جک اسکلینگتون شباهت‌های زیادی داشتم.» فیلم با نظرهای مثبتی دربارهٔ روش استاپ موشن انیمیشن، موسیقی و داستان اصلی مواجه شد و به موفقیت در گیشه دست‌یافت. این فیلم سال ۲۰۰۶ به صورت سه‌بعدی درآمد.

4-پسر ملوان
 
تیم برتون در حال قدم زدن بین مومیایی‌ها در موزه گواناخواتو، ۱۴ ژوئن ۲۰۰۹

برتون سال ۱۹۹۴ با دنیس دی نووی تهیه‌کنندگی فیلم کمدی–فانتزی پسر ملوان را به عهده گرفتند. آدام رزنیک، کارگردان و نویسندهٔ فیلم و کریس الیوت، نقش اول فیلم بود. در ابتدا برتون می‌خواست کارگردان این فیلم باشد اما وقتی فیلم اد وود به او پیشنهاد شد کارگردانی این فیلم را به رزنیک واگذار کرد. فیلم با موفقیت روبرو نشد و درنظرسنجی راتن تومیتوز نمرهٔ ۴۶ از ۱۰۰ گرفت.

5-اد وود

این فیلم که سال ۱۹۹۴ و به کارگردانی برتون ساخته شد، زندگی اد وود، فیلمسازی که از او به عنوان «بدترین کارگردان تاریخ» نام می‌برند را نشان می‌دهد. جانی دپ در این فیلم نقش اد وود را بازی کرد و دربارهٔ این فیلم بعداً گفت: «فقط با شنیدن ۱۰ دقیقه دربارهٔ پروژه، آن را قبول کردم.» آهنگسازی این فیلم به هاوارد شور سپرده شد. در حالی که اد وود با شکست تجاری مواجه شد اما با نقدهای مثبتی روبرو شد و مارتین لاندو جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را برای ایفای نقش بلا لوگاسی دریافت کرد.

6-بتمن برای همیشه

با وجود اینکه بازگشت بتمن به کارگردانی برتون، موفقیت زیادی کسب کرده بود، وارنر بروس، جوئل شوماخر را برای کارگردانی فیلم سوم بتمن یعنی بتمن برای همیشه استخدام کرد و برتون به همراه پیتر مک‌کروگراسکات، تهیه‌کنندگی آن را به عهده گرفت. به دنبال تغییر کارگردان، مایکل کیتون از نقش بتمن کناره گیری کرد و وال کیلمر جای او را گرفت. فیلم با بازیگران جدیدی مثل تامی لی جونز، نیکول کیدمن، کریس اودانل و جیم کری شناخته شد. این فیلم بافروش ۳۳۶ میلیون دلار به موفقیت بزرگی در گیشه دست یافت. شوماخر برای کارگردانی فیلم بعدی یعنی بتمن و رابین که فیلمی مشهور نشد، استخدام شد و برتون در این فیلم همکاری نکرد.

7-جیمز و هلوی غول‌پیکر

سال ۱۹۹۶ تیم برتون و سلیک در فیلم تخیلی و موزیکال جیمز و هلوی غول‌پیکر بر اساس کتاب رولد دال دوباره با هم همکاری کردند. برتون تهیه‌کننده و سلیک کارگردان این فیلم بودند. بازیگران و صداپیشگان فیلم پل تری، ریچارد دریفوس، سوزان ساراندون، دیوید تیولیس بودند. آهنگساز فیلم هم رندی نیومن است. فیلم حدود ۲۹ میلیون دلار فروش کرد.

8-مریخ حمله می‌کند!

مریخ حمله می‌کند! فیلمی علمی–تخیلی، کمدی و دلهره‌آور است که در سال ۱۹۹۶ ساخته شد. برتون و دنی الفمن در این فیلم دوباره با هم همکاری کردند. جک نیکلسون، پیرس برازنان، مایکل جی فاکس، سارا جسیکا پارکر، ناتالی پورتمن، آنت بنینگ، لوکاس هاس، گلن کلوز، آنت بنینگ، کریستینا اپل‌گیت، جک بلک و لیزا ماری بازیگران این فیلم بودند. این فیلم خیلی موفق نبود و در جهان ۱۰۱ میلیون دلار فروش کرد.

9-اسلیپی هالو

فیلم اسلیپی هالو به کارگردانی برتون که سال ۱۹۹۹ اکران شد، داستانی ماورائی دارد و بر اساس داستان کوتاه واشنگتن اروینگ ساخته شده‌است. جانی دپ در این فیلم نقش «ایکابد کرین»، کارآگاهی علاقه‌مند به تحقیقات جرم‌شناسی را ایفا کرده‌است (در حالی که در داستان اصلی واشنگتن اروینگ، ایکابد معلم است.) اسلیپی هالو نشان دهندهٔ مبارزهٔ تیم برتون با سیستم هالیوود بود. برتون با ساخت این فیلم ادای احترامی به فیلم‌های ترسناک کمپانی انگلیسی فیلم همر کرده‌است. کریستوفر لی که یکی از ستاره‌های کمپانی همر بود هم نقش کوتاهی در این فیلم ایفا کرده‌است. مایکل گاف، جفری جونز و کریستوفر واکن نقش‌های مکمل را بازی کرده‌اند. کریستینا ریچی هم که قبلاً با تهیه‌کنندهٔ فیلم، اسکات رودین همکاری کرده‌بود، نقش کاترینا ون‌تسل را ایفا کرد. آهنگسازی خاص دنی الفمن به سبک گوتیک هم به جذابیت فیلم افزود. اسلیپی هالو حدود ۲۰۶ میلیون دلار فروش کرد و با موفقیت زیادی روبرو شد. این فیلم برنده «جایزهٔ اسکار بهترین کارگردان هنری» و دو جایزهٔ بفتا برای «بهترین طراح لباس» و «بهترین طراح اجرایی» شد.

سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰

************************

1-سیارهٔ میمون‌ها

فیلم سیارهٔ میمون‌ها به کارگردانی برتون، فیلمی علمی–تخیلی است که در سال ۲۰۰۱ و بر اساس رمان پیر بول ساخته شد. این فیلم با فروش ۳۶۲ میلیون دلار در جهان به موفقیت دست یافت و نهمین فیلم پرفروش جهان در آن سال شد. آهنگساز این فیلم هم دنی الفمن است. در زمان فیلمبرداری سیارهٔ میمون‌ها برتون با هلنا بونهام کارتر آشنا شد که از آن زمان تا به حال شریک زندگی او بوده‌است.همچنین این فیلم اولین همکاری برتون با تهیه‌کننده، ریچارد دی زانوک بود.

2-ماهی بزرگ

ماهی بزرگ فیلمی تخیلی و ماجراجویانه به کارگردانی برتون است که در سال ۲۰۰۳ و بر اساس رمان «ماهی بزرگ:رمان تناسب‌های افسانه‌ای» نوشتهٔ دنیل والاس ساخته شده‌است. داستان فیلم دربارهٔ آشتی پسری با پدری در حال مرگ به نام ادوارد بلوم است که داستان‌هایی آمیخته با رنگ و مبالغه دربارهٔ زندگیش می‌گوید. نقش‌های اصلی فیلم ایوان مک‌گرگور در نقش جوانی ادوارد بلوم و آلبرت فینی در نقش پیری ادوارد بلوم هستند. جسیکا لنگ، بیلی کروداپ، دنی دیویتو، الیسون لومن، ماریون کاتیلرد و هلنا بونهام کارتر دیگر بازیگران فیلم هستند. ماهی بزرگ، ۱۲۲ میلیون دلار در جهان فروش کرد و نامزد ۴ جایزهٔ گولدن گلوب شد.دنی الفمن هم برای آهنگسازی این فیلم، نامزد جایزهٔ اسکار بهترین موسیقی فیلم و نامزد جایزهٔ گرمی بهترین موسیقی فیلم شد.

3-چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی

چارلی و کارخانهٔ شکلات سازی که سال ۲۰۰۵ و به کارگردانی برتون ساخته‌شد، اقتباسی از کتابی به همین نام نوشتهٔ رولد دال است. جانی دپ در نقش ویلی وانکا، فردریک هایموردر نقش چارلی باکت، هلنا بونهام کارتر در نقش خانم باکت (مادر چارلی)، کریستوفر لی در نقش پدر ویلی وانکا و دیپ روی در نقش اومپا لومپا بازی کرده‌اند. این فیلم ۴۷۴ میلیون دلار در جهان فروش کرد و هشتمین فیلم پرفروش جهان در آن سال و نامزد جایزهٔ اسکار بهترین طراح لباس شد. جانی دپ هم برای این فیلم نامزد جایزهٔ گولدن گلوب بازیگر مرد نقش اصلی در ژانر موزیکال یا کمدی شد. دنی الفمن، آهنگساز فیلم و جان آگست، نویسندهٔ فیلمنامه، نامزد جایزهٔ گرمی برای قسمت موزیکال خوشامدگویی ویلی وانکا شدند. برتون و الفمن همزمان با این فیلم روی انیمیشن عروس مرده نیز کار می‌کردند.

4-عروس مرده

عروس مرده یک پویانمایی تخیلی و موزیکال به کارگردانی برتون و مایک جانسون است که در سال ۲۰۰۵ و به روش استاپ موشن ساخته شده‌است. جانی دپ صداپیشهٔ ویکتور ون دورت و هلنا بونهام کارتر صداپیشهٔ امیلی (عروس مرده) است. برتون در این فیلم، بار دیگر توانست که از سبک آشنا و مخصوص به خودش مثل تقابل پیچیدهٔ نور و تاریکی و گیر افتادن بین دو دنیای متفاوت و متضاد استفاده کند. عروس مرده با فروش ۱۱۷ میلیون دلاری به موفقیت در گیشه دست یافت.

5-استخوان‌ها

استخوان‌ها (۲۰۰۶) یک کلیپ موسیقی است که برتون آن را کارگردانی کرده‌است.استخوان‌ها یکی از تک‌آهنگ‌های گروه کیلرز از آلبوم دومشان یعنی شهر سام است. بازیگران این کلیپ ویدیویی مایکل استگر و دون آوکی هستند. در این کلیپ صحنه‌هایی هم از فیلم‌های موجودات مرداب سیاه، جیسون و آرگوناتها و لولیتا وجود دارد. گروه موسیقی به همراه استگر و آوکی در طول فیلم کم‌کم به اسکلت تبدیل می‌شوند.

6-سوئینی تاد،آرایشگر شیطانی خیابان فلیت
 
تیم برتون در افتتاحیهٔ نمایش سوئینی تاد در مادرید (اسپانیا)، سال ۲۰۰۷

سوئینی تاد، فیلمی ترسناک و موزیکال به کارگردانی برتون است که سال ۲۰۰۷ ساخته شد. این فیلم بازسازی فیلمی به همین نام است که سال ۱۹۷۹ ساخته شده بود. تهیه‌کنندگان آن دریم ورکز و برادران وارنر هستند. این فیلم موفق، حدود ۱۵۲ میلیون دلار در جهان فروش کردو نامزد ۲ جایزهٔ گولدن گلوب و برندهٔ ۲ جایزهٔ گولدن گلوب شد. برتون نامزد جایزهٔ گولدن گلوب بهترین کارگردان و برندهٔ جایزهٔ بهترین کارگردان از جوایز هیئت ملی بازبینی فیلم شد. همچنین این فیلم برندهٔ جایزهٔ گلدن گلوب بهترین فیلم موزیکال یا کمدی، نامزد دو جایزهٔبفتا در طراحی لباس و گریم، نامزد جایزهٔ اسکار بهترین دستاورد در طراحی لباس و برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین دستاورد برای کارگردان هنری شد.

جانی دپ برای ایفای نقش سوئینی تاد نامزد «جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش اول» برندهٔ جایزهٔ گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی، «برندهٔ جایزهٔ بهترین نقش منفی» از جوایز سینمایی ام‌تی‌وی و «برندهٔ جایزهٔ ملی فیلم انگلیس» شد. هلنا بونهام کارتر هم برای ایفای نقش خانم لاوت برندهٔ «جایزه فیلم‌های انگلیسی» و نامزد جایزهٔ گولدن گلوب شد.

کریس نشاویتی در نقدش در مجلهٔ انترتینمنت ویکلی به این فیلم نمرهٔ A منفی داده‌است و بیان کرد: «بالا و پایینی صدای دپ هنگام آواز خواندن باعث تحیر می‌شود و با خودت فکر می‌کنی که او دیگر چه مهارت‌هایی دارد که نشان نداده است. دیدن دپ در نقش آرایشگری که با تیغ کار می‌کند تو را یاد ۱۸ سال پیش می‌اندازد که ادوارد دست قیچی به سرعت درختان را به شکل‌های مختلف در می‌آورد و اگر تیم برتون و جانی دپ با هم آشنا نمی‌شدند ما همهٔ این زیبایی‌های عجیب را از دست می‌دادیم». 

7-ناین(9)

سال ۲۰۰۵ فیلمسازی به نام شان اکر فیلم کوتاهی به نام ۹ را منتشر کرد که دربارهٔ عروسکی با ادراک است که در دنیایی رو به نابودی در آینده، سعی می‌کند تا از نابودی خودش و ۸ عروسک دیگر توسط ماشین‌ها جلوگیری کند. این فیلم نامزد جایزهٔ اسکار بهترین فیلم کوتاه پویانمایی شد. تیم برتون و تیمر بکمامبتوف بعد از دیدن این فیلم کوتاه به ساخت فیلمی بلند بر اساس همین داستان علاقه نشان‌دادند. کارگردان فیلم بلند ۹، که فیلمی علمی–تخیلی، اکشن و ماجراجویانه است، شان آکر و تهیه‌کنندگان آن تیم برتون و تیمر بکمامبتوف هستند. آکر و پاملا پتلر فیلمنامهٔ آن را نوشتند و الیجا وود، جان سی ریلی، جنیفر کانلی،کریستوفر پلامر و مارتین لاندو صداپیشگان فیلم هستند. آهنگساز فیلم هم دنی الفمن است. این فیلم ۴۸ میلیون دلار در جهان فروش کرد.

سال‌های ۲۰۱۰ به بعد

************************

1-آلیس در سرزمین عجایب
 
تیم برتون در مراسم افتتاحیهٔ نمایش فرنکن‌وینی در فرانسه، ۲۳ اکتبر ۲۰۱۲

آلیس در سرزمین عجایب ترکیبی از فیلم و پویانمایی رایانه‌ای در ژانر تخیلی و ماجراجویانه است که سال ۲۰۱۰ به کارگردانی برتون ساخته شد. داستان این فیلم ۱۳ سال بعد از زمان داستان اصلی، نوشتهٔ لوئیس کارول اتفاق می‌افتد. زمان فیلم دورهٔ ویکتوریا است. در طول این مدت فیلمبرداری در خانهٔ آنتونی (مکانی تاریخی) در تورپوینت انجام شد. بقیهٔ کار تولید در لندن انجام شد. ابتدا قرار بود که اکران فیلم سال ۲۰۰۹ باشد اما به ۱۹ مارس ۲۰۱۰ موکول شد. میاواشیکوفسکا در نقش آلیس، جانی دپ در نقش کلاهدوز دیوانه، هلنا بونهام کارتر در نقش ملکهٔ قرمز، آن هاتاوی در نقش ملکهٔ سفید، و کریسپین گلوور در نقش شوالیهٔ قلب‌ها ایفای نقش کردند و استفن فرای صداپیشهٔ گربه چشایر، آلن ریکمن صداپیشهٔ هزارپایی به نام ابسولم، مایکل شین صداپیشهٔ خرگوش سفیدی به نام مک توئیسپ و مت لوکاس صداپیشهٔ دوقلوها بودند. این فیلم با بودجهٔ ۲۰۰ میلیون دلاری، یک میلیارد در جهان فروش کرد و یازدهمین فیلم پرفروش جهان و دومین فیلم پرفروش سال ۲۰۱۰ شد. این فیلم برندهٔ دو جایزهٔ اسکار برای «بهترین کارگردان هنری» و «بهترین طراح لباس» و نامزد «گلدن گلوب بهترین فیلم کمدی یا موزیکال» شده‌است. جانی دپ برای ایفای نقش کلاهدوز دیوانه، نامزد «جایزهٔ گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی» و دنی الفمن هم نامزد «جایزهٔ گلدن گلوب بهترین آهنگسازی» شد.

2-سایه‌های سیاه

سایه‌های سیاه فیلمی کمدی–ترسناک به کارگردانی برتون است که سال ۲۰۱۲ و براساس مجموعه‌ای گوتیک (۱۹۶۶–۱۹۷۱) به همین نام ساخته شده‌است. تهیه‌کنندگان فیلم، ریچارد دی زانوک، جانی دپ، کریستی دمبروفسکی، گراهام کینگ و دیوید کندی هستند. این فیلم، آخرین فیلمی بود که ریچارد دی زانوک پیش از مرگش تهیه‌کنندگی کرد. جانی دپ علاوه بر تهیه‌کنندگی این فیلم، نقش خون آشامی به نام بارناباس کالینز را نیز ایفا کرده‌است. هلنا بونهام کارتر، اوا گرین، میشل فایفر، جانی لی میلر، کلویی مورتز، جکی ارل هالی، بلا هتکوت و آلیس کوپر دیگر بازیگران این فیلم هستند. آهنگساز فیلم دنی الفمن است. سایه‌های سیاه ۱۰ مه ۲۰۱۲ اکران شد و با بودجهٔ ۱۵۰ میلیون دلاری، ۲۳۸٬۷۲۷٬۱۴۹ دلار در جهان فروش کرد.

3-آبراهام لینکلن شکارچی خون آشام

کارگردان این فیلم اکشن، ترسناک و سه بعدی تیمر بکمامبتوف است و برتون به همراه او تهیه‌کنندهٔ این فیلم بوده‌است. ست گراهام‌اسمیت فیلمنامهٔ آن را بر اساس رمان خودش نوشته‌است. بنجامین واکر (در نقش آبراهام لینکلن)، دومنیک کوپر، مری الیزابت وینستد و روفوس سیول بازیگران آن هستند. آبراهام لینکلن: شکارچی خون آشام ۲۲ ژوئن ۲۰۱۲ اکران شد.این فیلم با بودجهٔ ۶۹ میلیون دلاری، حدود ۱۱۶ میلیون دلار در جهان فروش کرد.

4-فرنکن‌وینی

فرنکن‌وینی انیمیشنی سه‌بعدی و سیاه و سفید به کارگردانی، تهیه‌کنندگی و نویسندگی برتون است که به روش استاپ موشن ساخته‌شده‌است و بازسازی فیلم کوتاه فرنکن‌وینی است که برتون در سال ۱۹۸۴ ساخت. با اینکه آن زمان دیزنی از این فیلم استقبال نکرد و برتون دیزنی را ترک کرد، اما توزیع‌کنندهٔ این فیلم دیزنی است. مراسم افتتاحیهٔ نمایش این فیلم ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۲ در جشنوارهٔ فیلم فنتستک، در آستین، تگزاس برگزار شد. فرنکن‌وینی ۵ اکتبر ۲۰۱۲ در سینماهای آمریکا به نمایش درآمد.این فیلم با بودجهٔ ۳۹ میلیون دلاری، حدود ۸۱ میلیون دلار در جهان فروش کرد. و نامزد جایزهٔ اسکار بهترین پویانمایی سال ۲۰۱۳ شد.

زندگی خصوصی

*****************

سال ۱۹۸۹ برتون با هنرمندی آلمانی به نام لنا جیسک ازدواج کرد اما سال ۱۹۹۲ از هم جدا شدند. همان سال با بازیگر و مدلی با نام لیزا ماری آشنا شد و رابطه‌شان تا سال ۲۰۰۱ طول کشید. در این مدت لیزا ماری در فیلم‌های برتون مثل اد وود، مریخ حمله می‌کند!، اسلیپی هالو و سیارهٔ میمون‌ها بازی کرد. بعد از آن در زمان ساخت فیلم سیارهٔ میمون‌ها با هلنا بونهام کارتر آشنا شد که رابطه‌شان تا به حال دوام داشته‌است. برتون و هلنا دو فرزند دارند: پسری به نام بیلی ریموند (ترکیب اسم پدر هلنا و اسم پدر برتون)، زادهٔ ۴ اکتبر ۲۰۰۳ و دختری به نام نل، زادهٔ ۱۵ دسامبر ۲۰۰۷.

جانی دپ که دوست صمیمی تیم برتون است، پدرخواندگی فرزندان آنها را به عهده گرفته‌است. در مقدمهٔ کتاب «برتون به روایت برتون» جانی دپ عنوان کرده‌است: «دربارهٔ او دیگر چه می‌توانم بگویم؟ او برادر، دوست و پدر فرزندخوانده‌ام است. او بی نظیر و شجاع است. او کسی است که به خاطرش تا آخر دنیا می‌روم و به خوبی می‌دانم که او هم برای من همین کار را خواهد کرد.»

 

تیم برتون رئیس هیئت داوران شصت و سومین جشنوارهٔ فیلم کن ۲۰۱۰ که از ۱۲ تا ۲۴ مه ۲۰۱۲ در کن (فرانسه) برگزار شد، بود. او همچنین ۱۵ مارس ۲۰۱۰ نشان افتخار «شوالیهٔ هنر و ادب» را از وزیر فرهنگ فرانسه، فردریک میتران دریافت کرد.

تیم برتون و زندگی شخصی عجیب او

******************************

تیم برتون دنیایی اعجاب‌برانگیز دارد. دنیای فانتزی او همه‌ی مخاطبانش را به جایی جز آن چه در آن زندگی می‌کنند می‌بَرد. این امتیازِ متفاوت اندیشیدن و خلاقیتی که در این موجود وجود دارد برایش اقبال زیادی هم به همراه داشته. امروزه ژانر فانتزی را بیشتر از همه با کارهای تیم برتون می‌شناسیم. نیویورک تایمز از او مصاحبه‌ای در منزل مسکونی خودش که در لندن قرار دارد منتشر کرده که برای مخاطبین ایرانی این کارگردان مشهور دارای جذابیت‌های خاص می‌باشد:

ناامیدیِ شگرفی خواهد بود اگر خلوتگاه تیم برتون محیطی استریل شده، و خشک و خالی باشد، که در آن به جز یک تلفن سفید رنگ که بر سطح سرد اتاقش جا خوش کرده، یا طاقچه‌ای که در آن یک فنجان قهوه قرار دارد با این نوشته: «بهترین پدر دنیا» چیز دیگری نباشد. در عوض، کارگاه فیلم سازی‌اش که به طرز ترسناکی شبیه فضاسازی‌های «Beetlejuice» و «ادوارد دست قیچی» نورپردازی شده، تعریف کاملی از یک تجربه‌ی تیم برتونی را به ارمغان می‌آورد: بالای یک تپه مشرف بر شمال لندن، پشت یک دیوار آجری و یک درخت ماتم زده، در یک منطقه‌ی مسکونیِ با سبکِ ویکتوریایی که زمانی متعلق به تصویرگرِ کتابِ کودکان، یعنی آرتور راکهام بوده، در بالای پله‌های پر پیچ و خمی که توسط پرتره‌هایی از بوریس کارلوف و کریستوفر لی محافظت می‌شود پنهان شده. طراحی داخلی‌اش به بهترین نحو مخالفتش با طراحی‌های مدرن را نشان می‌دهد (به جز اسباب‌بازی‌های Ultraman و مدل‌هایی از اسکلت جنگجویان)؛ و هنگامی که میزبان شما را به نوشیدنی دعوت می‌کند، روی لیوان، تصویر خرسِ پوستر فیلم «نفرین فرانکشتاین» خودنمایی می‌کند.

در اینجا به جاست که از واژه‌ی «Burtonesque / برتون‎ـ‎‎ وار» استفاده کنیم، آن‌چه که از فرهنگ واژگان برآمده و نشانگر تاثیرگذاری شگرف آقای برتونِ ۵۴ ساله، که تا به حال ۱۶ شخصیتِ شناخته شده و منحصر به فرد را در طول فعالیت ۳۰ ساله‌اش کارگردانی کرده می‌باشد. در طی پخش فیلم‌های مختلفش، از جمله «اد وود»، «آلیس در سرزمین عجایب» و «ماهی بزرگ» ـ که هر کدام به طور مجزا نظرات و انتقادات متفاوتی را در میان سینماگران بر انگیخته‌اند ـ او به طرز فوق‌العاده‌ای خود را تکمیل کرده، هرچند که نمی‌توان به راحتی از حساسیت‌های رو به کاهش صرف نظر کرد. سبک او قویاً بصری ـ دیداری، کمدی تلخ ـ یا همان طنز سیاه ـ و نشانگر هموارگیِ بداقبالی‌ها است، که به وضوح تاثیرش را در خلق شخصیت‌های هیولاگون و نامتجانس می‌توان مشاهده کرد (شخصیت‌هایی که در طول آثار سینمایی‌اش معمولاً به یک سرنوشت مشخص ختم می‌شوند). او تمامیِ فرهنگ واژگانِ قهرمان پروریِ داستان گویی‌های مدرن را در طی شخصیت‌پردازی «بتمن» ابداع کرد، و سپس با «عروس مرده» و «کابوس پیش از کریسمس»، روح تازه‌ای به دنیای مسکوت پویانمایی دمید. این شد که وی تبدیل به فردی همراه، برای تمامِ بهترین‌ها یا بدترین‌ها، با هر آنچه که پست‌مایه یا رنگ‌باخته بود شد، تا آن‌ها را از دنیای عدم موفقیت‌ها/ دیده نشدن‌ها رهایی دهد. احتمالاً باید او را وسیع‌ترین آغوش برای تمامیِ تنهایی‌های همواره، در سینما به حساب آورد.

موفقیت‌های اولیه‌ی تیم برتونِ جوان باعث شد او را از یک آدمِ خواب‌زده، ساکن در حومه‌ی کالیفرنیای جنوبی، که دوران نوجوانی و جوانی را در آن سپری کرده و همان‌جا هم از موسسه‌ی هنر کالیفرنیا فارغ التحصیل شده، به لندن بَرد، جایی که همراه با همسرش هلنا بونهام کارتر و دو فرزند نوجوانش زندگی می‌کند، تا شور بروز برون‌گرایی‌اش را در آغوش کشد.

«احساس یک خارجی را داشتم»، تیم برتون این‌ها را در زمان خوش یُمنی‌هایش در زندگی جدیدش گفت. «حس این که یک خارجی سحرآمیز هستید، شما را در خانه غریبانه‌تر می‌سازد».

در آن صبح دل انگیز، آقای برتون، که تماماً مشکی پوشیده بود، در مورد اثر جدیدش «فرانکنوینی» می‌گفت، فیلمی که در ۵ اکتبر توسط والت دیزنی منتشر شد، داستان افسونگری‌های یک پسر بچه را روایت می‌کند (که نامش ویکتور فرانکشتاین است)، که دست به بازآفرینی سگ خانگی مرده‌اش می‌زند.

کارگردانیِ دلنشین «فرانکنوینی» موازیاً مدرن و قفایی است؛ فیلم که به صورت سه بعدی و سیاه ـ سفید اکران خواهد شد، بازسازی‌شده‌ی یک پویانمایی کوتاه و پرتحرک است، که در سال ۱۹۸۴، آقای برتون در حالی که یک کارگردانِ مبتدی در امر پویانمایی بود ساخته است. آن اثر، برای تیمِ جوان امیدوارکننده نبود، اما منجر به کارگردانی اولین اثرش در این زمینه، در همان سال، یعنی «افسانه ی بزرگِ پی‌ـ وی» شد.

در حین مصاحبه (که مستمراً با خارش موهای مجعدِ به طرز وحشیانه‌ای نامرتب و ته ریشش همراه بود)، آقای برتون با حسی نوستالژی ـ گون، که به طرزی جسورانه در کنه وجودش تغییر شکل داده بود صحبت می‌کرد. شاید دلیل این عجیب و غریب بودنش اکران اخیر فیلم «سایه‌های تاریک» که با بودجه‌ی هنگفتی ساخته شده‌است، و برایش برخی اکراه‌های خواسته و ناخواسته به همراه آورده، بود، و هم چنین کنجکاوی‌اش در پی بردن به چند و چون میزان علاقه‌مندی مخاطبین به آن. چه در مورد کودکی‌اش در «بوربانک» صحبت می‌کرد، چه اولین سرخوردگی‌اش در دیزنی، یا افتخارآفرینیِ غیرمنتظره‌ی یک گذشته ـ نگرِ حرفه‌ای، که آثارش در موزه‌ی هنرهای مدرن و دیگر موسسات به نمایش در آمده بود، فرقی نمی‌کرد، آقای برتون همواره همچنان خود را یک بیگانه تلقی می‌کرد.

 

«این که مردم شما را دوست داشته باشند خوشایند است، اما من مطمئنم که همیشه اتفاقاتی رخ می‌دهد که مانع از این مهم می‌شود». او در حالی که به طرز مرگ‌آوری شوخی می‌کرد، همراه با یک غرور واقعی، اذعان داشت: «اما من همیشه قادر به استمرار آن خواهم بود».

تعداد بازدید از این مطلب: 5647
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 11 آذر 1393 ساعت : 1:56 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چیزهائی درباره (سیاره میمونها 2001)
نظرات

 

چیزهائی درباره:

سیاره میمون‌ها (محصول ۲۰۰۱)

منابع:(ویکی پدیا،وبلاگ سینما و صهیونیسمhttp://cinemazion.blogfa.com)

 
 
 
Planet of the Apes (2001) poster.jpg
پوستر فیلم سیاره میمون‌ها
کارگردان تیم برتون
تهیه‌کننده ریچارد دی زانوک
رالف وینتر
نویسنده ویلیام برویلس
لارنس کانر
مارک روزنتهال
بازیگران مارک والبرگ
تیم راث
هلنا بونهام کارتر
مایکل کلارک دانکن
پل جیاماتی
استلا وارن
کریس کریستوفرسون
موسیقی دنی الفمن
فیلم‌برداری فیلیپ روسلوت
تدوین کریس لبنزون
جوئل نگرون
توزیع‌کننده فاکس قرن بیستم
مدت زمان ۱۱۹ دقیقه
کشور  آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۱۰۰ میلیون دلار
   

سیاره میمون‌ها (Planet of the Apes) فیلمی علمی- تخیلی است که در سال ۲۰۰۱ ساخته شد. این فیلم بر اساس رمان سیاره میمون‌ها اثر «پیر بول» و بازسازی فیلم سیاره میمون‌ها (اثر فرانکلین جی شافنر محصول۱۹۶۸) می‌باشد.  داستان فیلم دربارهٔ فضانوردی به نام «لئو دیویدسون» است که سفینه‌اش روی سیاره‌ای که ساکنانش میمون‌هایی هوشمند هستند سقوط می‌کند. در این سیاره میمون‌ها با انسان‌ها مثل برده رفتار می‌کنند اما لئو با کمک میمونی به نام «اری» شورش به راه می‌اندازد.

«ویلیام برویلس» نویسندهٔ فیلمنامه‌است و «لارنس کانر» و «مارک روزنتهال» فیلمنامه را بازنویسی کردند. فیلمبرداری از نوامبر ۲۰۰۰ تا آوریل ۲۰۰۱ انجام شد. سیاره میمون‌ها بعد از اکران با نظرات مثبت و منفی روبرو شد اما فروش موفقیت آمیزی داشت. بیشتر انتقادها به دلیل پایان سردرگم کنندهٔ فیلم بود. همچنین طرح‌های گریم «ریک بیکر» مورد تحسین قرار گرفت. با وجود فروش موفقیت آمیز، استودیو فاکس قرن بیستم ادامه‌ای برای این فیلم نساخت و در سال ۲۰۱۱ فیلم ظهور سیاره میمون‌ها را با داستانی جدید تولید کرد.

 

داستان فیلم:

در سال ۲۰۲۹ در «ابرون»، ایستگاه فضایی نیروی هوایی آمریکا «لئو دیویدسون» با نخستی‌ها که برای ماموریت فضایی آموزش دیده‌اند کار می‌کند. میمون همکار مورد علاقه او شامپانزه‌ای به نام «پریکلیز» است. با نزدیک شدن یک طوفان الکترومغناطیسی کشنده به ایستگاه، پریکلیز با ربات فضایی کوچکی برای بررسی طوفان می‌رود. پریکلیز به سمت طوفان می‌رود و ناپدید می‌شود. لئو با سرپیچی از دستور فرماندهانش با یک ربات دیگر به دنبال پریکلیز می‌رود. با وارد شدن به طوفان ارتباط لئو با «ابرون» قطع می‌شود و در سیاره‌ای به نام «اشلر» در سال ۵۰۲۱ سقوط می‌کند! او درمی یابد دنیا به دست میمون‌هایی شبیه انسان که می‌توانند به زبان انسان‌ها صحبت کنند و با انسان‌ها مثل برده رفتار می‌کنند، اداره می‌شود.

لئو با شامپانزه‌ای به نام «آری» (با بازی هلنا بونهام کارتر) که به رفتار وحشتناکی که با انسان‌ها می‌شود اعتراض می‌کند، آشنا می‌شود. آری تصمیم می‌گیرد لئو و یک بردهٔ زن به نام «دینا» را به عنوان خدمتکار بخرد تا در خانه پدرش سناتور سندر، کار کنند. لئو از قفسش فرار می‌کند و بقیه انسان‌ها را هم آزاد می‌کند. آری آن‌ها را می‌بیند اما لئو موفق می‌شود تا آری را متقاعد کند تا به شورش انسان‌ها بر ضد میمون‌ها بپیوندد. «جنرال تید» و «کلونل اتر» میمون‌های جنگجو را به دنبال انسان‌ها می‌فرستند.

لئو «کالیما»(معبد سیموس) را که مکانی ممنوع اما مقدس برای میمون‌هاست پیدا می‌کند. کالیما بقایای ابرون همان ایستگاه فضایی اش است که در این سیاره سقوط کرده‌است و حالا باستانی به نظر می‌رسد(اسم کالیما از حروفی از علامت "CAutionLIve aniMAls" که با غبار پوشیده نشده، گرفته شده‌است). طبق اطلاعات کامپیوتر این ایستگاه از هزاران سال پیش آنجا بوده‌است. لئو نتیجه می‌گیرد که وقتی که او وارد جریان طوفان شده‌است در زمان به سمت آینده رفته‌است در حالی که ابرون در جستجوی او نبوده بلکه خیلی قبل از او روی این سیاره سقوط کرده‌است. داده‌های ابرون نشان می‌دهد که میمون‌ها به فرماندهی سیموس شورش به راه می‌اندازند و کنترل آن را به دست می‌گیرند. انسان‌ها و میمون‌هایی که از این درگیری جان سالم به در می‌برند سفینه را ترک می‌کنند و فرزندان آنها همان مردمی هستند که لئو از زمان سقوطش تا به حال آن‌ها را دیده‌است.

بلافاصله جنگی بین انسان‌ها و میمون‌ها در می‌گیرد. سفینه‌ای آشنا در آسمان دیده می‌شود و لئو فوراً آن را می‌شناسد. سفینه همان ربات پریکلیز، شامپانزه فضانورد است. پریکلیز هم مثل لئو در جریان طوفان به آینده سفر کرده‌است و تازه رسیده‌است. وقتی پریکلیز فرود می‌آید میمون‌ها فکر می‌کنند که او سیموس اولین میمون و ارباب آنهاست که بازگشته‌است. میمون‌ها تعظیم می‌کنند و دشمنی بین انسان‌ها و میمون‌ها تمام می‌شود.

پریکلیز وارد ابرون می‌شود و لئو هم به دنبالش می‌رود در حالی که جنرال تید به دنبال لئو است. داخل معبد لئو و تید با هم درگیر می‌شوند و پریکلیز که می‌خواست به لئو کمک کند محکم به دیوار کوبیده می‌شود. تید تفنگ لئو را می‌گیرد و به نظر می‌رسد که می‌خواهد به لئو شلیک کند. لئو وقتی می‌بیند تید در کابین پرواز است درهای خودکار ورود را می‌بندد و تید را به دام می‌اندازد. تید مدام به در شلیک می‌کند و گلوله‌ها کمانه می‌کنند. اما دیده می‌شود که تید پشت صفحه کنترل پرواز زنده‌است. لئو تصمیم می‌گیرد که سیاره میمون‌ها را ترک کند. او پریکلیز را به آری می‌سپارد و آری قول می‌دهد که از او مراقبت کند. لئو با همه خداحافظی می‌کند و سوار سفینه پریکلیز که سالم مانده می‌شود و از مسیر طوفان الکترومغناطیسی به گذشته برمی گردد.

لئو در واشنگتن دی. سی در زمان خودش فرود می‌آید و سرش را بالا می‌آورد تا به مجسمه یادبود لینکلن نگاه کند اما می‌بیند مجسمه جدیدی به افتخار جنرال تید آنجاست. گروهی از افسران پلیس، آتشنشان‌ها و خبرنگاران به سمت لئو می‌آیند. وقتی نزدیکتر می‌شوند مشخص می‌شود که همه آنها میمون هستند.

 

 تیم برتن،فیلمساز معروف و ایدئولوژیست هالیوودبعدازفیلمهای آخرالزمانی همچون دو قسمت بتمن درسالهای1989و1992و همچنین فانتزی آخرالزمانی "مریح حمله می کند "،پس از آغاز هزاره جدید به سراغ نوول "پی یر بولی" فرانسوی رفت ( که با رمان سرقت کرده "پل رودخانه کوای" معروف بود. رمانی که در سالهای دهه 50 و اوج تصفیه های ایدئولوژیک مک کارتیسم از کارل فورمن و مایکل ویلسون غصب کرده و به نام خودش زده بود!). برتن این بار داروینیسم ماسونی را به آخرالزمان گرایی اوانجلیستی پیوند زد و با شمشیری که از رو بسته شده ، مسلمانان را به عنوان دشمنان دیرین فرقه های صهیونی و ماسونی نشانه گرفت و با نماد های تردید ناپذیر ، ضد مسیح یا آنتی کرایست اثر را به مسلمانان شبیه ساخت. تا حدی که حتی نشان داد ، گویی آنها در انتظار یک منجی با سفینه ای سپید هستند!!


 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5861
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 11 آذر 1393 ساعت : 1:38 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی فیلم سیاره میمونها 1968
نظرات

       معرفی فیلم (سیاره میمونها) 

     Planet of the Apes

 

 ****************

منابع : (ویکی پدیاو وبلاگ سینما و صهیونیسمhttp://cinemazion.blogfa.com)

**********************************

سیاره میمونهافیلمی محصول سال ۱۹۶۸  است . این فیلم براساس رمانی با نام سیاره میمون‌ها ساخته شد درسال ۲۰۰۱ و تحت عنوان سیاره میمون‌ها این فیلم بازسازی شد ودر سال۲۰۱۱ در فیلمی با عنوان ظهور سیاره میمون‌ها آغاز این داستان وچگونگی شکل گیری آن تعریف شد.

خلاصه داستان

 

چهار فضانورد در حال عبور از 2000 سال در زمان و فضا، در سیاره ای ناشناخته سقوط می کنند. تنها زنِ گروه می میرد و سه مرد باقی مانده، برهوتِ سیاره را می پیمایند تا اینکه به قبیله ای از میمون های انسان نما برخورد می کنند. گوریل هایی سوار بر اسب و یونیفورم پوش آنها را دستگیر می کنند. داج، یکی از فضانوردان کشته می شود و جسدش را در موزه تاریخ طبیعی می گذارند، دیگری، لندون، مورد عمل جراحی قرار می گیرد و سومی، جورج تایلور که قدرت تکلم اش را از دست داده، در قفس گذاشته می شود. تایلور متوجه شدهکه در این جامعه، با انسان ها مثل حیوانات رفتار می کنند. او دو شامپانزه، دکتر زیرا و نامزد باستان شناسش کورنلیوس را قانع می کند که قادر به حرف زدن، خواندن و نوشتن است. دکتر زیرا و کورنلیوس با این تصور که این مرد می تواند حلقه مفقوده ی تکامل میمون ها باشد، تصمیم می گیرند بین او و اسیر مونثی به نام نووا ارتباط برقرار کنند. تایلور سرانجام موفق می شود حرف بزند. دکتر زایوس رئیس دولت، دستور جراحی او را می دهد. دکتر زیرا، کورنلیوس و دستیار جوان شان لوسیوس به تایلور و نووا کمک می کنند تا بگریزند و به منطقه ممنوعه بروند، جایی که قبلا در آن دست ساخته های انسانی کشف شده است. در حین تعیقب و گریز، آن دو دکتر زایوس را گروگان می گیرند. زایوس اجازه می دهد که آنها به راه خود به سوی منطقه ممنوعه ادامه دهند، به این شرط که هرگز با شواهدی از فرهنگ برتر انسانی برنگردند. تایلور بقایای نیمه مدفون مجسمه آزادی را کنار ساحل کشف می کند و به سرنوشت تمدن انسانی پی می برد.....

 


کارگردان فرانکلین جی شافنر
بازیگران چارلتون هستون
رودی مکداوال
موریس ایوانس
کیم هانتر
جیمز وایت مور
موسیقی جری گلدسمیت
تاریخ‌های انتشار
  • ۸ فوریه ۱۹۶۸
کشور ایالات متحده
زبان انگلیسی
 
PlanetoftheapesPoster.jpg                                       Image result for ‫سیاره میمونها 1968‬‎
 
 
یادداشتی کوتاه درباره این اثر:

تئوری داروین و ماجرای میمون های هوشمند ( با رفتار شبه انسانی که به نوعی تداعی حلقه مفقوده داروین بوده است ) تقریبا از اوایل تاریخ سینما در این هنر به اصطلاح هفتم نفوذ داشت. از کینگ کنگ ، آن میمون غول آسا که از خود احساسات انسانی بروز می داد و مرگش تاثر تماشاگران را برمی انگیخت تا گوریل هایی در برخی فیلم های کمدی با قهرمانان این فیلم ها، رقابت داشتند (مانند یکی از فیلم های دو کمدین مشهور ، باد ابوت و لوکاستلو  ) و تا شمپانزه ای به نام "چیتا" که یار غار تارزان بود و در اکثر فیلم های او حضور داشت. حتی از این دسته می توان از فیلم های اخیرتر مثال آورد مانند "کنگو" ساخته فرانک مارشال در سال 1994 که به نوعی در مورد سلطنت گمشده گوریل ها ، تصویری شبه اسطوره ای ارائه می کرد.

اما فیلم "سیاره میمون ها" به کارگردانی فرانکلین جی شافنر در شکل و شمایل ژانر به اصطلاح علمی تخیلی ظاهر شد و به گونه ای تاثیر گذار و تکان دهنده به داروینیسم می پرداخت. داستان یک گروه تحقیقات فضایی که پس از گمشدنی طولانی در فضا ، به سیاره ای می رسند که تحت تسلط میمون ها است. میمون هایی که تکلم می کنند و رفتاری مانند آدم ها دارند ، آنها را اسیر کرده و به بند می کشند تا سرانجام وقتی گروه فضانوردان از چنگ میمون های هوشمند می گریزند،با مشاهده دست مجسمه آزادی که از زیر خاک بیرون زده ، متوجه می شوند پس از زمانی طولانی مجددا به کره زمین بازگشته اند. کره ای که به تسخیر میمون ها درآمده است. گویا پس از میلیون ها سال ، بازهم میمون ها تکامل پیدا کرده و به آن حلقه مفقوده داروین رسیده اند تا بتوانند مانند آدم ها حرف بزنند و رفتار کنند.

"سیاره میمون ها" در آستانه سال 1969 به اکران عمومی درآمد. اولین فیلمی که به گونه ای واضح و روشن ، تفکرات دینی را مورد هجوم قرار داده و با یک اثر ظاهرا علمی-تخیلی حتی حلقه مفقوده ای را که داروین نتوانسته بود تصویر روشن و معلومی برایش ارائه دهد، به تصویر کشیده و اندیشه ضد الهی داروینیسم را وجه ای به اصطلاح علمی بخشد! داروینیسمی که پایه و اساس تفکرات الحادی فراماسونری و جنبش صهیونی به اصطلاح روشنگری و اصلاح دینی قرار گرفت. تفکراتی که به تدریج نظام سلطه ای را بنیان نهاد که برای برپایی حکومت جهانی خود از هیچ جنایت و فاجعه آفرینی علیه بشریت ابا نداشته و ندارد.

سال 1969 برای سینمای جهان سال ویژه ای محسوب شد. سالی که نخستین فیلم شیطان پرستانه با نام "بچه رزماری" به کارگردانی رومن پولانسکی به اکران عمومی درآمده و حیرت و تعجب حتی خود آمریکاییان را برانگیخت که چه جریانات مخوفی در زیر پوست اجتماع به ظاهر مذهبی شان ، وجود داشته و آنان بی خبر بوده اند. در همین سال بود که فیلمی به نام "هگزان" ساخته بنیامین کریستن سن پس از 50 سال از گوشه آرشیو هالیوود بیرون آمد و اکران عمومی یافت . فیلمی که در واقع در سال 1919 تولید شده ولی در همان سال به جای اکران عمومی، بایگانی شده بود تا فرصتی مناسب! چرا که فیلم "هگزان" درباره جادوگری و علوم غریبه بود و از اولین آثار شیطان پرستانه ای به شمار می آمد که به دلیل مناسب نبودن فضای جامعه آمریکا در سال 1919 مجوز اکران نگرفت. ولی چرا این فیلم نیز در سال 1969 به روی پرده سینماها رفت؟

گفته شده که سال 1969 مانند سال های 1966 ، 1999 و ...برای گروهی موسوم به هزاره گرایان ، قِرَن تاریخی محسوب می شود. هزاره گرایان از جمله گروههای انجیلی هستند که با هدف برپایی اسراییل بزرگ و جنگ آخرالزمان ( با آرمان جنگ های صلیبی ) در انتظار بازگشت مسیح موعودشان به سر می برند. مسیحی که اساسا با حضرت مسیح بن مریم ( ع) متفاوت بوده و مسیح بن داوود به شمار آمده و از نسل حضرت عیسی مسیح (ع ) و مریم مجدلیه معرفی می شود.

از آن پس،دهها فیلم و سریال درباره موضوع سیاره میمون ها ساخته شد که اغلب ساخته فیلمسازان به قول معروف تجاری ساز هالیوود بود؛ از فیلم"جریان سیاره میمون ها "به سال1970ساخته تد پست گرفته تا  "فرار از سیاره میمون ها " در سال 1971 ساخته دان تیلور و  باشرکت بازیگر اصلی نقش کورنلیوس در فیلم اول یعنی رادی مک داول تا  دو فیلم پی در پی "جی لی تامسون" در سالهای 1972 و 1973 به نام های " فتح سیاره میمون ها " و  "نبرد سرزمین میمون ها " و تا ...چند سریال و فیلم تلویزیونی از جمله " سیاره میمون ها " در سال 1974 و "بازگشت به سیاره میمون ها " در سال 1975 و ...

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7598
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 11 آذر 1393 ساعت : 8:7 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
نقد تکاملی (طلوع در سیاره میمونها )
نظرات

طلوع در سیاره میمونها(نمایش تکامل)

منبع : وبسایت آگاهی  http://1.darwinday.ir/

images/stories/rooz/naghd/DawnOfThePlanetOfTheApes/NF-DawnOfThePlanetOfTheApes-Poster-2.jpg

تکامل در تمام صحنه‌های فیلم «سیاره میمون‌ها» نمایان است، اما آیا این توسط طرحشان توجیه شده است؟

یکی از چالش‌های فیلم‌نامه مارک بامبک نشان دادن این امر بود که چرا میمون‌ها نیازمند به رشد و فرگشت زبان(صحبت‌کردن، تکلم) هستند. استدلال شده است که فرگشت(تکامل) صحبت‌کردن به دلیل مزیت بقا(ادامه زندگی) و بیان فوری اطلاعات به تعداد زیادی از افراد است. هنگامی‌که شهردار سان‌فرانسیسکو، دریفوس (با بازی گری الدمن) به جمعیت بازماندگان می‌گوید: می‌بینیم که این مزیت به کار می‌آید، اما ما این امر را درزمانی که سزار شامپانزه کنترل جمعیت خود را به‌عهده می‌گیرد هم می‌بینیم. جنگ تنها زمانی پیروز می‌شود، یا زندگی زمانی دفاع می‌شود که افراد از طریق اشتراک اطلاعات متحد شوند.

البته انسان و شامپانزه آناتومی‌های گوناگونی برای صحبت‌کردن دارند که چالش‌های بیشتری را نشان می‌دهد.به‌عنوان‌مثال شامپانزه‌ها یک کیسه هوای صوتی دارند که انسان‌ها آن را ندارند. وقتی‌که من با اندی سرکیس(بازیگر نقش سزار) در هفته گذشته مصاحبه کردم، از او پرسیدم که آیا او برای تلفظ درست آموزش‌دیده بود؟ «نه من به‌طور غریزی صدا را درمی‌آوردم. سزار برای بیان فکر و عقاید خود، علاوه بر خروج هوا از طریق حنجره ایجاد صدا می‌کند. اگر احساسات همراه با خشم و سرخوردگی بود کلمات ازلحاظ فیزیکی ساده‌تر تولید می‌شود؛ اما اگر مشاهده تأملی باشد، بیان واژه سخت‌تر می‌گردد».

در بخش دوم فیلم، سزار به‌طور فزاینده فلسفی می‌شود و عملکرد آن باعث غم و اندوه او می‌شود. وقتی‌که به سرکیس می‌گویم Keri Russell’s line to Caesar، «سعی کنید صحبت نکنید، من می‌خواستم تشویق کند، او می‌خندد»، بله این دیالوگِ بسیار هوشمندی است.

مشکل دیگر با به تصویر کشیدن زبان در فیلم این است که گونه‌های میمون‌ها و افراد مختلف ظرفیت‌های مختلف برای گفتار دارند. او گفت:«بزرگ‌ترین ترس من این بود که همه ما روان صحبت می‌کردیم و نمی‌توانستیم مراحلِ کسب توانایی صحبت‌کردن را نشان دهیم. فرض این بود که همه میمون‌ها واگرایی فردی خود رادارند و سزار به برخی از آن‌ها زبان اشاره یاد می‌داد. برخی از میمون‌ها که داروی هوش بیشتری دریافت کرده بودند پیشرفته‌تر می‌شدند. ما نشان دادیم که میمون‌های قدیمی‌تر مثل میمون‌های جوان‌تر قادر به یادگیری زبان اشاره نخواهد بود، مانند یادگیریِ انسان.»

Scientist works with Kanz طلوع سیاره میمون‌ها: یک بررسی فرگشتی

یک محقق با استفاده از صفحه کلید لگزیگرام با کانزی(شامپانزه بونوبو نر) بر روی مهارت‌های زبانی در مرکز زبان دانشگاه ایالتی جورجیا واقع در ایالات متحده کار می‌کند.

این پدیده در مطالعات هوش با میمون مونث اسیرشده که در حال شیر دادن نوزاد است دیده می‌شود. میمون مادر دانش‌آموز است اما نادانسته، آموزش غیرعمدی نوزاد صورت می‌گیرد، درنهایت به یک میمون بالغ فوق‌العاده هوشمند تبدیل می‌شود. شامپانزه A i در ژاپن و بونوبو کانزی در آمریکا هر دو نمونه‌هایی از این امر هستند.

«ما از طریق فیلمنامه جلو می‌رفتیم و زبان اشاره آمریکایی (ASL) را برای هر خط از گفت‌وگو داشتیم. ما نیاز داشتیم تا میمون‌ها ترکیبی از بیان چهره، ژست و کلمه گفته‌شده را ایجاد کنند. همان‌گونه که میمون‌ها به اثرات دارو پاسخ می‌دهند ارتباط کلی میمونی به واقعیت نزدیک می‌شود.»

با فیلم طلوع سیاره میمون‌ها، سرکیس قصد ادامه استخراجِ این شکاف غنی از حرکات حیوانیِ نزدیک به زندگی را دارد که توسط فن‌آوری ضبط حرکت ساخته‌شده است. مزرعه حیوانات اورول و کتاب جنگل کیپلینگ در فهرست شرکت Imaginarium، در استودیوی ضبط حرکت در Estreee هستند. «من فکر می‌کنم ضبط نمایش کاربردی برای نشان دادن گونه‌های مختلف از طریق مشاهده جدی و از طریق راهی است که جسم انسان را دوباره هدفِ طرح شخصیت قرار می‌دهد. ما می‌توانیم بخش‌های مختلف بدن یک بازیگر را به مفاصل حیوان اختصاص دهید، بنابراین شما آن‌ها را مجبور به رانندگی کرده و درنهایت شما آن را تنظیم می‌کنید، این امر بسیار معتبر است.» او در حال حاضر بر چه چیزی کار می‌کند؟ «یک پروژه در مورد نئاندرتال‌هل. این امکان وجود دارد که یک نئاندرتال دیجیتالی از توالی ژنوم ایجاد شود، بنابراین ما در حال انجام یک آزمایش هستیم تا نشان دهیم که چگونه ضبط حرکت می‌تواند زندگی را برای گونه‌های منقرض‌شده به ارمغان بیاورد.»

A bonobo uses a rock طلوع سیاره میمون‌ها: یک بررسی فرگشتی

یک بونوبو با استفاده از یک سنگ آجیل را باز کرده و دیگر بونوبوها به آن نگاه می‌کنند

گونه‌ی میمون‌هایی که پیر بول از آن‌ها برای نوشتن رمان سیاره اصلی میمون‌ها حدود ۵۲ سال پیش الهام گرفته بود در حال حاضر با خطر انقراض مواجه‌اند. سرکیس گفت: هنگامی‌که آن‌ها دیگر در طبیعت وجود نداشته باشند احتمالاً تنها راهی که از طریق آن کودکانِ نسل‌های آینده آن‌ها را ببینند از طریق بازیگران و حرکات ضبط خواهد بود.» ضبط حرکت نقش آموزشی دارد.

در فیلم طلوع سیاره میمون‌ها، میمون آتوپیا با این جمله که «میمون نباید میمون را بکشد» به‌عنوان یک اصل کلی آغاز خوبی می‌کند؛ اما با شروع جنگ، آیا چنین آرمانی زنده می‌ماند؟ آن‌ها به‌خوبی در میان انسان‌ها نیامده‌اند. تست‌های شخصیت در شامپانزه‌ها نشان می‌دهد که آن‌ها در تمام صفات با ما مشترک‌اند به‌جز «تجربه جدید» و «روان» (هرچند در مورد دومی کمی بحث وجود دارد).

به نظر می‌رسد آغاز به یک تجربه جدید در سزار تکامل‌یافته است، اما چه می‌شود اگر او یا میمون‌های دیگر عصبی شوند؟ هیچ میمونی در ذهن خود نمی‌خواهد اختلالات پاتولوژیکِ طمع بیش‌ازحد، سادیسم و خودپرستی را تکامل دهد. افراد مبتلابه این صفات شخصیتی فاقد همدلی هستند، اما می‌توان استدلال کرد که افراد در آن طیف استفاده‌های خود را در یک جامعه پیشرفته دارند.

این نوع از ذهن به‌عنوان systemising توصیف‌شده است. این افراد بسیار ماهر هستند. systemising ممکن است در طیف اختلالات اوتیستی همراه با نهایت اختلالات روانی و همدلی صفر باشد. در تمامی جنبه‌های زندگی مبتلایان به‌آن تمایل به فعالیت در رشته های حرفه‌ای دارای سیستم‌های تکراریِ بر اساس یک قانون دارند. رشته‌های دانشگاهی مثل زبان، حقوق، سیاست، فناوری، بانک داری و مهندسی مورد علاقه این افراد است.

اگر سزار می‌خواهد یک جامعه مبتنی بر مدل انسانی ایجاد کند، این نوع تفکر و مغز باید در جمعیت میمون‌ها گسترش یابد. آیا میمون‌ها می‌توانند از اشتباهات انسان درس بگیرند؟ توصیه من برای سزار این است راه بونوبو را تقلید کند، نوع گونه‌ی ماده را تقویت کند و از شکافت مغزی چشم‌پوشی کند. این در جامعه انسانی است که شکاف جنسیتی یکدلی به‌وجود می‌آورد، با این فرض که زنان تمایل دارند سطوح بالاتری از همدلی را نشان دهند. در میان دیگر میمون‌ها، بنوبو میمون مادرسالاراست و به‌مراتب نسبت به شامپانزه مردسالار کمتر پرخاشگر است.

باوجود افزایش پیچیدگی شامپانزه، پیکر وسیعِ مجسمه آزادی، در شن و ماسه مدفون‌شده و تعریف تمدن بشری به‌عنوان یک کالای عظیم فراموش شده است. خوشبختانه، برای رساندن ما در آن جایگاه چند فیلم دیگر موردنیاز خواهد بود. از سرکیس خواستم تا در مورد طرح فیلم بعدی صحبت کند اما او تنها تأکید کرد که سزار با مشکلات بسیار بیشتری مواجه خواهد شد.

                                                                    ترجمه سجاد شیری

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5298
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 10 آذر 1393 ساعت : 8:49 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی و نقد (طلوع در سیاره میمونها)
نظرات

 معرفی و نقدفیلم:

طلوع در سیاره میمون‌ها ( Dawn of the Planet of the Apes)

منابع:(ویکی پدیا.مووی مگ)

*********************************************************************

(طلوع در سیاره میمونها) یک فیلم علمی–تخیلی آمریکایی محصول سال ۲۰۱۴ است.  این اثر،هشتمین فیلم در مجموعه فیلم‌های سیاره میمون‌ها و دنبالهٔ فیلم خیزش سیاره میمون‌ها در سال ۲۰۱۱ میباشد که در همین سایت(cintelrom) معرفی شده و مطالبی نیز در باره آن آمده است.

مشخصات فیلم:

کارگردان

مت ریوز
تهیه‌کننده پیتر چرنین
دیلان کلارک
نویسنده مارک بامبک
ریک جافا
آماندا سیلور
بازیگران اندی سرکیس
جیسون کلارک
گری الدمن
کری راسل
توبی کبل
کدی اسمیت-مک‌فی
موسیقی مایکل جیاکینو
توزیع‌کننده فاکس قرن بیستم
تاریخ‌های انتشار
  • ۱۱ ژوئیه ۲۰۱۴
مدت زمان ۱۳۰ دقیقه
کشور  آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۱۷۰ میلیون دلار
   

 ساخت یک بازسازی از فیلم معروف « سیاره میمون ها » در سال 2011 تصمیم عاقلانه ای به نظر نمی رسید چراکه پیش از این تیم برتون با ساختن یک بازسازی از این داستان، خاطرات بسیار بدی در ذهن تماشاگران ترسیم کرده بود که پاک کردنش کار بسیار سختی به نظر می رسید. اما با اینحال روپرت ویات و تیم سازنده اش تصمیم به بازسازی این اثر گرفتند و نتیجه کار عنوانی متفاوت و سرزنده بود که شباهتی به اثر خشک و نچسب تیم برتون در سال 2001 نداشت. « خیزش سیاره میمون ها » در سال 2011 اثری خوش ساخت بود که در گیشه به موفقیت زیادی دست پیدا کرد و اغلب منتقدان سینما نیز از آن رضایت داشتند. حال پس از 3 سال قسمت دوم فیلم با نام « طلوع سیاره میمون ها » ( نامی که ظاهراً قرار هست هر عنوان دنباله دار یکباری از آن استفاده کند! ) به اکران عمومی درآمده و امید دارد تا بتواند موفقیت های به مراتب بیشتری را بدست آورد.

داستان فیلم پس از اتفاقات قسمت قبل رخ می دهد. در قسمت قبل شاهد بودیم که میمون ها کنترل شهر را بدست گرفتند اما آنها در « طلوع درسیاره میمون ها » قدرت بسیار بیشتری پیدا کرده اند و توانسته اند قلمروی خودشانhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpg را تاسیس و اداره کنند و مشخصاً رهبر آنها نیز سزار ( اندی سرکیس ) می باشد. میمون ها با اینکه دل خوشی از آدمها ندارند اما با اینحال در یک صلح بسیار شکننده با آنها به سر می برند. در طرف مقابل، انسانها وضعیت چندان خوشی در زندگی شان ندارند چراکه بزودی انرژی برق آنان به اتمام خواهد رسید و این موضوع قطعاً به نابودی نسل آنان منجر خواهد شد.از این رو یک معمار به نام مالکوم ( جیسون کلارک ) تصمیم می گیرد به سان فرانسیسکو که در آنجا یک نیروگاه برق وجود دارد وارد شود تا بتواند کاری برای تامین سوخت نسل انسانها انجام داده باشد. کلارک و تیم همراهش باید برای ورود به این منطقه با میمون ها توافق کنند و این توافق حاصل می شود اما مشکل اینجاست که فردی به نام دریفوس ( گری اولدمن ) در شهر در حال تلاش برای برهم زدن صلح میان انسانها و میمون ها و آغاز جنگی سخت است که...

« طلوع درسیاره میمون ها » در مقایسه با « ظهور سیاره میمون ها » تفاوت های بسیاری به خود دیده که دو فیلم را بطور کامل از یکدیگر تفکیک کرده است. در قسمت ، تمرکز فیلم بر روی دِرام داستان و رابطه میان سزار و صاحبش ویل بود اما در قسمت دوم این رویه بطور کامل تغییر کرده و خبری هم از ویل و اتفاقات قسمت قبل نیست. در اینجا داستانِ جنگ سرد میان انسانها و نسل میمون ها روایت شده که در فضایی آخرالزمانی رخ می دهد.http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_4.jpg

مهمترین ویژگی « طلوع درسیاره میمون ها » که قطعاً بخاطرش می توان تیم سازندگان فیلم را تحسین کرد، فیلمنامه و شخصیت پردازی قدرتمند آن می باشد. در « طلوع ... » تمرکز فیلم بر روی میمون ها و قلمروی تحت فرماندهی شان قرار داده شده و اتفاقات پیرامون آنان را بررسی می کند. میمون ها با اینکه جهش یافته هستند و هوشی بسیار بالایی هم دارند، اما کماکان در برقراری ارتباط کلامی با یکدیگر دچار مشکل هستند و با کلماتی شکسته مفهوم را به یکدیگر منتقل می کنند. فیلمساز در این قسمت بیشتر با بهره گیری از حرکات چشم و بدن میمون ها ( همان " بادی لنگویج " ) مفهوم را به تماشاگر منتقل می کند. خوشبختانه بخش هایی که دربرگیرنده اتفاقات میان میمون ها می باشد بسیار با حوصله و با جزئیات فراوان روایت می شود بطوریکه ما هرگز تصمیمی غیرمنطقی یا رفتاری غیرطبیعی از میمون ها مشاهده نمی کنیم چراکه فیلمساز پیش از هر تصمیمی ، مقدمه ای بر آنچه که قصد روایتش را دارد تعریف می کند تا مخاطب در جریان مشاهده فیلم، دچار سردرگمی نشود.

در طرف مقابل، « طلوع... » درباره نسل انسانها نیز با وسواس خاصی داستانش را روایت کرده و اگرچه در این بخش می توان انبوه پیامهای سیاسی که در لایه های زیرین فیلمنامه با هوشمندی قرار داده شده را مشاهده کرد، اما با اینحال توانسته شخصیت پردازی قابل قبولی داشته باشد. انسانها در فیلم در شرایطی به سر می برند که اصلاً دوست نداند با دسته میمون ها وارد درگیری شوند و گروه اعزامی به قلمرو میمون ها نیز قدم های موثری در درک متقابل یکدیگر بر می دارند. در واقع فیلم به خوبی این مفهوم را به تماشاگر منتقل می کند که جنگ و در شرایط بحران به سر بردن تنها باعث http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpgعقب ماندگی و محدود ماندن می شود. لحظاتی در فیلم که انسانها وارد قلمرو میمون ها می شوند و برخورد متقابل میان آنها، یکی از جذاب ترین و در عین حال هوشمندانه ترین بخش های فیلم به شمار می رود.

« طلوع ... » با ورود شخصیت دریفوس که رهبر گروه مقامت می باشد روند پر شتاب تری به خود می گیرد. دریفوس به دلایل کاملاً شخصی قصد انتقام گیری از نسل میمون ها را دارد و در شرایط روحی که قرار دارد امکان شنیدن و درک صحبت های مالکوم و گروهش به منظور جلوگیری از وقوع هرگونه جنگی را ندارد. « طلوع ... » در این بخش پیامهای سیاسی پُر رنگی را در بطن داستان قرار داده و هرجا هم که لازم بوده اشارات سیاسی مشخصی را بیان داشته، اما به نظرم بهتر باشد که برای لذت بردن از « طلوع ... » این بخش را تنها به عنوان سرگرمی مشاهده کرد چراکه بهرحال خود سازندگان هم تلاشی برای " غلیظ " کردن این پیامها به خرج نداده اند.

اما علاوه بر فیلمنامه قدرتمند و شخصیت پردازی جذاب فیلم، مطمئناً برگ برنده فیلم در اختیار اکشن و تک سکانس های جذاب فیلم بوده است که تعداد آنها هم بسیار زیاد می باشد و مطمئناً در آینده می تواند خوراک انواع تیزرهای تبلیغاتی و جشنواره های سینمایی باشد. « طلوع درسیاره میمون ها » در بخش فیلمبرداری بهترین عملکرد را دارد و تک نماهای جذاب بسیاری که مایکل سرسین گرفته، چشم نواز و کم نظیر هستند و فکر میکنم که می تواند هر تماشاگر سینمایی را شگفت زده کند. مونولوگ http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_9.jpgهای فیلم هم که تقریباً همگی آنها از زبان سزار بر زبان جاری می شوند ، با آن صدای خسته و گرفته اندی سرکیس حسابی لرزه بر استخوان های تماشاگر می اندازد! این مونولوگ ها یکی از جذاب ترین بخش های فیلم را تشکیل می دهند.

جلوه های ویژه فیلم نیز در مقایسه با قسمت قبل پیشرفت های بسیاری به خود دیده چراکه اصلاً محیط رخداد داستان نیاز به حضور بیشتر جلوه های ویژه داشته است. طراحی و حرکات میمون ها در فیلم نسبت به گذشته از کیفیت بسیاری بهتری برخوردار است و خودِ شخصیت سزار با میمیک های تاثیرگذار صورتش و چهره عبوثی که همواره به همراه دارد، کیفیت بالای جلوه های ویژه فیلم را دوچندان می کند. جلوه های ویژه فیلم مخصوصاً در یک سوم نهایی که همه چیز شلوغ و درهم می شود واقعاً چشم نواز است. همچنین تماشای فیلم در حالت سه بعدی می تواند تجربه ای هیجان انگیز محسوب شود. « طلوع سیاره میمون ها » اثری است که به درستی در قالب سه بعدی به اکران عمومی درآمده و واقعاً ارزش هزینه اضافی بابت تماشای نسخه سه بعدی را دارد.

بهترین بازیگر فیلم همانند قسمت قبل بدون شک شخصِ اندی سرکیس است که در نقش سزار با استفاده از تکنیک موشن کپچر ، بهترین عملکرد را داشته است. سرکیس با اینکه علناً بازیگر فیلم نیست اما به خوبی توانسته میمیک های صورت سزار را به بهترین نحو ممکن اجرا کند. جیسون کلارک و کِری راسل که در « طلوع درسیاره میمون ها » که به نحوی جایگزین جیمز فرانکو و فریدا پینتو در نقشهای اصلیhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Dawn_of_the_Planet_of_the_Apes/thumbs/phoca_thumb_l_6.jpg ظاهر شده اند، نمایش قابل قبولی از خود ارائه داده اند. البته نکته حائز اهمیت درباره آنها این موضوع هست که « طلوع ... » در مقایسه با قسمت قبل تمرکز کمتری بر روی مسائل مربوط به انسانها دارد که همین امر موجب شده کلارک و راسل نتوانند در مقایسه با فرانکو و پینتو تاثیر بیشتری بر روی داستان داشته باشند. با اینحال روی هم رفته می توان گفت که کلارک و راسل در « طلوع... » قانع کننده هستند. اما بهترین بازیگر انسان فیلم ( با توجه به عدم حضور فیزیکی اندی سرکیس ) بدون شک گری اولدمن کهنه کار است که در نقش رهبر گروه مقاومت به شدت باورپذیر است. شخصیت متزلزل دریفوس و عدم تسلط بر حالات روحی اش، توسط اولدمن به بهترین شکل ممکن اجرا شده و باید گفت که چشم برداشتن از وی واقعاً کار واقعاً سختی است.

« طلوع درسیاره میمون ها » در مجموع اثری یکدست و جذاب در ژانر اکشن است که بسیار بهتر از آنچه بود که پیش از این تصور می شد. خوشبختانه مت ریوس کارگردان این فیلم، تمام ویژگی های فیلمسازی را در ساخت « طلوع سیاره میمون ها » بکار گرفته و تعادل را در هر بخشی از فیلم به خوبی رعایت کرده است. « طلوع سیاره میمون ها » فیلمنامه خوبی دارد و تا دلتان بخواد تک سکانس و مونولوگ شنیدنی دارد که با یک اکشن نفس گیر و کارگردانی هوشمندانه، تبدیل به فیلمی شده که نمی توان به تماشایش نشست و لب به تحسین آن نگشود.



منتقد : میثم کریمی(وب سایت مووی مگ)


تعداد بازدید از این مطلب: 6881
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 10 آذر 1393 ساعت : 8:31 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
دزدان دریائی کارائیب 5 بابازیگران جدید
نظرات

 فيلم «دزدان دريايي کارائيب 5» با بازيگران جديد

**************************

منبع :
 
برنتون توايتز ستاره فيلم «دزدان دريايي 5» به جمع بازيگران فيلم
«دزدان دريايي کارائيب 5» پيوست. او که صاحب يکي از نقش هاي کليدي اين فيلم
است، در کنار جاني دپ و جفري راش به عنوان پاي ثابت اين سري فيلم ها ايفاي
نقش خواهد کرد. پنجمين فيلم از اين سري فيلم ها «مردان مرده قصه نمي گويند»
نام دارد. توايتز که در فيلم «شرير» (Maleficent ) ديگر فيلم کمپاني ديزني نيز
حضور داشته است، در حال آخرين مذاکرات براي ايفاي نقش يک سرباز انگليسي به اسم هري است. اين کاراکتر تقريباٌ معادل
کاراکتر ويل ترنر که در فيلم هاي قبلي وجود داشت و نقش او را اورلاندو بلوم بازي مي کرد، ارزيابي شده است. در اين فيلم
جديد، جاني دپ مثل هميشه نقش جک گنجشکه را دارد و جفري راش نيز در نقش باربوسا ظاهر مي شود. همچنين گفته مي
شود خاوير باردم نيز مذاکره کرده و قرار است نقش آدم بد ماجرا را که قصد انتقام جويي از جک گنجشکه را دارد، بازي کند. او
مي خواهد انتقام برادرش را که به دست جک کشته شده بگيرد و علاوه بر آن در جست و جوي شيي با ارزشي است.
نام انسل الگورت نيز در اين فيلم ديده مي شود. او قرار است نقش يکي از همراهان جک را داشته باشد. «دزدان دريايي
کارانيب 5» قرار است حدود 5 ماه ديگر در استراليا فيلمبرداري شود. کارگردان اين فيلم جواکيم رانينگ و اسپن سندبرگ خواهند
بود. قرار است فيلم 7 جولاي 2017 اکران شود.
 
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5532
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 11:38 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گفتگو با روپرت وایت کارگردان (خیزش سیاره میمونها)
نظرات

  معرفی  فیلم خیزش سیاره میمون‌ها و گفتگوئی

با کارگردان آن (Rise of the Planet of the Apes)

منابع : وبکی پدیا - روزنامه شرق)

**************************

خیزش سیاره میمونهافیلمیست محصول سال ۲۰۱۱ به کارگردانی روپرت وایتاست. در این فیلم جیمز فرانکو، فریدا پینتو ، جان لیسگو ، برایان کوکس ، تام فلتون ، اندی سرکیس بازی کردند.این فیلم براساس رمان سیاره میمون‌ها ساخته شده است و همچنین آغاز و شکل گیری فیلم های سیاره میمون‌ها (فیلم ۱۹۶۸) و سیاره میمون‌ها (فیلم 2001) را توضیح میدهد.

 

خلاصه داستان

ویل رادمن (جیمز فرانکو)یک محقق است ودر یک شرکت داروسازی به نام جنسیس کار میکند پدر او آلزایمر دارد و او به دنبال دارویی است تا بتواند قدرت ادراک را بال ببرد و بیماری پدرش را درمان کند از همین رو داروی خود به نام ALZ-112 را روی میمون ها آزمایش میکند و در آنها قدرت هوشی به سرعت افزایش میباد یکی از میمون ها به نام چشم روشن دارای هوش بسیار زیادی میشود در جلسه ای باحضور هیئت مدیره شرکت جنسیس او از آنها میخواهد در طرح اوسرمایه گذاری کنند اما چشم روشن که قرار است به جلسه آورده شود به ناگهان دچار حمله میشود وهمه جا را بهم میریزد ماموران برای مهار او مجبور به شلیک میشوند و رئیس شرکت دستور میدهد تا همه میمون ها را بکشند مسئول نگهداری میمون هارابرت فرانکلین(تیلر لابینه) یک نوزاد میمون را به نزد ویل می آورد و میگوید او بچه چشم روشن است و نمی‌تواند اورا بکشد همچنین متوجه میشود دلیل حمله میمون دفاع از فرزندش بوده است پس ویل اورا به خانه میبرد و اسمش را سزار میگذارد او متوجه میشود سزار به طور وراثتی این هوش را از مادرش به ارث برده است از طرفی با تزریق داروی ALZ-112 به پدرش در میابد حال او بهتر شده است پس بر روی نسل جدیدی از این دارو کار میکند چند سال بعد پدرش با همسایه که یک خلبان است دچار مشاجره میشود و سزار در حمایت از پدر ویل به او حمله میکند دادگاه حکم میدهد تا سزار به مرکز نگهداری میمون ها منتقل شود از طرفی ویل رادمن موفق میشود تا رئیسش استیون جاکوبس (دیوید اویلو) را متقاعد کند تا آزمایش ALZ-113 که نمونه پیشرفته تر است آزمایش کند اما درحین آزمایش ماسک یکی از نفرات به نام رابرت فرانکلین از صورتش در می آید ودر معرض این گاز قرار میگیرد این دارو هوش میمون ها را به سرعت افزایش میدهد اما پس از مدتی پدر ویل از دنیا میرود واو از استیون جاکوبس(دیوید اویلو) میخواهد تا آزمایش را متوقف کند او به استیو میگوید ممکن است این دارو از آنجا که یک ویروس است روی انسان اثرات بدی بگذارد ومنجر به مرگ اوشوداما جاکوبس ویل را اخراج میکند وبه کارش ادامه میدهد از طرفی رابرت فرانکلین که دراثر این گاز حالش بد است خودش را به خانه ویل می رساند تا وضعیتش را به اطلاع او برساند اما ویل رادمن خانه نیست و رابرت با همسایه ویل که خلبان است مواجه میشود و پس از سرفه از دهان او خون به روی بدن همسایه ویل میریزد چند روز بعد جسد رابرت پیدا میشود و خطرناک بودن این ویروس برای انسان به استیو جاکوبس اطلاع داده میشود از طرف دیگر در نهایت سزار موفق میشود رهبری میمون ها یی که درز مرکز نگهداری میشوند را در دست بگیرد او شبانه به خانه ویل می آید و مقداری از ALZ-113 را باخود به مرکز نگهداری میمون ها میبرد تا آنها باهوش تر شوند در نهایت میمون ها از مرکز نگداری فرار میکنند تا خود را به جنگل برسانند ودر این راه با انسان ها درگیر میشوند واستیو جاکوبس در این درگیری کشته میشود در ادامه میمون ها خود را به جنگل ردوود میرسانند ویل به جنگل میرود واز سزار میخواهد تا به خانه برگردد اما سزار میگوید اینجا (جنگل) خانه اوست. در پایان فیلم مشاهده میشود که ویروس توسط همسایه ویل که خلبان است به نقاط مختلف جهان منتقل میشود

بازیگران

 

گفتگو با کارگردان:

 

(چگونه انسان شامپانزه شد؟)

نویسنده:میشل کانگ

ترجمه : پریا لطیفی خواه

نقل از :روزنامه شرق

***********************

«خیزش سیاره میمون ها»، دومین فیلم روپرت وایات است که در اولین فیلمش، «فراری حرفه ای»، به جزئیات نقشه فرار از زندان گروهی از محکومان پرداخته بود و در فیلم تازه اش به سراغ تعدادی از نخستی ها رفته که از بند انسان ها می رهند. در این فیلم که بازگشتی است به مجموعه فیلم های «سیاره میمون ها»، جیمز فرانکو نقش دانشمندی را دارد که به دنبال درمانی برای بیماری آلزایمر می گردد. اما ستاره واقعی فیلم که سزار نام دارد، میمون دست پرورده شخصیت جیمز فرانکو است که در واقع با بازی اندی سرکیس -متخصص اجرای اینگونه نقش ها با فناوری موشن کپچر- و با کمک شرکت جلوه های ویژه بصری «وتا دیجیتال» ساخته شده است. ما پیش از نمایش «پیدایش سیاره میمون ها» در جشنواره کامیک-کان و اکران عمومی فیلم در تاریخ 5 اوت (14 مرداد) با روپرت وایات گفت و گو کردیم.


-بعد از «فراری حرفه ای»، محصول 2008، در دومین فیلم تان خیلی از سینمای مستقل فاصله نگرفته اید؟

+ هر فیلمسازی پسزمینه ساختن آثار مستقل را نیز دارد. من خوش شانس بودم که زود توانستم تخته پرش را پیدا کنم. «فراری حرفه ای» با بودجه 2 میلیون دلار ساخته شد و واضح است که این فیلم در مقیاسی متفاوت تولید شده است. جالب است که روند ساختن این فیلم هم مانند قبلی است، منتها تعداد افراد درگیر در آن به مراتب بیشتر است. از این لحاظ مشکلی با کار نداشتم. مشکلم فقط درک این نکته بود که چطور وقتی یک نفر کشتی به این عظمت را هدایت می کند، فقط یک نفر است مثل سایر خدمه کشتی. انتخاب دستیارها و معاون ها خیلی مهم است چون نمی شود یک تنه با همه کارها سر و کله زد. در مورد فیلمبرداری از بازی ها به روش کپچر، ون قبلاً چنین کاری نکرده بودم، مجبور بودم به سرعت یاد بگیرم که چطور از آن فناوری استفاده می کنیم. مجبور بودم نکات جنبی مربوزط به استفاده از این روش را هم یاد بگیرم. مثلاً هر وقت که می خواستم موقعیت دوربین را تغییر بدهم، روندی طولانی را باید طی می کردم تا همه اشیاء پیرامون دوربین سر جای خودشان قرار بگیرند و اطمینان حاصل می کردم که دوربین های شاهد نیز کارشان را درست انجام می دهند. ان فرایند بسیار زمان بر بود بنابراین کسب آمادگی یک نکته کلیدی بود.

تولید فیلم خیلی سریع انجام شد؟

+ بله، مخصوصاً وقتی مقایسه کنید با «آواتار» که تولیدش چهار سال طول کشید. من در ماه ژانویه 2010 (دیماه 1388) سر این کار آمدم و در آوریل (فروردین 89) پیش تولید را شروع کردم. در ماه ژوئن (خرداد) فیلمبرداری را شروع کردیم و فیلمبرداری را در سپتامبر (شهریور) به پایان بردیم  و بعد از آن هم مشغول مراحل فنی شدیم. همه افرادی که درگیر این فیلم بودند، تا پایان کار، هفت روز هفته و 18 ساعت در هر روز کار کردند. در ابتدا تاریخ 24 ژوئن (3 تیر) برای اکران در نظر گرفته شده بود ولی با آنکه خیلی زود به مراحل فنی رسیدیم، همه ما متوجه شدیم که برای تکمیل فیلم به زمان بیشتری نیاز داریم. چون یک فرایند طولانی لازم بود که افراد، از جمله خود من، به درکی از این فناوری برسند. خم رنگرزی نداشتیم که فیلم را آماده و بی نقص از داخلش بیرون بیاوریم. هر یک از نماها باید شش یا هفت پروسه را طی می کرد، از همان میمون اولیه شروع می کردیم و بعد او را پویانمایی و به یک میمون انیمیشن تبدیل می کردیم که نورردازی شده بود. بعد باید موهای تنش را اضافه می کردیم و برایش چشم می گذاشتیم و پرداختش می کردیم. وقتی قرار است 900 نما داشته باشید که انیماتورها حرکات انسان ها را می سازند، کار به اندازه کافی مشکل می شود، اما مشکلات ما بسیار بیشتر از آن بود. شامپانزه ها مثل اندی سرکیس نیستند. وقتی اندی چین به پیشانی و ابروهایش می انداخت، ترسیده به نظر می رسید، اما وقتی قرار بود این حالت چهره در یک میمون ترس را القا کند که ابروهای ضخیم تری دارد، همین حالت ممکن بود تهدید کننده و هراس آور به نظر برسد. بنابراین مجبور می شدیم طراحی مجدد انجام بدهیم که خیلی وقتمان را می گرفت. فکر می کنم حدود 900 نما و 1100 تا 1200 نمای جلوه های ویژه داشتیم.

یا امکان فیلمبرداری بر فراز مدلی از پل گلدن گیت به جای فیلمبرداری در یک صحنه بسته آزادی عمل بیشتری به شما می داد؟

+ داشتن امکان فیلمبرداری از بازی ها در فضای باز هم برای من تازگی داشت و هم برای شرکت وتا. این شرکت که بهترین اجرا کننده این نوع جلوه ها در تمام دنیا است هم به اندازه من توانست از این کار یاد بگیرد. ما باید یک «حجم» را در صحنه بیرونی فیلمبرداری زنده می ساختیم. فیلمبرداری در صحنه ای که طولش به 300 فوت می رسد، کار عظیمی است. تدارکات این صحنه چالش بزرگی است. شاید بپرسید چند بار (به علت مشکلات فنی) نمایی که فیلمبرداری کردیم خراب شد. اگر از من می پرسید، هیچ خرابی پیش نیامد. البته شاید یکبار به علت مشکلات فنی متوقف شدیم. واقعاً نتیجه خوبی است ولی البته یک خرده توقع را بالا می برد و آدم را لوس می کند. دیگر وقتی کوچکی تأخیری پیش می آمد، پیش خودم فکر می کردم: «چرا ما معطل شده ایم؟» (می خندد.) حسن بزرگ دیگر کار با وتا این بود که بیشترین تمرکز را  بر داستان و داستانگویی داشتم و کار با فناوری را به عهده خودشان گذاشته بودم. آنها عاشق کار با بازیگران و فیلمسازان هستند و فقط به فناوری نچسبیده اند، بلکه به دنبال استفاده از فناوری برای ساختن چیزی هستند که از لحاظ روایی متقاعد کننده باشد و کار پشت صحنه آنها را به خصیت هایی کاملاً ملموس تبدیل کند. زیبایی بازی گرفتن به روش کپچر در همین است و این یک روش انقلابی است. برای اولین بار در تاریخ سینما، ما می توانیم نقش شخصیت هایی را بازی کنیم که خودمان نیستند. مثل این است که بتوانیم بدنمان را به قالب یک عروسک خیمه شب بازی ببریم.

در صفحه ویکیپدیای شما نوشته شده که دوست ورنر هرتزوگ هستید.

+ خود من هم چند وقت پیش این مطلب را دیدم. فکر می کنم یکی از دوستانم یا یک نفر دیگر این را به عنوان شوخی نوشته است. به نظر من کار هرتزوگ واقعاً معرکه است اما متأسفانه خودم هرگز با او برخوردی نداشته ام.

                                   منبع: وال استریت جورنال

 


 

تعداد بازدید از این مطلب: 5780
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 10:44 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدی برفیلم :(خیزش سیاره میمونها)
نظرات

نقد فیلم :  

خیزش سیاره میمونها

Rise of the Planet of the Apes 

منبع : سایت نقدفارسی

کارگردان : Rupert Wyatt

نویسندگان : Rick JaffaAmanda Silver

بازیگران : James FrancoAndy SerkisFreida Pinto

خلاصه داستان : ماده‌ای که به منظور کمک به بهبود مغز انسان ساخته شده بود، بر روی یک میمون آزمایش می‌شود و از آن موجودی با هوشمندی بالا می‌سازد که رهبری گروهی از میمونها را بر عهده می‌گیرد...


 

images/stories/rooz/naghd/monkey/riseoftheplanetoftheapesmovie.jpg

 

 

منتقد: جیمز براردینلی 

 

خیزش سیاره میمونها تلاش کمپانی فاکس برای زنده کردن پروژه اقتباسی موفقی است که سالها قبل امتیاز آن را از انتشارت Livre de Poche برای کتاب سیاره میمونها خریداری کرده بود. اولین فیلم اقتباسی از این اثر پرفروش در سال ۱۹۶۸ به اکران در آمد. سپس سریالی تلویزیونی از روی آن ساخته شده و نهایتاً در سال ۲۰۰۱ ، Tim Burton نسخه دیگری از آن را به بازار عرضه کرد که با استقبال نسبتاً خوبی نیز مواجه شد. زمان داستان فیلم به قبل از نسخه ۱۹۶۸ بازمیگردد و در عین حال بسیاری از ماجراهای اضافه شده در نسخه تلویزیونی را نیز حدف کرده است. اما نکته جالب توجه این است که فیلم هیچ ارجاعی به نسخه Tim Burton نمیدهد. داستان ظهور سیاره میمونها به شکلی پرداخته شده است تا نحوه پیدایش میمون هوشمند و سیاره ای را که Charlton Heston (بازیگر نسخه اصلی) روی آن پا گذاشت را توضیح دهد و بتوان در آینده پروژه های دنباله سازی متعددی را بر اساس آن کلید زد. در واقع نگاه کمپانی فاکس در این پروژه کاملاً تجاری، هوشمندانه و آینده نگر است. ولی متاسفانه این هوشمندی در ساخت خود فیلم چندان دیده نمی شود.

images/stories/rooz/naghd/monkey/new-rise-of-the-planet-of-the-apes-poster-63483-00-470-75.jpgخیزش سیاره میمونها داستان نحوه شکل گیری یک نوع آخرزمان را بازگو میکند. منتهی به صورتی ناقص و عجولانه! بطوری که تنها پیامی تلگرافی در انتهای فیلم به بیننده میگوید که "و انسانها همگی از میان خواهند رفت..." (که البته دلیل خوبی برای ساخت سری بعدی در آینده خواهد بود). شاید بتوان گفت که فیلم سعی دارد مقصود اصلی خود را به صورت استعاری و نه مصداقی منتقل کند. صحنه هایی هرچند کوتاه، از یک سو به موضوع چالش ها و تعصبات نژادی می پردازد و از سویی دیگر از اینکه انسان سعی دارد جا پای خدا بگذارد و موجوات را دستکاری کند، انتقاد کرده و هشدار می دهد. حال آنکه در نسخه اصلی (سیاره میمونها) به موضوع اول به شکل کاملتری پرداخته میشود و فرانکنشتال نوشته Mary Shelly نیز در توضیح موضوع دیگر بهتر عمل میکند.

images/stories/rooz/naghd/monkey/rise-of-the-planet-of-the-apes-20110706112833126_640w.jpgبه گمان من نقش میمونها (شانپانزه، گوریل و ..) در فیلم بهتر از انسانها شخصیت پردازی شده است. جای سوال است که چرا کارگردان کار Rupert Wyatt بر روی این موجودات غالباً کامپیوتری بیشتر تاکید کرده است. آیا با توجه به موضوع اصلی داستان، این یک نکته مثبت است یا منفی؟ در هر صورت با اینکه بسیاری از صحنه ها از جمله اشتباهات مکرر دانشمندی به نام ویل رادمن (با بازی James Franco ) در راستای همین نوع شخصیت پردازی قرار دارد ولی میمونها فیلم بجز Caesar (میمون اصلی) تنها نقشهای حاشیه ای و کم اهمیت دارند.

images/stories/rooz/naghd/monkey/rise_of_the_planet_of_the_apes_bridge_2011_a_l.jpgبسیاری از اتفاقات فیلم ظهور سیاره میمونها برگرفته از نسخه اصلی و دنباله سازی آن (مخصوصاً سریالها) است. برای کسانی که داستان را میدانند، فیلم تنها یک اقتباس ساده و تکراری است ولی برای کسانی که تا بحال اسم "سیاره میمونها" را نیز نشنیده اند، فیلم بنظر شروعی موفق برای یک پروژه دنباله سازی است. ولی متاسفانه این کپی برداری تکه تکه از آثار پیشین، فیلمی مستقل و منسجم را نتیجه نداده است. در واقع انگار که در پایان فیلم همه چیزی متوقف میشود و هیچ توضیحی بیشتری در مورد بسیاری از شخصیتها و اینکه چه چیز در انتظار جهان آینده خواهد بود داده نمیشود. در مورد فیلمی مانند Harry Potter and Deathly Hallows Part one بیننده از روی عنوان متوجه میشود که حتماً قسمت دومی وجود دارد که به سوالات بی پاسخ در قسمت اول جواب دهد. ولی در اینجا هیچ ضمانت محکمی برای ساخت قسمت دوم در کار نیست.

images/stories/rooz/naghd/monkey/000000000samsung-i9001-galaxy-s-plus.jpgبا توجه به بازی ضعیف James Franco نامزدی وی برای اسکار بعید بنظر میرسد. او شاید در بازی در ساختار درام تخصص داشته باشد ولی با فیلمهای صرفاً سرگرم کننده مانند این نمیتواند دل تماشاگران معمول و سطحی سینما را بدست بیاورد. او در فیلم نقش دانشمندی را بازی می کند که سعی دارد درمانی برای آلزایمر، بیماری که پدرش (با بازی John Lithgow) نیز از آن رنج میبرد پیدا کند. ولی نهایتا به دارویی میرسد که مانند شمشیری دو لبه است. از یک سو هوش میمونی آزمایشگاهی را افزایش میدهد و از سویی دیگر ویروسی است مرگبار برای انسان. روزی بر اثر یک اتفاق این ویروس در میان انسانها بخش میشود . البته شایات ذکر است که زمان زیادی در فیلم به نحوه ی رشد این همه گیری اختصاص داده نمی شود. از سویی دیگر ویل به همراه دوست دختر جانورشناس اش کارولاین آرانها (با بازی Freida Pinto فیلم میلیونر زاغه نشین) بچه شانپانزه ای دستکاری شده بنام سزار (Andy Sirkis با مقدار زیادی گریم و جلوه های کامپیوتری!) را بزرگ میکنند. تا اینکه بخاطر عملی خشونت آمیز او را در قرنطینه ی میمونها به همراه تعداد زیادی شانپانزه، گوریل و غیره قرار میدهد. در آنجا مورد اذیت و آزار یکی از مسئولان و پسرش قرار میگیرد تا حدی که مصمم میشود به همراه دیگر میمونها گروهی را تشکیل داده، فرار کنند و سپس ....

images/stories/rooz/naghd/monkey/watch-rise-of-the-planet-of-the-apes-online.jpgخیزش سیار میمونها بیشتر فیلمی داستان محور است تا یک ژانر ماجرایی سرگرم کننده برای تابستان. تعداد صحنه های زد و خورد مانند نبرد انسانها و میمونها بر روی پل گلدن گیت که بخوبی از کار درآمده است، بسیار کم است. فیلمبرداری Andrew Lesnie در اکثر صحنه ها نظیر اولین نما که دوربین به درون جنگل آفریقایی شیرجه میرود، هنرمندانه و زیباست. صحنه پردازی نیز بسیار قوی است بطوری که بیننده بخوبی غرق عناصر دیداری، جلوه های ویژه، انفجارها و تصویرهای سه بعدی فیلم میشود.

images/stories/rooz/naghd/monkey/rise-of-the-planet-of-the-apes005.jpgالبته بسیاری از تصاویر فیلم به کمک گرافیک کامیپوتری ساخته شده که اغلب آنها به خوبی در کنار باقی تصویر واقعی قرار گرفته و مصنوعی بنظر نمیرسند. Andy Serkis که بازی در نقش کینگ کنگ را نیز کارنامه دارد با این کار مهارت خود را باز هم به اثبات رسانده است. بازی او در نقش سزار شباهت زیادی به کینگ گنک و گالوم ارباب حلقه ها دارد. این نحوه بازی به شانپانزه اجازه میدهد تا به صورت باور پذیری در مقابل شخصیت انسانی بازی کند تا حدی که سزار به تنها شخصیتی در فیلم تبدیل میشود که بینندگان با او همزادپنداری میکنند. البته نکته فنی جالب توجه و عجیب این است که بازی نقش میمون توسط یک انسان در حالی که شخصیتهای حیوانی به صورت سه بعدی خلق شده اند، چگونه انجام شده است؟!

ضعف عمده ظهور سیاره میمونها این است که قسمتی از یک داستان بلندتر (مانند سریال) به نظر میرسد تا یک فیلم کامل. سکانسهای بسیار خوبی مانند نبرد بر روی پل و تشکیل یک گروه اجتماعی توسط سزار وجود دارد اما تعداد نقشهای حاشیه ای زیاد است و تنها چند صحنه که شخصیتهای حیوانی در آن حضور ندارند، خوب از کار درآمده است. در کل باید گفت که فیلم حس کنجکاوری بیننده را برای دیدن ادامه داستان در دنباله بعدی تحریک میکند ولی نه تا حدی که برایش لحظه شماری کند.

منبع : نقد فارسی

مترجم: بهروز آقاخانیان

 

 

 

 

 

 

  •  
تعداد بازدید از این مطلب: 5743
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 9:1 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم کمدی( بیاین پلیس شیم!)
نظرات

                       نقدی بر فیلم کمدی :Let's Be Cops

          بیاین پلیس شیم!

                                 منبع :سایت نقدفارسی

 

کارگردان : Luke Greenfield

نویسندگان : Luke GreenfieldNicholas Thomas

بازیگران : Jake JohnsonDamon Wayans Jr.Rob Riggle

خلاصه داستان : ماجرا از این قرار است که دو دوست برای رفتن به مهمانی لباس افسران پلیس را می پوشند و در محله خود با این لباس ها محبوب می شوند. ولی وقتی با واقعیت هایی همچون گانگسترها و افسران فاسد روبرو می شوند، مجبور می شوند نشان های تقلبی شان را رو کنند و...

 

media/kunena/attachments/1598/LetsBeCops.jpg

 

 

منتقد: جولیدن-نشریه ورایتی (Variety) 

 

ترکیب مسخره بازی های ناهنجار و ضرب و شتم های خشن مشخصاً چیز خاص و منسجمی نیست و صحنه هایی که موجب خنده با صدای بلند می شوند هم در پرده ی سوم فیلم که به رونویسی نامرتب از فیلم «پسران بد ۳» شبیه است، آشکارا کمتر می شوند. با این وجود «بیایید پلیس شویم / Let’s Be Cops » بایستی در گیشه ی اواخر تابستان موفقیت کسب کند، حتی اگر این موضوع فقط به دلیل تریلر ها و تبلیغات تلویزیونی فیلم باشد که از صحنه های خنده دار پراکنده هوشمندانه نهایت استفاده را کرده اند. این فیلم یک کمدی فارس[۱] است که «لوک گرین فیلد» آن را کارگردانی کرده و به آدم های ناموفقی می پردازد که با وانمود کردن اینکه افسر گشت پلیس لس آنجلس هستند، عزت نفس خود را بالا می برند. فیلم که توسط معیارهای نامناسب درجه بندی R در دوره ی حاضر، تحت فشار قرار گرفته است، می توانست در اکران سینمایی خود و ادامه ی حیات اش در شبکه ی ویدئوی خانگی، به شکلی امکان پذیر از گروه مخاطبان هدف خود که مردان جوان هستند فراتر برود.

گرین فیلد و همکار فیلمنامه نویس اش «نیکولاس توماس» با به کار بستن طرح داستانی ای که به شیوه ای بسیار جدی تر در فیلم «عاشق مرد یونیفرم پوش هستم» - محصول ۱۹۹۳ ساخته ی کارگردان کانادایی «دیوید ولینگتون» - اجرا شده بود، نارضایتی دو نقش اول داستان را در صحنه ی ابتدایی فیلم به شکلی سر زنده نشان می دهند. رایان (جیک جانسون بازیگر سریال «دختر جدید») بازیکن فوتبال سابق دانشگاه که به دلیل مصدومیت های خود از رسیدن به لیگ ملی فوتبال جا مانده است، غرور آسیب دیده ی خود را با مربیگری برای بچه های محله - چه به این کار مایل باشند و چه نباشند- التیام می بخشد (البته زمانی که بدون شوق چندانی مشغول دنبال کردن حرفه ی بازیگری غیر موفق خود نباشد). تنها نقش اصلی او بازی در یک آگهی تبلیغاتی شاد و عجیب برای داروی تبخال است.

رفیق صمیمی و هم اتاقی او، جاستین (دیمون وایانز جونیور)، به شدت منتظر است تا به عنوان طراح بازی های ویدئویی موفقیتی کسب کند. اما او بعد از اینکه همکاران و سرپرست گستاخ اش بازی او را به نفع یک بازی تیراندازی جدید با شرکت پلیس های لس آنجلس کنار می زنند و رها می کنند، با حالتی تحقیرآمیز و بزدلانه گروه را ترک می کند. سرپرست او بیشتر به زامبی ها، ابر قهرمان ها و مأموران آتش نشانی علاقه مند است.

اتفاقاً جاستین برای بازی خود چند دست یونیفورم پلیس که کاملاً اصل به نظر می رسد تهیه کرده است. تصادفاً رایان هم به این فکر می افتد که در یک مجلس گردهمایی دوستان قدیمی، که او اشتباهاً فکر کرده است میهمانی لباس مبدل است، آن یونیفورم ها را بر تن کنند. خبر بد این است که این دو رفیق زمانی که در کنار همکلاسی های سابق و به شدت موفق خود قرار می گیرند، به شکلی دردناک از وضعیت خود به عنوان جوان های ۳۰ ساله ی بازنده و نگون بخت آگاه می شوند. خبر خوب هم این است که بعد از میهمانی این دو دوست متوجه می شوند که قدم زدن در لس آنجلس راه فوق العاده ای برای کسب احترام است و همچنین جذب کردن زن ها که البته اتفاقی نیست. این صحنه ها در بخش زیادی از فیلم وجود دارند که انتخاب بازیگران و بازی گرفتن از آنها ضربه ای بزرگ برای فیلم به شمار می رود.

رایان از شدت هیجانی که لباس های مبدل شان به وجود آورده است از خود بیخود می شود و پیش تر می رود و از سایت eBay یک ماشین پلیس قراضه تهیه می کند و جلیقه های ضدگلوله و چیزهای دیگری از این دست هم خریداری می کند، البته این کارها موجب ناراحتی روزافزون جاستین می شود. حواستان باشد که جاستین از اینکه با جا زدن خود به عنوان افسر پلیس گشت توجه جوزی (نینا دربوف) را، پیشخدمت زیبایی که می خواهد در هالیوود گریمور بشود، به خود جلب کرده خوشحال و راضی است. اما رایان مصر است که خودش و رفیق اش را، آن هم در حالیکه نه از پشتیبانی پلیس های واقعی برخوردارند و نه اسلحه ی واقعی دارند، در موقعیت های خطرناک قرار دهد، که برخوردهای تشدید شونده و خطرناک عصبی تری با یک گردن کلفت اروپایی (جیمز دی آرسی) و دار و دسته اش جزئی از این هاست.

جانسون از اینکه بر روی جنبه های نفرت انگیز شخصیت خود تأکید کند ترسی ندارد، حتی وقتی که به شکلی واضح و با موفقیت های پی در پی، سعی می کند در مقابل رفتار بد رایان خنده های صمیمی و دوستانه ای نشان دهد. پلیس قلابی بودن همیشه خوشایند نیست، و دلیل اصلی آن این است که در عین اینکه «بیایید پلیس شویم» یک فیلم کمدی است، تماشاگران به هیچ وجه از اینکه رایان مکرراً و آن هم به شیوه ای ابلهانه خودش و رفیق اش را در خطر مرگ قرار می دهد، نا آگاه نیستند. با این وجود جانسون همیشه موفق می شود مقداری از همدردی تماشاگران را به دست بیاور، به خصوص وقتی که بی فایده گی و سستی رایان در تضاد با خصوصیات شریرانه ی صریح دی آرسی، رئیس تبهکاران، نمایش داده می شود.

سهم اعظم فعالیت های فیزیکی و موقعیت های خنده دار و عکس العمل های عصبی مناسب، نصیب وایانز می شود و خنده دارترین صحنه ی فیلم را رقم می زند که در آن جاستین خود را جای خلافکاری می زند که به واسطه ی خالکوبی ها و موهای آشفته و استفاده از آهن قراضه هایی براق در اتومبیل اش بقیه را فریب می دهد و مجبور است با اثرات ثانویه ی امتحان کردن شیشه کنار بیاد.

«بیایید پلیس شویم» تعداد زیادی از بازیگران مکمل را در خود دارد که در نقش های خنده دار گسترده ای بازی اغراق شده ای ارائه می کنند. «کیگان مایکل کی» در نقش تبهکار ضد انگلیسی ای که ایده ی بازی در نقش یک پلیس مخفی را در جاستین به وجود می آورد، به خوبی به چشم می آید. اما گرین فیلد روی نقش آفرینی های تحت فشار تر فیلم توسط دی آرسی و «راب ریگل» (به کارگیری او به عنوان یک پلیس واقعی که نشان می دهد همدستی ارزشمند برای دو نقش اصلی است، انتخاب خوبی بوده) حساب می کند تا احساس ترس و تهدیدی را که در ورای مسخره بازی ها وجود دارد، بالا ببرد.

اشارات تصویری و داستانی به تریلر های جدی ( البته نه خیلی جدی) با حضور پلیس و آدم کش ها در فیلم وجود دارد که شامل گریزی به فیلم «سگ های انباری» هم می شود. البته با اینکه بعضی از صحنه های خنده دار به شکلی بی شرمانه توهین آمیز هستند، سازندگان فیلم مراقب اند که روی نام خانوادگی چینی ای که جاستین موقع نقش بازی کردن به کار می برد، زیاد مانور ندهند. البته وقتی جاستین در تنها فرصت خود لهجه ی چینی مسخره ای به کار می برد، بلافاصله معذرت خواهی می کند. شوخی ای در کار نیست.

ارزش های تکنیکی فیلم ماهرانه و یکدست هستند و ترانه های پاپی که در موسیقی متن فیلم شنیده می شود با دقت و درک مناسبی انتخاب شده اند. از قبل خبر داشته باشید: بعد از این فیلم و فیلم «این پایان کار است» ، به نظر می رسد که گروه موسیقی پاپ « Backstreet Boys» قرار است دوباره در دنیای موسیقی جای ثابتی پیدا کنند.

------------------------

[۱] فارس، شکلی از کمدی است که در آن شخصیت های اغراق شده در موقعیت های اغراق آمیز قرار می گیرند.

                                                                                                                                                                                                                                                                              مترجم: الهام بای

 

 

 



تعداد بازدید از این مطلب: 6210
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت : 8:40 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گزارشی از میز گرد نقدفیلم (ضدگلوله)
نظرات

 

میزگردنقد فیلم:

«ضد گلوله»

 

 

 

 

 

 

 میزگردنقدوبررسی فیلم (ضدگلوله)ساخته مصطفی کیائی با حضورمنتقدان و صاحبنظرانی چون : محمدرضا شفاه، محمدباقر مفیدی‌کیا، محمدرضا وحیدزاده تشکیل شده است. گزارش  جلسه را در ذیل میخوانید.

 

کارگردان مصطفی کیایی
تهیه‌کننده رضا رخشان
نویسنده مصطفی کیایی
بازیگران مهدی هاشمی
مسعود کرامتی
ژاله صامتی
سعیدآقاخانی
امیر عزیزی
بهشاد شریفیان
کاظم نجارزاده
شهرام جمشیدی
محمد حاج‌حسینی
علی گل‌زاده
فیلم‌برداری رضا رخشان
مدت زمان

۹۰ دقیقه

 

داستان این فیلم مربوط به اواسط دهه ۶۰ و اوج دوران جنگ تحمیلی ایران و عراق است که قصه مردی حدود ۵۰ ساله در تهران را روایت می‌کند که مشغول قاچاق نوارهای لس آنجلسی و فیلم‌های ویدئویی بوده و در اثر یک اتفاق در می‌یابد که توموری در سر دارد و تا دو ماه دیگر بیشتر زنده نخواهد ماند...


 
 

محمدرضا وحیدزاده: در این فیلم دو نفر که خیلی نقش کلیدی و پررنگی هم دارند و در خیلی از صحنه‌ها هم حضور دارند، به شکل غیر منطقی و ابلهانه‌ای دائماً می‌خواهند کشته شوند. تصویری که با آن‌ها در ناخودآگاه ذهن مخاطب نقش می‌بندد تصویری کاریکاتوری از مفهوم شهادت‌طلبی است.

محمدرضا شفاه: خصوصاً اینکه هیچکس هم نبود که برای این‌ها توضیح دهد که این کار شما خودکشی است و به شهادت منجر نخواهد شد.

محمدباقر مفیدی‌کیا: این‌هایی که شما می‌گویید ضعف‌های مفهومی است.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمدرضا شفاه: همة داستان فیلم مبتنی بر چنین تصمیمی است و نمی‌شود به سادگی از کنار آن گذشت.

محمدباقر مفیدی‌کیا: از نظر شما اگر این‌گونه نبود، بهتر بود. اما من معتقدم در کنار این دو شخصیت، جوان‌هایی که شهید شدند، نشان دادند که مفهوم صحیح شهادت چیست. اصلا پیام فیلم این است که این تصور از شهادت غلط است و نباید این‌گونه خود را به کشتن داد.

محمدرضا شفاه: من این حرف را می‌پذیرم که تصویری که از شهادت رزمندگان دیگر ارائه می‌شود تصویر قابل قبولی است. اما حرف کلی فیلم و در حقیقت تأثیری که روی بیننده خواهد گذاشت، در این راستا نیست. زیرا کسی که محوریت دارد و تا انتهای فیلم نیز در پی حرف اشتباه خویش است، با پاسخ صحیحی روبرو نمی‌شود.

وحیدزاده: محوریت با این دو نفر است و در ذهن مخاطب تصویری که از شهادت‌طلبی نقش می‌بندد یک تصویر غلط و انحرافی است و مخاطب از فردا هرچیزی را که مرتبط با این مفهوم باشد، با این تصویر خواهد سنجید.

محمدباقر مفیدی‌کیا: چیزی که من در این فیلم دیدم این بود که کسانی که شهید شدند، بسیار خوب و واقع‌بینانه شهید شدند و آن کسی که تصور غلطی داشت و نباید شهید می‌شد، در آخر هم شهید نشد.

محمدرضا شفاه: همانطور که از آن طرف بوم نباید بیفتیم، از این طرف بوم هم نباید بیفتیم. وقتی از فیلمی مثل «لیلی با من است» اشکال می‌گیریم که چرا در دو سکانس پایانی، قهرمان فیلم را به یکباره به یک آدم علیه‌السلام تبدیل می‌کند و می‌گوییم این نحوة تحول اشکال دارد، از آن سو هم صحیح نیست که کسی گمراه وارد فضای جبهه شود و گمراه هم از آن بیرون برود. این شخصیت باید تحت تأثیر آن فضا حداقل چند بارقه در درونش راه یابد. اما این اتفاق نیفتاده و هیچ تغییری نکرده است.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمدرضا وحیدزاده: جالب است که تماشاگران هم بسیار پسندیدند که این آدم هنوز دارد دی‌وی‌دی رایت می‌کند!

محمدباقر مفیدی‌کیا: این چیزی که شما می‌گویید را می‌پذیریم. اما نمی‌توانم قبول کنم که به مفهوم شهادت توهین کرده است.

محمدرضا شفاه: این آدم با وجود حضور در جبهه همان آدم است و هیچ تغییری نمی‌کند؛ همان قاعده‌ای که می‌گوید اگر تقدیر الهی نباشد، شهید نمی‌شود، همان قاعده هم می‌گوید اگر کسی در موقعیت جنگ قرار گیرد و خودش را در معرض این فضا قرار دهد، باید یک تأثیر روحی را در او شاهد باشیم. باید در او اثر وضعی داشته باشد. ولی هیچ‌چیزی وجود ندارد.

محمدباقر مفیدی‌کیا: این ضعف است. ولی توهین نیست. من خوشحالم که قهرمان فیلم متحول نشد. زیرا اگر متحول می‌شد، خراب می‌شد. مطمئناً بهتر از لیلی با من است نمی‌شد. فیلمسازی که دغدغة لازم را ندارد و از این جنس نیست، اگر بخواهد به بحث تحول بپردازد، فیلم را خراب می‌کند. اشکال آن هم از اینکه گمراه بیایند و گمراه بروند نیز بیشتر است.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمدرضا شفا: اگر قرار است این‌گونه باشد بهتر است که اصلاً‌ فیلم دفاع مقدسی نسازند. اگر نمی‌توانند نسازند.

محمدباقر مفیدی‌کیا: مگر فیلم «سیزده 59» که سامان سالور ساخته بود، وهن نبود؟ نمی‌توانیم بگوییم برای چه می‌سازند؟ فیلم سامان سالور سراسر توهین بود و در آن یک رزمندة سالم وجود نداشت. ولی این‌جا دست کم چهارتا آدم درست دیدیم.

محمدرضا شفاه: وقتی یک فیلم دو رزمنده را این‌گونه نشان می‌دهد که...

محمدرضا وحیدزاده: و البته سایر رزمنده‌ها هم همین‌طوری بی‌دلیل می‌روند مقابل تیر، و من می‌دیدم که مردم هم به این صحنه‌ها می‌خندیدند.

محمدباقر مفیدی‌کیا: اولا شخصیت «کرامت» این‌گونه نبود و فرد خوبی بود؛ فقط موجی بود. موجیِ خوبی هم بود؛ زیرا لو نداده بود که برادر فرمانده‌ است و سرانجام هم شهید شد. انگیزه‌اش هم وطن‌دوستانه بود. اما شخصیت دوم منفی بود و درک درستی از شهادت نداشت و در پایان هم به سعادت نرسید.

محمدرضا شفاه: به نظر من عدم توضیح اشکال‌دار بودن نگاه این آدم در فیلم، ایراد مهمی است.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمدباقر مفیدی‌کیا: این اشکال است؛ دلیلش هم این است که سازندگان چنین آثاری تصور صحیحی از شهادت ندارند. نهایت تصویری هم که از شهادت ارائه می‌کنند، در جهت حس دلسوزی برای شهدای وطن است. اما حداقل دلسوزی کرده‌اند. هنگام شهادت شخصیت‌های فیلم هم مخاطب نمی‌خندد و متأثر می‌شود.

محمدرضا وحیدزاده: مسئلة شهادت یک شهید، ایثارگری یک مجاهد، جان دادن رزمنده‌ها مسئلة ساده‌ای نیست که بتوان به‌راحتی آن را به تصویر کشید. وقتی کسی قدم در این راه می‌گذارد و از همه‌چیزش می‌گذرد و بدنش را جلوی توپ و گلوله می‌گذارد، اتفاق ساده‌ای نیست. در فیلم‌های اکشن آمریکایی وقتی می‌خواهند کشته شدن کسی را نشان دهند، طوری عمل می‌کنند که مخاطب بهم می‌ریزد و تا مدتی فکرش درگیر است. اما در این‌جا می‌دیدیم که در برخی صحنه‌ها، هنگام حملات دشمن و زمانی که شاهد رفتارهای خنده‌دار این دو شخصیت هستیم و زمانی که بیننده به این صحنه‌ها می‌خندید، در همان زمان عده‌ای شهید می‌شدند و مثل برگ خزان به زمین می‌ریختند. در حالی که مردم هم همچنان در حال خندیدن بودند. چند صحنه را به یاد دارم که هنگام شهادت رزمندگان شوخی‌های فیلم قطع نشد و خنده‌ها نیز ادامه پیدا کرد.

محمدرضا شفاه: یا آنکه کرامت در لحظة شهادت بگوید خیلی الاغی و بعد شهید شود...

محمدباقر مفیدی‌کیا: این‌ها در ساختار کمیک فیلم قابل پذیرش است.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمدرضا شفاه: به جهات فیلمنامه‌ای باید شهادت این آدم برای بیننده با آن‌همه زمینه‌چینی، یک شهادت دردناک باشد. اما نیست.

محمدباقر مفیدی‌کیا: کارگردان نتوانسته بود این صحنه را خوب در بیاورد.

محمدرضا وحیدزاده: اصلا چند تصویر شهادت دردناک در این فیلم بود؟

محمدرضا شفاه: قرار بوده صحنة شهادت برادر او نیز دردناک باشد ولی درنیامده. اما من نباید با این موضع وارد بحث شوم که کارگردان می‌خواست اما نتوانست دربیاورد...

محمدباقر مفیدی‌کیا: من هنوز انتقادهای خودم را به فیلم مطرح نکرده‌ام. اما اصرار داردم اول از این حرف که فیلم «ضد گلوله» وهن دفاع مقدس است، کوتاه بیاییم. چون این حرف به تندروی منجر خواهد شد. مشکل این است که ما به لحاظ اعتقادی این را قبول نداریم که یک نفر به جبهه برود و بعد تغییری نکند.

محمدرضا شفاه: نباید تصویری از شهید ارائه کرد که در لحظة شهادت فحاشی می‌کند.

محمدرضا وحیدزاده:‌ فقط یک تصویر هم نیست. عمدة فیلم در لحظاتی که باید، چیزی را نشان نمی‌دهد. اگر فیلمی ساخته‌ایم که در فضای جنگ می‌گذرد، باید زمانی که تصویری از شهادت ارائه می‌شود، یک اتفاقی بیفتد. در لحظات شهادتِ این فیلم هیچ اتفاقی نمی‌افتد. بدتر آنکه شوخی‌ها در همان لحظات شهادت هم تمام نمی‌شود.

محمدباقر مفیدی‌کیا: فراموش نکنیم که بیان فیلم کمیک است.

محمدرضا شفاه: اخراجی‌ها هم طنز بود. از اخراجی‌ها که لمپن‌تر نداریم.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمدرضا وحیدزاده: حتی «لیلی با من است» خیلی از این فیلم شریف‌تر بود. جریان شبه‌روشنفکری به ما اتهامی می‌زند که رزمنده‌های جوان را در جنگ جَو می‌گرفته است و به خاطر چیزهایی که در گوششان می‌خوانده‌اند به سمت بمب و گلوله می‌رفته‌اند تا به شهادت برسند. این فیلم دقیقاً کوبیدن بر همان طبل است. اجازه دهید از زاویة دیگری وارد شوم. می‌خواهم یک مثالِ به ظاهر غیر مرتبط بزنم. همة ما می‌دانیم که در مسئلة ذکر مصیبت اباعبدالله شرایطی هست که باید رعایت شود. مثلاً نمی‌شود هر روضه‌ای را هر جایی خواند. اصلاً‌ بحث صحت یا تحریف مطرح نیست. همان روضة صحیح و مستندی که در دست هست را نباید هر جایی خواند. روضه را اگر در جایش نخوانی و درست خرجش نکنی وهن خواهد بود. بسیاری از بزرگان می‌گویند نباید روضة باز خواند. چرا؟ مگر واقعیت نیست؟ مگر اتفاق نیفتاده؟ چرا. اما اگر جایی خوانده شود که حقش ادا نشود، اهانت است. دقیقاً می‌گویند وهن است. روضة قتلگاه را فقط باید در ظهر عاشورا و در مجلسش خواند. در غیر این صورت همین روایتی که صحیح هم هست، باعث وهن خواهد شد. حالا نمی‌شود مسئله را این‌گونه مقایسه کرد. اما من تسامحاً به جهت تقریب به ذهن چنین مثالی را مطرح کردم. اگر صحنه‌های شهادت را نیز بی‌تمهید مناسب و بدون بیان سینماییِ لازم نشان دهیم، از نظر من می‌شود وهن.

محمدباقر مفیدی‌کیا: این فیلم کمیک است.

محمدرضا شفاه:‌ اتفاقا این کار غلط است؛ در همان فضای كميك هم تو باید بتوانی حتی لحظات آخر را ارزشمند نشان دهي. اگر این کار را نکنی ضعف است. در «لیلی با من است» فضای آخر فیلم به نظر جدی است؛ ولی باز هم در همان فضا وقتی زن صادق وارد می‌شود، می‌بینیم باز کمدی است. حتی حالت معنوی «لیلی با من است» هم یک‌جورایی بامزه است. مثل «از کرخه تا راین» نیست. یعنی سعی می‌کند با اینکه فرم جدی شده، لحن کمدی‌اش را حفظ کند.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمدباقر مفیدی‌کیا:‌ در انتقادی که از فیلم «طلا و مس» می‌کنند می‌گویند دیالوگ پایانی فیلم که از زبان مدرس حوزه بیان می‌شود به لحاظ مبانی اشکال دارد و این اشکال در فینال فیلم باعث مخدوش شدن کلیت اثر می‌شود. در این فیلم هم دیالوگی که رحیم می‌گوید اشتباه است و از این اشتباه می‌توانیم نتیجه بگیریم که مقدمات هم ایراد دارد. درواقع زاویة فینال فیلم می‌تواند مقدمات را تحت‌الشعاع قرار دهد. اما فرق این فیلم با «طلا و مس» در این است که سازندگان این فیلم بسیار سطحی هستند. درکشان همین اندازه است و با این درکشان سعی کرده‌اند که بی‌احترامی نکنند و یک فیلم معمولی ساخته‌اند. اگر از این موضع وارد شویم که وهن دفاع مقدس بوده، اصلا باعث طرح بی‌جهت آن خواهیم شد. همین که این فیلم بی‌احترامی نکرده از آن ممنونیم.

محمدرضا وحیدزاده:‌ کارگردان نکته‌ای را در جلسة کنفرانس خبری فیلم مطرح کرد که برایم جالب بود. گفت من می‌خواستم فیلمی بسازم که نه این طرفی باشد و نه آن طرفی. نمی‌خواستم لزوماً یک هالة مقدس دور چهرة برخی از این شخصیت‌ها باشد و سعی کردم شهدا را استاندارد نشان دهم. این اصطلاح هالة مقدس را من به خوبی به یاد دارم. خب چرا نباید این هالة مقدس وجود داشته باشد؟ چرا این پرستیژ روشنفکری برای ما بدیهی شده است؟!

محمدرضا شفاه: از موضع ضعف صحبت کرده است.

محمدباقر مفیدی‌کیا: فرض کنیم نه تنها از موضع ضعف صحبت می‌کند، بلکه اصلاً عمد دارد. الان بحثی که مطرح است چیز دیگر است. اگر من بخواهم به خود کارگردان فیلم بپردازم، نتیجة دیگری می‌گیرم. مؤلفی که حداقلِ آشنایی را هم با این مفاهیم ندارد، اصلاً نباید به این حیطه‌ها ورود کند. در مورد اثر باید صحبت کرد که من در آن بی‌احترامی و توهین ندیدم. تنها مشکلی که وجود دارد این است که کسی که کاملاً بیرون از باغ است، وقتی در شرایط جنگ قرار می‌گیرد، حالا نه لزوماً دفاع مقدس بلکه هر جنگی، وقتی مرگ را از نزدیک درک می‌کند، اصلاً روال منطقی قصه این است که کاراکتر به تحول برسد. زیرا مرگ را از نزدیک دیده. پس به لحاظ تکنیکی فیلمنامه ایراد دارد. اگر کاراکتر در روند طی‌شدة این مراحل به نقطة صفر برگردد، غیر منطقی است. حتی یک پیشنهاد مصداقی هم می‌توان برای آن داشت. مثلاً اگر این آدم در اول فیلم نماز نمی‌خواند و در صحنه‌های ابتدایی زنش را می‌دیدیم که می‌گفت نمازت را به کمرت بزن، بعد در پایان می‌دیدیم که این کار را می‌کند و یک نماز کلاغ‌پری می‌خواند و بعد هم می‌رود دنبال سی‌دی فروختنش، باز می‌شد گفت که دیدن توپ و گلوله و درک فضای جبهه بر این آدم تأثیر گذاشته است.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمرضا وحیدزاده: بحث من چیز دیگری است. من می‌گویم این‌که مُد شده، یا حتی جواز ورودی شده که تا می‌خواهیم برای خودمان جایگاهی دست و پا کنیم می‌گوییم من می‌خواهم هالة مقدس را از بین ببرم و می‌خواهم انسان‌های زمینی خلق کنم، خیلی اتفاق نگران‌کننده‌ای است. اصلاً بیخود می‌کنی که می‌خواهی تقدس‌زدایی کنی. مسئله را ساده فرض کرده‌ایم! چه کسی گفته باید تقدس‌زدایی کرد؟ بعضی وقت‌ها باید ایستاد و این سؤال‌ها را پرسید. این نوع برخورد منفعلانه و رو به عقب است. من در این اثر چیزی را که دیدم، کارگردان در جلسة کنفرانس خبری هم گفت. من به عینه دیدم که در این فیلم از مفهوم دفاع مقدس تقدس‌زدایی می‌شد و کارگردان هم گفت که مخصوصاً می‌خواستم این کار را بکنم.

محمدباقر مفیدی‌کیا: معنای تقدس‌زدایی این نیست. من فکر می‌کنم منظور کارگردان این است که نمی‌خواسته فیلمش شعاری باشد. مثل تصویر کلیشه‌ای مرسوم در صدا و سیما. در غیر صورت تقدس‌زدایی کفر است.

محمدرضا وحیدزاده: من از تحول شخصیت‌ها صرف نظر می‌کنم. گذشته از آن دو شخصیت و تحولی که در آن‌ها اتفاق نمی‌افتد، بقیة صحنه‌های مربوط به ایثار و شهادت و جنگیدن رزمنده‌ها و کشته‌شدنشان هم آنقدر مسخره و بدون تمهیدات سینمایی ارائه می‌شود که پذیرفتنی نیست.  

محمدباقر مفیدی‌کیا: خُب جنگ واقعی هم همین طور است.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمدرضا وحیدزاده: مثلاً دشمن تیر می‌زند و یک عالمه آدم شهید می‌شوند، یا می‌بینند که دوشکا در حال رگبار است، ولی باز هم به سمت دوشکا می‌دوند. این‌ها بحث‌هایی فرمی است که با محتوا ارتباط تنگاتنگ دارد. اگر کشته شدن رزمنده‌ها را با اشکالات فرمی فیلم این‌طور ضعیف به نمایش بکشید، بیننده هم از کنار به زمین ریختن این‌گونة رزمندگان به سادگی می‌‌گذرد. شبیه به همان مثال اولی است که گفتم. تصویر واقعی است، اما موهن است. مثل بی‌جا خواندن روضة اباعبدالله است. ممکن است در واقعیت هزار صحنة دیگر هم وجود داشته باشد که از این هم بدتر باشد، ولی اگر در جای درست و به شکل درست و با بیان درستش مطرح نشود، حتی اگر واقعی هم باشد، باز وهن است.

محمدباقر مفیدی‌کیا: این‌طور که تو می‌گویی هر فیلمی که به سراغ مفهوم دفاع مقدس برود وهن است و اصلاً با موضوع دفاع مقدس نباید فیلم کمدی ساخت.

محمدرضا وحیدزاده: من این ادعا را نمی‌کنم. کاری به اخراجی‌های دو و سه ندارم، اما اخراجی‌های یک فیلم خوبی بود. لحظه‌های شهادت در فیلم اخراجی‌ها با وجود آنکه در ژانر کمدی بود، خوب درآمده بود. مثلاً در صحنه‌ای که رزمندگان روی مین می‌رفتند،‌ بیننده به لحاظ دراماتیک و عاطفی درگیر می‌شد. در همان اخراجی‌های ضعیفی که از لحاظ فرم باید در مورد آن مفصل صحبت کرد، در جایی که رزمندگان می‌خواستند بروند روی مین، با موسیقی، با ریتم و با همان زبان الکن فیلم، موقعیتی آفریده شده بود که می‌شد بینندگان بسیاری را دید که در این صحنه بغض کرده بودند و متأثر شده بودند. مثلاً هر قدمی که مجید سوزوکی برمی‌داشت، صدای طبل می‌آمد و میمیک بازیگر هم حس لازم را منتقل می‌کرد. کافی نبود، اما بهتر از این فیلم کار شده بود.

محمدباقر مفیدی‌کیا: این به پرداخت کارگردان بازمی‌گردد. من هم اگر مخاطبی را نمونه بیاورم که در لحظة شهادت شخصیت موجی فیلم «ضد گلوله» بغض کرده است مشکل حل می‌شود؟ مثلاً می‌توانم بگویم نفر کناری من بسیار متأثر شده بود. این که ملاک نیست. چون شما در آن فیلم صحنه را آهسته دیده‌ای و احساس کرده‌ای صحنة شهادت را کش داده است، چنین برداشتی داری. در فیلم «ضد گلوله» هم در صحنه‌ای که فرمانده شهید می‌شود، انفجاری رخ می‌دهد و فرمانده پرت می‌شود و ما در آنجا یک دقیقه سکوت داشتیم و در همان‌جا متوقف شده بودیم. این یعنی اینکه احترام گذاشته است.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمدرضا وحیدزاده: منظورم این نیست که لزوماً هرکسی فیلم را اسلومیشن کرد و موسیقی اندوه گذاشت کار تمام است. من آن نمونه را فقط برای مثال مطرح کردم. مثال دیگرش «نجات سرباز رایان» است که نه موسیقی دارد و نه اسلومیشن است و نه متوقف می‌شود. همه کشته می‌شوند و فیلم با سرعت به جلو می‌رود. ولی صحنه‌ها را به شکلی طراحی کرده که تأثیرگذار است. ممکن است هرکارگردانی از یک ابزاری استفاده کند.

محمدباقر مفیدی‌کیا: کلمات تو اشتباه است. من از کلمة «وهن» می‌ترسم. اگر با این موضع به سراغ نقد برویم می‌شویم آدم‌های تندرو. من هم از این فیلم انتقاد دارم؛ زیرا معتقدم که نمی‌شود کسی گمراه به جبهه برود و مرگ را ببیند و گمراه هم برگردد. این دروغ محض است. اما وهن نیست.

محمدرضا وحیدزاده: نکتة دیگری هم وجود دارد. گذشته از بحث قبلی، این فیلم مفهوم مرگ‌آگاهی را هم به سخره گرفته است. تصویری که از مرگ‌آگاهی ارائه می‌کند قابل تأمل است. آدمی را نشان می‌دهد که به جهت بیماری و به این دلیل که به زودی خواهد مرد، با خود می‌گوید حالا که قرار است بمیرم بگذار طوری بمیرم که پولی هم به زن و بچه‌ام برسد. البته من نمی‌دانم در آن برهة تاریخی از جنگ آیا به خانواده‌های شهدا حقوق می‌دادند یا خیر؟ چون تا مدت‌ها بحث حقوق مطرح نبوده است. حالا با فرض صحت این بحث هم، اینکه آدمی که بیمار است و تا چند روز دیگر می‌خواهد بمیرد و به خاطر اینکه سودی نصیبش شود، خودش را در معرض تیر و خمپاره قرار دهد، توهین به مفهوم مرگ‌آگاهی است.

محمدباقر مفیدی‌کیا: زمانی توهین به مفهوم مرگ‌آگاهی است که این آدم با همین تصور برود و شهید بشود؛ که نمی‌شود. اگر شهید می‌شد این نکته درست بود. همه بی‌دلیل شهید می‌شدند و این هم شهید می‌شد. ولی نشد. تا آخرین لحظه هم گمان می‌کردیم بالاخره شهید می‌شود و نمی‌دانستیم کارگردان می‌خواهد چه کار کند. فرمانده شهید شد، ولی این نه. نکتة خیلی مهم فیلم این بود که قرار بود این آدم دو ماه دیگر بمیرد. ولی نمرد. اتفاقاً فیلم تمام تلاشش را کرده بود که نشان دهد که علی‌رغم همة پیشبینی‌ها و معادلات پزشکی این اتفاق نمی‌افتد. تعمد داشت و راجع به آن هم حرف زد و سعید آقاخانی هم دو بار در فیلم گفت که مرگ دست اوستاکریم است. این یعنی اینکه ما اعتقاد به چیزی داریم که فراتر از همة این پیش‌بینی‌هاست. من فکر می‌کنم اگر نکتة مثبت فیلم را این‌طور منفی ببینیم، ممکن است نکتة منفی آن هم مخدوش شود. من از این فیلم برداشت توهین به مفهوم مرگ‌آگاهی را نکردم. به نظرم مهم‌ترین چیزی که راجع به این فیلم می‌توان گفت این است که کارگردان وارد حیطه‌ای شده است که شناخت صحیحی از آن ندارد. درگیر عوالم روشنفکری است. فکر می‌کند قشنگ‌تر این است که این آدم‌ها هالة قدسی نداشته نباشند. حالا معنی هالة قدسی چیست؟ ممکن است معنایش این باشد که تصویر شهدا در آن مثل فیلم‌هایی که در تلویزیون می‌بینیم نباشد. ممکن هم هست که معنایش این باشد که اصلا چرا شهادت را مقدس نشان دهیم. شهادت که اینقدر مقدس نیست. این دیدگاه، بسیار خطرناک است. من معتقدم اگر احتیاط نکنیم با افتادن به دام اولی، ممکن است به دام دومی هم بیفتیم. یعنی جنگیدن با این مفهوم اولی که باید با تلاشی هنرمندانه همراه باشد، اگر با بی‌تدبیری و سهل‌گیری صورت بگیرد، می‌تواند منجر به دومی بشود.

محمدرضا شفاه: من معتقدم کارگردان در همین زمینه کوتاهی کرده و دقیقاً در بخش‌هایی که خواسته تعادل را رعایت کند و در جاهایی که کوتاه آمده، دچار لغزش شده است. دلیل این هم به درک پایینش از این مفاهیم بازمی‌گردد. اتفاقا کارگردان مدعی است و می‌گوید من این حوزه را بسیار خوب می شناسم و فیلمم هم بسیار خوب است.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمدباقر مفیدی‌کیا: مسئله این‌جاست که من اگر بخواهم با موضع شما به سراغ فیلم بروم جلوی این لیست اول نام «سیزده 59» را قرار می‌دهم. یعنی از نظر من سامان سالور محکوم‌تر است. در این فیلم یک آدم سالم را نمی‌بینیم. همه معتاد، رانت‌خوار، اطلاعاتی، قهوه‌چی، مارگیر و... هستند. بعد از آن یکسری فیلم‌های دیگری است که مدعی هم هستند. امثال سامان سالور مدعی هستند و می‌گویند ما لطف کرده‌ایم. زیرا در پایان فیلم بسیجی‌ها بدون کلاه به ارتشی‌ها احترام می‌گذارند. مضحک‌تر از این نمی‌شود.

محمدرضا وحیدزاده: ما نباید این را معیار قرار دهیم. اینکه چنین فیلم‌هایی بسیار بد هستند، حرف کاملاً درستی است. شبیه به همین بحث را راجع‌به فیلم «پنجشنبة آخر ماه» هم داشتیم. اما این نگاه نباید باعث شود که از کنار مشکلات چنین‌ آثاری به آسانی عبور کنیم. به دلیل اینکه فیلم‌های دیگری جلوتر از این فیلم هستند و این هم یکی دیگر از این فیلم‌هاست، نباید به این نتیجه برسیم که پس عیب ندارد.

محمدرضا شفاه: اگر به یاد داشته باشی دربارة «طلا و مس» نیز چنین مباحثی مطرح بود و در خصوص نتیجه‌‌گیری فیلم و تصویری که فیلم در نهایت ارائه می‌کند، گفتگوهای بسیاری داشتیم. تازه این در حالی است که در فیلم «طلا و مس» مخاطبین مذهبی در مورد وهن بودن این فیلم نگرانی نداشتند. ولی در مورد این فیلم عمدة بچه‌های مذهبی بعد از دیدن فیلم درگیر شک و تردید بودند. این نشان می‌دهد که این فیلم چیزهایی را منتقل می‌کند و با چیزهایی بازی می‌کند و روی خط قرمزهایی حرکت می‌کند که مخاطب دغدغه‌مند به گمان می‌افتد که شاید فیلمساز حسن نیت ندارد. اما این ظن در مورد «طلاو مس» وجود نداشت.

محمدباقر مفیدی‌کیا: به خاطر اینکه فیلمساز «طلا و مس» باهوش‌تر و حرفه‌ای‌تر است. فیلم «ضد گلوله» رو بازی کرده و غیر حرفه‌ای بوده است. من می‌گویم باید در موضع نقد ایراد اساسی را پیدا کرد. ایراد اساسی این فیلم این است که در روند شخصیت‌پردازی یک امر غیر واقع اتفاق می‌افتد و آن هم این است که یک کاراکتر تا اوج بحران پیش می‌رود و وقتی برمی‌گردد هیچ تغییری در او ایجاد نمی‌شود. یعنی اینکه ما یک چیز غیر واقعی نشان داده‌ایم و این ایراد اساسی به تکنیک فیلم بازمی‌گردد و ربطی به محتوا ندارد. مشکل فیلمنامه است. کاراکتر وقتی سفری را آغاز می‌کند و برمی‌گردد باید فرقی با نقطة اول داشته باشد.

محمدرضا شفاه: فیلمساز ممکن است همین را یک قدرت‌نمایی بداند و با خودش فکر کند این ویژگی فیلمنامة این فیلم است. من در اینجا ساختارشکنی می‌کنم. به‌ویژه که رعایت چنین تکنیک‌هایی در خصوص مفاهیمی همچون جنگ همیشه هم امکان‌پذیر نیست.

ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  |دانلود فیلم ضد گلوله  | دانلود مستقیم فیلم ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم ضد گلوله  | فیلم زیبای ضد گلوله  | ضد گلوله  فیلم |بازیگر فیلم ضد گلوله  | بازیگران فیلم ضد گلوله  | بازیگر زن فیلم ضد گلوله   |بازیگر مرد فیلم ضد گلوله  | دانلود فیلم | دانلود عکس | عکس های ضد گلوله  | عکسهای ضد گلوله  | عکس های فیلم ضد گلوله  | عکسهای فیلم ضد گلوله   |تصاویر فیلم ضد گلوله  | تصاویر فیلم زیبای ضد گلوله  | داستان فیلم ضد گلوله  | داستان فیلم زیبای ضد گلوله  | موضوع فیلم ضد گلوله  | خلاصه ی فیلم ضد گلوله  | خلاصه داستان فیلم ضد گلوله  | خلاصه تصاویر فیلم ضد گلوله  | آنونس فیلم ضد گلوله  | تماشای آنلاین فیلم ضد گلوله  | لینک تورنت فیلم ضد گلوله  | طرفداران فیلم ضد گلوله  | فیلم ضد گلوله  در جشنواره | فروش فیلم ضد گلوله

محمدباقر مفیدی‌کیا: گذشته از تحول، این شخصیت حتی تغییر هم نکرده بود. لااقل می‌توانست از مرحلة یک به مرحلة دو برود. زیرا این سفر را طی کرده. اما یک دور تسلسل زده و این دور تسلسل در کاراکتر اصلا امکان‌پذیر نیست. من نمی‌توانم با یکسال دیگرم برابر باشم. حتی اگر هیچ سفری هم طی نکنم قطعا باید با الانم فرق کنم. این فیلم این نکته را درست درنیاورده بود. با فضای کمدی هم درست نمی‌شود؛ فیلم از لحاظ تکنیکی و شخصیت‌پردازی محل اشکال است. یک ایراد اساسی‌تر این است که آدمی که فهمیده یک ماه دیگر می‌خواهد بمیرد نمی‌تواند یک‌شبه اینقدر شجاع شود. دفعة اول که گلوله را می‌بیند باید بترسد....

محمدرضا شفاه: تو به جای آنکه از منظر وهن وارد شوی از منظر ضعف وارد شده‌ای.

محمدباقر مفیدی‌کیا: باید فیلم را فنی نقد کرد.

محمدرضا شفاه: اصلا بحث ما هم غیر فنی نیست. ببینید فیلم مضمونی دارد و وقتی راجع به مضمون صحبت می‌شود بحث فنی است. حالا اگر اگر فیلمنامه چنین اشکال فنی‌ای را نداشت، ولی نهایتاً در محتوا با اشکال مواجه بود، چطور؟ یعنی ما به جایی می‌رسیدیم که این فیلم از جهت تکنیکی خوب بود، ولی با دیدگاهش همه‌چیز را زیر سؤال برده بود.

محمدباقر مفیدی‌کیا: در همین جاست که بحث یکی بودن فرم و محتوا پیش می‌آید. شما وقتی منظر نقد خود را مجرد می‌کنی و از محتوا به صورت جداگانه سخن می‌گویی با دیدگاهی مخالفت می‌کنی که حرف آوینی بود.

محمدرضا شفاه: اگر منظر نقد، بحث مضمون باشد در تقابل با آن دیدگاه نیست. آیا اگر فیلمی قواعد فیلمنامه‌نویسی را رعایت کرد، لزوماً فیلم اسلامی است و ما نمی‌توانیم مشکلی با محتوایش داشته باشیم؟ بحث مضمون هم بحث فرمی است و به درون‌مایه و ایدة اولیه می‌پردازد. مثلاً اگر فیلمساز می‌خواهد مرگ‌آگاهی را رد کند، همة فیلمنامه‌اش زیر سؤال خواهد رفت. اگر می‌خواست شهادت را تمجید کند هم باز فیلمنامه‌اش ضعیف بود. هر دو حالتش امکان دارد. الان برای من ثابت نشده که این آدم می خواهد چه کار کند؟ من اگر بخواهم از همین زاویه وارد شوم و فرض کنم که می‌خواهد دفاع کند و با نگاه مثبت به مفهوم شهادت بپردازد، باز هم نمی‌پذیرم که به‌درستی از عهدة این کار برآمده است.

 

منبع:وبلاگ ایران حامی

 
تعداد بازدید از این مطلب: 6426
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 8 آذر 1393 ساعت : 11:35 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی و نقد فیلم:(سانشوی مباشر)
نظرات
معرفی و نقد فیلم ( سانشوی مباشر)

کارگردان :کنجی میزوگوچی  Kenji Mizoguchi

نویسنده : Ogai Mori,Fuji Yahiro,Yoshikata Yoda

 
بازیگران :
Kinuyo Tanaka
           ,Yoshiaki Hanayagi
           ,Kyôko Kagawa


          Image result for ‫عکس فیلم سانشوی مباشر‬‎

خلاصه داستان :

در قرون وسطی در ژاپن یک فرمان دار دل سوز و مهربان تبعید شده و همسر و فرزندانش سعی می کنند به اون بپیوندند،اما موفق نشده و از هم جدا می مانند و در همین زمان فرزندان در میان ظلم و ستم و درد و رنج رشد می کنند و ...



Image result for ‫عکس فیلم سانشوی مباشر‬‎        Image result for ‫عکس فیلم سانشوی مباشر‬‎

***************************         *******************************

نقدهائی بر این فیلم:

مطلب سیاوش در وبلاگ(film play)


سانشوی مباشر یکی از مهمترین آثار سینمای ژاپن می باشد که با بهره گیری از یک افسانه باستانی ژاپنی به عنوان ماده ی داستانی خود سعی در بازگو کردن دغدغه های انسانی کارگردان دارد.
کنجی میزوگوچی به عنوان یکی از قدیمی ترین کارگردانان سینمای ژاپن(وی از دوران سینمای صامت مشغول به کار بوده و بیش از ۵۰ فیلم ساخته !) به خوبی توانسته این افسانه ی قدیمی را با شرایط ژاپن پس از جنگ(در زمان ساخت فیلم نزدیک به ۱۰ سال از انفجارهای هسته ای در ژاپن که منجر به مرگ میلیون ها نفر شد می گذشته است) آداپته کند.
این درام انسانی و اخلاقی که با ریتمی پیوسته و نسبتا کشدار روایت می شود داستان خانواده ای است که به علت ایستادگی پدر خانواده در برابر ظلم تقریبا از هم پاشیده می شوند.و همین نکته ارزش این فیلم را بیشتر می کند،در حالی کارگردانان شاغل در هالیوود بنا به رسم رایج اگر با چنین داستانی روبرو شوند قطعا پایان را جوری طراحی می کنند که نشان دهند جواب خوبی خوبی است و کسی که کار خوبی در حق کسان دیگر انجام می دهد لابد تا پایان زندگی خوشبخت خواهد بود،در حالی که در این فیلم میزوگوچی از این خوشبینی ابلهانه خبری نیست و شخصیت های خوب داستان تا آخر زندگی بار اندوه را بر دوش خواهند کشید،چیزی که میزوگوچی به ما می گوید این است که ایستادن در برابر بی عدالتی،ظلم،تبعیض،بدی ها و پلیدی ها ، بسیار دردآور خواهد بود و قهرمان واقعی کسی است که با علم به این عواقب ناخوشایند و عدم وجود نفع شخصی(به ظاهر!) همچنان در جبهه ی نیکی پیکار کند،حتی اگر در این راه عزیزترین کسانش قربانی شوند.
نکته ی جالب دیگری که در فیلم به نظرم آمد که در هیچ فیلم دیگه به آن برنخوردم عنوان فیلم است که به صورت خیلی نامعمول نام کارکتر منفی فیلم است!
تماشای این فیلم به مدت ۲ ساعت و ۱۴ دقیقه احساسات شما را بر می انگیزد و چنان تکان دهنده است که تا مدت ها شما را به فکر فرو می برد.
Image result for ‫عکس فیلم سانشوی مباشر‬‎        Image result for ‫عکس فیلم سانشوی مباشر‬‎
***************        **************
مطلب دانیال در سایت (نقدفارسی)


سانشو فیلم ساده ای به نظر میرسه وروایت ساده ای داره.اگر داستان خطیش را روی کاغذ بیاریم شاید ما را بیاد کلیشه ها بیندازه.پس جادوی فیلم چیه که اینقدر تاثیر گذار و میخکوب کننده است؟ یادداشتی رو میخوندم که اشاره کرده بود ساختن همچین فیلم هایی امروز ممکن نیست...چرا که تصاویر جادوی خودشون رو پیش مخاطب از دست دادن...همیچن شاهکار هایی فقط در دوره ی خاصی از سینما امکان پدید اومدن داشتن ...این حرف ها ممکنه بخشی از مسئله رو پوشش بده اما بی شک همه ی مسئله نیست...
مگر میشه قاب های به شدت حساب شده ی میزوگوچی رو ندید و گفت تاثیری نداشتن؟ مگر میشه شاخصه های فرمی استفاده شده در اثر رو کنار گذاشت و تاثیرشون رو نادیده گرفت؟ شک نکنید اگر این سادگی این قدر بی واسطه و راحت شما رو با خودش همراه میکنه و فکرتون رو مشغول نگه میداره سازکاری کاملا حساب شده داره... حتما تفکر عمیق و پیچیده ی فیلمساز رو از جهان پیرامونش و دانش سینما رو در پشت خودش داشته...فیلمساز با تمام توان به دغدغه های انسانیه خودش نفوذ میکنه و راه بیانی ساده اما ماندگار گیرا و تاثیر گذار رو کشف میکنه...میشه رسالتی مهم تر و ارزشمند تر از این برای یک هنرمند در قائل شد؟
به نظرم راهکار اساسی میزوگوچی در سانشو تقابل تضاد هاست...میزوگوچی اینجا هم در مضمون و هم در فرم اثر حد نهایت ها رو در برابر هم قرار میده...خوبی ها در نهایت خودشون قرار میگیرن...زشتی ها در نفرت انگیز ترین حالت قرار دارن...اما فرم اثر چنان یکدست بر اساس این راهکار نوشته شده که نهایت استفاده رو میبره...البته فیلمساز تضاد ها رو معمولا با قاب هایی از طبیعت استوار و باشکوه به تصویر میکشه که به این شکل سرنوشت شخصیت هاش رو به طبیعت گره میزنه ...
در بسیاری از سکانس های تعیین کننده فیلم میزوگوچی در پیش زمینه و پس زمینه یک تضاد رو به تصویر میکشه و تاثیر حسی مضاعفی رو به دست میاره... در یادداشتی که از راببین وود میخوندم به یکی از سکانس ها اشاره ی خوبی شده بود. سکانسی که مادر رو از بچه هاش جدا میکنن...
البته این اشاره ی مفید راببین وود رو که بگیریم و به بررسی فیلم بپردازیم میبینیم که تمام سکانس های اساسی فیلم از این شگرد بهره میبرن...برای مثال من به صحنه ای اشاره میکنم که مادر رو میبینیم در حال فرار از جزیره در حالیکه مامورین مطلع میشن و باهاش درگیر میشن...منظره ی زیبا و ارام پس زمینه رو با درگیری ای که در پیش زمینه شاهد هستین مقایسه کنید...
یا در یکی دیگه از سکانس ها در حالیکه مادر در اوج پریشان احوالی قرار داره فیلمساز اون رو به شکلی در پیش زمینه قرار میده که باد تندی بهش میخوره و لباس و گی
سوانش رو به لرزه در میاره و به اون آشفتگی روحی نمودی بیرونی میبخشه...ضمن اینکه دوباره اون تقابل رو با طبیعت با شکوه که ارام به تماشا نشسته شاهد هستیم...
این وضعیت تا پایان فیلم هم ادامه داره اما دقت فیلمساز رو در اینجا میتونیم ببینیم که در زمان آتش گرفتن خانه ی شانشو این بار شاهد همین شگرد به شکل عکس هستیم...این بار گویی آنژیو به آرامش رسیده و آتش سوزی در پس زمینه این ارامش رو برجسته میکنه...
فیلم از نظر کیفیت بصری در سطح بسیار بالایی قرار داره و در اجرا درخشان هست...یکی از تاثیر گذارترین سکانس های فیلم جایی هست که خواهر به قصد خودکشی وارد برکه میشه...قبل از اون فیلمساز تسلط طبیعت رو بر سرنوشت با این نما های بی نظیر به رخ میکشه...
نمونه ای دیگر از تمهیدات فکر شده ی میزوگوچی رو میشه در سکانسی دید که مادر رو برای فرار مجازات کرده و تنها میگذارن...تنه ی درختی تک و تنها در برابر عظمت اقیانوسی به وسعت بی پایان به بهترین شکل تنهایی و تک افتادگی مادر رو به تصویر میکشه...
گذشته از این ها نباید موسیقی بی نظیری که در تمام لحطات حسی فیلم یار و یاور تصویر هست رو فراموش کرد...
همونطور که گفتم استفاده از تضاد ها در روایت هم ادامه پیدا میکنه...در فصلی از فیلم شاهد خروج پسر سانشو از خانه پدر هستیم که میتونه آغاز سفری به سمت آزادی و انسانیت باشه...بعد از اون 10 سال میگذره و با آنژیو مواجه میشیم که با سنگ دلی فراوان پیشونی پیرمردی رو داغ میزنه...این بی رحمی تاثیر خاصی به خودش میگیره وقتیکه در اولین سکانس بعد از سفر پسر سانشو شاهدش هستیم...اما چه چیزی انگیزه لازم برای آنژیو رو فراهم میکنه تا به اون شکل فرار کنه و به دنبال مادر بره؟ اگرچه در ظاهر تغییری را تا اونجا در او شاهد نیستیم اما از همون زمانی که اسم مادرش رو شنیده به نوعی دچار اشفتگی شده و این منتقل میشه...یادآوری بچگی ها زمانیکه شاخه ی درخت رو با خواهرش میشکنن ضربه ی آخر رو میزنه و او رو به زندگی بر میگردونه...
سانشوی مباشر روایت تلخی از خوبی ها و بدی ها و تقابلشون به نمایش میگذاره و پایانی برای این جنگ همیشگی متصور نیست...درباره این جمله پایانی ازتون میخوام که یادداشت کامبیز کاهه رو در مورد سکانس آخر فیلم بخونید...چه حکمتی داره نمایش دریا و صخره و ماهیگیری که مشغول مرتب کردن تور ماهیگیریش هست دقیقا بعد از اوج پایانی فیلم...جایی که مادر و پسر به هم رسیدن؟ کاهه به زیبایی این سکانس رو باز میکنه که بی توجهی ماهیگیر بیچاره به همه ی اون اتفاقات تراژیکی که تا اینجا شاهدش بودیم به نوعی ادامه ی زندگی رو به تصویر میکشه...و حقارت این آدم ها...در برابر این دنیا و اتفاقاتی که درش جریان دارن...
شاید با خودمون بگیم چه لزومی داره بعد از اینکه غرق لذت شدیم اینگونه فیلم رو به اجزای فیزیکی کوچیک تقسیم کنیم و حس رو ازش بگیریم؟ فکر کنم یکی از کارکرد هاش این باشه که ببینیم پشت این سادگی تاثیر گذار چه جهان فکری پیچیده ای نهفته بوده...فیلم بسیاز زیبایی بود.
                                                                   نویسندگان: دانیال و سیاوش
                                                                           منابع:1-وبلاگfilm  play
                                                                  2-سایت (نقدفارسی)
                                                  هرگونه برداشت و نقل مضمون میبایست با قید نام سایت ووبلاگ مربوطه باشد


 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 8199
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 7 آذر 1393 ساعت : 9:9 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
قصرویران(رمان)بخش پنجم
نظرات

                                                                                          قصرویران

                                                                                            (بخش پنجم)

                                                                                      نوشته :مهرداد میخبر  

(نویسنده حق داردعلیه استفاده کنندگان این داستان بهرنحوی از انحاء ،چه استفاده در سایتها ووبلاگها و چه بصورت انتشار در رسانه های چاپی یا برداشتها و اقتباسات تصویری،اگر بدون اجازه باشد،اقامه دعوی نماید )

******************************************************************                                                       

                                                                               (حضورشوم)

                                                        Image result for ‫عکس های عراقیها زمان جنگ‬‎

                                   

                                                                            

در اولین ساعات آغازین روز پنجشنبه سوم مهر ماه،سومار و نفت شهر بطور کامل اشغال شدند و دشمن به طرف سه راهی گراوه به حرکت در آمد.بافاصله زمانی کوتاهی   سه راهی قره بلاغ  نیز  تصرف شد و نیروهای عراقی ضمن درگیری با مدافعان سرپل ذهاب راه قصرشیرین را در پیش گرفتند. گلوله باران شهر کماکان ادامه داشت و حتی کور سوی امیدی نیز به چشم نمیخوردکه بتوان به آن دل خوش نمود.فقط یکجور انتظار کشنده و طاقت سوزوجودداشت که کمر آدم را میشکست.انتظاربرای رسیدن قریب الوقوع متجاوزین ولگد کوب شدن خاک متبرک شهری که ماهها با جانفشانی جان برکفان گلگون کفن حفظ شده بود .

راه های مواصلاتی تقریبا"غیر قابل تردد بودند.راه سرپلذهاب به قصرشیرین که در مسیر پیشروی زره پوشهای عراقی قرارداشت کاملا"در کنترل آنها قرار گرفته بود. جاده گیلانغرب به قصرشیرین از سه راهی نفت شهر به این سو زیر آتش پشتیبانان نیروهای پیاده و زرهی لشگر 2 و 12  صدام کوبیده می شد و چیزی نمانده بود که ارتباط نیروهای ما با عقبه خود به طور کامل قطع شود. سد دفاعی محور پرویز خان هم  قبلا"شکسته شده بودوعراقیها در آن ناحیه کمترین فاصله را با شهر داشتند .

هردفعه ای که پدریاحسین به خانه سرمیزدندوهربارکه حاج آقا شریعت رامیدیدیم بیش ازپیش درهم ریخته ومضطرب میافتیمشان .دلهایشان مالامال ازغم بودو در گفتگوهایشان ازنبرد نا برابری سخن میگفتند که داشت توان مدافعان شهررا به تحلیل می برد،خردشان میکرد و می شکستشان.ازجوانانی یادمیکردندکه توی سنگرهاشان درحالی که از حداقل توان دفاعی وساده ترین سلاحهای جنگی برخورداربودندمظلومانه ومعصومانه درخون خودمی غلطیدند.

ساعت بساعت ازشمارمدافعان کاسته می شد.یاجراحت زمینگیر شان میکرد،یا شهادت  به عرش اعلی  میبردشان ویاناگزیرمیشدندعقب بنشینندوازطریق کوره راهی که درکوهپایه بازی درازهنوزازچشم ناپاک دیده بانان دشمن ایمن باقی مانده بودخودرابه نیروهای مستقردرسرپلذهاب برسانند که شاید در آنجا تجدید  قوا کنند وقادرگردندکه باسلاح،مهمات وپشتیبانی کافی به نبردشان ادامه دهند.

حسین درحالیکه بشدت حرص و جوش می خورد،میگفت :

- بی دین ها انگار پشت بندهم مثل علف از زمین سبز می شوند!هر چقدر از آنها به درک واصل می شود باز هم تعدادشان بیشمار است و در پناه تانکها و نفر بر هایشان  لحظه به لحظه  به قصرشیرین نزدیک تر و نزدیکتر می شوند .

واقعیت تلخی که وجودداشت این بود:مدافعین بایدعقب نشینی میکردند. ادامه این نبردناعادلانه جزاینکه تلفات بیهوده ای را برآنان تحمیل مینمودهیچ ثمره دیگری عایدشان نمیکرد.بسیاری از آنانی که تاکنون در سنگر هایشان باقی مانده بودند  حتی غسل شهادت نیز کرده و آماده فدا شدن در راستای هدف والای خود بودند.آنان بایکدیگروباخدای خودمیثاق خون بسته بودندوقصدداشتندتاآخرین گلوله ای که درتفنگ دارندوتاآخرین نفسی که در سینه هایشان هست بجنگند.برای آنهادیگرترس معنای خودراازدست داده بود.در طول روزهای اخیر بارها و بارها  مرگ را جلوی چشمان  خود دیده و با ذائقه تک تک سلولهای بدنشان طعم آنراچشیده بودند.آنان مرده بودند پیش از آنکه بمیرانندشان.

شریعت طرحی هوشمندانه در ذهن داشت .اواز نیروهایش خواسته بود   که در صورت ناچار شدن و رسیدن به بن بست خود را در ساختمانهای متروکه پنهان سازند تادرصورت اشغال شدن شهرارتشی مخفی وجودداشته باشدو امکان غافلگیرکردن و ضربه زدن به دشمن از بین نرود .

ساعت 2 بعدازظهر  در ناحیه شمالی شهر،حوالی کوره های گچ،منطقه چهار قاپی ، محمود آبادو غفو ر آباد  جنگ تن به تن آغاز شد. لشکرعراق جاده سرپلذهاب-قصرشیرین راپیموده،درحومه شهر کمین کرده ومنتظرفرصت مناسب برای هجوم نهائی بود.درناحیه جنوبی،نیروهای ارتش بعث ازسه راهی گراوه عبورکرده و داشتند به فرستنده رادیوئی نزدیک میشدند.ازسوی دیگرباتصرف مقر سپاه در شرق شهر حالا دیگرلبه های قیچی بهم نزدیک شده بودند.آسمان قصرشیرین نیز عرصه ترکتازی خفاشان کوردل صدام شده بود.دفعاتی مکرربمب افکن های دشمن با صدائی ترسناک و سرعتی سر سام آوراز ارتفاع پائین آسمان  روی سرمان را شکافته و برای بمباران شهر های واقع در عمق  خاک کشورمان پیش رفتند.

شریعت پیشنهاد کرد که فردا صبح زود مانیز بهمراه بقیه اهالی شهر تا فرصت هست از راه مله خرمانه  و روستای  سید خلیل در امتداد رودخانه الوند  خود را به سرپلذهاب برسانیم چون با تصرف سه راهی گراوه دیگر امکان عبور از کوره راه  پای کوه بازی دراز  وجود نداشت .

شریعت پس ازآنکه حرفهایش رازدبلندشدکه برود.پدردستش راگرفت:

- تو چرا نمی آئی ؟ اینجا ایستادن دیگر فایده ای ندارد .

شریعت در حالیکه سعی می کرد دست خود را با ملایمت از میان پنجه پدر خارج سازد جواب داد :

- حاج آقا من که نمیتوانم بچه ها را همینطور رها کنم و تنهایشان بگذارم.تاهنگامی که حتی یک نفر نیروی مدافع در شهر  حضور دارد من مکلف به ماندن درکنارشان هستم.تاآنجا که میدانم عمل به تکلیف از  اعتقادات راسخ شماست.

پدردست برگردن آن جوان دلیر و با ایمان انداخت و بوسه ای بر پیشانیش نشاند.شریعت که رفت پدر از ما خواست عجله کنیم و هرچه سریعتربرای رفتن آماده شویم .

- درنگ جایز نیست.ماندن به معنای در دام افتادن است و این چیزیست که مایه خوشحالی دشمن اشغالگر خواهد بود .

مردم شهرهمه جمع شده اند،شماهم مقداری آب آشامیدنی  و خوراکی بردارید و بر اه بیفتید.اگر به موقع از محدوده خطر عبور کنیم و به آنسوی بازی دراز  برسیم می توانیم در پناه نیروهای خودی خودمانرا به سرپلذهاب برسانیم،آنگاه شما را به محل امنی خواهم فرستاد  و خودم در سرپل ذهاب به نیروهای سپاه خواهم پیوست .

در حال آماده شدن  بودیم که جوانی با کاغذی در دست وارد شد و آنرا به پدر تحویل داد.پدر کاغذ را تا کرد و در جیب گذاشت سپس در جواب نگاه کنجکاو وپرازسئوال من گفت :

-نقشه ایست که شریعت از مواضع عراقیها و آرایش نظامی آنها تهیه کرده است.این کروکی میتواندبرای نیروهای خودی بسیار مؤثرو کارگشاباشد.انشاالله بزودی،هنگامی که بخواهیم شهر راباز پس گیریم  بکارمان خواهد آمد .

دائی مرتضی که دنبال خاله فوزیه وشوهر  و بچه هایش رفته بود همراه با آنان سر رسید.ازاوپرسیدم :

- دائی مرتضی...توی جاده وکوه که داریم میرویم بارش گلوله های دشمن راچکارکنیم؟آنهاهمه جارامیزنند.من بیشترازهمه،برای بچه ها نگرانم.

قبل از آنکه دائی مرتضی بخواهد چیزی بگوید پدر جواب داد :

- چاره ای نداریم دخترم.میدانم پاگذاشتن درجاده وکوه وکمروبیابان توی این اوضاع خطرناک  زهره شیرمیخواهدولی در حال حاضر هیچ جائی امن نیست.چه درخانه بمانیم وچه قصدرفتن کنیم،خطردرکمینمان است.پس چه بهترکه حرکت را بر سکون ترجیح  دهیم،چون یگانه راه رهائی از ورطه بلاعبوراز آن است و بس.اگر قسمت باشد که نجات  پیدا کنیم،نجات خواهیم یافت ولی اگرعمرمان به دنیا نباشدچه نیکوست که مرگمان در حین تلاش  برای رهائی باشد نه در حال ترس و پنهان شدن  ازدشمن دون.این راهم بدان که تااونخواهدهیچ برگی ازدرخت نمیافتد.

در آن لحظه به یاد آیه ای افتادم که در استخاره چندشب پیش آمده بودوداستانش را برایتان تعریف کردم.آنگاه به روایتی از علی (ع)اندیشیدیم که فرموده اند:

(مو تو قبل ان تموتوا)یعنی بمیر قبل ازآنکه بمیرانندنت.

حضرت دراین روایت موت ارادی رادر مقابل  موت غیر ارادی،بعنوان یکی از فضائل نفس انسانی بشمار آورده وغرض اصلی ایشان از این دستور العمل انسان ساز خروج از عادات و مشاهده حقایق عالم است که برای آن راهکارهای متعددی وجود داردوبی شک یکی از ستوده ترین راههای حصول این امر فدا نمودن جان برای یک آرمان والاوخداپسندانه است.

پدر کاملا درست میگفت.درطول آن چندروزبسیاری ازمردم در پناهگاههای بظاهرامن خودوخانه هایشان بشهادت رسیده بودنددرحالیکه رزمندگانی هم بودندکه درفضای بازوبدون هیچگونه حفاظ وجان پناهی در حین رزم وزیرشدیدترین حملات،زنده و سالم مانده بودند.این نشان میداد که به استقبال خطررفتن تاخداوندنخواهدالزاما"موجب ازدست رفتن جان انسان نخواهدشدواین اصطلاح عامیانه که میگویند(مرگ دست خداست)جمله ای بسیارواقع گرایانه میباشد.

                                           

پدردرحالیکه مقداری خوراکی ونان درکوله اش میگذاشت خطاب به من گفت:

- صدیقه جان حواست به محمد احسان باشد.اوبدنی حساس وضعیف دارد. ساکی تهیه کن و شیر خشک،آب تمیز و چیزهای دیگری را که لازم میدانی درآن قراربده.

              

                                      *                                          *                                          *

 

فرداصبح علی الطلوع کلیه کسانی که در شهر باقی مانده بودند بطرف پل نصر آباد بحرکت در آمدند تا از آن  طریق خود را به مله خرمانه برسانند . کاملا مشخص بود که جاده آسفالته را از مله خرمانه به آنسو نمیتوان ادامه داد.باید خود را به دل تپه ماهور های گچی میزدیم و مسیربیراهه را در پیش میگرفتیم .

همگی،هر آنچه را که قابل حمل بود و بعنوان مایحتاج و آذوقه راه لازم داشتیم در ساکها و بقچه ها و کوله پشتی هائی جای داده و با خود آورده بودیم.به پیشنهاد پدر مقداری شیر خشک،آب پاکیزه و کمی قند برا ی محمد احسان توی ساکی گذاشته بودم تااز بابت تغذیه او نگرانی نداشته باشم .

نرگس و مهدی که لحظه ای از من جدا نمی شدند،سفت  وسخت گوشه های چادرم را در مشت گرفته بودند. دائی مرتضی و خانواده خاله  فوزیه هم در کنار ما قدم بر میداشتند.پدر تأکید کرده بود که درهر شرایطی همدیگررارها نکنیم وباهم همراه وهمگام بمانیم .

عراقیهاازچهارطرف داشتندلبه های تیزتیغشان رابه تن شهرنزدیک میکردند.معلوم بودکه کارشهرراتمام شده میدانند،چون بنظرمیآمد دیگرلزومی برای ریختن آتش سنگین برآن نمیبینند.قسمت اعظم نیروهای مادستورعقب نشینی گرفته وتقریبا"منطقه راخالی کرده بودند.بقول شریعت که ازطریق تلکس باستادمشترک ارتش درتهران تماس داشت وجواب قانع کننده ای برای سئوالاتش درمورداین عقب نشینی نشنیده بود: (کسانی هستندکه دارندخیانت میکنندوماراتحویل عراقیهامیدهند)

بصورت جسته گریخته و نه چندان جدی،شلیکهائی از جانب جنگ افزارهای سنگین عراقی صورت میگرفت وانفجاراتی درنقاطی ازشهروحومه آن رخ میداد.این شلیکهابیشتربه حملات کوروبیهدف شبیه بودند.گرچه در مواردبسیاری همین پرتابهای کوربه شهادت وجراحت بسیاری ازغیر نظامیان منجرگشته بودولی بدلیل حجم کم آتش وآرامش نسبی درمحدوده  مسکونی شهر،آنروز روز پر خطری بنظر نمیرسیدوحضوردرفضای باز کوچه هاوخیابانها باندازه روزهای پیش هولناک ومرگبارنبود .

چیزی که درآن دقایق موجب نگرانی ودلشوره من شده ودرحقیقت برای تمامی مردم حاضردرقصرشیرین یک شکست بزرگ بودبه صفرنزدیک شدن شمارش معکوس سقوط بود.برای منی که ماههای متمادی زجرجسمی وروحی  حضوردرچنین شهری رابااین موقعیت متزلزل واین شرایط امنیتی  کابوس  واربه امیدبرطرف شدن تهدیدهاوآرامش اوضاع تحمل نموده بودم بسیار سخت بودبپذیرم که بیهوده ایستاده ام وزجرها،مشکلات ومحرومیتهای شدید رابجان خریده ام. من و سایر همشهریانم اگر ماندن و مقاومت و تحمل را برگزیده بودیم به این خاطربودکه امیدگشایش ورفع مشکلات داشتیم وانتظارنیروهای کمکی رامیکشیدیم.شایددرکش برای شما مشکل باشدولی درست درهمان ساعاتی که محاصره کامل شده بودودشمن درچند قدمی ماگامهایی پیروزمندانه برای ورود به خیابانها و کوچه های قصرشیرین برمیداشت،هیچ یک ازاهالی کاملا"قطع امیدنکرده بودواکثریت قریب باتفاق مردم رسیدن لشکرخراسان راهنوزهم محتمل میدانستند .

سنگینی ساک بر دوشم و محمد احسان  در آغوشم باعث شده بود فشار زیادی بر کمرم وارد شود.میترسیدم از پس راهپیمائی طولانی پیش روی بر نیامده و وبال گردن سایراعضای خانواده شوم.درطی روزهای پیشین شنیده بودم که درمواردی متعدد،زنان،کودکان وسالمندان درحین راهپیمائی برای رسیدن به نقاط امن،تاب خستگی را نیاورده و از ادامه راه بازمانده اند.

نگرانیم فقط بابت خودم نبود.بیشتربرای مهدی ونرگس دلشوره داشتم که نکندپاهای کوچک وکم توانشان قدرت طی کردن این راه طولانی و دشواررا که مسلماً"در پاره ای از نقاط صعب العبور نیز بودنداشته باشد.مادرهم که جای خودش را داشت.سن وسالی ازاوگذشته بودوپادردوکمردردهمواره رنجش میداد.بچه ها،مادر،پدر،حسین وبالاخره اکثرمردم،هرگزتحرکاتی دراین حدو اندازه راتجربه ننموده بودند.مثلا"ًخودمن،طولانیترین مسافتی که تا کنون باپای پیاده پیموده بودم فاصله بین منزل پدرتاخانه خودمان بود!

خلاصه...این مسئله که آیا قادر خواهم بود کیلو متر ها راه را در زمین های سراشیبی ، سر بالائیهای سنگلاخی و اراضی شخم خورده به سلامت به آخربرسانیم مثل خوره روح رنجورم را میجویدومیتراشید.

لحظه به لحظه برتعدادمردم افزوده میشد.آنهابصورت گروههای خانوادگی وچندنفره یاتک تک به جمعیت حاضرکه طول خیابان شیبدارمنتهی به (بالاآبشار)رامیپیمودند،میپیوستند.بجزگروه ما،کسی درخیابان دیده نمیشد.همگی سعی میکردنددرپناه مغازه هاوبناهای سمت چپ خیابان که امکان دیدعراقیهاراروی ماازبین میبردحرکت کنند.پس ازطی حدودصدمتردیگر،قراربودبه یک سه راهی  برسیم که به دلیل مشرف بودن به کوره های گچ و منطقه  غفورآبادومحمودآباد،زیردیدمستقیم دشمن قرارداشت.یک نفرازمیان مردم پیشنهادکردکه محدوده موردنظررااز همان سمت،بصورت گروههای کوچک ردکنیم که مبادامشاهده جمعیت توسط دیده بانان عراقی،توهم حضورنیروهای نظامی رابوجودآورده وباعث شود که بسوی ماشلیک کنند.

پیشنهاد،عاقلانه بودو به همان صورت اجرا شد.

هنگامی که به همراه حسین و بچه هایم از سه راهی مزبورعبور کردیم، نگاهی به سمت مرزانداختم.دود غلیظی که حکایت از شدت درگیری در آن ناحیه میکردآسمان راپوشانده بودوبیشترین صدای تیراندازی سلاحهای سبک وانفجارات کوچک وبزرگ ازهمانجابگوش میرسید.آخرین گروه که سه راهی راردکردصدای سوت خمپاره ای درفضای خیابان طنین انداخت.همگی کف پیاده رو و کنج دیوارها دراز کش کردند.هیچ صدای انفجاری بگوش نرسید،بنظرمیآمدگلوله عمل نکرده باشد.مجددا"همگی برخاستیم کهد به راهمان ادامه دهیم ولی قبل از آنکه بخواهیم حرکت کنیم حسین پس از مکالمه کوتاهی که با پدر داشت روی پلکان یکی از مغازه ها رفت و با صدای بلند شروع به صحبت کرد :

- برادران و خواهران توجه داشته باشید...

باید برای حفظ سلامتی خود و خانواده هایتان با فواصل معینی از یکدیگر حرکت کنید که مبادا موقع دراز کشیدن روی زمین دست و پای  گیر شوید . چون گلوله ها که می آیند فرصت زیادی برای پناه گرفتن و خوابیدن نیست .

مخصوصا حواستان به بچه ها باشدوبه آنها آموزش دهید  که چطور از جانشان محافظت کنند.حاج اصغر همین الآن شاهد بود که متاسفانه عده ای از والدین از کودکانشان غافل شده بودند .

پدر که تا حالا ساکت  کنار  حسین  ایستاده بود رشته سخن را بدست گرفت و اینگونه صحبتهای اوراتکمیل کرد:

- همه میدانیم که این وضعیت،یعنی جمع شدن  در یک مکان و حرکت بصورت گروهی کاراشتباهی است،ولی چاره ای نداریم باید با هم و همراه هم باشیم.این راه طولانی و خطر ناک را نمیتوان به تنهائی طی کرد چون همگی به کمک هم نیازمندیم.پس انشاالله تعالی با احتیاط کامل و یاری رسانی به یکدیگر خود را  بسلامت به مقصد خواهیم رساند و به کوری چشم صدامیان کافر به زودی شهرمان را نیز از حصرخارج خواهیم نمود...توکل بر خدا.صلوات...

غریو صلوات به آسمان برخاست و جمعیت مجددا"بحرکت درآمد.

ناگهان صدای گاز خوردن شدیدو حرکت سریع اتومبیلی از دور میدان بگوش رسیدو همه چشمهارا بدانسو چرخاند.اتومبیل پیکان سفید رنگی بسرعت داشت به طرف ما میآمد.همه بانگرانی ایستاده و منتظرشدند که ببیننداین همه عجله به چه خاطراست.اتوموبیل کنار جمعیت ترمز کرد و جوان قد بلندی از آن پیاده شد.می شناختمش.یکی از برادران آقائی بود.آنها چهاربرادربودندکه بهمراه یکی دونفردیگرتوی یک دکان نانوائی درنزدیکی اداره مخابرات،پائینترازشهربانی باآردی که از مغازه های نانوائی سطح شهر جمع کرده بودند،نان پخته وبین مردم توزیع مینمودند.آن بنده های خوب خداداوطلبانه این کارراانجام داده وهیچ پولی بابت نانی که دراختیارمردم قرارمیدادندنمیگرفتند.

روی صندلی عقب اتوموبیل مقدار زیادی نان قرارداشت.جوان مستقیم بطرف پدر رفت وبالحنی که خستگی مفرط توام بارضامندی وخوشحالی درونی ازآن میباریدگفت :

- آقای میخبر...ازساعت چهارصبح تاحالایکسرداریم پخت میکنیم. خداراشکر که بموقع رسیدیم.داداشهاودوستانم نگران بودند که نکندنتوانیم نانهارابه شمابرسانیم.راهتان طولانیست.حتما"لازم میشود.فقط یکی دو نفرزحمت بکشندونانهارابردارندوبین مردم توزیع کنندکه من بروم.

پدرازجوان  تشکرکردوپرسید:

- مگرشمانمیخواهیدبامردم همراه شوید؟

- نه حاج آقا...ما تصمیم گرفته ایم بمانیم.نیروهای کمکی قراراست بزودی برسند.عراقیهامگردرخواب ببینندکه شهرراگرفته اند.شکر خدا عده مان کم نیست.تارسیدن لشکر خراسان شهررا حفظ خواهیم کرد.

چندنفرازنوجوانان وجوانانی که درمیان جمعیت حضورداشتندشروع به تقسیم نانهاکردند.جوان که سواراتوموبیلش شدورفت مهدی گفت:

- مامان گرسنه ام است.نان میخواهم .

تکه ای نان به او و نرگس دادم و خودم هم کمی از قسمت  برشته اش را در دهان گذاشتم . بسیار خوشبو ، تازه و مطبوع  بود . به این فکر کردم که مزه جادوئی این نان از عشق و علاقه  آن جوانان رئوف ، دلیر و زحمت کش نشأت گرفته است عشقی که باعث شده آنان با اینکه میتوانسته اند بی دردسر،خیلی وقت پیش دیار خودراترک کرده وزندگی  راحت و بی دغدغه ای رادرپیش بگیرند،توی این شهر در شرف سقوط بمانند و تمام هم و غم  خود  را برای سیر کردن شکم کودکان معصومی چون مهدی و نرگس من بگذارند.اینگونه منشی با هیچ منطقی قابل تحلیل نیست جز منطق  خاص و متفاوت عشق به خدا،مردم،دین ووطن.

همه مردم سهمیه نان خود را در بقچه ها و ساکها یشان گذاشته و بحرکت خودادامه دادند.نزدیکیهای بالای آبشار بودیم که صدای فریاد از ابتدای  خیابان تازه آباد همه را متوجه خود کرد.دونفردر حالیکه دوسوی برانکارددست سازی راگرفته بودندتوی سرازیری خیابان بطرف جمعیت میدویدندوبسمت ماپیش میآمدند.یکی ازآندونفر،مردی میانسال و دیگری جوانی حدودا بیست و یکی دو ساله بود.مردمیانسال با صدائی بریده  بریده،نفس نفس  زنان فریاد میزد:

- برادر ها ... مردم ، تورا به خدا صبر کنید.برادرها ... مردم   ...هنگامی که رسیدند هر دونفردرحالیکه از فرط خستگی شدیدا"نفس نفس میزدندبرانکاردها را روی زمین گذاشتند.جوان به تیرچراغ برق تکیه دادومردمیانسال کناربرانکاردروی زمین نشست.داخل برانکارد جوانی رنگ پریده بادوپای باندپیچی شده درازکشیده بود.مردبزحمت میتوانست کلمات رااداکندودر حالیکه نفس نفس  زدن هایش نمیگذاشت راحت صحبت کندبه جوان روی برانکاردوآن دیگری که همراهش بوداشاره کردو با صدائی لرزان و بغض آلود گفت:

- پسرهایم هستند.یسیرند،بی مادربزرگشان کرده ام.میبینیدکه یکیشان مجروح است.یکهفته پیش توی مرزهدایت پاهایش گلوله خورد.تاپریروز بیمارستان بود.ازآنجابیرونش آوردم که خودم مراقبش باشم.نمیتوانیم ازدشت وکوه عبورش دهیم.احتیاج به کمک داریم.تورابه عصمت فاطمه زهراماراتنهانگذارید...

بغضی که توی گلویش گره بسته بود امان نداد و باز شد.مرد بینوا به گریه افتاد.حاج وهاب زیر بغلش را گرفت  و بلندش کرد:

- نگران نباش مرد .... یا علی...یاعلی...بلندشو . انشا ا لله این راه را با کمک هم و به یاری خدابه سلامتی  به آخر خواهیم رساند .

مرد بلند شد.حاج وهاب کمی آب به پسردیگرمردداد.سپس لیوانی آب نیز برای جوان مجروح ریخت وبه لبانش  نزدیک کرد.جوان بزحمت چند جرعه ای خوردو به نشانه تشکر و قدردانی سری تکان داد .

پدر جلو رفت و بامهربانی از مرد میانسال و پسرش خواست که هنگام حرکت وسط جمعیت قرارنگیرند.استدلالش برای این سفارش این بود:

-ممکن است هنگام اصابت گلوله  خمپاره و توپ به اطراف،دست وپاگیرشویدوجان خودو بقیه مردم رابخطر بیاندازید.

پدرآنهاراراهنمائی کردکه درانتهای صفوف حرکت کنند.ضمنا"قراربراین شدکه چندتن ازجوانان بنوبت درحمل برانکارد،آندورایاری دهند.

چهار راه آبشارنقطه مرتفعی بودو احتمال دیدداشتن عراقیهاروی آن حتمی . هنوزهم بیشترین سروصداهاکه ازشدت وحجم درگیریها حکایت میکردازاطراف کوره های گچ وحول و حوش  چهارقاپی بگوش میرسید.همه چشمها به پدر،حسین  ویکی دونفردیگربودکه برای عبورازچهارراه برنامه ریزی کنند.لازم بود که مردم حتی الامکان بدون دیده شدن،این مسیر خطرناک را طی کرده ؛درابتدای خیابان سرازیر منتهی به پل نصرآبادقراربگیرند واز دیدخارج شوند.

هنوزهمگی ساکن وساکت ایستاده بودندکه صدای غرش توپخانه بلندشد. کلافه وخسته روی زمین خوابیدیم ، شیهه  بد صدای توپ درامتداد خیابان منتهی به پل نصر آباد طنین اندازشدوانفجاری قدرتمندوسهمگین درفاصله ای نزدیک رخ داد.همهمه ای درمیان مردم افتاد:

- درست روی پل خورد.

- نه نزدیکترازپل بود.

- دست برنمیدارند بیشرفها!

طبق عادت،چندلحظه دیگربهمان حالت باقی ماندیم وبعدبلندشدیم،سر جاهایمان ایستادیم.برروی پل نصرآباددید نداشتیم که بفهمیم گلوله واقعا"کجا اصابت کرده است.حسین ویکی از همکارانش که آنجا باخانواده اش حضورداشت مسئولیت تقسیم مردم به گروههای کوچک سه یاچهارنفره رابرعهده گرفتند.

بعدازحدودده دقیقه توانستیم ازچهارراه بسلامت عبورکنیم ودرخیابان منتهی به پل قراربگیریم.

به یاد پسر عمه ام عبدالرضا و پسر عمویم منصور افتادم.احوالشان را ازحسین جویا شدم،اظهاربی اطلاعی کرد.معلوم بود که نیامده اند.فی الواقع ازآن دوجوان نترس ولجبازچیزی هم بجزاین انتظارنمیرفت.ازخانواده عمومحمودفقط منصور  شهرراترک نکرده بود.ازخانواده پنج نفره عمه سکینه هم عبدالرضاو پدرش استاد رحمان توی خانه باقی مانده بودندوحتی الآن هم راضی نشده بودند با بقیه مردم همراهی کنندوازشهرخارج شوند.توی فکر آنهابودم که صدای پدرمرابخودآورد:

- دخترم ...صدیقه جان ...ساک را بمن بده،بچه در بغل داری،خسته میشوی.

پدر با آنکه خود نیز کوله ای سنگین بر پشت داشت ساک حاوی وسایل بچه را از دستم گرفت و خطاب به  دائی مرتضی که  درکنارخاله فوزیه و خانواده اش جلوتر از ماحرکت می کرد  گفت :

- آقا مرتضی...صبر کن مرد مؤمن ،بگذار ما هم برسیم .

دائی مرتضی که ایستادمتوجه شدم پیرمردی که درست درسمت راستش عصابدست راه میروددرنظرم آشنا ست .دقایقی در اندیشه شناسائی او بودم که یکدفعه جرقه ای توی مغزم زده شدو سرهنگ را شناختم . همان پیر مردی قوی هیکلی که دو روز قبل وقتی با دائی مرتضی از الوند برمیگشتیم دیده بودیمش و کمی هم آب به او داده بودیم .برسرعت گامهایم افزودم وبه آنها که رسیدم سلامش کردم . معلوم بود که پیرمرد باهوش و سرزنده ای است چون فورا"مرا شناخت وبگرمی جواب سلامم را داد. سپس گفت :

- دخترم این دائی مرتضای شما مرد شریفی است ها! قدرش را بدانید. از آنروز تا کنون چند بار به من سر زده و نگذاشته تنها بمانم.واقعا" اگر او خبرم نمی کرد من نمیدانم از کجا باید می دانستم که مردم دارند می روند.خدا خیرش بدهد .

سرهنگ با وجود اینکه سنش زیادبود و بکمک عصا راه می رفت ولی قدرت  بدنی خوبی داشت. بقدری خوب که گاهی آدم  فکر میکرد عصا را فقط محض احتیاط و برای خالی نبودن عریضه بدست گرفته است.من فکرمیکردم که او احتمالا "میتواند  پا به پای همه ماپیاده روی کند و دچار مشکل نشودچون سرعت حرکتش از خیلیها بیشتر بود .

هر چقدر که به پل نزدیکتر میشدیم صدای مکالمات پر همهمه ای که بین مردم افتاده بود بیشتر  می شد.  اوایل اهمیتی ندام ولی وقتی که صداها اد امه پیدا کرد و کلماتی مثل : یا حسین ،یا زهرا و بعضا"صداهای گریه و شیون و زاری نیز از گروههای جلوتر بگوشم رسید فهمیدم اتفاقی افتاده و قضیه جدی است ، نگاههای استفهام آمیزم را به حسین و پدر انداختم ولی بعدا" به خودم گفتم:

-  آخر آنها باید از کجا بدانند ؟ مگر آنها هم همراه من نیستند ؟

دائی مرتضی که معنای نگاههایم را درک کرده بودخطاب به من گفت :

- حتما مربوط به انفجار چند دقیقه پیش است.

تازه شصتم خبر دار شد که ممکن است چه اتفاقی افتاده باشد. باز هم یک فاجعه. باید یکبار دیگر خودم را برای دیدن صحنه جنایتی کورکورانه که صدامیان انجام داده بودند آماده می کردم . اینجور مواقع بدنم بشدت می لرزید و فشار عصبی زیادی را متحمل میشدم ولی حالا باید خودم را بیشتر از هر بار دیگری کنترل می کردم چون راهی طولانی و پر مسئولیت پیش رویم داشتم و باید توان و روحیه ام را حفظ میکردم،در ضمن نبایدمیگذاشتم بچه هایم چیزی ببینند . مهدی و نرگس را بسرعت زیر چادر م پنهان کردم :

- شما هیچ کجا را نگاه نکنید بچه ها... باشد ؟

خودشان راکه به پای من چسباندندفهمیدم دارنداطاعاتشان را اینگونه اعلام میکنند. با کمک و راهنمائی من هر دویشان قسمت هائی از از چادرم را جلوی چشمانشان گرفتند .

نگاهم به صورت محمد احسان افتاد ... ای وای ؟ باز هم  قطره ای خون  از گوش چپش بیرون زده بود . با گوشه آستین  پیراهنم خون پاک کردم . مردم ، خصوصا" زنها، خیابان را روی سرشان گذاشته بودند .نزدیکیهای محل انفجار بودیم. راهم را کج کردم  که نه من و نه بچه ها چیزی نبینیم. بعضی از زنها طوری شیون می کردند که توگوئی یکی از نزدیکانشان کشته شده است . از میان گریه هاو حرفهای مردم فهمیده بودم که دو نفر بطرز فجیعی بشهادت رسیده اندولی نمیخواستم چیزی ببینم . همانطور که پشتم به محل وقوع انفجار  بود صدای مردم به گوشم می رسیدو چهار ستون بدنم میلرزید .

ناگهان صدای بتول را شنیدم که فریاد می زدومیگریست . یکه خوردم. یعنی چه کسی به بتول کوچک اجازه داده بود اجساد را نگاه کند ؟ مجبور بودم او را از صحنه دور کنم وگرنه طفل معصوم دیوانه میشد. فورا"بچه ها را به حسین سپردم و به او سفارش کردم ار آنها غافل نشود . احسان را هم بغل اشرف دادم و بسرعت خود را به بتول رساندم .او کنار مریم و با فاصله ای کم ،درست روبروی اجساد شهدا ایستاده بود. نگاهی شماتت آمیز به مریم انداختم  وسرش  تشر زدم:

- دختر تو چطور آدمی هستی !؟ ...آخر چرا گذاشتی بتول اینجابیاید ؟تو نمیفهمی که او هنوز بچه است؟میخواهی روانی اش کنی؟

- چکارش باید میکردم آبجی صدیقه؟باور کن  خیلی سعی کردم  دورش کنم ولی حرفم را گوش  نکرد .

بتول رنگ بر چهره نداشت. مثل مسخ شده ها  به اجساد خیره شده بودویکریز حرف میزد :

- چه خاکی بر سرمان بریزیم آبجی مریم ؟ دارد  میمیرد...

 مرا که دید انگار بزرگترین منجی دنیا را دیده باشد، گوشه چادرم را چسبیده و التماسم کرد :

- آبجی صدیقه جان مگر تو امداد گر نیستی ؟ ببین ... دارد دست و پا میزند . کمکش کن... تو را به خدا کمکش کن ...ترا به امام حسین کمکش کن آ آ آ بجی...

و گریه امانش نمیدادطفلک...به پهنای صورت اشک میریخت و دستانش  بشدت میلرزیدند .آنقدر صورتش خیس اشک بود که آدم  فکر می کردآنرا با آب شسته اند. آب بینی اش روی دهان و چانه اش پخش شده بود.

فورا سرش را برگرداندم و به خود چسباندمش . به زورمی خواست سر برگرداند و بازهم نگاه کند  ولی من محکم گرفته بودمش  و مانعش  می شدم .

صحنه دلخراش جلوی چشمم برای من هم غیر قابل تحمل بود وای بحال بتول که فقط یازده سال  داشت . دو جسد روی خاکها در خون خود غلطیده  بودند . محل اصابت گلوله که چال شده بود بیش از چند متر  با اجساد  فاصله نداشت. عمق زیادچاله نشان میداد  که گلوله ،گلوله توپ بوده است .هر دویشان شهیدشده بودند ولی بقدری بدنهایشان از بین رفته بودکه سن و سالشان را نمیشد  تشخیص داد.  یکی شان سر بر بدن نداشت . صورت و یک طرف  بدن آن دیگری کاملا" لهیده ومتلاشی شده بودو حرکات ضعیفی دردست و پای  سمت دیگر بدنش مشاهده  می شد که جگر آدم را کباب می کرد.  بقایای دو  بقچه کنار اجساد  روی زمین افتاده و به خون و ذرات گوشت آغشته شده بودند . محتویات بقچه ها در میان خون و تکه های بدن آن بنده های خدا پخش و پلاشده بود ...

مقداری نان ،گوجه، پنیر ، چند بسته بیسکویت و دو ظرف آب پلاستیکی که ترکش سوراخشان کرده بود....

پاهایم مثل دفعات قبل کرخت شد و توانش را از دست داد .زانوانم سست شد  ووادارم کرد روی زمین بنشینم . دیگر نمیخواستم  جلوی  اشکهایم را بگیرم .بغضم را رها کردم و به گریه افتادم. آنقدر صدای هق هقم شدید و عمیق بود که طنینش در گوشهایم اجازه نمیداد هیچ چیز دیگری را بشنوم. آنچنان حالم دگرگون شده بود که کنترلم را از دست داده و داشتم روی خاکها ولو میشدم . مادر دوید و بتول را با خود برد ، مریم هم زیر بغلم را گرفت که بلندم کند . طور غریبی شده بودم.اصلا"دلم نمیخواست تقلائی برای بلند شدن انجام دهم.ازته دل آرزوی مرگ کردم.دلم میخواست همانجا کنار آن بیچاره های آرزو به دل جان بدهم که دیگرتاابد هیچی نفهمم و نبینم.

 از پس پرده مات اشکهای جمع شده در کاسه چشمانم مردم را میدیدم که براه افتاده و دارند دور میشوند ولی من حس میکردم حرارت غصه دارد ذره ذره  آبم می کند و عنقریب است که تن ناتوانم  در دل سخت زمین محو شود.مریم بینوا هی زور می زد که هیکل سنگین مرا از روی زمین بلند کند :

- ابجی صدیقه ترا بخدا ...مردم دارند می روند...آبجی صدیقه .

در آن لحظه شوم فکر میکردم طوری به زمین افتاده ام  که هرگز  نخواهم توانست بر خیزم. اگر تمامی وجودم را با دقت تمام کنکاش میکردی حتی یک ذره اشتیاق ادامه زندگی را در آن پیدا نمیکردی . مثل آدمهایی شده بودم که در حال احتضارند و دارند  آخرین لحظات عمرشان را سپری می کنند .فقط هنگامی  که بیاد احسان افتادم و تصویر صورت معصوم و گوش خون آلودش  توی ذهنم آمد توانستم نیروئی بگیرم وحرکتی به خودم بدهم.

 با یا علی  مریم منهم یا علی گفتم و سر پا ایستادم .مثل خواب زده ها ، آرام  و بی تفاوت رفتم  محمد احسان را از بغل اشرف بیرون کشیدم و همراه با بقیه خواهرانم براه افتادیم .

پدر مشغول صحبت با بتول بود و قصد داشت اور ا آرام کند  . حسین که هراه بچه ها در کنارم قدم بر میداشت گفت:

- بنده های خدا آنجا ایستاده و منتظر بودندما برسیم  تاهمراهمان شوند ...

حسین چیزهای دیگری نیز گفت اما من دیگر بقیه حرفهایش را نشنیدم  توی حال خودم بودم. حالی که  هنوز  خوب نبود. هنوز نه میخواستم چیزی بشنوم و نه چیزی ببینم . هنوز دلم میخواست دراین دنیا نباشم .باز هم  دلم میخواست بمیرم . می دانستم بعد از مردنم هر جائی بروم بهتر از این جاست .دیگر تحمل دیدن  آن همه  خون و جسدو بدن های تکه تکه شده  را نداشتم . نمیخو استم در جهانی که حکومت های ننگینی همچون رژیم بعث عراق ، آمریکا  و دول  ستمگر و خونریز  فرمان میدهند و اینچنین جانهای شیرین را با اشاره ای کوچک به یغما میبرند  و بقول معروف ککشان هم نمی گزد و حتی به آن افتخار هم میکنند، نفس بکشم و زندگی کنم . مدتها بودکه مفهوم این دنیا برای من در سه چیز خلاصه میشد: درد و زجر  و گریه.مدتها بود که  همه احساسات انسانیم در دستانی بیرحم و پلیدبه بازیچه گرفته شده بود . احساس مادر بودنم ، احساس زن بودنم ،حس مالکیتم،حس امنیتم، احساس  زنده بودنم  . از خودمیپرسیدم:

- زنی که اینجا دارد روی دو پایش راه می رود کیست ؟ چه هویتی دارد ؟ خانه، کاشانه و حاصل تلاش یک عمرش از دست رفته است . جان همه عزیزانش  در معرض خطراست و چشم انداز آینده اش بسیار تاریک و نا معلوم به نظر میرسد.او به چه شوق وبه چه  امیدی دارد نفس میکشد؟

دلم برای خودم می سوخت .

حسین از من خواست که بایستم و کمی آب به صورتم بزنم تا حالم جا بیاید . محمد احسان را به دست حسین داده و چند مشت آب به صورتم زدم. طراوت وخنکی آب کمی حالم را بهتر کرد.

 حالا دیگر در ابتدای جاده گیلانغرب بودیم .حسین گفت :

- کاش استیشن را میآوردم .

میدانستم این را دارد می گوید که شاید حال و هوایم عوض شود وگرنه نه استیشن قطره ای بنزین  در باکش داشت و نه راهی که ما پس از این در پیش داشتیم ماشین رو بود .

- چه میگوئی حسین ، حواست به خودت هست ؟!

خنده ای کرد و بعد انگار که به فکر چیز مهمی افتاده باشد پیشانیش چین خورده و لبش را به دندان گزید .

- صدیقه ، یکدفعه بیاد حاج آقا شریعت افتادم. باو سفارش کرده بودم اگر عراقی ها آمدند توی خانه خودمان پنهان شود تا بتواند در فرصت مناسب  فرار کند . ولی می ترسم گوش نکند و بخواهد قهرمان بازی در بیاورد.

حس کردم دوباره بارقه های امیددارنددردلم به شعله ای گرما بخش جان میدهند.شوهرم،پدرم ،مادرم،بچه هاوخواهرهایم همه صحیح و سالم در کنارم بودند .آن ضعف کشنده و احوال رقت باری که دقایقی پیش گریبانم را گرفته بوددرنظرم شرم آورجلوه میکرد.این حالتهای گاه و بیگاه من که همواره اصالت ایمان و یقینم را زیر سوال میبرد دیگر بستوهم آورده بود.من همه چیز داشتم  ولی داشتم خدایم را فراموش میکردم واگر اورا نمیداشتم بی شک همه چیزم را نیز از دست میدادم.

حسین داشت بدقت مرا که غرق تفکر بودم برانداز میکرد.بیاد سخنان چند لحظه پیشش در باره شریعت افتادم و گفتم :

- نه حسین... فکر نکنم آقای شریعت اهل فرار باشد. تا حالاکه رفتارش اینطور نشان داده است.

- میدانم اهل فرار نیست ولی عاقل و منطقی هم هست. اگر بفهمد مجال مقاومت و مبارزه نیست خودش را از  مهلکه نجات خواهد داد .

همینطور که داشتیم درموردشریعت حرف میزدیم گلوله ای در آسمان پیداشد،صدای سوتش درفضا انعکاس یافت و کم کم شدت گرفت.همه روی زمین خیز برداشتند چون جهت صدا نشان میداد گلوله به همان حوالی اصابت خواهد نمود .

پشت تپه های  کنار جاده انفجاری بوقوع پیوست  و حجم زیادی  از خاک و دود  از فاصله میان دو تپه کوچک  که سمت راست جاده قرار داشتند بهوا بلند شد. متعاقب  آن انفجار، دو صدای  شلیک پیاپی دیگر نیز بگوش رسید و گلوله های دیگری در حال  شکافتن سینه آسمان بطرفمان آمدند . هنوز مردم در حال دراز کش بودند.مهدی که روبروی صورتم سرش را به آسفالت چسبانده  بود بمحض اینکه نگاهش را بانگاه من گره خورده دید گفت:

- مامان ،  آب ...

دستم رادراز کرده،روی موهای بورش که خشونت خاک زبر و خشنشان کرده بودکشیدم.

- باشد پسرم،بگذاربلند شویم ...آب هم میخوریم.

صدای مردی  از میانه جمعیت مردم را به برخاستن وادامه حرکت فراخواند.احتمالا"گلوله های بعدی در جاهائی دور منفجر شده بودند چون من اصلا" صدائی نشنیدم.نمیدانم...شاید هم چون حواسم پیش مهدی بود متوجه صدای  انفجارشان نشده بودم.حتم داشتم که گوشهایم آسیب دیده اند،نمیتوانستم این حقیقت را کتمان کنم که قادر به شنیدن بعضی از صداهای نسبتا" دوردست و ضعیف نیستم.

همراه با بقیه مردم درحال بلند شدن بودیم که مجددا" قبضه توپی از سمت نیروهای عراقی غرید .باز هم دست روی سر مهدی نهاده و مانع برخاستنش شدم. از جهت صدای این شلیک میشد فهمید که  محل انفجارش زیاددور نخواهد بود. این شلیکها  قلبم راضعیف،حساس ومرتعش میکردوهمین امرباعث میشدکه بدنم موقتا" دچار یک نوع فلج  ناشی از کرختی گردد.در حکایت شلیکهای اینچنینی،این که گلوله شلیک شده به اطرافم اصابت کند یا درست روی سرم سقوط کندبه قسمت و تقدیر بستگی داشت فقط قسمت ترسناک و گریز ناپذیر داستان این بود که یقین داشتم  هدف این شلیک لعنتی محدوده ایست که من در آن قراردارم .شک ندارم چنین یقینی برای هر کس دیگری جز من نیز میتوانست وحشتناک باشد .

انگارقلبم خودش رااز گلویم بالا کشیده  بود قصدداشت توی دهنم بپرد. به چشمهای هراسان مهدی که نگاه کردم جگرم بدجور کباب شد.تمامی بدنش مثل چوب خشک شق و رق مانده بود ولبانش از وحشت میلرزید.ساکت ساکت بود.

واقعا" که...ترس از این پسر بچه سرزنده و پر جنب و جوش چه مجسمه ای ساخته بود!!

ترجیح دادم بجای نگاه کردن به این مناظر و تصاویر آزاردهنده چشمانم را ببندم و منتظر بمانم.شیهه گلوله در آخرین لحظه قبل از سقوطش آنچنان آسمان روی سرمان را جر دادکه فقط  همان صدای نکره اش کافی بود همچون شمشیری بران رشته های ابریشمین اتصال ارواح به اجسام را قطع کرده و از آن جمعیت کثیر تلی از اجساد بیروح بسازد.فکرکنم اگر کسی برای اولین بار چنین صدای انکرالاصواتی را میشنید در جا قالب تهی میکرد.  

انفجاری کرکننده و مهیب آسفالتی را که روی آن دراز کشیده بودیم مانند گاهواره ای به اینسو و آنسو برد و طوفان حاصل از امواج انفجارتا عمیق ترین قسمتهای تار و پود بدنهایمان را تحت تاثیر نیروی جهنمی خود قرار داد و در هم فشرد .صدای جیغ و فریاد زنها و بچه ها در فضا طنین انداز شد.محمد احسان بشدت زیر گریه زد  و مهدی و نرگس مامان مامان گویان روی زمین بسوی من خزیدن آغاز کردند...یک لحظه هر دویشان میخواستند بلند شوند .بااینکه دلم بی قرارشان بود سرشان تشرزدم:

- بلند نشوید...دراز بکشید .همانجا بمانید.

گریه کنان باز هم شکمشان را روی آسفالت گذاشته و دراز کشیدند.یکی از میان جمعیت فریاد زد:

- عراقیهاگرایمان را گرفته اند...باید پراکنده شویم.

همهمه ای در بین مردم افتاد .جمعیت داشت از هم میگسیخت که صدای پدر مانعش شد:

- کسی حرکت نکند .همه سر جایشان بمانند.

حسین هم به تائیدوتکرار سخنان پدرپرداخت تا مانع از تفرق مردم شود.او فریاد زد و گفت :

- حرف حاج اصغر را گوش کنید .صبر داشته باشید ...

در حالیکه سعی داشتم گریه های بی امان محمد احسان را ساکت کنم از حسین که داشت مهدی و نر گس را در بر میگرفت تابلکه آرامشان کند پرسیدم:

-  چه میگویند حسین؟ واقعا" گرای ما را گرفته اند ؟ اگر اینطور باشد که....

حسین کلامم را برید و در جوابم گفت:

- تودیگر چرا؟...چه گرائی ؟ اگر گرایمان را داشتند الآن صدتاگلوله حواله مان کرده بودندو هیچکداممان زنده نبودیم .اگر این مردم از ترس هوش و حواسشان را از دست نداده بودند میفهمیدند این شلیک ها کور و بی هدفند.

مجددا"صدای پدر شنیده شد:

- مردم....احتیاطا"یکی دو دقیقه همینطور بمانید و بلند نشوید .والله اگر گرایمان را داشتند امانمان نمیدادندوقبل از هر فرار و پناه گرفتنی زمین این ناحیه را با توپ و خمپاره شخم میزدند،خیالتان راحت باشد که این گلوله ها اتفاقی به اطراف اصابت میکنند و هدف مشخصی ندارند.

من برای بلند شدن و دراز کشیدن بد جوری در عذاب و زحمت بودم .سنگینی هیکل خودم با آن کمردرد مزمن و دست و پا گیر بودن محمد احسان باعث میشد فرم دراز کشیدنم روی زمین موجب درد بیشتری در ناحیه کمر و مفاصل دست و پایم بشود. اولویت داشتن حفظ سلامتی و امنیت تن وبدن  ظریف و نحیف محمد احسان برایم، باعث میشد نتوانم زیاد به خودم توجه کنم.حتی چند جای ساق پا و کتفم خراشهائی دردناک برداشته بود، ولی چه اهمیتی داشت ؟من مادر بودم و یک مادر حاضر است حتی جان شیرینش را نیز فدای فرزندانش نماید...بچه های من همه ی زندگی من بودند.

دقایقی بعد همگی سرپاایستاده و آماده ادامه حرکت بودیم .کمی آب به مهدی نوشاندم ،آنقدر تشنه بودکه با ولع زیاد آب به آن گرمی را هورت کشید و تاآخرین قطره اش را خورد.گرم شدن سطح آسفالت جاده مبین این حقیقت بود که هوا کم کم داردگرما و خشونتش را نشان میدهد.گلوله توپی که دقایقی پیش منفجر شده بودحدود دویست سیصد متر جلوتر از خیل جمعیت ،درست به خط سفید ومنقطع وسط جاده اصابت نموده و گودال نسبتا" فراخ وعمیقی ایجادکرده بود.تکه های بزرگ و کوچک کنده شده از آسفالت روی سطح جاده پخش و پلاشده و قشری غبار گونه از ضایعات حاصل از انفجار دایره ای بزرگ و سفید دور محیط  گودال ترسیم کرده بود.سکوت حاکم بر فضای منطقه و ادامه نیافتن گلوله باران نشانگر این بود که حدس حسین و پدر در مورد کور بودن شلیکهای اخیر درست است.مسلما"هدفشان کوبیدن جاده بودو به قصد ما شلیک نمیکردند. 

بشکرانه سلامتی جمع حاضر، همگی یکصدا صلوات فرستاده وشکر  خدای را بجای آوردیم.بانگ غرا و روحیه بخش صلوات به گامهایم قوت بخشید و دلم را قرص و محکم کرد. حاجی وهاب با گامهائی بلند از لابلای صفوف انتهائی جمعیت خودرابه پدررساند وپرسید:

-  حاجی اصغر جان ...از مله خرمانه به آن سو شما مسیررا بلد هستی  که انشاالله...از جائی نرویم که در دام بعثی ها بیفتیم تصدقت بروم.

-  والله از موقعیت فعلی  عراقیها اطلاعات زیادی ندارم ولی مواضع قبلیشان را حدودا" بلدم .آنها در حال پیشروی هستندو موضع ثابتی ندارند،فی الواقع تکیه ما تنها بر حدس و گمان است .نه جای دقیقشان رابلدیم و نه مناطق در دید  و تیررسشان را میتوانیم معین کنیم.

حاجی وهاب خنده ای زورکی کرد و گفت:

-  به به ...چه اوضاع خوبی داریم !!...آیابی پناه تر از ما در این دنیا وجوددارد؟

پدر بازوی لاغر حاجی وهاب را درمیان پنجه نیرومندش فشرد وبالبخندی بر لب دلداریش داد:

-  مطمئن ترین پناهگاه فقط خود اوست حاج وهاب .موظب ایمانت باش پیرمرد!!این چه حالیست؟هان؟

حاجی وهاب سکوت اختیار کرد و دیگر چیزی نگفت.حدود ده دقیقه بعد به (مله خرمانه)رسیدیم.درآنجا آثار بجای مانده از واحد  توپخانه خودی راکه بتازگی عقب نشینی کرده بود میشد مشاهده کرد.پوکه های متعددتوپ دراطراف ،روی زمین پخش و پلا بودند و یک دستگاه جیپ نیزکه گویا نقص فنی پیدا کرده وجا مانده بوددر سایه یکی از تپه ها دیده میشد.از پدرپرسیدم:

- پدر...گویا همه نیروهایمان عقب کشیده اند ...نه؟

- بله...فرمان عقب نشینی کلی صادر شده بود.بجز عده ای که در نقاطی از شهر و قسمتهائی از (چهار قاپی) و ابتدای جاده خسروی مشغول مقاومت هستند،هیچ نیروی مدافعی در شهر و پیرامون  آن باقی نمانده است .سپاه هم پریروزتمامی موجودی انبارهای مهمات خودرا برای اینکه بدست دشمن نیفتد به سرپلذهاب بردو نیروهایش را نیز به آن شهر منتقل نمود تا لااقل سددفاعی را در سرپلذهاب مستحکم کند و مانع از پیشروی بیشتر دشمن شود.میگویند قرار است از سپاه کرمانشاه هم نیروی کمکی برسد .

- پس لشگر 77 خراسان...

- امیدها برای رسیدن آنها هنوز باقیست .در صورت محقق شدن ،قادر خواهیم بود شهرراازمحاصره خارج کنیم دخترم .دعاکن تا قبل از آنکه شهر کاملا" سقوط کندبرسند.

آری ...هنوزهم امید وجودداشت .برای مردان خدا همواره امید هست.هیچگاه بیادنداشتم پدررانومیدومایوس دیده باشم.بغرنج تر و یاس آلودتر از شرایط آن موقع ما مگر میشد شرایط دیگری را مثال زد ؟ خانه و کاشانه بر باد ،در ناحیه ای شدیدا" نا امن ،داشتیم بسوئی نامعلوم قدم بر میداشتیم  و نمیدانستیم چه چیزی در انتظارمان است. ولی پدر...اونه تنهاجوانه های امید رابه لطف خورشید فروزان ایمان،درقلبش باطراوت و زنده نگاه داشته بود بلکه سعی میکرد انواردرخشان طمانینه و توکل به الله رابر قلبهای سایرین نیز بتاباند.

بادی ملایم وزیدن گرفت .بوی بخصوصی در بطن  آن بادبه ظرافت پنهان گشته بودکه کشفش شامه ای حساس به رایحه های ناب طبیعت راطلب مینمود. آن بو به من یادآور میشدکه در فصل جوان و نورس پائیزهستیم.سوزندگی خورشید با نزدیکتر شدنش به میانه آسمان داشت فزونی میگرفت و باد نیز کماکان گرم بود اماباز هم بااستشمام آن بوهای ویژه میشد فهمید که  فصلی جدیدداردجان میگیردوتا زمان وداع نهائی باهرم گرمای سمج  تابستان مدت چندان زیادی باقی نمانده است. 

از آنجابه بعد باید راهمان را بسمت تپه ماهورهای گچی کج میکردیم و جانب روستای (سید خلیل) را پیش میگرفتیم. ازسید خلیل که میگذشتیم، امتداد رودخانه الوندخط سیرحرکتمان رامشخص مینمودوراهنمایمان برای رسیدن به مقصد، یعنی سرپلذهاب میشد.نخستین گروه ازمردم جاده راترک نمودند و ناگهان در میان همهمه و شلوغی یک نفر نعره زد:

- دراز بکشید .

من بدلیل ضعف قوه سامعه وهمچنین شلوغی و همهمه ای که درمیان  جمعیت افتاده بود صدای شلیکی نشنیده بودم ومردد بودم از نشان دادن عکس العمل، ولی صدای فریاد حسین که او هم مردم را از خطر مطلع میکردباعث شد بچه هایم راهم در خوابیدن بر زمین با خودهمراه سازم .لحظاتی بعد صدای زوزه گلوله در گوشهای سنگینم واضح و واضحتر شد تا حدی که شدت آن مرا به نزدیک بودن خطرمطمئن کرد .میدانستم این صدای صفیرکه در گوش ناتوان من اینچنین  پر هیبت است خبر از واقعه خوبی نمیدهد .تنها توانستم در کسری از ثانیه چشمان نگرانم را باطراف چرخانده و از وضعیت افراد خانواده اطلاع حاصل نمایم،بعد در حالیکه دستانم داشت بدن مهدی و نرگس را لمس میکرد یک لحظه چشمهارا بستم .

سکوت کامل بر فضا مستولی شد.با طی شدن یکی دو ثانیه دیگر ،خیالم از بابت اینکه خطر برطرف شده است راحت شداما بعدتکانی را زیر تنم حس کردم وچشمانم را که گشودم خودرا در یک فضای بشدت غبار آلود یافتم و به سرفه افتادم . متوجه شدم سرفه هایم طنینی خفه و گنگ در مغزم دارندو مهدی و نرگس را هم در حال زدن سرفه های بیصدادیدم و آنگاه دریافتم که بازهم کر شده ام!!! 

محمد احسان هم به سرفه افتاد.عنقریب بود که بغضش بترکد و بگریه بیفتد ولی من صدای سرفه های اورا هم نمیشنیدم.نیم خیز شدم و همانجا سر جایم نشستم.بچه ها هم به تقلید از من کنارم نشستند. تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده است.با دقت دراجسام سایه وار مردم میان گرد و خاک و مشاهده از دحام در کنار جاده فهمیدم که گلوله بافاصله کمی از جاده ،درشانه خاکی آن فرود آمده و انفجار مهیبش حجم عظیمی از خاک و غبار را به هوا بلند کرده است.غبارمانند مهی غلیظ همه چیز و همه کس را در خود فرو برده و محو کرده بود .شخصی را در کنارم احساس کردم. سربلند کردم.حسین بود .او هم داشت سرفه میکرد.دستم را گرفت و چیزی گفت . نشنیدم چه گفت ولی معلوم بود که قصد دارد از جابلندم کند .پرسیدم :

- چه اتفاقی افتاده حسین؟کسی طوری نشده؟

- همه سالمند.فقط دو نفراز مردم زخمی شده اند.

اینبارموفق شدم صدای حسین را که لحنی فریادگونه داشت البته در حدی بسیار  بسیار ضعیف بشنوم و همین،مرا خوشحال کرد چون یقین یافتم کر نشده ام ومثل دفعات قبل این ناشنوائی پدیده ایست موقت.سعی کردم برخود مسلط شده و به معاینه تن و بدن محمد احسان بپردازم .شدت گریستن ،از قطرات اشک و آب بینی توی چالی انتهای گردن ووسط جناق سینه او حوضچه ای پرآب تشکیل داده بود ومنظره ای که باز هم بر خیمه دلم شررافکندلکه کوچک خون بر لاله گوش طفلکم بود.بانوک انگشت خون را ستردم .نرگس ساکت بود ولی  صدای گریه مهدی که از حسادت توجه من به محمد احسان داشت شدت میگرفت مراوادار کرد دستی بر سرش بکشم :

- گریه نکن عزیزم تو دیگر مردشده ای....میبینی داداش کوچولو چطور گوشش اوف شده است؟ باید خوبش کنیم .کمکم میکنی؟

از شدت گریه اش کاسته شد و سری تکان داد.بوسه ای بر گونه اش نشاندم .حسین مهدی را بطرف خود کشید که سرش را گرم کند.از او پرسیدم:

-  چه کسانی زخمی شده اند حسین؟

-  نمیشناسمشان .یک زن و شوهر جوان هستند .باید از عشایر باشند.

محمد احسان را به مادر سپرده و به نقطه وقوع انفجار نزدیک شدم.زوج جوان  حدودا" بیست و یکی دو ساله ای که ظاهرا" در صف اول حرکت میکردندبه دلیل عدم توفیق در خوابیدن بموقع روی زمین آماج ترکشهای حاصل از انفجار قرار گرفته و جراحاتی برداشته بودند.مردم دورشان را گرفته بودندو سعی داشتند کمکشان کنند.

مثل کسانی که توی استخری پراز خاک سبک ونرم و الک شده غوطه وربوده اند و حالا بیرونشان کشیده اند سرتاپایشان آغشته به گردوغباربود.مرد زخم ناجوری بر تن داشت ولی جراحت همسرش چندان مهم نبود.یکی از پرستار ان بیمارستان که در میان جمع حاضربود سعی داشت جلوی خونریزی مرد جوان را بگیردومردکه چشمانش از فرط درد داشت میترکید و از حدقه بیرون میزدانگار شرمش میآمد جلوی زنش ناله کند .بنده خدا دندانها را بهم قفل کرده بود و تند تند باز دمش را از لابلای آنها بشدت به بیرون پرتاب میکرد.او از ناحیه کتف ترکش خورده بود .پرستار اینگونه تشخیص داد که ترکش لای استخوان ترقوه او گیر کرده است و تماس فلز تیز با استخوان موجب آن درد جانکاه گشته است .

زخم زن جوان بهیچوجه عمیق نبود.ماهیچه بازویش بواسطه یک تر کش ریز،شکافی سطحی برداشته بود.به تشخیص پرستار، ترکش گوشت راشکافته و عبور کرده بودپس جای نگرانی زیادی وجودنداشت. اما زن اصلا" اهمیتی به زخمش نمیداد،او نگران همسرش بود وضمن آنکه کرارا" تاکید میکرد حالش خوب است،ضجه کشان و التماس کنان از زنانی که داشتند کمکش میکردندمیخواست  فکری برای شوهربینوایش کرده و یک جوری جلوی خونریزیش را بگیرند.من به او نزدیک شدم .حالش را بخوبی میفهمیدم.روبرویش نشستم و هردودستش را میان دستان خود گرفتم:

- عزیزم نگران نباش.چرا گریه میکنی؟به خداشگون ندارد.الحمدلله ترکش جای حساسی نخورده است . شاید خیلی درد داشته باشد ولی خطرناک نیست.فکرش را کرده ای که اگر کمی بالاتر یا پائینتر میخورد چه اتفاقی می افتاد؟ آرام باش و خدارا شکر کن که شوهرت زنده است.

زن جوان بعد از سخنان من بتدریج  آرام شد  و گریه و زاری را کنار گذاشت.پرستار بکمک چند نفر از جوانان موفق شده بود خونریزی مرد مجروح را بند بیاوردولی متاسفانه چون هیچ داروی مسکنی برای ممانعت از درد کشیدن او در دسترس نبود رنگ چهره جوان نگون بخت از فرط درد مثل گچ سفید شده بود.مدام دندانهایش را باشدت هرچه تمامتربهم میسابید و میفشرد بطوریکه آدم گمان میکرد عنقریب است که همه دندانهایش در دهان خرد و خاکشیر شوند .

پس از حدود یکربع ساعت معطلی در آن محل ،توانستیم مجددا" براهمان ادامه دهیم .حسین که حس کرده بودپس از وقایع ناگوار اخیر اکثرمردم دارندروحیه شان را میبازندبرای آنکه امیدی به آنها بدهد باصدای بلند فریاد زد:

- مردم ...دیگر تمام شد. نگران نباشید...از جاده که خارج شویم دیگرخبری از تو پ و خمپاره نیست .عراقیهافقط جاده ها را میکوبند.بیابانها و کوه و کمر امن است

داشتم گوشهایم را مالش میدادم تاشاید بدانوسیله بتوانم حالت انسدادآنها را برطرف سازم .مهدی از پشت سر چادرم را کشید طوریکه کم مانده بود که از سرم بیفتد .باعصبانیت برگشته و تشرش زدم:

- هزار بار نگفتم چادرم را نکش؟

- مامان من آب میخواهم!

با همان اعصاب درب وداغان دستش را کشیدم،نزد حسین بردمش وکمی آب به او خوراندم.بمحض آنکه خواستم محمد احسان را از میان آعوش مادر بیرون بکشم آتشبار خمسه خمسه عراقیها غرش کرد . دستانم در میانه راه متوقف ماند و به حسین زل زدم .میخواستم از او کسب تکلیف کنم که آیا باید روی زمین دراز بکشیم یا نه. بدلیل ثقل سامعه ،اطمینانی به گوش خودم نداشتم و محتاج تشخیص دیگران بودم .عده زیادی از مردم روی زمین خوابیدندولی من همچنان سرپا ایستاده بودم .خیلی ها مثل من و حسین و مادر عکس العملی نشان ندادند. این بار گلوله ها حتی از روی سرمان هم عبور نکردند.با اشاره دست حسین که خط سیر گلوله را رسم میکردلحظاتی بعد فهمیدم که هر پنج انفجار در نواحی شمالی منطقه خفه شده اند.

با صلاحدید پدر و یکی دیگر از ریش سفیدان تصمیم بر این منوال قرار گرفت که جهت شمال شرق را در پیش بگیریم تا حتی الامکان کمتربه نقاط پر خطر نزدیک باشیم .پیرمردی که با همفکری پدر این پیشنهاد را ارائه داده بودمیگفت:

- برای پیمودن راه درمجاورت الوندمجبور نیستیم حتما" مبداءمان راروستای سید خلیل قراردهیم .میتوانیم باکمی کج کردن راهمان بطرف سرپلذهاب،حتی المقدور در جائی امن تر و بی خطر تر خودمان را به حاشیه رود برسانیم، چون بعید نیست در روستا با عراقیها روبرو شویم و هرچه رشته ایم پنبه شود.

هنوز عده ای در جاده و عده ای دیگر در زمینهای اطراف بصورت پراکنده راه میپیمودند.حساس بودن موقعیت و نقطه نظرهای گوناگون و متفاوتی که بین مردم وجودداشت بحثهائی را پیش میکشید که البته نمیتوانست زیاد جدی باشد وباعث تشتت و تفرق میان آنان  شود اما در یک مورد،مشاجره ای که بین چند نفر در گرفت بقدری مهم و جدی جلوه کرد که دقایقی چند توقف  حرکت جمعیت راباعث شدو بقول آن پیرمرد رشته هایمان را پنبه کرد:

-  نمیشود...ماباهم آمده ایم و باید باهم باشیم.برادر زن من در سید خلیل انتظار ما را میکشد .خدارا خوش نمی آید اورا جا بگذاریم .

این صدای مردی بود که با حاجی وهاب بگو مگو میکرد و قصدداشت  از مسیری نزدیکتر مردم را به آبادی سید خلیل برده و برادر زنش را که آنجا تنها مانده بودبا جمعیت  همراه سازد.حاجی وهاب گفت:

- من هم میگویم خدارا خوش نمی آید برادر زنت را تنها بگذاری ،ولی هر کاری راهی داردمرد حسابی! ...اینهمه آدم که نمیشود معطل تو و برادر زنت شوندو خودشان را به خطر بیاندازند.ما میخواهیم حتی الامکان به هیچ آبادی ئی نزدیک نشویم،آنوقت تو میخواهی ما را باخودت به سید خلیل ببری؟!

در اینجاپدر وارد بحث شد و خطاب به آن مردگفت:

- حاجی وهاب بیراه نمیگوید.ماشاالله تو جوان و نیرومند هستی .ما کمی آهسته تر میرویم .توهم دوان دوان برو ،اورا با خود بیاور و به ما بپیوند...چاره این مشکل همین است.

خیلیها نظر پدر را تائید نمودند،ولی مرغ آن مرد یک پاداشت:

- نه...من نمیتوانم زن و بچه ام را تنها بگذارم .شما خودتان باشیددر این اوضاع خراب  خانواده تان را توی این کوه و کمر تنها میگذارید؟آخر مگر از همان اول قرار براین نبود که به سید خلیل برویم؟

مرد تا حدودی حق داشت . طبق طرح اولیه این راهپیمائی ،باید از سید خلیل عبور میکردیم.در ضمن تنها گذاشتن زنی جوان و کودکی خردسال در آن اوضاع نا بسامان برای وی بسیار سخت بود .از سوی دیگر مصلحت کنونی اکثریت مردم بر این قرار گرفته بود که خط سیر راهپیمائی تغییر نمایدبنابراین مردچاره ای نداشت جز اینکه راه خودرا از بقیه جداسازدوالبته  این کاررانیز کرد.وی تصمیم گرفت همراه با همسر و فرزندش  مسیر سید خلیل را پیش گرفته و به قولی که به برادر زنش داده بود عمل نماید .مسلما" با وجود زن و بچه، رفت و برگشت او بقدری طول میکشید که دیگر قادر نبودبه جمعیت برسد ،بنابراین مجبور میشد جدای از بقیه خودرا به سرپلذهاب برساند.

پس از رفتن مرد و خانواده اش ،حسین با رساندن خود به یک بلندی ،طوری که بتواند صدایش را به همه مردم برساندبابانگی رسا مردم را به توجه و سکوت دعوت کردو در ادامه گفت :

- برادرها و خواهرهای من ...لطف کنید و پراکنده نشوید.بخصوص هوای بچه ها را داشته باشید .میبینید که هر لحظه امکان خطر وجوددارد.مسیر ما این طرف است...

وبااشاره دست سمت و سوئی را که باید در پیش میگرفتیم نشان داد.

-...بحول و قوه الهی تا قبل از غروب آقتاب به سرپل خواهیم رسید...

سخنانش را نیمه تمام رها کرد و در حالی که یک دست را روی چشمانش سایه بان کرده بودبه امتداد جاده خیره شد .نگاه همه به جهت نگاه اوچرخید و پس از همهمه ای که در بین جمعیت افتاد من هم به آن سوی نگریستم .

در اولین پیچ جاده که فاصله زیادی باما داشت و در میان زبانه های نیمه مرئی حرارتی که که از روی یک لکه سراب گونه  در وسط آسفالت  متصاعد میگشت ،ستونی ازادوات  نظامی دیده میشد که بآرامی درحال نزدیک شدن به ما بودند.همانطور که چشمانم به آن نقطه خیره بود، بتدریج زرهپوشها،تانکها ،کامیونها و نفرات پیاده نظام نیز آشکار شدند.

برای حدود یک دقیقه و شاید هم بیشتر گوئی قدرت درک و تجزیه و تحلیل همه مردم دچار اختلال شد .کلا" به مجسمه های بی حرکتی مبدل شده بودیم که حتی توان حرکت نیز نداشتیم .بتدریج در اراضی دو سوی جاده نیز سرو کله نفرات پیاده،تانکها و نفر بر های بیشتری پیدا شد .بطرز عجیبی تمامی آن قسمت از منطقه پوشیده از نیروهائی شد که هویتشان برای ما نامعلوم بود .هرگز در تمام عمرم چنین منظره ای را ندیده بودم .

اولین کسی که توانست خودش را جمع و جور کند پدر بود .او فریادزد:

- هیچکس حرکت نکند .نه پس بروید و نه پیش...اگر عراقی باشند با کوچکترین حرکتی همه را به رگبار می بندند.

حسین خودراباعجله به پدر رساند .حاجی وهاب و دوسه نفر دیگر از ریش سفیدان شهر نیز برای مشاوره دور او جمع شدند.حسین با لحنی آرام پرسید:

- حاجی بنظر شما عراقیند یا ایرانی؟

پدر کمی فکر کرد و و جوابی را که میخواست به حسین بدهد با صدائی بلند خطاب به همه باز گو نمود:

- اگر خودی باشند که فبهاالمراد...ولی اگر عراقی باشند کوچکترین حرکتی از سوی ما آنها رامیترساندو عکس العمل خوبی نشان نخواهندداد .بخاطر خودتان و کودکان معصومتان صبر کنید.

صدای زمزمه آیات قرآن و دعا در میان جمع پیچید .آهنگ صداها همه لرزان و مضطرب بود . آن خیل عظیم نظامیان ناشناس همچنان داشتند بسنگینی پیش می آمدند .بی شک آنان نیز مارا دیده وشناسائیمان کرده بودند.من که اصلا" حس خوبی نداشتم وخوش بین نبودم .باوجود وقوع حوادث غم انگیز اخیر و شکستهاوناکامیهائی که متوجه ما شده بود بعید میدانستم نیروهای خودی بتوانند اینچنین در آرامش و امنیت آنهم در  این منطقه که بتازگی مجبور به عقب نشینی از آن شده بودندحضورپیداکنند.

یک آن از جانب آن ستون نظامی ،برقی از انعکاس یک نور شدیدچشمانم را آزرد.حتما" باز تاب نور خورشید در لنز یک دوربین بودکه داشت مارا رصد میکرد .گرچه هنوز بقدری دور بودندکه لباسها ،نوشته ها و آرم روی وسائل نقلیه و نوع ادوات نطامیشان را نمیشد بدرستی تشخیص داد ولی آرامش ،سنگینی و طمانینه ای که در حرکت رو به جلویشان دیده میشدبهیچوجه ترس در دل آدمی نمی افکند .اوضاع و احوال محیط وآرامش حاکم بر فضای ذهنم طوری بود که  کم کم داشتم قبول میکردم که آنها دشمن نیستند .فی الواقع کل ساختار ادراکم بهم ریخته بود و نمیدانستم حقیقت چیست .تجزیه و تحلیلم از وقایع و شرایط حاضر بمن میگفت که آنها نمیتوانند ایرانی باشند ولی اعتقادم به معجزه و قدرت لایزال پروردگار بمن یادآور میشد که در حیطه ی توان خداوند منان هیچ اتفاقی هرچند عجیب، نمیتواند بعید باشد.

عاقبت ترجیح دادم دیگر به هیچ چیزی نیاندیشم چون حقیقتا" ذهنم توانائی تحلیل خودرا از دست د اده بود .

چند دقیقه دیگر در حیرت و تردید و ترس آمیخته با حس ممکن شاد بودن گذشت تااینکه با نزدیکتر شدن آنها ،پرچم زیبا و پرشکوه ایران را که در وزش آرام باد میرقصید برروی یکی از نفربرها که در اولین صف در حال حرکت بود دیدم و بی اختیار اشک شوق بر گونه هایم سرازیر گشت .از لرزش و اضطراب موجود در صدای مردم کاسته شد و همگی بی اختیار بر زمین نشستند و آرام گرفتند.یکی فریادزد:

- برای سلامتی سپاه اسلام...تکبیر .

و بانگ پر قدرت الله اکبر،خمینی رهبر دشت و کوه را لرزاند.

کسی پیدا نمیشد که نخندد یا خوشحالیش را بروز ندهد. مثل یک معجزه بود ....بعد از آنهمه محنت و رنج و جفا....

- لشکر77 است ....عاقبت آمدند.خدا حفظشان کند.

- قصر را گور بعثی ها میکنیم...مرگ بر صدام یزید کافر.

- قربان عظمتت خدا .بنازم به حکمتت .بنازم به رحمتت که مارا تنها نگذاشتی.

نگاهم را به پدردوختم تا عکس العمل اوراهم ببینم.گرچه مانند همیشه غرق اندیشه بود ولی آثار خوشحالی را میشد در چهره اش دید .یواش یواش بطور کامل بر تردیدم فائق آمدم و باور کردم که نجات یافته ایم .انگار توی رویابودم .دور از چشم بقیه نیشگون کوچکی از گونه ام گرفتم تا مطمئن شوم  بیدارم!

پس از آنهمه صبر و تحمل آمیخته با امید وآنهمه مقاومت و پایمردی عاقبت لشگراسلام رسیده بود .اشکهائی که بنرمی داشت روی گونه هایم میغلطید طلایه دار هق هق گریه شدند و شدت یافتند.دوست نداشتم در برابر این اشکها مقاومت کنم و جلویشان را بگیرم .گریه ام گریه شوق بود و مایل بودم همچنان ادامه داشته باشد چون میتوانست خستگی روزهای پردرد پیشین را از تن فرسوده ام بگیرد و جانی تازه به کالبدم بدمد.

نسیم ملایم نیمه گرم،نیمه خنکی که از جانب آن نیروها بسمت ما میوزید فرحبخش و نشاط آور مینمود و همراه خود صداهائی را میآورد که گرچه نا مفهوم بودند ولی کاملا" میشد طرز بیان و لهجه کردی را درآنها درک نمود و بیش از پیش به آن رهائی معجزه وارایمان آورد . یک نفر گفت:

- میشنوید؟دارند کردی حرف میزنند...گوش بدهید...

سکوتی دیگر بر جمعیت حاکم شد و همه گوشهایشان را تیز کردند .خودم را روی خاکها رها کردم و محمد احسان را بر پاهایم که درازشان کرده بودم قراردادم  سپس دستها را به آسمان بلند کرده و شکر خدای را بجاآوردم که پاسخ دعاهایم را داده وشهرو خانه و کاشانه ام را از گزند دشمن ددمنش مصون نگاه  داشته بود .

مجددا" با اطمینان مردم از کرد بودن افرادی که به ما نزدیک میشدند ، غریو تکبیر برخاست وطنین آن در دشت پیچید.با خود اندیشیدم که بی شک وجود مردم در آن نقطه  ومشاهده استقبالشان از سربازان اسلام روحیه رزمندگان را صد چندان خواهد نمودو به عینه مشاهده خواهند نمود که ملت پشتیبان سربازان وطن هستند و لحظه ای آنها را تنها نخواهند گذاشت.

حسین سر کنار گوش پدر برد و گفت:

_ اصغر آقا لشگر خراسان که کرد نیستند ...هستند؟

- نه...نیستند.ولی شاید از لشکر دیگری باشند.

جسین سری بعلامت تائید نظر پدر تکان داد.یک نفر گفت:

- همین که از خطر اسارت و ذلت رهائی یافته ایم جای شکر بسیار دارد ...

ویکنفر دیگر با صدایی که از خوشحالی میلرزید در ادامه سخنان نفر اول گفت:

- بله ...هر چقدر که شکر کنیم کم است .نذر کرده بودم  اگر نجات پبدا کنیم گوسفندی قربانی کنم .

همه ذوق و شادی و هیجانم را در بوسه ای ریختم و بر گونه خاکی و چرک آلودمحمد احسان نشاندمش .چقدر خوب بود که بزودی میتوانستم گوش مجروح طفلکم را در مان کنم.از این بهتر چه چیزی میتوانست اتفاق بیفتد؟

 


                                                        (فریب)

 

 

مادر برخاست و بسوی آشپزخانه رفت.

- بهتر است بروم کمی میوه برایتان بیاورم  که دهانتان راشیرین کنیدبچه ها . روده درازی بس است دیگر!گاهی وقتهاآنقدر گرم صحبت میشوم که همه چیز را فراموش میکنم.

-  من هم میآیم که کمک کنم.

عاطفه این را گفت و نیم خیز شد .مادر دستش را روی شانه او گذاشت و و مانع بر خاستنش شد:

- تعارف نکن گلم.پذیرائی  از شما برایم یک دنیا شادی میآورد ، چرا میخواهی از این خوشی محرومم کنی؟راستی چای و بیسکویت هم دوست دارید؟

عاطفه سر ی بعلامت موافقت تکان داد و تشکرکرد.منهم بلند شدم که به مادر کمک کنم. از عاطفه خواستم که بنشیند و منتظر بماند. همیشه اکثر کارهای خانه را خودم انجام میدادم، چون مادر پس از ازدواج نرگس و خواهر دیگرم با توجه به زانو درد مزمنی که او را شدیدا" آزار میدادو یادگار سالهای جنگ و آوارگی بود بسختی میتوانست امور روز مره خانه داری  را انجام دهد .آن روز مادر نگذاشت من دست به چیزی بزنم و من چون حس میکردم دارد از انجام آن پذیرائی لذت میبرد اصراری نکردم و اورا بحال خودش گذاشتم.مادر پس از آنکه چای راجلویمان گذاشت ،خطاب به عاطفه گفت:

- گفتم که ...دوست دارم امروز با دست خودم از شما پذیرائی کنم.یکجورهائی احساس جوانی و نشاط در من زنده میشود.

عاطفه تکه ای بیسکویت در دهان گذاشت وبا خنده گفت:

- حاج خانم شما شرمنده میکنی به خدا ولی خودمانیم ها...انصافا" توی این جای حساس از داستان حق نبود که مارابلاتکلیف رها کنید...

- نه به خدا دخترم .قصد شیرین کردن داستان را نداشتم .فقط نمیخواستم طول کشیدن خاطراتم خسته تان کند .

- کدام خستگی حاج خانم؟آنهم در خوشحال کننده ترین قسمت داستان ...پس شکرخدا رزمنده ها بدادتان رسیدند و قضیه ختم به خیر شد.میتوانم مجسم کنم که مردم تا چه اندازه خوشحال بوده اند.

لبخندی تلخ جای آن حالت شادو شنگول را در صورت مادر گرفت ،آهی سرد و عمیق از ته دلش بیرون آمد وناگهان خوشحالی و خنده راازچهره عاطفه محونمود.

- کاش آنگونه بود که تصور میکردیم ...ولی...

عاطفه لیوان چای را که برای نوشیدن بلند کرده بود بر زمین نهاد و در کمال تحیر و نگرانی منتظر ادامه صحبتهای مادر شد.مادر در حالیکه بعلامت تاسف سرش را تکان میداد گفت:

باعث و بانی سوء تفاهم دنباله دار و پرحاشیه ای که در آن فیلم کذائی دیدیدیک مارمولک بازی موذیانه بود.عراقیها با بهره گیری ازشگردی ابنچنین مودیانه ،از کلیه جاده ها و معابر منتهی به شهر وارد قصرشیرین شدندو کوچکترین تلفاتی از جانب نیروهای مردمی متوجهشان نشد.آنهاحتی توانستند عده ای را نیز به اسارت خود در بیاورند.بعنوان نمونه ،برادران آقائی که از آنها نام بردم و گفتم برای اهل شهر نان پخت میکردند با همین کلک اسیر شدند .هر چهار برادر همراه با دائیشان در حالیکه سوار یک اتومبیل پیکان بودند با مشاهده نیروهای عراقی که پرچم ایران را همراه داشتند به استقبالشان میروند و در آخرین لحظات که متوجه خدعه بعثیون میشوند ،میخواهند بگریزند که بطرفشان تیراندازی شده و حتی یکیشان مجروح میشود،در نهایت هر پنج نفرشان اسیر شدند و بمدت هشت سال در اسارت باقی ماندند.

فصدسران و برنامه ریزان ارشدحزب بعث از انتخاب و اجرای چنین شیوه ای این بود که اولا" مقاومت مردم را براحتی بشکنند وثانیا"فیلمهای تبلیغاتی مورد نظرشان را برای تضعیف روحیه ایرانیان و تقویت روحیه نیروهای خودشان تهیه کنند.بعدها شنیدم که روستائیان پاکدل در جاده سرپلذهاب بادیدن نیروهای عراقی همراه با پرچم ایران،شادی و پایکوبی کرده و برای نشان دادن قدر دانییشان حتی به اسقبال آن فریبکاران نیز رفته ودر نتیجه طعمه دستگاه تبلیغاتی استخبارات صدام وحزب بعث شده بودند .بهر تقدیر این حقه موثر واقع گشت و همه غافلگیر شدند .مردم و نیروهای مقاومت هنگامی به اصل قضیه پی بردند که دیگر ابتکار عمل در دست عراقیها بود و شهر کاملا" در اشغالشان قرار داشت.

مادر غمگینتر از هر وقت دیگری بنظر میرسید .نمیخواستم زیاد در آن حال ببینمش .دهان باز کردم که چیزی بگویم و موضوع صحبت را عوض کنم تاشاید کمی حال و هوایش تغییر کند ولی او که گویا میدانست چه قصدی دارم با حرکت دست مرا به سکوت فرا خواند و ادامه داد:

- هنوز هم با وجود گذشت بیش از سی سال از آن دوران ،خیلی ها انگارتمایلی ندارند که حقیقت را بشنوند و بفهمندیا در قضاوت خود در مورد این مردم شریف و پاکدل تجدید نظر نمایند.

دقایقی در سکوت گذشت و چای و میوه مان را خوردیم .در آن فرصت فکری ذهنم را بخود مشغول کرد.دراین اندیشه بودم که رواج دادن شایعه و دروغ بسیار آسان است ولی زدودن تصورات واستنباطهای نادرست وبی بنیان نشات گرفته از همان شایعات و دروغها ازاذهان عامه مردم کاریست بس مشکل .برداشتها و باورهای کذبی که طی سالیانی دراز در اذ هان رسوب نموده اند مدتهای مدید روشنگری هشیارانه وکارفرهنگی تخصصی  میطلبند تا جای خود را به باور واقعیات بدهند.

 تعاریف مادر از مقاومت مردم و پیوستن جوانان به نیروهای مدافع شهر جای هیچگونه شک و شبهه ای باقی نمیگذاشت که مردم قصرشیرین در آن دوران نیز مانند اکنون مردمانی ولایتمدار، ایثارگر ووطن دوست بوده و خویشتن را موظف به پاسداری از آب و خاک و شرف ناموسشان و همچنین آرمانهای مقدس امام راحل میدانسته اند ولی چرا گمنام مانده بودند ؟ چرادر رسانه های کشور چیزی در مورد پایمردی ، ایثار و مقاومت طولانی این مردم بیان نشده است؟

حقیقتا" غصه ام میگرفت چون نه تنها چیزی از فداکاری و مبارزه این مردم در جائی منعکس نشده بود بلکه اتهامی  بیشرمانه و ظالمانه نیز به آنان زده و انگی به آنها چسبانده بودندکه کمال شقاوت و بی انصافی بود.

- حواست کجاست دختر؟

- این صدای مادر بود که مرا بخود آورد...

-اتفاقا" حواسم همینجاست مادر .غصه ام گرفته است از اینهمه بی عدالتی و قدر ناشناسی.باید فکر چاره ای بود.

- آری ...تو درست میگوئی .باید چاره ای اندیشید ولی قبل ازآن لازم است همه واقعیتها را بی کم وکاست بشنوید.

آنگاه مادر به شرح ادامه خاطراتش پرداخت:

- همانجا وسط جاده آسفالته و میان  اراضی سمت چپ آن مثل میله های آهنی که توی دل زمین فرویمان کرده باشند ، بی حرکت ایستاده بودیم . با نزدیکتر شدنشان ،چهره ها ، لباسهاو همچنین آرم منحوس عقاب صدام ملعون و نوشته های روی کامیونها و زرهپوشهابما فهماند که در دام افتاده ایم.حالا دیگر آن واحد زرهی عریض و طویل و  پر طمطراق برای برای مائی که بد جوری سر بزنگاه  غافلگیر شده بودیم حکم یک پوز خند بزرگ را داشت .

اگر فقط چند دقیقه دیرتر پیدایشان شده بودما از تپه های گچی عبور کرده  و از دید رسشان خارج شده بودیم .اگر آن خانواده باحاجی  وهاب سر رفتن به سید خلیل جر و بحث نمی کردند. اگر آن زن و شوهر  جوان زخمی نمی شدند ....

نه،اگر،شاید...اینها دردی را دوا نمیکردند. واقعیت بیرحم وعریان روبرویمان قرارداشت و بتدریج داشت به ما نزدیک میشد. کم کم چهره ها و لباسها قابل تشخیص بودند.دیگر کوچکترین شکی برای کسی باقی نمانده بود که در دام ارتش عراق افتاده ایم و از این پس باید انتظار هر حادثه تلخی و نا گواری را داشته باشیم .

با رسیدن صفوف بهم پیوسته تانکها و نفر بر ها  که سر بازان مسلح در پناهشان پیش می آمدند، همگی کنارکشیده و در یک سمت جاده اجتماع کردیم. یک لحظه فکر کردم دارم خواب می بینم  و این چکمه پوشان شاد و خندان اشباحی خیالی هستند که در کابوس من ظهور  کرده اند ولی خیلی زود با رسیدن جیبی روباز که کنار جاده ترمز کرد دریافتم که خواب نیستم و چیزهائی که میبینم همه واقعیت دارند.

عراقیهائی که ماههابود فقط نامشان را میشنیدم و گلوله هایشان خواب و خوراک از من گرفته و زندگیم را دگرگون نموده بودحالا بیشتراز چندقدمبامن فاصله نداشتند. نه من و نه هیچکس دیگراز آن جمعیت غافلگیرشده شناخت شفافی نسبت به رفتارشان نداشتیم و حرکات و عکس العملهایشان برایمان غیر قابل پیش بینی بود.انگار آنها از درون یک کابوس شوم بیرون آمده بودند.من یکی هرگز حتی در خواب نیز نمیدیدم که روزی با عراقیها رودررو شوم ولی بهرحال تقدیر اینگونه رقم خورده بودو بعثیون،مست و سرخوش از پیروزی مقابلمان بودند .

انصافا"که جیپ نو و خوش آب و رنگی بود! انگار تازه از توی زرورق درش آورده بودند . افسر بسیار بلند  قدی هم جلو ی جیپ در کنار راننده نشسته بودو لباسهای خیلی تر و تمیزی بتن داشت.به نظر می آمدکه همین الآن ریش و سیبیلش  را تیغ انداخته است .اوبحدی بلند قدبود که بد قواره بنظر میرسید. عینک آفتابی کوچکی روی چشمانش زده بودوردیفی  مرتب از نشانهاو مدالهای نظامی روی سینه اش خود نمائی میکرد.

با ترمز کردن جیپ، وسایل نقلیه  ، تانکها و ادوات نظامی دیگری نیز که در جلو یا پشت سرش  بودند ایستادند . افسر همانجا توی جیب سر پا ایستاد، با حرکات دست دستور ادامه پیشروی را داد و بلافاصله بلند و رسا به زبان عربی غلیظی به رانند ه های  جیپ و کامیون  پر از سر بازی که پشت سرش ایستاده بودندچیزهایی گفت . گویا فقط آندو را به ایستادن امر نموده بود چون بر خلاف بقیه ، همینطور سر جایشان متوقف ماندند .

افسر دیلاق و بد قواره که معلوم بود فرمانده آن ستون زرهی میباشد مجددا روی صندلیش نشست و در حالی که لبخندی پیروز مندانه و تمسخر آمیز بر لب داشت سیگاری گیراند و خیلی خونسرد و با حوصله آنرا آتش زد .

توی جیپی که  پشت سرجیپ فرماندهی قرارداشت یک تیر بار کالیبر 50 روی سه پایه اش  سوار بود و تیر بار چی عبوسی با یک کلاه آهنی بزرگ برسر که روی چشمانش سایه می انداخت دسته های مسلسل را سخت و محکم چسبیده بود.فرمانده در حالیکه دود غلیظ سیگار را از دماغش بیرون میداد نیم نگاهی به عقب کرد و انگشت سبابه اش را تکان داد.تیربار روی محورش چرخیدولوله قطور ،بلند و سیاه تیر باربطرف مردم نشانه رفت .افسر در حالی که پکهای اندیشمندانه ای به سیگارش میزد و دودش را با لذت خاصی در هوا رها میکرد همزمان بطرزی دقیق و موشکافانه نگاه بی احساسش را روی مردم سیر داده و چهره ها را مطالعه  و کنکاش مینمود. معلوم بودکه دارد بابررسی نوع چهره ها و حالات نگاه تک تک آن مردم بی پناه به عمق روانشان نفوذ می کند و محکشان میزند. من سرم را زیر انداختم چون اصلا" دوست نداشتم نگاهی چنین خصمانه و متکبر با نگاهم تلاقی پیدا کند . وی بی آنکه سرش را به عقب برگرداند فقط با استفاده از حرکات دست چپش گروهی از سربازان راکه  پشت کامیون سوار بودند و انگار منتظر فرمان نشسته بودند فرا خواند . سربازان که کلاه بره قرمزبر سر داشتند، پشت سر هم به حالت بدست فنگ پیش آمدند و درست روبروی جمعیت با فاصله هائی معین و مساوی از یکدیگر سلاحهایشان را پا فنگ کرده و ایستادند. صدای پدر را شنیدم که کلمات را از لابلای دندانهایش آرام آرام بیرون میداد :

- لامروت دارد برای مردم بی دفاع و بی پناه نمایش نظامی اجرا می کند...آنهم با چه افتخاری!!

صدای خشک گلنگدن تیر بار که بلند شد بیشتر مردم هول شدند و خود شان را جمع و جور کردند. احساس کردم اوضاع خطر ناک است. شروع کردم به قرائت حمد و سوره و پشت بند آن آیت الکرسی برای رفع بلا. فرمانده با صدای بلند دستوری داد .سربازان سر کلاشنیکفهایشان را بطرف ما قراول رفتند و گلنگدن هایشان را کشیدند.حالالوله های بیرحم هفت،هشت اسلحه و یک تیر بار آماده شلیک بطرف سر و سینه های مردم نشانه رفته و جان همه به یک فرمان آن افسر بعثی بند بود . من سعی کردم اینبار دیگر جدا"فاتحه ام را بخوانم  چون حس میکردم در آخرراه زندگی قرارداریم ،ولی آنقدر دهانم خشک شده بود که برخلاف چند لحظه قبل زبانم بزحمت در آن می چرخید.قلبم بقدری شدیدو نامنظم میطپید ومیلرزید که حس میکردم قادر نیستم حرکاتش را در محفظه سینه ام کنترل کنم  و عنقریب است که بر اثر تکانهای  ناشی از شدت طپش جاکن شده ، دنده هایم را بشکند و جلوی پایم روی خاکها بیفتد .

بچه هایم را از دو طرف به پاهایم چسباند ه بودم. چنان رعشه ای برتنم افتاده بود که بیم آن داشتم در طرفه العینی تار و پودوجودم رااز هم بگسلد و رشته رشته ام کند .نرگس کوچولو که متوجه لرزیدنم شده بود کوشش کرد با فشردن دستم در میان پنجه های کوچک و ضعیفش از ارتعاش آن ممانعت کند . توی آن هوای گرم و زیر آن آفتاب داغ ، نرگس  من چه دستهای سردی داشت!

نگاهی به مهدی انداختم. سر خاک آلودش  مانند گنجشک  مریضی که روی شاخه درخت از سر ما بلرزدروی شانه های لاغر و نازکش بی اختیار می جنبید.نگاهم رفت روی صورت پدر که داشت زیر لب چیزهائی را زمزمه میکرد . شاید او نیز مانند من داشت فاتحه اش را میخواند و خود را برای شهادت آماده میکرد . انتهای مسیر نگاهم روی چهره حسین بود. انگاراوهم مثل من دهانش خشک شده بودچون داشت  بزور سعی میکرد بزاقی در محیط آن جمع و جور کرده و قورت  دهد . او برای آنکه  از تک و تا نیفتد  دستها را مشت کرده بود و انگشت هایش را تند و محکم بهم می مالید .همه جا غرق سکوت بود .تنها صدائی که برای چند ثانیه توانست بر آن سکوت کشنده فائق گردد ناله های درد آلود مرد جوانی بود که همین چند دقیقه پیش کنار جاده مجروح شده و کنار همسرش روی خاکها ولو بود. مرد جوان شدیدا" درد داشت و برای آنکه بتواند از شدت ناله هایش بکاهد  بدنش را پیچ و تاب میداد و پنجه  بر خاک می کشیدآنقدرمحکم که ناخنهای خاکی وخون آلودش داشتند جاکن میشدند .

سربازها مثل آدم آهنیهائی بی احساس اسلحه هایشان را به طرف مردم گرفته بودند و منتظر دستور فرماند ه شان بودند. کاملا" مشخص بود که در صورت صدور فرمان  آتش کوچکترین تردیدی در به خاک و خون کشیدن مردم به دل راه نخواهند داد و حتی خمی نیز به ابروی خویش نخواهند آورد .

افسر سیگار نیمه کشیده اش را با حرکت ماهرانه ائی که فقط از سیگاریهائی قهار بر می آید به سوئی پرتاب کرد و با وقارو سنگینی از جیب پیاده شد .نگاه من  روی سیگار که هنوز داشت روی زمین دود میکرد متوقف ماند ه بود که پاشنه پوتین افسر لهش کرد .

پوتینش تمیز و واکس زده بود و کلت روی فانوسقه اش در جلد چرمی براق وتازه جلا خورده ای که بنظر میرسید از رنگ و جنس همان پوتین باشدخود نمائی میکرد. بنظر میآمد که آندو عمدا باهم ست شده باشند که به فرمانده  شخصیتی ویژه و کاریزماتیک ببخشند . فرمانده با چنان کبکبه و دبدبه ای روی زمین قدم بر میداشت که آدم گمان میکرد اگر الآن شخص صدام هم آنجا باشد باید برایش پا بچسباند و خبر دار بایستد .اوچند قدم پیش آمد و کنار سربازها متوقف شد .

همینکه ایستاد لبخند از چهر ه اش محو گشت و چین به ابروو پیشانی اش انداخت . حتی برای من هم که زیاد با این نوع ژست گرفتنها آشنا نبودم کاملا" آشکار بود که هم آن لبخند مضحک و  هم این اخم و غضب  ناگهانی هر دو مصنوعی و نمایشی هستند و او دارد با این نوع رنگ برنگ شدنها و بازی کردنها مردم را محک می زند و به واکاوی خلقیات و روحیات آنها میپردازد زیرا به خاکی قدم نهده بود که مال همین  مردم بود و شناختشان برای او لازم بنظر میرسید .

باز هم همان حالات لعنتی بسراغم آمده بودند.ترس و نومیدی توام باضعف و سستی مفرط .نگاهی مجدد به چهره پدر انداختم تا شایدقدری انرژِی بگیرم و بتوانم از آن حال نزار و وضعیت درونی متزلزل و بی ثبات  خارج شوم  و قوتی  هر چند  اندک به خودم بدهم .

                                                                                                   ادامه دارد

تعداد بازدید از این مطلب: 6743
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 6 آذر 1393 ساعت : 11:45 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
رویکرد هالیوود به اسطوره های تاریخی
نظرات

 

                                            وقتي اسطوره‌ها واقعي‌تر از تاريخ جلوه مي‌كنند

 

 

نگاهی به رويکرد سينمای آمريکا به فيلم ‌های تاريخی - اسطوره‌ای

                                                                                                                                علیرضارضائی

                                                                                                                        Image result for ‫عکس تروی‬‎ 

 

بازگشت به ژانرهاي قديمي و احياي آنها همواره بخشي از ظرفيت‌هاي سينماي آمريكا را به خود اختصاص داده است. از همين روست كه هرازگاهي با فيلم‌هايي الهام گرفته از وسترن‌هاي كلاسيك، فيلم‌هاي شيرين موزيكال و يا فيلم‌هاي باشكوه تاريخي روبرو مي‌شويم. اين رويكرد، با اتكا به برانگيختن نوستالژي گروهي از تماشاگران همواره براي صنعت سينماي آمريكا سودآور بوده است، اما گذشته از سودآوري، گاه انگيزه‌هاي ديگري نظير ضرورت‌هاي سياسي و اجتماعي نيز در رويكردهاي سياست‌گزاران سينماي آمريكا تاثير مي‌گذارد. رويكرد سينماي آمريكا به ژانر تاريخي در چند سال اخير يكي از نمونه‌هايي است كه در آن، فقط انگيزه‌هاي مادي دخيل نبوده‌اند.
“گلادياتور”، “تروي” و “اسكندر” سه فيلم بزرگ تاريخي سينماي آمريكا در سال‌هاي اخير بوده‌اند. فيلم‌هايي كه علاوه بر جذب تماشاگران، نظر بسياري از منتقدين، هنرمندان و انديشمندان را نيز به خود جلب كرده‌اند. در نگاه نخست، شايد جز همان بازگشت‌هاي هميشگي هاليوود به ژانرهاي قديمي‌شده، انگيزه‌ي ديگري براي ساخت اين فيلم‌ها نتوان يافت؛ اما حضور كارگرداناني چون ريدلي اسكات، ولفگانگ پترسون و اليور استون در پشت اين فيلم‌ها و همچنين بودجه‌ي عظيمي كه صرف توليد آنها شده، نشان از رويكردي فراتر از احياي ژانر تاريخي دارد. رويكردي كه به نيازهاي روحي يك جامعه براي رويارويي با موقعيت كنوني‌اش در جهان پاسخ مي‌دهد. داعيه سردمداري جهاني تك‌قطبي اگر يك اسطوره نباشد، دستكم در جهان امروز به افسانه‌أي كهن يا داستاني تاريخي شباهت دارد. پديده‌أي كه تنها در روزگار باستان تحقق مي‌يافت و فقط امپراتوراني مانند كوروش، اسكندر و سزار توانسته بودند بر قلمروهايي بزرگتر از يك قاره تسلط يابند. پس بديهي است وقتي در جهان امروز بخواهيم انگيزه‌ي تسلط بر تمامي دنيا را توجيه كنيم، بايد ياد و خاطر افسانه‌هاي كهن و تاريخ باستان را زنده گردانيم. رويكرد سينماي آمريكا به فيلم‌هاي تاريخي‌-‌اسطوره‌أي در سال‌هاي اخير نيز ريشه در همين ضرورت و نياز جهان غرب به ويژه آمريكا دارد. البته الصاق يك برچسب سياسي به فيلم‌هاي يادشده و يا اشاره به تبعيت كارگردانان آنها از دولت آمريكا، از آن گونه ساده‌انديشي‌هايي است كه فقط براي تفسيرهاي تلويزيوني مناسب است؛ چرا كه حتي آن دسته از آثار هنري كه به غلبه‌ي يك انديشه‌ي سياسي بر جامعه كمك مي‌كنند، غالبا با انگيزه‌هاي شخصي و در پاسخ به نيازهاي آشكار يا پنهان همان جامعه شكل مي‌گيرند. به كلامي ديگر، اين انگيزه‌ها غالبا در خودآگاه و ناخودآگاه جمعي يك جامعه ريشه دارند و تجلي‌شان ممكن است گاهي حتي در روشن‌بين‌ترين هنرمندان آن جامعه بروز كند.
“متروپوليس”(1926) ساخته‌ي فريتس لانگ شايد نمونه‌ي منحصربه فردي از اين دست باشد. در اين فيلم باشكوه، پس از جنگ طبقاتي كه ميان حاكم جامعه‌ي خيالي فيلم و طبقات فروتر(كارگر) شكل مي‌گيرد، سرانجام سران اين طبقات با يكديگر كنار مي‌آيند. عامل اصلي قيام طبقات فروتر جامعه نيز دانشمندي يهودي-نمادي از ماركس- است كه با ساختن يك آدم ماشيني اقشار جامعه را به جنگ و آشوب سوق مي‌دهد و اين شورش طبقاتي بيش از همه فرزندان طبقات فرودست را با خطر مواجه مي‌سازد. “متروپوليس” در زماني ساخته شد كه از يك سو انديشه‌هاي ناسيونال سوسياليسم(نازيسم) در آلمان رو به رشد بود و از سوي ديگر، اروپا از شكل‌گيري غول شوروي و گسترش عقايد ماركسيستي و بروز شورش‌هاي طبقاتي در وحشت بود. مسلما در چنين شرايطي، ساخت “متروپوليس” از سوي نازي‌هاي آلمان كه در حال كسب قدرت بودند، تاييد و حمايت مي‌شد؛ اما در عين حال، بخش اعظم جامعه‌ي آلمان نيز از يك سو، در هراس تسلط كمونيسم به سر مي‌برد و از سوي ديگر، در پي احياي غرور پايمال‌شده‌اش در پايان جنگ جهاني اول بود. بدين‌ترتيب، فريتس لانگ با انديشه‌هايي كه در “متروپوليس” به تصوير كشيد، به نيازهاي موجود در جامعه و همچنين نيازهاي گروه‌هاي افراطي نازي پاسخ داد و در نتيجه، پس از مهاجرتش به آمريكا بارها به طرفداري از نازيسم محكوم شد و وادار شد تا براي پاك‌سازي پيشينه‌ي خود فيلم‌هاي ضدفاشيستي متعددي بسازد.
بسيار محتمل است كه كارگردانان فيلم‌هاي تاريخي اخير آمريكا نيز همچون فريتس لانگ به نيازي دوسويه پاسخ داده‌ باشند كه از يك سو، حكومت و از سوي ديگر جامعه‌ي آمريكا را مدنظر داشته است. حكومت و جامعه‌أي كه براي اثبات داعيه‌ي خود براي رهبري جهان با چالش‌هاي متعددي روبرو شده‌اند.
بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه جست‌وجو و داوري در باره‌ي انگيزه‌ي ساخت فيلم‌هايي چون “گلادياتور”، “تروي” و “اسكندر” حتي اگر به توجيه نسبي كارگردانان آنها بيانجامد،؛ باز هم نمي‌تواند رويكرد تحريف‌آميز آنان به افسانه و تاريخ را موجه سازد؛ به ويژه وقتي در برهه‌أي از زمان قرار داشته باشيم كه هر گونه رويارويي تاريخي غرب و شرق مي‌تواند نمادي از جنگ‌هاي اخير خاورميانه باشد و بر جهت‌گيري اذهان عمومي جهان تاثير بگذارد. حال با توجه به آنچه گفته شد، سه فيلم يادشده را از لحاظ انطباق با تاريخ و افسانه و همچنين تاثيري كه برتماشاگران مي‌گذارند، بررسي مي‌كنيم. شايان ذكر است كه مرجع تاريخي براي اين مقايسه، دو فرهنگ‌نامه بريتانيكا(Britanica Encyclopedia) و انكارتا (Encarta Encyclopedia) و “فرهنگ اساطير يونان و روم” نوشته پير گريمال بوده‌اند.
“گلادياتور”(2000) بر اساس داستاني از ديويد فرانزوني توسط ريدلي اسكات ساخته مي‌شود. اسكات يكي از موفق‌ترين كارگردانان هاليوود است كه از يك سو با ساختن فيلم‌هايي چون “سرباز جين”(1997) و “سقوط شاهين سياه”(2001) در هيات يك فيلم‌ساز تبليغاتي آمريكايي ظاهر شده و از سوي ديگر، با ساختن فيلم‌هايي مانند “تلما و لوييز”(1991) و “مردان چوب‌كبريتي”(2004) خود را در زمره‌ي كارگردانان متفكر آمريكا قرار داده است. “گلادياتور” يكي از بهترين فيلم‌هاي اسكات است. فيلمي منسجم و خوش‌ساخت كه از بسياري از فيلم‌هاي اين ژانر به جز شاهكارهاي كلاسيكي چون اسپارتاكوس جذاب‌تر و باورپذيرتر به نظر مي‌رسد. البته رويدادهاي اين فيلم، چندان انطباقي با واقعيت‌هاي تاريخي امپراتوري روم ندارد و رويدادهاي تاريخي براي كارگردان فقط الهام‌بخش بوده‌اند. ماركوس اورليوس تاريخي، در سال 161 ميلادي امپراتور روم شد و از آن زمان تا هنگام مرگش، درگير جنگ‌هاي متعددي براي دفاع از مرزهاي امپراتوري بود. وي توانست سپاهيان ايران را كه سوريه را به تصرف درآورده بودند، به عقب براند و بر اقوام ژرمني كه به شورش برخاسته بودند، غلبه كند؛ اما اين نبردها تا واپسين روزهاي حياتش ادامه داشت. وي از پيروان فلاسفه رواقي يونان بود و به خاطر اصلاحاتش در قوانين و مديريت و همچنين تاسيس مدرسه، بيمارستان و پرورشگاه براي مردم عادي روم، او را قهرمان فقرا مي‌ناميدند. از سوي ديگر، از آنجا كه او مسيحيان را تهديدي براي امپراتوري مي‌دانست، آنان را به شدت مورد آزار و اذيت قرار مي‌داد. 

                                            Image result for ‫عکس گلادیاتور‬‎Image result for ‫عکس گلادیاتور‬‎
در فيلم اما ماركوس اورليوس، فقط در هيات امپراتوري خردمند جلوه مي‌كند كه مي‌خواهد پيش از مرگش، جانشين مناسبي براي خود برگزيند. در او نشانه‌هاي روشني از فيلسوفي كه چكيده‌ي دوازده خطابه‌ي اخلاقي يوناني را نوشته باشد، به چشم نمي‌خورد و صرفا چند ديالوگ از زبان او كه خود را فيلسوف معرفي مي‌كند، نمي‌تواند تماشاگر را به اين باور برساند كه انديشه‌هاي او پشتوانه‌ي فلسفي دارند. همچنين در فيلم، تهديد امپراتوري روم از سوي ايرانيان پس از تصرف سوريه حذف شده و فقط به شورش‌هاي اقوام ژرمني كه در آن زمان فاقد تمدني قابل قياس با روم يا ايران بودند، اشاره مي‌شود.
در سكانس‌هايي كه سناتورها با كومودوس در باره مشكلات روم صحبت مي‌كنند، بي آن كه اشاره‌أي به اصلاحات اورليوس در زمينه بهداشت و رفاه اجتماعي شود، از امپراتور جوان درخواست مي‌شود به نيازهاي بهداشتي روم توجه كند. در اين سكانس، واكنش منفعلانه‌ي سنا در برابر كومودوس نيز با تاريخ هم‌خواني ندارد، چرا كه سناي روم فقط در برابر امپراتوران قدرتمندي چون جوليوس سزار در موضعي پايين‌تر قرار مي‌گرفته و حتي درچنين موقعيت‌هايي نيز هيچ امپراتوري از دسيسه‌هاي سناتورها در امان نبوده است. 
به اين نكته نيز بايد اشاره كرد كه اورليوس در فيلم به فتوحات جنگي خود و گسترش مرزهاي امپراتوري در زمان سلطنتش اشاره مي‌كند، در حالي كه در تاريخ روم و در طول امپراتوري وي، هيچيك از مرزهاي روم گسترش نيافتند و واپسين نقشه‌ي وي براي گسترش قلمروي امپراتوري بدليل مرگش در اثر ابتلا به طاعون عقيم ماند.
لوسيوس اورليوس كومودوس(192-161) پسر جوان امپراتور ماركوس اورليوس بود كه پس از مرگ پدر، امپراتوري را تصاحب كرد. كومودوس مردي تنومند و قوي‌بنيه بود كه براي به نمايش گذاشتن قدرت جسماني‌اش، در نبردهاي گلادياتوري شركت مي‌كرد. دوران حكومت وي به دوران خشونت‌گرايي و افراطي‌گري معروف شده است. كومودوس كه به خود، لقب هركول رومي را داده بود، از مردم مي‌خواست كه او را چون خدا بپرستند.
در “گلادياتور” اما كومودوس، در هيات جواني ضعيف ظاهر مي‌شود كه از بي‌مهري پدر و خواهرش مي‌گريد و از تاريكي شب نيز در هراس است. او نه تنها نشاني از “هركول رومي” را در خود ندارد، بلكه بيشتر به جوانكي منحرف و متعلق به عصر حاضر شباهت دارد. 
ژنرال ماكسيموس نيز تصويري منطبق بر سردار هوشمند و صلح‌دوست تاريخ روم نيست كه خود نيز از درباريان روم بود و برخلاف ماكسيموس درون فيلم كه بيشتر به كشاورزي علاقه‌مند است، بيش از هر چيز به رقابتهاي سياسي و نظامي روم توجه داشت.
بدين ترتيب مي‌بينيم كه ريدلي اسكات در “گلادياتور” از بسياري جهات به تاريخ وفادار نيست و بيش از آن، به جذابيت روايت خود مي‌انديشد. از انطباق با تاريخ كه بگذريم، در جهان فيلم، كومودوس با وقوف به تمايلات مردم نافرهيخته‌ي روم، نبردهاي گلادياتوري را آزاد مي‌كند و با سرگرم‌ساختن مردم، خود را به حاكمي محبوب بدل مي‌سازد. اين ترفند كومودوس اگرچه او را بر سنا چيره‌ مي‌سازد، با نمايش‌‌هاي خيره‌كننده‌أي كه ماكسيموس در ميدان گلادياتورها ارائه مي‌دهد، به حربه‌أي عليه او تغيير مي‌يابد. در واقع، همانگونه كه پروكسيمو، مربي گلادياتورها به ماكسيموس مي‌گويد: “بر مردم پيروز شو!” نبرد اصلي ماكسيموس و كومودوس بر سر كسب محبوبيت ميان مردم از طريق يك سرگرمي مرگبار است.
روشن است كه ريدلي اسكات، از طريق يك روايت تاريخي، به گونه‌أي نمادين موقعيت مردم و حاكمان را در جهان امروز به تصوير مي‌كشد. جهاني كه در آن، جلب آراي مردم و شكل‌دادن به اذهان عمومي، مهم‌ترين پشتوانه‌ي هر كنش و واكنش سياسي يا نظامي محسوب مي‌شود و اذهان عمومي نيز بيش از هر چيز تحت تاثير رسانه‌هاي همگاني سرگرم‌كننده قرار دارد. رويكرد ريدلي اسكات به تاريخ نيز با اين نگره هم‌سويي دارد. او با وام گرفتن بخش هايي از تاريخ، فيلمي مي‌سازد كه سرگرمي درون‌مايه‌ي اصلي آن است و در ضمن نياز حكومت و جامعه‌اش را به نمايش جنگ‌هاي حماسي برآورده مي‌كند. 
“تروي”(2004 ) ساخته‌ي ولفگانگ پترسون بر اساس سروده‌هاي همر ساخته شده و به مهم‌ترين جنگ اسطوره‌أي ايلياد مي‌پردازد: جنگ تروا. همانگونه كه از اسطوره‌هاي يوناني انتظار مي‌رود، خدايان پرشمار يوناني در جاي‌جاي روايت همر حضور دارند و سرنوشت اصلي نبردها را رقم مي‌زنند و همچون آدميان، خود نيز در يك سوي ماجرا هستند. اما در فيلم “تروي” حضور خدايان و الهه‌ها و نقش آنان در پيروزي يا شكست نبردها بسيار كمرنگ شده است. در واقع، به جز تتيس كه در ابتداي فيلم، فرزندش آشيل را از سرنوشتش آگاه مي‌كند، ديگر از خدايان خبري نيست و آشيل و هركول نيز به جاي آن كه نيمه‌خدا باشند، فقط انسان‌هايي قوي و شجاع جلوه مي‌كنند. در حالي كه در ايلياد، از ابتداي سفر يونانيان، آرتميس(الهه شكار)، آپولون (خداي زيبايي، شعر و …)، زئوس(خداي آسمان و فرمانرواي المپ)، آيريس(پيك خدايان)، هرمس(پيام‌آور خدايان و راهنماي ديار مردگان)، آتنا(الهه عقل و زيبايي) و … نقش تعيين‌كننده‌أي دارند. همچنين عشق آشيل و بريسه‌ايس كه در فيلم نقشي تعيين‌كننده‌ دارد و حتي به مرگ آگاممنون و آشيل مي‌انجامد، در ايلياد از ارزش دراماتيك كمتري برخوردار است. در ايلياد، آشيل، پيش از گشايش دروازه‌ي تروا توسط پيكاني كه پاريس به پاشنه‌ي پاي او پرتاب مي‌كند، كشته مي‌شود و يونانيان، پس از مرگ او، به حيله‌ي اسب چوبين دست مي‌يازند. در حالي كه در فيلم “تروي”، آشيل نه براي تسخير تروا بلكه براي نجات بريسه‌ايس به تروا مي‌رود و پس از نجات بريسه‌ايس، توسط پاريس كشته مي‌شود. بي‌ترديد، تقويت نقش عشق آشيل و بريسه‌ايس موجب شده تا آشيل هويتي انساني‌تر بيابد.
از سوي ديگر، شخصيت‌پردازي پترسون به ويژه در مورد آشيل، فيلم را از فضاي دراماتيك اسطوره‌هاي يوناني دورتر كرده است؛ چرا كه در اساطير يونان به ويژه سروده‌هاي همر، شخصيت‌ها غالبا فاقد تضادها و كشمكش‌هاي دروني هستند و بر خلاف شخصيت‌هاي دراماتيك امروز، فاقد پيچيدگي و لايه‌هاي متعدد جلوه مي‌كنند. حال آن كه شخصيت‌هاي اصلي فيلم “تروي” به ويژه آشيل، پيچيده، غيرقابل پيش‌بيني و دچار كشمكش‌هاي دروني به نظر مي‌رسند. البته انتخاب بازيگري همچون براد پيت نيز در ايجاد چنين تاثيري در شخصيت آشيل بي‌اثر نبوده است، زيرا از يك سو، سابقه‌ي ذهني تماشاگر از اين بازيگر و از سوي ديگر، عمقي كه او غالبا به شخصيت‌ها مي‌بخشد، آشيل را به انساني تحليل‌گر، چند بعدي و پيچيده بدل كرده است كه پيريام، پادشاه تروا را لايق‌تر از آگاممنون، فرمانده سپاه يونان مي‌داند و بيش از آن كه به پيروزي يا شكست يونانيان بيانديشد، به جاودانه‌شدن نام خود، انتقام خون پاتروكلس و عشق بريسه‌ايس فكر مي‌كند.
مجموعه‌ي تغييراتي كه پترسون در اقتباس سينمايي خود از ايلياد انجام داده، داستان جنگ تروا را از جنگي افسانه‌أي با حضور خدايان و نيمه‌خدايان، به جنگي زميني و باورپذير تبديل كرده كه مسلما براي گستره‌ي وسيع‌تري از تماشاگران جذاب به نظر مي‌رسد.

                                          Image result for ‫عکس  فیلم اسکندر‬‎Image result for ‫عکس  فیلم اسکندر‬‎ 

“اسكندر” ساخته‌ي اليور استون بيش از دو فيلم يادشده، با واكنش‌هاي انتقادآميز روبرو شد. اليورstone استون با ساختن فيلم‌هايي چون “جوخه”(1986)، “متولد چهارم ژوئيه”(1989)، “جي. اف. كي”(1991) و “آسمان و زمين”(1993) در زمره‌ي فيلمسازان چپگراي افشاگر آمريكا قرار گرفته است. در عين حال، وي به خاطر ساختن فيلم‌هايي مانند “وال استريت”(1987) و “نيكسون”(1995) كه در عين افشاي ماجراي واترگيت، چهره‌أي نسبتا موجه به ريچارد نيكسون داده، فيلمسازي وابسته به نظام حاكم آمريكا لقب گرفته است. از سوي ديگر، استون با ساختن فيلم‌هاي “قاتلين بالفطره”(1994) و “پيچ تند”(1997) خود را به عنوان يك فيلمساز نوگرا مطرح كرده است. بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه اگرچه استون در اغلب فيلم‌هاي خود كوشيده، روايت خود را منطبق با تاريخ و گاه روايتي مستندگونه نشان دهد، همواره به دليل برخي تحريفات تاريخي‌اش از سوي منتقدين زير سوال رفته است. “اسكندر” آخرين ساخته‌ي او بيش از ساير فيلم‌هايش با اين انتقادها مواجه شده است. نخستين گروهي كه به اين فيلم معترض شدند، زرتشتيان هند بودند كهطرح پوستر فيلم را توهيني به مقدسات خود اعلام كردند. در پوستر فيلم، نام اسكندر بر نشان فروهر نگاشته شده، در حالي كه اسكندر از سوي زرتشتيان، نفرين‌شده قلمداد مي‌شود و قراردادن نام او بر نشان مقدس فروهر هيچ تناسبي نداشته است. اما آنچه مي‌توانست بيش از همه با اعتراض مواجه شود، تحريف تاريخ به ويژه جزئيات تاريخي است. تفاوت‌هاي اصلي روايت استون و واقعيت تاريخي اسكندر، در مطلبي تحت عنوان “فاتح مغلوب” نوشته‌ي آيدين آغداشلو در شماره‌ي326 ماهنامه فيلم تبيين شده است. آنچه مي‌توان به آن مطلب افزود، جنبه‌هايي از شخصيت اين نابغه بزرگ نظامي است. اسكندر پس از رسيدن به سلطنت در سال 336 پيش از ميلاد، خود را در احاطه‌ي توطئه‌هاي داخلي و تهديدهاي خارجي ديد. او توطئه‌هاي داخلي را با صدور فرمان اعدام تمامي دشمنانش فرونشاند و سپس به نبرد با دشمنان خارجي خود پرداخت. كشتار مردم شهر تبس(‏Thebes) و به بردگي فروختن 8 هزار اسير كه اغلب زنان و كودكان شهر بوده‌اند، نمونه‌أي ديگر از شقاوت و بي‌رحمي اسكندر بوده است. اسكندر بنا به نظر اغلب تاريخ‌نگاران امروز، دچار اعتياد به الكل بوده و قتل دوستش، كليتوس و به آتش كشيدن پرسپوليس در هنگام مستي، مصداق‌هايي از اين اعتياد است. او با پذيرش آداب ايرانيان و ترغيب افسرانش به ازدواج با زنان ايراني، شيفتگي‌اش را به فرهنگ ايراني نشان داد و سرانجام نيز در قلمروي ايران درگذشت. يكي از روياهاي اسكندر، اتحاد شرق و غرب در زير بيرق يك امپراتوري بود: امپراتوري مشترك يونانيان و ايرانيان. نكته‌ي ديگري كه مي‌تواند در شناخت اين سردار باستاني راه‌گشا باشد، وصيت اوست. او به هنگام مرگ در اثر تب در شهر بابل، در مورد قلمروي امپراتوري‌اش وصيت كرد:“تقديم به قوي‌ترين!” وصيتي مبهم كه پيامدي جز پنجاه سال جنگ و خون‌ريزي درپي نداشت.
حال اگر اين اسكندر را با اسكندري كه اليور استون به تصوير كشيده، مقايسه كنيم، تفاوت‌هاي شگفت‌انگيزي آشكار خواهد شد. نخست آن كه برخلاف اسكندر استون، اسكندر تاريخي نه تنها مردي آزادانديش و آزاديخواه نبوده، بلكه حتي تحمل وجود مخالفان را نيز نداشته است. از همين روست كه فرمان اعدام تمامي مخالفانش را در آغاز سلطنتش صادر مي‌كند و مردم شهر تبس را به خاطر مقاومتشان در برابر سپاه او قتل عام مي‌نمايد. بدين ترتيب، سكانسي كه در آن، كالين فارل سوار بر اسب، سپاهيان ايران را مزدور خطاب مي‌كند و فرمان حمله‌اش را با شعار “براي آزادي” صادر مي‌كند، مغلطه‌أي مضحك بيش نيست. از سوي ديگر، وصيت او براي تعيين سرنوشت امپراتوري‌اش نيز حاكي از نوعي توحش است كه فارغ از هر منطقي، قدرت را تنها ويژگي لازم يك فرمانروا مي‌داند. 
در فيلم، بارها ايرانيان بربر خطاب مي‌شوند و از اين گذشته، تصويري كه از داريوش سوم و ايرانيان در صحنه‌ي نبرد ارائه مي‌شود، شباهت زيادي به “بن‌لادن” و طالبان دارد. در مقابل، سربازان اسكندر بيشتر به گلادياتورهاي رومي شبيه هستند كه قرن‌ها بعد از مرگ اسكندر ظاهر خود را آن گونه مي‌آراستند. تفاوت ظاهري ايرانيان و يونانيان نيز به ويژه ريش‌هاي بلند ايرانيان در برابر صورت‌هاي تراشيده و براق يونانيان ريشه در واقعيت تاريخي ندارد و آشكارا در جهت ايجاد سمپاتي نسبت به يونانيان شكل گرفته است. سرديس‌های به جا مانده از سقراط، ارسطو و افلاطون نمونه‌هایي از چهره‌هاي يوناني هم‌عصر اسكندر هستند.
واضح است كه چهره‌ي داريوش سوم و سربازان ايراني در فيلم، به سرديس‌هاي فوق شباهت دارد، اما چهره‌ي سربازان و سرداران يوناني بيشتر شبيه به لژيونرهاي رومي پرداخت شده است.
همچنين صحنه‌ي رويارويي ايرانيان و يونانيان، در دشتي كويرمانند تصويربرداري شده است، در حالي كه نبرد تاريخي و سرنوشت‌ساز ايرانيان و يونانيان پس از عبور اسكندر از رودهاي دجله و فرات و در منطقه‌أي نسبتا سرسبز روي مي‌دهد. 
مجموع اين جزئيات، براي تماشاگر ناآشنا به تاريخ و فرهنگ باستان ايران و يونان، يادآور صحنه‌هاي نبرد سربازان آمريكايي در افغانستان يا عراق است و اسكندر نيز همچون سرداري آمريكايي جلوه مي‌كند كه براي آزادي مردمان عقب‌مانده‌ي كشورهاي دورافتاده مي‌جنگد. 
حذف صحنه‌هاي غارت و چپاول كاخ‌هاي بابل و شوش و سوزاندن پرسپوليس توسط اسكندر و سپاهيانش نيز تمايل اليور استون را به انتخاب گزينشي تاريخ براي نيل به نتيجه‌أي سياسي آشكار مي‌سازد. متاسفانه بايد به اين نكته نيز اذعان كرد كه با وجود انتقاداتي كه نسبت به تحريفات تاريخي “اسكندر” شده، فيلم توانسته بر تماشاگران غربي به ويژه آمريكايي تاثير مورد نظر كارگردانش را بگذارد. 
طبيعي است كه كارگرداني با چنين زاويه‌ي ديدي نكته‌ي مهم‌تري از تاريخ را نيز ناديده بگيرد. يونانيان و به ويژه اسكندر همچون تمامي ملل درون امپراتوري هخامنشي، به شدت تحت تاثير كوروش كبير بوده‌اند و نوشته‌هاي گزنفون، تاريخ نگار يوناني در باره‌ي كوروش نه تنها بر فرمانروايان يونان، بلكه بر ادبيات لاتين تاثيري گسترده گذاشته است. كوروش برخلاف اسكندر كه فقط به كمك شمشير و جنگ، به توسعه قلمروي خود مي‌پرداخت، بخش‌هاي زيادي از امپراتوري عظيم خود را با ديپلماسي به چنگ آورد. ديپلماسي مبتني بر حرمت‌گذاري به حقوق انسان‌ها كه منجر به پيدايش نخستين منشور حقوق بشر در تاريخ جهان شد و دوام و بقاي امپراتوري هخامنشي را به مدت 200 سال پس از مرگ كوروش كبير تضمين كرد.
اليور استون در گفتگويي با هري كرايسلر مي‌گويد: “… همر مي‌گويد خوب، اين جنگ بزرگ رخ داد و آن مرد اين كار را كرد و آن خانواده آن كار را كرد. احتمالا نيمي از اينها مزخرف است. اما همر به اين دليل به كتاب‌هاي تاريخ راه يافته كه نخستين تاريخ‌نگار دراماتيك جهان بوده است. سوفوكلس، آشيلوس، اوريپيدس و … همگي گزارشگران و مفسران پادشاهان و حاكمان دوران خود بوده‌اند. … پس در كجا مي‌توانيم تاريخ نخستين خود را بيابيم؟ همه تاريخ‌نگاراني كه مي‌شناسيم از “توسيديد” گرفته تا “پلوتارك” قصه‌هايي از اين دست گفته‌اند. براي نمونه، آنها قرن‌ها بر سر اين كه اسكندر چه هدف ومقصودي را دنبال مي‌كرد، با يكديگر جنگيدند، زيرا يونانيان ضدمقدوني و ايرانيان هوادارمقدونيان وجود داشته‌اند. بنابراين تاريخ نوشته‌شده در باره اسكندر در مدت 2000 سال در حال تغيير و تكوين بوده است. اين اتفاقي است كه افتاده: جنگ تفسيري!
امروز ما با واقعيت‌ها سر و كار داريم. نوشته‌ها وجود دارند، بله، اما كسي به زندگي‌نامه‌ها باور ندارد. پرسش اينجاست كه مردم روي كاغذ چه مي‌نويسند؟ منظورم اين است كه ما در مورد آنچه مي‌نويسيم خيلي دقيق هستيم. اما برخلاف ما، در درون دولت، هر چيزي كه حتما بايد انجام شود، ممكن است روي كاغذ به گونه‌أي نوشته شود كه تقريبا ناممكن جلوه كند. اين فقط به علايق شخصي شما وابسته است. نيكسون به طرز مضحكي خود را عذاب داد تا خاطراتش را بنويسد؛ تا كيسينجر را افشا كند، زيرا از اين نگران بود كه كيسينجر او را افشا كند. اين واقعا پوچ به نظر مي‌رسد. و من فكر مي‌كنم تاريخ‌نگاران نيز اين نكته را دست كم گرفته‌اند. زيرا در نظر من، تاريخ‌نگاران خود نيز دچار پوچي شده‌اند. ”
نكته قابل تامل در سخنان اليور استون، اشاره‌ي او به اين واقعيت تاريخي است كه تاريخ‌نگاران، اغلب مفسرين و گزارشگران پادشاهان و حاكمان خود بوده‌اند. جالب ابن كه اليور استون، خود نيز به يكي از گزارشگران حاكمان عصر خود بدل شده‌ و فيلم‌هايي كه او در باره نيكسون و كندي ساخته، نمونه‌أي از همان تفسيرهاي شخصي است كه به تاريخ‌نگاران باستان نسبت داده است. سخنان او در باره‌ي مخدوش بودن واقعيت در تاريخ نيز، نمي‌تواند تاريخ امروز را مستثني كند و آن را مبتني بر واقعيتي غيرقابل ترديد جلوه دهد؛ چرا كه اختلاف نظر تاريخ‌نگاران امروز نيز كه هر يك داراي خاستگاه ايدئولوژيك و جغرافيايي متفاوتي هستند، كمتر از اختلاف نظر مورخان باستان نيست. پس مي‌توان به تاريخ‌نگاري امروز نيز با ديده‌ي ترديد نگريست و منازعات مورخان اين عصر را نيز جنگ تفسيري امروز نام نهاد.
بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه اليور استون از مرز مفسر و گزارشگر نيز فراتر رفته و در انتخابات اخير آمريكا به عنوان يكي از حاميان جرج بوش وارد صحنه‌ي تبليغات شده است. كنشي كه نه تنها با نسبي‌گرايي او در ارزيابي تاريخ باستان هم‌خواني ندارد، بلكه با توجه به رفتارهاي سياسي بوش آن را به تمامي نقض مي‌كند. 
با توجه به آنچه گفته شد سه فيلم “گلادياتور”، “تروي” و “اسكندر” از لحاظ وفاداري به تاريخ و اسطوره در وضعيت نسبتا مشابهي قرار مي‌گيرند. هيچيك از اين فيلم‌ها با واقعيات تاريخي يا منبع اسطوره‌أي خود انطباق ندارند، اما اين تنها معيار داوري در باره‌ي يك فيلم نيست، چرا كه سينما چنين تعهدهايي را به فيلم‌سازان تحميل نمي‌كند. 
“تروي” به اسطوره‌هاي همر وفادار نيست، اما برخلاف بسياري از فيلم‌هاي تاريخي‌-‌اسطوره‌أي كه به دليل حضور خدايان متعدد و موجودات افسانه‌أي، مضحك و كودكانه به نظر مي‌رسند، براي تماشاگر امروز، زيبا و قابل همذات‌پنداري است. “آشيل” در فيلم “تروي” همچون يك انسان امروزي مي‌انديشد و قدرت‌طلبي و خودكامه‌گي “آگاممنون” را به سخره مي‌گيرد. سرنوشت او در فيلم با سرنوشت شهر تروا پيوند خورده است چرا كه هر دو براي عشق يك زن طعم نابودي را چشيده‌اند. از همين روست كه نمي‌توان تغييراتي را كه پترسون در سروده‌هاي همر ايجاد كرده، مردود شمرد. 
“گلادياتور” نيز بخش‌هايي از تاريخ را تحريف كرده، اما از آنجا كه تماميت اثر در خدمت تبيين يك موضوع كه همانا ارزش سرگرمي در هدايت اذهان عمومي است، قرار گرفته و كارگردان نيز با تاكيدهاي مكررش اعلام كرده كه او نيز همچون پروكسيمو يك سرگرمي‌ساز است، همچنان فيلمي ارزشمند تلقي مي‌شود. نكته‌ي مهم اين است كه “گلادياتور” اگرچه براي افزايش كشمكش‌هاي دراماتيك فيلمش، در تاريخ دست برده و به ويژه شخصيت كومودوس را دگرگون كرده، تاريخ را وارونه جلوه نداده و از روايت خود براي پشتيباني از جريانات سياسي روز بهره نگرفته است.
در اين ميان “اسكندر” از دو جنبه با دو فيلم ديگر كاملا متفاوت است. نخست، چنان كه گفته شد بخشي از تاريخ كه به رويارويي دو تمدن ايراني و يوناني مرتبط است، در “اسكندر” بسيار دگرگون شده است. مرگ اسكندر نيز كه پس از شب‌هاي متمادي ميخوارگي و بزم‌هاي شبانه در اثر ابتلا به تب رخ داده، به مرگ در ميدان جنگ تبديل شده و همانگونه كه از شكوه امپراتوري هخامنشي در فيلم اثري نيست، از سرزمين‌ها و شهرهاي ويران‌شده پس از هجوم و مرگ اسكندر نيز نشاني ديده نمي‌شود.
دوم اين كه لشكركشي اسكندر با بهره‌گيري از پرداخت سينمايي به نمادي اسطوره‌أي از لشكركشي نظاميان آمريكا به خاورميانه مبدل شده است تا فيلم در خدمت سياست‌هاي روز حاكم بر آمريكا باشد. بدين ترتيب، اليور استون بار ديگر در هيات يك تبليغات‌چي براي جرج بوش و آرزوهاي سلطه‌جويانه‌ي او ظاهر شده و بي آن كه به واقعيت و تاريخ نظر داشته باشد، روايتي دروغين را به تصوير كشيده است. 
در پايان، مي‌توان گفت اگرچه انگيزه‌هاي سازندگان فيلم‌هاي يادشده داراي وجوه اشتراكي هستند، رويكرد آنان به تاريخ و چگونگي بهره‌گيري از آن، كاملا متفاوت است و همين تفاوت است كه مي‌تواند فارغ از ايدئولوژي و تعصبات ملي، قضاوتي فراتر از مرزهاي تكنيكي سينما را براي ما مهيا سازد. هم از اين روست كه اسطوره‌هايي نظير “آشيل” واقعي‌تر از واقعيت‌هاي تاريخي نظير “اسكندر” جلوه مي‌كنند.

(مطلب فوق از وبلاگ شخصی آقای علیرضا رضائی نقل شده است و این نقل مضمون الزاما" بمعنای موفقت مدیر وبلاگ حاضر با نظرات و دیدگاههای ایشان نیست.مهرداد میخبر)

                                                                                                                                                          

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5827
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 5 آذر 1393 ساعت : 7:51 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چهارقاپی کجاست؟
نظرات

 چهارقاپی و قصرشیرین

><><><><><><><><><><><><>

عکس چهارقاپی سالها قبل از جنگ:    Image result for ‫عکس  چهارقاپی‬‎

و...عکس چهاقاپی ...اکنون :               Image result for ‫عکس  چهارقاپی‬‎

**************************************************************************

قصر شيرين از شهرهاي مرزي ايران به‌شما ر مي‌آيدکه در طی جنگ تحمیلی عراق برعلیه ایران سالهای طولانی تحت اشغال بودو قصه ی این اشغال و دردها و آلام مردمان جنگ زده آن دررمانی بانام (قصرویران) در همین سایت بتدریج در حال درج است . در اين شهر، يادمان‌هاي تاريخي و باستاني بسياري مي‌توان يافت. آتشكده‌‌‌اي كه به آتشكده‌ي چهارقاپو يا چهار قاپي  معروف است، يكي از همين يادگارها است، يادگارها و يادمان‌هايي كه گذر تاريخ و آمد و شد روزگار، هنوز نتوانسته آن‌‌ را از پاي درآورد.

اين آتشكده‌ كه البته نام اصلی و درست آن، به درستي روشن نيست، بتدریج در لفظ عامیانه  به «چهارقاپي» معروفگشته  است و مردم بومي، ‌آن را به همين نام مي‌شناسند. قاپي يا قاپو به معناي در و دروازه است. اين آتشكده كه به گمان باستان شناسان بسيار ی والبته بنابر مصالح به كار رفته در ساختش، به دوره ساسانيان بازمي‌گردد، از آن روي كه ٤ ورودي و درگاه بزرگ داشته، به چهارقاپي شهرت يافته است. 
 هرچند گذر زمان و توپ و تركش‌هاي زمان جنگ، زخم‌هاي بسياري بر تنش گذاشته  و نیمی از بنای اصلی نابود گشته است اما هنوز هم در تو در توي راهروهاي آتشكده، راهروهايي با سقف‌هاي فروريخته، مي‌توان راه رفت و آسمان را ديد. در اين سازه‌ي هزار و اندي‌ساله، مي‌توان هماهنگي ايراني را با طبيعت بيشتر و بيشتر ديد. اينجا با لاشه‌سنگ و ملات گچ ساخته شده، چيزي كه در طبيعت پيرامونش بوده و هست، چيزي كه از طبيعت است و به طبيعت بازمي‌گردد.
اين آتشكده، يك اتاق مربع شكل در اندازه‌هاي 25 در25 متر است با يك سقف گنبدي كه همچون سقف راهروها، چيزي از آن برجاي نمانده است. از همه‌جاي اين آتشكده، آسمان آبي است و شب‌ها، پرستاره. تنها چيزي كه از اين آتشكده برجاي مانده، گوشواره‌هايي در چهار گوشه است.
بنابر آن‌چه به دست آمده، گنبد اين بنا از آجر ساخته شده  كه قطر دايره‌ي گنبد آن، نسبت به ديگر گنبدهاي هم‌زمان يا نزديك به اين زمان، بزرگ‌تر است.
آتشكده‌ي چهارقاپي در مجموعه‌اي قرار گرفته كه در آن، افزون‌بر آتشكده، كاخي به نام كاخ خسرو و كاخي ديگر به نام كاخ شيرين هم وجود دارد. شماري از رخدادنويسان، چنين نوشته‌اند كه اين مجموعه را خسروپرويز براي همسرش، شيرين، در اين منطقه‌ي خوش آب و هوا بنا كرده است.
اين روزها از كاخ خسرو تنها تلي از خاك مي‌توان ديد و بس. آن گونه كه برخي رخدادنگاران نوشته‌اند، پيشترها، به گمان بسيار، در زمان ساخت، اين مجموعه در ميانه‌ي باغي بزرگ بوده‌است، ‌دو كاخ به همراه يك آتشكده.
شهر باستاني قصر شيرين در مرز كشور ايران و عراق، كه ساختش را به  خسرو پرویز نسبت داده‌اند چنان كه نوشته‌اند پس از تازش تازیان به ایران به همراه كاخ‌هاي خسرو پرویز ویران شدو این واقعه تلخ در تکرار تاریخ(سال 59)باز هم اتفاق افتاد و بعثیون متجاوز این شهر زیبا را ناجوانمردانه با خاک یکسان نمودند.

درسالهای آغازین دهه 70 که با پاکساز ی اراضی آلوده به مین و مهمات بر جای مانده از جنگ ، مردم این شهر توفیق دیداری مجدد با شهر مظلومشان را یافتند بنده نیز دیداری از ویرانه های قصرشیرین داشتم . در آن بازدیدهاآنچه که هر انسانی را متاثر و قلبش را جریحه دار مینمود این بود که در تمامی شهر دیواری بلند تر از نیم متر نمیشد یافت و بمعنای واقعی کلمه شهر با خاک یکسان شده بود .تنها مکانهائی که هنوز پابرجامانده بودند ساختمان مسجد مهدیه و کاروانسرای شاه عباسی بود.به بیان آگاهان ،عراقیهای تجاوز گراز آن دو محل جهت مقر فرماندهی استفاده مینموده اند و بهمین سبب از تاثیرات خوی ویرانگرانه شان ایمن مانده بود  
باز میگردم به موضوع اصلی این نوشتارو مطلب را خاتمه میدهم:

ژنرال سرپرسی سایکس در کتاب تاریخ ایران، درباره‌ي مجموعه‌ي كاخ‌هاي خسرو، چنين نوشته: کاخ خسرو در قصرشیرین در سمت باختري(:غربی) دامنه‌های زاگرس واقع و تاریخش از آغاز سده‌ي هفتم میلادی است. کاخ نامبرده در پارکی که محیط آن شش هزار متر است، ساخته شده است. در برخي جاها ایوانش هنوز نمودار است و آن، شش متر و نیم بلندا دارد. در این نزهتگاه بزرگ، امروزه به جز ریشه‌های درختان خرما و انار چیز دیگر دیده نمی‌شود. ولیکن نویسندگان عرب گزارش زیبایی‌های این باغ و شماره‌ي جانوران نادر و کمیابی را که در آن آزاد می‌گشتند را نوشته‌اند.

امیدوارم این نوشتار و مکتوباتی که در آینده خواهد آمد بتواند در جهت آشنائی بیشترخوانندگان پیگیر با شهر قصرشیرین وحس بهتر حال و هوائی که در رمان (قصرویران) موجود است موثر باشد

 
 

 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5819
موضوعات مرتبط: داستان قصرشیرین , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 4 آذر 1393 ساعت : 8:55 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آغاز رمان نویسی در ایران
نظرات

 آغاز رمان نویسی در ایران

منبع: سایت ( بی چکمه و بی کلاه)

************************************

اکثر ما می دانیم رمان نویسی اروپا با رمان دن کیشوت اثر سروانتس آغاز شده است، اما نمی دانیم رمان نویسی در ایران با کدام کتاب و از کدام نویسنده ، آغاز شده است. اولین رمان فارسی به نوشته آقای شمس لنگرودی، حاجی آقای اصفهانی نام دارد که توسط جیمز موریه درسال 1824میلادی (1204 ه-ش) در لندن به زبان انگلیسی نوشته شده است . رمان بعدها توسط میرزا حبیب اصفهانی از نسخه فرانسه به زبان فارسی برگردانده شده است. داستان درباره، دربار فتحعلی شاه قاجار است و در ان نویسنده سنتهای کهنه جامعه ان روزگار ایران را به رشته تحریر درآورده است. موریه فرستاده انگلستان به ایران بوده که در امضای قرار داد گلستان و عامل سرگردانی اولین گروه بورسیه دانشجویان ایرانی و در تراشیدن هزینه های بالا برای انها نقش بزرگی داشته است.( نخستین گروه دانشجوی در سال 1190 هجری شمسی در زمان فتحعلی شاه بهمت عباس میرزا ولیعهد به لندن اعزام شدند شامل : دو نفر از پسران اشراف آذربایجان به نام های محمد کاظم- پسر نقاش باشی عباس میرزا -و میرزا حاجی بابا افشار بود .که این افراد برای تحصیل در طب و نقاشی به انگلستان فرستاده شدند.)*

آقای دکتر محمد فتوحی - دکتر حبیب الله عباسی قدیمی ترین رمان ایرانی را ستاره گان فریب خورده نوشته فتحعلی آخوندزاده که به زبان ترکی به رشته تحریر درامده است می دانند. اخوندزاده در سال 1191 در نوخای آذربایجان متولد شد اما پدرش ایرانی و از اهالی خامنه بود ، اخوندزاده به مدت طولانی در ایران زندگی کرد و برای همین از اوضاع واحوال مردم آن دوره اطلاع داشت. کتاب در سال هفتم پادشاهی شاه عباس اغاز می شود که ستاره دنباله داری در آسمان می درخشد و منجمان ، ستاره دنباله دار را نشانه مرگ پادشاه می پندارند، یکی از منجامن پیشنهاد می کند در ایام نحسی کسی دیگر بجای شاه بر تخت سلطنت بنشیند که اگر بلایی هم می خواهد نازل شود بر او نازل شود. از این رو از میان محکومین به اعدام یوسف ترکش دوز را انتخاب می کنند و بر تخت پادشاهی می نشانند. به نوشته لنگرودی [ اخوندزاده در این داستان وحشتناک ، که داستان همیشه ایران بوده است، از طرفی رذالت بی حد حاکمرنان مرتجد و بی فرهنگ را بیان می کند، که به خاطر وهمی ابلهانه جان هزاران نفر را به خون می کشانند.] رمان در سال 1253 هجری شمسی از زبان ترکی توسط میرزا جعفر قراجه داغی به فارسی برگردانیده شده است.

اولین رمان فارسی که به زبان فارسی نوشته شده است از نظر اقای شمس لنگرودی کتاب شمس و طغرا نوشته محمد باقر خسروی است.

محمد باقر میرزا پسر محمد رحیم میرزا از خانواده قاجاری بود و در 24 ربیع الثانی در سال 1266 در تهران متولد شدف پدرش فرزند محمدعلی میرزا دولتشاه از نوادگان فتعلی شاه است او به نوشته خسروی به تربیت فرزندان خود توجه بسیار داشته،وی در کرمانشاه به تحصیل فارسی، عربی ، علوم ادبی ، منطق ، ریاضیات و معارف اسلامی پرداخت. گاهی شعر می سروده که پدر او را از ان کار منع می کرده. حسینعلی خان ساطان ادیب و دانشور تخلص خسروی را برایش برگزید و گرنه نام خانواده گی اش دولت داد است. بعد از مرگ پدر کفالت مخارج خانواده را بعهد گرفت اما از ادب و افکارعرفانی دور نشد. در اغاز جنگ جهانی اول و ورود انگلیسی ها، روس ها، ترکها به شهر های ایران واغتشاش داخلی باغث شد تا بخاطر برخی از فعالیت هایش به ناچارمدتی خارج از کرمانشاه زندگی کند و سر انجام او را با قول و قرارها به شهر آوردند اما تا رسیدن دستگیر و زندانی شد و به خواست روس ها که می خواستند تا او را به سیستان تبعید کنند اما نظرشان در همدان تغییر کرده و در همان جا در زندان بدی مبحوس شده وی شعرهایی را که نمودار فرار او از دست سپاه روس و پناه بردن به کوه هها است در انجا سروده (در سال 1335 ه-ق). بعد از دو ماه به کمک امیر افخم قره گزلو از زندان ازاد شد اما بعد از رهایی به تهران تبعید شد و تا پایان عمر خود در تهران ماند و در انجا اشعاری برای ادیب المالک فراهانی سرود و ستایش معصوم علی نایب الصدر مولف کتاب طریق الحقایق سرود. در شانزده ربیع اول 1338 ه-ق عمرش به پایان رسید و در ابن بابویه در کنار پیر طریقتش اقا محمد حسن نقاش زرگر به خاک سپرده شد.

شمس و طغرا شامل سه جلد کتاب است که دربرگیرنده داستان عاشقانه و تاریخی دو دلداه به هم می باشد. داستان از اردیبهشت 667 هجری یعنی سال سوم حکومت ابش خاتون عروس هولاگو و اخرین اتابک از سلسله سلغریان و دختر اتابک سعد بن ابوبکر در فارس بوده که در زمان ورود امیر انکیانو فرستاده ایلخان به شهر-شمس و ظغرا رمانی است عاشقانه و به اسم دو قهرمان اصلی کتاب هر سه جلد کتاب در برگیرنده ماجراها و مشکلاتی است که بر سر راه این دو قهرمان بوجود می اید -شمس به همراه پدر برای استقبال از انکیانو - امیر مغول به شیراز می ایند و اتش سوزی در خانه التاجو بهادر سرکرده مغولان که تازه مسلمان شده موجب می شود تا شمس برای کمک که در خانه به دام حریق افتاده اند بهکمک بشتابد و در انجا دختر التاجو بهادر همان طغرا را از آتش نجات می دهد و دلباخته او می شود و چون مغولان از قوانین یاساق ایلخانی پیروی می کردند و دختر به غیر تاجیک نمی دهند اولین مانع برای رسیدت دودلداه به هم بوجود می آید....

 

آقای احسان عابدی در متن نوشته بازخوانی تاریخ رمان نویسی در ایران کتاب حکایت پیر و جوان به نوشته ناصرالدین شاه (البته در ان نوشته هم ایشان نام نویسنده کتاب را با همراه دلایلی ناصرالدین شاه می دانند اما به نوشته خودشان در اینباره تردید است که نویسنده کتاب عبدالکریم منشی تهرانی منشی خصوصی ناصرالدین شاه باشد اما با اوردن دلایلی نویسنده کتاب را ناصرالدین شاه می دانند.) را اولین رمان فارسی می دانند. کتاب در سال 1501 ه-ش نوشته شده است. البته به کتاب سیاحت نامه ابراهیم بیک نوشته زین العابدین مراغه ای که در سال 1285 نوشته شده اشاره می کند اما با ارائه دلایلی این احتمال را که سیاحت نامه ابراهیم بیگ اولین رمان فارسی می باشد را رد می کند- حکایت پیر و جوان - داستان سه روزی است که شاه تصمیم می گیرد با لباس عامی به میان مردم برود. اولین روز پی کودکی می رود و رفتار او را زیر نظر می گیرد و روز دوم دنبال جوانی می رود و روز سوم به دنبال پیر مردی ....برای خواندن این مطلب می توانید به این ادرس مراجعه کنید:http://ehsanabedi.com/?id=1264707258

 

منابع مورد استفاده:

* تاریخ تحلیلی شعر نو -جلد اول- شمس لنگرودی

شمس و طعرا - محمد باقر خسروی

درسنامه ی دانشگاهی - دکتر فتوحی - دکتر حبیب الله عباسی

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6874
موضوعات مرتبط: داستان قصرشیرین , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 4 آذر 1393 ساعت : 8:48 بعد از ظهر | نویسنده : م.م

اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
تقدیم به عزیز سفرکرده ام (فاطمه) .گرچه ناگهان مراتنها گذاشتی ولی به دیداردوباره ات امیدوارم،درلحظه موعودی که ناگهان میآید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- د رقرونی هم دور وهم نه چندان دور( ایران )باوجود نشیب و فراز های تاریخی بسیارش در بازه های زمانی مکرر،همواره ابرقدرتی احیا شونده و دارای پتانسیل و استعدادبالا برای سیادت برجهان بود .کشورما نه تنها از نقطه نظرقابلیتهای علمی و فرهنگی ،هنری ،ادبی و قدرت نظامی یکی از چندتمدن انگشت شماری بود که حرف اول را دردنیاهای شناخته شده ی آن زمانها میزد، بلکه در دوره هائی طلائی و باشکوه ،قطب معنوی و پرجلال و جبروت جهان اسلام نیز بشمار میرفت . در عصر جدید که قدرت رسانه بمراتب کارآمد تر از قدرت نظامیست باید قابلیتهای بالقوه و اثبات شده ایرانی مسلمان را برای ایجاد رسانه تعالی بخش،درست و کارآمدبه همه یادآوری نمودتا اراده ای عظیم درهنرمندان ما پدید آید درجهت ایجاد (سینمای متعالی)و پدیدآوردن رقیبی متفاوت و معناگرا برای سینمای پوچ ،فاسد و مضمحل غرب و شرق نسیان زده و بالاخص " غول هالیوود"که برکل جهان سیطره یافته است.شاید بپرسید چرا سینما؟...جواب این است : سینما تاثیر بخش ترین رسانه در عالم است و باآن میتوان وجود معنوی انسانها را تعالی دادویا تخریب کرد...و متاسفانه تخریب کاریست که در حال حاضر این رسانه با عمده محصولات خودبه آن همت گماشته است و تک و توک محصولات تعالی بخش آن همیشه در سایه قراردارندو بخوبی دیده نمیشوند چون جذابیت عام ندارندو قادر به رقابت با موج خشونت و برهنه نمایی موجودنیستند. دادن جذابیت و عناصر لذت بخش نوین و امتحان نشده بدون عوامل گناه آلود به محصولات تصویری بگونه ای که بتواند بالذات ناشی از محصولات سخیف و ضد اخلاقی رقابت نماید کاریست بس پیچیده که نیازمند فعالیت خالصانه مغزهای متفکر ومبتکراست و من فکر میکنم این مهم فقط از عهده هنرمندان و متفکران ایرانی برخواهد آمد و شاید روزی که من نباشم محقق گردد...شاید
منو اصلی
موضوعات
لینک دوستان
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 193
:: کل نظرات : 70

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 25

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 730
:: باردید دیروز : 59
:: بازدید هفته : 4058
:: بازدید ماه : 25619
:: بازدید سال : 151384
:: بازدید کلی : 654738
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان CINTELROM و آدرس cintelrom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.